< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/11/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 38 تا 45 سوره غافر
﴿وَ قَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ (38) يَا قَوْمِ إِنَّمَا هٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ (39) مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلاَ يُجْزَی إِلاَّ مِثْلَهَا وَ مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ (40) وَ يَا قَوْمِ مَا لِي أَدْعُوكُمْ إِلَی النَّجَاةِ وَ تَدْعُونَنِي إِلَی النَّارِ (41) تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَی الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ (42) لاَ جَرَمَ أَنَّمَا تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيَا وَ لاَ فِي الْآخِرَةِ وَ أَنَّ مَرَدَّنَا إِلَی اللَّهِ وَ أَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ (43) فَسَتَذْكُرُونَ مَا أَقُولُ لَكُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ (44) فَوَقَاهُ اللَّهُ سَيِّئَاتِ مَا مَكَرُوا وَ حَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ (45)﴾

شباهت غالب مطالب مؤمن آل فرعون با سخنان انبيای ابراهيمی
سوره «غافر» که در مکّه نازل شد ـ همان طوری که ملاحظه فرموديد ـ اول عناصری محوری دين، يعنی اصول دين کاملاً مطرح شد و برای اثرگذاری اين مطالب جريان حضرت موسی و به طور اجمال جريان حضرت يوسف ذکر شد، زيرا در مصر مسئله دستورهای انبيای الهی کاملاً مطرح بود؛ يعقوب(سلام الله عليه) بی ارتباط با مصر نبود، وجود مبارک يوسف ساليان متمادی در مصر به سر برد، انبيای ابراهيمی در آن منطقه آثار پربرکتی داشتند و مؤمن «آل فرعون» هم غالب مطالب او همانند عبارت هايي است که از انبيای گذشته به دست رسيده است.

محورهای جهاد فرهنگی مؤمن آل فرعون
مؤمن «آل فرعون» در چند بخش جهاد فرهنگی کرد؛ در بخش اول وقتی خواستند موسای کليم(سلام الله عليه) را شهيد کنند او به مبارزه فرهنگی برخاست و از راه اين جهاد فرهنگی سعی کرد آنها را از قتل موسای کليم(سلام الله عليه) منصرف کند که آيه 28 به بعد در همين زمينه است: ﴿وَ قَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمَانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّه﴾، اوايل خيلی روشن نبود که اين شخص با کدام عقيده دارد از موسای کليم دفاع می کند؛ او با تعبير ﴿يَا قَوْمِ﴾ که تعبيری عاطفی است شروع کرده، تعبير منصفانه ای هم به کار برده و خود را هم شريک آنها دانسته و گفته اگر موسی را شما شهيد کرديد و کشتيد، چه کسی ما را ياری می کند؟! ﴿فَمَنْ يَنْصُرُنَا﴾، [1]نفرمود «مَن يَنصُرُکُم»، گرچه در آيه قبل فرمود: ﴿يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي﴾، [2]امّا در آيه 29 فرمود: ﴿فَمَنْ يَنْصُرُنَا مِنْ بَأْسِ اللَّه﴾. اين تعبير ﴿يَا قَوْمِ﴾ که عاطفه برانگيز است، منصفانه سخن گفتن و خود را با آنها شريک دانستن، هم جاذبه داشت و هم اينکه مشخص نبود که او از نظر فکری چگونه می انديشد؛ تلاش و کوشش او برای حفظ وجود مبارک موسای کليم بود. بعد از اينکه فرعون گفت: ﴿مَا أُرِيكُمْ إِلاَّ مَا أَرَی وَ مَا أَهْدِيكُمْ إِلاَّ سَبِيلَ الرَّشَادِ﴾ [3]او آمده ﴿سَبِيلَ الرَّشَادِ﴾ و هدايت را معنا کرد، يک؛ حرف های خود را به مصداق رشاد و هدايت دانست، دو؛ بعد به قوم خود گفت من و شما بايد به دنبال همين «هدايت» و «رَشاد» حرکت کنيم، سه؛ نه اينکه ﴿اتَّبِعُونِ﴾؛ تقليد کنيد از من! بلکه من يک راه صحيحی را پيدا کردم، آن راه صحيح را تبيين می کنم و بعد از اينکه آن راه روشن شد، هم من راهیِ اين راه می شوم و هم شما! در آيه سی فرمود: ﴿وَ قَالَ الَّذِي آمَنَ يَا قَوْمِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ﴾ اين صحنه را که گذراند، بعدها فرمود که يوسف(سلام الله عليه) در اين سرزمين آمد و احکام نبوت را برای شما گفتند، بعدها فرمود: ﴿يَا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِيلَ الرَّشَادِ﴾ که در آيه 38 است؛ يعنی نه اينکه از من تقليد کنيد، من و شما با هم يک راه رشدی را که پيدا کرديم طی می کنيم.

مقصود از يوسف در جريان انبيای قبل از موسی و پيامبر بودن او
در جريان يوسف همان طوری که مرحوم طبرسی در مجمع[4] نقل کرد و در کنزالدقائق[5] هم آمده است، از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) سؤال کردند که آيا يوسف جزء انبيا بود يا نه؟ چون در سوره مبارکه «يوسف» از نبوّت آن حضرت خبری نيست، فقط يک جا دارد ما ـ وقتی خواستند او را به چاه بيندازند ـ وحی فرستاديم که تو روزی اين صحنه را برای اينها خواهی گفت؛ امّا به صراحت بفرمايد که تو پيامبر و رسول هستی، اينها در سوره مبارکه «يوسف» نيست؛ وقتی خواستند حضرت را در چاه بيندازند، فرمود آن جا خدا وحی فرستاد که تو روزی اين صحنه را برای آنها خواهی گفت؛ امّا وقتی از وجود مبارک امام باقر(سلام الله عليه) سوال کردند که آيا يوسف جزء انبيا بود يا نه؟ فرمود مگر آيه 34 سوره مبارکه «غافر» را نديدي که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَيِّنَاتِ﴾؛ او نبيّ و رسول بود. آنچه زمخشري در کشّاف[6] نقل کرد و فخر رازي[7] هم از ايشان نقل مي‌کند که اين يوسف ثاني است، نوهٴ آن يوسف است و نه خود يوسف، اگر ثابت شود که از فرزندان يوسف کسي به مقام نبوّت نرسيد ـ البته آن روايات نياز به تحقيق دارد ـ اگر ثابت شده باشد، با آنچه زمخشري در کشّاف و فخر رازي هم از ايشان نقل کرده منافات دارد. پرسش: خداوند می دانست که؟ پاسخ: چرا! در اين جا خيلي‌ها مؤمن شدند؛ همين مؤمن «آل فرعون» چنين است! در بعضي از موارد ﴿مَعْذِرَةً إِلى‌ رَبِّكُم﴾[8]است يا ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَة﴾[9] است، براي اينکه حجّت تمام شود و ﴿مَعْذِرَةً إِلى‌ رَبِّكُم﴾ شود، انبيا بايد حجت الهي را برسانند. پرسش: خداوند فرمود، امّا می دانست که فرعون ؟ پاسخ: درست است؛ ولي اين شخص حجّت ندارد و ممکن است بگويد که اگر احکام الهي مي‌آمد ﴿لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّا أَهْدَی مِنْهُمْ﴾،[10] در بعضي آيات دارد که ما انبيا را براي هدايت فرستاديم تا شما مشرکين نگوييد که اگر ما پيامبر می داشتيم از مسيحي‌ها يا يهودي‌ها بهتر بوديم ما ﴿أَهْدی‌ مِنْ إِحْدَی الْأُمَم﴾ [11]بوديم، پس ﴿مَعْذِرَةً إِلى‌ رَبِّكُم﴾ و ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَة﴾ هست. بنابراين درست است ذات اقدس الهي مي‌داند که چه کسي مي‌پذيرد و چه کسي نمي‌پذيرد؛ ولي اگر کسي در قيامت بخواهد استدلال کند که اگر پيامبري مي‌آمد و ما را هدايت مي‌کرد ما مي‌پذيرفتيم، حجّتي در کار نبود. پرسش: ... در همان سوره «يوسف» دارد که ﴿آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً﴾ منظور از﴿حُكْماً وَ عِلْماً﴾ ؟ پاسخ: آن حکم معلوم نيست که حکم نبوت است؛ در پايان دارد که ﴿وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ﴾، وگرنه کجا برو، نزد چه کسي برو، کتاب و دين تو چيست، از اين خبرها نيست! پرسش: آيه 22سوره مبارکه «يوسف» می فرمايد: ﴿وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْماً وَ عِلْماً﴾ که اين ﴿حُكْماً﴾ را ؟ پاسخ: اين ﴿حُكْماً﴾ معلوم نيست که نبوّت باشد! مثلاً ﴿آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا﴾او که در آن وقت نبيّ نشده بود! وجود مبارک يحيي طبق حکمي که داشت، مأموريتي نداشت، رسالتي نداشت، تبليغ و کتابي نداشت، اين حکم به آن معنايي که نبيّ باشد و رسول باشد و ابلاغ کند، به مردم بفهماند و جامعه باخبر شود نبود، وگرنه اگر او نبيّ بود که نمي‌آمد حرف‌هاي عزيز مصر را عمل کند و بگويد که در اين دين جزاي سارق آن است که خود سارق را گرو مي‌گيرند؛ اگر پيغمبر بود برابر دين خود عمل مي‌کرد. آن جا که گفتند: «صُواعِ مَلک» گم شده است که ﴿مَنْ وُجِدَ في‌ رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُه﴾، [12]بعدها اين سارق يا دست او قطع مي‌شد، چه اينکه در شريعت ماست يا به کيفرهاي ديگر محکوم مي‌شد؛ ولي در حکومت مصر برابر آن حکومت و قانون رسمي سلطان مصر، ﴿مَنْ وُجِدَ في‌ رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُه﴾ در رحل هر کسي مال «مسروق» را مي‌گرفتند، همان شخص را به عنوان کيفر مي‌گرفتند؛ لذا برادر يوسف را گرفتند، اين کيفر سارق بود. اگر وجود مبارک يوسف(سلام الله عليه) پيغمبر بود و شريعت داشت و ديني داشت ديگر اين‌طور عمل نمي‌کرد! امّا در سوره مبارکه «غافر» وجود مبارک امام باقر استدلال مي‌کند، وقتي سؤال کردند که آيا وجود مبارک يوسف(سلام الله عليه) پيغمبر بود يا نه؟ فرمود: مگر در سوره «غافر» آيه﴿وَ لَقَدْ جَاءَكُمْ يُوسُفُ﴾ را نمي‌بينيد؟! اين يوسف هم نبيّ و هم رسول بود. اگر آن آيه بر نبوت دلالت مي‌کرد، آنکه اُوليٰ به استدلال بود! پس در يک مقطع وجود مبارک موسي در معرض خطر بود، مؤمن «آل فرعون» جهاد فرهنگي کرد و از راه فرهنگ مبارزه سياسي کرد و بالاخره به حسب ظاهر جلوي کشتن او را گرفت؛ در مقطع ديگر که فرعون آمده استدلال کرده و گفته که ﴿ما أُريكُمْ إِلاَّ ما أَری‌ وَ ما أَهْديكُمْ إِلاَّ سَبيلَ الرَّشاد﴾، او آمده هدايت را معنا کرده، «رَشاد» را معنا کرده و گفت: هدايت و «رَشاد» متعلق به ماست و انبيا هم اين را آوردند؛ در مقطع سوم فرعون از آن به بعد که گفت من شايد به «اله» موسي دسترسي پيدا کنم، شروع کرد به «تمويه» و عوام‌فريبي و مغالطه و دستور داد که يک «صَرح» بلند و شفاف و روشني بنا کنند، آيه 38 به بعد دارد که ﴿وَ قالَ الَّذي آمَنَ يا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبيلَ الرَّشاد﴾، آن‌گاه دنيا را معنا کرده، آخرت را معنا کرده، فريب بودن دنيا را معنا کرده، عظمت توحيد را معنا کرده، عظمت قيامت و معاد را معنا کرده که اينها کارهاي اين بزرگوار بود.

عوام فريبی، هدف فرعون از دستور به ساختن برج و ديدن خدای موسی(سلام الله عليه)
در سوره مبارکه «قصص» همين جريان «تمويه» و عوام‌فريبي فرعون مطرح شده است؛ آيه 38 به بعد سوره مبارکه «قصص»، آن جا فرعون دارد که به «مَلَأ» خود گفت: ﴿يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾، بعد ﴿فَأَوْقِدْ لي‌ يا هامانُ عَلَی الطِّينِ فَاجْعَلْ لي‌ صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى‌ إِلهِ مُوسی‌ وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبين﴾، در اين آيه 38 سوره مبارکه «قصص» که در حضور «مَلَأ» به هامان دستور داد که «صَرح» و برجي بساز تا من بالا بروم و از «اله» موسي باخبر شوم، اين همان «تمويه» بود! گفتند: اول کسي که خشت را پخت و آن را به صورت آجر درآورد، هامان بود که فرعون به او گفت: ﴿فَأَوْقِدْ لي‌ يا هامانُ عَلَی الطِّينِ﴾؛[13]يعني افروخته کن و آتش روشن کن، اين طين را که خشت است آجر درست کن! اين خشت اگر بخواهد آجر شود، آتش مي‌خواهد؛ حالا قبلاً چه گروهي آجر داشتند و در کدام کشور و در کدام فلات آجر درست مي‌کردند، اين تاريخ قطعي نيست؛ حالا بعضي‌ها خواستند در ذيل همان آيه بگويند که اول کسي که آجر را درست کرد؛ يعني خشت را آجر کرد هامان بود، براي اينکه در قرآن دارد که به هامان دستور داده شد که آتشي افروخته کن تا اين خشت خام را آجر کني؛ حالا کشورهاي ديگر هم شايد داشتند و قبل از او هم بودند، به هر تقدير اين کار بود. برخي‌ها خواستند بگويند فرعون مي‌خواست مانند «کَهنهٴ» آن عصر خلوتي تهيه کند تا ببيند که مي‌شود راز و رمز توحيد را درک کند يا نه؟! اگر اين بود که نيازي به «صَرح» بلند و چنين سرمايه‌گذاري نداشت، يک جاي خلوت و آرامي مي‌نشست؛ او اصلاً اين را دسيسه قرار داد و قرآن کريم اين را دارد که او ﴿زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِه﴾، [14]اين تزيين شيطان و سوء عمل بود، نه اينکه غرض خير داشت يا غرض تحقيق و پژوهش داشت که جاي خلوتی به سر ببرد تا ببيند مي‌تواند از اين اسرار آگاه شود يا نه! اصل اينکه نردباني باشد و انسان به آسمان برود، حالا «تحقيق» بود نزد عدّه‌اي که به صورت رصدخانه دربيايد يا اينکه «تمثيل» بود. در موارد فراواني قرآن کريم از اين ﴿سُلَّم﴾ ياد مي‌کند؛ در آيه 35 سوره مبارکه «انعام» به وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد که ﴿إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماء﴾، اين به «تمثيل» شبيه‌تر است تا به «تحقيق»؛ يعني تو اگر راهي پيدا کني که درون زمين بروي و بخواهي چيزي پيدا کني تا اينها باور کنند؛ بالاي آسمان بروي و چيزي بياوري که اينها باور کنند! «نَفَق» در زمين؛ فرورفتن در زمين ﴿أَوْ سُلَّماً فِي السَّماء﴾، نردباني که به طرف آسمان نصب کني؛ اينکه در سوره مبارکه «انعام»، «نَفَق» در زير و «سُلَّم» در بالاست، اين تمثيلي است، چه اينکه در سوره مبارکه «طور» هم جريان «سُلَّم» مطرح شد؛ آيه 38 سوره مبارکه «طور» اين است که ﴿أَمْ لَهُمْ سُلَّم﴾؛ آيا اينها نردباني دارند که ﴿يَسْتَمِعُونَ فيه﴾؛ با آسمان تماس بگيرند و ببينند که چه وحي‌اي از آسمان مي‌آيد! اين به تمثيل شبيه‌تر است تا تحقيق؛ يعني چه بالا برويد و چه پايين برويد ﴿هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾،[15]راه همين است که انبيا(عليهم السلام) از طرف خداي سبحان آوردند؛ اين حرف‌ها کم و بيش در حدّ «تمثيل» رواج داشت، شايد فرعون خواست با آن «تمويه» و عوام‌فريبي که داشت: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه﴾[16] چنين کاري کند، وگرنه غرض حُسن داشته باشد و بخواهد يک جاي خلوتي تهيه کند؛ يعنی کاري که به زغم اينها امثال «کَهَنه» مي‌کردند کند و از اسرار باخبر شود، چنين چيزي نبود، گرچه آن هم بالاخره نظر سوء است.

موعظه مجدد مؤمن آل فرعون با استفاده از ناپايداری دنيا
بنابراين در بخش سوم که جريان کار هامان بود، آن‌گاه مؤمن «آل فرعون» می گويد: ﴿وَ قالَ الَّذي آمَن﴾، مجدد ﴿يا قَوْم﴾، اين کلمه ﴿يا قَوْم﴾ را تکرار مي‌کند که عاطفه‌انگيز است، ﴿اتَّبِعُون﴾ که فوراً اين ﴿اتَّبِعُون﴾ را معنا مي‌کند، نه يعني تقليد کنيد از من، بلکه ﴿أَهْدِكُمْ سَبيلَ الرَّشاد﴾؛ خودم و شما هر دو راه هدايت و راه «رَشاد» را طي مي‌کنيم؛ آن راه رشاد چيست؟ اين است که ﴿يا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ﴾ ؛ آنچه شما فعلاً گرفتار آن هستيد، همين زرق و برق دنياست!

مقصود از دنيای مذموم و دوری مؤمنان از آن
در بحث‌هاي قبل ملاحظه فرموديد که گاهي قرآن کريم در سوره مبارکه «حديد» دنيا را به پنج قسمت تقسيم کرد که تمام اقسام پنج‌گانه‌ آن مذموم و زشت و پلشت و مانند اينهاست، فرمود: ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلاد﴾؛[17] اين مضمون آن آيه سوره مبارکه «حديد» است که تمام اين پنج مقطع زشتي و قبح و پليدي است. در بعضي از آيات ديگر اين پنج مقطع را به دو مقطع تقسيم کرده است؛ فرمود: ﴿أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾.[18] دنيا را قرآن غير از بازيچه چيز ديگر نمي‌داند؛ دنيا آسمان نيست، زمين نيست و بين آسمان و زمين نيست، دريا و صحرا نيست، اينها موجودات خارجي‌ هستند و بازيچه نيستند، يک؛ آيات الهي و مخلوق خدا هستند، دو؛ خير و رحمت و برکت در همه اينهاست، سه؛ اگر انسان نبود، دنيا هم نبود؛ نه اينکه آسمان نبود يا زمين نبود، چون زمين و آسمان قبل از انسان هم بودند. دنيا «لهو» و «لعب» است که اين مي‌شود عناوين اعتباري؛ من اين مقام را دارم، من بايد جلو بروم، من آن سمَِت را دارم، من آن برجستگي را دارم يا اين مال برای من است؛ اين عناوين اوهام و اعتباراتی را ساخته است، اگر بشر نباشد ديگر عناوين اعتباري نيست و اگر بشر نباشد «لهو» و «لعب» و «زينت» و «تفاخر» و «تکاثر» نيست و اگر بشر نباشد دنيا نيست؛ آسمان و زمين هست، بله اينها موجودات تکويني‌ می باشند، پس دنيا جز قرارداد و اعتبارات چيز ديگري نيست و اين هم مذموم است؛ نه اينکه آسمان و زمين بد است! اينها آيات الهي‌ هستند!

اصلاح تفکّر مذمّت کننده دنيا توسط علی(عليه السلام)
آن کسي که دنيا را مذمت مي‌کرد، در خطبه نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) دارد که «أَيُّهَا الذَّامُ‌ لِلدُّنْيَا» [19]اي کسي که داري دنيا را مذمت مي‌کني، بايد مواظب باشي که اين عناوين اعتباري، مذموم است، نه زندگي دنيا! يعنی اين آسمان و زمين؛ اين آسمان و زمين «مَتجَر» اولياي الهي است در همان سخنان نوراني فرمود: اين روي زمين زندگي کردن زير آسمان زندگي کردن اين محل تجارت اولياي الهي است،[20] ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلی‌ تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليم﴾؛ [21]راه تجارت همين است و اينها هستند که ﴿يَرْجُونَ تِجارَةً لَنْ تَبُور﴾، [22]اين جا جاي بدي نيست! پس دنيايي را که نام می برد؛ يعني خودت! انسان اگر نباشد ما دنيايي نداريم، چون بازی و «لهو» و «لعب» و «تفاخر» و «تکاثر» و «زينت» در حدود زندگي انساني است و اگر کسي اهل اينها نباشد، هميشه در آخرت است. اين بيان نوراني سيد الشهداء(سلام الله عليه) در همان نامه‌اي که نوشته بود فرمود: «أَمَّا بَعْدُ فَكَأَنَّ الدُّنْيَا لَمْ تَكُنْ وَ كَأنَّ الْآخِرَةَ لَمْ تَزَل‌»؛ [23]يعني همين! يعني ما اصلاً در دنيا نيستيم، ما هميشه در آخرت هستيم؛ اگر دنيا جز بازيچه چيز ديگر نيست و اگر کسی اهل بازيچه نيست، نه به دنبال بازي و بازيگري و بازيگران مي‌رود و نه دست بازيگران به او مي‌رسد. يک عدّه از آياتي است که مي‌فرمايد اينها ﴿وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون﴾؛ [24]اينها به طرف بازي نمي‌روند و بخش ديگر هم آياتي است که اينها آن قدر بزرگ هستند که نه بازي به طرف آنها مي‌رود و نه بازيگران سياسي و غير سياسي مي‌توانند به آنها دسترسي پيدا کنند و آنها را بازي دهند؛ اين آيه سوره مبارکه «نور» همين است که ﴿رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه﴾.[25]يک «لهو» و يک «لغو» داريم که اينها از «لهو» و «لغو» اعراض مي‌کنند: ﴿الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون﴾، اينها به طرف بازي نمي‌روند؛ يک «الهاء» داريم که بازيگران مي‌خواهند اينها را سرگرم کنند که توان اين کار را ندارند، اين ﴿رِجالٌ لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه﴾؛ يعني بازيگران سياسي، اقتصادي و اجتماعي، بخواهند به وسيله اين ابزار بازي، آنها را بازي دهند نمي‌توانند، پس اين منزّه از هر دو جهت است؛ نه خودش به طرف بازي مي‌رود و نه بازيگران سياسي مي‌توانند او را به بازي دعوت کنند؛ هم از «لهو» منزّه است و هم از «الهاء» منزّه است. فاصله آيه «نور» با سوره «مؤمنون» خيلي است! در سوره «مؤمنون» دارد که ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُون﴾[26]و در ادامه ﴿وَ الَّذينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون﴾؛ امّا آيه سوره «نور» دارد که نه تنها اينها به طرف بازي نمي‌روند، دست بازيگران هم به اينها نمي‌رسد: ﴿لا تُلْهيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه﴾.

استفاده مؤمن آل فرعون از آخرت در مواعظ خود
مؤمن «آل فرعون» فرمود: اينها بازي است. اگر ـ معاذالله ـ مرگ يک چاله بود، گودال بود، پوسيدن بود و انسان که مي‌ميرد يعني در گودال مي‌رود، در چاله مي‌رود، بله! هر چه مي‌خواستيد بگوييد، بگوييد! ولي مرگ مَعبر است! اين بيان نوراني سيد الشهداء(سلام الله عليه) در روز عاشوراست که فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة»؛ [27]فرمود فرزندان کرامت صبر کنيد، مرگ جز پل چيز ديگري نيست، بالاخره آن طرف آب خبري است!«مَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَة». مؤمن «آل فرعون» مي‌گويد مرگ چاله نيست، پوسيدن نيست، آخر خط نيست، هر خبري که هست برای بعد از مرگ است! شما چرا به دنبال فرعون راه افتاديد؟ اين همه انبيا آمدند! نوح آمده، ابراهيم آمده، اسحاق آمده، اسماعيل آمده، يوسف آمده، يعقوب آمده و الآن هم موسي(عليهم السلام) آمده است! مثل ﴿دَأْبِ قَوْمِ نُوح﴾ [28]و همه اينها را همين مؤمن «آل فرعون» براي مردم مصر شرح داد و الآن هم مي‌فرمايد که ﴿يا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرار﴾؛ يعني اين دنيا مجاز است. اين «الف» مجاز تبديل شده از «واو» است، در اصل «مَجوَز» است، «جاز يَجُوزُ»؛ يعني عبور کرده، اين معبر است. اين دنيا مجاز است، مَعبر است، مَفرّ است؛ نه آخر خط است، نه «دار القرار»، پس از «مَمرّ» بايد براي «مقرّ» توشه گرفت و مجاز بودن آن هم همين است! فرمود: ﴿إِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دارُ الْقَرار﴾. اگر کسي عمل زشت انجام دهد، حداکثر کيفري که مي‌بيند مثل آن است، البته ممکن است خدا عفو کند و تخفيف دهد که اين ﴿فَلا يُجْزی‌ إِلاَّ مِثْلَها﴾ حصر نسبي است؛ نه يعني فقط به «مثل» آن کيفر مي‌بيند؛ يعني بيش از «مثل» نمي‌بيند، نه اينکه کمتر از «مثل» نمي‌بيند؛ ممکن است عفو شود و ممکن است کمتر از «مثل» شود؛ امّا بيش از «مثل» نيست.

عدم اشاره به تساوی زن و مرد از عبارت مؤمن آل فرعون
﴿وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثی﴾، معناي آن اين نيست که ما زني و مردي داريم که اينها با هم مساوي‌ هستند. آنها که مي‌گويند زن و مرد باهم مساوي‌ هستند، چون انسان را در اين هيکل خلاصه مي‌کنند و مي‌گويند: در اين هيکل چه زن و چه مرد با هم مساوي‌ می باشند؛ امّا دين که مي‌گويد چه زن و چه مرد، يعني من با يک نقطهٴ مرکزي کار دارم که آن جا نه زن است و نه مرد! خيلي فرق است بين اينکه قرآن بگويد چه زن و چه مرد يا ديگران بگويند چه زن و چه مرد، آنها انسان را در همين هيکل خلاصه مي‌کنند، يک؛ مي‌گويند «هيکل» اين بدن يا زن است يا مرد که مساوي هم هستند، دو؛ ولي قرآن مي‌گويد انسان ﴿إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طين﴾ [29]است که اين جا براي ما هيچ مهم نيست، ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ [30]است که همه حيثيت برای اوست که اين کرامت دارد و «خليفة الله» است و آن جا که ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ است، آن جا نه زن است نه مرد، براي اينکه روح مجرد است و مجرد نه زن است و نه مرد! اين بدن يا اين‌ گونه ساخته شده است يا آن‌ گونه، بين اين دو حرف مثل آسمان و زمين فرق است! آن که مي‌گويد زن و مرد با هم مساوي‌ هستند، مي‌گويد انسان همين هيکل است و اين هيکل يا زن است يا مرد؛ امّا قرآن مي‌گويد اين هيکل از «طين» است و من با اين هيکل کار ندارم، اين ابزار کار است، من با آن ﴿وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾ کار دارم! آن روح مجرد است، نه زن است و نه مرد؛ يعنی بدن چه زن باشد و چه مرد، براي او بي‌تفاوت است؛ اين قلم، چه اين‌چنين باشد و چه آن‌چنان؛ اين کاغذ چه اين‌چنين باشد و چه آن‌چنان، اينها ابزار کار هستند و آن که اساس کار است روح است که روح نه زن است و نه مرد! اين ديد با آن ديد که زن و مرد با هم مساوي می باشند خيلي فرق مي‌کند.

مشروط بودن پذيرش و پاداش عمل صالح به ايمان
فرمود: ﴿مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثی‌ وَ هُوَ مُؤْمِن﴾، اين ﴿وَ هُوَ مُؤْمِن﴾ براي اين است که در «سيّئه» همين «سوء» و «قبح» فعلي براي عِقاب کافي است؛ اگر کسي کار بد کرد، چه مؤمن باشد يا کافر کيفر مي‌بيند؛ ولي اگر کار خوب انجام داد، اين چنين نيست، هر کسی که کار خوب انجام دهد بهشت برود! حُسن فعلي اگر در کنار حُسن فاعلي بود؛ يعني شخص مؤمن بود، آن وقت به بهشت او را راه مي‌دهند، پس صاحب کار چه مسلمان چه کافر، کار بد کيفر دارد؛ امّا کار خوب را باعث بهشت رفتن بدانند درست نيست، اگر صاحب کار مؤمن باشد بهشت مي‌رود.
پرسش: آخرت نتيجه دنياست؛ دنيا نداشته باشی آخرت هم نداری؟ پاسخ: بله، به ما گفتند دنيا همين ايمان و عمل صالح است، پس اگر دنيا هست؛ يعني با ايمان و عمل صالح، کار صالح در عالَم فراوان است. غرض اين است در جريان حُسن فعلي به تنهايي انسان را به بهشت نمي‌برد، الّا و لابدّ بايد حُسن فاعلي ضميمه آن شود. در سوره مبارکه «مائده» آيه پنج به اين صورت آمده است که فرمود: ﴿وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرين﴾؛ اگر کسي کافر بود، حالا حُسن فعلي دارد؛ امّا اين چنين نيست که اگر کافر بود، چون حُسن فاعلي ندارد و قبح فاعلي دارد او را به بهشت ببرند. در «سيّئه» هر کس کار بد کرد، به اندازه کار بد کيفر مي‌بيند؛ چه مسلمان چه کافر؛ ولي در «حسنه» اگر کار خوب کرد، صِرف اينکه کار او خوب بود بهشت نمی رود؛ البته تخفيف در عذاب هست، در دنيا برکاتي نصيب او مي‌شود، در اعراف ممکن است برکاتي نصيب او شود، در برزخ ممکن است برکاتي نصيب او شود؛ ولي اينکه بهشتي باشد، اين چنين نيست؛ لذا مؤمن آل فرعون گفت: اگر کسي کار خوب کرد ﴿وَ هُوَ مُؤْمِن﴾، اينها ﴿يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فيها بِغَيْرِ حِساب﴾.

مقصود از بدون حساب بودن رزق مؤمنين در بهشت
يک بخش در اين است که ﴿يَدْخُلُونَ ... فيها بِغَيْرِ حِساب﴾، چون رسيدگی به حساب آنها سريع انجام شده است ﴿إِنَّ اللَّهَ سَريعُ الْحِساب﴾، [31]آن برای دخول است؛ هيچ کسی بي‌حساب وارد نمي‌شود، همه حساب مي‌شوند؛ منتها بعضي‌ها را خداي سبحان نسبت به آنها سريع الحساب است که زود مي‌گذرند؛ ولي وقتي وارد بهشت شدند ﴿يُرْزَقُونَ فيها بِغَيْرِ حِساب﴾. ﴿بِغَيْرِ حِساب﴾ نه يعني حساب شده نيست، چون خداي سبحان هيچ کاري را بدون حساب انجام نمي‌دهد ﴿كُلُّ شَيْ‌ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدار﴾ [32]است، ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر﴾، [33]همهٴ کارها طبق محاسبات رياضي است؛ منتها فيض خدا آن قدر زياد است که به حساب درنمي‌آيد! واقعاً در جريان بهشت چه کسي مي‌تواند آن را به حساب دربياورد؟! چون ابدي است و وقتي ابد شد ديگر به حساب درنمي‌آيد؛ لذا فرمود که در بهشت ﴿يُرْزَقُونَ فيها بِغَيْرِحِساب﴾؛ امّا درجات و روزي‌هاي بهشتي‌ها همه‌ حساب‌شده و مهندسي‌شده است.

اعتراض مؤمن آل فرعون به عدم پذيرش راه نجات و دعوت او به آتش
﴿وَ يا قَوْمِ ما لي‌ أَدْعُوكُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَني‌ إِلَی النَّارِ﴾ کم‌کم در اين بخش و مقطع سوم براي اينها روشن شد که اين شخص تابع وحي و تابع انبياست و وجود مبارک موسي را به عنوان نبيّ قبول کرده و حرف‌هاي او را دارد مي‌زند و موحّد است و تابع شريعت آن حضرت است. قوم او هم او را دعوت کردند به همان مرام و مکتب فرعوني که اين مؤمن «آل فرعون» مي‌گويد: ﴿وَ يا قَوْمِ ما لي‌ أَدْعُوكُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَني‌ إِلَی النَّارِ. در بعضي از آيات دارد که ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾ [34]که بعضي از اهل تفسير، ظاهر اين آيه را در نظر گرفته و مي‌گويند اين هيچ تأويلي ندارد، نه مضاف محذوف است و نه چيزي در تقدير است، گناه آتش است! ﴿وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَی النَّارِ﴾ گناه آتش است؛ منتها حالا روکشي دارد که آدم احساس نمي‌کند، بعد از مرگ کاملاً احساس مي‌کند؛ ولي معروف بين اهل تفسير اين است که جمله‌اي مقدّر است، مضافي مقدر است يا کلمه‌اي حذف شده است؛ مانند «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَی المعاصِي الَّتي تُوجِبُ الدُخول في النَّارِ» که معروف اين‌طور است؛ ولي آن آقايان مي‌گويند: نه! اصلاً گناه آتش است؛ منتها انسانِ «تخدير» شده وقتي حسّ ندارد، آتش را احساس نمي‌کند. در هر صورت اگر اين ظاهر باشد ﴿ما لي‌ أَدْعُوكُمْ إِلَی النَّجاةِ وَ تَدْعُونَني‌ إِلَی النَّارِ﴾ نه «إِلَی الهَلاک»! آن جا که دربارهٴ خود فرعون فرمود: ﴿وَ ما كَيْدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ في‌ تَباب﴾،[35]براي اينکه اينها در هر عصري «ابولهب» همان عصر هستند ﴿تَبَّتْ يَدا أَبي‌ لَهَبٍ وَ تَبَّ﴾.[36]در زمان اسلام «ابولهب» بود و در زمان وجود مبارک موساي کليم فرعون بود، در آيه 101 سوره مبارکه «هود» دارد که اينها گرفتار ﴿تَتْبيب﴾ شدند: ﴿وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَما أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتي‌ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْ‌ءٍ لَمَّا جاءَ أَمْرُ رَبِّكَ وَ ما زادُوهُمْ غَيْرَ تَتْبيبٍ﴾ اين ﴿تَتْبيب﴾ که از باب «تفعيل» است، مبالغه همان﴿تَبَّتْ يَدا أَبي‌ لَهَبٍ وَ تَبَّ﴾ است و مبالغه همان ﴿تَباب﴾ است که درباره فرعون گفته شده است. اين ﴿تَباب﴾ فرعون، اين﴿تَبَّتْ يَدا أَبي‌ لَهَبٍ وَ تَبَّ﴾ و اين ﴿تَتْبيب﴾ سوره «هود»، همه از يک باب است؛ منتها ﴿تَتْبيب﴾ چون از باب «تفعيل» است يک ﴿تَباب﴾ و هلاکت بيشتري را مي رساند. مؤمن آل فرعون گفت: ﴿تَدْعُونَني‌ لِأَكْفُرَ بِاللَّه﴾ که اجمال را به صورت تفصيل گفت؛ گفت: ﴿ما لي‌ أَدْعُوكُمْ إِلَی النَّجاةِوَ تَدْعُونَنِي إِلَی النَّارِ﴾ آن وقت نجات و «نار» را که به طور اجمال بيان کرده بود، الان دارد به صورت تفصيل بيان مي کند، فرمود: ﴿تَدْعُونَني‌ لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ﴾ که مي شود دعوت ﴿إِلَی النَّارِ﴾، ﴿وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لي‌ بِهِ عِلْم﴾ که مي شود دعوت ﴿إِلَی النَّارِ﴾، ﴿وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَی الْعَزيزِ الْغَفَّار﴾ که مي شود دعوت ﴿إِلَی النَّجاةِ﴾، ﴿لا جَرَمَ﴾؛ يعني حتمي، ﴿لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَني إِلَيْهِ﴾ که «أنّ مَا» متأسفانه به صورت متصل نوشته شده است، ﴿أَنَّما تَدْعُونَني‌ إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيا وَ لا فِي الْآخِرَةِ﴾؛ شما ما را به بت دعوت مي کنيد که نه اثري در دنيا دارد و نه اثري در آخرت! دنيا که آخر خط و آخر راه نيست؛ ما نياز داريم به يک مبدأ و پروردگاري که هم در دنيا ما را اداره کند و هم بعد از مرگ؛ اين بت ها نه در دنيا کاري از آنها ساخته است و نه در آخرت! ﴿لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيا وَ لا فِي الْآخِرَة﴾؛ امّا رد و رجوع بازگشت ما به «الله» است که ما را آفريد، نظام را آفريد، رابطه ما با نظام را آفريد. ﴿وَ أَنَّ الْمُسْرِفينَ هُمْ أَصْحابُ النَّار﴾ ديگر اين جا نگفت که شما «مُسرِف» هستيد، بلکه اين را به صورت اصل کلّي بيان نمود؛ فرمود: آنکه بيراهه مي رود «مَمَرّ» را «مَقَرّ» مي داند و آن کسي را که هيچ دعوتي نه در دنيا دارد و نه درآخرت، او را مرجع خود مي شمارد؛ آن که «مَرَدّ»[37] ما و مرجع ماست؛ يعني «الله» او را به حساب نمي آورد، اين جزء «مُسرِفين» است که اصحاب «نار» است؛ بعد فرمود که بعداً براي شما روشن مي شود!

پناه بردن مؤمن آل فرعون به خدا از تهديدات قوم
وقتي خود مؤمن «آل فرعون» احساس خطر کرد، همان طوري که موساي کليم(سلام الله عليه) احساس خطر کرد که در آيه 27 همين سوره آمده است: ﴿وَ قالَ مُوسی‌ إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ﴾ که بعد از اينکه تهديد به قتل شد، فرمود: ﴿إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُمْ﴾، اين جا هم مؤمن آل فرعون تقريباً تهديد به قتل شد که گفت: ﴿أُفَوِّضُ أَمْري إِلَی اللَّهِ﴾ که تفويض بعد از تمکّن و قبل از تسليم است؛ اوّل انسان خدا را وکيل خود قرار مي دهد، بعد تفويض مي کند و مي گويد اين چنين نيست که من نظري دارم! من موکّلم و شما وکيل من هستيد، براي من اين کار را انجام دهيد، بلکه من همه کارها را به شما واگذار کردم! که بعد هم مراحل تسليم است، خواسته اي ندارد تا کار را به خدا تفويض کند، اين تسليم آخرين مرحله است. ﴿وَ أُفَوِّضُ أَمْري إِلَی اللَّهِ﴾، براي اينکه خدا ﴿بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ﴾ است.

چگونگی جمع حفاظت الهی از مؤمن آل فرعون و شهادت او
از اين به بعد دارد که خداي سبحان، برابر تفويض او، او را حفظ کرد، برخي خواستند بگويند که او از مرگ نجات پيدا کرد که در برخي از نقل ها آمده است که شربت شهادت نصيب او شد و خواستند بگويند با اينکه شهيد شد، قرآن دارد که خدا او را حفظ کرده است؛[38] معلوم مي شود که هر کسي شهيد شود و به دنيا آلوده نشود و به شرک آلوده نشود اين تحت صيانت و «وقايت» الهي است که خدا ـ ان شاءالله ـ همگان را حفظ کند.


[5]تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج‌11، ص383.
[37]فرهنگ فارسی معين؛ (مَ رَ دّ): 1. بازگردانيدن. 2. رد، بازگشت.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo