< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

93/12/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 64 تا 68 سوره غافر
﴿اللَّهُ الَّذي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَتَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمينَ (64) هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ (65) قُلْ إِنِّي نُهيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَمَّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ مِنْ رَبِّي وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمينَ (66) هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّي مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّي وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (67) هُوَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ فَإِذا قَضي‌ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (68)﴾

تبيين طوايف سه گانه آيات قرآن
همان‌طوري که ملاحظه فرموديد، چون سوره مبارکه «غافر» در مکّه نازل شد و عناصر محوري سُور مکّي اصول دين و خطوط کلّي فقه و اخلاق است؛ لذا مسئله توحيد و وحي و نبوت را به صورت‌هاي گوناگون بيان مي‌کند. آيات قرآن از يک نظر به اقسام گوناگون تقسيم مي‌شود: در بخشي از آيات، اوصاف و اسماي حسناي خدا ذکر مي‌شود و در بخشي ديگر از آيات، احکام فقهي و حقوقي و اخلاقي و مانند آن ذکر مي‌شود؛ امّا اينها در کنار هم قرار ندارند؛ ولي طايفه سوم آياتي هستند که اوصاف و اسماي حُسناي الهي را با احکام فقهي و حقوقي ذکر مي‌کنند؛ اين طايفه «ثالثه» شاهد جمع بين آن دو طايفه است تا دلالت کند بر اينکه آن آياتي که مربوط به اخلاق و حقوق و فقه است، سند آن همان اسماي حُسناي الهي است، اين يک مطلب بود.

اوصاف کمال ذاتی خدای سبحان و عرضی برای ديگران
مطلب ديگر اين است که اسماي الهي؛ گاهي به صورت صِرف وصف ذکر مي‌شود که خدا «عليم» است، «حکيم» است، «حيّ» است، «قدير» است، «قيّوم» است، «رئوف» است و گاهي به صورت حصر ذکر مي‌شود؛ يعني تنها «عليم» اوست، تنها «قدير» اوست، تنها «حيّ» اوست و ديگران نيز اگر حيات و قدرت و علمي دارند به برکت اوست. خداي سبحان گاهي اوصافي را به غير خود اسناد مي‌دهد: ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾؛[1] امّا در آيه ديگر جمع‌بندي مي‌کند که ﴿الْعِزَّة لِلّهِ جَمِيعاً﴾؛[2] يعني اگر انبيا و «مرسلين» و اولياي الهي از عزت برخوردارند، به برکت قدرت خداست؛ در جريان قوّه هم همين گونه است که گاهي مي‌فرمايد: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾،[3] گاهي به وجود مبارک يحيي مي‌فرمايد: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾،[4] گاهي به بني اسرائيل مي‌فرمايد: ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾؛[5] امّا در سوره مبارکه «بقره» مي‌فرمايد: ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾؛[6] يعني اگر قوتي براي يحيي(سلام الله عليه) هست يا براي نيروهاي مبارز و مجاهد هست يا اگر براي بني اسرائيل هست، همه به عنايت‌هاي الهي است که در جريان عزّت و قوّت هم اين‌طور است. در جريان رزق او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾[7] است و از ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ معلوم مي‌شود که «رازق» ديگر هم هست؛ يعني علل و اسباب ديگري هم در سببِ رزق آدم بي‌تأثير نيستند؛ امّا در پايان سوره مبارکه «ذاريات» به صورت حصر، يعني ضمير فصل، يک؛ «الف و «لام»ي که روي خبر مي‌آورد, دو؛ «رزّاق» بودن و رزق را در خدا حصر مي‌کند؛ بدانيد: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾[8] که ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾[9] اين‌طور است و همچنين ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾[10] اين‌طور است. ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾ي که در قرآن هست؛ يعني ديگران هم حاکم‌ هستند و خدا بهترين حاکم است؛ امّا ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾[11] حصر مي‌کند که اگر ديگران حکمي دارند، به دستور ذات اقدس الهي است؛ ديگران اگر فصل خصومتي دارند، به برکت الهي است؛ ديگران اگر فتحي دارند، به برکت الهي است؛ او ﴿خَيْرُ الْفَاتِحِينَ﴾؛[12] امّا فَتح «بالقول المطلق» براي اوست و ديگر موارد هم همچنين است. بنابراين اگر حيات و امثال آن به غير خداي سبحان اسناد داده مي‌شود و به وجود مبارک مسيح فرمود: ﴿تُخْرِجُ الْمَوْتَي بِإِذْنِي﴾ [13]و مانند آن يا استجابت دعوت پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) عامل حيات است براي اينکه او از طرف خدا دعوت مي‌کند ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾،[14] گرچه ضمير خود آن آيه هم مفرد است و فعل هم مفرد است، نفرمود «اذا دعواکم» سخن از تثنيه نيست؛ امّا در همين آياتي که قرائت شد مي‌فرمايد: ﴿هُوَ الْحَيُّ﴾؛ تنها زندهٴ «بالذات» اوست! ديگري اگر بخواهد حيات‌بخش باشد، خودش بايد زنده باشد تا حيات‌بخش باشد، در حالي که تنها حيات زنده و «حيّ بالذات» اوست، پس اگر ديگران احيايي مي‌کنند، فرع بر حياتي است که آن حيات افاضهٴ الهي است؛ پس سر تا پاي قرآن کريم بر اساس توحيد سازمان يافته است و هيچ وصفي را خداي سبحان به غير خود اسناد نمي‌دهد، مگر اينکه در جاي ديگر آن وصف را منحصراً از ذات خود مي‌داند، زيرا هر وصفي تابع آن ذات است و وقتي ذات فقير «الي الله» بود ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَي اللَّهِ﴾،[15]يقيناً اوصاف و کمالات هم فقير «الي الله» است.

محاوره ای بودن بعضی از تعابير قرآنی
مطلب ديگر اين است که قرآن در عين حال که کتاب علم است و معلّم کتاب و حکمت ديگران هم است؛ امّا فرهنگ محاوره چيز ديگري است. الآن همه علما و دانشمندان مي‌دانند که اين کُرات هرکدام طبق جاذبه‌هاي عمومي معلّق در فضا هستند؛ ولي وقتی بخواهند حرف بزنند ـ چه تازي و چه فارسي ـ مي‌گويند اين گنبد «مينا» يا اين سقف «مُقَرنس»، در حالي که سقف و گنبدي در کار نيست؛ امّا وقتي به نظر مي‌آيد که اين آسمان به منزله سقف است و اين زمين به منزله سطح، اين جزء فرهنگ محاوره است و نمي‌شود به اين آقايان گفت که شما که خودتان کشف کرديد که اين کُرات معلّق‌ هستند، سخن از گنبد «مينا» و سقف «مُقَرنس» نيست! چه در ادبيات فارسي، چه در ادبيات تازي، چه در نثر و چه در نظم، اين چه تعبيری است؟! جواب اينها اين است که فرهنگ محاوره طور ديگري است. اگر خداي سبحان در اين بخش دارد که ﴿وَ السَّماءَ بِنَاءً﴾؛ آسمان را بر روي زمين بنا نهاد، اين بر اساس محاوره سخن گفتن است، نه اينکه واقعاً سقفي بر روي کره خاک است، چه اينکه مسئله طلوع و غروب هم همين‌طور است! الآن همه محققان مي‌دانند که آفتاب طلوع نمي‌کند، بلکه اين زمين است که به دور خود مي‌گردد و شب و روز پيدا مي‌شود، هيچ محققي نيست که نداند! امّا مثلاً وقتي مي‌خواهند حرف بزنند و قرارداد تنظيم کنند، مي‌گويند اول طلوع يا اول غروب آفتاب و معناي آن اين است که بر اساس محاوره دارند سخن مي‌گويند، نه بر اساس اصول رياضي و نجوم و هيأت، براي اينکه خود همين‌ها استاد همين رشته مي باشند! کتاب‌ها نوشتند که حرکت وضعيِ زمين باعث پيدايش شب و روز است و اين‌طور نيست که آفتاب طلوع کند يا آفتاب غروب کند؛ امّا الآن وقتي بخواهند حرف بزنند چگونه حرف مي‌زنند؟! نمي‌گويند وقتي زمين طلوع کرد! بلکه مي‌گويند وقتي آفتاب طلوع کرده است يا آفتاب غروب کرده است. فرهنگ محاوره براساس حسّ و تجربهٴ حسّي است و فرهنگ استدلال و عقل سر جايش محفوظ است. اگر قرآن دارد که شمس طلوع مي‌کند يا ﴿فَلَمَّا رَأي الشَّمْسَ بَازِغَةً﴾،[16]معناي آن اين نيست که مثلاً برابر قرآن زمين حرکت نمي‌کند و آفتاب حرکت مي‌کند، بلکه اين براساس محاوره سخن گفتن است و اينکه گفته شد: ﴿يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ﴾،[17]معناي آن اين نيست که به نظر قرآن آفتاب حرکت مي‌کند و طلوع و غروب دارد تا بگوييم برخلاف علم است! غرض آن است آن جا که قرآن دارد ﴿مَشَارِقَ الأرْضِ وَ مَغَارِبَهَا﴾[18]آن جا معيار است، نه بر اساس محاوره سخن گفتن، براي اينکه همه اين محققيني که خودشان کتاب‌ها نوشتند که حرکت وضعي‌ زمين باعث پيدايش شب و روز است و طلوع و غروبي در کار نيست، وقتي مي‌خواهند حرف بزنند و قرار بگذارند، مي‌گويند اولِ طلوع آفتاب يا يک ساعت بعد از طلوعِ آفتاب يا اول غروبِ آفتاب يا يک ساعت بعد از غروبِ آفتاب؛ اين محاوره را نبايد به زبان علم آورد. پرسش: ﴿وَ الشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا﴾ [19]چه مي شود؟ پاسخ: آن هم درست است، چون آن هم حرکت دارد و اين‌طور نيست که آرام باشد، زيرا چيزي در عالم هستي نيست که حرکت نداشته باشد. «شمس» حرکت دارد؛ ولي اين «ليل و نهار» پيدا شدن به وسيله حرکت وضعي زمين است، وگرنه چيزي در جهان آرام نيست. پرسش: راهي هم هست که اين دو دسته را از هم جدا کنيم؟ پاسخ: بله، خود قرآن کريم ﴿مَشَارِقَ الأرْضِ وَ مَغَارِبَهَا﴾دارد و براي توده مردم هم بخواهد حرف بزند اين چنين است؛ مثل جريان عُرف مردم که وقتي همه محققين اين‌طور حرف مي‌زنند، ما به اينها اشکال نمي‌کنيم که شما خودتان کتاب نوشتيد زمين حرکت مي‌کند و آفتاب اين‌طور نيست که طلوع و غروب کند! همه اين محققين اگر کسي از آنها بخواهد قرار بگذارد، با اينکه خودش استادِ اين کار است و کتاب هم نوشته، مي‌گويد اولِ طلوع آفتاب يا زماني که آفتاب طلوع کرده يا آفتاب غروب کرده، پس محاوره را نبايد با اصول رياضي و هيأت و نجوم خلط کرد.

مشروط بودن استجابت دعا به اضطرار و معنای آن
مطلب بعدي آن است که خداي سبحان فرمود اگر کسي مضطر باشد و مرا بخواند، من مستجاب مي‌کنم! شرک هيچ جا و در هيچ مورد و در هيچ زمان و زميني اثر نکرده و نمي‌کند؛ آيات سوره مبارکه «زمر» که بحث آن گذشت، پشت سر هم بيان از اخلاص است؛ اول آن اخلاص، آيه دوم آن اخلاص، پايان سوره هم بحث از اخلاص است؛ آيه دوم سوره مبارکه «زمر» اين است: ﴿فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾، آيه سوم اين است: ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾پايان آن سوره هم بحث از اخلاص است؛ اين جا هم در آيه 65 که فرمود مُخلِص و ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾هم يعني مُخلِص! «مضطرّ» يعني کسي که فقط «الله» را مي‌خواهد؛ اگر کسي به قدرت خود تکيه کند «مضطر» نيست، به قدرت قوم و قبيله‌ خود تکيه کند «مضطر» نيست يا به موجودي خود تکيه کند مضطر نيست، بلکه مضطرِّ موحّد کسي است که بداند کار فقط در دست اوست، چنين آدمي ولو مشرک هم باشد و در درياها که گرفتار خطر غرق است: ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾،[20] دعای او مستجاب مي‌شود؛ امّا اگر انسان در ضمن اينکه دعا مي‌کند، ز قدرت‌ ديگران را در نظر بگيرد، او «مضطر» نيست. در اين ﴿أَمَّن﴾، اين«أم»، «أم منقطعه» است و به معني «بل» است؛ يعني آنها خدا نيستند! «أم» يعني «بل»، بلکه کسي خداست که ﴿يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ﴾ که چنين موجودي فقط بايد قدرت نامتناهي داشته باشد. آن کسي که در عمق اقيانوس است و دارد غرق مي‌شود که کسي از او خبر ندارد تا به فکر او باشد! بر فرض هم با خبر باشد وسيله نجات او را ندارد؛ تنها کسي که مي‌تواند او را نجات دهد، قدرت نامتناهي حق است و اينکه مي‌گويند يأس از رحمت خدا کفر است، براي همين است! يأس از رحمت خدا، يعني کسي نيست که مشکل ما را حل کند که اين کفر است، براي اينکه قدرت نامتناهي الهي هر چيزي و هر کاري را مي‌تواند به خوبي انجام دهد. اگر کسي يأس داشته باشد، يک وقت يأس در اين است که من لياقت آن را ندارم، اين يک مطلب است؛ امّا با يأس بگوييم که در عالَم کسي نيست که مشکل ما را حل کند، اين کفر است! يأس از رحمت خدا کفر است يعني اين! بنابراين اگر کسي واقعاً «مضطر» باشد، يقيناً ذات اقدس الهي مشکل او را حلّ مي‌کند؛ لذا فرمود مرا بخوانيد من اجابت مي‌کنم و اين هم عبادت است، چون دعا يکي از بخش‌هاي مهم عبادت است حتي از دعا تعبير به «عمود» شده است؛[21] منتها ستون اصلي دين همان نماز است! مستحضريد که خيمه را يک ستون بزرگ نگه مي‌دارد، بعد يک ستون‌هاي کوچک و فرعي در اطراف آن خيمه هستند که زواياي و حواشي آن خيمه را نگه مي‌دارند که دعا هم از همان قبيل است، وگرنه آن که ستون دين است «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ» [22]است، آن اصل است!

ناتمام بودن مضطرّ دانستن انسان به اسباب
پرسش: ... يا بيشتر عالم اسباب است؟ پاسخ: بله اسباب هم مظهر کار او هستند. پرسش: پس «مضطر» به اسباب است! پاسخ: «مضطر» به اسباب نيست، بلکه «مضطر» به «مسبب الاسباب» است؛ ديده‌اي بايد سبب سوراخ کن ٭٭٭ تا حجب را بَر کند از بيخ و بُن[23]. آن «مسبب الاسباب» هم اسباب را مي‌آفريند، هم به آنها سببيّت عطا مي‌کند؛ اين در حقيقت «مضطر الي الله» است، چه «مع الواسطه» وچه غير واسطه آنها مجراي فيض هستند. اگر انساني در اثر عطش احساس خطر کرده است، او از آب زلال متشکّر است که او را سيراب کرده است؛ حالا اين آب زلال از اين لوله آمده است، اين‌طور نيست که حالا لوله سيرآب کند! دست زيد و عمرو يک انسان تشنه و گرفتار را سيرآب نمي‌کند! اينها وسيله‌ و مجرا ‌هستند، نه اينکه به نحو تفويض باشد و اين به آن بدهد و اين دومي به سومي بدهد و سومی به چهارمي بدهد، بلکه اينها مثل مسير لوله‌ می باشند که فيض از اين طرف مي‌آيد. حرف فرشته‌ها اين است که ما در محضر پروردگار مثل مسير آب هستيم، مسير آب که کاري از آن برنمي‌آيد. فرمود: ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَ مَا خَلْفَنَا وَ مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾،[24]فرق مرحوم علّامه و کتاب الميزان[25] با ديگران در اين ﴿وَ مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ است؛ فرمود فرشته‌ها براي اينکه روشن شود که آنها هيچ‌کاره هستند، مي‌گويند علل قبلي که متعلق به خداست و دست او بود ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا﴾، ﴿وَ مَا خَلْفَنَا﴾امور بعدي هم که مي‌آيد به دست اوست؛ ﴿وَ مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ که در اين ﴿بَيْنَ ذلِكَ﴾مفسرين مثل شيخ طوسي،[26] مثل علامه طبرسي[27](رضوان الله عليهما) و ديگران مي‌گويند آنچه پيش روي ماست برای خداست؛ امّا چنين نيست! بين گذشته و آينده درون خود ماست! گذشته دستِ اوست، آينده دستِ اوست و در درون ما هم که بين گذشته و آينده غوطه‌ور است، اين هم برای اوست و چيزي براي ما نمي‌ماند! مثل استخري که در دو طرف آن نهر آب جاري است؛ اين آب که از نهر بالا مي‌آيد در اين استخر دور مي‌زند و از کانال خروجي آن خارج مي‌شود، اين استخر چه چيزي دارد؟ اين استخر اگر بخواهد حرف بزند، مي‌گويد که قبل از من آب‌ها را آن چشمه تهيه کرده، آب‌هاي قبل از مرا هم آن تهيه کرده، آب‌هاي بعد از مرا هم آن تهيه کرده، پس بين قبل و بعد مرا آن تهيه کرده است، اين حرف استخر است! نه اينکه آنچه در جلوی روي من است! ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَ مَا خَلْفَنَا وَ مَا بَيْنَ ذلِكَ﴾، ﴿بَيْنَ ذلِكَ﴾؛ يعني بين گذشته و آينده؛ يعني درون ما! آن گاه چيزي که براي فرشته نمي‌ماند!

اسباب مجرای فيضِ الهی
اگر اسبابي هست به اين معنا نيست که ذات اقدس الهي چيزي را واقعاً به ديگري مي‌دهد و آن ديگري واقعاً و حقيقتاً مالک مي‌شود و بعد به دومي و سومي و چهارمی دهد! اين اسباب مجرا و مسير فيض‌ هستند؛ طبق بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ‌» [28]همين است! اگر اعضا و جوارح ائمه(عليهم السلام) اثر دارد، اين دست‌ها مسير فيض‌ اوست؛ لذا مي‌شود «يَدُ اللَّهِ»،[29] چون در مقام فعل است؛ يعني فصل سوم است، نه فصل اول و دوم که منطقه‌هاي ممنوعه است؛ يعني مقام ذات نيست يا مقام اوصاف ذات که عين ذات است نيست، آنها واقعاً مقام ممنوعه‌ می باشند؛ اين مقام ممنوعه که گفتند، نه اينکه حکم تکليفي اين است که شما آنجا وارد نشويد و اگر وارد شديد حرام است، بلکه ورود در آن جا محال است، چون انسان در يک حقيقت نامتناهي تا کجا مي‌تواند وارد شود؟ از کدام طرف مي‌خواهد وارد شود؟ اگر چيزي نامتناهي بود، ورود در آن يعني چه؟ محال است! يک وقت است که مي‌فرمايد غيبت نکن، چون غيبت ممکن است و انجام مي‌شود و مي‌شود معصيت؛ امّا يک وقت مي‌گويند در حرم ذات وارد نشو! ورود به اين حرم مستحيل است، اين منطقه مستحيل است، صفات ذات که عين ذات است مستحيل است، پس تمام بحث‌هاي توحيدي در منطقه سوم است که ظهور حق و فيض حق که نور «سماوات» و «أرض» است می باشد. چرا وجود مبارک امام سجاد(عليه السلام) وقتي دست ايشان به دست «سائل» و صدقه گيرنده مي‌رسيد، دست خود را مي‌بوييد و مي‌بوسيد؟ چرا اين کار را مي‌کرد؟ مي‌فرمود دستم به دست «الله» رسيد! شرح حال امام سجاد(عليه السلام) را نگاه کنيد! وقتي ايشان صدقه به «سائل» مي‌داد، اين دست خود را گاهي مي‌بوييد و گاهي مي‌بوسيد، براي اينکه آيه دارد که اوست ﴿يَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾؛[30] او دارد مي‌گيرد! کجا مي‌گيرد؟ مقام ذات که نيست و مقام صفات ذات که عين ذات است که نيست، اين مقام فعل است! وجود مبارک امام سجاد(عليه السلام) اين دست را چرا مي‌بوسد؟ دست فقير و افراد عادي که بوسيدن ندارد! دست ما اگر به دست يک شخص عادي برسد که بوسيدن ندارد! حضرت دست خود را مي‌بوسيد، براي اينکه به دست بي‌دستيِ «الله» رسيد! آن معنا را مي‌ديد! فرمود خدا در قرآن فرمود اوست که ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَ يَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾؛[31] «آخذ» اوست، پس او گرفته و ديگر نمي‌گويند او چون گرفته به منزله اوست؛ سخن از منزله و تشويق نيست، چون خود امام در صحيفهٴ سجاديه دارد که فيض خداي سبحان طوري است که «الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ وَ الْعَالِي فِي دُنُوِّه‌»، [32]همه حرف‌ها را در فصل سوم اين جا بيان مي‌کند؛ فرمود او در عين حال که بالاست، پايين را نظر دارد و در عين حال که پايين است، به بالا نظر دارد «الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ وَ الْعَالِي فِي دُنُوِّه‌» که اين مي‌شود توحيد تام! بنابراين چرا دربارهٴ مؤمن گفتند: «مَنْ أَهَانَ وَلِيّاً فَقَدْ حَارَبَنِي‌» [33]اين را مرحوم کليني هم در جلد دوم کافي[34] نقل کرده است که اگر کسي مؤمني را اهانت کند، خدا را اهانت کرده است، چرا؟ چون در مقام فعل که فصل سوم است، او مظهر ذات اقدس الهي است. بنابراين اگر کسي تشنه بود و از آب لوله استفاده کرد، نبايد از لوله تشکر کند، او بايد از آب تشکر کند؛ منتها از اين راه و مجرا گذشته است. در اين بخش‌ها هم فرمود دعا فقط به وسيله خداي سبحان استجابت مي‌شود. اين «أم» أم منقطعه است و به معني «بل» است؛ يعني آنها خدا نيستند، «بل» خدا کسي است که مشکل «مضطر» را «بالقول المطلق» حلّ کند؛ آنها که در دريا دارند غرق مي‌شوند و احدي از آنها باخبر نيست، چه کسي مي‌تواند مشکل آنها را حلّ کند؟ اصلاً خبر ندارند! بر فرض هم خبر داشته باشند توان آن را ندارند! پرسش: پس آنان که در دريا «مضطر» شدند بايد نجات پيدا کنند؟ پاسخ: بله، اگر واقعاً «الله» را بخوانند. پرسش: هيچ سببی نيست، فقط خدا را می خوانند؟ پاسخ: خود «مضطر»ها يا بازماندگانشان؟ پرسش: همان هايي که در دريا دارند غرق می شوند الان فقط خدا را دارند؟ پاسخ: اگر خدا را بخوانند نجات پيدا مي‌کنند، مگر اينکه ﴿إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَستَقْدِمُونَ﴾[35]باشد که آن را ديگر خود خدا منظم کرده که اين زمان براي او مصلحت است که بايد در اين راه نماند و عمر او تمام شده است. اگر واقعاً کسي عمرش مانده باشد، دربارهٴ مشرکين فرمود: ﴿فَإِذَا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ، آن وقت خدا نجاتشان مي‌دهد ﴿فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ﴾که دوباره برمي‌گردند، البته اگر خود ذات اقدس الهي مرزي براي حيات مشخص کرده باشد که ﴿إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَستَقْدِمُونَ﴾،[36]آن وقت ديگر جا براي استجابت دعا نيست. بنابراين آنچه در سوره مبارکه «غافر» آمده که پشت سر هم از اخلاص سخن به ميان آمد، اين جا هم سخن به ميان آمده است.

علّت ابتلای مؤمنين به شرک رقيق
بعد فرمود که استجابت دعا اين است و خداي سبحان اين نظام را به صورت يک گنبد «مينا» ترسيم کرده است، پس زبان محاوره غير از زبان علم است که جداي از هم است. اين ﴿هُوَ الْحَيُّ﴾حصر است، اين «الف» و «لام»ي هم که دارد حصر است، چون تنها ذاتي که زنده است اوست، پس ﴿لَا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾؛ غير از او خدايي نيست. بنابراين ﴿فَادْعُوهُ﴾،شما که مشکلي داريد بايد او را بخوانيد، براي اينکه شما از قدير و از زنده طلب مي‌کنيد و غير از او هم کس ديگري زنده نيست! لکن آثار حيات او در ديگران ظهور کرده است. اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ‌» همين است؛ يعني کلّ نظام ستاد الهي هستند، آن وقت اگر کسي بخواهد به دامن مقتدري دست بزند، به هر چه دست بزند دامن اوست؛ منتها بايد بفهمد که اينها ابزار کار او هستند؛ اگر امر بر او مشتبه شد يا گرفتار شِرک جَلي مي‌شود يا گرفتار شِرک خَفي که فرمود:﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ.[37]آن روايت نوراني ذيل اين آيه که قبلاً خوانده شد همين بود! از حضرت سؤال کردند که چگونه اکثر مؤمنين مشرک‌ هستند؟﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾فرمود همين که مي‌گويند: «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَكْتُ»؛[38]اول فلان کس دوم طبيب و اول فلان کس دوم فلان شخص، خدا اولي نيست که دومي داشته باشد و خدا اولي نيست که کسي بگويد: «لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَكْتُ» اکثر مؤمنين يک شِرک رقيقي در درون آنها هست ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ﴾.پرسش: چگونه از خدا چيزی بخواهد که شرکی در آن نباشد؟ پاسخ: از خدا مي‌خواهد خداي سبحان همه وسايل را فراهم مي‌کند. پرسش: درتناسب آيه گفتند در جايي استفاده می شود که قصد قربت شرط باشد؟ پاسخ: اصلاً عبادت متقوّم به قصد قربت است؛ اگر چيزي عبادي بود، قوام آن به قصد قربت است و اگر توصلي بود، قصد قربت لازم نيست. بعضي از امور هستند که اگر کسي بخواهد ثواب ببرد، قصد قربت مي‌کند؛ ولي ذاتاً عبادي نيست؛ مثل اداي دَين که بر انسان واجب است دَين خودش را ادا کند؛ امّا اگر قصد قربت کرد که خداي سبحان به ما دستور داد که ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[39]دَين خود را ادا کنيد «ادّوا ديونکم» و مانند آن که او ثواب مي‌برد، وگرنه عِقاب ندارد؛ «غَسل ثوب» همين‌طور است، «غَسل يَد» براي وضو گرفتن همين‌طور است، اگر کاري را که ذاتاً عبادي نيست و بدون قصد قربت هم حاصل مي‌شود، اين مي‌شود واجب توصلي و امر توصلّی و اگر خواست ثواب ببرد مي‌گويد که اين جامه را مي‌شويم براي اينکه پاک شود و در جامه پاک نماز بخوانم؛ ولی بعضي از امور است که بدون قصد قربت حاصل نمي‌شود و آن امر عبادي است؛ لذا فرمود: ﴿هُوَ الْحَيُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾.

مقصود از نهی شدن پيامبر از زندگی مشرکانه و تعبّدی نبودن آن
بعد به وجود مبارک پيغمبر مي‌فرمايد بگو خدا نهي کرده که من غير او را بپرستم! خود وجود مبارک پيغمبر قبل اين کار موحّد محض بود و اينکه خدا دارد که ﴿قُلْ إِنِّي نُهيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾؛ من نهي شدم از اينکه مشرکانه زندگي کنم و غير خدا را بخواهم؛ يعني قبل از اين نهي حکمي نداشت؟ يا نه ذات اقدس الهي دو گونه نهي مي‌کند؟! نهي‌اي از درون، نهي‌اي هم از بيرون و نهي‌اي هم که جامع «بين الامرين» است. اين ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا﴾[40]هم امر و نهي الهي است، اين يک؛ و نهي الهي هم با همين ارائه بيّنات است، دو؛ يک وقت مي‌فرمايد: ﴿لاَ تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[41]که اين يک نهي ظاهري است؛ امّا يک وقت است که برهان اقامه مي‌کند! استدلال وجود مبارک پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين است که ذات اقدس الهي با ارائه بيّنات به من نهي کرده است که از غير او چيزي نخواهم ﴿قُلْ إِنِّي نُهيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾، چه زمانی؟ ﴿لَمَّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ مِنْ رَبِّي﴾، اين «بيّنات» ناهي است؛ همان‌طوري که نماز ﴿تَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَ الْمُنكَرِ﴾[42] است، برهان عقلي هم «ينهي عن الشرک» است؛ اگر يک دليل اقامه شد که شِرک باطل است و توحيد حق است، اين برهان «ينهي عن الشرک». فرمايش حضرت اين است که بيّنات الهي آمده است، با اين بيّنات الهي من منتهي شدم و خداي سبحان ﴿لَمَّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ﴾ نهي کرده است، پس معلوم مي‌شود که تعبدي در کار نيست. اگر کسي با بيّنه و شاهد سخن مي‌گويد، معلوم مي‌شود که تعبدي در کار نيست، نه اينکه حضرت ـ معاذالله ـ قبل از نهي مثلاً «لابشرط» بود يا گرايشي داشت! آنها به حضرت مي‌گفتند که به سمت ما بياييد و آنچه را که ما مي‌پرستيم شما عبادت کنيد. خداي سبحان فرمود که اين دعوت آنها باطل است و نبايد بپذيريد: ﴿ذلِكُم بِأَنَّهُ إِذَا دُعِيَ اللَّهُ وَحْدَهُ كَفَرْتُمْ وَ إِن يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ﴾[43]و حضرت هم دعوت مي‌کردند که شما به طرف ما بياييد و مي‌گفتند که اگر به طور کامل نمي‌پذيريد، پس در کم ترين حالت مدتي يا يک سال شما بت‌هاي ما را بپرستيد و يک سال ما که اين تکرار چهار ضلعي، براي پيشنهاد آنها چهار ضلعي بود. ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا الْكَافِرُونَ ٭ لاَ أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ ٭ وَ لاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ ٭ وَ لاَ أَنَا عَابِدٌ مَا عَبَدتُّمْ ٭ وَ لاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾؛[44] اين تکرار چهار ضلعي، براي اين بود که پيشنهاد آنها چهار ضلع داشت! آنها مي‌گفتند بت های ما را يک سال شما بپرستيد و يک سال ما، سال بعد شما بت‌هاي ما را بپرستيد و سال چهارم ما خداي تو را مي‌پرستيم که اين می شود پيشنهاد چهار ضلعي؛ لذا فرمود: ﴿وَ لاَ أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ﴾ نهي کرده، اين تکرار در کار نيست برابر پيشنهاد چهار ضلعي آنها، اين آيات نهي چهار ضلعي کرده؛ بنابراين آنها يا مي‌گفتند که «آلهه» ما را بپذير يا مي‌گفتند به «تناوب» آلهه ما را بپذير، ما هم اله شما را مي‌پذيريم؟! کلاً قرآن اينها را نهي کرده، وجود مبارک حضرت مي‌فرمايد: که با بيّنه خداي سبحان نهي کرده، نه اينکه من تعبّداً بگويم «الله واحدٌ لاشريک له» و بگويم اصنام و اوثان باطل هستند: ﴿لَمَّا جاءَنِي الْبَيِّناتُ﴾ اين هست ﴿وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمينَ﴾ آن بيّنه هم نهي از منکر مي‌کند و هم امر به معروف؛ ذات اقدس الهي اگر نهي از منکر کرد ارشادي است، امر به معروف کرد ارشادي است چون بيّنه را ارائه کرده است، اين شمس و قمر هم بيّنه است و «ليل و نهار» هم بينّه است. در بخش‌هاي ديگر فرمود که چيزي در عالم نيست ـ چه تاريک و چه روشن ـ مگر اينکه آيات ما هستند؛ بعضي آيت تاريک ما هستند و بعضي آيت روشن ما هستند ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ آيَتَيْنِ فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾؛[45] شب يک «آيت الله» تاريک است و روز يک «آيت الله» روشن! بسياري از کارها و آسايش‌ها و گرايش‌ها در شب هست؛ اگر سَحر هست که ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَ أَقْوَمُ قِيلاً﴾؛[46] اين از آيات الهي است! فرمود بعضي از آيات ما روشن‌ و بعضي از آيات ما تاريک هستند؛ ولي آن که اهل آيه شناسي است همه را روشن مي‌بيند ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَ أَقْوَمُ قِيلاً﴾، ما ﴿فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾، و گرنه اين روشن است! شب يعني سايه؛ يعني وقتي کرهٴ زمين رو به آفتاب هست، آن قسمتي که رو به آفتاب هست روز مي‌شود و وقتي برگشت آن قسمتي که پشت به آفتاب هست شب مي‌شود، سايهٴ اين قسمتِ روشن آن قسمت را تاريک مي‌کند که در حقيقت شب سايهٴ زمين است و چيز ديگري نيست، اين سايه با نظم رياضي «آيت الله» است! خيلي از کارها را «منجمين» با همين «ظلّ» درست مي‌کنند؛ نمازها و رکعات واجب نماز، وقت فضيلت نماز، وقت وجوب نماز و وقت نوافل، همه اينها با «ظلال» حل مي‌شود! رياضي، نه امر بناي عقلا! يک علمِ توان‌فرسايِ دقيقِ حقيقي به نام رياضي است که اين با سايه حل مي‌شود! اگر سايه از دايرهٴ «نصف النهار» گذشت، موقع نماز ظهر است؛ تا فلان وقت، وقت فضيلت ظهر است؛ تا فلان وقت، وقت فضيلت نافله است؛ تا فلان وقت، وقت مشترک است؛ تا فلان وقت، وقت فضيلت عصر است که همه اينها با «ظلال» حلّ مي‌شود. فرمود: ﴿فَمَحَوْنَا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنَا آيَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾،بنابراين نهي تعبدي در کار نيست، نهي ای هست که با ارائه بيّنه است.

بيّنه بودن آيات الهی در خلقت انسان دال بر نفی شرک
امر تعبدي هم در کار نيست، براي اينکه امري با ارائه بيّنه است، بعد فرمود خلقت شما هم همين‌طور است: ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ﴾، اين هم به صورت جمع آمده و هم مفرد آمده است؛ هم جمع مثل اين و هم در بعضي از آيات دارد ﴿خَلَقَكَ﴾[47]که مفرد است، پس هم دربارهٴ فرد صادق است و هم دربارهٴ جمع؛ دربارهٴ جمع صادق است، براي اينکه ريشه اصلي انسان‌ها حضرت آدم(سلام الله عليه) است که از «تراب» است، لکن دربارهٴ فرد «لوجهين» صادق است: يکي اينکه اصل هر فردي آدم(سلام الله عليه) است که از «تراب» است، دوم اينکه اصل هر فردي در همان محيط داخلي خود او هم از تراب است، براي اينکه او اگر از نطفه پدر و مادر است، نطفه محصول غذاست که اين غذا چند سال قبل و چند وقت قبل همان خاک‌هاي مزرع و مرتع بودند. الآن اگر کسي پشت بام اين کره زمين برود، مي‌بيند که اين جمعيت هفت ميلياردي، دويست سال قبل در اين بيابان‌ها و خاک‌ها و در مزرعه‌ها بودند، دويست سال بعد هم در همين خاک‌ها و مزرعه‌ها هستند، همين هفت ميليارد قبلاً در همين خاک‌ها بودند، الآن موجود زنده‌ هستند بعد از دويست سال هم همه‌ آنها خاک‌ می باشند، پس قبلاً خاک بودند و الآن زنده‌اند که بعد هم تراب مي‌شوند، اين ﴿خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ﴾ اين است. امّا «تراب» را فرمود که اين «ذلول» است، نرم است و ذليل نيست؛ فرمود اگر اصل آنهاست نرم است، خشن نيست وذليل نيست، «أرض» را ما «ذلول» و نرم قرار داديم که شما روزيِ خود را از اين زمين نرم بگيريد و به بيگانه نيازمند نباشيد؛ فرمود: ﴿فَامْشُوا فِي مَنَاكِبَها وَ كُلُوا مِن رِزْقِهِ﴾،[48] اين مضمون يکي از آيات است که فرمود زمين «ذلول» است و اين «تراب» هم از زمينِ «ذلول» هست که بعد هم مراحل را پشت سر گذاشتيد؛ همه شما آنهايي که سالمند هستند و آنهايي هم که غير سالمند هستند البته تفاوت داريد، همه سالمندان اگر کسي مثلاً هشتاد سال يا کمتر و بيشتر زندگي مي‌کند، اين دو قوس دارد: يک قوس صعود دارد که تا سنّ چهل سالگي بالندگي است و خوب غذا مي‌خورد خوب جامه در بر مي‌کند و می گويد و مي‌خندد؛ از چهل سال که گذشت، قوس نزول شروع مي‌شود؛ يعنی دارو و درمان و بيماري تا برسد به آن طرف کوه که بلند بگو «لاَ إِلهَ إِلاّ الله»؛ اين ديگر برای همه است! اينها خيال مي‌کنند هميشه قوس صعود است، امّا رشد هر انساني تا چهل است و از چهل سال به بعد آن طرف کوه است؛ يعني قوس نزول را بايد طي کند. پرسش: رشد علمي هم همين‌طور است؟ پاسخ: نه خير! رشد علمي تا نفس مي‌کشيم هست؛ ولي به اين شرط که بدانيم که باسواد شدن معصيت کبيره نيست و جان کندن می خواهد؛ کسي بخواهد هر حرفي را گوش دهد، هر روزنامه‌اي را بخواند و هر سريالی را گوش دهد، اين ديگر ملا نمي‌شود!

تحوّلات زندگی دال بر دعوت انسان به زندگی عاقلانه
فرمود: ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ﴾، درهمه اينها «لام»، «لام» عاقبت است و «لام» هدف نيست. ﴿ثُمَّ لِتَكُونُوا شُيُوخاً﴾، اين ﴿لِتَكُونُوا شُيُوخاً﴾ برخي‌ها به دوران فرتوتي و کهنسالي مي‌رسند که ـ معاذ الله ـ مي‌گويند: آن‌ها که خوانده‌ام همه از ياد من برفت ٭٭٭ الا حديث دوست که تکرار می‌کنم[49] . که اين هم يک مشکلي است! ﴿وَ مِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً﴾که آن در سوره مبارکه «روم» آيه 54 به اين صورت آمده است: ﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُم مِن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً﴾که به چهل سالگي مي‌رسد، ﴿ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفاً وَ شَيْبَةً﴾؛آن طرف قوس نزول کوه را بايد طي کند ﴿يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَ هُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ﴾.در بخش‌هاي ديگر، يعني آيه هفتاد سوره مبارکه «نحل» فرمود: ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ ثُمَّ يَتَوَفَّاكُمْ وَ مِنكُم مَن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً﴾؛برخي‌ها به دوران فرتوتي که رسيدند ـ اين نکره در سياق نفي است ـ گرفتار فراموشي مي‌شوند؛ همان‌طوري که در دوران کودکي در سوره مبارکه همان «نحل» فرمود: ﴿وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً[50] که همه اين «لام»‌ها، «لام‌«هاي عاقبت است، اين مراحل را طي مي‌کنيد ﴿وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّي مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّي﴾ که همه اين «لام»‌ها «لام» عاقبت است ﴿وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ «لام» غايت است؛ يعني همه اين تحولات براي اين است که عاقلانه زندگي کنيد و عاقلانه سفر کنيد، همان عقلی که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ»[51]است. اين عقلي که «مطلوب» است و علم مقدمهٴ آن عقل است؛ اين همين عقلي است که عقل عملي است که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ». در سوره مبارکه «لقمان» و امثال «لقمان» گذشت که ﴿وَ تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾؛[52]آن که بايد با دست پر سفر مي‌کند عاقل است و آن که گرفتار فراگيري يک سلسله علوم است و برابر آيه سوره «نحل» ﴿لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً[53] گرفتار چيز ديگر است. بعد فرمود: ﴿هُوَ الَّذي يُحْيي وَ يُميتُ فَإِذا قَضي أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾؛ البته هر چيزي حسابي دارد! ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ﴾،[54] ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾،[55] ﴿وَ مَا نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾؛[56]«قَدَر» و اندازه براي هر چيزي تنظيم شده است. پرسش: اين ﴿لِكَيْ لاَ يَعْلَمَ﴾ تعليل نيست که ...؟ پاسخ: نه، عاقبت کار است و برای بعضي‌ها اين‌طور است! علت نيست و ذات اقدس الهي هرگز کسي را خلق نکرده است که او گرفتار فراموشي شود. پرسش: ...؟ پاسخ: اينکه براي تشريع است! فرمود ما اين کار را کرديم؛ تيمم يا وضو را گفتيم اين کار را انجام دهيد تا اينکه براي مؤمنين حرجي نباشد ﴿مَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾[57]که آن ناظر به حکم تشريعي است؛ امّا در نظام تکوين فرمود ما اين کار را نکرديم که شما پير شويد! بلکه اين کار را کرديم تا شما عاقل شويد! آن «لام»، «لام» عاقبت است؛ مثل اينکه «آل فرعون» وجود مبارک موساي کليم را گرفتند ﴿لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوّاً وَ حَزَناً﴾[58]که «لام»، «لام» عاقبت است، آنها که موسي را نگرفتند، براي اينکه دشمن آنها شود! پايان کار موسي عدوات و دشمني آنها بود؛ امّا در «لام» غايت هدف اصلي اين است که شما عاقل باشيد و عاقلانه اين سفر را طي کنيد، وقتي عاقلانه سفر را طي کرديد راحتِ دنيا و راحتِ آخرت هم خواهيد بود؛ البته «إحياء» و «إماته» الهي هم همين است!


[23]مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بخش63.
[49]ديوان سعدی، غزل421.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo