< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/01/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع:تفسير آيات 19 تا 24 سوره فصلت
﴿وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَي النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (19) حَتَّي إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (20) وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (21) وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ (22)وَ ذلِكُمْ ظَنُّكُمُ الَّذي ظَنَنْتُمْ بِرَبِّكُمْ أَرْداكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرينَ (23) فَإِنْ يَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْويً لَهُمْ وَ إِنْ يَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبينَ (24)﴾

علت تبيين معاد با بيان های متعدد در قرآن
جريان معاد، مثل جريان توحيد و وحي و نبوّت، از عناصر محوري سوَر مكّي است. مشكل‌ترين اشکال مشركان بعد از مسئله شرك, انكار معاد بود،آنها مي‌گفتند مرگ پايان زندگي است و بعد از مرگ خبري نيست. قرآن كريم مسئله معاد را به هر بياني كه لازم بود، تبيين كرد، فرمود: نظام به حق خلق شده است, اگر انسان پايان كار او مرگ و ياوه باشد، نظام پوچ و باطل خواهد بود و جريان مرگ را به اين صورت ذكر فرمود: ﴿وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَي النَّارِ﴾؛ در حشر اكبر همه را دعوت مي‌كنند؛ منتها «أَحِبَّاءِ اللَّه‌إِلَي الْجَنَّة» و ﴿أَعْداءُ اللَّهِ إِلَي النَّارِ﴾ است،﴿وَ يَوْمَ يُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَي النَّارِ﴾ كه محلّ ابتلاي آن روز بود. مشركان مبتلا به عداوت الهي بودند و قرآن كريم با آنها سخن مي‌گويد.

تفکيک سمع و ابصار از جلود در شهادت دليل بر اسناد گنا ه به انسان
فرمود: وقتي اينها به آتش نزديك شدند «سمع» و «ابصار» اينها ـ نه «اُذن» و «عين» اينها ـ به آنچه كرده‌اند شهادت مي دهند.«اُذن» يعني گوش که ابزار درك است،اما «سمع» آن نيروي ادراكي است؛«عين» ابزار درك است و«بصر» آن نور ادراكي است. شما در كتاب‌هاي فقهي ملاحظه فرموديد كه ديه اين چهار عضو كاملاً فرق مي‌كند؛ ديه گوش غير از ديه «سامعه» است و ديه چشم هم غير از ديه «باصره» است. يك وقت اين عضو را آسيب مي‌رسانند و يك وقت است که به نيروي شنوايي آسيب مي‌رسانند؛ در چشم هم اين‌چنين است که گاهي اين عضو را آسيب مي‌رسانند و گاهي هم نيروي ديد را آسيب مي‌رسانند، اين‌جا آن نيرويي كه ادراك مي‌كند; يعني «سامعه» و «باصره» شهادت مي‌دهند. شهادت «اُذن» و «عين» در بحث «جلود»مي‌افتد كه پوست و اعضا و جوارح مادّي هم شهادت مي‌دهند; ولي «سمع» و «بصر» آن نيروي ادراكي است كه «اُذن» و «عين» را به كار مي‌گيرد. ﴿شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ﴾ که اين ﴿جُلُودُهُمْ﴾ شامل «اُذن» و «عين» و ساير پوست‌ها خواهد بود،﴿بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾، پس اينها عامل نيستند; يعني در ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾ [1]اگر نامحرمي ديده شد چشم گناه نكرد، آن صاحب چشم گناه كرد که همه كارها به آن اشخاص اسناد داده مي‌شود:﴿بِما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾. در سوره مباركه «يس» كه بحث آن گذشت، آن‌جا هم عمل به افراد انساني اسناد داده شد؛ آيه 65 سوره مباركه «يس» اين بود:﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي‌ أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾، نه «بِمٰا كانَت»؛ آنها كاري نكردند، انسان است كه اينها را به كار وامي‌دارد, پس طبق اين دو تعبير: يكي شهادت و يكي هم اِسناد عمل به انسان‌ها، معلوم مي‌شود که «اعضاء» و «جوارح» كاري نكردند، اينها ابزار كار بودند.

بيان خصوصيات چهارگانه شاهد در شهادت اعضا
مسئله بعدي آن است كه شاهد هم بايد در متن حادثه حضور داشته باشد و عالم و آگاه باشد، يك؛ هم فراموش كار نباشد و در محكمه آن چه را که ديد شهادت بدهد، دو؛ هم عادل باشد،چون اگر فاسق باشد شهادت او مسموع نيست، سه؛ هم در نتيجه حكم قاضي و داور آسيب نبيند، چونكسي شاهد را شلاّق نمي‌زند، چهار؛پس اين چهار كار و چهار وصف بايد در شاهد باشد: يكي حضور آگاهانه در حين حادثه, اگر کسی حين حادثه حاضر نبود يا آگاه نبود شهادت او مسموع نيست؛ديگريحفظ و صيانت از سهو و نسيان بين «تحمّل» و «اَدا» است; يعني در اين مدتي كه در متن حادثه حضور داشت و صحنه را ادراك كرد و به خاطر سپرد، تا روزي كه در محكمه بخواهد شهادت بدهد گرفتار سهو و نسيان نشده باشد، اين دو؛ در محكمه هم كه شهادت مي‌دهد، بايد عدالتِ قبلي را حفظ كرده باشد، چون شهادت غير عادل «مسموع» نيست، اين سه؛ وقتي قاضي روي كُرسي قضا حكم كرده است كه اين متّهم بايد كيفر ببيند، ديگر آن شاهد راشلاّق نمي‌زنند، اين چهار؛ اين موارد خصوصيات شهادت است.

خلاف مقتضای شهادت بودنِ عذابِ شاهد(اعضا) در جهنم
اعضا و جوارح انسان تبهكار كه شهادت مي‌دهند، اينها بايد در متن حادثه حضور داشته باشند كه دارند! آگاه باشند که آگاهي‌ آنها را با آن چهار ـ پنج طايفه آيات مي‌شود اثبات كرد که هست! عدالت اينها را بايد اثبات كرد که اين هم ثابت مي‌شود، براي اينكه اينها هيچ‌كاره‌ هستند، اينها ابزار مي باشند و كار براي شخص است، نه براي چشم! معلوم مي‌شود چشم گناه نكرده است؛ اگر چشم معصيت كار و فاسق بود كه شهادت آن در محكمه «مسموع» نبود! وقتي اين اصول سه‌گانه حاصل شد، تمام اشكال متوجّه مرحله چهارم است. اگر اين «اعضاء» و «جوارح» آگاهانه در متن حادثه حضور داشتند، يك؛ حافظانه بين «تحمّل» شهادت و اَداي شهادت اين امانت را حفظ كردند، دو؛ عادلانه در محكمه حاضر شدند که شهادت دهند، سه؛ چرا بايد اينها بسوزند؟! چرا اين دست و پا بايد بسوزد؟! چه كسي را مي‌برند جهنم؟ اين جهنم كه آماده سوخت و سوز است و﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ﴾، [2]چه كساني را مي‌سوزانند؟ چه چيزي را مي‌سوزانند؟ اين شاهد بيچاره كه عادل بود و آگاه بود، اين را مي‌سوزانند؟! اينكه هم موحّد بود و هم يك جهان‌بيني كلّي داشت؛ هم گفت خدا ما را به نطق آورد ﴿أَنْطَقَنَا﴾و هم گفت:﴿أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾، پس «كُلَّ شَيْ‌ء ناطِق‌ بِإِذْنِ اللَّه‌»؛بنابراين اين ناطق بودن فصل مقوّم انسان نيست، اين «اعضاء» و جوارحي كه اين‌قدر حكيمانه حرف مي‌زنند، اينها را چرا بايد بسوزانند؟! اينها سوخته مي‌شوند يا چيز ديگر را مي‌سوزانند؟ اين «اعضاء» و «جوارح» مي‌گويند انسان حيوان ناطق نيست، در و ديوار عالم حيوان ناطق‌ هستند! چون اگر كسي نطق مي‌كند؛ يعني درك مي‌كند و ادراك دارد، اگر ادراك مي‌كند پس حيات دارد. در صحنه قيامت كه ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ﴾؛ [3]ظرف ظهورِ حياتِ نطق است، نه ظرف حدوثآن، اين‌طور نيست كه آن روز زنده شوند و به حرف در بيايند. اگر آن روز ظرفِ حدوث اين حيات باشد، پس در دنيا حيات و ادراك نداشتند، در محكمه،«زمين» چگونه شهادت مي‌دهند؟ دست و پا و پوست، چگونه شهادت مي‌دهند؟ معلوم مي‌شود قيامت ظرف بُروز اين امور است، نه حدوث اين امور! پس «كُلّ شَيْ‌ء حيوانٌناطِق»، نه تنها انسان! آن وقت اين اشكال در فصل چهارم باقيمي‌ماند؛ فصل اول اين است كه اين «اعضاء» و «جوارح» در محكمه حاضر هستند که آگاهانه و عالمانه «ضبط» مي‌كنند؛ فصل دوم آن است كه اينها «حافظانه»بين «تحمّل» شهادت و اَداي آن در محكمه اين امانت را حفظ مي‌كنند؛ فصل سوم اين است كه اينها هم در نگهداري و نگهباني و ادراك و هم در طول مدت عادل‌ مي باشند، زيرا شهادت فاسق كه در محكمه «مسموع» نيست, پس «سمع» و «بصر» و «جلود» عالم‌، حافظ‌ و عادل هستند،اينها حرف مي‌زنند و حرف اينها هم در قيامت «مسموع» است، آن وقت اينها را چرا جهنم مي‌برند؟پرسش: فرقي بين «خَلَقَ اللهُ ناطقاً» با ﴿أَنْطَقَنَا اللَّهُ﴾نيست؟پاسخ: نه, آن نطق بالقوّه بود که حالا آن را به فعليّت آورده است، نه «جعلني ناطقاً» يا«خلقني ناطقاً»، الآن ما را به حرف آورد؛ اگر الآن ما را به حرف آورد ﴿أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾، نه «أَنْطَقَ» ما را, بلکه همه افراد را؛ منتها آنكه «سميع» و «بصير» است با ديگران نامَحرم است؛ ولي با اهل خودش كه مَحرم است! اگر ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ [4]است, اگر ﴿لَهُ أَسْلَمَ﴾ [5]هست, ﴿لِلَّهِ يَسْجُدُ﴾ [6]است و﴿يُسَبِّحُ لِلَّهِ﴾ [7]است، پس همه اينها «ناطق»هستند،«تسبيح» مي‌كنند, «تحميد»دارند, «سجده» دارند؛ منتها عدّه‌اي مي‌شنوند و عدّه‌اي هم نمي‌شنوند؛ اگر اين‌چنين است، اينها هم «مُنطق»‌ خودشان را كه «الله» است اعتراف دارند و مي‌شناسند و هم «كُلَّ شَيْ‌ء ناطِق» است و «مُنطق» آنها هم که «الله» است را مي‌شناسند، پس اينها موحّدان خوبي‌ مي باشند؛ يعني «سمع» و «بصر» و «جلود» موحّدان خوبي‌ هستند که عادل هم مي باشند و شهادت اينها هم در محكمه قيامت «مسموع» است، آن وقت اينها را چرا مي‌سوزانند؟!آيا اينها سوخت و سوز دارند يا انسان با بدن ديگر سوخت و سوز مي‌شود؟ آن‌ ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ﴾همين «جلود»ي هستند كه شهادت دادند، يا «جلود» ديگر مي باشند؟ يعني آن «جلود» ديگري كه ما ساختيم! غرض اين است كه اين سؤالات بايد مطرح شود و براساس آن فكر شود؛حالا اين هست که عدّه‌اي از اعضا و جوارح را مي‌سوزانند.

شهادت محسوب شدن حشر حيوان گونه بعضی از انسان ها
مستحضريد بعضي‌ها ﴿شاهِدينَ عَلي‌ أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ﴾[8]هستند وائمه(عليهم السلام) هم فرمودند كه بعضي از انسان‌ها به صورت حيوان در مي‌آيند،[9] آن وقت است که﴿شاهِدينَ عَلي‌ أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ﴾ آن‌جا معناي خاصّ خودش را پيدا مي‌كند. اگر كسي به صورت گرگ درآمد، اين لازم نيست كه شهادت بدهد يا اعتراف كند كه من درنده‌ هستم، زيرا تمام بدن و «اعضاء» و «جوارح» او شهادت به درندگي او مي‌دهند. از گرگ كه سؤال نمي‌كنند تو درنده‌اي يا نه، از مار و عقرب كه سؤال نمي‌كنند! اين «شاهدٌ علي أنفسه بالكفر و القتل و السبي و كذا و كذا»؛ او با تمام هويّت شهادت به درندگي مي‌دهد، اگر به صورت حيوان محشور شد, به صورت گرگ محشور شد, به صورت مار و عقرب محشور شد و به صورت‌هايي كه «يُحْشَرُ بَعْضٌ عَلي صُوَرٍ تَحْسُنُ عِنْدها الْقِرَدَةُ ‌و‌ الْخَنازِير»[10]كه روايات اهل بيت(عليهم السلام) است محشور شد، او با تمام هويّت شهادت مي‌دهد كه چه كاره است.

ضرورت بررسی چگونگی تصور عذاب «شاهد» و «مشهود عليه» در قيامت
عمده آ‌ن است كه اين شاهد را كه مي‌سوزانند، اين چه كسي است؟ يا شاهد را نمي‌سوزانند که آن «مشهودٌعليه» است و دست و پاي ديگري دارد كه آن دست و پا را مي‌سوزانند؛ آ‌ن دست و پاست كه ﴿كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها﴾، اينكه گناهي نكرده و معترف به توحيد هم است و مي‌گويد «مُنطق» من «الله» است، بعد مي‌گويد نه تنها «الانسانُ حيوانٌ ناطق»، بلكه «كُلّ شَيْ‌ءٍحيوانٌ ناطقٌ مسبّحٌ لله» اين را چرا و چطوري مي‌سوزانند؟«شاهد» و «مشهودٌ عليه» اگر «كلاهما في النّار» باشند يا عادل و ظالم هر دو در «نار» باشند، اين يعني چه؟ اينها زمينه بحث‌هاي ديگر است كه در قيامت چه كسي را و چه چيزي را مي‌سوزانند.

اعتراض انسان بر اعضا در دادن شهادت
اين مقدار هست كه اين افراد تبهكار، به اين «اعضاء» و «جوارح» و به جامع آن«جلود» مي‌گويند که چرا عليه ما شهادت دادي؟! ديگر نمي‌گويند شما از كجا فهميديد و چه كسي به شما گفته است، معلوم مي‌شود كه در قيامت اينها مي‌فهمند «اعضاء» و «جوارح» و پوست مي‌فهميد، اين پوستي كه ذات اقدس الهي آن را در سرتاسر بدن ما خلق كرده است كه «جلادي» كند, «جَلادة», حمايت و شهامت داشته باشد، تمام خطرها را اين پوست بيچاره مي‌خرد كه به خود ما سرايت نكند؛ آن نيروي لامسه در اين پوست هست كه ما احساس خطر كنيم و از خودمان دفاع كنيم. به اين پوست نمي‌گويند شما از كجا مي‌دانستي،انسان تبهکار مي‌فهمد كه پوست‌ها فهميدند، مي‌گويند چرا شهادت دادي؟ نمي‌گويند چه كسي به شما گفته و از كجا فهميدي؟ معلوم مي‌شود كه مي‌فهمند كه اينها مي‌دانستند، مي‌گويند چرا شهادت داديد؟ مي‌گويند آ‌ن‌كه همه را به حرف در مي‌آورد، ما را به حرف آورد! زمين شهادت مي‌دهد, شكايت مي‌كند, فلان مسجد شهادت مي‌دهد که فلان همسايه مي‌آمد يا فلان همسايه نمي‌آمد،همين زمين شهادت مي‌دهد! بنابراين ﴿أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾؛ يعني آنچه را که ما مي‌دانستيم، خدا دستور داد اظهار كنيم و ما هم اظهار كرديم، پس اينها هم حرف مي‌زنند
پاسخ خدای سبحان به انسان تبهکار و بيان مشکل اصلی آنها
امّا ذات اقدس الهي پاسخ اينها را مي‌دهد. اينها به اعضا و جوارح مي‌گويند چرا عليه ما شهادت دادي؟ ذات اقدس الهي مي‌فرمايد اينها مأموران من هستند. شما دو مشكل داريد:شما «آمر» و«مأمور» را نمي‌شناسيد. جواب اساسي ذات اقدس الهي در «يوم القيامة» به اين تبهكاران و «أعداءالله» اين است كه شما دو مشكل جدّي داريد: يكي اينكه نه «مُنطق» را مي‌شناسيد و نه «ناطق» را؛ نه «آمر» را مي‌شناسيد و نه «مأمور» را, شما حضور مرا ادراك نكرديد. خدا در فصل سوم، يعني مقام ظهور و مقام آگاهي كه «هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ عَلَي غَيْرِ مُمَازَجَة»؛ [11]من با اعضا و جوارح شما بودم، من آن‌جا هم حضور داشتم و جايي نيست كه از من غايب باشد؛ اگر «مع كلّ شيء» است در فصل سوم ـ نه فصل اول و دوم كه منطقه‌هاي ممنوعه است ـ كه «هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ عَلَي غَيْرِ مُمَازَجَة»؛من با چشم و گوش شما بودم! شما نمي‌خواهيد درك كنيد که من آن‌جا حضور دارم ﴿وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ﴾، مشكل شما چشم و گوش نيست، نمي‌خواهيد مرا آن‌جا ببينيد؛ من آن‌جا حاضر هستم، شما به چشم و گوش چه اعتراضي داريد؟! آنها مأموران من هستند، من با آنها حضور دارم و با آنها كار مي‌كنم؛ من با اعضا و جوارح شما كار مي‌كنم! اين بيان نوراني حضرت امير ـ بارها خوانده شد ـ يك اصل جامع است، فرمود: «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ» جوارح شما اين است!«وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُهُ»؛ [12]خلوت شما جلوت اوست! پشت درهاي بسته هيچ كس نيست، امّا آن‌جا خدا هست ﴿إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضي‌ مِنَ الْقَوْلِ﴾. [13]اگر خلوات شما, جلوات و شهود اوست, اگر «اعضاء» و «جوارح» شما «جنود» اوست، او با «جُند» خوددر فصل سوم هست؛ يعني در مقام فعل، نه مقام ذات, نه مقام صفتي كه عين ذات است؛ آن مقام فعلي كه «مَعَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ لَا بِمُقَارَنَة» [14]آن‌جا هست،پس شما با اين «اعضاء» و «جوارح» مشكل نداريد، مشكل اساسي شما با من است كه نمي‌خواهيد باور كنيد من آن‌جا حضور داشتم. در سوره مباركه «يونس» كه بحث آن قبلاً گذشت، فرمود همين كه بخواهيد وارد كاريشويد ما آن‌جا حضور داريم؛ منتها حالا كارهاي خوبي مثل قرائت قرآن را ذكر فرمود. آيه 61 سوره مباركه «يونس» اين بود:﴿وَ ما تَكُونُ في‌ شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفيضُونَ فيهِ﴾؛ همين كه بخواهيد وارد شويد، ما آن‌جا حاضريم! بنابراين «اعضاء» و «جوارح» شما سربازان من هستند، من با اينها در آن‌جا حاضرم, با اينها ممكن است كه شما را به عذاب بگيرم و با اينها ممكن است که شما را مؤاخذه كنم. در اين‌جا فرمود شما با «اعضاء» و «جوارح» مشكل نداريد، مشكل اساسي شما اين است كه ما را آن‌جا نمي‌بينيد.پرسش: فقط از «اعضاء» و «جوارح» انتزاع می شود که؟ پاسخ: در سوره مباركه «اسراء» حل مي‌شود،چون در آن‌جا فرمود: ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾؛ [15]آن مطلب درباره «فؤاد» همين مسئله است؛ ولي فعلاً در «اعضاء» و «جوارح» است. در جريان «فؤاد» آن‌جا كه ﴿في‌ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ [16]است و آن‌جا كه از دل سؤال مي‌كنند چرا اين كار را كردي، دل و صاحبدل يك نفر هستند؛ منتها با تغاير اعتباري اين مسئله حل مي‌شود. گاهي اين سؤال چه در سؤال استفهامي و چه در سؤال استعتابي و توبيخي و سرزنشي با كلمه «عَنْ» به كار مي‌رود؛ امّا سؤال استعطايي يعني درخواست, آن معمولاً با كلمه «مِنْ» به كار مي‌رود؛ مثل ﴿وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾. [17]قبلاً ملاحظه فرموديد که گاهي سؤال, سؤالِ استفهامي است؛ مثل اينكه از فلان شخص بپرسد. آياتي كه در بحث ديروز خوانده شد از قبيل سؤال استفهامي بود:﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾,[18]﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾,[19]﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ﴾[20]که اينها سؤال استفهامي بود. سؤال توبيخي مثل اين است كه مي‌گويند فلان وزير در مجلس زير سؤال رفت، يا فلان شخص زير سؤال رفت که اين سؤال توبيخي است, سؤال تعييري است, سؤال استيضاحي است كه چرا اين كار را كردي؟! اين مانند همين ﴿وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ﴾[21]است که اين سؤال, سؤال توبيخي است، چنين سؤالي فرمود: ﴿لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ﴾، [22]وگرنه ذات اقدس الهي از نظر سؤال استعطايي مسئول است و همه هم مأمور هستند كه از خدا سؤال كنند، آن‌جا مي‌فرمايد: ﴿وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ﴾، نه «عن فضله». سؤال استفهامي با كلمه «عَنْ», سؤال تعييري و استيضاحي هم با كلمه «عَنْ»؛ امّا سؤال استعطايي و درخواست با كلمه «مِنْ» به كار مي‌رود.در اين آيه ﴿لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ﴾؛ [23]اگر از خدا بخواهند سؤال كنند، آن‌جا جا براي تعدّد نيست كه «مسئول» و «مسئول‌عنه» دو نفر باشند، بلکه تغاير اعتباري كافي است؛ كسي كه قلب او مريض است، يعني تمام هويّت او بيمار است که﴿في‌ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾، او چون «عالِم»،«مُدرِك»و«مريد» است، از خود او مي‌شود سؤال كرد كه خود را چرا بيراهه صرف كردي؟ «مسئول» و «مسئول‌عنه» يكي است, چرا؟ چون اگر «عالِم», «مُدرِك» و«قادر» نباشد، جا براي سؤال استيضاحي نيست. بنابراين در حقيقت سؤال، تعدّد اعتباري كافي است و تعدّد حقيقي لازم نيست که با همين بيان هم آيه سوره مباركه «اسراء» قابل حل است.پرسش: بگوييم «اعضاء» و «جوارح» به اعتبار اينکهجنود الهي هستند، شاهد هستند و به اعتبار اينکه شهود ؟ پاسخ: نه, اگر شاهد هستند و عادل‌ مي باشند، چرا اينها را بايد عذاب كنند؟ عذاب براي تبهكار است، اينها معلوم مي‌شود که كاري نكردند، صاحب كار به اينها مي‌گويد چرا عليه من شهادت دادي؟پرسش:...؟ پاسخ: مرتبه‌اي از نفس و بدن نفس‌ هستند.در سوره مباركه «اسراء»، به قرينه تقابل آن «اعضاء» و «جوارح» معلوم مي‌شود که غير از نفس است،فرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾، معلوم مي‌شود كه انسان گاهي از اعضا و جوارح ظاهري او سؤال مي‌شود, گاهي از خودش سؤال مي‌شود كه خودت را چرا هدر دادي؟

خاص بودن عذاب شاهد و تشبيه آن به وجود نفس و تغيير بدن
به هر تقدير در اين آيه شهادت كه در سوره مباركه «يونس»به يك سبكيآمده و در سوره «يس» به همان طرزي كه در سوره «فصلت» مطرح است آمده،آن اصول سه‌گانه محفوظ هست، آن وقت اصل چهارم زير سؤال مي‌رود كه چگونه يك سلسله موجوداتي كه در صحنه حادثه حاضر هستند و كاري هم نكردند، آگاهانه حضور دارند و اين آگاهي را هم حفظ مي‌كنند و عادل هم هستند و در گناه دخيل نيستند، چرا اينها را مي‌سوزانند؟ معلوم مي‌شود اينها در سوخت و سوز حضور ندارند يا طبق نحوهٴ خاصي حضور دارند.پرسش: چيز مادي است، چون هنگام معصيت که بارها پوست او تغيير کرده است؟پاسخ: ما كه اين‌جا نشسته‌ هستيم، الآن ده‌ها بار تمام ذرّات بدن ما عوض شد؛ مگر انسان باقي است؟ هر طوري كه در دنيا هستيم، در آخرت هم هستيم! اين خالي كه دست ماست ده‌ها بار عوض شد، چيزي که در بدن آدم ثابت نمي‌ماند!اگر انسان كنار نهر بزرگيبايستد كه سنگ‌هاي بزرگ در اين نهرها باشد، انسان موج آب را احساس مي‌كند؛ امّا در جاهايي كه كويري است، اگر يك آب دارد راه مي‌رود، چون سنگ بزرگ نيست:آن مبدل شد درين جو چند بار ٭٭٭ عکس ماه و عکس اختر بر قرار[24]يك انسان در شب مهتابي كنار نهر آب كه يك ساعت بنشيند، خيال مي‌كند عكس ماه است كه در اين آب افتاده، اين همان عكس يك ساعت قبلاست؛ مثل درون آينه است، در حالي كه هر لحظه اين آب در حركت است و عكس جديدي پيداست، چون حركتِرقيق است، محسوس نيست؛ صدها عكس آمد و رفته، او خيال كرده كه همان عكس قبلي است؛ بدن ما هم همين‌طور است! مگر بدن امروز ما با بدن ديروز ما يكي است؟ هر طوري كه در دنياست، در آخرت هم هست؛ ولي هويّت هر عضوي به وحدت نفس اوست، مادامي كه به نفس ما وابسته شد ما هستيم.مثلاً در اين جرّاحي‌هايي كه انجام مي‌شود، دست يك كافری كه به مرگ مغزي مبتلا شد را به دست مسلمانی پيوند بزنند، تا پيوند نگرفت آن نجس استو با آن نمي‌شود وضو گرفت و شستشو ندارد؛ امّا همين كه پيوند گرفت, بدن مسلمان است که مي‌شود پاك و با آن مي‌شود وضو گرفت. اين بدن, بدنِ اوست! اگر پيوند گرفت بدن اوست و پاك است؛اگر نگرفت، تا پيوند بگيرد بدن كافر است و نجس است و وضو ندارد و امثال آن. بنابراين ما در تمام لحظه‌ها در حال حركت هستيم. كسي كه هشتاد سال سنّ اوست، چندين بار تمام بدن او «مِن القَرن الي القَدَم» عوض شده است، همين وضع هم در آخرت هست؛ ولي عمده اين است كه آن كسي كه در تمام مدت عمر از نوجواني و جواني و ميانسالي و سالمندي و فرتوتي معصيت كرده،تمام اين «اعضاء» و «جوارح» معصيت كردند، با آن كسي كه يك بار معصيت كرده، ولي توبه نكرده فرق نمي‌كند و نمي‌شود گفت که با اين بدن معصيت كردي و با آن بدن معصيت نكردي. الآن اگر كسي بيست سال قبل معصيت كرده، سرقتي كرده، گناهي كرده و بعد فرار كرده، بعد چندين بار هم تصادف كرده که دست ديگریبه او پيوند زدند و دست اصلی او را گرفتند، وقتي آوردند در محكمه عدل علوي، دست او را قطع مي‌كنند.او ديگر نمي‌تواند بگويد که من بيست سال قبل سرقت كردم اين دستِ من, دست پيوندي است. مي‌گويند دست, دستِ توست براي اينكه جانِ تو اين دست را گرفته و اين دست بايد قطع شود ﴿فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما﴾،[25]پس نمي‌تواند بگويد من بيست سال قبل سرقت كردم, تصادف كردم و اين دست من, دستِ پيوندي است. تا جانِ آدم بدني را قبول نكند بيگانه است؛ وقتي به بدن پيوند گرفت، بدن اوست! هر چه در دنيا مطرح است، در آخرت هم مطرح است؛ ولي عمده اين است كه برابر اين آيات«اعضاء» و «جوارح» شاهد, عادل, حافظ‌, عالم و موحّد هستند, اينها چرا بايد بسوزند؟ معلوم مي‌شود اين سوخت و سوز يك سبك ديگري است كه بايد جداگانه مطرح شود.

صحنه قيامت ظرف ظهور بطلان ادعای انحصار نطق در انسان
فرمود: ﴿لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا﴾, ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ﴾ يعني «لم نطقتم» نه اينکه شما چرا فهميديد, بلکه چرا «اَدا» كرديد؟ معلوم مي‌شود اينها در آن روز مي‌فهمند كه اينها مي‌فهميدند،﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾ [26]نشان مي‌دهد که اينها خيلي چيزها را مي‌فهمند؛ لذا نمي‌گويند چه كسي به شما گفته, بلکه مي‌گويند چرا شهادت دادي؟ يعني چرا عليه ما نطق كرديد؟ آنها مي‌گويند خدا ما را به زبان آورده است:﴿قالُوا أَنْطَقَنَا﴾ اللهی كه ﴿كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ ناطق به «انطاق» الهي است. بارها به عرضتان رسيد که مرحوم آقاي قاضي و امثال قاضي، سه مرحله‌اي زندگي مي‌كردند؛ ولي ما دو مرحله‌اي! ما دو مرحله‌اي زندگي مي‌كنيم، به اين صورت که اگر كسي چيزي به ما بدهد، ما سؤال مي‌كنيم اين سبد چيست؟ مي‌گويند اين سبد ميوه است, مي‌گوييم چه كسي داد؟ مي‌گويند فلان باغدار يا فلان باغبان، ما متأسفانه با اين وضع داريم زندگي مي‌كنيم! امّا آنها هرگز دو بُعدي نبودند و دو بُعدي حرف نمي‌زدند! مي‌گفتند اين چيست؟ مي‌گفتند اين ميوه است, مي‌گفتند چه كسي آورد؟ مي‌گفتند فلان باغبان, آنها هرگز نمي‌گفتند چه كسي داد, ما هستيم كه مواظب حرف‌هايمان نيستيم! چه كسي داد؟ معلوم است که چه كسي داد:﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾. [27]در نماز و غير نماز ائمه به ما فرمودند كه اين دعا را بخوانيد «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْكَ»؛ [28]امّا ما طور ديگري زندگي مي‌كنيم؛ يك طور حرف مي‌زنيم, يك طور دعا مي‌خوانيم, امّا طور ديگر زندگي مي‌كنيم! مي‌گوييم چه كسي داد؟ فلان شهريه را فلان شخص داد، شهريه را چه كسي داد؟ چه كسي فرستاد؟! معلوم است که فلان مرجع فرستاد و چه كسي داد هم معلوم است که خدا داد. اين‌طور زندگي كردن موحّدانه نصيب هر كس نيست. در قيامت معلوم مي‌شود که چه كسي داد! اينها هم مي‌دانند كه در «شهادت»همهٴ اينها عالِم‌ هستند، فقط سؤال مي‌كنند چه كسي شما را به حرف زدن وادار كرد؟ که مي‌گويند «الله»؛ آن وقت معلوم مي‌شود اينكه انسان داعيه انحصار داشت كه «الحيوان ناطقٌ» براي اوست،اين گونه نيست، بلکه ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ﴾؛ [29]آن وقت «كلّ حيوان ناطق»؛ اين‌چنين نيست كه فقط ما حرف بزنيم، بلکه در و ديوار عالَم هم دارند حرف مي‌زنند، انسانيّت در جاي ديگر است.

عدم ارتباط با توحيد مشکل اصلی تبهکاران، نه شهادت اعضا
خداي سبحان تحليل مي‌كند، مي‌گويد مشكل شما با «اعضاء» و «جوارح» نيست و شما چند مشكل داريد، يک؛ حضور مرا انكار كرديد، دو؛ رابطه مرا با «اعضاء» و «جوارح» خودتان نفهميديد، سه؛ به اين بيچاره‌ها حمله مي‌كنيد، چهار؛ من آن‌جا حضور دارم! به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) فرمود: ﴿ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمي﴾ [30]براي همه جا هست و قوي‌تر از ﴿ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمي﴾هم صدر همان آيه است كه فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾، با اينكه فرمود: ﴿قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْديكُمْ﴾؛ [31]امّا فرمود: ﴿أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾؛ فرمود شما نكُشتيد، مناين كار را كردم! اينها درجات توحيد است كه فرق مي‌كند، فرمود شما ـ «اعضاء» و «جوارح» ـ اسباب و ابزار من بوديد ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ﴾که رقيق‌تر از آن﴿ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمي﴾ است، جمع بين آن دو آيه اين‌جا ظهور مي‌كند. ذات اقدس الهي در قيامت فرمود شما با «اعضاء» و «جوارح» مشكل نداريد، شما حضور مرا نپذيرفتيد! اين «اعضاء» و «جوارح», فعل, آيت, علامت و مخلوق من است!«مَعَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ لَا بِمُقَارَنَة» را براي همين گفتند! شما حضور مرا آن‌جا ادراك نكرديد.

عدم امکان استتار اعمال با تصور بی اطلاعی خدای سبحان از آن
فرمود: ﴿وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ يَشْهَدَ عَلَيْكُمْ سَمْعُكُمْ وَ لا أَبْصارُكُمْ وَ لا جُلُودُكُمْ﴾؛ از اينها نمي‌خواهد مخفي بشويد،﴿وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ﴾ فكر كرديد که خدا نمي‌داند! فكر كرديد كه خدا موجودي است ـ معاذ الله ـ در «عَرش» نشسته! فرش را چه كسي دارد اداره مي‌كند؟!﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ [32]سوره «حديد» را چه كار مي‌كنيد؟ فرمود:﴿مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾؛ با شما هست! آن وقتي كه با چشم مي‌خواهيد ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْأَبْصارِهِمْ﴾ [33]را عملاً انكار كنيد، آن‌جا هست يا نيست؟﴿لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً﴾ [34]آن‌جا هست يا نيست؟ اين ﴿مَعَكُمْأَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾؛ يعني كنار شما نشسته است يا با اعضا و جوارح شما هم هست؟ اگر ما فصل سوم را كه «منطقةالفراغ» است که براي فعل است, براي ظهور است, براي كار خداست و براي ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ [35]است، نه براي مقام «الله», اگر مقام ذات را مصون بدانيم، يك؛ صفات ذات كه عين ذات است مصون بدانيم و اين دو مقام را بگوييم در دسترس احدي نيست، دو؛ مقام ظهور و فعل كه ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ است را بررسي كنيم، سه؛ آن وقت اين آيات براي ما حل مي‌شود، فرمود شما با من مشكل داشتيد و من كه گفتم با اعضا و جوارح شما هستم! اين لب كه دارد باز مي‌شود و حرف مي‌زند، من آن‌جا حضور دارم! اگر من آن‌جا حضور دارم، شما نمي‌خواهد که از «اعضاء» و «جوارح» انتقام بگيريد، مشكل اساسي شما با من است.﴿وَ لكِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا يَعْلَمُ كَثيراً مِمَّا تَعْمَلُونَ﴾؛ شما گفتيد خدايي هست و در «عَرش» هست، همين! امّا اين‌جا حضور دارد, هر حرفي كه مي‌زنيد حضور دارد. در سوره مباركه «يونس» كه فرمود همين كه مي‌خواهيد وارد قرائت قرآن شويد من آن‌جا حضور دارم، هم ﴿إِلاَّ كُنَّا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفيضُونَ فيهِ﴾؛ [36]حالا آن‌جا درباره قرائت قرآن است و آيات الهي است کهـ ان‌شاءالله ـ كاریپُر خير و ثواب است.


[24]مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش96.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo