< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/02/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 6 تا 10 سوره شوريٰ
﴿وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللَّهُ حَفيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ (۶) وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حول‌ها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فيهِ فَريقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعيرِ (۷) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وليٍّ وَ لا نَصيرٍ (۸) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتي وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ (۹) وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَيْ‌ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَي اللَّهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ (۱۰)﴾
سوره مباركه «شوريٰ» از آن جهت كه در مكّه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي اصول دين و خطوط كلّي فقه و اخلاق و حقوق است، معارف سه‌گانهٴ توحيد و وحي و نبوّت و معاد را به صورت شفاف روشن و بيان مي‌كند.

آيتِ توحيد بودن وجود آسمان و زمين
در جريان توحيد آيات فراواني هست كه مي‌گويند هر چيزي كه هستيِ او عين ذات او نيست اين آيت و علامت وجود كسي است كه هستيِ او عين ذات اوست؛ لذا از آسمان و موجود آسماني، از زمين و موجود زميني و از «بين الأرض و السماء» به عنوان آيه و علامت و نشانه ذكر مي‌كند كه اين نشانه، نشانه تكويني است. از هستيِ آنها پي مي‌بريم به هستي ذات اقدس الهي كه هستي‌بخش است و از نظم و تدبيري كه در آنها به كار رفته به علم خداي حكيم، قدرت خداي حكيم، تدبير و ربوبيّت خداي حكيم كه اين‌ها را منظّم آفريد پي مي‌بريم. وقتي جريان توحيدِ خداي سبحان با اسماي حُسنا و «صفات عُليا» كاملاً روشن شد، آن‌گاه مي‌فرمايد: ﴿أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾،[1]پس در اصلِ هستي خدا و اوصاف خداي سبحان و اسماي حُسناي او هيچ شك و ترديدي نيست، اين اموري است كه به مبدأ برمي‌گردد.

مقصود از به «حق» خلق شدن عالَم و اثبات معاد با آن
در جريان معاد هم فرمود اين عالَم به حق خلق شده است.[2] دو تعبير در قرآن كريم هست: يك تعبير طبيعي و يك تعبير فراطبيعي؛ تعبير طبيعي آن است كه فرمود آسمان و زمين به هم بسته و«رَتق» بودند که ما «فَتق» كرديم و آسمان، اوّل آن«دُخان» بود، بعد ما اين «راه‌هاي شيري» و «شمس و قمر» و «سلسله نجوم» را از آن آفريديم كه اين‌ها تبيين راه طبيعي خلقت آسمان و زمين است كه اگر سؤال كردند اصل آسمان و زمين چه بود برابر آيه سوره مباركه «انبياء» که فرمود:﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما﴾ [3]جواب دارد و اگر گفته شد اصل آسمان‌ها چه بود؟﴿ثُمَّ اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ﴾ [4]جواباين و مانند آن هست؛ اين سؤالي طبيعي بود که يك جواب طبيعي هم دارد؛ امّا يك سؤال فراطبيعي هم هست كه جواب فراطبيعي دارد و آن اين است كه آسمان و زمين از چه چيزي خلق شد؟پاسخ آن در علوم طبيعي نيست، در علوم طبيعي همان پاسخ سؤال اول است، اين سؤالي است كه به هدف هم برمي‌گردد. مصالح ساختماني اين عالَم چيست؟ اين يك سؤال فراطبيعي است و با علوم طبيعي جواب ندارد. در جواب از اين سؤال كه مصالح ساختماني آسمان و زمين چيست؟ آسمان و زمين را از چه چيزي خلق كردند؟ مي‌فرمايند آسمان و زمين از «حق»و با «حق» خلق شد؛ يعني هدف دارد، يك؛ باطل را نمي‌پذيرد، دو؛ نه خودش با باطل همراه است و نه اجزاي دروني‌ آن باطل هست و نه اينکه امور باطل از بيرون مي‌تواند به طرف او حركت كند. اين نظام، نظام حق است باطل را نمي‌پذيرد؛ يعني ظلم را نمي‌پذيرد، دروغ را نمي‌پذيرد، كذب را نمي‌پذيرد و اگر كسي دروغ گفت، خيانت كرد يا اختلاس كرد همين نظام او را رسوا مي‌كند؛ يعني طرزي خلق شده است كه با باطل هماهنگ نيست، طرزي خلق شده است كه ظلم را نمي‌پذيرد. اينكه فرمود ما آسمان و زمين را به «حق» خلق كرديم به صورت «موجبه كليه» و آسمان و زمين را باطل نيافريديم به صورت «سالبه كليه» که ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾،[5]﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ﴾،[6]﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾ [7]اين نشان مي‌دهد كه آن سؤال فراطبيعي، يك جواب فراطبيعي هم دارد و اين سؤال در علوم طبيعي نيست كه مصالح ساختماني آسمان و زمين چيست؟ جوابش اين است كه «حق» است، نه اين سؤال در علوم طبيعي مطرح است و نه آن جواب، آن سؤالي كه در علوم طبيعي مطرح است اين است كه ماده قابلي‌ آن چيست؟ مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ اسْتَوي إِلَي السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ﴾؛ اول گاز و«دُخان» بود يا انسان اوّلش تراب بود يا﴿حَمَإٍ مَسْنُون﴾ [8]و مانند آن بود؟ اين يك سؤال طبيعي است و آن هم جواب طبيعي؛ امّا يك سؤال فراطبيعي وجود دارد كه اين از چه چيزي خلق شد؟ از «حق» خلق شد يا از باطل خلق شد؟ مي‌فرمايند از حق خلق شد و باطل هم برنمي‌دارد؛ يعني ممكن نيست كسي دروغ بگويد و رسوا نشود، كسي اختلاس كند و رسوا نشود، اين ممكن نيست! چرا؟ چون اين نظام، نظام حق است. نظام حق است يعني چه؟ يعني هر كاري كه انسان انجام دهد، نظام او را حفظ مي‌كند، يك و نشان مي‌دهد، دو؛ اين مي‌شود حق! لذا ظلم در اين‌جا راه ندارد، اختلاس راه ندارد، دروغ راه ندارد، غيبت راه ندارد، چون برمي‌گردد و آدم را رسوا مي‌كند. اينكه در بخش‌هايي به صورت موجبه فرمود: مصالح ساختماني نظام هستي،«حق» است:﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ﴾،﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً﴾،﴿ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ﴾.ما بازيگر نيستيم كه اين‌جا هر كسي هر كاري خواست بكند، بكند و بگويد گذشته گذشت، خير گذشته زنده است و با ما كار دارد، چنين چيزي است!پس هم اين سؤال فراطبيعي است و هم آن جواب. بعد از اينكه اين را به خوبي تبيين كرد، فرمود اگر اين به هدف نرسد كه ياوه و بيهوده است ﴿أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ يُتْرَكَ سُديً﴾؛[9]چون به حق است به مقصد مي‌رسد، پس روزي است به نام قيامت که آن هم ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾است. اين ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾همان‌طوري كه در مبدأ هست ﴿أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ﴾؛ يعني «لا ريب في الله»، در معاد هم هست كه «لا ريب في الله»، پس مبدأ «حقٌّ لا ريب فيه»، معاد «حقٌّ لا ريب فيه».

اثبات ناپذيری وحی و نبوت از طريق ترديدناپذيری کتاب الهی
اما مسئله وحي و نبوّت؛ در جريان وحي و نبوّت كتابي نازل كرده است كه از آسيب «سِحر» و «شعبده» و «كهانت» و «جادو» و«افترا» و «جعل» و «فِريه» و مانند آن مصون است؛ لذا فرمود: ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ﴾،[10]هيچ ترديدي نيست كه «كلام الله» است، براي اينكه مرتب دارد «تحدّي» مي‌كند و از اخبار غيب خبر مي‌دهد. بارها به عرضِ شما رسيد، طرزي جهان غيب را براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بازگو مي‌كند كه گويا كوچه و پس‌كوچه يك روستا را دارد برای يک مسافر بيان مي‌كند. يك دهدار وقتي كوچه و پس‌كوچه يك روستا را بخواهد براي يك مسافر مشخص كند، تمام كوچه و پس‌كوچه‌ها در دست او هست! يا اهل محلّي، اگر بخواهند صدر و ذيل آن خيابان و كوچه‌هاي فرعي را بگويند، در دست آنها هست. وقتي ذات اقدس الهي بخواهد اسرار خلقت را براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تشريح كند، تمام كوچه و پس‌كوچه‌هاي جهان غيب را براي او تشريح مي‌كند؛ به وجود مبارك پيغمبر مي‌فرمايد تو در كوه «طور» نبودي ﴿ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ﴾؛[11]ولی قصه از اين قبيل است،﴿ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ﴾؛[12]ولي قصه از اين قبيل است، تو در مدين نبودي ﴿ما كُنْتَ ثاوِياً في أَهْلِ مَدْيَنَ﴾؛[13]ولي قصه از اين قبيل است، تو در جريان كفالت مريم نبودي ﴿ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾؛[14]ولي قصه از اين قبيل است، تو با ابراهيم نبودي:﴿كُوني بَرْداً وَ سَلاماً﴾؛[15]ولي قصه از اين قبيل است، تو با اسحاق و يعقوب و اينها نبودي:﴿إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾؛[16]ولي درباره اسماعيل از اين قبيل است، كلّ اين كوچه و پس‌كوچه‌هاي عالم غيب را دارد گزارش مي‌دهد؛ مثل اينكه كوچه و پس‌كوچه يك روستا يا خياباني را دارد آدرس مي‌دهد،اين قدرت فقط قدرت الهي است؛ لذا فرمود: ﴿ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ﴾.در نتيجه «أنّ المبدأ حقٌّ لا ريب فيه، أنّ المعاد حقٌّ لا ريب فيه، أنّ الوحي و النبوّة حقٌّ لا ريب فيه». اين﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾را هم كه قبلاً ملاحظه فرموديد، اگر به زبان منطق بخواهد ارائه شود مي‌شود «بالضرورة» ما مي‌گوييم «الانسانُ ناطقٌ» که جهت اين قضيه ضرورت است «بالضرورة» يا «الأربعةُ زوجٌ بالضرورة» که در اين‌جا هم «المبدأ حقٌّ بالضرورة، المعاد حقٌّ بالضرورة، الوحي و النبوة حقٌّ بالضرورة» بعد از اين، آن‌گاه فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾.[17]

سرّ ناسازگاری خلقت عالم با باطل و رسوايي عامل آن
پرسش:...؟ پاسخ: نه خير، بشر را آزاد گذاشته، اگر اين بشر بخواهد با باطل، گوشه‌اي از گوشه‌هاي عالم را عوض كند، ممكن نيست و برمي‌گردد دامن گير خود او مي‌شود، هيچ كاري بر خلاف نظام نمي‌كند; يعني اگر بخواهد كار خلافي را انجام دهد، از مبادي و علل تكويني همين كار را انجام مي‌دهد؛ اگر قتلي بخواهد صورت بگيرد، با ابزار قتل انجام مي‌دهد؛ يعنی از چيزي كه كُشنده است از آن استفاده مي‌كند يا اگر بخواهد كسي را درمان كند از راه‌هايي كه در نظام هستي تعبيه شده است استفاده مي‌كند، ممكن نيست بدون آن راه بتواند كسي را درمان كند؛ حالا يا راه ظاهر يا راه دعا و مانند آن; منتها در تطبيق گاهي وفاق است و گاهي خلاف، گاهي بيراهه مي‌رود و گاهي كج راهه؛ ولي از نظام دارد استفاده مي‌كند و چون از نظام دارد استفاده مي‌كند، بر خلاف تكوين نيست؛ منتها چون بيراهه مي‌رود، خودش را رسوا كرده و كيفر مي‌بيند. آن روزِ كيفر «حقٌّ لا ريب فيه»، اين حرف‌ها هم كه در قرآن كريم هست ﴿ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ﴾؛ لذا فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، چون معاد هم به مبدأ برمي‌گردد، وحي و نبوّت هم كلامِ همين مبدأ است.

ملحد و مشرک و اوليای آنان تحت ولايت خدای سبحان
فرمود شما يا ملحد هستيد، تحت ولايت هواي نفس هستيد که يك تفكّر اومانيسمي[18] است، بُتي در درون ساختيد به نام هوس و هوا و ميل و اراده يا مشرك می باشيد كه «صنم» و «وثن» را مي‌پرستيد، اگر غير خدا را وليّ قرار داديد آن وليّ شما و خود شما همه اين‌ها زير پوشش ولايت «الله» هستيد كه داريد اداره مي‌شويد ﴿وَ الَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ﴾ پراكنده هستيد؛ لذا جمع ذكر كرد و فرمود آن‌هايی كه مشرك‌ هستند يا قدّيسين بشر را يا ملائكه را يا بالأخره امور ديگر را مي‌پرستند،آن‌ها كه ملحد می باشند ﴿أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ﴾؛ [19]آن كسي كه مي‌گويد من هر چه بخواهم مي‌كنم، هر چه بخواهم مي‌گويم، اين اومانيسمي است، به جاي اينكه انسان را «خليفه الله» بداند، جايگزين «الله» مي‌داند كه از هر خطري بدتر است; منتها بت‌ها دو قسم هستند: يك بت جِرمي سنگي در بيرون و يك بت لطيف در درون به نام هواي نفس که اين هم بت است،چون كسي كه مي‌گويد من هر چه بخواهم مي‌كنم؛ يعني برابر ميل و هواي خودم كار مي‌كنم، معبود من همان هواي نفس من است. فرمود چه بت درون و چه بت بيرون هر كسي غير خدا را وليّ خود بگيرد، بايد بداند كه تحت حفاظت «الله» است، خدا از همه اينها مراقبت مي‌كند تا به كيفرشان برساند ﴿اللَّهُ حَفيظٌ عَلَيْهِمْ﴾؛ ولي تويِ پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مسئول نيستي وفقط بايد تبليغ كني، تعليم كتاب و حكمت به عهده شماست، تزكيه نفوس به عهده شماست، ابلاغ پيام ما به عهده شماست؛ امّا حالا مسئول باشي که چه كسي قبول كرد و چه كسي نكول كرد مسئوليت آن به شما برنمي‌گردد ﴿وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ﴾.

حل مشکل علمی و عملی انسان با هدايت های قرآن
بعد فرمود اين كار خداست. درباره هدايت شما هم ما همچنين!﴿أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً﴾كه اين كتاب جامع همه كمالات علمي است و چون شما خودتان عرب‌زبان هستيد و قوم شما عرب‌زبان هستند و سنّت الهي بر اين است كه هر پيامبري را كه اعزام مي‌كند به زبان همان قوم باشد ﴿عَرَبِيًّا﴾،براي اينكه به مردم بفهمانيد! اگر مشكل علمي داريد، قرآن كريم براهين فراواني اقامه كرده است كه اين نظام محتاج به يك مبدأ حكيم عليم قدير مدير و مدبّر است.تمام نظم‌هايي كه شما مي‌بينيد براي انسان‌ها هست، براي حيوانات و گياهان هم هست که با نظم خلق شدند و اگر دانشكده‌هايي هست، براي اين است كه گوشه‌اي از اسرار بعضي از اشيا را مي‌دانند. ما فلان شخص را دانشمند مي‌دانيم، چرا؟ براي اينكه گوشه‌اي از اسرار گياهان را يا حيوانات را يا داروها را يا داروي گياهي را مي‌داند، آن‌كه خود اين گياه و خود آن حيوان را با نظم آفريد يقيناً عالِم است! ما به آقايي كه بخشي از احكام ستاره‌ها را مي‌داند مي‌گوييم اين عالِم است، آن‌كه ستاره‌ها را با همه نظم‌هاي «محيّرالعقول» آن آفريده است يقيناً عالم است. فرمود اگر مشكل علمي دارند كه راه علمي‌ آنها بسته است، لکن آيات الهي فراوان است. بخش مهم بخش‌هاي گرايشي است، نه بخش‌هاي دانشي! گرايش اينها به چيست؟ اگر از چيزي مي‌ترسند بايد از آتش بترسند؛ اگر به چيزي دلبسته‌ هستند، بايد به بهشت دل ببندند؛ اگر بالاتر از خوف و رجا، بالاتر از شهوت و غضب و بالاتر از ترس و اميد مي‌انديشند و به كمال مطلق فكر مي‌كنند، كمال مطلق هم «الله» است. همين بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) كه بعضي«عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً»،بعضي«عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً»،بعضي «عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً»، [20]اين تبيين آيات قرآني است كه اگر مشكل علمي داريد، آيات فراوان ثابت مي‌كند خدا هست و عليم است و قدير است؛ به دليل اينكه صحنه جهان، صحنه علم است؛ جهان دانشگاه‌هاي پراكنده است، گوشه‌اي از اسرار اين را دانشمندان فهميدند که شدند عالِم! صدر و ذيل جهان علم است و چيزي بدون علم در عالَم نيست!﴿أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾. [21]شما که مي‌گوييد فلان شخص طبيب است، براي اينكه گوشه‌اي از اسرار درد و درمان را مي‌داند؛ او كه همه اينها را آفريد او عاِلم نيست؟!﴿أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾، پس اگر مشكل علمي داريد، از آن راه حل‌شده است.اگر مشكل عملي داريد يا بخشي در اثر هراس كار مي‌كنند، بخشي در اثر شوق كار مي‌كنند و بخشي برتر از اين دو مي‌انديشند که در اثر همان كمال‌طلبي مطلق كار مي‌كنند. فرمود اگر هر كدام از اينها را معيار قرار دهيد، ذات اقدس الهي جهنمي دارد كه بايد از آن ترسيد، بهشتي دارد كه بايد به او اميدوار بود و كمالات مطلقي دارد كه بايد به آن نزديك شد؛ البته همه اين كمالات سه‌گانه در دنيا هم حضور دارند؛ قدرت انتقامو تشويق آن هم در دنياست، اين‌طور نيست كه همه آثار فقط به قيامت ارجاع شده باشد.

مأموريت پيامبر به انذار مردم مکه و اطراف آن
فرمود: ﴿اللَّهُ حَفيظٌ عَلَيْهِمْ وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكيلٍ ٭ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حولها﴾؛ تو در مكّه‌اي و مردم هم از مكّه حرف‌شنوي دارند، معمولاً حرف‌هاي اطراف «عاصمة»[22] از خود پايتخت شروع مي‌شود. اين ﴿لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري﴾ نظير ﴿وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ﴾ است، آن ﴿وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ﴾؛ يعني «و اسئل اهل القرية» آن‌جا قرينه ديگري همراه نيست؛ ولي قرينه لبّي همراهي مي‌كند و اين‌جا گذشته از قرينه لبّي، قرينه لفظي هم هست فرمود: ﴿لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْحولها﴾، معلوم مي‌شود اولی «لتنذر من في امّ القري» است و دومي «من حول امّ القري» است. در ﴿وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ﴾ فقط يك قرينه لبّي است و ديگر «و اسئل مَن حولها» در آن نيست؛ امّا اين‌جا گذشته از آن قرينه لبّي كه ﴿لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري﴾؛ يعني«لتنذر اهل امّ القري» از اين كلمه «مَن» كه عطف شده است معلوم مي‌شود که «معطوف‌عليه» هم اهل قريه هستند، نه خود ﴿أُمَّ الْقُري﴾.

مقصود از ﴿يَوْمَ الْجَمْعِ﴾ بودن قيامت و انذار مردم از آن
﴿لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَولهَا﴾، چه چيزي «إنذار» كنيم؟ ﴿وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ﴾؛هم آن‌ها را از حوادث ناگوار دنيا و هم قسمت مهمّ آن‌ها را «إنذار» كنيد از «يوم الجمع». روز قيامت روز جامعه نيست، روز قيامت روز اجتماع نيست، روز قيامت روز جمع است، يك؛ روز فرد است، دو؛ اين فرد عين آن جمع است، سه. بيان مطلب اين است كه در دنيا انسان اجتماعي زندگي مي‌كند؛ يعني هيچ كسي به تنهايي نمي‌تواند در دنيا زندگي انساني داشته باشد. يك وقت است که كسي به نظام جنگل و مانند اينها پناه مي‌برد، اين يك زندگي حيواني خواهد داشت؛ زندگي انساني بدون اجتماع و احكام جامعه صورت نمي‌پذيرد. در آخرت اين‌چنين نيست و همه جمع هستند﴿إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[23]همه هستند! امّا تَك‌ هستند، نه اينكه كسي مشكل ديگري را حل كند،آن روز ـ بارها ملاحظه فرموديد ـ نه ضابطه حاكم است و نه رابطه، در دنيا به «أحدالأمرين» مشكلات حل مي‌شود؛ يا با ضابطه است که انسان چيزي را مي‌خرد، چيزي را مي‌فروشد، اجاره مي‌كند و با عقود ديگر مشكل خود را حل مي‌كند يا با رابطه است كسي پسر كسي است، پدر كسي است، كوچك است او بزرگ است، او سالمند است اين صغير است،أرحام است،«من به الکفاية» است، «واجب‌النفقه» است که از اين طريق حل مي‌شود؛ امّا آن‌جا نه ضابطه در كار است، چون خريد و فروش و عقودي در كار نيست، چون﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ﴾[24]و نه رابطه در كار هست، چون همه از خاك برخاستند و اين طور نيست که كسي پدر كسي باشد، كسي پسر كسي باشد تا«واجب‌النفقه» باشند و مشكل يكديگر را حل كنند ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخيهِ﴾ [25]هست و مانند آن؛ لذا فرمود:﴿لا بَيْعٌ فيهِ وَ لا خُلَّةٌ﴾که اين لاي نفي جنس است؛ يعني نه از ضابطه خبري هست و نه از رابطه، هر كس مهمان سفره خودش است، ره توشه را هم بايد از اين‌جا ببرد.بنابراين در عين حال كه روز جمع است، روز فرق هم است، يك طايفه آيات دارد كه ﴿ذٰلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذٰلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ﴾ [26]يا ﴿إِنَّ الْأَوَّلينَ وَ الْآخِرينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾و يك طايفه هم دارد ﴿يَوْمَئِذٍ يَتَفَرَّقُونَ﴾؛ [27]يعني اصلاً روز تفرقه و روز فصل است، براي اينكه هر كسي را جداي از ديگران مورد عِتاب و خطاب قرار مي‌دهند و هر كسي مهمان سفره خودش است، هيچ كسي از ديگري و با ديگري نيست. اينكه فرمود: ﴿يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فيهِ﴾ در عين حال كه يوم جمع است روز تفريق هم هست که «فريقٌ كذا فريقٌ كذا»؛ يعني روز جامعه نيست، روز اجتماع نيست كه با هم زندگي كنند، همه بي‌هم زندگي مي‌كنند و هر كسي مهمان سفره خودش است ﴿فَريقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعيرِ﴾.پرسش:...؟ پاسخ: در برزخ هست نه در بهشت، در برزخ در تحت كفالت وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) هستند،آنها به اندازه‌اي كه صلاحيّت آن منطقه باشد رشد مي‌كنند، در بهشت اين‌چنين نيست.پرسش: اختصاص به كودكان دارد يا افراد بالغ هم در برزخ رشد مي‌كنند؟پاسخ: در برزخ رشد علمي فراوان است؛ امّا رشد عملي هيچ! يعني ممكن نيست كسي بعد از مرگ كاري انجام بدهد و با آن كار ثواب ببرد. نتايج اعمال خود را در دنيا مي‌بيند! يعني كسي «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا عَنْ ثَلَاثٍ» [28]كه روايات متعدّد است، نتيجه كارهاي دنيايي به او مي‌رسد، خيرات و مبرّاتي كه «الي يوم القيامة» انجام مي‌دهند به آن شخص مي‌رسد؛ ولي خودش در آن‌جا كاري كند و ثواب ببرد آن نيست. اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) اين را هم در نهج‌البلاغه نقل كرده است كه «إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل»‌، [29]تكامل علمي فراوان هست، چون بسياري از اسرار را انسان آن‌جا مي‌فهمد؛ امّا تكامل عملي، يعني كاري كند كه بر درجه ايمان او افزوده شود، توبه كند، صالح شود و ايمان بياورد اين‌چنين نيست؛ نه كافر مي‌تواند ايمان بياورد، نه فاسق مي‌تواند توبه كند، نه تائب مي‌تواند مُنيب شود و به مقام بالاتر برسد.
پرسش: خلّت با اهل بيت آن جا خريدار دارد؟ پاسخ: بله اين مودّت را بايد از اين‌جا ببرد. اگر ـ معاذ الله ـ اين‌جا مودّت را به همراه نبرد، آن‌جا نمي‌تواند مودّت پيدا كند؛ حالا شفاعت آن ذوات قدسي حساب ديگر است كه از چه كسي شفاعت مي‌كنند و از چه كسي شفاعت نمي‌كنند آن را ما نمي‌دانيم؛ ولي آن‌جا كاري كند كه برابر آن كار ثواب ببرد و ايمانش كاملشود ممكن نيست، براي اينكه آن‌جا روز حساب است اگر آن‌جا كار و عمل صالح ممكن بود، مي‌شد دارِ تكليف که نبوّتي، شريعتي و يك كتاب جدا مي‌خواست، ديگر مي‌شد دارِ دنيا و ديگر آخرت نبود.پرسش: امتحان مستضعفين که اراده می خواهد، بالأخره اينها بايد يک طرف را اراده کنند؟ پاسخ: بالأخره امتحان در آن‌جا كه نيست، دارِ دنيا محل امتحان است؛ اين‌جا امتحان مي‌كنند، حالا يا موفق مي‌شوند يا موفق نمي‌شوند، اگر تمثّلي در كار باشد مطلب جداست، وگرنه آن‌جا انسان كاري انجام بدهد كه به ثواب برسد، اگر اين باشد كه وقتي آن همه خطرات را كفّار مي‌بينند و ذات اقدس الهي جهنم را نشانشان مي‌دهد مي‌فرمايد: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾[30]آن‌ها ايمان مي‌آورند راحت مي‌شوند يا توبه مي‌كنند راحت مي‌شوند تمام تلاش و كوشش آن‌ها اين است كه ما را برگردانيد تا ما ايمان بياوريم، نمونه‌ آن در همان بياني كه مرحوم كليني (رضوان الله عليه) در جلد هشت كافياست که نقل كرد، نمونه خيلي ضعيف آن در عالم رؤيا هست، هر كسي در رؤيا وقتي كه بيدار شد مي‌گويد اي كاش من فلان مطلب را سؤال مي‌كردم! اي كاش فلان كار را مي‌كردم! در رؤيا انسان هر حرفي كه مي‌زند و هر خواسته‌اي را كه دارد نتيجه مَلَكات قبلي بود كه تحصيل كرده است، زبان او در اختيار مَلَكات اوست نه در اختيار خودش، در رؤيا اين است. اين روايتي كه مرحوم كليني در روضه كافي، يعني جلد هشت كافي نقل كرد كه انبيا فرمودند گوشه اسرار قيامت را خدا در رؤيا به آدم نشان مي‌دهد كه چنين عالمي است؛[31] انسان كه بيدار شد مي‌گويد اي كاش من فلان مطلب را سؤال مي‌كردم! مي‌خواستي همان‌جا سؤال كني! آن‌جا جايي نيست كه انسان با اراده كار كند، هر كسي در بيداريِ قبلي مَلَكاتي داشته باشد، در عالم رؤيا همان ظهور مي‌كند. فرمود اين در عين حال كه «يوم‌الجمع» است «يوم‌الفرق» هم است. در آيات ديگری دارد که اينها متفرّق و چند گروه‌ هستند؛[32] يعني بعضي به طرف بهشت‌ و بعضي هم به طرف دوزخ هستند.

کمال انسان در ايمان اختياری او
بعد فرمود: ﴿وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً﴾؛ اگر خداي سبحان مي‌خواست با اجبار و الجاءاينها را مؤمن مي‌كرد؛ ولي اين كمال نبود، كمال در اين است كه انسان با اختيار خودش يا بپذيرد يا رد كند و اگر با اجبار، خداي سبحان كسي را به سَمتي ببرد ديگر كمالي نيست. در چند قسمت قرآن كريم اين آيه مطرح است يكي آيه سيزده سوره مباركه «سجده» است كه فرمود: ﴿وَ لَوْ شِئْنا لَآتَيْنا كُلَّ نَفْسٍ هُداها﴾؛ ما اگر مي‌خواستيم هر كسي را هدايت مي‌كرديم با اينكه همه را هدايت كرده فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ﴾ [33]همه را هدايت كرد،﴿وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ﴾،[34]﴿قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ﴾،[35]﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً﴾، [36]بشر مختار است و اين اختيار كمال اوست، ايمانِ با اختيار كمال است، وگرنه برای ايمانِ بي‌اختيار چه كمالي باشد؟ در بخش‌هاي ديگر هم فرمود: ﴿وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَ لٰكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشَاءُ فِي رَحْمَتِهِ﴾،در سوره مباركه «يونس» مشابه اين مطلب هست كه اگر خداي سبحان مي‌خواست همه مردم اهل ايمان بودند و هيچ كسي كفر نمي‌ورزيد، آيه ۹۹ سوره مباركه «يونس» اين است:﴿وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً﴾اين مشيئت بود،لكن نخواست پس مردم هم مختار بودند؛اگر با اجبار بنا بود خدا كسي را مؤمن كند، همه مؤمن مي‌شدند.

بهره مندی مؤمنان از ولايت خاصه الهی و محروميت تبهکاران از آن
لذا فرمود ما اين‌جا اينها را آزاد گذاشتيم تا هر كسي به ميل خود ايمان بياورد ﴿وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً﴾؛ امّا﴿وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في رَحْمَتِهِ﴾ هر كسي را كه ذات اقدس الهي برابر مشئيت حكيمانه اهل دين تشخيص بدهد، او را در رحمت خود داخل مي‌كند. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه در صحيفه آمده اين است که فرمود خدايي را تسبيح مي‌كنيم كه «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِل‌»؛ [37]خدا با مشيئت كار مي‌كند، يك؛ مشيئت او هم حكيمانه است، دو؛ با هيچ وسيله و توسّلي نمي‌شود از خدا خواست كه ـ معاذ الله ـ كاري را بر خلاف حكمت انجام بدهد، سه؛ فرمود: «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِل‌» با هيچ توسّلي نمي‌شود از خدا خواست كه ـ معاذ الله ـ كارِ غير حكيمانه كند، تمام توسّلات بايد در مسيري باشد كه با حكمت الهي هماهنگ است؛ در سوره مباركه «يونس»فرمود ما اگر مي‌خواستيم همه را هدايت مي‌كرديم، اين‌جا هم در سوره مباركه «شوريٰ» كه محلّ بحث است فرمود: ﴿وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في رَحْمَتِهِ وَالظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وليّ وَ لا نَصيرٍ﴾،اين محفوف به قرينه است؛ ولي در قرآن كريم بر آن عام و خاص اطلاق مي‌شود. همان طور كه «رحمت رحمانيه» داشتيم «رحمت رحيميه» كه بحث آن گذشت، ولايت مطلقه داريم و ولايت خاصّه; ولايت مطلقه خدا با كلّ نظام است كه خداي سبحان وليّ نظام هستي است، به آنها هستي بخشيد، يك؛ وليّ نظام هستي است، مدبّر و مربّي آن‌هاست که تدبير مي‌كند ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[38]اوّلي،﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾[39]دومي، هم در اصلِ هستي‌بخشي مولاي همه است، هم در تدبير حكيمانه مولاي همه است اين براي تكوين و هم در نظام تشريع ولايت خاصّه دارد ﴿اللَّهُ وليُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾ [40]ديگران تحت ولايت الهي‌ هستند، خداي سبحان اينها را تدبير مي‌كند؛ امّا كساني كه بيراهه رفتند از و فيض ولايت الهي محروم شدند، هيچ وليّ‌اي از آنها حمايت نمي‌كند و اگر ولايت و تدبيري هست در بعضي از آيات دارد كه آتش وليّاينهاست،اينها در تحت تدبير مولاي خودشان آتش هستند ﴿مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ﴾؛[41]وليّاينها، مدير اينها و مدبّر اينها شعله است ﴿مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ﴾؛ چه در سوره مباركه «حديد» و چه در موارد ديگر اين تعبيرات هست كه گروهي در تحت تدبير شعله‌ هستند و در قيامت اين‌طور می باشند آيه پانزده سوره مباركه «حديد» اين است ﴿فَالْيَوْمَ لا يُؤْخَذُ مِنْكُمْ فِدْيَةٌ وَ لا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ﴾که قهراً ﴿بِئْسَ الْمَصيرُ﴾است؛ اين‌جا هم كه فرمود وليّ ندارند؛ يعني وليِّ خاص ندارند؛ يعني كسي كه ولايت خاصّه داشته باشد نظير ﴿اللَّهُ وليّ الَّذينَ آمَنُوا﴾و مانند آن را ندارد؛ لذا فرمود: ﴿ما لَهُمْ مِنْ وليّ وَ لا نَصيرٍ﴾،وگرنه آن ولايت عامّه براي همه است. پس همان‌طور كه «رحمت رحمانيه» داريم عام است و«رحمت رحيميه» داريم که خاص است، ولايت مطلقه الهي داريم عام است كه او مولاي كل است و ولايت خاصّه داريم كه اين تبهكاران از اين ولايت خاصّة طَرْفي نمي‌بندند؛ لذا فرمود: ﴿مَأْواكُمُ النَّارُ﴾ و امّا در بخش بعدي فرمود اگر كسي تحت ولايت ديگري قرار بگيرد، بايد بداند كه آن ديگري و خود «مولّي‌عليه» تحت ولايت مطلقه ذات اقدس الهي هستند.


[18]لغت نامه معين، اومانيسم: برگرفته از واژة لاتيني هومو (Homo) انسان، انسان گرايي؛ شامل هر نظام فسلفي يا اخلاقي مي شود که آزادي و حيثيت انسان مرکزيت آن را تشکيل مي دهند، يونانيان و روميان قديم پيرو اومانيسم بودند. اين نام به طور اخص به نهضتي گفته مي شود که در قرن 14 در اروپا به وجود آمد و آن نوعي طغيان عليه سلطه علماي دين و الهيات قرون وسطي بود.
[22]لغت نامه معين: پايتخت کشور.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo