< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/02/28

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 7 تا 12 سوره شوريٰ
﴿وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حول‌ها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فيهِ فَريقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعيرِ (۷) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في رَحْمَتِهِ وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ (۸) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتي وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ (۹) وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَيْ‌ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَي اللَّهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ (۱۰) فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً يَذْرَؤُكُمْ فيهِ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‌ءٌ وَ هُوَ السَّميعُ الْبَصيرُ (۱۱) لَهُ مَقاليدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‌ءٍ عَليمٌ (۱۲)﴾

تقويت فهم بشر در انتخاب راه با نزول وحي
سوره مباركه «شوريٰ» كه در مكّه نازل شد و مطالب محوري اين سوره مانند ساير سوَر مكّي در اصول دين است، جزء «حَواميم سَبعه»[1] است كه بحث‌هاي آن درباره وحي و نبوّتمی باشد. فرمودند اين وحي براي آن است كه به بشر بفهماند خطّ‌مشي‌ و مسير شما به اين سَمت است كه كارهايتان پرهيز از خطراست يا جذب منفعت است يا برتر از دفع خطر و جذب منفعت، به تعالي روح فكر مي‌كنيد، چون انسان از اين سه قسم بيرون نيست. آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود عدّه‌اي «عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً»،عدّه‌اي «عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً» وعدّه‌اي «عَبَدُوا اللَّهَ شُكْرا» [2]عبادت مي‌كنند، اين يك تقسيم جامعي است كه انسان در هر حال خطّ‌مشي‌ او چيست؟ انسان براي اينكه از خطر بپرهيزد كار مي‌كند يا براي اينكه به بهشت و منفعت برسد مي‌كوشد يا برتر از «خوف» و «رجاء» به مقام محبّت مي‌انديشد. فرمود در هر مقطعي شما بخواهيد كار كنيد وليّ «الله» است؛ اگر بخواهيد براي پرهيز از خطر كار كنيد، تمام كارهاي خطرخيز در تحت كنترل «الله» است؛ اگر براي جذب منفعت مثل بهشت و امثال بهشت تلاش كنيد، تمام كارهاي منفعت‌دار تحت پوشش «الله» است و اگر برتر از «خوف» و «رجاء» مي‌انديشيد و مي‌خواهيد به كمالات والاي علمي فرشتگان برسيد، همه معارف تحت پوشش «الله» است که﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾، اين ولايت مطلقه از ناحيه اوست.

قبول و نكول اختياري انسان در مواجهه با وحي و پايان كار آنان
بعد از اينكه فرمود وحي براي آن است كه مردم را از خطر بترسانيد و به بهشت تشويق كنيد و برتر از پرهيز از خطر و شوق به بهشت به مقام والاي محبّت هدايت كنيد، فرمود اين حرف را همه نمي‌پذيرند! برخي‌ها مي‌پذيرند که اهل قبول‌ هستند و بهشت، برخي‌ها نمي‌پذيرند که اهل نكول‌ می باشند و جهنم؛ آن‌گاه فرمود اگر خدا مي‌خواست همه اينها را يكسان مي‌آفريد، اينكه فرمود: ﴿فَريقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعيرِ﴾، بعد فرمود: ﴿وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً﴾؛ اگر خدا مصلحت را در اين مي‌ديد همه را يكسان قرار مي‌داد و ديگر ﴿فَريقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعيرِ﴾ نبود.
نقش اسمای الهي در انجام كارها و تقسيم آن به اسمای ذات و فعل
مستحضريد كه ذات اقدس الهي با اسماي الهي كار مي‌كند، همين اسمايي كه در دعاي «كميل» آمده است:«وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‌ء»[3]و در دعاي «سمات» و «ندبه» و مانند اينهاست كه با فلان اسم، فلان كار را انجام دادي يا با فلان اسم دريا را شكافتي[4] و مانند آن. مهم‌ترين اسماي الهي در اسم ذات و صفات ذات همان «الله» است و «الرحمن» كه گفته می شود اينها«اسم اعظم»‌ هستند و ساير «اسماء»در مقام ذات و صفت زير پوشش اينهاست و مهم‌ترين اسم و «اسم اعظم» در افعال و كارهاي خدا عدل است كه «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْض‌».[5]اگر او «رازق» است، اگر او «قابض» است، اگر او «باسط» است، اگر او «احياء» دارد، اگر «إماته» دارد، اگر «شفاء» دارد و مانند آن همه اينها زير پوشش عدل‌ هستند كه «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْض‌». در اسماي ذات،«اُمّ‌الأسماء»«الله» يا «الرحمن» است و مانند آن؛ در اسماي فعليه ـ اكثر اسمايي كه در «جوشن كبير» است اسماي فعليه است ـ زير پوشش عدل است.

اداره نظم عالَم با اسم شريف «عدل» و اختلاف لازمهٴ آن
ذات اقدس الهي با عدل عالَم را آفريد و با عدل اداره مي‌كند، نه با «مساوات» و «مواسات» و امثال آن. «مساوات» زير پوشش عدل است، آن‌جا كه عدل اقتضاي تساوي مي‌كند «مساوات» است و آن‌جا كه عدل اقتضاي اختلاف مي‌كند، اختلاف است؛ اگر افراد را مساوي خلق مي‌كرد؛ يعني از نظر استعداد و گرايش مساوي خلق مي‌كرد، عالَم هرگز منظّم نبود، هميشه در اختلال بود و كمبود فراواني داشت؛ مثلاً اگر همه استعداد و گرايش طبّي داشتند يا استعداد و گرايش به مهندسي داشتند يا استعداد و گرايش به روحانيت داشتند يا استعداد و گرايش به پيشه‌وري و كشاورزي يا دامداري داشتند يقيناً عالَم مختل مي‌شد. فرمود: «النَّاسُ مَعَادِنُ كَمَعَادِنِ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّة»؛ [6]بعضي‌ گرايش طب دارند، بعضي گرايش هندسه دارند، بعضي گرايش اخلاق و علوم حوزوي دارند که همه اينها براي تكامل و حفظ جامعيّت اجتماع لازم است.
برخورداري انسان از نصاب لازم در هدايت و كمال او در اختلاف گرايش‌ها
پس عدل اقتضاي اختلاف دارد، نه اقتضاي تساوي، اين از نظر نظم عالم است و در روايات هم هست كه «النَّاس» مادامي كه اختلاف دارند در كمال هستند «فَإِذَا اسْتَوَوْا هَلَكُوا» [7]اگر همه مردم به يك سَمت گرايش پيدا مي‌كردند اين نظام مختل مي‌شد، پس در اداره امور حتماً بايد گرايش‌ها مختلف باشد؛ ولي از نظر سعادت همه داراي آن نصاب لازم هستند، هيچ انساني از نصاب لازمِ هدايت محروم نيست؛ هر كسي را كه آفريد اين ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[8] را به او داد؛ هيچ انساني در مشرق و مغرب عالم بدون سرمايه خلق نشد و سرمايه‌ او هم الهام فجور و تقوا وهمچنين فطرت توحيدي است که در همه هم هست؛ امّا كمالِ آن سرمايه، كمال آن فطرت، كمال آن الهام مربوط به تربيت خانوادگي، محيط اجتماعي، داشتن رهبري و مانند آن است; ولي آن نصاب لازم را همه دارند، هيچ انساني بدون نصاب لازم فطرت و بدون نصاب لازم الهام فجور و تقوا خلق نشده است. پس «عدل» در مسئله «هدايت» اقتضا مي‌كند كه همه از نصاب لازم هدايت برخوردار باشند،البته آن تكامل بعدي براي خودشان است. براي تنظيم امور جامعه عدل اقتضا مي‌كند كه حتماً گرايش‌ها مختلف باشد؛ بعضي گرايش‌هاي كشاورزي داشته باشند، بعضي گرايش‌هاي طبّي داشته باشند و بعضي هم گرايش‌هاي مهندسي داشته باشند كه نظام عالم سامان بپذيرد؛ اگر همه به يك سمت گرايش مي‌داشتند، يقيناً اين اتحاد و تساوي باعث هلاكت جامعه مي‌شد، پس عدل است كه رهبري تمام«اسماء فعليه» را به عهده دارد كه در كجا تساوي باشد ودر كجا اختلاف باشد «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْض‌»و عدل در بين اسماي فعليِ خدا اسم «اعظم» است، چه اينكه «الله» در بين اسماي ذاتي خدا اسم «اعظم» است.

رسيدن انسان به كمال علت عدم هدايت اجباري او
فرمود اگر مي‌خواست شما را يكسان قرار مي‌داد، لكن تكامل براي چيست؟ اگر همه را به طرف سعادت مجبور مي‌كرد، ديگر كمالي نبود! يا همه را به طرف دوزخ مجبور مي‌كرد، ديگر كمالي نبود! هر كس بخواهد به جايي برسد بايد با اراده و انديشه و انگيزه خودش باشد تا به كمال برسد؛ لذا فرمود: ﴿فَريقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَريقٌ فِي السَّعيرِ﴾؛ امّا﴿وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً﴾ اين «مساوات» بود؛ ولي بر اساس عدل، عقل و حكمت نبود؛ حكمت در اختلاف است كه هر كسي گرايش خاصّ خودش را دارد؛ حالا افراد را به طرف خير يا به طرف شرّ مجبور كنند، كمالي در كار نيست.
عدم دست‌يابي انسان به تكامل در بهشت
بارها به عرض شما رسيد كه در بهشت تكامل نيست، تكامل غير از رسيدن به نعمت جديد است؛ اگر كسي مشمول شفاعت شد که فيض يا نعمت جديدي به او رسيد، اين را تكامل نمي‌گويند؛ تكامل اين است كه خود انسان كاري كند که از درجه‌اي به درجهٴ بالاتر برسد که چنين كاري در قيامت نيست و اگر يكي پس از ديگري نعمت‌هايي به او مي‌رسد، اين محصول كارهاي دنيايي اوست؛ در دنيا اگر به جايي نرسيده باشد كه «مرتضي‌المذهب» شده باشد، در آخرت «مشفوع‌له» نيست. در آخرت جريان شفاعت به دو عنصر وابسته است: يكي اينكه «شفيع» بايد «مأذون» باشد و «مشفوع‌له» هم بايد «مرتضي‌المذهب» باشد.﴿مَنْ ذَا الَّذي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ﴾؛ هيچ كسي در قيامت شفاعت نمي‌كند، مگر به اذن خدا كه ذات اقدس الهي به انبيا و اوليا و اهل بيت(عليهم السلام) اذن شفاعت مي‌دهد، پس «شفيع» بايد «مأذون» باشد و«مشفوع‌له»هم بايد «مرتضي‌المذهب» باشد ﴿لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي﴾، [9]اگر كسي در دنيا «مرتضي‌المذهب» بود; يعني برابر آيات اوّلي سوره مباركه «مائده» كه فرمود: ﴿رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً﴾ [10]اسلام علوي، فاطمي، حسني و حسيني(عليهم السلام)، اين اسلام مرضيّ خداست و دينِ خداپسند است﴿رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ ديناً﴾واين دينِ خداپسند را كه پذيرفت،مي‌شود «مرتضي‌المذهب»، وقتي «مرتضي‌المذهب» شد مورد شفاعت قرار مي‌گيرد كه ﴿لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي﴾،[11]پس اگر كسي در دنيا كوشش كرد، ايمان آورد و عمل صالح انجام داد و اهل بيت را با قرآن يكجا پذيرفت، اين شخص «مرتضي‌المذهب» است که نتيجهٴ كار خود را در قيامت يكي پس از ديگري به عنوان شفاعت و مانند آن دريافت مي‌كند، نه اينكه در قيامت كاري ‌كند و به كمالي برسد.پرسش: تکامل علمی که در برزخ و قيامت رخ می دهد از عالِم جدا نيست، فايده آن چيست؟پاسخ: افسوس در اين است كه او علم دارد و ديگر نمي‌تواند برابر علم عمل كند، تمام درد و رنج تبهكاران اين است كه ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ﴾[12] به او مي‌گويند: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾،[13]بعد خودش هم مي‌گويد: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾[14] فهميديم که اين حق است؛ امّا ما را ببر به جايي كه بتوانيم ايمان بياوريم ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً﴾.[15]پرسش: اين برای کافر عذاب بيشتری را به همراه خواهد داشت و صالح هم؟ پاسخ: آن شخص چون زمينه آن را در دنيا فراهم كرده است، رسيدنِ نعمت غير از اين است كه انسان كاري كند كه به كمال برسد، اين در قيامت ممكن نيست. الآن علم تعليم آنچنين است، «مدارسته حسنه»، تعلُّم آن«حَسنه» است، انسان چيزي كه ياد مي‌گيرد ثواب مي‌برد، چيزي را كه بحث مي‌كند ثواب مي‌برد، چيزي را كه به ديگران ياد مي‌دهد ثواب مي‌برد، چنين كارهايي در قيامت نيست كه مثلاً ياد بگيرد تا ثواب ببرد يا ياد بدهد تا ثواب ببرد،اينها ممكن نيست. در آن جا كشف حقايق است براي انسان، بدون اينكه اين عمل صالح محسوب بشود تا درجه‌اي بر درجات او افزوده شود، براي اينكه چيزي را زحمت كشيده و ياد گرفته است، از اين قبيل نيست. همه كارهايي كه در دنيا انجام داده، نتايجآن يكي پس از ديگري براي او روشن مي‌شود، براي تبهكاران «كشف غطاء» مي‌شود، حق را مي‌فهمند، ولي نمي‌توانند ايمان بياورند، چون آن‌جا جاي ايمان نيست، مي‌گويند ما را به دنيا برگردان تا آن جاعمل صالح انجام دهيم.

مطابق حكمت و عدل نبودن هدايت اجباري انسان
لذا حرف اول را در افعال الهي «عدل» مي‌زند، فرمود اگر خداي سبحان همه شما را به طرف بهشت يا به طرف جهنم مي‌برد، اين «مساوات» بود، ولي حكمت و عدل نبود؛ اين جبر بود، ولي اختيار نبود. راه تكامل اين نيست كه شما يكسان به طرف بهشت يا جهنم برويد، فرمود: ﴿وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً واحِدَةً﴾؛ امّا﴿وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ في رَحْمَتِهِ﴾ مشيئت هم همان‌طوري كه در بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه هست برابر حكمت خداست، اصلاً هيچ ممكن نيست كسي با وسيله‌اي از خدا بخواهد كار بر خلاف حكمت كند «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِل‌»؛ [16]با هر توسّلي انسان بخواهد ـ معاذ الله ـ از خدا كاري انجام بگيرد كه بر خلاف حكمت است، مشيئت او هم حكيمانه است. فرمود: ﴿وَ الظَّالِمُونَ ما لَهُمْ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصيرٍ﴾ كه پايان آيه هشت، زمينه براي برهان مسئله ولايت است.پرسش:کمال هم برای مومن است و هم برای فاسق، چگونه با حکمت خدا سازگار است که مومن کمالی داشته باشد و فايده ای هم نداشته باشد؟پاسخ: كمال براي همه هست؛ امّا براي يك عدّه حسرت است و براي يك عدّه نعمت است; براي مؤمن كه قبلاً به اين امور معتقد بود که از راه برهان عقلي يا دليل نقلي اين حقايق را شنيده بود و باور كرد، الآن مشهود اوست و لذّت مي‌برد; ولي براي كافر و منافق كه اين حرف‌ها را شنيده و باور نكرد، حقيقت را مي‌بيند؛ ولي افسوس است براي او، چون قابل عمل كردن نيست؛ لذا وقتي خدا مي‌فرمايد: ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾،مي‌گويد: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؛ امّا﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً﴾؛ما را به دنيا برگردان تا ما قبول كنيم که اين حق است. تمام مشكل دنيا اين است كه آن راه فهم باز است و آن راه باور بسته است؛ باورِ تكليف و ايمان فقط در قلمرو دنياست و ديگر هيچ! از دنيا كه گذشتيم فهميدن هست، امّا ايمان آوردن كه يك فعل اختياري و كمال است يا عمل صالح انجام دادن مقدور نيست؛ لذا مي‌گويند: ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً﴾، پاسخ آنها اين است كه بساط دنيا برچيده شد و دنيايي نيست که شما مراجعه كنيد.

توبيخ تبهكاران بر پذيرش ولايت غير خدا
در جريان ولايت همان طور كه ـ در بحث ديروز ـ ملاحظه فرموديد، يك ولايت عامّه است كه ذات اقدس الهي وليّ كل عالم است و يك ولايت خاصّه است كه وليّ مؤمنين است؛ نظير «رحمت رحمانيه» و «رحمت رحيميه»؛«رحمت رحمانيه» كه ﴿رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[17] يا «بِرَحْمَتِكَ الَّتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْ‌ءٍ»، [18]اين شامل همه موجودات مي‌شود و «الرحمن» در رديف «اسم اعظم» قرار دارد؛ امّا «الرحيم» در مقابل غضب هست و غضب در مقابل رحيم است؛ يعنی«رحمت رحمانيه»که بعضي‌ها «مغضوب‌عليهم» هستند و بعضي مورد رحمت‌ می باشند که ولايت هم اين‌چنين است؛ بعضي‌ها تحت ولايت خاصّه ذات اقدس الهي‌ هستند كه ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا﴾[19]و به برخي‌ها هم فرمود: ﴿مَأْواكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلاكُمْ﴾ [20]كه در آيات ديروز خوانده شد؛ فرمود شما در تحت ولايت و سرپرستي آتش هستيد، اينكه فرمود: ﴿فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ﴾،[21]منظور از «اُمّ» همان سرپرست و مدبّر است، اصل است،لکن وليّ و ناصر خاص براي اينها نيست، آن‌گاه وارد مسئله ولايت مي‌شوند ومي‌فرمايند: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ﴾؛شما به چه دليل غير خدا را وليّ گرفتيد؟ اگر براي «خُوف مِن النّار» است كه كار به دست خداست و اگر براي «شوق الي الجنّة» است كه كار به دست خداست و اگر برتر از اينها مي‌انديشيد؛ يعني براي مقام محبّت و شكر و امثال اينهاست كار به دست خداست؛ لذا فرمود شما كه غير خدا را وليّ گرفتيد، با جمله مفيد حصر فرمود: ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾.
زير مجموعه ولايتِ الهي بودن ولاي مؤمنين بر يكديگر
درست است كه خداوند اوليايي را براي مؤمنين ذكر كرده است و درست است كه خود مؤمنين را از ولاي متقابل برخوردار كرده است و فرمود: ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾؛ [22]امّا مسئله ولايت مانند ساير «اسماء» و كمالات كه به غير خدا اِسناد داده مي‌شود، برابر توحيد همه اينها زيرمجموعه كمالات الهي است كه آن كمال «بالذّات و الاصالة» است و براي غير خدا «بالعرض و التّبع» است. در جريان عزّت كه فرمود عزّت ﴿لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنينَ﴾ [23]اين يك طايفه از آيات، در بخش ديگري از قرآن دارد كه ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾؛ [24]يعني اگر براي پيامبر و مؤمنين عزّت هست، اين «بالعرض و التّبع» است،چون مظهر عزّت الهي هستند، وگرنه ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾. در جريان قوّه و نيرو كه فرمود:﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ [25]و اگر فرمود: ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ [26]و اگر به يحيي(سلام الله عليه) فرمود: ﴿يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ﴾ [27]اين سه طايفه از آيات زير پوشش طايفه چهارم‌ هستند كه در سوره «بقره» فرمود براي آن‌ها در قيامت روشن مي‌شود كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعاً﴾؛ [28]يعني اگر ديگران از قوّه برخوردارند «بالتّبع و العرض» است و فيضي است كه خدا به اينها داده،«بالاصالة» اين قدرت براي خداست واينها از خدا دارند مي‌گيرند؛ در جريان خَلق هم اين‌چنين است، اگر فرمود: ﴿فَتَبارَكَاللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾، [29]معلوم مي‌شود خالقيني هستند و خدا ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ﴾ است. در بخش ديگر از آيات فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾؛ يعني اگر يحيي، اگر عيسي و امثال عيسي(سلام الله عليهم) كاري انجام مي‌دهند ﴿وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني﴾ [30]يا ﴿تُخْرِجُ الْمَوْتَی بِإِذْنِي﴾، اگر اينها«احياء» مي‌كنند يا اگر چيزي را خلق مي‌كنند،اينها«بالعرض و التّبع» است واينها مظهر خالقيّت ذات اقدس الهي هستند، وگرنه ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾. [31]در جريان رزق كه فرمود خدا ﴿خَيْرُ الرَّازِقينَ﴾[32]است، در بخش پاياني سوره مباركه «ذاريات» با حصر ـ اين ضمير فصل با معرفه بودن خبر با «الف و لام» مفيد حصر است ـ فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ﴾[33]در قبال «الله» كسي «رازق» نيست، اگر ديگران «رازق»هستند «بالعرض و التّبع» است يا مظهر رازقيّت «الله» هستند و مانند آن؛«احياء» همين طور است که گاهي به حضرت عيسي(سلام الله عليه) اِسناد مي‌دهد؛[34] ولايت هم همين‌طور است، اگر انبيا و اوليا يا مؤمنان وليّ هستند ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ﴾اينها همه «بالتّبع و بالعرض» است که مظهر ولايت الهي‌ می باشند و آن‌كه وليّ اساسي است ذات اقدس الهي است كه با جمله ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾ اين مفيد حصر است؛ اين ضمير فصل، با معرفه بودن خبر مفيد حصر است ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾، پس اگر شما به دنبال ولايت يك شيء مي‌گرديد بايد موحّد باشيد! تنها كسي كه تدبير در اختيار اوست، فقط ذات اقدس الهي است و غير خدا هيچ كسي وليّ هيچ موجودي نيست؛ حتي انبيا كه اوليا هستند، ولايت اينها از ناحيه ذات اقدس الهي است، چون اينها خليفه‌ هستند و خلافت يعني«بالتّبع».

علت وليّ مطلق بودن ذات اقدس الهي
آن‌كه «مستخلف‌عنه» هست و«بالاصالة» كار مي‌كند، اين وليّ هست كه﴿وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتي﴾؛مُرده‌ها را زنده مي‌كند ﴿وَ هُوَ عَلي كُلِّ شَيْ‌ءٍ قَديرٌ﴾، چرا وليّ است؟ به چند دليل: وقتي كه ذات اقدس الهي اوصاف فعلي خود را يا اوصاف ذاتي را در كنار يك مدّعا ذكر مي‌كند، هر اسمي حدّ وسط براي برهان جديد است که در اين صورت تعدّد برهان را از تعدّد حدود وسطا مي‌شود تشخيص داد؛ گاهي يك مطلب است و يك برهان که با چند تقريب تقرير مي‌شود، اگر تقريب‌ها متعدّد بود دليل نيست كه برهان متعدّد است، معيار وحدت و تعدّد براهين مسئله، وحدت و تعدّد حدود وسطاست، اگر حدّ وسط يكي بود، اين يك دليل است؛ حالا به عبارت‌هاي ديگر بيان مي‌شود؛ امّا اگر حدّ وسط چند مورد بود، چند دليل است! اين‌جا حدود وسطا فرق مي‌كند، يكي «احياي موتیٰ» است و يكي قدرت است که در کلّ پنج ـ شش حدّ وسط اين‌جا ذكر مي‌كنند كه هر كدام از اينها مي‌توانند رابط بين اصغر و اكبر باشند؛ او محيي است و هر كه محيي هست وليّ است،پس او وليّ است؛ او قدير است و هر كه قدير هست وليّ است، پس او وليّ است؛ او حَكَم است و هر كه حَكَم هست وليّ است، پس او وليّ است؛ او حاكم است و هر كه حاكم هست وليّ است، پس او وليّ است.

خير الحاكمين بودن ذات اقدس الهي علت ارجاع اختلافات به او
در بخش ديگر مي‌فرمايد خدا ﴿خَيْرُ الْحاكِمينَ﴾ [35]است؛ يعني ما در عالَم حاكم زياد داريم و زياد هم داريم!چون انبيا، اوليا و نايبان آن‌ها حاكم‌ هستند؛ امّاحکومت همه اينها«بالعرض وبالتّبع» است، براي اينكه فرمود: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾؛ [36]اگر اين حصر هست، معنايش اين است كه آن‌ها از طرف خودشان حكم نمي‌كنند،بلکه از طرف «الله» حكم مي‌كنند؛ هم حاكميّت منحصر به اوست ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾ و هم حَكميّت در مسئله معاد و هم در قضا و داوري منحصر به اوست ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ﴾، چه حكمي كه باعث حاكميّت شود که مديريت جامعه و حيات باشد براي خداست و چه حُكمي كه حَكَميّت را به همراه داشته باشد ودر كُرسي قضا بخواهد ظهور كند، براي ذات اقدس الهي است، پس اگر فرمود او ﴿خَيْرُالْحاكِمينَ﴾ است،﴿خَيْرُ الْفاصِلينَ﴾ [37]است،﴿خَيْرُ الْفاتِحينَ﴾ [38]است که در «جوشن كبير» اين حرف‌ها زياد است «يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ يَا خَيْرَ الْفَاتِحِينَ يَا خَيْرَ النَّاصِرِينَ يَا خَيْرَ الْحَاكِمِينَ يَا خَيْرَ الرَّازِقِينَ يَا خَيْرَ الْوَارِثِينَ يَا خَيْرَ الْحَامِدِينَ يَا خَيْرَ الذَّاكِرِينَ يَا خَيْرَ الْمُنْزِلِينَ يَا خَيْرَ الْمُحْسِنِين‌»،[39]اين حصرهايي كه در قرآن كريم هست نشان مي‌دهد كه ديگران اگر اين كمالات را دارند «بالعرض و التّبع» است؛ لذا فرمود: ﴿فَحُكْمُهُ إِلَي اللَّهِ﴾.

رسيدن به توحيد گاهي از كثرت به وحدت و گاهي به عكس
در سور مباركه «نساء» هم اين مسئله را گذراندند و فرمودند اگر اختلافي داريد؛ اول صدر آيه به صورت سه ضلعي است، بعد وسط آيه دو ضلعي است، پايان آيه يك ضلعي؛ يعني توحيد است; يعني آن «تثليث» صدر و «تثنيه» ذيل همه اينها«بالتّبع» است، عمده توحيد ذيل است. در آيه ۵۹ سوره مباركه «نساء» فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ﴾ يك،﴿وَأَطيعُوا الرَّسُولَ﴾ دو،﴿وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾ سه، پس سه مطاع داريد! اين صدر آيه است كه سه ضلعي است، بعد فرمود: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فيشَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ ديگر دو ضلعي شد، چون اگر درباره خود «اولي‌الأمر» اختلاف كرديد، اختلاف كرديد كه «غدير» حق است يا «سقيفه» بايد به پيغمبر مراجعه كنيد! ديگر در اختلاف بين «غدير» و «سقيفه» كه به امام مراجعه نمي‌كنيد، اگر در امامت اختلاف كرديد بايد به پيغمبر مراجعه كنيد و اگر درباره پيغمبر اختلاف كرديد بايد به «الله» مراجعه كنيد كه «الله» چگونه نبوّت او را امضا كرده است؟ پس صدر آيه سه ضلعي است و وسط آيه دو ضلعي است ﴿فَإِنْتَنازَعْتُمْ فيشَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللَّهِ وَ الرَّسُولِ﴾، بعد در پايان آيه توحيد است که ديگر سخن از پيغمبر هم نيست:﴿إِنْ كُنْتُمْتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ﴾، براي اينكه در اصل، نبوّت پيغمبر را هم ذات اقدس الهي بايد امضا كند و او بايد معجزه خود را به پيغمبر بدهد. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق دستور خداي سبحان استدلال مي‌كرد،می فرمود من از طرف خدا آمدم، براي اينكه امضاي او دست من است!﴿قُلْ كَفي بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ﴾، [40]من از طرف چه كسي آمدم؟ من از طرف خدا آمدم. به چه دليل از طرف خدا آمدم؟ براي اينكه امضاي او دست من است! اين كلام و كتاب اوست! اگر شما شكّ داريد مثل اين بياوريد. پس نبوّت پيغمبر با امضاي خدا حاصل است، با تصديق خدا حاصل است، با معجزه الهي حاصل است ﴿قُلْ كَفي بِاللَّهِ شَهيداً بَيْني وَ بَيْنَكُمْ﴾؛ خدا شهادت داد من از طرف او آمدم، براي اينكه نامه و كتاب او دست من است، اگر شما شك داريد مثل اين بياوريد؛ لذا صدر اين آيه سه ضلعي، ميانه‌ آن دو ضلعي و پايان آن هم توحيد است؛ در محلّ بحث هم كه سوره مباركه «شوريٰ» است فرمود: ﴿وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَيْ‌ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَي اللَّهِ﴾، ذيل آن آيه سوره مباركه «نساء» به توحيد ختم شد و صدر اين آيه سوره مباركه «شوري»، يعني آيه ده از توحيد شروع شد، گاهي آيات از وحدت به كثرت مي‌رسند و گاهي هم از كثرت به وحدت مي‌رسند؛ اين تنوّع در سوره مباركه «رعد» قبلاً ذكر شد كه در سوره «رعد» گاهي از وحدت شروع مي‌شدبه كثرت مي‌رسيد و گاهي از كثرت شروع مي‌شد به وحدت مي‌رسيد. در سوره مباركه «رعد» آيه سه اين است كه ﴿وَ هُوَ الَّذي﴾ اول از وحدت شروع شد؛ اوست كه اين كارها را كرده است،﴿وَ هُوَ الَّذي مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فيها رَواسِيَ وَ أَنْهاراً وَ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ﴾ اين در آيه سوم است كه فرمود اوست که اين كارها را كرده است. در آيه چهارم فرمود:﴿وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخيلٌ﴾ كشاورزي‌ها را ببينيد، دام‌ها را ببينيد، يك قطعه زمين يك هكتاري را ببينيد که خاك آن يكي، هواي آن يكي، آب آن يكي، كود آن يكي، شمس و قمرش يكي، باغبان آن يكي؛ امّا هيچ برگي شبيه برگ ديگر نيست، هيچ ميوه‌اي شبيه ميوه نيست، هيچ خوشه‌اي شبيه خوشه نيست، هيچ شاخه‌اي شبيه شاخه نيست، ما اين كارها را كرديم كه از كثرت به وحدت مي‌رسد:﴿وَ فِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنَّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخيلٌ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوانٍ يُسْقي بِماءٍ واحِدٍ﴾؛ امّا﴿وَ نُفَضِّلُ بَعْضَهَاعَلي بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾، پس گاهي از وحدت به كثرت است كه از اول شروع مي‌شود كه اوست اين كارها را كرده است و گاهي هم از كثرت به وحدت مي‌رسد که مي‌گويد اگر اين نظم عالم را بنگريد به خداي واحد مي‌رسيد. در صدر آيه ده سوره «شوري» كه محلّ بحث است، مستقيماً از وحدت شروع كرده و فرمود: ﴿وَ مَا اخْتَلَفْتُمْ فيهِ مِنْ شَيْ‌ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَي اللَّهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبِّي﴾.

ضرورت پيروي از سيره پيامبر در توكل بر خدا و معناي آن
حالا كه چنين است، اول خودم توكل مي‌كنم، شما هم به دنبال من همين راه را برويد:﴿عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ﴾؛ كار را به دست او مي‌سپاريم.معناي توكل اين نيست كه مرزبندي كنيم و بگوييم اين بخش اول براي ماست و بخش دوم براي شماست؛ خير، در همين بخش اوّلي كه ما داريم انجام مي‌دهيم به قدرت تو تكيه مي‌كنيم و شروع به كار مي‌كنيم،نه اينكه مرزبندي كنيم و بگوييم تا اين‌جا كار به عهده ما و بقيه را توكل مي‌كنيم، نه خير!«با توكل زانوي اُشتر ببند». [41]حضرت فرمود: «اعْقِلْ و تَوَكَّل‌»؛ [42]يعني همين كاري كه داري مي‌كني و زانوي شتر را مي‌بندي اين «متوكلاً الي الله» باشد، نه اينكه «اعقل ثمّ توكّل»، «اعقل فتوكّل» كه نيست، «ثمّ توكل» كه نيست؛ يعني «اعقل متوكّلاً»، نه اينكه بگويي تا اين مرز كار من است و بقيه را توكل مي‌كنيم، اين مي‌شود شِرك! اينكه مرزبندي ندارد، اين مقدار را به قدرت خودت انجام مي‌دهي و بقيه را به «الله»، اينكه توكل نشد! توكل يعني همين كه من دارم انجام مي‌دهم اين را به اعتماد به قدرت الهي دارم انجام مي‌دهم، چون در آيه بعد برهاني كه اقامه مي‌كند فرمود همه چيز كليدي دارد و كليدش به دست من است! آسمان و زمين را خلق كردم، امّا درِ آن باز نيست، نه اينها بي‌محتوا هستند و نه اينکه درِ آنها باز است، بلکهاينها مخزن‌ و خزينه‌ هستند که در آن پُر از جواهر است و درِ آن هم بسته است و كليدش هم نزد من است. اگر فرمود خدا آسمان و زمين را خلق كرد، بعد فرمود «مفاتح و مقاليد» داريم يعني چه؟ يعني داخل آن خبري هست، وگرنه دشت باز كه كليد نمي‌خواهد! فرمود آسمان‌ها مخزن است که كليد دارد و كليد آن هم نزد من است؛ زمين مخزن است که كليد دارد و كليد آنهم نزد من است. حالا اگر زمين مخزن شد، آسمان مخزن شد همه پر از گوهرها و جوهرهاي گرانبها هستند و همه هم كليد دارند، آن وقت كجا مي‌شود مرزبندي كرد كه ما بگوييم اين مقدار كار ماست و بقيه را توكل مي‌كنيم؟ خير! تمام آن نفس كشيدن‌هاي ما هم به اختيار اوست!مويي نجبند از سر ما جز به اختيار ٭٭٭ آن اختيار هم به كف اختيار اوست[43]بنابراين كلّ اين كارها را متوكلاً انجام مي‌دهيم. ذات اقدس الهي به رسولش فرمود به آن‌ها بگو ﴿عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ﴾.


[41]مثنوي معنوي، دفتر اول، بخش45؛
گفت آري گر توکل رهبرست ٭٭٭ اين سبب هم سنت پيغمبرست
گفت پيغامبر به آواز بلند ٭٭٭ با توکل زانوي اشتر ببند.
رمز الکاسب حبيب الله شنو ٭٭٭ از توکل در سبب کاهل مشو
[43]از سروده های استادِ مرحوم شعرانی، مرحوم آقا ميرزا محمود قمي.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo