< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسير آيات 46 تا 56 سوره زخرف

﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا إِلَي فِرْعَوْنَ وَ مَلَئِهِ فَقَالَ إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ (٤۶) فَلَمَّا جَاءَهُم بِآيَاتِنَا إِذَا هُم مِنْهَا يَضْحَكُونَ (٤۷) وَ مَا نُرِيهِم مِنْ آيَةٍ إِلاّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (٤۸) وَ قَالُوا يَا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِندَكَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ (٤۹) فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ يَنكُثُونَ (۵۰) وَ نَادَي فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ (۵۱) أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَ لاَ يَكَادُ يُبِينُ (۵۲) فَلَوْ لاَ أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِكَةُ مُقْتَرِنِينَ (۵۳) فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ (۵٤) فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ (۵۵) فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِينَ (۵۶)﴾

سوره مبارکهٴ «زخرف» ـ همان‌طوري که ملاحظه فرموديد ـ چون در مکه نازل شد و مطالب عنصري و اصلي سُوَر مکّي اصول دين و خطوط کلّي اخلاق و فقه است و مسئله وحي و نبوت در رأس اين مسائل براي مشرکين قرار داشت، در صدر اين سوره ـ آيه ششم ـ به عنوان متن، اين تعبير را فرمود: ﴿وَ كَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِيٍّ فِي الأوَّلِينَ ٭ وَ مَا يَأْتِيِهم مِن نَبِيٍّ إِلاّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾،[1] آن‌گاه در شرح اين متن، خطوط کلّي را بيان فرمود و رسالت وجود مبارک پيغمبر را شرح داد، بعد به عنوان نمونه جريان حضرت ابراهيم، جريان حضرت موسي و جريان حضرت عيسي(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) را ذکر مي‌کند که مشکل اساسي آنها چند چيز بود: يکي در معرفت شناسي بود که اينها براساس حسّ و تجربه حسّي فکر مي‌کردند، دوّم نظام ارزشي بود که مسائل دينار و درهم و طلا و نقره براي آنها مهم بود، سوّم هم مسئله نياکان بود که قبول و نُکول اينها فرع بر قبول و نُکول نياکانش بود؛ اين سه غُدّه مشکل جاهليت اُوليٰ و جاهليت ثانيه بود. در جريان وجود مبارک پيغمبر همين حرف را زدند که ﴿لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾[2] که مقصود آنها از عظمت آن مردي که استحقاق دريافت وحي را دارد، يکي از سرمايه‌داران مکه يا يکي از سرمايه‌داران طايف بود و وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) را در اثر نداشتن مسائل مالي تحقير مي‌کردند. جريان ابراهيم خليل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) را به همين منوال ـ در ضمن بيست آيه ـ ذکر فرمود و پاسخ داد و در ضمن ده آيه هم جريان حضرت موساي کليم را ذکر مي‌فرمايد. قصه موساي کليم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) مانند قصص ساير انبيا هرکدام معارف فراواني دارد؛ ولي در هر بخشي که قصه آنها نقل مي‌شود، نکته‌اي از نکات ويژه در آن‌جا مطرح است. در اين سوره مبارکهٴ «زخرف» که قصه موساي کليم مطرح است، همان نظام ارزشي و نظام مالي و فکري آنها مطرح بود؛ هم نظام فکري مطرح بود که فرمود اينها تُهي‌مغز شدند، شستشوي مغزي پيدا کردند و به دنبال فرعون راه افتادند؛ هم نظام ارزشي‌ آنها را مشخص کرد که گفتند اينکه موساي کليم آمد، دستبند طلا ندارد، ثروتي در اختيار ندارد و مانند آن؛ لذا در اين بخش اين قسمت ذکر شده، وگرنه براهين موساي کليم و ساير معجزات او در سوره مبارکهٴ «طه» مبسوطاً مطرح شد. در اين سوره، اين قسمتِ معرفت‌شناسي از يک سو و نظام ارزشي از سوي ديگر مطرح است؛ يکي خفيف و تُهي‌مغز بودن و شستشوي مغزي از يک سو و اينکه معيار ارزش، ثروت نيست از سوي ديگر ـ اين دو عنصر ـ نقل شد. در آيه 46 تا آيه 56 ـ اين ده آيه ـ که مربوط به قصه حضرت موساي کليم هست، اين است؛ لذا از اين جهت تکرار در قرآن نيست. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَي بِآيَاتِنَا﴾؛ ما با معجزات موساي کليم را به طرف فرعون و سرمايه‌داران و اشراف قوم فرعون فرستاديم؛ البته براي همه مردم مصر ـ چه قبطي و چه نبطي ـ وجود مبارک موساي کليم فرستاده شد، لکن ارتباط مستقيم با فرعون و درباريان فرعون بود. وجود مبارک کليم حق فرمود: ﴿إِنِّي رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾، من فرستادهٴ کسي هستم که هم آفريدگار جهانيان است و هم پروردگار جهانيان و با معجزات و بيّنات هم اعزام شد. ﴿فَلَمَّا جَاءَهُم بِآيَاتِنَا إِذَا هُم مِنْهَا يَضْحَكُونَ﴾؛ آنها به سُخريه گرفتند، همان‌طوري که در متن اين سوره مبارکهٴ «زخرف» آمده است: ﴿وَ كَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِيٍّ فِي الأوَّلِينَ ٭ وَ مَا يَأْتِيِهم مِن نَبِيٍّ إِلاّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾، اين خنده، خندهٴ مسخره‌آميزی بود که چگونه يک آدم تهيدست مي‌تواند رهبر و پيغمبر ما بشود؟! معيار ارزشي اينها ثروت بود، معيار دانشي اينها هم حسّ و تجربه بود؛ لذا فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾.

آن‌گاه ذات اقدس الهي فرمود: ما معجزات حسّي به اينها داديم، که همان عذاب باشد؛ البته يک وقت است که عذاب الهي مي‌آيد به حيات اينها خاتمه مي‌دهد، در آن موقع ديگر توبه هيچ‌کسي مقبول نيست؛ مثل اينکه خود فرعون در آن کام غرق گفت: ﴿آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرَائِيلَ﴾[3] و مانند آن که جواب آمد: ﴿آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ﴾،[4] آن وقت ايمان در حال احتضار يا در حال ضرورت قبول نيست؛ اما يک وقت است که يک عذاب مقطعي، براي بيدار کردن خوابيده‌هاست؛ فرمود اين عذابي که ما براي قوم فرعون مشخص کرديم که در سوره مبارکهٴ «اعراف» تا حدودي بحث آن گذشت ـ که آيه سوره مبارکه «اعراف» اين بود: ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الطُّوفَانَ وَ الْجَرَادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفَادِعَ وَ الدَّمَ آيَاتٍ مُفَصَّلاَتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كَانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ ٭ وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا يَا مُوسَي ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَكَ﴾.[5] ـ پس اين نوع عذاب براي آن است که اينها بيدار بشوند و اگر کسي بيدار شد توبه‌ او قبول است. بنابراين اينکه فرمود ما عذاب فرستاديم تا اينها برگردند، آن عذاب تنبيهي است، نه آن عذابي که به عنوان انتقام آخر باشد که ما آنها را به کام غرق فرستاديم و فرعون در حال غرق شدن بود که گفت: ﴿آمَنْتُ﴾ به خداي موساي کليم، پاسخ آمد: ﴿آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ﴾، پس بين اين دو عذاب خيلي فرق است؛ لذا فرمود که ما اينها را معذّب کرديم: ﴿فَلَمَّا جَاءَهُم بِآيَاتِنَا إِذَا هُم مِنْهَا يَضْحَكُونَ ٭ وَ مَا نُرِيهِم مِنْ آيَةٍ إِلاّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾.

اما در جريان اينکه هيچ آيتي نيامده، مگر اينکه «اُخت» آن بزرگ‌تر است، «اُخت» يعني مثل. اينکه در کتاب‌هاي ادبي مثل سيوطي و اينها دارد که «باب کان و أخواتها»،[6] «اُخت» به معناي خواهر نيست، بلکه «اُخت» به معناي مثل است؛ يعنی «کان و أمثالها» و اين‌جا هم «اُخت» يعني مثل؛ يعني هيچ معجزه‌اي نمي‌آمد، مگر اينکه بزرگ‌تر از «اُخت» آن بود. در اين زمينه وجوه فراواني گفته شد که سه وجه آن قابل طرح است: يکي اينکه اين اکبر بودن نسبي باشد؛ مثلاً آن «قمّل» و «ضفادع» و «دم» و مانند اينها، آن يکي از اين از جهتي برتر است و اين يکي هم از آن ديگری از جهتي برتر است، اين اکبر بودن نسبي است، نه مطلق. دوم اينکه از نظر برخي‌ها اين‌طور باشد؛ به نظر بعضي آن آيت از اين آيت اکبر است و به نظر گروهي ديگر اين آيت از آن اکبر است. وجه سوم آن است که نه، اين آياتي که ما فرستاديم، هر تالي‌ای نسبت به مَتلُوّ خود اکبر است؛ البته وجوه ديگري هم غير از اين وجوه سه‌گانه ممکن است که طرح شود: ﴿وَ مَا نُرِيهِم مِنْ آيَةٍ إِلاّ هِيَ أَكْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا﴾؛ يعني «مثلها»، ﴿وَ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ﴾ تا برگردند؛ گاهي انسان به سرمايه مبتلا مي‌شود، گاهي به فقر مبتلا مي‌شود و مانند آن. وقتي که عذاب آمد گفتند: ﴿قَالُوا يَا أَيُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّكَ﴾، حالا اين تعبير ساحر يا براي تعليم نارواي فرعون بود که گفت اين سِحر است يا خود اينها هم باور داشتند يا به آن کسي که ماهر در فنّ خودش است ـ به عنوان بزرگداشت ـ تعبير به ساحر مي‌کنند؛ مثل «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِكْمَةً وَ إِنَّ مِنَ‌ الْبَيَانِ‌ لَسِحْراً»،[7] اين «إِنَّ مِنَ‌ الْبَيَانِ‌ لَسِحْراً» نه اينکه سِحرِ محرَّم است؛ يعني کارِ سِحر را مي‌کند، اين‌طور است. اين هم ﴿يَا أَيُّهَا السَّاحِرُ﴾ يا براي آن است که واقعاً خيال مي‌کردند حضرت کليم حق ـ معاذ الله ـ ساحر است يا اينکه در حقيقت به عنوان «يَا أَيُّهَا الماهِر» گفتند. ﴿ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا﴾، چون اينها ـ حالا «في الجمله» يا «بالجمله» ـ به «الله» معتقد بودند؛ ولي ربوبيت را مي‌گفتند که برای «الله» نيست. ﴿ادْعُ لَنَا رَبَّكَ بِمَا عَهِدَ عِندَكَ﴾؛ اگر تو مي‌گويي من رسول او هستم، از طرف او آمدم و با او معاهده‌اي دارم، از خدايت بخواه اين عذاب را بردارد که ما هم هدايت مي‌شويم. عذاب براي آن است که ما برگرديم، ما هم برمي‌گرديم! اگر خدا فرمود ما عذاب کرديم که ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾، اگر عذاب را بردارد: ﴿إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ﴾؛ ما هم برمي‌گرديم. مي‌فرمايد: ﴿فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ﴾؛ خدا برابر لطف عمل کرد؛ ولي اينها «نَکث» و نقض عهد کردند، چون اينها گفتند اگر خدا عذاب را بردارد ما هدايت مي‌شويم، حالا که ما عذاب را برداشتيم، اينها هم‌چنان بر کفر خودشان اصرار مي‌ورزند. بعد فرمود: ﴿وَ نَادَي فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ﴾، به صورت رسمي و منشور اعلام کرد؛ البته خودش، يا دستور داد که سخنگويان دولت اين کار را بکنند، از طرف فرعون اعلام کردند: ﴿وَ نَادَي فِرْعَوْنُ فِي قَوْمِهِ قَالَ يَا قَوْمِ أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ﴾، او براساس همان نظام ارزشي، دارد جامعه را خام و خواب مي‌کند، گفت: سلطنت مصر که برای من است، اين رود مصر هم که در کنار تخت فرمانروايي من در اين شهر جريان دارد و بخشي هم از آن به صورت جدول‌هاي تنظيم‌شده از لابه‌لاي «قصور» من مي‌گذرد! ﴿أَ لَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ﴾ از يک جهت، ﴿وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي﴾؛ يعني تحت تدبير من و فرمانروايي من است از يک نظر يا بخشي از جدول‌هاي اين رود نيل از لابه‌لاي «قصور» من مي‌گذرد، اين وجه ديگر. ﴿وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ﴾، کسي که بصر دارد و بصيرت ندارد همين است؛ لذا در بخش‌هايي از قرآن کريم فرمود: اينها کور و کَر هستند و درک نمي‌کنند[8] و اينکه فرعون گفت: ﴿أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ وَ لاَ يَكَادُ يُبِينُ﴾؛ آيا من برتر و بالاتر هستم يا اين کسي که حقير است و فقير است و ناتوان از يک سو و درست نمي‌تواند حرف خودش را ادا کند؟ اين ﴿لاَ يَكَادُ يُبِينُ﴾ را در بحث‌هاي گذشته ملاحظه فرموديد که وجود مبارک موساي کليم وقتي رهبري و رسالت را به عهده گرفت، ديگر هيچ مشکل زباني نداشت، براي اينکه به خدا عرض کرد: ﴿وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي ٭ يَفْقَهُوا قَوْلِي﴾[9] که چندين خواسته به عرض خدا عرضه داشت و خدا هم فرمود: ﴿قَدْ أُوتيِتَ سُؤْلَكَ﴾؛[10] يعني تمام خواسته‌هاي خود را گرفتي، يکي از خواسته‌هاي موساي کليم هم اين بود که ﴿وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِي﴾، پس موساي کليم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) بعد از رسالت هيچ عُقده‌اي در لسان او نبود، لکن چون ساليان متمادي در دربار فرعون به سر مي‌برد و همان لکنت زبان در او بود و فرعون هم به همان لحاظ سابق مي‌دانست که او نمي‌توانست درست کلمات را ادا کند گفت: ﴿لاَ يَكَادُ يُبِينُ﴾، يا به اين علت است يا براساس اينکه کسي که گرفتار اصالت حسّ است، آن معارف بلند را درک نمي‌کند! خيلي از افراد بودند که به وجود مبارک شعيب مي‌گفتند ما حرف‌هاي شما را نمي‌فهميم: ﴿يَا شُعَيْبُ مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ﴾،[11] در زبان وجود مبارک شعيب که لکنتي نبود! کسي که گرفتار حسّ و تجربه است و مي‌گويد هر موجودي مادي است و چيزي که مادي نيست وجود ندارد و چيزي که موجود است الّا و لابد قابل حسّ و تجربه حسّي است، فوق را نمي‌فهمد! پس اگر گفته شد که ما نمي‌فهميم يا گفته شد اين رسول بيان خوبي ندارد، به همين مشکل شنونده برمي‌گردد، نه گوينده؛ وگرنه وجود مبارک شعيب که بيان شفاف و روشني داشت! اينها مي‌گفتند ما حرف‌هاي شما را نمي‌فهميم: ﴿مَا نَفْقَهُ كَثِيراً مِمَّا تَقُولُ﴾.

فرعون گفت من بهتر هستم: ﴿أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي﴾، اين خَير هم «أفعل تفضيل» نيست، بلکه «أفعل تعيين» است؛ نظير ﴿النَّبِيُّ أَوْلَي بِالْمُؤْمِنِينَ﴾[12] يا ﴿وَ أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾[13] اينها اولويت تعييني است نه تفضيلي، نه اينکه هر دوی ما خوب هستيم و من بهترم؛ نه، من خوبم و او بد است؛ من حقم و او باطل است؛ من صدقم و او کذب است، من خيرم و او شرّ است؛ من حسنم و او قبيح است؛ پس اين خير تعييني است، نه خير تفضيلي. ﴿أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذِي هُوَ مَهِينٌ﴾، کسي که «مَهين» است که خَير نيست، کسي که ﴿لاَ يَكَادُ يُبِينُ﴾ است که خَير نيست، من خيرم و او شرّ. اگر او بخواهد به کمال برسد، بايد لااقل يک دستبند طلايي داشته باشد، او با همين دست صاف و ساده به ديدن ما آمده! اين «أَسْوِرَة» همين دستواره است. ﴿فَلَوْ لاَ أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِكَةُ﴾؛ فرشته بايد با او بيايد! براي اينکه اينها فکر مي‌کنند هر چه هست مادي است و هر چه مادي است قابل حسّ و آمدن و ديدن و رفتن است: ﴿أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِكَةُ﴾؛ اگر او پيغمبر خداست، فرشته‌ها بايد صف بسته همراه او بيايند! جمع‌بندي‌ای که اين آيه مي‌کند اين است که او قوم خود را در اثر تبليغ شستشوي مغزي داد.

در بحث‌هاي قبل هم به عرض شما رسيد که کار حوزه و دانشگاه و مراکز فرهنگي و نخبه‌پروري دو چيز است، کار ديگران هم دو چيز است؛ مراکز فرهنگي و کساني که با قطب فرهنگي سر و کار دارند، براي اينکه محقق بپرورانند، اول مطالب صحيح به ياد آنها مي‌دهند که دوران تعليم است، بعد اين مراحل تعليمي را تعليل مي‌کنند؛ اين شخص اگر در حوزه است مي‌شود مجتهد و اگر در دانشگاه است مي‌شود استاد. در حوزه اوّل احکام شرع را مثلاً به وسيله شرح لمعه و مانند آن ياد مي‌دهند ـ آن مقدمات که هيچ ـ که چه چيزی حلال است، چه چيزی حرام است، چه چيزی واجب است، چه چيزی مکروه است و چه چيزی مستحب است، اين بايد و نبايد را به طلبه‌ها ياد مي‌دهند؛ قدري که طلبه‌ها بالاتر آمدند، اين مطالب را بهتر و برتر ياد مي‌دهند، اين دوران تعليم است که چند سال مي‌گذرد؛ قدري که بالاتر آمدند ـ مستحضريد «خارج» مجموع سطوح نيست که کسي چند سطح مطالعه کند، اين خارج نيست. خارج يعني آنچه ديگران نگفتند را از طرف خود طرح کند ـ وقتي به مقام خارج رسيدند، دوران تعليل فرا مي‌رسد؛ يعني آنچه قبلاً خوانديد که فلان چيز واجب است به فلان دليل است يا فلان چيز که حرام است به فلان دليل است، آن آيه، آن روايت، جمع‌بندي مطالب و تقديم راجح بر مرجوح، دوران استدلال و برهان که به پايان رسيد، دوران تعليل به پايان مي‌رسد، اين شخص چند سال تعليم داشت، بعد چند سال تعليل دارد که مي‌شود مجتهد.

در دانشگاه هم همين‌طور است؛ يک وقت کسي مي‌خواهد پزشک بشود، اوّل مي‌گويند فلان بيماري اين است، فلان دارو براي درمان اين بيماري است، بعد کم‌کم او را به بيمارستان‌ها مي‌برند و آموزش درمان باليني را شروع مي‌کند؛ ولي هنوز نمي‌فهمد که راز و رمز اين بيماري چيست و اين بيماري از کجا پيدا مي‌شود؛ راز و رمز اين دارو چيست و از کجا پيدا مي‌شود؛ چه پيوند علمي بين اين دارو و درمان آن داروست، اين را هنوز نمي‌فهمد! دوران تعليم او که تمام شد، مرحلهٴ تعليل فرا مي‌رسد؛ آن بيماري را کاملاً مرزشکافي مي‌کنند، پيوند آن را به دست مي‌آوردند و مي‌گويند بيماري اين است؛ اين دارو را مرزشکافي مي‌کنند، پيوند آن را به دست مي‌آورند و مي‌گويند دارو اين است؛ تضادي که بين اين دارو و آن درد است را مشخص مي‌کنند، کيفيت اثرگذاري و اثرپذيري اين دو طرف را مشخص مي‌کنند، بعد از اينکه اين مرحلهٴ تعليل گذشت، اين شخص مي‌شود طبيب و مشابه آن در مهندسی که مي‌شود استاد دانشگاه، پس اول دروان تعليم است، بعد دوران تعليل. اما در مسائلي که در جهان کنوني مي‌گذرد که تودهٴ مردم متأسفانه با آنها روبه‌رو هستند، به جاي تعليم تبليغ دارند و به جاي تعليل تکرار دارند. شما ببينيد در اين رسانه‌ها وقتي بخواهند غذايي را يا پارچه‌اي را يا خوردرويي را به خورد مردم بدهند، اول تبليغ مي‌کنند، بعد ده‌بار، بيست‌بار يا سي‌بار تکرار مي‌کنند، آن وقت مردم باور مي‌کنند. اين پفک نمکي را به بچه‌ها بخواهند بفهمانند چنين است يا به اولياي آنها بخواهند بفهمانند چنين است، با اينکه مي‌دانند اين پشتوانهٴ غذايي ندارد! جامعه را گاهي ممکن است با يک پفک نمکي قانع کنند؛ يعني اوّل تبليغ کنند، بعد ده‌بار، بيست‌بار يا صدبار که گفتند، اين جامعه‌اي که نه حوزوي است و نه دانشگاهي باور مي‌کند. ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ اين هم همين‌طور بود؛ اول گفتند نظام معرفت‌شناسي حسّ و تجربه است، بعد روي اين دميدند؛ بعد گفتند نظام ارزشي «ذَهبين» است و روي اين دميدند؛ اين مي‌شود شستشوي مغزي يک جامعه و پيروي از باطل، فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾. ما براي اينکه جامعه وزين بشود گفتيم: ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾؛[14] ما حرف وَزين و بامغز داريم، ما چهار مطلب را به شما گفتيم و شما هم به جامعه منتقل کرديد: گفتيم حرف‌هاي ما «ثقيل» است؛ سنگين نيست، ولي وزين است و محتوا دارد، يک؛ و اين حرف سنگين، يعني محتوادار آسان است؛ يعني دلپذير است و فطرت‌پذير است: ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾،[15] ما يک چيز تحميلي نياورديم، حرف‌هايي گفتيم که دلمايه دارند، مطالب دلپذير دارد و مورد قبول شما هست؛ هم محتوا دارد و وزين است، هم دلپذير؛ هم «ثقيل» است و هم «يسير»، دو.

دو امر هم جزء اوصاف سلبي قرآن کريم است: ما حرف بي‌محتوا نداريم، حرف خفيف، سبک و تهي‌مغز نداريم، يک؛ و حرف از برنامهٴ سنگينی هم نداريم؛ «عسير»، دشوار و سنگين هم نداريم، دو. اينها جزء اوصاف سلبي کلام خداست، آنها جزء اوصاف ثبوتي است؛ البته تنها برای قرآن نيست، تمام انبيا هم همين دو مطلب را آوردند و جامعه‌ها هم همين‌طور هستند؛ اينکه ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾[16] است، ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[17] است، از آن طرف هم ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[18] که در راه بيّنه است، براي همين است. بنابراين اينها به جاي اينکه حرف وزين تحويل بدهند، حرف سخيف و تُهي‌مغز را تحويل مي‌دهند؛ به جاي اينکه اين وزين را اصل بدانند و دلپذير کنند، آن باطل را دلپذير يا بدن‌پذير کردند؛ لذا نتيجه‌گيري که ذات اقدس الهي از سيرهٴ مشئوم آل فرعون مي‌کند، اين است که اينها قوم خودشان را شستشوي مغزي دادند و در برابر موساي کليم ايستادند: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ و هر جا که انبيا مشکل داشتند، همين مشکل بود؛ يعني نظام ارزشي و معرفت‌شناسي را هم کاملاً عوض کردند: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْماً فَاسِقِينَ﴾. بعد ذات اقدس الهي برابر آنچه در سوره مبارکه «اعراف» آمده است مي‌فرمايد ما اول چندين بار ـ يعني آيه 133 سوره مبارکه «اعراف» ـ «طوفان» و «جَراد» و «قُمّل» و «ضَفادع» و «دَم» را فرستاديم ﴿لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾، بعد کشف عذاب کرديم اثر نکرد و اينها نقض عهد کردند، از اين به بعد ديگر اين فرصت به نصاب رسيده است: ﴿فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ﴾.

ذيل اين آيه رواياتی از اهل بيت(عَلَيْهِمُ السَّلَامْ) رسيده است ـ لابد ملاحظه فرموديد ـ که ذات اقدس الهي منزه از آن است که متأسف، متأثر و غمگين بشود؛ اولياي الهي و انسان‌هاي کامل که خليفه او هستند، اگر غمگين و متأسف شدند، ذات اقدس الهي تأسف آنها را به خود اسناد مي‌دهد.[19] اين بيان نوراني سيد الشهداء(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) که فرمود: «رِضَی اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَيْت‌»[20] دو معنا دارد: يک معناي معروف دارد، يعني هر چه که خدا به آن راضي شد، ما راضي هستيم؛ اما معناي دقيق اين است که شما اگر خواستيد رضاي خدا را بفهميد که خدا از چه راضي است، ببينيد ما از چه راضي هستيم! ما اگر خواستيم ببينيم که خدا چه مي‌گويد، مي‌بينيم که قرآن چه گفته است و اگر خواستيم بدانيم که خدا از چه راضي است، مي‌بينيم که امام چه مي‌گويد، چون فرقي بين امام و قرآن که نيست! اين قرآن ناطق است و آن قرآن صامت است. پس اگر خواستيم ببينيم خدا چه مي‌گويد، مي‌بينيم قرآن چه مي‌گويد و اگر خواستيم ببينيم که خدا چه مي‌کند، مي‌بينيم که امام چه مي‌کند. اين «رِضَی اللَّهِ رِضَانَا»، يعني اگر خواستيد بفهميد رضاي خدا در چيست، ببينيد رضاي ما در چيست، براي اينکه آنها چون معصوم و مصون‌ هستند، منزه از آن هستند که رضاي نفسي داشته باشند؛ آن رواياتي که ذيل اين آيه است، اين را مي‌خواهند بگويند. ﴿فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ﴾، بعد فرمود: ﴿فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ﴾، ما به اندازه کافي به اينها مهلت داديم! با برهان، با قرآن، با معجزه و با هر چه که بود ـ ولو قرآن در آن عصر نبود، ولي معارف قرآني در آن عصر بود ـ لذا ذات مقدس پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) مي‌فرمايد آنچه موساي کليم آورد را ما تصديق مي‌کنيم: ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾.[21] ﴿فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِينَ﴾؛ تمام آنها را غرق کرديم، لکن با اين نمونه؛ يک وقت است که افراد عادي را خدا به هلاکت مي‌رساند، اما يک وقت اينها سردمداران شرک بودند، فرمود: ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِينَ﴾؛ ما اينها را که رهبري کفر را به عهده داشتند، اينها را سَلَف، پيشگام و پيشکسوت ديگران قرار داديم و به عنوان نمونه براي آينده‌ها قرار داديم. در سوره مبارکهٴ «هود» آيه 98 فرمود فرعون در قيامت پيشگام و پيشکسوت جهنمي‌هاست: ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾؛ پيشاپيش اين دوزخيان فرعون مي‌رود. درباره جهنم هم ملاحظه فرموديد که فرمود جهنم سه رکن دارد، اين کوره‌ها بلند ذوب آهن و مانند اينها هم سه عنصر دارند؛ يک کوره بلند بخواهد کار اساسي انجام بدهد، اوّل يک موادّ خام برای سوخت و سوز فراهم مي‌کنند، حالا يا بنزين است يا گازوئيل است يا نفت است يا سابق ذغال سنگ بود يا هيزم بود، اينها مواد خام است. در مرحلهٴ دوم آن ماده‌هاي انفجاري را به آن مي‌زنند که اين کوره گُر مي‌گيرد. مرحلهٴ سوم بعد از اينکه اين کوره گُر گرفت آن موادی را که بايد در آن بريزند تا آب بکنند را در آن قرار می‌دهند، اين سه کار برای کوره است. در قرآن دارد که ما اين سه کار را در جهنم مي‌کنيم؛ اما در همه مراحل به وسيله انسان است؛ آن مواد سوخت و سوز اوّل که هيزم است، از خود ظالمين تهيه مي‌شود که فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[22] هيزم‌هاي ما همين طبقه ظالم‌ هستند. اسرار قرآن را کسي نمي‌داند، آن‌جا هزارها هکتار جنگل ممکن است که باشند و از آنها هيزم بياورند، ما نمي‌دانيم و اميدواريم ندانيم! اما «اين قَدَر هست که بانگ جرسي مي‌آيد»،[23] اين را در سوره «جن» فرمود که ظالمين هيزم جهنم‌ هستند: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾. اين هيزم‌ها را که ريختيم «وَقُود» لازم است و «وَقُود»، «ما تُوْقَدُ به النارُ» است؛ حالا يا آتش‌زنه است يا آتش‌گيره است. قبلاً که با هيزم زندگي مي‌کردند، آن چوب‌هاي ضخيمي که قدرت مقاومت آنها بيشتر بود و مدت‌ها مي‌ماند، اين را در اجاق نگه مي‌داشتند که وقتي عصر يا شب يا فردا بخواهند دوباره غذا درست کنند، هيزم‌هاي تازه که مي‌آورند، از همان هيزم‌هاي کهنه قديم استفاده کنند تا اين گُر بگيرد، آن را مي‌گويند «وَقُود»؛ يعني «ما تُوْقَدُ به النارُ». آن «وَقُود» را، آتش‌زنه يا آتش‌گيره را مي‌آورند، وقتي آتش‌زنه و آن مواد ماده انفجاري به اين هيزم، يعني ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ﴾ رسيد، کلّ جهنم مشتعل مي‌شود، آن وقت بقيه را درون جهنم مي‌ريزد. همين سه کاري که در کوره مي‌کنند، همين سه کار برای انسان هم هست؛ يعني آن مواد سوخت و سوز اوّلي که هيزم است اينجا انسان می‌باشد؛ اين «وَقُودُ النَّار» هم که «ما تُوْقَدُ به النارُ»، رهبران کفر هستند که درباره آل فرعون دارد: ﴿وَقُودُ النَّارِ ٭ كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾،[24] به عنوان نمونه اينها را به عنوان «وَقُودُ النَّار» ذکر مي‌کند، بعد طبقه تبهکار را به درون جهنم مي‌ريزند: ﴿ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ﴾. اين سه کار، اين سه عنصر و اين مجموعه سه عنصر همه از انسان است؛ منتها پيشگام اين ورود به جهنم همين فرعون است که ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾،[25] اگر فرمود: ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً﴾، اين هم مي‌تواند نسبت به اين آيه سوره «هود» باشد و چه اينکه مي‌تواند «سَلَف» يعني پيشگام باشد و اين سرگذشت آنان مَثل است براي ديگران. خيلي‌ها به عذاب الهي گرفتار شدند؛ اما حالا هيکل و جنازه‌ آنها همين ‌طور جايي باشد براي عبرت، آن را در قرآن کمتر ذکر شده است؛ ولي درباره فرعون فرمود: ﴿فَالْيَوْمَ نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ﴾، نه «ننجيک»! ﴿نُنَجِّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً﴾؛[26] تو که دريا غرق شدي يک عدّه‌ از افراد عادي مي‌روند آن را می‌بينند، اما دستور داديم بدن تو را در کناري قرار بدهند که ﴿لِتَكُونَ لِمَنْ خَلْفَكَ آيَةً﴾ تا براي ديگران عبرت بشود؛ يعني ديگران ببينند و از جهل به علم و از جهالت به عقل عبور کنند، اين مي‌شود عبرت. بنابراين از دو نظر آل فرعون مي‌شود «سَلَف» و مي‌شود مَثل براي «آخِرِين»، فرمود: ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِينَ﴾. تا اين‌جا، اين ده آيه مربوط به جريان موساي کليم بود.

وجود مبارک حضرت امير(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) در آن خطبهٴ «قاصعه»[27] همين جريان وجود مبارک موساي کليم را شرح مي‌دهد. اين خطبهٴ «قاصعه» را اگر فرصت کرديد حتماً ببينيد. متأسفانه نهج‌البلاغه که بايد در کنار قرآن کريم باشد، خيلي رواجي ندارد، اينها از جايي که نگرفتند! اينها قرآن ناطق‌ هستند! مرحوم صاحب جواهر را خدا غريق رحمت کند! در بحث مکان مصلّيِ جواهر، مي‌فرمايد ذات اقدس الهي نام اينها را به نام خود ملحق کرد و خانه اينها را به خانه خود ملحق کرد.[28] می‌بينيد که مسجد ثواب خاص خودش را دارد، چون مسجد «معبد» است؛ اما مي‌گويند «حرم» هم ثواب مسجد را دارد، با اينکه آن‌جا قبرستان است و در کنار قبر آدم نماز مي‌خواند، به احترام آن معصوم عدّه‌اي را هم دفن مي‌کنند و نماز در قبرستان هم مکروه است؛ اما به تعبير مرحوم صاحب جواهر مي‌فرمايد که حرم مثل مسجد است، اين در اثر عظمت آن مقام مقدس است.

در خطبهٴ «قاصعه» وجود مبارک حضرت امير جريان موساي کليم را شرح مي‌دهد، مي‌فرمايد: «وَ لَقَدْ دَخَلَ مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ وَ مَعَهُ أَخُوهُ هَارُونُ عَلَيْهِمُ السَّلَامْ عَلَی فِرْعَوْنَ وَ عَلَيْهِمَا مَدَارِعُ الصُّوفِ»؛ پارچه‌هاي پشمي و همان پارچه‌هايي که چوپان‌ها داشتند، «وَ بِأَيْدِيهِمَا الْعِصِيُّ»؛ عصا دستشان بود، «فَشَرَطَا لَهُ إِنْ أَسْلَمَ بَقَاءَ مُلْكِهِ وَ دَوَامَ عِزِّهِ»؛ به فرعون فرمودند اگر ايمان بياوري، اين سلطنت براي تو مي‌ماند، چون در آن صورت برمي‌گردد به نظام حق و به دستور ما داري عمل مي‌کني و فرمان ما را اجرا مي‌کني. آن‌گاه فرعون گفت: «فَقَالَ أَ لَا تَعْجَبُونَ مِنْ هَذَيْنِ يَشْرِطَانِ لِي دَوَامَ الْعِزِّ وَ بَقَاءَ الْمُلْكِ وَ هُمَا بِمَا تَرَوْنَ مِنْ حَالِ الْفَقْرِ وَ الذُّلِّ»؛ به اطرافيانش گفت تعجب نمي‌کنيد، اينها با اين وضع ساده و فقيرانه آمدند و به من مي‌گويند اگر بخواهي سلطنت تو ادامه داشته باشد، بايد ايمان بياوريد! «فَهَلَّا أُلْقِيَ عَلَيْهِمَا أَسَاوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ إِعْظَاماً لِلذَّهَبِ وَ جَمْعِهِ وَ احْتِقَاراً لِلصُّوفِ وَ لُبْسِهِ»؛ وجود مبارک حضرت امير فرمود نظام ارزشي آنها همان طلا و نقره است، با اينکه طلا يک سنگ زردي است و نقره هم سنگ سفيدي است! اينها از نظر درجات وجودي به نبات نرسيدند، چه رسد به حيوان، چه رسد به انسان و چه رسد به اينکه معيار ارزش انسان باشند. فرمود اينها طلا و نقره را که سنگ است گرامي داشتند و جامهٴ پشمي و پوشيدن جامه پشمي را تحقير کردند و اگر ذات اقدس الهي «وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِأَنْبِيَائِهِ حَيْثُ بَعَثَهُمْ أَنْ يَفْتَحَ لَهُمْ كُنُوزَ الذِّهْبَانِ‌ وَ مَعَادِنَ الْعِقْيَانِ‌ وَ مَغَارِسَ الْجِنَانِ وَ أَنْ يَحْشُرَ مَعَهُمْ طُيُورَ السَّمَاءِ وَ وُحُوشَ الْأَرَضِينَ لَفَعَلَ»؛ اگر ذات اقدس الهي انبيا را مبعوث مي‌کرد و مي‌خواست که جمال و جلال ثروت را نشان بدهد، درباره سليمان هم همين کار را کرد! اين نمونه است يا سلسله جبال را به امامت داود امر کرد: ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾؛[29] اينها نماز جماعتي مي‌خواندند به امامت داود پيغمبر(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه)، اين کار را مي‌کرد! فرمود: «وَ أَنْ يَحْشُرَ مَعَهُمْ طُيُورَ السَّمَاءِ وَ وُحُوشَ الْأَرَضِينَ لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَسَقَطَ الْبَلَاء»، اگر اين کار را درباره انبيا مي‌کرد که اينها با جلال و شکوهِ ثروت مي‌آمدند، خيلي‌ها قبول مي‌کردند! البته اين ديگر آزمون الهي و کمال نبود! «وَ بَطَلَ الْجَزَاءُ»؛ اينها براي ثروت و قدرت مالي مي‌آمدند، نه براي اطاعت فرمان خدا، «وَ اضْمَحَلَّتِ الْأَنْبَاءُ وَ لَمَا وَجَبَ لِلْقَابِلِينَ أُجُورُ الْمُبْتَلَيْنَ وَ لَا اسْتَحَقَّ الْمُؤْمِنُونَ ثَوَابَ الْمُحْسِنِينَ وَ لَا لَزِمَتِ الْأَسْمَاءُ مَعَانِيَهَا»، آن وقت نظام ارزشی چه مي‌شود؟ ارزش برای سنگ سفيد و زرد خواهد بود، ديگر برای کمالات چه ارزشي خواهد بود؟! «وَ لَكِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ أُولِي قُوَّةٍ فِي عَزَائِمِهِمْ وَ ضَعَفَةً فِيمَا تَرَی الْأَعْيُنُ مِنْ حَالاتِهِمْ»؛ افراد اينها را به چشم ضعيف مي‌بينند، مي‌بينند که زر و زيوري در لباس آنها نيست، «مَعَ قَنَاعَةٍ تَمْلَأُ الْقُلُوبَ وَ الْعُيُونَ غِنًی وَ خَصَاصَةٍ تَمْلَأُ الْأَبْصَارَ وَ الْأَسْمَاعَ أَذًی»؛ عظمت و جلال معنوي فراوان به اينها داد که گوش و چشم ديگران را پُر مي‌کند، «وَ لَوْ كَانَتِ الْأَنْبِيَاءُ أَهْلَ قُوَّةٍ لَا تُرَامُ وَ عِزَّةٍ لَا تُضَامُ وَ مُلْكٍ تُمَدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ الرِّجَالِ وَ تُشَدُّ إِلَيْهِ عُقَدُ الرِّحَالِ لَكَانَ ذَلِكَ أَهْوَنَ عَلَی الْخَلْقِ فِي الِاعْتِبَارِ»؛ اگر اينها با زر و زور می‌آمدند و سفرهٴ مالي پهن مي‌کردند، همه مي‌پذيرفتند! اين ديگر کمال نبود! اين بحث را حضرت ادامه مي‌دهند.

درباره کعبه هم بيانی دارند که خداي سبحان مردم را امتحان کرد به احجاري که «لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَع»، حتي خود «حجرالاسود»! در همان خطبه اول نهج‌البلاغه فرمود و اين‌جا هم مشابه همان را دارد که خداي سبحان مردم را امتحان کرد به کعبه و طواف کعبه و نماز گذاشتن به طرف کعبه و امثال آن: «بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَع‌».

مرحوم صدوق(رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ‌) را خدا غريق رحمت کند! در من لا يحضر الفقيه اين بيان لطيف را دارد که يک وقت دشمن مي‌خواهد بساط کعبه را برچيند، اين ﴿وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ﴾[30] به حيات او خاتمه مي‌دهد؛ اما يک وقت ابن زبيري است که در برابر سيدالشهداء(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) و در برابر امام سجاد(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه)، يعنی با امام زمان خود درگير است؛ او رفته درون کعبه متحصن شده است! همان خدايي که يک وقت اجازه نداد ابرهه با فيل بيايد و به اين کعبه آسيب برساند، همان خدا اجازه داد که اموي روي کوه ابوقبيس منجنيق بگذارند و اين کعبه را ويران کنند، تا ابن زبير را بگيرند و اعدام بکنند، بعد هم کعبه را مي‌سازند. فرمايش مرحوم صدوق اين است که کعبه را بعد مي‌سازند، آنها که نيامدند کعبه را از بين ببرند، آمدند ابن زبير را بگيرند، کعبه أحجاري دارد که دوباره ساخته مي‌شود.[31] بنابراين اگر ما خواستيم ببينيم کعبه مهم است يا امام، در اين‌گونه از مواقع مي‌فهميم امام به مراتب بالاتر از کعبه است، براي اينکه کعبه را دوباره مي‌سازند. اين بيان لطيف مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در کتاب شريف من لا يحضر الفقيه است. اين‌جا هم مي‌فرمايد که اگر ذات اقدس الهي مي‌خواست با همين وضع زر و زيور باشد، کعبه را چنين برقرار مي‌کرد. جناب سنايي حرف خوبي دارد که عدّه‌اي ـ قبلاً هم اين به عرض شما رسيد ـ خواستند کعبه را با زر و زيور و پارچه‌هاي پرنياني مزين کنند، گفتند اين پارچه مشکي و اينها چه ارزشي براي کعبه دارد؟ اين اتفاق در عصر سنايي بود، گفت: «کعبه را جامه کردن از هوس است» شما مي‌خواهيد کعبه را زر و زيور بدهيد براي چه؟ كعبه را جامه كردن از هوس است ٭٭٭ يای بيتي جمال كعبه بس است [32] کعبه يک زينت دارد و آن يک دانه «ياء» است که خدا به ابراهيم و اسماعيل فرمود: ﴿أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ﴾،[33] اين «ياء» زينت کعبه است! شما مي‌خواهيد به اين زر و زيور بدهيد؟ آن زر و زيور جاي «ياء» را نمي‌گيرد! آن يک دانه «ياء» را خدا به انسان هم داد، فرمود: ﴿وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾،[34] آن «ياء» که ﴿وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ را دارد، مي‌تواند عظمت کعبه را درک کند. در اين‌جا فرمود: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِينَ‌ مِنْ‌ لَدُنْ‌ آدَمَ‌ صَلَوٰاتُ اللهُ عَلَيهِ إِلَی الْآخِرِينَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ وَ لَا تُبْصِرُ وَ لَا تَسْمَعُ فَجَعَلَهَا بَيْتَهُ الْحَرَامَ الَّذِي جَعَلَهُ [اللَّهُ‌] لِلنَّاسِ قِيَاماً ثُمَ‌ وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الْأَرْضِ حَجَراً وَ أَقَلِّ نَتَائِقِ الدُّنْيَا مَدَراً وَ أَضْيَقِ بُطُونِ الْأَوْدِيَةِ قُطْراً بَيْنَ جِبَالٍ خَشِنَةٍ»؛ فرمود کعبه تازه که درنيامد از زمان وجود مبارک آدم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَيْه) بود. فرمود خداوند از آدم تا کنون و «إليٰ قِيَامَ الْقِيَامَة» بشر را به خانه‌اي امتحان کرد، با يک سلسله سنگ‌هايي که «لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَع» و جنس ارزشي به آن صورت که طلا و نقره باشد نيست، اين امتحان الهي است که آدم در برابر ذات اقدس الهي خاضع و مطيع است يا به دنبال «ذَهَب» و «فِضّه» مي‌گردد. فرمود اگر مي‌خواست هم خانه زرّين درست مي‌کرد و هم در بهترين آب و هوا، در حالي در بدترين آب و هوا و با همين سنگ سياه مردم را آزمود، پس نظام ارزشي چيزي ديگر است! عمده آن است که در معرفت‌شناسي بگوييم: «اَلْمُوجُودُ عَليٰ قِسْمِين إمّا مُجرد وَ إمّا مادّي، اَلعِْلمُ عَليٰ قِسْمِين إمّا حِسّيٌّ وَ تَجْرِبي وَ إمّا تَجْرِيدي»، قهراً ارزش‌ها هم با اين فرق مي‌کند.


[23] اشعار منتسب به حافظ، شماره11؛ «کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ اين قدر هست که بانگ جرسي مي‌آيد».
[32] سير العباد الي المعاد(سنايي ـ چاپ تهران)، ص101.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo