< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/11/03

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 67 تا 73 سوره زخرف

﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاّ الْمُتَّقِينَ (۶۷) يَا عِبَادِ لَا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لاَ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ (۶۸) الَّذِينَ آمَنُوا بِآيَاتِنَا وَ كَانُوا مُسْلِمِينَ (۶۹) ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَ أَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ (۷۰) يُطَافُ عَلَيْهِم بِصِحَافٍ مِن ذَهَبٍ وَ أَكْوَابٍ وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الأنفُسُ وَ تَلَذُّ الأعْيُنُ وَ أَنتُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۷۱) وَ تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (۷۲) لَكُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْهَا تَأْكُلُونَ (۷۳)﴾

در اين سوره مبارکهٴ «زخرف» که عناصر محوري آن اصول دين است، در صدر اين سوره بعد از اشاره به مسئله وحي که اين حواميم هفت‌گانه[1] درباره وحي بحث مبسوطي دارند، يک اصل کلّي را ذکر فرمود که ﴿وَ كَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِيٍّ فِي الأوَّلِينَ ٭ وَ مَا يَأْتِيِهم مِن نَبِيٍّ إِلاّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾؛[2] يعني براي هر امتي پيامبري بود و عدّهٴ زيادي از مردم آن عصر در اثر غفلت، در برابر اين پيامبر نُکول داشتند، حرف او را نپذيرفتند و اهانت مي‌کردند، اين مي‌شد يک اصل و متن؛ چه اينکه مشابه اين متن در سوره مبارکهٴ «يس» هم آمده است: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلاّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾[3] که اصل کلّي است، آن‌گاه قصهٴ هر پيغمبري را که نقل مي‌کند، بيان مصداقي از مصاديق اين اصل کلّي است و به منزلهٴ شرح اين قاعده کلّي و اصل جامع است. درست است که هر پيامبري مربوط به عصر خودش است؛ ولي تک‌تک اينها مصداق اين اصل جامع و به منزلهٴ شرح اين اصل‌ می‌باشند، اصل اين است که ﴿يَا حَسْرَةً عَلَي الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِن رَّسُولٍ إِلاّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾، در آيه شش همين سوره هم مي‌فرمايد: ﴿وَ كَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِيٍّ﴾ مگر اينکه اينها مسخره مي‌کنند، آن‌گاه قصه حضرت ابراهيم را ذکر فرمود، قصه موساي کليم را ذکر فرمود، قصه عيساي مسيح(عَلَيهِمُ السَّلٰام) را ذکر فرمود که ذکر اين مصاديق به منزلهٴ شرح آن اصل جامع است و جريان پيغبمر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) هم که يکي از آن مصاديق است.

مطلب بعدي آن است که در آيه نُه اين سوره مبارکهٴ «زخرف»، سؤال و جوابي طرح شده است و آن جوابي را که ـ صحيح بود و ـ مشرکان دادند، با عقايد و افکار و اخلاق و رفتار و مَنِشي که اينها داشتند، هماهنگ نيست؛ در آيه نُه فرمود: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾، پس اصلِ هستي عالَم برای خداست؛ اگر اصل هستي عالم برای خداست، پرورش موجودات هم برای خداست، معبود بودن هم برای خداست، فرستادن راهنما و مانند آن هم برای خداست، اين اصل کلّي است: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾، اين مطلب را در آيه دَه به بعد شرح مي‌دهد، خدايي که خالق آسمان زمين است چه کارهايي را کرده است، بعد حرف‌هاي اينها را يکی پس از ديگري بازگو مي‌کند که در اوايل مبسوطاً گذشت؛ اين ﴿قَالُوا﴾ که جمع مذکر سالم است و اين ﴿جَعَلُوا﴾ که جمع مذکر سالم است، همه اينها عطف است بر اين ﴿لَيَقُولُنَّ﴾؛ يعني ﴿لَيَقُولُنَّ﴾اي که در اوّل آيه نُه آمده است: ﴿لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ﴾، اين ﴿الَّذِي جَعَلَ﴾[4] سخنِ خداست که به وسيلهٴ پيامبر مشخص شد تا می‌رسيم به آيه پانزده که کلمه «جعلوا»ها شروع مي‌شود: ﴿جَعَلُوا﴾، ﴿قَالُوا﴾، ﴿جَعَلُوا﴾، ﴿قَالُوا﴾ که همه اين ضميرهاي جمع مذکر سالم به همين ﴿لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ﴾ برمي‌گردد که به منزلهٴ اشکال است؛ اول خدا سؤال مي‌کند که چه کسي اين نظام را آفريد؟ آنها براساس فطرتي که دارند مي‌گويند خدا آفريد. لازمهٴ توحيد در خالقيت، توحيد در ربوبيت است! بعد در آيه پانزده فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾؛ اين خدايي که قبل از هر چيزي بود، بعد از هر چيزي هست و خالق هر چيزي است، او منزه از آن است که پدر باشد، فرزند داشته باشد يا فرزند کسي باشد! پس اوّلين اشکال اين است که ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾ که مي‌گويند: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾[5] اين در يک مرحله، بدتر از آن و در مرحله ديگر مي‌گويند: ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾[6] که سوره مبارکه «اخلاص» ﴿لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ﴾[7] طَرد اينهاست، بعد در آيه نوزده فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً﴾، گذشته از اينکه براي خدا فرزند قائل‌ هستند، براي خدا دختر قائل‌ می‌باشند؛ اين ملائکه دختران خدا هستند. می‌گويند دختران خدا هستند، جسم‌ و ديدني‌ می‌باشند، اين چه کار دارد با خداي ناديدني؟! اينها اگر ملائکه را مي‌پرستند، چون جسم است و موجود است و مادي است و ديدني، چه کار به آن «لَا يُدْرَکْ» دارد؟! ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً﴾، بعد مي‌فرمايد شما شاهد خلقت بوديد؟ آيا کسي به شما گفت؟ يا دليل عقلي بياوريد که ملائکه مؤنث‌ هستند يا دليل نقلي! اگر شما آن حرف را زديد و گفتيد: ﴿وَ جَعَلُوا لَهُ مِنْ عِبَادِهِ جُزْءاً﴾ که مي‌شود: ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ يا ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ که بدتر از ﴿اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً﴾ است و گفتيد: ﴿وَ جَعَلُوا الْمَلاَئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبَادُ الرَّحْمنِ إِنَاثاً﴾ که اين حرف را زديد، يا برهان عقلي بياوريد يا دليل نقلي! ﴿وَ قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم﴾.[8] آن‌گاه مي‌فرمايد: ﴿أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ﴾؛[9] آيا اينها برهان عقلي و برهان نقلي دارند؟! فقط حرف آنها اين است که تصديق و تکذيب ما به قبول و نُکول گذشتگان ما وابسته است؛ چيزي را که آنها بپذيرند، ما قبول مي‌کنيم و مي‌گوييم: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[10] و چيزي را که آنها نپذيرند، ما نمي‌پذيريم و مي‌گوييم: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِي آبَائِنَا الأوَّلِينَ﴾.[11] ملتي که تصديق و تکذيب آنها، نفي و اثبات آنها، سَلب و اثبات آنها داير مدار حرف نياکان باشد، بعد خدا فرمود: ﴿أَ وَ لَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾، ﴿لاَ يَهْتَدُونَ﴾،[12] چنين ملتي مي‌شود ملت جاهلي! براي اينکه جاهليّت را به عقلانيّت تبديل کنند، چندين کار را قرآن کريم کرد؛ هم نظام معرف‌شناسي را عوض کرد، چون خيلي فرق بود بين حصر معرفت‌شناسي در حسّ و تجربهٴ حسّي و تجريدي و بالاتر از آن و هم ارزش‌ها و نظام ارزشی را عوض کرد، اينها گفتند: ﴿لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾؛[13] فرمود ما هم قرآن را بر يک مرد عظيمي نازل کرديم! منتها عظمت ما ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾[14] است، نه عظمت در ثروت و «ذهب» و «فضّه». ما هم مي‌گوييم قرآن را يک موجود عظيم بايد بگيرد؛ اما عظمت به سنگ نيست ـ سنگ زرد يا سنگ سفيد ـ ما که قرآن را بر غير عظيم نازل نکرديم! منتها «عظيم» طائف و «عظيم» مکه به زعم شما، در اثر زَر و زور «عظيم»‌ هستند! اگر ديد و شناخت شما عوض بشود، معلوم مي‌شود که عظمت برای کس ديگری است؛ عظمت برای کسي است که سِنخ عظمت او سِنخ قرآني باشد، ما قرآن را به «عظيم» و «حکيم» معرفي کرديم! قرآن را طيّب و طاهر معرفي کرديم، در نهايت طيّب و طاهر آن عظيم و حکيم را پذيرفت. ما اگر ﴿وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ﴾[15] گفتيم و شما هم به اين حدّ رسيديد که اين کتاب بايد ﴿عَلَي رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ﴾ باشد، اين ﴿مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ﴾ را بگذاريد کنار، قرآن را يک انسان «عظيم» بايد تحمّل کند که اين درست است و ما هم به انسان «عظيم» داديم که ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾.

غرض اين است که ملائکه نزد آنها جسم بودند و ديدني بودند ـ حالا يا مي‌ديدند يا نمي‌ديدند ـ دختر بودند و فرشته‌ها را دختر مي‌پنداشتند که قرآن کريم فرمود يا دليل عقلي بياوريد يا دليل نقلي، هيچ‌کدام از اينها را که نداريد! اگر هيچ‌کدام از اينها را نداريد، دليل ندارد که شما بگوييد ملائکه دختر هستند، چون نه شاهد بوديد، نه برهان داريد و نه در کتاب آسماني اين حرف‌ها را يافتيد! بعد مي‌فرمايد دنيا که مي‌گذرد به منزله «اَبرهٴ» نظام و «آستر» اين نظام است، آن طرف نظام و پشت اين نظام هم آخرت است. اين جامه‌اي که شما در بَر کرديد، اين طرف آن که ظاهر است دنياست و آن طرفش که نمي‌بينيد آخرت است. ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاّ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾،[16] بعد فرمود اينها کساني هستند که فقط از دنيا باخبر می‌باشند: ﴿ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾،[17] تقابل ظاهر و آخرت، همان تقابل إحتباکي است که «صنعت إحتباك»[18] است؛ يعني دنيا ظاهر است که مي‌بينيد و آخرت مستور است که نمي‌بينيد، فرمود حدّ علمي اينها ﴿يَعْلَمُونَ﴾، «يقبلون» و «يعتقدون» است که ﴿ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾. اگر آخرت را در قبال ظاهر قرار داد، معلوم مي‌شود که آخرت در قبال باطن است و اين مي‌شود اصل، آن وقت اين اصل و اين قاعده را در فروع فراوانی شرح داد.

فرمود بعضي‌ها بزرگ واقعي‌ هستند که خداي سبحان آنها را بزرگ قرار داد، اينها که واقعاً بزرگ هستند، اينها متواضع‌ می‌باشند و آنها که اهل استکبار و تکبّر هستند، اين بزرگي آنها باطل است؛ يعني واقعاً بزرگ نيستند! چون واقعاً بزرگ نيستند، واقعاً کوچک می‌باشند! چون اگر بزرگي اينها دروغ بود، کوچکي اينها راست است؛ براي اينکه ممکن نيست که هم بزرگي اينها دروغ باشد و هم کوچکي اينها. بنابراين اگر بزرگي اينها دروغ است، پس کوچکي اينها راست است، اين يک مطلب و روزي که حق ظهور مي‌کند بايد کوچکي اينها ظهور بکند، اين دو مطلب؛ لذا مستکبر و متکبّر در قيامت «هُول»، «موهوم»، پَست و کوچک ظهور مي‌کند، اين نتيجه که فرمود: ﴿الْعَذَابِ الْهُونِ﴾؛[19] اينها عذاب «مُهين»[20] دارند، چرا؟ براي اينکه متکبّرانه زندگي مي‌کردند که اين تکبّر و بزرگي دروغ بود، اگر اين بزرگي دروغ است، پس کوچکي راست است! اگر کوچکي راست است، اينها در قيامت حقير و پَست محشور مي‌شوند، اين يک نمونه بود.

نمونه ديگر اينکه برخي‌ها در جامعه عزيزِ بي‌جهت‌ هستند: ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾؛[21] اينها براساس گناه عزيز می‌باشند که اين عزّت، عزّت دروغين است، چون عزّت راستين را قرآن در چند‌جا مشخص کرده است، فرمود: ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾؛[22] خدا عزيز است، پيغمبر عزيز است، مؤمنين عزيز هستند و مانند آن، پس اينها که ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾، عزّت اينها دروغ است؛ اگر عزّت اينها دروغ بود، ذلّت اينها راست است و اگر ذلّت اينها راست و درست بود، روزي که حقيقت و درستي ظهور مي‌کند اينها بايد ذليلانه محشور بشوند، چه اينکه ذليلانه محشور مي‌شوند! عذاب «هُون» برای اينهاست، «مُهين» بودن و ذلّت برای اينهاست؛ در جريان کِبر اين‌طور است، در جريان عزّت اين‌طور است، در جريان وَزين بودن اين‌طور است، در جريان اموال و مال داشتن اين‌طور است، چون اينها مالک نيستند! مالک بودن اينها و سلطنت اينها دروغ است. اگر مالک بودن و سلطنت اينها دروغ بود، مملوک بودن و برده بودن اينها راست است.«فردا که پيشگاه حقيقت شود پديد»،[23] اينها ذليلانه ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[24] دامن‌گير آنها مي‌شود.

می‌ببينيد که يک اصل را قرآن کريم تنزيل مي‌کند، مي‌فرمايد ما ظاهري داريم که دنياست و باطني داريم که آخرت است؛ در دنيا فريب و زور راه دارد، اما در آخرت جز حقيقت چيز ديگري نيست: ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[25] که اين اصل کلّي است، آن وقت اين را در موارد فراوان شرح مي‌دهد؛ کسي که در دنيا عزيز بي‌جهت است، در آخرت ذليل باجهت است؛ در دنيا بزرگ بي‌جهت است، در آخرت کوچک باجهت است که عذابِ «هُون» برای اينهاست، حقير بودن برای اينهاست، ذليل بودن برای اينهاست، «خِزي»[26] بودن برای اينهاست، تعبيرات قرآن کريم چنين است.

در جريان دوستي هم همين‌طور است! دوستي در دنيا دو قسم است. اولاً قرآن کريم فرمود که دوستي دنيايي، آن‌طوري که اهل جامعه در دنيا زندگي مي‌کنند يا با روابط زندگي مي‌کنند يا با ضوابط، کار دنيا همين‌طور است. با ضوابط زندگي مي‌کند؛ يعني اگر به چيزي نيازمند است مي‌خرد، مي‌فروشد، اجاره مي‌کند و با عقود مضاربه‌اي مشکل خودش را حلّ مي‌کند، اينها ضوابط زندگي است و اگر نشد با روابط زندگي مي‌کند! کسي پدر است، کسي پسر است، کسي سالمند است يا کسي فرزند کوچک دارد، اينها با روابط خانوادگي تأمين مي‌شوند؛ اينها به نحو «مُنفَصِلة مَانِعةُ الخُلُوّ» است که جمع را شايد. در دنيا اين اصول حاکم است؛ يعني ضوابط و روابط. در آخرت نه ضوابط دنيايي حاکم است و نه روابط؛ لذا به صورت نفي جنس فرمود: روزي است که ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَ لاَ خُلَّةٌ﴾،[27] مرفوع بودن آن براي تکرار اين «لام» است؛ يعني نفي جنس است. اين «بيع» کنايه از مطلق ضوابط تجاري است و آن ﴿خُلَّةٌ﴾ هم کنايه از مطلق روابط اجتماعي است. در آن روز هيچ‌کس به داد کسي نمي‌رسد و هر کسي مهمان عمل خودش است! به مسکن احتياج هست، به لباس احتياج هست، به غذا احتياج هست، به آب احتياج هست به ميوه احتياج است، احتياج براي انسان هست که نه با ضابطه مي‌تواند تهيه کند و نه با رابطه؛ ضابطه نيست، چون ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ﴾؛ رابطه نيست، چون ﴿لاَ خُلَّةٌ﴾؛ دوستي و «رحامت» و امثال آن نيست: ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ﴾،[28] پس ما تنها مي‌آييم: ﴿كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً﴾؛[29] هر کسي ره‌توشهٴ خودش را بايد بياورد. حالا که چنين شد، مي‌ماند مسئلهٴ دوستي و دشمني؛ دوستي در دنيا دو قسم است: يک دوستي است که ظاهر آن دوستي است و باطن آن هم دوستي است؛ مثل ارادت به اهل بيت(عَلَيهِمُ السَّلام) و علاقهٴ مؤمنين نسبت به هم که يکديگر را کمک مي‌کنند. اما يک سلسله دوستي‌هاست که ظاهر آن دوستي است و باطنش دشمني است؛ مثل همان ظاهر «کِبر» و باطن «صِغَر»، ظاهر «عزّت» و باطن «ذلّت»، اين ظاهرش دوستي است! اينها دو تايي دوست هم‌ هستند، براي يکديگر بي‌جا امضا مي‌کنند، براي يکديگر شهادت بي‌جا مي‌دهند و براي يکديگر کارهاي حرام انجام مي‌دهند، کارهايشان اين‌طور است، می‌گويند چون اين شخص دوست من است. پس اين «خُلّة» و دوستي، ظاهر آن دوستي است و باطن آن عداوت است؛ زيرا هر دو برای يکديگر خلاف شرع انجام مي‌دهند، اگر هر دو براي يکديگر خلاف شرع انجام مي‌دهند، اين «خُلّة» ظاهر آن «خُلّة» است و باطن آن عدوات است، اين يک اصل؛ قيامت ظرف ظهور باطن است، هر چه حق است و باطن است ظهور مي‌کند، اين دو؛ لذا ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾، اين چيز جديدي نيست! مگر اين شخص نسبت به او شهادت بيجا نمي‌داد؟ يا او نسبت به اين شخص امضاي بيجا نمي‌کرد؟ اين عداوت بود! اين شخص به او سمّ مي‌داد و او هم به اين شخص سمّ مي‌داد، همين معنا در قيامت ظهور مي‌کند؛ لذا فرمود بعضي‌ها طوري زندگي مي‌کنند که مي‌گويند: ﴿يَا وَيْلَتَي لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلاً﴾؛[30] ـ در سوره مبارکه «فرقان» است ـ اي کاش من چنين دوستي نمي‌داشتم! ﴿يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً﴾؛[31] اي کاش من راه اهل بيت را مي‌رفتم! اين اي کاش! اي کاش! براي همين جهت است! اينکه براي کمک به او خلاف شرع مي‌کند و اين شخص هم در تأييد او خلاف شرع مي‌کند، اين دوستيِ ظاهري است و دشمني واقعي و قيامت هم ظرف ظهور واقعيت است و اين واقعيت ظهور مي‌کند؛ لذا فرمود: ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾، اين را مي‌گويند تفسير قرآن به قرآن! نه اينکه ما المعجم را بگذاريم جلو و ببينيم که کجا «خُلّة» در آن هست و کجا هم «عَدواة» در آن هست.

بارها به عرض شما رساندم، از تفسير جناب طبري که او را امام مفسّرين مي‌دانند و او صد و اَندی سال قبل از جناب شيخ طوسي و امثال ايشان بودند و قبلاً هم به عرض شما رسيد اينکه مرحوم امين‌ الاسلام در مجمع البيان دارد که سُدّي اين‌طور گفته، مُجاهد اين‌طور گفته يا قُتاده اين‌طور گفته، اينها همه مرسلات است و ايشان غالباً از شيخ طوسي(رِضوانُ اللهَ عَلَيهِ) مي‌گرفت که آن هم مُرسلات است. يا در تبيان مرحوم شيخ طوسي اين است که مُجاهد اين‌طور گفته، قُتاده اين‌طور گفته يا سدّي اين‌طور گفته است؛ اما همه اينها به مصادير و مسانيد تفسير طبري وابسته است، او مي‌گويد «حَدَّثنا» فلان استاد از فلان استاد از فلان استاد از سدّي؛ لذا او شده امام مفسّرين، چون همه اينها را مُسنداً از آن مفسّران طبقهٴ دوم که تابعين هستند نقل مي‌کند. از آن تفسير تا آخرين تفسيري که ويرايش شده است، در غالب تفاسير هست که «القُرآن يُفَسِّرُ بَعضُهُ بَعضاً»؛[32] اما آنچه کار الميزان است، اين است که با المعجم مسئله را حلّ نکرده است. الآن اين نمونه‌هايي که به عرض شما رسيد، هيچ‌کدام برابر المعجم نبود؛ ما بايد اصلي را از قرآن استنباط بکنيم، يک؛ فروعي از اين اصل مجتهدانه استنباط بکنيم، دو؛ هيچ‌کدام به المعجم و اينها برنمي‌گردد. اين تحليل که قرآن فرمود دنيا ظاهر است و آخرت باطن، هر چيزي ظاهري دارد و باطني، ظاهر آن در دنيا براي ما جلوه مي‌کند و باطن آن در آخرت براي همه ظهور مي‌کند، اينها شواهد آن است که اگر قرآن کريم فرمود دوستان دنيايي دشمنان آخرت‌ هستند، يک تشبيه، تنظير و تهديد نيست، بلکه تبيين يک واقعيت است؛ آخرت ظرف ظهور حقيقت است و چون حقيقت اين دوستي‌ها عدوات است، در آن روز اين عداوت‌ها ظهور مي‌کند؛ لذا فرمود: ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾. اما متّقياني که دوست يکديگر هستند، ظاهر آن دوستي است و باطن آن هم دوستي است! اين شخص او را کمک مي‌کند، امر به معروف مي‌کند، نهي از منکر مي‌کند، مشکل علمي او را حلّ مي‌کند، مشکل مالي او را حلّ مي‌کند يا به او قرض‌الحسنه مي‌دهد، اين دوستيِ واقعي است! چون واقعاً دوست است، در قيامت اين واقعيت هم ظهور مي‌کند؛ لذا فرمود متّقيان کساني‌ هستند که در دنيا اگر عزيز می‌باشند، عزّت آنها واقعي است: ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾،[33] در قيامت هم عزيز هستند. اگر مشکل يکديگر را حلّ مي‌کنند، دوست يکديگرند و واقعاً دوست هستند، در قيامت هم واقعاً دوست‌ می‌باشند؛ اينها کساني‌ هستند که در برابر ﴿يُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَرَآءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلاً﴾،[34] اينها ﴿فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا﴾.[35] در مورد مسجد قبا وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) فرمود: اين‌جا تنها معبد مسلمان‌ها نيست، اين‌جا جايي است که عدّه‌اي علاقه‌مند هستند که پاک بشوند: ﴿فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا﴾،[36] در برابر آن کساني هستند که ﴿يُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَرَآءَهُمْ يَوْماً ثَقِيلاً﴾، آنها ﴿يُحِبُّونَ الْعَاجِلَةَ﴾ است و اينها ﴿يُحِبُّونَ أَن يَتَطَهَّرُوا﴾ است، پس خيلي فرق است! فرمود: ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاّ الْمُتَّقِينَ﴾ اين استثنا، استثناي متّصل هم مي‌تواند باشد؛ يعني کساني که دوست‌ هستند «بالقول المطلق»، همه دوستان دشمنان يکديگرند، مگر متّقيان که علاقه آنها و دوستي آنها بر محور کتاب و سنّت است. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، اگر يکي بالاتر باشد از ديگري شفاعت مي‌کند؛ مثلاً به عالِم مي‌گويند: «قِفْ تَشْفَعْ»،[37] هرگز او را رها نمي‌کند! پس اگر کسي بالاتر باشد، شفاعت يکديگر را مي‌کنند. ﴿يَا عِبَادِ لَا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لاَ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ﴾، در پايان سوره مبارکه «واقعة» دارد که انسان‌های مؤمن در بهشت هم لذّت باطني دارند و هم لذّت ظاهري دارند؛ لذّت ظاهري همين «أکل» و «شُرب» و ميوه و خوراکي و امثال آنهاست، طوري است که آثار دفع در آنها نيست، آثار رنج در آنها نيست. در دنيا انسان تا گرسنه نشود لذّت خوردن را احساس نمي‌کند؛ ولي در بهشت بدون گرسنگي لذّت سير شدن و سيراب شدن را احساس مي‌کند، اين خصيصه بهشت است! در دنيا انسان که سير است علاقه به غذا ندارد، اگر هم غذا بخورد بالا مي‌آورد و لذّت نمي‌برد؛ تا گرسنه نشود از غذا خوردن لذّت نمي‌برد، تا تشنه نشود از نوشيدن آب لذّت نمي‌برد، هر لذّتي در دنيا مسبوق به رنج است؛ ولي در بهشت اين‌طور نيست، تمام لذايد مسبوق به لذايذ قبلي‌ هستند، اين‌طور نيست که اوّل انسان بايد رنج تشنگي را بچشد و بعد از کوثر بنوشد اين‌طور نيست، يا رنج گرسنگي را تحمّل کند بعد غذا بخورد، اين‌طور نيست. پس اين لذايد ظاهري هست؛ اما بهترين لذّتي که مؤمنان دارند، شنيدن کلام حق و صداي حق است که آن را از هر طرف مي‌شنوند؛ يعني از بالا و پايين، «يمين» و «يسار»، «أمام» و «خلف». وقتي خدا مي‌فرمايد ﴿يَا عِبَادِ﴾ از هر طرف می‌شنوند، چه اينکه موساي کليم(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) در کنار کوه «طور» از هر طرف مي‌شنيد «يَا مُوسَی»، اين‌جا هم شنيدن او اين است که ﴿يَا عِبَادِ﴾ که خود اين عنوانِ بنده بودن براي مؤمن شرف‌بخش است، همچنين شنيدن کلام حق هم براي مؤمن لذّت بخش است. ﴿لَا خَوْفٌ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ وَ لاَ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ﴾؛ نه هراسي از آينده داريد و نه چيزي را از دست داديد که هم اکنون غمگين باشيد! به هر حال انسان بين دو خطر است: يا مي‌ترسد که آينده چيزي بيايد که موجوديِ او را بگيرد، يا قبلاً چيزي را از دست داد که هم‌اکنون غمگين است، گرچه حُزن احياناً نسبت به آينده هم مطرح است. فرمود نه نسبت به گذشته و نه نسبت به آينده چيزي نيست که شما را غمگين يا هراسناک کند. قرآن کريم مي‌فرمايد اين بندگاني که ما استثنا کرديم، آن ﴿بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ که گفتيم شرح حال آنهاست.

«فَالبَحثُ فِي مَقامين»: مقام اوّل «تَبشير» است نسبت به متّقين و مقام دوم «إنذار» است نسبت به مجرمين. درباره متّقيان که بشارت برای آنهاست، فرمود: ﴿الَّذِينَ آمَنُوا بِآيَاتِنَا وَ كَانُوا مُسْلِمِينَ﴾ که به نحو سيرهٴ مستمره انقياد را حفظ کردند و لحظه‌اي نبود، به اينها در هنگام مرگ فرشته‌ها مي‌آيند و سلام مي‌کنند؛ لذّت مرگ براي آنها لذّتی ستودني است و در دالان ورودي بهشت هم فرشته‌ها عرض سلام مي‌کنند و مي‌گويند: ﴿ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَ أَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ﴾؛ شما و همسرانتان، اينها غير از حوري هستند که در بهشت‌ می‌باشند، حوري که بيرون نمي‌آيند! برخي‌ها هستند که با همسران خود در بهشت محشور مي‌شوند؛ اينها که با هم زندگي مسالمت‌آميز داشتند، اينها که يکديگر را خوب درک کردند، اينها که تمام تلاش و کوشش آنها اين بود که آبروي يکديگر را حفظ بکنند. غالب بزرگاني که به جايي رسيدند، در اثر داشتن يک همسر باايمان و فداکار بود! اگر آن همسر توقعات زائدی مي‌داشت، ديگر آن عالِم به اين‌جاها نمي‌رسيد، به اين‌گونه از افراد مي‌گويند: ﴿ادْخُلُوا الْجَنَّةَ أَنتُمْ وَ أَزْوَاجُكُمْ تُحْبَرُونَ﴾؛ يعني همسراني که در دنيا داشتيد. ﴿تُحْبَرُونَ﴾؛ يعنی محبوب هستيد، چشم شما روشن است و با لذّت وارد مي‌شويد، «حُبور» همان سرور است. بعد وقتي وارد شدند يا «غِلْمَانٌ يَطُوفُ»[38] يا «حُوري يَطُوفُ»، ﴿يُطَافُ عَلَيْهِم بِصِحَافٍ مِن ذَهَبٍ﴾؛ با صحيفه‌ها و کاسه‌هاي طلايي غذا را برای اينها دور مي‌دهند که ميل کنند و کُوب‌ها[39] و ظرف‌هايي که آب گوارا در آن هست طَوف مي‌دهند و مي‌گردانند که اگر تشنه‌ هستند و آب خواستند ميل کنند، از اين آب ميل کنند و اگر غذا خواستند، از آن غذا ميل کنند؛ هم صحيفه‌ها و کاسه‌هاي زرّين از غذا و هم کُوب‌ها پُر از آب. بعد جمع‌بندي فرمود که ﴿وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الأنفُسُ وَ تَلَذُّ الأعْيُنُ﴾، خيلي از غذاهاست که دلپذير هست، اما در چشم زيبا جلوه نمي‌کند. بخشي از غذاها را که اين آشپزهاي ماهر درست مي‌کنند، اينها «ذائقه» را تأمين مي‌کنند؛ ولي «باصره» را تأمين نمي‌کنند، اما ديگران به اين فکر هستند که هم غذاي سالم تأمين کنند که «ذائقه» را تأمين کند، هم آن را زيبا جلوه بدهند که «باصره» را تأمين بکنند؛ لذا فرمود ما طوري غذاي بهشت را تأمين مي‌کنيم که هم «ذائقه» را تأمين مي‌کند ـ که هر چه بخواهند هست ـ و هم «باصره» را تأمين مي‌کند که چشم لذّت مي‌برد. ﴿وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الأنفُسُ وَ تَلَذُّ الأعْيُنُ﴾. پرسش: پس غذا را نمی‌خواهد بگويد؟ پاسخ: چرا، ﴿تَشْتَهِيهِ الأنفُسُ﴾ همين است! آن ﴿يَا عِبَادِ﴾ مربوط به لذايذ معنوي است؛ اما بعد آن که ﴿صِحَافٍ مِن ذَهَبٍ﴾ هست، ﴿َأَكْوَابٍ﴾ هست و بعد هم مي‌فرمايد: ﴿تَلَذُّ الأعْيُنُ﴾، اين لذّت چشم که همان لذّت قلب و لذّت عقل نيست، آن برای ﴿يَا عِبَادِ﴾ است. بنابراين هم لذّت قلب در آن هست که در ﴿يَا عِبَادِ﴾ شنيدن کلام الهي است که آن لذّت روح است و هم اين کاسه‌هايي که زرّين است و پُر از غذاهاي سالم است يا کوب‌ها و ظرف‌هايي که پُر از آب سالم است، طوري است که هم «ذائقه» را تأمين مي‌کند و هم «باصره» را تأمين مي‌کند.

مطلب ديگر اين است که در قرآن کريم فرمود که هر چه انسان بخواهد هست، نه اينکه هر چه در بهشت هست انسان مي‌خواهد! ـ البته چند بار اين تفاوت گفته شد؛ ـ يعني هر چه انسان بخواهد در بهشت هست، اما نه هر چه را که در بهشت هست انسان مي‌خواهد! خيلي از چيزها در بهشت هست که انسان نمي‌فهمد تا بخواهد؛ لذا در بخش‌هاي ديگر مرزبندي کرد و فرمود: ﴿فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الأنفُسُ﴾؛ هر چه بخواهند هست، بعد فرمود: ﴿وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾،[40] اين ﴿لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾ يعني چه؟ با اينکه شما فرموديد هر چه انسان بخواهد هست، اما ديگر ﴿مَزِيدٌ﴾ چيست؟ ﴿فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الأنفُسُ﴾، يک؛ ﴿وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾، دو. در بخش‌هايي که مربوط به نماز شب است، فرمود خيلي‌ها نمي‌دانند آن‌جا چه خبر است! ﴿فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةٍ أَعْيُنٍ﴾،[41] بنابراين دو اصل است: يکي اينکه انسان هر چه بخواهد در بهشت هست و ديگر اينکه اين‌چنين نيست که هر چه در بهشت هست انسان مي‌خواهد، خيلي از چيزهاست که به انسان مي‌دهند، انسان نخواسته و نمي‌خواست و نمي‌توانست بخواهد. نمونه‌هاي آن هم اين بود که مشيئت ما، ارادهٴ ما و آرزوي ما به اندازهٴ قلمرو فهم ماست، ما هر اندازه که مي‌فهميم اشتها داريم و آرزو داريم و دعاهايمان هم همين‌طور است! بارها اين مثال ذکر شد، الآن شما هيچ توجه کرديد که يک دامدار يا کشاورز در تمام مدت عمر خود آرزو بکند که اي کاش من نسخه خطي تهذيب شيخ طوسي را مي‌داشتم؟! اصلاً چنين آرزويي براي او مطرح نيست! او شيخ طوسي را نمي‌شناسد و تهذيب را نمي‌داند که چيست. تهذيب در کتا‌ب‌خانه‌ها هست، نسخه خطي‌ آن هم هست و مصحح‌ آن هم هست؛ اما اين کشاورز آن را آرزو نمي‌کند، هر کسي به اندازه فهم خود آرزو دارد، ما به اندازهٴ فهم خودمان از قرآن و روايات آرزو داريم؛ اما بيش از اين آرزو نداريم، چون بيش از اين نمي‌فهميم! لذا فرمود حواس شما جمع باشد، اين‌طور نيست که در بهشت هر چه هست شما بخواهيد، بله در بهشت هر چه شما بخواهيد هست، اما خيلي از چيزها نزد ما هست که شما اصلاً نمي‌خواهيد، اگر صلاح دانستيم به شما مي‌دهيم؛ لذا فرمود: ﴿وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الأنفُسُ وَ تَلَذُّ الأعْيُنُ﴾ که اين‌جاست و در بخش‌هاي ديگر هم فرمود: ﴿لَهُم مَا يَشَاؤُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ﴾. آن‌که از علم لدنّي طَرفي بسته است، او مي‌تواند به آن ﴿مَزِيدٌ﴾ راه يابد؛ آن زائد بر فهم ماست و وقتي زائد بر فهم ما بود، زائد بر مشيئت و آرزو و تمنّي ماست؛ در دعاها هم همين‌طور است! چيزي را مي‌خواهيم که بفهميم، ما نمي‌دانيم وجود مبارک حضرت امير چيست و کيست! خدا شيخنا الاستاد مرحوم حکيم الهي قمشه‌اي را غريق رحمت کند! ايشان بارها مي‌گفت آرزوي من اين است که نهج‌البلاغه را کنار حوض کوثر، خدمت حضرت امير بخوانم! مثلاً اين مطلب را می‌بينيد که اصلاً براي خيلي‌ها مطرح نيست! بنابراين هر چه انسان بخواهد در بهشت هست، نه هرچه در بهشت هست انسان مي‌خواهد. الآن براي طلبه‌هاي عادي هر چه بخواهند در کتاب‌خانه‌هاي بزرگ و عمومي هست، اما نه هر چه که در کتاب‌خانه‌هاي عمومي هست را اين طلبه بخواهد، برای اينکه او نسخه خطي فارابي نشنيده است، او نسخه خطي تهذيب شيخ طوسي را نشنيده است تا بگويد اي کاش آن نسخه مصحّحي که به خط شيخ طوسي بود من مي‌داشتم! بنابراين اين فقط جنبهٴ اثباتي را بيان مي‌کند، ﴿وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الأنفُسُ وَ تَلَذُّ الأعْيُنُ وَ أَنتُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾.

يک چيز را قرآن کريم مشخص کرده در حقيقت انسانيّت که اگر آن ثابت بشود، راه براي ابطال تناسخ و امثال تناسخ کاملاً باز است. قرآن انسان را طرزي معرفي مي‌کند که «حَقِيقَتَهُ أنَّهُ کٰادِحٌ إلَي رَبِّه»، «حَقِيقَتَهُ أنَّهُ مُهَاجِر»،[42] اين اگر خوب روشن بشود که از نظر قرآن حقيقت انسان اين است که رونده است، ديگر تناسخ مُستحيل مي‌شود! انساني که مرده و روح او اين بدنش را رها کرده، اگر دوباره به بدن نوزاد تعلّق بگيرد؛ يعني ديگر «کٰادِح» نيست، يعني «مُهاجِر» نيست. اگر حقيقت انسان روشن بشود که ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾،[43] رنج ابطلال تناسخ با آن ادلّه‌ها ديگر رخت برمي‌بندد، اصلاً حقيقتي است که دارد مي‌رود؛ اگر حقيقت انساني چيز رونده است، دوباره بعد از مرگ به بدن يک نوزاد تعلّق بگيرد يعني چه؟ پرسش: آن کسی که به جهنم می رود چگونه «کٰادِح» است.

پاسخ: ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾،[44] با جلال الهي ديدار مي‌کند! رب خدا را ديد! ﴿إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنتَقِمُونَ﴾. اين هزار و يک اسم يا هزار اسمي که در «جوشن کبير»[45] هست، انسان به هرکدام از اينها برسد به ديدار الهي رفته است! آن‌جا «يَا بَاسِطُ» را مي‌بيند «يَا قَابِضُ» را مي‌بيند «يَا رَحْمَانُ» را مي‌بيند «يَا رَحِيمُ» را مي‌بيند «يَا وَدُودُ»[46] را مي‌بيند يا ﴿فَأَخَذْنَاهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِرٍ﴾[47] را مي‌بيند، بعد مي‌گويد: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾[48] و به هرکدام از اين هزار اسم که برسد، هزار مظهَر و هزار نام از نام‌هاي ذات اقدس الهي هست، به قول مرحوم آقا ميرزا محمود قمي استاد استاد ما، مرحوم آقاي شعراني: گر وعده دوزخ است و يا خُلد غم مخور ٭٭٭ بيرون نمي‌برند تو را از ديار دوست او اين چنين است: آن خدای دان همه مردود يا قبول ٭٭٭ من رحمة بَدا و الى رحمة يؤل از رحمت آمدند و به رحمت روند خلق ٭٭٭ اين است سرّ عشق كه حيران كند عقول[49] سرانجام به ديدار «الله» مي‌رسند و آن کافر هم مي‌گويد: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛ منتها حالا لياقت دريافت اسمای «جماليه» را ندارد، اگر لياقت داشته باشد سرانجام ذات اقدس الهي عفو مي‌کند. فرمود اينها که گفتيم غذا و آب بود؛ اما ميوه‌هاي فراواني هم هست: ﴿لَكُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ كَثِيرَةٌ مِنْهَا تَأْكُلُونَ﴾، اين عصارهٴ بخش اوّل است که فرمود: ﴿إِلاّ الْمُتَّقِينَ﴾، امّا آن بخش دوم که فرمود: ﴿بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ و إنذار است، در بحث بعدي خواهد آمد.


[23] ديوان حافظ، غزل133.
[45] اين‌ دعا يک‌صد بند دارد و هر بند هم حاوي‌ ده‌ اسم‌ از اسماي‌ خداست‌، به‌جز بند ۵۵ که‌ يازده‌ اسم‌ خدا در آن‌ آمده‌ است‌.
[49] مجموعه اشعارحکيم آقا محمدرضا قمشه‌ای.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo