< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/11/24

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 25 تا 36 سوره دُخان

﴿كَمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (۲۵) وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ (۲۶) وَ نَعْمَةٍ كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ (۲۷) كَذلِكَ وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِينَ (۲۸) فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الأرْضُ وَ مَا كَانُوا مُنظَرِينَ (۲۹ ) وَ لَقَدْ نَجَّيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِينِ (۳۰) مِن فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كَانَ عَالِياً مِنَ الْمُسْرِفِينَ (۳۱) وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَي عِلْمٍ عَلَي الْعَالَمِينَ (۳۲) وَ آتَيْنَاهُم مِنَ الآيَاتِ مَا فِيهِ بَلاَءٌ مُبِينٌ (۳۳) إِنَّ هؤُلاَءِ لَيَقُولُونَ (۳٤) إِنْ هِيَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولَي وَ مَا نَحْنُ بِمُنشَرِينَ (۳۵) فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (۳۶)﴾

سوره مبارکهٴ «دخان» ـ همان‌طوري که ملاحظه فرموديد ـ چون در مکّه نازل شد و عناصر محوري سُوَر مکّي اصول دين است، بخشي از مسائل مربوط به توحيد و وحي و نبوّت اشاره شده که براي تبيين آن معارف کلّي، قصص بعضي از انبيا را بازگو مي‌کنند تا آن مطالب عقلي و برهاني، با اين مسائل تجربي هماهنگ و تأييد بشود. قصهٴ فرعون و آل فرعون را که به هلاکت رسيدند، در همين سوره مبارکهٴ «دخان» بيان مي‌کنند، چه اينکه جريان قوم «تُبَّع» که سرزمين يمن را تصاحب کرده بودند را بعداً ذکر مي‌کنند، تا آن امر حقيقي با آنچه در خارج واقع شده است هماهنگ باشد. فرمود آلِ فرعون در اثر آن ستمي که کردند به هلاکت رسيدند و نعمت‌هاي فراواني را ترک کردند؛ البته ترک آنها براساس اختيار نبود، چون در سوره مبارکهٴ «شعراء» و مانند آن دارد که ما اينها را از آن سرزمين بيرون کرديم: ﴿فَأَخْرَجْنَاهُم﴾،[1] نه اينکه اينها به طور طبيعي مُردند. يک وقت است که انسان به طور عادي رَخت برمي‌بندد، اگر کسي بميرد و ﴿إِن تَرَكَ خَيْراً﴾[2] اين مال برای ورثه است و اين ﴿إِن تَرَكَ﴾ يک امر عادي است؛ اما در جريان آل فرعون اين ﴿إِن تَرَكَ﴾ با ﴿فَأَخْرَجْنَاهُم﴾ همراه بود؛ در سوره مبارکهٴ «شعراء» و مانند آن فرمود که ما اينها را از آن سرزمين بيرون کرديم، اين‌طور نبود که اينها به ميل خودشان آن سرزمين را ترک کرده باشند، آيه 57 به بعد سوره مبارکهٴ «شعراء» اين بود: ﴿فَأَخْرَجْنَاهُم مِّن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾، پس يک وقت کسي به مرگ عادي مي‌ميرد، «﴿إِن تَرَكَ خَيْراً﴾ کذا و کذا»، آن وقت است که مسائل ارث در قرآن مطرح است؛ اما يک وقت است که مي‌فرمايد: ﴿فَأَخْرَجْنَاهُم مِّن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾؛ آنها نمي‌خواستند ترک کنند، ما اينها را از سرزمين خودشان بيرون برديم؛ به هر وسيله است، اين معنا به بني‌اسرائيل رسيد.

مطلب دوم آن است که بني‌اسرائيل به حسب ظاهر به دو گروه تقسيم شدند: يک عده اهل هجرت بودند که با موساي کليم(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) مأمور شدند که حرکت کنند: ﴿فَأَسْرِ بِعِبَادِي لَيْلاً﴾[3] و عدّه‌اي هم ظاهراً در همان مصر ماندند که از آيه 59 سوره مبارکه «شعراء» برمي‌آيد که اين گروه در همان مصر ماندند و وارث سرزمين‌ها، باغ‌ها و بوستان‌هاي آلِ فرعون شدند، چون در آيه 57 به بعد همان سوره «شعراء» دارد: ﴿فَأَخْرَجْنَاهُم مِّن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ ٭ وَ كُنُوزٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ ٭ كَذلِكَ وَ أَوْرَثْنَاهَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾،[4] بعد فرمود: ﴿فَأَتْبَعُوهُم مُّشْرِقِينَ﴾،[5] پس معلوم مي‌شود که بني‌اسرائيل دو گروه شدند: يک عدّه مهاجر که در خدمت موساي کليم(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) بودند و يک عدّه هم که در همان سرزمين خودشان ماندند. پرسش: مخالفت با ولیّ خدا نمی‌شود؟ پاسخ: نه، چون وليّ خدا فرمود به اينها بيايند و اينها را با خودش برده، اما آنها گفتند که ما مي‌مانيم و مقاومت مي‌کنيم، اگر بر اينها واجب بود که مي‌رفتند! اينها حاضر شدند که بمانند؛ حالا يا به اينها الهام شده است که وقتي موساي کليم رفت، آلِ فرعون به هلاکت مي‌افتند يا گفتند ما همين‌طور هستيم و مقاومت مي‌کنيم. غرض اين است که يک عدّه مهاجرت کردند و يک عدّه ماندند، اينها که ماندند ﴿أَوْرَثْنَاهَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ و آنها را که وجود مبارک موساي کليم به همراه برد، آنها حالا دوباره برگشتند به مصر يا برنگشتند که مرحوم امين‌الاسلام و ديگران نظرشان اين است،[6] البته اين آسان نيست؛ ظاهراً آنها در همان سرزمين سينا و فلسطين ماندند، بازگشت آنها به مصر اگر از راه کِشتي بود که ممکن بود و اگر از راه خشکي بود ممکن بود؛ ولي به هر حال بعيد بود و نقل نکردند آنها که رفتند به سرزمين فلسطين و سينا به مصر دوباره برگشتند! در نتيجه همان‌هايي که در مصر بودند و مهاجرت نکردند، وارث «زروع» و «جنّات» و باغ و بوستان‌هاي آلِ فرعون شدند؛ اين جريان دو قسمت تقسيم شدنِ بني‌اسرائيل بود. اما درباره اينکه فرمود: ﴿فَمَا بَكَتْ﴾؛ يعني هيچ حادثه‌اي پيش نيامد، آسمان به حال اينها گريه نکرد، زمين به حال اينها گريه نکرد و به طور عادي اينها رخت بربستند، وقتي هم که عذاب الهي برسد مهلت ندارند، چون ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾.[7] پرسش: يعنی چه که آسمان و زمين به حال اينها گريه نکرد؟ پاسخ: کنايه از اين است که اثري بار نشده؛ البته درباره مؤمنان آثار سوء دارد که اگر کسي مؤمني را از بين ببرد اين‌طور مي‌شود يا مثلاً مؤمني رحلت بکند برکاتي گرفته مي‌شود؛ اما براي اينها حادثه‌اي پيش نيامد؛ يعني تأثّري، افسوس و اندوهي از مرگ اينها دامن‌گير هيچ موجودي نشد. اما از اينکه فرمود: ﴿وَ مَا كَانُوا مُنظَرِينَ﴾؛ يعني وقتي که ذات اقدس الهي تصميم گرفت مرگ نهايي اينها را برساند، ديگر به اينها مهلت داده نشد: ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾. مستحضريد همان‌طوري که اين ﴿يَسْتَقْدِمُونَ﴾ محال است، ﴿يَستَأْخِرُونَ﴾ هم محال است، چون وقتي که فرمود: «إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ سَاعَةً»، تقدُّمِ قبل از رسيدن که محال است، در تأخّر آن مي‌فرمايد که مثل تَقَدُّم محال است. وقتي که فرصت نرسيده، انسان بميرد يعني چه؟ يعني همان‌طوري که فرصت نرسيده و زمان نشده مرگ محال است، وقتي هم که وقت آن آمد تأخير محال است. تأخير که ممکن است، در اين‌جا نظير تقدّم محال است؛ در تَقَدّم قبل از اينکه فرصت شیء برسد محال است، می‌فرمايند تأخير هم مثل اين تقديم محال است، ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾؛ لذا فرمود: ﴿وَ مَا كَانُوا مُنظَرِينَ﴾، بعد فرمود: ﴿وَ لَقَدْ نَجَّيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِينِ﴾، سرّ اينکه در اين‌جا از بني‌اسرائيل به ضمير تعبير نشده و با اسم ظاهر بيان شده، براي اين است که قصه‌اي ديگری براي بني‌اسرائيل است. ﴿وَ لَقَدْ نَجَّيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِينِ ٭ مِن فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كَانَ عَالِياً مِنَ الْمُسْرِفِينَ﴾، پس اين تکرار براي آن است که زمينه براي قصهٴ بعد بشود. فرمود: ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَي عِلْمٍ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾؛ ما عالمانه بني‌اسرائيل را خصيصه‌اي داديم که به هيچ گروهي نداديم و آن کثرت انبياست، چون قسمت مهم انبيا همين انبياي بني‌اسرائيلي‌ هستند؛ ما اينها را از اين نظر فيض جهاني داديم که هيچ کس مثل اينها از اين فيض برخوردار نيست و آن کثرت انبياست! اما اين کثرت نه به خاطر آن است که لياقت اينها باشد، بلکه در اثر شرارت، ضلالت، جهالت و غوايت[8] اينهاست، اين کثرت انبيا براي لياقت اينها نيست.

بيان مطلب اين است که اين انتخاب و اختيار يک وقت شخصي است، يعني اين گروه يا اين خانواده علماً و عملاً برجسته هستند؛ مثل ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ ٭ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾[9] که اين خانواده‌ها معصوم، مطهر، طيّب‌ و طاهر هستند و بر جهانيان فيض دارند. يا اين انتخاب و اختيار نسبت به يک شخص معيّن است؛ نظير آنچه در سوره مبارکهٴ «طه» آيه سيزده راجع به موساي کليم فرمود: ﴿وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾، اين «خِيَرَةُ اللَّهِ» است، انتخاب الهي است و برگزيده خداست، اين فضيلت اوست. پس گاهي يک نژاد، يا يک خانواده‌ و يا يک شخص «خِيَرَةُ اللَّهِ»‌ هستند، گاهي امتي «خِيَرَةُ اللَّهِ»‌ است؛ اما نه براساس فضيلتي که دارند، بلکه براساس آن شرارتي که دارند خدا انبياي فراواني را براي اينها فرستاده است، چون قسمت مهم انبياي ابراهيمی برای بني‌اسرائيل‌ مبعوث شدند و حافظان شريعت موساي کليم‌ می‌باشند و در همين قوم نازل شدند و نشانهٴ شرارت آنها هم اين است که اينها از نظر پيامبرکُشي بيشترين امت‌ هستند! اين ﴿وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِيَاءَ﴾[10] برای اينهاست، ﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقّ﴾[11] برای اينهاست. اين کلمهٴ ﴿بِغَيْرِ الْحَقّ﴾ که يک وصف تأکيدي است، براي تبيين شرارت اينهاست. درست است، برخي‌ از اُمم ممکن است که دست به قتل پيامبرشان زده باشند، اما هيچ امتي مثل بني‌اسرائيل پيغمبرکُشي نکرده است، پس از بس شرارت، غوايت و ضلالت داشتند، نياز بود که مرتّب ذات اقدس الهي براي آنها راهنمايان الهي بفرستد. پس اينها جزء «خِيَرَةُ اللَّهِ»‌ نيستند، براي مهار کردن اينها انبياي فراواني آمده است، ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَي عِلْمٍ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾. در سوره مبارکهٴ «بقره» و همچنين خيلي از آيات ديگر، دارد که اينها ﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقّ﴾، ﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾،[12] آيه 91 سوره مبارکهٴ «بقره» اين است که فرمود به يهودي‌ها بگوييد: ﴿فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَاءَ اللّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾؛ اگر شما واقعاً اهل ايمان هستيد، چرا شما اين همه از انبيا را کُشتيد؟ بنابراين چنين فضيلت و لياقتي داشته باشند که «خِيَرَةُ اللَّهِ»‌ باشند و مورد انتخاب و برگزيدگي خدا باشند و خدا اينها را شايسته فرستادن پيامبران زياد قرار داده باشد نيست، به دليل اينکه همان قتل انبيا در هيچ امتي به اين اندازه نبود که خدا به اينها نسبت مي‌دهد. پرسش: فرمود: ﴿وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَی الْعَالَمِينَ﴾؛[13] ولی چرا عذاب ؟ پاسخ: همين است، ﴿وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَی الْعَالَمِينَ﴾ مثل همين آيه است، به لحاظ انبيا است! به دليل اينکه خود قرآن کريم از جنايت اينها پرده‌برداري کرده است؛ فرمود هيچ امتي مثل شما پيامبرکُشي نکرده است، هم ﴿وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِيَاءَ﴾ که جمع «الف» و «لام» است فرمود، هم ﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ﴾ که فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، مجدد با جمع مُحلّي به «الف و لام» ذکر کرده است؛ بنابراين اين‌طور نيست که اينها آدم‌هاي شايسته و لايقي باشند و در اثر آن لياقت و شايستگي خدا انبياي فراواني فرستاده باشد، بلکه در اثر غوايت و ضلالت و جهالت و مکر و حيله و خدعه اينهاست که مرتّب براي اينها انبيا فرستاده است. پرسش: به خاطر دعای حضرت ابراهيم(عليه السلام) نيست؟ پاسخ: اصل نبوت را حضرت دعا کرد، نه کثرت انبيا را! اين‌طور فرمود: ﴿رَبَّنَا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولاً﴾.[14] فرزندان ابراهيم گاهي اسرائيلي‌، گاهي عرب‌، گاهي فرزندان اسحاق و گاهي هم مثل وجود مبارک پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) فرزندان اسماعيل‌ هستند، پس شامل هر دو گروه مي‌شود. فرمود در بين فرزندان من انبيا بشوند، گاهي بچه‌هاي اسحاق و يعقوب‌ هستند و گاهي هم بچه‌هاي اسماعيل(سَلامُ اللهِ عَلَيهِم)‌ می‌باشند. پرسش: ﴿وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَی الْعَالَمِينَ﴾، مربوط به اوايل کار اينها نمی‌شود؟ پاسخ: اوّل، وسط و آخر کار اينها را قرآن برای ما مشخص کرده است؛ حالا اوّل، وسط و آخر را قرآن تبيين مي‌کند. بنابراين اين وصفي که فرمود: ﴿يَقْتُلُونَ﴾، بعد در عصر پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) هم وجود مبارک حضرت فرمود شما اين کاره‌ هستيد! اينکه فرمود شما اين کاره‌ هستيد، يعني الآن هم اگر دستتان بر بيايد همين کار را می‌کنيد! ﴿فَلِمَ تَقْتُلُونَ﴾ براي اين است که راضي هستيد! اگر گروه «لاحق» کار گروه «سابق» را نپذيرد و آن روش را نداشته باشد که به گروه «لاحق» اسناده داده نمي‌شود! در سوره مبارکهٴ «بقره» پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) شما مي‌کُشيد و حال آنکه اينها که معاصر حضرت بودند پيغمبرکُشي نکردند! پس اينها به سنّت سيّئه گذشتگان خودشان راضي بودند؛ آيه 91 سوره مبارکهٴ «بقره» اين است: ﴿وَ إِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِمَا أَنْزَلَ اللّهُ قَالُوا نُؤْمِنُ بِمَا أُنْزِلَ عَلَيْنَا وَ يَكْفُرُونَ بِمَا وَرَاءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِمَا مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِيَاءَ اللّهِ﴾؛ شما چرا پيامبران را مي‌کُشيد؟ آنها که در زمان وجود مبارک پيغمبر بودند که پيامبرکُشي نکردند! معلوم می‌شود اينها هم اگر شرايط فراهم شود همين کار را مي‌کنند، يک؛ و به سيّئات نياکان خودشان راضي بودند، دو؛ اينها چنين گروهي هستند! قرآن کريم پرده برداشت، فرمود اينها گروهي‌ هستند که ساختار اصلي اينها خيانت است، فرمود: مواظب يهودي‌ها باش! ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَي خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾،[15] به پيامبر فرمود! فرمود اينها اين‌طور نيست که حالا چون شما پيامبر هستي حرمتي براي تو قائل باشند، هر روز نقشه مي‌کشند! اين را با فعل مضارع ذکر کرد. پرسش: بايد بر اينها عذاب نازل می‌شد؟ پاسخ: عذاب هم نازل شد و بدترين عذاب آنها هم اختلاف است که مي‌گوييم؛ اين ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾[16] متعلّق به اينهاست، براي ديگران که نيامده است! ﴿كُونُوا قِرَدَةً﴾، مَسخ برای اينهاست. فرمود: ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَي خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾، به امت اسلامي هشدار مي‌دهد! فرمود که حالا دست اينها کوتاه شد، اينها کساني هستند که خدا با تمام قدرتش به ميدان آمده و براي اوّلين بار خدا اين کار را کرده است! الآن مثلاً مي‌گوييم براي اوّلين بار اين کار شده است، اين اوّلين بار يک چيز خوبي است. اگر کسي اوّلين بار هنر و فنّی را اختراع بکند، اين نعمت خوبي است؛ اما گاهي اين اوّلين بار، اوّليت زماني است و اوّليت زماني ممکن است که فيض و ثوابي داشته باشد، اما حالا فخرآفرين باشد نيست. در روايات ما دارد که شما سعي کنيد اوّل کسي باشيد که وارد مسجد مي‌شويد، اوّل کسي نباشيد وارد بازار مي‌شويد، اوّل کسي که در نماز جماعت حاضر هستند شما باشيد، اوّل کسي که براي کارهاي خير اقدام مي‌کنند شما باشيد، اين ثوابي دارد؛ اما حالا چنين ابتکاري باشد نيست. يک اوّل و اوّلي ما داريم که اين واقعاً فخر است! درباره وجود مبارک حضرت امير هست که من اوّلين مسلمان هستم،[17] اين فخر عالمي است! آن روز تشخيص حق و باطل کار آساني نبود، اوّلاً؛ خريدن همه خطرها کار آساني نبود، ثانياً؛ در آن روز وجود مبارک حضرت امير اوّل کسي بود که پيامبر را قبول کرد؛ اين يک فخرآفريني است! الآن مي‌گوييم فلان کس اوّلين حرف را او زد يا اوّلين کار را او کرد، اينها کارهاي عادي است اما «أَنا أَوَّلُ مَن أَسْلَم‌»،[18] «أوَّلُ مَن کذا و کذا» که حضرت از افتخارات خود ذکر مي‌کند، آن روز تشخيص اينکه چه چيزي حق است و چه چيزي باطل کار آساني نبود و پذيرش همه خطرهاي اعدام و ترور هم کار آساني نبود! وجود مبارک حضرت امير فرمود من اوّلين بودم و اهل بيت هم به همين افتخار مي‌کردند و جا هم داشت! اين يک اوّلين کار است و اين «أَنا أَوَّلُ أوّل» از سوره مبارکه «حشر» برآمد، خداي سبحان فرمود من اوّلين بار بود که اين کار را کردم! در جريان يهودي‌ها مقتدر و کاخ‌نشين مدينه مگر شما نسيه‌بخور نبوديد؟ مگر شما وام‌گير نبوديد؟ مگر شما کوخ‌نشين نبوديد؟ مدينه را مگر همين سرمايه‌دارهاي يهودي‌ها اداره نمي‌کردند؟ شما چه چيزي داشتيد؟ وقتي اوّل سوره مبارکه «حشر» برهان اقامه مي‌کند، مي‌فرمايد: ﴿هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾؛[19] ما اوّلين بار اينها را بيرون کرديم، بعدها در طي اين سال‌ها به شما قدرت داديم؛ يعني اوّل معجزه بود، بعد عادي شد. ﴿هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾، فرمود نه دوست خيال مي‌کرد و نه دشمن، انقلاب ما هم همين‌طور بود! فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم﴾؛ خيال مي‌کردند که صَياصِي‌، قلعه‌ها‌ و کاخ‌هايشان آنها را نجات مي‌دهد، ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾،[20] انقلاب اسلامي واقعاً هم همين طور بود! نه دوستان خيال مي‌کردند که امام و رهبران الهي پيروز مي‌شوند، نه دشمنان فکر مي‌کردند! با کدام دست؟ با کدام قدرت؟! در جريان پيروزي صدر اسلام، قرآن کريم سه اصل دارد؛ يعني اوّلين کسي که اين کار را کرد خدا بود، يعني معجزه انجام شد، ﴿هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾، حشر يعني کوچ دادن، ﴿لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾. اصل دوم اين است که نه دوست خيال مي‌کرد و نه دشمن؛ نه کساني که تفکّرات سياسي داخلي داشتند و از دوستان بودند فکر مي‌کردند که پيروز مي‌شوند و نه سياست‌مداران خارجي ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا﴾، دو؛ ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾، سه. فرمود اين سه کار را ما کرديم! مگر شما نسيه‌خور نبوديد؟ مگر شما قرض نمي‌گرفتيد؟ مگر شما کارگر آنها نبوديد؟ مگر شما کوخ‌نشين نبوديد؟ مگر کاخ‌ها و قلعه‌ها در اختيار همين يهوديان و سرمايه‌دارهای مدينه نبود؟ شما با چه وسيله‌اي قدرتمند شديد؟ ﴿هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾؛ اولين بار ما اينها را کوچانديم! ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا﴾؛ فکر نمي‌کرديد که اين قدرت‌ها بيرون مي‌روند، ﴿وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم﴾؛ نعل به نعل اين سه اصل در انقلاب اسلامي ما بود! هيچ‌کس فکر نمي‌کرد که اين قدرت جهنّمي استکبار که تمام اين مملکت را گرفته بود، مجبور بشود که فرار کند؛ دوستان فکر نمي‌کردند! خيلي از دوستان مي‌گفتند که چگونه؟ مُشت با درفش که نمي‌شود! ولي شد! آنها هم مطمئن بودند و خيال مي‌کردند که مي‌مانند؛ دوستان فکر مي‌کردند که نمي‌شود، دشمنان هم فکر مي‌کردند که نمي‌شود، آن کسي که اين کار را کرد خدا بود! اين سه اصل که در اوّل سوره مبارکه «حشر» است، در همين بخش انقلاب اسلامي هم هست که خدا به حق ائمه اطهار و قرآن کريم به فرد‌ فرد اين ملت، سعادت و سيادت دنيا و آخرت بدهد که آبروي نظام را در اين روز 22 بهمن حفظ کردند. فرمود ما که بخواهيم اين است!

درباره يهودي‌ها به پيغمبر فرمود: ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَي خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾، «صَياصي» يعني کاخ، چه کسي اينها را از آن کاخ بيرون آورده؟[21] چه کسي درِ قلعه خيبر را يک نفره کَند؟ او مأمور ما بود! حضرت فرمود: «مَا قَلَعْتُ‌ بَابَ‌ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدِيَّةٍ وَ لَا بِحَرَكَةٍ غِذَائِيَّة وَ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكُوتِيَّةٍ»،[22] بعد فرمود اينها اين‌طور نيست که حالا فرار کردند يا فعلاً ساکت هستند و کاري با شما نداشته باشند، ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَي خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾؛ هر روز دارند عليه تو نقشه مي‌کشند! به پيغمبر فرمود، آن عقل کُلّ! فرمود مواظب باش و به مسئولين خودت بگو که اينها هر لحظه مواظب نقشه دشمن باشند، چون بنا بر اين نيست که عالم با معجزه حرکت کند! بخش اساسي‌ عالم با معجزه حرکت مي‌کند، بعد مردم که راه افتادند بايد با اختيار خودشان بروند، چون وظيفه‌اي هست، جهادي هست، يک عمل صالحي هست، تمام امور با معجزه حلّ بشود که کمال نيست! فرمود مواظب باشيد اينها هر لحظه دارند نقشه مي‌کشند! آن هم با فعل مضارع بيان کرد که مفيد استمرار است، فرمود: ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَي خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾

مرحوم صاحب جواهر را خدا غريق رحمت کند! البته کار، کار صاحب جواهري نيست، يک کار فقيه نيست، يک کار فقهي نيست، يک کار متتبّع تاريخي عجيبي است؛ منتها صاحب جواهر آن‌قدر قَدَر است که همه اينها را مديريت مي‌کند. ايشان در بحث جهاد حرفي که بعضي از مورّخان نامي اسلام کشف کردند، اکتشاف آنها را نقل مي‌کند؛ صاحب جواهر آن قدر مورّخ نيست که بتواند لابه‌لاي تاريخ را کشف کند، او يک فقيه نامي است؛ منتها مديريت خوبي در کنار فقه دارد. مرحوم صاحب جواهر(رِضوَانُ اللهِ عَلَيهِ) در همان بحث جهادِ جواهر خيانت همين يهودي‌ها را ذکر مي‌کند ـ البته بعضي از مورّخان اين را کشف کردند و ايشان نقل مي‌کند ـ و آن اين است که در عصر بعضي از خلفا، از همين يهودي‌هاي خيبر ـ در مدينه ـ خواستند که جِزيِه بگيرند. اين يهودی‌ها يک قباله درآوردند که ما با پيغمبر(صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) مصالحه کرديم و او به ما بخشيده که جِزيِه نبايد بدهيم، ما بايد در اين سرزمين بنشينيم. آنها هم قانع شدند که اين قباله است و از طرف پيغمبر است که بعضي از کاتبان حضرت امضا کردند و بعضي از صحابه هم شهادت دادند، چون حضرت که خودش چيزي نمي‌نوشت! سند درآوردند، قباله درآوردند که امضاي بعضي از اصحاب حضرت در آن بود، خطّ بعضي از کاتبان در آن بود، همه چيز آن درست بود. آنها بررسي کردند و ديدند که بله امضاي بعضي از کاتبان است و شهادت هم برای شهادت بعضي از صحابه است؛ اما امضا متعلق به آن کاتبي است که هنوز مسلمان نشده بود و بعدها اسلام آورده است و شهادت آن شهدايي بود که زمان فتح خيبر مُرده بودند! گفتند بله آن شخص کاتب بود، ولي بعد از فتح خيبر اسلام آورده است! البته اينهايي که کاتب بودند نامه‌ها و بخش‌نامه‌هاي حضرت را که به شهرها و روستاها مي‌فرستادند اينها مي‌نوشتند، وحي را گروه خاص مي‌نوشتند؛ يعنی حضرت امير بود و گروهی خاص. نامه‌هاي حضرت که بخش‌نامه بود که براي استاندارها و والي‌ها مي‌فرستادند را اينها مي‌نوشتند. به تاريخ که نگاه کردند، ديدند که تاريخ وقتي است که آن نويسنده‌اي که امضای او پاي اين قباله است هنوز کافر بود و مسلمان نبود، در دستگاه اسلام و پيغمبر نبود! شهادت اصحابي در تاريخ هست که اينها قبلاً مُرده بودند، معلوم شد که جَعل است؛ بعد وقتي فرمودند که جعل است، دوباره آن حاکم عصر از همان يهودي‌هاي خيبر اين جِزيِه را گرفت. اين را مرحوم صاحب جواهر در کتاب جهاد جواهر نقل مي‌کند.[23] اينها به نام پيغمبر جعل مي‌کنند! فرمود: ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَي خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾، اين معنايش اين است که مسلمان‌ها بايد مواظب باشند! اين نفوذي که مي‌گويند همين است که مبادا انسان ـ خداي ناکرده ـ گرفتار شرقي بشود يا گرفتار غربي بشود. انسانِ باهوش جهنّم نمي‌رود، انساني که زود فريب مي‌خورد، اصلاً جهنم را براي اينها ساختند! فرمود که مواظب باش!

بنابراين اين صدر و ساقهٴ قرآن را که بررسي مي‌کنيد، آبرويي براي يهودي‌ها نگذاشت، شما براي کدام قوم ديديد که ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾ آمده باشد؟ برای همين‌ها بود! کدام قوم آمده باشند که ﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقّ﴾؟ برای همين‌ها بود! ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَي خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾ هم برای همين‌ها بود! بنابراين ﴿اِخْتَرْنَا﴾؛ يعني از بس اينها اهل جهالت و مَکر و خيانت بودند، ما هيچ چاره‌ای نداشتيم و مرتّب انبيا را فرستاديم؛ البته اينها هم مرتّب آنها را کشتند. در سوره مبارکهٴ «زخرف» هم گذشت، اين‌طور نيست که حالا اگر ملتي پيامبر خودشان را بکشند ما ديگر پيامبر نفرستيم، اين‌طور نيست؛ ما مرتّب پيامبر مي‌فرستيم،[24] ولو اينها مرتّب شهيد بکنند. بنابراين ﴿اِخْتَرْنَا﴾ و امثال آن، هيچ نظام ارزشي‌ای براي يهودي‌ها نيست؛ البته يک گروه خاصي در هر ملتي مستثنا هستند که قرآن آنها را با احترام ياد مي‌کند، فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ آنَاءَ اللّيْلِ﴾،[25] البته در اين ميليون‌ها نفر، چند نفر آدم سالم هم هستند که آنها را هم قرآن با احترام ذکر مي‌کند؛ اما آن قشر غالب و نژاد غالب آنها همين است، وگرنه قرآن حرمت آن افراد قليل را هم حفظ کرده است، فرمود: ﴿مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ أُمَّةٌ قَائِمَةٌ يَتْلُونَ آيَاتِ اللّهِ آنَاءَ اللّيْلِ﴾، احترام آنها را حفظ کرده، دين آنها را حفظ کرده است، اين‌جا هم فرمود: ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَي عِلْمٍ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾، معلوم مي‌شود که يک حساب خاصي نيست. از اين طرف شما بخواهي ارزشي حساب کنيد، براي مسلمان‌ها ارزش قائل شد و فرمود: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[26] اينها هستند. الآن شما براي امت اسلامي اگر بخواهيد ارزش قائل بشويد، ممتاز هستند. يک وقت هم عرض شد که اين امت ممکن است که يک سلسله جزئيات و اختلاف جزئي و به معاصي‌ هم احياناً گرفتار شوند؛ ولي يک امت باشرف و باکرامتي است! ما در اين جنگ هشت ساله کم خسارتي از صدّام و از غربي‌ها نديديم؛ ولي بعد از پذيرش قطعنامه وقتي عمليات مرصاد شروع شد، خيانت صدّام را همه‌مان ديديم، خدا غريق رحمت کند صياد شيرازي و شهدا را که دفاع کردند! بعد وقتي که صدّام را خدا گرفت و به کويت حمله کرد و امير کويت دست از عباي مطلّا درآورد و به غربي‌ها پناهنده شد و آنها هم اتّحاديه تشکيل دادند و آمدند صدّام را با گلوله از کويت بيرون کردند، به ما چقدر اصرار کردند که شما از طرف شرق عراق چند گلوله بزنيد؟! نه مسئولين و نه مردم هيچ‌کدام حاضر نشدند، گفتند ما قطعنامه را قبول کرديم، اين مي‌شود شرف! اين مي‌شود عظمت! ايران امتحان داد! روزي که جنگ بود با گلوله جواب مي‌داد، روزي که قطعنامه را قبول کرد، گفت شما جنگ نفت داريد ما چه کار داريم! صدام به ما بد کرد؛ ولي ما قطعنامه را قبول کرديم! اين مي‌شود عظمت يک ملت، وگرنه دل ما از صدام خون بود، چند گلوله هم ما مي‌توانستيم بزنيم، ولی هيچ‌کسی اين کار را نکرد، اينها مي‌ماند در تاريخ! اينها را قرآن و عترت به ما ياد! قرآن به ما ياد داد: ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ﴾؛[27] فرمود اگر با مُلحد و با مشرک پيمان بستيد و امضا کرديد، پاي امضاي خود بايستيد. اين بيان نوراني امام سجاد(سَلامُ اللهِ عَلَيهِ) است که فرمود آن شمشيري که با آن شمشير پدرم را شهيد کردند، اگر کسي تعهّد بسپارد و به من امانت بدهد من خيانت نمي‌کنم،[28] ما پرورده و شاگردان اينها هستيم! اين عظمتي است براي ايران! اين يک جلال و شکوهي است براي ايران! اهل خدعه نيستيم، اهل کينه نيستيم، اهل آزادي و عظمت هستيم؛ حالا در ماها ممکن است چهارتا اشتباه باشد؛ ولي اصل نظام بر عظمت و کيان الهي است که قَدر آن را بايد دانست. بنابراين فرمود که ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ﴾ اين است، نه اينکه حالا فضيلتي براي آنها باشد. پرسش: ... آن قليل؟ پاسخ: الآن سخن از بني اسرائيل است ﴿وَ لَقَدْ نَجَّيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ﴾ آنهايي که ماندند را نمي‌گويد ﴿نَجَّيْنَا﴾، همين‌ها که از دريا گذشتند را مي‌گويد: ﴿نَجَّيْنَا﴾، قَدر متيقّن آن اينها هستند؛ البته آنهايي هم که مهاجر نبودند و مقيم بودند هم مشمول اين عنايت هستند. غرض اين است که ﴿كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾ برای اينهاست، ﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ﴾ برای اينهاست، ﴿وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِيَاءَ﴾ برای اينهاست، ﴿وَ لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَي خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾ برای اينهاست، براي اينها که آبرويي نمانده! ﴿وَ لَقَدِ اخْتَرْنَاهُمْ عَلَي عِلْمٍ عَلَي الْعَالَمِينَ ٭ وَ آتَيْنَاهُم مِنَ الآيَاتِ مَا فِيهِ بَلاَءٌ﴾؛ يعني آزمونِ ﴿مُبِينٌ﴾، تمام شد و رفت!

در سوره مبارکهٴ «دخان» که با مشرکان حجاز سخن مي‌گفت، فرمود که اينها ﴿بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ يَلْعَبُونَ﴾[29] و اعتراضات فراواني هم دارند؛ گاهي در توحيد اشکال دارند و گاهي هم در معاد اشکال دارند. دربارهٴ اصل مبدأ خدا را قبول دارند که ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[30] را قبول دارند؛ اما مشکل آنها توحيد است. عمدهٴ اساس و روش تربيتي به معاد برمي‌گردد. درست است که مسئله اعتقاد به خدا سهم تعيين کننده‌ای دارد؛ اما اثر علمي آن بيش از اثر عملي آن است. آن‌که اثر عملي فراوان دارد، همان مسئله اعتقاد به معاد است؛ يعني اعتقاد دارد که هر کسي هر کاري کرد، آن کار زنده است و در برابر آن کار مسئول است. کسي که ـ مَعَاذَالله ـ به معاد معتقد نيست ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾؛[31] می‌خواهد که جلوی او باز باشد. شما اعتقاد به معاد را که برداريد ـ به نحو سالبهٴ کليه ـ هيچ فضيلتي ضامن اجرا ندارد و هيچ رذيلتي هم عامل ترک ندارد. چرا تجاوز نکند؟ چرا تعدّي نکند؟ چرا از شهوت صَرف نظر بکند؟ چرا؟ چون حساب و کتابي که نيست! دليل ندارد که آدم خودش را به زحمت بيندازد و از لذائذ صَرف نظر بکند، براي چه؟ به نحو سالبهٴ کليه، اگر معاد نباشد هيچ فضيلتي ضامن اجرا ندارد. اينکه مي‌گويند نزد وجدانمان، وجدان چه کار مي‌کند؟ چرا از اين فيض بهره نمي‌بريد؟ خبري نيست! هيچ فضيلتي ضامن اجرا ندارد و هيچ رذيلتي هم عامل ترک ندارد، تنها چيزي که عامل اجراست، اعتقاد به روز حساب است و لذا پشت سر هم مسئله معاد را مطرح مي‌کنند. پرسش: روز عاشورا ابی‌عبدالله فرمود اگر دين نداريد آزاد مرد باشيد![32] پاسخ: بله آزادمرد باشيد، خود همين حرف دين است! اين فرمايش سيد‌الشهداء، يعني اگر شما در بخش محلّي و در بخش منطقه‌اي حرف ما را قبول نمي‌کنيد، در بخش بين‌المللي حرف ما را قبول کنيد! اين حرف شريعت است! اين بيان وجود مبارک سيد‌الشهداء به عنوان اينکه امام معصوم است و از دين دارد خبر مي‌دهد دارد اين سخن را می‌گويد، فرمود آزادمرد باشيد، نمي‌خواهم آزاد باشم! چرا آزادمرد باشم؟ اين يک وظيفه شرعي است، الآن ما در بحث‌هاي ملّي يک سلسله قراردادهايي داريم، دو نفر باهم شرکت دارند: «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»،[33] در بحث‌هاي منطقه‌اي قرارداد داريم ـ ما با مسيحي‌ها و با کليمي‌ها ـ «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»، در محدودهٴ بين‌المللي، ما با مُلحدان و ما با مشرکان يا با کشورهاي کمونيستي مثل روسيه قرارداد داريم «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ»، اين «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» خيلي قوي‌تر و غني‌تر از ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[34] است! ﴿أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ يک امر تکليفي است؛ يعني اين کار را بکن! اما «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ» يک جمله خبريه است که به داعي انشا القاء شده است، يک؛ و از سنخ «يُعِيدُ الصَّلَاة» و امثال آن نيست که جمله خبريه و مفيد انشا باشد، اصلاً آدرس مؤمن را مي‌دهد؛ مي‌گويد مؤمن چه در بحث‌هاي محلّي، چه در بحث‌هاي منطقه‌اي و چه در بحث‌هاي بين‌المللي، اگر بخواهيد مؤمن را پيدا کني کنار امضاي خود ايستاده است، «اَلمُؤمِن عِندَ عَهدِهِ، عِندَ قُولِهِ، عِندَ وَعدِهِ، عِندَ وَعيدِهِ، عِندَ إمضائِهِ»، «الْمُؤْمِنُونَ عِنْدَ شُرُوطِهِمْ». يک دولت يا يک ملت اگر با کافر، با مشرک و با کمونيسم تعهّدي بسته است، پاي امضايش ايستاده است! دين جهاني اين حرف را مي‌زند، اين حرف را دين مي‌زند! وجود مبارک سيد‌الشهداء حرف ديني را زده است؛ حالا اگر کسي به شريعت در هيچ بخش آن معتقد نباشد، چه اينکه آنها معتقد نبودند و همين کارها را نکردند و عمل نکردند، غرض اين است که هيچ فضيلتي ندارد! گاهي مي‌بينيد که يک انسان معتقد به معاد نيست، ولي بعضي از فضايل را که انجام مي‌دهد، آن رگه‌هاي فطرت که در او هست، به او نشان مي‌دهد که شما ستم نکن! وگرنه اين عاقلانه نيست! شما مي‌گوييد بعداً، پوستر چاپ بکنند و بَنِر چاپ بکنند و نامشان را مي‌برند! وقتي معدوم شديد، الآن مثلاً شخصي اين‌جا معدوم است و نيست، ما هر چه احترام بکنيم لغو است، اهانت بکنيم لغو است، اگر کسي مُرد و بگوييم که معدوم محض می‌شود، چه لعنت بکنيد و چه رحمت بکنيد لغو است، براي اينکه بر معدوم چه اثري دارد؟ بله نسبت به بازماندگان آنها ـ در اثر يک خيال ـ ممکن است که رنجي ببرند، وگرنه اين‌که مي‌گويد بعد از مرگ من نام من بماند و ـ مَعَاذَالله ـ به معاد هم معتقد نيست، اين يک امر لغوي است! پرسش: قبول علمی و برهانی نبود، مگر قبول تعهدی! پاسخ: نه، چون براساس امر حسّي و تجربي بودند، مي‌گفتند اگر مرگ حق است و انسان بعد از مرگ زنده مي‌شود: ﴿فَأْتُوا بِآبَائِنَا﴾ که حالا کم‌کم در همين بخش‌ها مي‌خوانيم؛ اينها خيال مي‌کردند معناي معاد اين است که انسان که مُرد دوباره از همين قبرستان‌ها برمي‌گردد به دنيا، براي اينها که آخرت روشن نبود!

بنابراين اگر کسي معدوم محض شد ـ مَعَاذَ الله ـ براي ما چه لعنت و چه رحمت يکسان است، براي اينکه معدوم محض است. از اينکه اينها نمي‌پذيرند لعنت با رحمت بر آنها يکسان باشد و فکر مي‌کنند که بعد از مرگ، نام اينها مي‌ماند، رگه‌ها و رده‌هايي از آن اعتقاد به معاد که فطري است در درون اينها هنوز وجود دارد، وگرنه اگر کسي معتقد به معاد نباشد، هيچ دليلی براي انجام فضيلت او نداريم، زيرا که فضيلت براي او اجرايي نيست. ديگر قصه فرعون و آل فرعون و بني اسرائيل تمام شد. ﴿إِنَّ هؤُلاَءِ﴾؛ اين جريان مشرکين حجاز، ﴿لَيَقُولُونَ ٭ إِنْ هِيَ إِلاّ مَوْتَتُنَا الْأُولَي﴾؛ ما هم يکبار مي‌ميريم و تمام مي‌شود مي‌رود. ﴿وَ مَا نَحْنُ بِمُنشَرِينَ﴾؛ ما ديگر بعد زنده نخواهيم شد، نشان آن هم اين است که ﴿فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾، اگر حيات بعد از مرگ حق است، پدران ما را زنده کنيد و بياوريد! حالا چند نکته است: يکي اينکه موت اُولي يعني چه؟ و اينکه حقيقت مرگ يعني چه؟ و اينکه انسان مي‌ميرد مهاجرت مي‌کند و حقيقت مرگ نابودي نيست، پوسيدن نيست و از پوست به درآمدن است که ـ إِن‌شَاءَالله ـ بعداً روشن مي‌شود.


[8] لغت‌نامه دهخدا، غوايت: غوايت . [غ َ ي َ] غَواية، گمراهي و بيراهي و غي.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo