< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/12/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 16 تا 21 سوره جاثيه

﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَا بَنِي إِسْرَائِيلَ الْكِتَابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ رَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَي الْعَالَمِينَ (۱۶) وَ آتَيْنَاهُم بَيِّنَاتٍ مِنَ الأمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (۱۷) ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَي شَرِيعَةٍ مِنَ الأمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ (۱۸) إِنَّهُمْ لَن يُغْنُوا عَنكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ (۱۹) هذَا بَصَائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدًی وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (۲۰) أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ (۲۱)﴾

در سوره مبارکهٴ «جاثيه» که در مکه نازل شد و جزء «حواميم»[1] هفت‌گانه‌ است که معارف دين و اصول دين مطرح است، بعد از بيان بحثي از مسائل توحيد و وحي و نبوت، مسئله شريعت و دين را مطرح مي‌کند؛ صراط مستقيم يک راه است و اين «شريعت» ورودي است به آن صراط مستقيم، که «کادح الي ربّ»[2] است و به لقاي الهي مي‌رسد. فرمود ما همه اُمم را از صراط مستقيم برخوردار کرديم، چون ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾[3] و اما چون بني‌اسرائيل بيش از اُمم ديگر محل ابتلا بودند و هر روز يک فتنه جديد از اسرائيلي‌ها عليه اسلام بود، فرمود: ﴿لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَي خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾؛[4] همواره اين اسرائيلي‌ها خيانت مي‌کنند و تو آگاهي، با اينکه تو در قلّه وحي و نبوت هستي، آنها از خيانت دست‌بردار نيستند، ﴿لاَ تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَي خَائِنَةٍ مِنْهُمْ﴾، هر روز يک نقشه مي‌کشند! لذا قصه بني‌اسرائيل در قرآن بيش از اُمم ديگر است. فرمود ما به آنها چند چيز داديم که اصل آن همان تورات و انجيل و زبور و اينهاست؛ البته بعضي از اين کتاب‌ها جامع احکام حقوقي و عبادي و معاملات و معارف‌ هستند و بعضي‌ها هم در حدّ زبور موعظه‌ می‌باشند. فرمود ما بني‌اسرائيل را کتاب داديم ـ تورات و انجيل و مانند اينها ـ و حکم داديم، يک؛ حاکميت و حکومت داديم، دو؛ و به برکت معارف همان کتاب آسمانی حکمت داديم، سه؛ نبوت داديم به انبياي آنها و در اثر همان کتاب و معجزاتي که به انبياي آنها داديم بهره‌ها بردند و از نظر روزي‌هاي ظاهري هم آنها را برخوردار کرديم، روزي‌هاي فراواني داديم، آمدند به شام و در اين سرزمين بهره‌هاي فراواني بردند و نسبت به مردم عصر خودشان از فضيلتي برخوردار شدند «مِنْ حِيثُ الکِتابِ وَ النُّبُوّة وَ الحُکم» که آيات الهي و معجزات فراواني را به موساي کليم داديم. از نظر کثرتِ نبوت، اين ﴿فَضَّلْنَاهُمْ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ نسبي نيست، نفسي است! البته از نظر فضايل شخصي نسبي است، نه نفسي، لکن کمتر گروهي مثل اينها به فساد و خونريزي و توطئه و خيانت مبتلا شدند. پرسش: ... چرا حکم جداگانه از کتاب و قرآن کريم؟ پاسخ: براي اينکه ذکر خاص بعد از عام است، اين معارف در همان کتاب است! جريان ﴿وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِيَاءَ﴾[5] برای اينهاست، ﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾[6] برای اينهاست، هيچ امتي مثل اينها پيامبرکُشي نکردند! هيچ امتي مثل اينها اختلاف نداشتند! وجود مبارک کليم حق فرمود: ﴿لِمَ تُؤْذُونَنِي وَ قَد تَعْلَمُونَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ﴾؛[7] براي شما مسلّم شد که من پيغمبر خدا هستم، چرا مرا آزار مي‌کنيد؟! نه تنها براي فرعون ثابت شد که موساي کليم نبيّ خداست، براي افراد تبهکار اسرائيلی هم ثابت شد، به فرعون فرمود که ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾؛[8] براي تو مسلّم شد که اينها معجزات الهي است؛ قرآن هم تعبير کرد که ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾،[9] براي اينها صد درصد روشن شد که اينها معجزه است و موسي، «کليم الله» و «رسول الله» است. قبلاً شايد ده‌ها بار در همين بحث روشن شد که ممکن است يک عالِم يا روحاني يا غير روحاني يک مطلب براي او صد درصد روشن بشود که حق است؛ ولي معصيت مي‌کند؛ سرّش اين است که با موعظه و نصيحت اين امر حلّ نمي‌شود، اخلاق علم است؛ مثل موعظه نيست؛ تا آدم نداند که منشأ تصميم‌گيري چيست، خيال مي‌کند که مدام آيه و روايت بخواند مشکل حلّ مي‌شود. ما يک متولّي در درون خودمان داريم که اين مسئول انديشه و ادراک و برهان است که جزم متعلق به آن است، کار حوزه و دانشگاه همين است و شأني کاملاً جداي از دستگاه علم داريم که آن مسئول عزم و اراده و تصميم و فعاليت و کوشش و عمل است، کاملاً مرز اين دو از هم جداست! حالا اگر کسي عالِم بود و معصيت کرد، شما مدام آيه براي او بخوان، او خودش آيه را گفته و تفسير کرده و کتاب آن را هم نوشته است! مگر علم تصميم مي‌گيرد؟! ما دستگاهي داريم که مسئول علم و انديشه است فکر است در ظاهر بدن مثل چشم و گوش؛ دستگاهي داريم که مسئول حرکت و کار است؛ مثل دست و پا. اين مقسَم ـ چون چندين بار تکرار شد، ديگر بازگو نمي‌کنيم ـ چهار قسم هم زير مجموعه اين مَقسَم است: يک قِسم آن اين است که انسان چشم و گوش او سالم است، اما دست و پاي او فلج است؛ او مار و عقرب را مي‌بيند و ترديد ندارد که اين مار و عقرب است؛ اما چشم و گوش که فرار نمي‌کند، دست و پا فرار مي‌کند در حالی که او ويلچري است! حالا شما به کسي که ويلچري است، مدام عينک بده، مدام ميکروسکوپ بده، مدام تلسکوپ بده و مدام ذرّه‌بين بده، او که مشکل علمي ندارد! او مي‌بينيد مار و عقرب را! مگر علم فرار مي‌کند؟! آن «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان‌»[10] فرار مي‌کند که در بحث جهاد دروني ـ جهاد اوسط ـ گرفتار هوس شد و شکست خورد، اين‌جا آن عقل عملي ويلچري است!

طبق اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِير تَحْتَ هَوَيً أَمِير»،[11] محور ارادهٴ او ويلچري است! شما مدام برايش آيه بخوان! مثل اينکه آدمي که ويلچري است، شما مدام به او عينک بده، ذرّه‌بين بوده، دوربين بده، ميکروسکوپ و تلسکوپ بده، او که مشکل علمي ندارد! شما چه کسي را داري موعظه مي‌کني؟ او خودش در اين زمينه کتاب نوشته! موعظه که علم نيست! اخلاق علم است که از فقه و اصول قوي‌تر و غني‌تر است! زير مجموعه فلسفه است! تا ما ندانيم محور تصميم کجاست و تا ندانيم که چه کسي حرف آخر را در درون ما مي‌زند، نتيجه همين است و اين که کار حوزه و دانشگاه نيست! آن‌جا فقط به ما علم ياد مي‌دهند! فرمود ما به بني‌اسرائيل همه چيز داديم و کليم حق فرمود براي شما مسلّم شد که من پيغمبر هستم، اين هم معجزه است و اين هم کتاب الهي است، چرا مرا آزار مي‌کنيد؟! اين سه طايفه از آيات نشان مي‌دهد که محور عزم و اراده و تصميم چيز ديگري است، مدار تصور و تصديق و استدلال و قياس و انديشه هم چيزي ديگر است. فرمود: ﴿وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَا﴾، اين «الف» و «سين» و «تاء» در «إستَيقَنَ» نظير «إستَکبَرََ» براي مبالغه است؛ يعني صد درصد يقين داشتند که حق با موساي کليم است و کليم حق(سلام الله عليه) هم فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ بَصَائِرَ﴾، براي تو مسلّم شد! آن طايفه ﴿وَ اسْتَيْقَنَتْهَا﴾، اين طايفه ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ﴾ و اين طايفه ﴿لِمَ تُؤْذُونَنِي﴾، اين سه طايفه دلالت مي‌کند که ممکن است يک انسان و جامعه‌اي صد درصد براي او حق روشن بشود ولي عمل نکند، سرّش اين است، آن‌که حرف آخر را مي‌زند سواد نيست، آن «العقل» که ائمه(عليهم السلام) فرمودند: «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان» حرف آخر را مي‌زند. آن اراده و تصميم و نيت که بين عزم و جزم و بين آسمان و زمين فاصله است، فنّ اخلاق اين را ثابت مي‌کند؛ خلاصه اينکه با موعظه و نصيحت حل نمي‌شود. تا آدم نفهمد که کجاي او مشکل دارد، به سراغ درمان آن نمي‌رود؛ تا ما ندانيم که در دستگاه دروني ما چندين نيرو هستند که حرف آخر را مي‌زنند، هرگز اصلاح نخواهيم شد. اين‌جا فرمود اينها مشکل عزمي داشتند، ما همه چيز را به اينها داديم! ﴿فَضَّلْنَاهُمْ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ شد؛ اما با اين حال از هر جهت، کمتر خيانتي به ذهن آنها رسيد که عمل نکنند. پرسش: در مقابل آنها مسلمان‌ها هم امام حسين(عليه السلام) را به شهادت رساندند! پاسخ: بله، اما يک گروه فراواني آمدند و بساط آنها را جمع کردند، آنها هم باعث شد که جريان کربلا پيش آمد! وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود شما چرا کار اسرائيلي‌ها را مي‌کنيد؟ آنها پيشگام بودند در طرف جهنم رفتن! فرمود: ﴿وَ آتَيْنَاهُم بَيِّنَاتٍ مِنَ الأمْرِ﴾، اين همه معجزات را به ما اينها داديم! آن نُه معجزه‌اي که حسّي بود، يک قدح آب مي‌گرفتند، پيروان کليم حق مي‌خوردند آب بود و پيروان فرعون که مي‌نوشيدند خون بود، اينها معجزات حسّي و تجربي روزانه بود، فرمود: ﴿وَ آتَيْنَاهُم بَيِّنَاتٍ مِنَ الأمْرِ﴾، بعد به جان هم افتادند و اختلاف کردند، اختلاف آنها «بعد العلم» بود! اختلاف «قبل العلم» يک نعمت خوبي است، چون انسان دارد نظريه‌پردازي مي‌کند تا ببيند کدام حق است؛ وقتي که نظريه‌پردازي مي‌کند، پس اختلاف نظر هست! بعد وقتي که روشن شد چه چيزی حق است، برابر همان عمل مي‌کند. اين اختلاف «بعد العلم» است که پايان آن جهنم است، ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ﴾، اين ﴿بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾ است. در جرياني که ما به بني‌اسرائيل کتاب و حکم و نبوت داديم، بعضي‌ها برای مجموع است و بعضي برای جميع؛ يک وقت ملتي را پيروز مي‌کند، اين ملت هرکدام از اينها به حسب دنيايي يک مسئوليت شايسته‌اي دارند؛ اما در جريان وحي و نبوت اين‌طور نيست که به اينها داده باشيم، فرمود در اينها ما وحي و نبوت را قرار داديم؛ شما آيه بيست سوره مبارکهٴ «مائده» را ملاحظه بفرماييد: ﴿وَ إِذْ قَالَ مُوسَي لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ وَ جَعَلَكُم مُلُوكاً﴾، در بين شما رهبران الهي و معصوم نصب کردم؛ اما شماها را هرکدام به نوبهٴ خود مسئوليتي دادند که مَلِک شديد؛ تعبير ﴿جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيَاءَ﴾ با ﴿جَعَلَكُم مُلُوكاً﴾ خيلي فرق دارد! ﴿وَ آتاكُم مَا لَمْ يُؤْتِ أَحَدَاً مِنَ الْعَالَمِينَ﴾، براي اينکه اين همه انبيا را در اثر آن شرارت شما در بين شما مبعوث کردم! در اثر بدرفتاري شما پشت سر هم پيامبر نصب کردم! بنابراين اينکه ﴿فَضَّلْنَاهُمْ﴾ شد، نه يعني اينها آدم‌هاي خوبي‌ هستند، بدتر از اينها شما در قرآن سراغ نداريد! ﴿وَ قَتْلَهُمُ الأنْبِيَاءَ﴾ برای اينها بود، ﴿وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ﴾ برای اينها بود، با ديدن آن معجزهٴ سنگينِ عبور از دريا به موساي کليم(سلام الله عليه) گفتند: ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾.[12] بنابراين فرمود که چنين بود، شما به امت خودتان بگوييد که اين راه را نروند.

در بيانات نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) آمده که اين خطر هست، هر سوراخي که «ضبّ» و سوسمار اسرائيلي رفته شما هم مي‌خواهيد برويد![13] اين در بيانات پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هست! بعد فرمود مواظب باشيد اين راهي که اينها رفتند را طي نکنيد، ما براي شما يک شريعت خاصه قرار داديم: ﴿وَ آتَيْنَاهُم بَيِّنَاتٍ مِنَ الأمْرِ فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾. در آيه 213 سوره مبارکه «بقره» هم که چند بار گذشت، اين بود که بشرهاي اوّلي به طبع ساده زندگي مي‌کردند، آن کسي که نمي‌داند مرده را چگونه دفن بکند، اين بشر اوّلي است! به هر حال قابيل «سُقِطَ فى يَدَيْه»[14] برادرش ـ اين مقتول ـ مانده در دست او که با اين چه کار کند! ﴿فَبَعَثَ اللّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِي الأرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِي‌ سَوْءَةَ أَخِيهِ﴾[15] بشر اوّلي اين بود، تا به او نشان بده که اين‌طور جنازه را مي‌شود دفن کرد. اين بشر خيلي اختلافات عميق فکري و امثال اينها نداشتند، ساده زندگي مي‌کردند تا اينکه يک سلسله رشد فکري پيدا شد و مسائل حقوقي و حُکمي پيدا شد، آن‌گاه خدا ﴿فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ﴾[16] آن پيغمبر اوّلي که وجود مبارک حضرت آدم بود، با مواعظ ابتدايي اينها را اداره مي‌کرد و همچنين تا زماني که کتاب نازل بشود. بعد از اينکه چنين صلاحيتي پيدا کردند: ﴿فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ﴾، آن اختلاف «قبل العلم» است که يک چيز خوبي است؛ مثل اختلاف دو نظريه‌پرداز و اين اختلاف «بعد العلم» است و بَغي است و راه جهنم. در اين آيه فرمود که ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ﴾، سخن از «اِحباط» و «تکفير» نيست، هر کسي کاري انجام داده براساس ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾[17] مي‌بيند؛ در جهاد نفس معنايش اين نيست که عمل‌هاي خوب «سابق» با عمل بد «لاحق» حَبط مي‌شود، يا عمل‌هاي بد «سابق» با عمل‌هاي خوب «لاحق» تکفير مي‌شود. تکفير، يعني عمل صالح بعدي کفّاره قبلي بشود و آن را از بين ببرد. حَبط اين است که عمل صالح قبلي با عمل بعدي از بين برود، فرمود نه «حَبط» است و نه «تکفير» ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾ و در قيامت هم انسان به نامه عمل خود مي‌گويد: ﴿مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَ لاَ كَبِيرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا﴾[18] همه اينها هست؛ منتها در صحنه معاد بررسي مي‌شود؛ بررسي شدن و بررسي کردن نشانه آن است که همه اينها هستند، ترازو داشتن اين است، ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً﴾[19] اين است، اعمال را در قيامت سنجيدن اين است که چه کسي ديوان عمل او سنگين مي‌شود و چه کسي سبک مي‌شود؟ پس هم «حَبط» باطل، هم «تکفير» باطل، هر عملي حق و جهاد نفساني هم حق است! معناي جهاد اين نيست که اين لاشه‌ها را از بين مي‌برند، همه اينها در صحنهٴ نفس انسان خواهند بود. پرسش: ﴿إِنَّ الْحَسَناتِ‌ يُذْهِبْنَ‌ السَّيِّئاتِ‌﴾[20] ؟ پاسخ: آن هم همين است؛ يعني آثارش را از بين ببرد، آن سرجايش محفوظ است و اين سرجايش محفوظ است ـ مثل توبه ـ و کاري با ما ندارند. اگر يک وقت ذات اقدس الهي اراده کرده که آثار آنها را هم از بين ببرد، به انسان در صحنه قيامت نشان نمي‌دهد؛ چون آنها که يکدست خوب بودند که هيچ؛ اما آنهايي که سابقه سوء داشتند، ولي يکدست توبه کردند و جبران کردند ﴿الَّذِينَ تَابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا﴾[21] توبه خالص کردند، اينها اصلاً در بهشت يادشان نيست که تبهکار بودند تا خجالت بکشند، هيچ مشرکي در بهشت يادش نيست که مدت‌ها در دنيا به بت‌پرستي گذرانده، وگرنه براي او درد و رنج و حزن مي‌شود. اگر حُر(سلام الله عليه) در بهشت يادش بيايد چه کاري کرده است که براي او جهنم است! اصلاً يادش نيست که با پسر پيغمبر چه کرد! اين کار فقط از خدا برمي‌آيد، از غير خدا احدي چنين کاري مقدورش نيست؛ حالا بر فرض انساني نسبت به انساني بد کند، اين انسان مظلوم چقدر مي‌تواند نسبت به ستمکار خودش محبت بکند، اينکه عفو بکند، احسان بکند و اصلاً به روي او نياورد؟ غير از اين که مقدور او نيست! اما هر وقت آن ظالم اين مظلوم را مي‌بيند شرمنده است و اين مظلوم بخواهد از دل او دربياورد مقدورش نيست، پس از غير خدا اين کار ساخته نيست؛ اما ذات اقدس الهي صحنه ستم را از دل او برمي‌دارد، اصلاً ياد مبارک حُر(سلام الله عليه) نيست که با پسر پيغمبر چه کرد! اگر يادش بود، براي او جهنّمي بود! در روايت از وجود مبارک حضرت سؤال مي‌کنند که چگونه نوح در بهشت است و لذت مي‌برد و پسرش در جهنم؟ اين چه لذتي است؟ فرمود اصلاً يادش نيست که پسري داشت و کافر بود، اين کار خداست! اينکه فرمود: ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾[22] ﴿غِلٍّ﴾ را برمي‌دارد، سابقه سوء را برمي‌دارد، کينه را برمي‌دارد، حسد را و رفتار زشت را برمي‌دارد، اين يک تمثيل است و نه تعيين! فرمود آنچه در دل‌هاي اينهاست ما کاملاً شستشو مي‌کنيم و با قلب فرشته‌منش وارد بهشت مي‌شوند، وگرنه اين بت‌پرست‌هايي که حالا مقداد شدند، اباذر شدند و عمّار شدند اينها اگر يادشان باشد در بهشت که ساليان متمادي در برابر بُت سجده مي‌کردند، اينکه براي آنها دردآور است! همه کفّاري که ايمان آوردند اگر يادشان باشد که ساليان متمادي به معصيت گذرانده بودند که براي آنها دردآور است! اين کار فقط از خداي سبحان ساخته است و غير او از احدي ساخته نيست. پرسش: ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾،[23] اما اکنون اين‌طوري فرموديد؟ پاسخ: بله، اما در آن صحنه موازنه وقتي که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً﴾[24] شد که ﴿وَ نَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ﴾،[25] از آن به بعد کاملاً تصفيه حساب مي‌کنند؛ تا تطهير محض نشود و قلب شفّاف نشود وارد بهشت نمي‌شوند، فرمود: ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾، بعد وارد بهشت مي‌شوند؛ پس طيّب و طاهر که شدند وارد بهشت مي‌شوند، لکن در صحنه قيامت همين نگراني، اضطراب، خجالت و شرم هست. پرسش: پس معنای﴿حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ﴾[26] چه می‌شود؟ پاسخ: همين است! يعني اينها براي بت قرباني مي‌کردند و عبادت مي‌کردند، وقتي که رفتند ﴿وَ قَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً﴾،[27] اين اثري نبود؛ منتها چوب آن را دارند مي‌خورند. يک وقت است انسان در برابر يک کار حقّي خدماتي انجام مي‌دهد اثر آن را مي‌بيند؛ اما يک وقت در تاريکي تير رها مي‌کند، اين که به جايي نمي‌رسد! اين شخص در برابر سنگ و چوب ساليان متمادي خضوع کرد، اين «هباء منثور» است اين اثري را که نمي‌بيند؛ اما آثار تلخ آن را البته مي‌بيند، او کاري نبود که کرده! او در تاريکي تيري انداخته، او چه چيزي را مي‌خواهد ببيند؟ معدومي را پرستش کرده، چيزي که نبود، سنگ و گِل بود، اينکه معبود نبود! تعبير قرآن کريم اين است که اين چيزهايي که شما هم اينها را «ربّ» مي‌دانيد، اسمايي است که «جَعَلْتَهُم أسمَاء» فقط يک اسم بي‌مسمّايي است! اينهايي را که شما «ربّ» ناميديد، اينها اسمايي است بي‌مسمّا! اين کلمه ربّ يک «راء» است با «باء» مضاعف، اين لفظ است و مفهومي در ذهن دارد؛ اما زير آن خالي است! وقتي شما به بتخانه مي‌رويد، اين «ربّ» بر هيچ‌کدام از اينها منطبق نيست؛ لذا مي‌شود «أسماءٌ»، «جَعَلْتَهُم أسمَاء»، اسمي بي‌مسمّاست که بر هر کسي که بخواهيد تطبيق بکنيد، تطبيق نمي‌شود. تعبير قرآن کريم اين است که شما اسمي قرار داديد؛ يعني مسمّا ندارد! بنابراين آنچه را که شما انجام داديد، تير به هوا بود و تير به هوا هم که به مقصد نمي‌رسد. فرمود: ﴿فَمَا اخْتَلَفُوا إِلاّ مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْياً بَيْنَهُمْ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾؛ تمام داوري‌ها در مراحل اختلاف به حق برمي‌گردد، هر اختلافي از هر ملت و نحلتي که باشد، در روز حق خداي سبحان داور است؛ چه اختلاف مکتبي باشد، چه اختلاف علمي باشد و چه اختلاف عملي، اين برای گذشته. چون ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾[28] براي شما هم شريعت و منهاج قرار داديم: ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَي شَرِيعَةٍ مِنَ الأمْرِ﴾. به امّت خود بگو که به سرنوشت اسرائيلي‌ها مبتلا نشوند: ﴿فَاتَّبِعْهَا وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾. در قبال «شريعت» هوا هست، از نظر عمل؛ در قبال «شريعت»، جهل است از نظر علم؛ از نظر دانش «شريعت» علم است و از نظر ارزش، شريعت حق است. در قبال آن حق، اين مي‌شود هوا و در قبال آن علم، اين مي‌شود «لايعلم». فرمود: ﴿وَ لاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لاَ يَعْلَمُونَ﴾؛ اينهايي که به بيراهه مي‌روند و با هوا دارند زندگي مي‌کنند پيرو اينها نباش، چرا؟ براي اينکه کاري از اينها ساخته نيست: ﴿إِنَّهُمْ لَن يُغْنُوا عَنكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً﴾، چون کار به دست «رَبُّ العَالمَين» است! به جاي خدا کاري اينها انجام بدهند و مشکلي از مشکلات تو را حلّ بکنند، اين‌چنين نيست! يا به تو آسيب برسانند؛ البته آن هم نيست. حالا اين‌جا درصدد نفي است: ﴿لَن يُغْنُوا عَنكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً﴾، خودشان هم ﴿إِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾ که برخي‌ها ناصر يکديگرند؛ يعني کمبود ديگری را حلّ مي‌کنند و بعضي‌ها وليّ يکديگرند که تمام کارهاي ديگری را انجام مي‌دهند، اما اين نصرت و ولايت ظاهر آن نصرت و ولايت است، باطن آن عداوت است که ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾،[29] چرا؟ براي اينکه اين ظاهرش ولايت است و باطنش عداوت؛ ظاهرش نصرت است و باطنش عداوت، چون در راه باطل يکديگر را ياري مي‌کنند! اگر در راه باطل يکديگر را ياري مي‌کنند، ظاهرش نصرت است و باطن آن خذلان؛ ظاهرش دوستي است و باطن آن دشمني؛ لذا فرمود: ﴿الأخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾، «أخلاء» فقط متقين‌ هستند! افراد باتقوا دوستي‌شان، ظاهرش دوستي است و باطنش هم دوستي است، چون مشکل يکديگر را در راه حق حلّ مي‌کنند؛ اما آنها مشکل يکديگر را در راه باطل حلّ مي‌کنند؛ کمک به باطل، باطل است! پس اين دوستي که اينها باند و گروه يکديگرند، به حسب ظاهر دوستي است و به حسب باطن دشمني است، اين يک اصل؛ و قيامت ظرف ظهور باطن هست، اين دو اصل؛ باطن اينها که عداوت است روشن مي‌شود؛ لذا ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[30] اين سه اصل. اين‌جا هم فرمود: ﴿إِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ﴾؛ اما ﴿وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ﴾.

گاهي انسان بخشي از کارها را خيال مي‌کند خودش انجام مي‌دهد، بقيه را مي‌خواهد با دعا حلّ کند؛ ولي قدري که جلوتر رفت و تحت ولايت «الله» شد، خودش مي‌شود مأمور کار او، تمام کارهاي او را با اختيار او ذات اقدس الهي اداره مي‌کند. اگر گفتند «سماوات» را براي شما مسخّر کرديم، هم سماوات سپهري و نجومي را مسخّر مي‌کند که انسان از آنها بهره مي‌برد که شما مي‌بينيد، انسان الآن به اين فکر است که «به زير آورد چرخ نيلوفري را».[31] هم آن سماوات باطني را که فقط براي مؤمنان درب آن باز مي‌کند مسخّر مي‌کند، فرشته‌ها را مسخّر مي‌کند، ميکائيل(سلام الله عليه) که مأمور «کيل» و «رزق» است، او را مأمور مي‌کند که اقتصاد مقاومتي را در اين شهر به دست پاکان و نيکان اجرا کند، اين يک نحوه کاري است! جبرئيل(سلام الله عليه) را مأمور مي‌کند که علوم را به اهل آن اعطا کند، فرشته‌هاي ديگر هم اين‌طور است؛ حالا يا «مع الواسطه» يا «بلاواسطه». اينها را فرمود من براي شما مسخّر کردم؛ هم آسمان ظاهري و آنچه در آن است، هم آسمان باطني و آنچه در آن است، اين را خدا مسخّر مي‌کند، لازم نيست که ما تسخير بکنيم؛ البته انسان کاملي که ﴿وَ عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ كُلَّهَا﴾،[32] آن انسان کاملي که امروز وجود مبارک حضرت است و همان انسان کامل ﴿أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ﴾ است، «مُنبیٴ» هست که مادون تعليم هست و آنها اگر صلاحيت عالِم شدن را مي‌داشتند ذات اقدس الهي به خليفه‌اش مي‌فرمود: «يَا آدَمُ عَلِّمْهُمْ بِأَسْمَاء هؤُلاَءِ» اما فرمود: «فرشته عشــق نداند که چيست قصه مخــوان»،[33] او در آن حدّ نيست که عالِم به «أسماء» باشد، او در حدّ گزارش فقط مي‌تواند از «أسماء» باخبر بشود، ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ نه «عَلِّمْهُمْ». امروز وجود مبارک وليّ عصر در حدّ ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ است؛ البته فرشتگان ـ عرشي و غير عرشي ـ نسبت به حضرت اين معنا را دارند؛ اما کساني که پيروان حضرت‌ هستند «مع الواسطه» فيض مي‌برند. فرمود: ﴿وَ اللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ﴾، اين آيه هم بصيرت‌افزايي دارد، هم راهنمايي دارد و هم رحمت خاصه دارد. از نظر اينکه لطف ويژه الهي است، رحمت خاصه است؛ از اينکه گرايش پيدا مي‌شود، مي‌بينيد بعضي‌ها همين که نزديک اوّل ظهر است دلشان براي نماز اوّل ظهر مي‌تپد، بعضي‌ها اهل نماز هستند؛ حالا يا اوّل يا وسط، اينها خيلي فرق مي‌کند! اينکه انسان شيفته نماز اوّل وقت باشد، اين يک چيز ديگري است، اين گرايش است و اين در همه کس نيست؛ بعضي شيفته زيارت‌ هستند، بعضي شيفته فاطميه‌ می‌باشند، اينها يک چيز ديگري است! بعضي‌ها در فاطميه عزاداري مي‌کنند و چهار تا قطره اشک هم مي‌ريزند؛ اما بعضي شيفته باشند، شوق داشته باشند و دلشان پَر بکشد چيزي ديگر است، آن مي‌شود هدايت! اين بصيرت هست، هدايت هست، موعظه و علم هست؛ اما ﴿لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾ که بحث قوم «يُوقِنُون» هم بحثش در اوايل همين سوره مبارکه، يعني آيه چهار گذشت. حالا فرمود: ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ﴾، شما اگر شأن نزول اين آيه را که ملاحظه بفرماييد، بعضي افراد از خودرضايِ، خوش‌فکرِ، خيالبافِ، خوش‌خيال، خيال مي‌کنند که مؤمن و کافر ـ معاذ الله ـ يکي‌ هستند، مي‌گويند آن‌جا خبري نيست، اگر آن‌جا هم باشيم مثل دنيا وضع ما راحت است.

در سوره مبارکهٴ «کهف» گذشت که اين شخص مي‌گفت ـ معاذ الله ـ اگر قيامتي هم باشد، آخرت ما هم مثل دنياست. آيه 36 سوره مبارکه «کهف» اين بود: ﴿وَ مَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَ لَئِن رُّدِدتُّ إِلَي رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً ٭ قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَ هُوَ يُحَاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ﴾؛[34] اين چه حرف‌هاي ياوه‌اي است که مي‌بافي؟ که مي‌گويي اگر قيامتي باشد مثل دنيا ما مرفّه هستيم، اين‌طور نيست! اينها خوش‌خيال بودند که مي‌گفتند اگر قيامتي هم باشد، آن‌جا هم مثل دنيا ما مرفّه هستيم. قرآن کريم تقريباً در پنج ـ شش طايفه از آيات قرآن کريم روي اين حرف باطل خط ابطال کشيد؛ اولاً يک طايفه از آيات است که برهان اقامه کرد خدا، قيامت، وحي، نبوت، شريعت و دين «حق» است؛ البته با براهين فراوان. براي اينکه آن برهان‌های دقيق عقلي در دسترس ديگران قرار بگيرد، در طايفه ثانيه مثال‌ها زد، فرمود مگر کور و بينا يکسان‌ هستند؟[35] مگر زنده و مرده يکسان‌ هستند؟[36] مگر «ظِلّ» و «حَرور» يکسان‌ هستند؟[37] مگر عالِم و جاهل يکسان‌ هستند؟[38] گاهي زنده و مرده، گاهي «ظِلّ» و «حَرور»، گاهي کور و بينا اينها را مَثَل زد، ﴿هَلْ يَسْتَوِي الأعْمَي وَ الْبَصِيرُ﴾،[39] ﴿وَ لاَ الظِّلُّ وَ لاَ الْحَرُورُ﴾[40] و مانند اينهاست که اين بخش را از نظر علمي تبيين کرد. بعد قصه‌ها و داستان‌ها را شروع کرد؛ فرمود که در دنيا مؤمن هرگز در راه نمي‌ماند و کافر هرگز به مقصد نمي‌رسد. درباره مؤمن در سوره مبارکهٴ «طلاق» فرمود: ﴿وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾؛[41] فرمود مؤمن هرگز نمي‌ماند! ما نمي‌خواهيم روزيِ مؤمن را به او بدهيم، ما مي‌خواهيم از راهي که او نمي‌داند به او روزي بدهيم تا هميشه صداي «يا الله» او قطع نشود. فرمود تمام اين مار و عقرب‌ها عائله خدا هستند! خرس‌هاي نجسِ قطبي و غير قطبي هم عائله خدا هستند! فرمود: ﴿وَ مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾؛[42] اينها عائله من هستند! ما براي همه سهميه قرار داديم، «مرغ هوا را نصيب، ماهي دريا».[43] اينکه سعدي مي‌گويد: از در بخشندگی و بنده نوازی ٭٭٭ مرغ هوا را نصيب، ماهی دريا ببينيد، اين مرغ پَر مي‌کشد و مي‌آيد از درون آب اين ماهي را مي‌گيرد، «مرغ هوا را نصيب، ماهي دريا». او براي آن لاشخورها روزي و سهميه معين کرده است، فرمود: ﴿وَ مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾؛ اينها عائله من هستند و حساب و کتابشان با من است، کفّار هم اين‌طور هستند! اما فرمود که من نمي‌خواهم مؤمن را اين‌طور روزي بدهم! فرمود: ﴿وَ مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَهُ مَخْرَجاً ٭ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾[44] او کار خودش را انجام مي‌دهد و من هم از راه غيب با او رابطه برقرار مي‌کنم و او را تأمين مي‌کنم تا هميشه اين چهرهٴ‌ او به غيب باشد، نه به مغازه‌اش! ﴿وَ يَرْزُقْهُ﴾ هميشه بگويد «يا الله»! ﴿وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَحْتَسِبُ﴾، نه «من حيث يحتسب»! او هم مؤمنانه زندگي مي‌کند؛ اما در قبال مؤمن، فرمود: ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً﴾؛[45] او هميشه با داشتن مال‌هاي فراوان در گرفتاري است! بيچاره با قرص خواب بايد بخوابد! اين ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكاً﴾ نه يعني فقير مي‌شود؛ يعني در فشار است، با قرص خواب دارد زندگي مي‌کند. مؤمن کاملاً راحت است ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ﴾،[46] اما اين کاملاً در فشار است؛ اين برای زندگي است. در هنگام مرگ هم اين دو آيه هست که فرمود: ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾،[47] ما که نمي‌دانيم آن بيچاره چه مي‌کشد، چه سيلي‌ها که نمي‌خورد! چه مُشت‌ها که به پشت او نمي‌رسد! ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾؛ فرشته‌هايي هستند که سيلي به صورت اين بدبخت مي‌زنند و فرشته‌هايي هم هستند که مُشت به پشت اينها مي‌کوبند.

خدا مرحوم آيت الله شاه‌آبادي(رضوان الله عليه)را غريق رحمت کند! او يک رساله خوبي دارد به عنوان شذرات المعارف،[48] او اين آيه را خوب تبيين کرده که فرشته‌های آن عالَم مي‌بينند که او با دست خالي و رویِ سياه دارد مي‌آيد محکم به صورت او مي‌زنند، فرشته‌هاي اين عالَم هم که مسئول اين عالم هستند، مي‌بينند که عمري را اين‌جا وقت تلف کرده و جاي ديگران را تنگ کرده، محکم به پشت او مي‌زنند و اين شخص را به بيرون مي‌رانند؛ فشار مرگ اين بيچاره همين‌هاست! اين ضرباتی که مي‌خورد را که کسي نمي‌فهمد! دو آيه است که در دو جاي قرآن است: ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾؛ يک عدّه از جلو به چهره‌هاي اينها مي‌زنند و يک عدّه هم از پشت به اينها مي‌زنند، پس ﴿لَا يَسْتَوُونَ﴾. وارد برزخ هم که شدند، در آن‌جا هم اين‌طور نيست که يکسان باشند، در برزخ هم همين مشکلات را دارند، در قيامت هم همين مشکلات را دارند، آنها هم که يکي جهنم است و ديگری بهشت؛ در اين پنج ـ شش طبقه و طايفه از آيات همه‌ آن در بيان فرق است. در گوشه‌هايي از اين آيات مي‌فرمايد، حالا شما بررسي کنيد که اين آدم خوش‌خيال که‌ مي‌گويد اگر قيامتي هم باشد: ﴿وَ لَئِن رُّدِدتُّ إِلَي رَبِّي لَأَجِدَنَّ خَيْراً مِنْهَا مُنقَلَباً﴾، ببينيد که بدبختي‌هاي آنها از کجاها شروع مي‌شود. در سوره مبارکه «نحل» اين دو قسمت هست؛ در سوره «نحل» فرمود به اينکه مؤمنان يک سَبک مي‌ميرند و تبهکاران طرز ديگر مي‌ميرند؛ آيه 28 سوره مبارکه «نحل» اين است: ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ فَأَلْقَوُا السَّلَمَ﴾ آنها تسليم مي‌شوند و مي‌گويند: ﴿مَا كُنَّا نَعْمَلُ مِن سُوءٍ﴾ که جواب مي‌دهند: ﴿بَلَي إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ ٭ فَادْخُلُوا أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيَها فَلَبِئْسَ مَثْوَي الْمُتَكَبِّرينَ﴾،[49] آن‌گاه بعد نسبت به مؤمنين که مي‌رسد در آيه 32 می‌فرمايد: ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ﴾. مرحوم کليني(رضوان الله عليه) در «كِتَابُ الْجَنَائِز» کافي نقل مي‌کند که هيچ لذتي در تمام مدت عمر، مؤمن به اندازه لذت مرگ نمي‌چشد![50] هيچ! هيچ لذتي! آن روايت را نگاه کنيد که انبيا را مي‌بيند، هيچ لذتي! پس فرق است بين مرگ اينها و حيات اينها که فرق بود و مرگ اينها که فرق است، به طور کلّي ذات اقدس الهي در آيه هجده سوره مبارکه «سجده» مي‌فرمايد: ﴿أَ فَمَن كَانَ مُؤْمِناً كَمَن كَانَ فَاسِقاً لَا يَسْتَوُونَ﴾؛ شما خيال مي‌کنيد که هر دو يکسان مي‌ميرند؟ يکسان وارد برزخ مي‌شوند؟ حواس شما جمع باشد، اين طور نيست! ﴿أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوَي نُزُلاً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ٭ وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ كُلَّمَا أَرَادُوا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِيدُوا فِيهَا﴾[51] اين در سوره مبارکه «سجده» بود. در «ص» هم همين طور است، در سوره مبارکهٴ «ص» آيه 28 اين است: ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الأرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ﴾ اين شأن نزول آيه را ملاحظه بفرماييد که خوش‌خيال‌ها و خيال‌باف‌ها گفتند که آن‌جا خبري نيست و اگر باشد ما هم آن‌جا يکسان هستيم و در آن‌جا هم ما راحت هستيم، مثل دنياست؛ لذا آيه محل بحث مي‌فرمايد که اينها ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا﴾، «اجتَرَحَ» يعني «إکتَسَبَ»؛ اين دست را که مي‌گويند «جارحه»، چون وسيله کار و کسب است، ﴿اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ﴾؛ يعني «إکتَسَبَ السِّيئات». دست چون وسيله کسب و کار است به آن مي‌گويند «جارحه». ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ﴾ ما گفتيم يکي زنده است و يکي مرده، مگر زنده و مرده يکي است؟! مگر «ظِلّ» و «حَرور» يکي است؟! مگر کور و بينا يکي است؟! اين‌جا چه خيال‌بافي هست که مي‌کنند مي‌گويند فرقي نمي‌کند! و از طرفي هم اگر ـ معاذ الله ـ معادي نباشد، معناي آن اين است که کافر و مؤمن يکي‌ هستند، چون ديگر «لا ميزَ في الأعدام»،[52] اين کافر مُرد آن مؤمن مُرد، هر دو معدوم شدند، پس مساوي‌ هستند، چون در عدم هيچ تفاوتي بين معدوم‌ها که نيست؛ اگر اين خيال‌بافي را هم دارند، نخير شما معدوم نمي‌شويد، شما به لقاي الهي بار مي‌يابيد ـ يا به لقاي قهر الهي يا به لقاي مِهر الهي ـ ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾.

 


[31] ديوان اشعار ناصر خسرو، قصايد، قصيده6؛ «درخت تو گر بار دانش بگيرد ٭٭٭ به زير آوري چرخ نيلوفري را».
[33] ديوان حافظ، غزل266.
[43] ديوان اشعار سعدی، غزل1.
[48] شذرات المعارف، ص212.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo