< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/12/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 28 تا 31 سوره جاثيه

﴿وَ إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ مَّا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّ أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (۲۵) قُلِ اللَّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (۲۶) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ (۲۷) وَ تَرَي كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَي إِلَي كِتَابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (۲۸) هذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (۲۹) فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِي رَحْمَتِهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ (۳۰) وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوْا أَ فَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَي عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنتُمْ قَوْماً مُجْرِمِينَ (31)

سوره مبارکهٴ «جاثيه» که ششمين ﴿حم﴾ از «حواميم سبعه»[1] است و در مکه نازل شد، قسمت مهم مطالب آن، اصول دين است که ملاحظه فرموديد؛ بعد از بيان توحيد و وحي و نبوّت، به جريان معاد مي‌پردازند که به حسب ظاهر تکرار را نشان مي‌دهد، ولي تکرار نيست؛ گاهي سؤالات خاصي است، گاهي ابتدائاً حضرت بياناتي در مسجد دارند، گاهي وحي نازل مي‌شود که اين مطالب را به مردم القا بکنيد، اين است که به صورت تکرار درآمده است؛ ولي در واقع تکرار نيست. حرف آنها بعد از آيات الهي اين است که مي‌گويند اگر معاد ـ حيات «بعدَ الموت» ـ حق است، «آباء» و مرده‌هاي ما را که مُردند إحيا کنيد! آنها خيال مي‌کنند که معاد برگشت انسان به دنياست، در حالي که وضع کلّ دنيا برمي‌گردد؛ دنيا جاي آزمون است، نه جاي پاداش و کيفر! اينها نمي‌دانند که روز حساب غير از روز عمل است؛ روز «امتحان» دنياست و روز «حساب» که پاداش و کيفر است آخرت است. معاد نمي‌تواند در دنيا باشد، دنيا نمي‌تواند محل معاد باشد؛ دارِ تکليف و امتحان، دارِ نتيجه نخواهد بود. ﴿وَ إِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا﴾ که اين آيات ﴿بَيِّنَاتٍ﴾ و روشن است، اينها دليلي ندارند، مگر اينکه بگويند «آباء» ما را بياوريد، اين اصلاً از بحث بيرون است! اينکه فرمود: ﴿مَّا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّ أَن قَالُوا﴾ يا اين حجّت به معناي «مُطلقُ مَا يَحْتَجُّ بِهِ الإنسان» اعم از حق و باطل است، چه اينکه درباره حُجَج آنها ياد شده است که ﴿حُجَّتُهُمْ دَاحِضَةٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾؛[2] يعني «بَاطِلَةٌ». اگر حجّت به معناي «مُطلقُ مَا يَحْتَجُّ بِهِ الإنسان» ـ چه کافر و چه مؤمن، چه مُحِقّ و چه مُبْطِل ـ باشد، اين استثنا متّصل است، ﴿مَّا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّ أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا﴾ و اما اگر منظور از حجّت برهان حقيقي باشد، اين استثنا همان استثناي منقطع است نه متّصل؛ حجّت اينها اين است که نياکان ما را زنده کنيد، نياکان ما را زنده کنيد که حجّت نيست! براي اينکه بحث درباره معاد است و معاد يعني اينکه کلّ نظام دنيا تبديل به آخرت مي‌شود؛ هم ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[3] هست و هم ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَيْرَ الأرْضِ﴾[4] هست، کلّ مجموعهٴ نظام سپهري عوض مي‌شود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَيْرَ الأرْضِ وَ السَّماوَاتُ﴾؛ يعني «تُبَدَّلُ السَّماوَاتُ غَيْرَ السَّماوَات». اگر نظام آخرت عبارت از آن است که کلّ مجموعهٴ آسمان و زمين تبديل مي‌شود به يک نشئهٴ ديگر که در آن نشئهٴ ديگر مرده‌ها زنده هستند، کسي بخواهد برهان اقامه کند و بگويد که پس مرده‌هاي ما را از قبرستان زنده بشوند، اين حجّت «داحضه» است و اين مي‌شود استثناي منقطع! پس اگر منظور از حجّت «مُطلقُ مَا يَحْتَجُّ بِهِ الإنسان» باشد ﴿مَّا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّ أَن قَالُوا﴾ مي‌شود استثناي متّصل؛ اما اگر منظور از حجّت، حجّت حق باشد، چون اين حجّت «داحض» است و حق نيست، اين استثنا مي‌شود استثناي منقطع ﴿مَّا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلاّ أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾.

مطلب ديگر آن است که در صدر سوره مبارکهٴ «جاثيه» بعد از بيان آيات توحيد، يک عنوان جامعي را مطرح فرمود که ﴿وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾،[5] گرچه مخاطب مستقيم اينها مشرکان مکه‌ هستند و از مشرکان مکه نقل نشد که اينها قائل به تناسخ‌ می‌باشند، اينها مي‌گفتند: ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾[6] انسان با مرگ مي‌پوسد و از بين مي‌رود؛ ولي اين ﴿أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾ مي‌تواند جامع باشد که هم مشرکان مکه و غير مکه را شامل بشود و هم ملحداني که اصلاً مبدأ و خالقي قائل نيستند را شامل بشود و اگر در بخش‌هاي پاياني همين قسمت فرمود: ﴿وَ لاَ مَا اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ﴾،[7] اين ذکر خاص بعد از عام است، اين نمي‌تواند مخصّص ﴿وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾ باشد، اين يک عنوان جامع است. فرمود هر دروغ‌پردازِ تبهکار، «مُلحد» دروغ‌پرداز است و مي‌گويد مبدأيي در عالَم نيست، «مشرک» دروغ‌پرداز است و مي‌گويد: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[8] يا ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾،[9] اينها «أفّاک» می‌باشند و «أثيم» هم که هستند. پس اين ﴿وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾، تناسخي و غير تناسخي همه را زير مجموعه خود دارد. بعضي از آيات همه اين چنين است. بنابراين ذکر خاص بعد از عام مخصّص نيست و اگر بفرمايد: ﴿وَ لاَ مَا اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِيَاءَ﴾ اين نسبت به مشرکان است، پس ملحد و مشرک هر دو را شامل مي‌شود. اگر سرفصل اين قسمت جامع است و همه را شامل مي‌شود، آنهايي که تناسخي‌ هستند مشمول‌اند، آنهايي که ملحدند و مي‌گويند: ﴿مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ مشمول‌اند، آنها هم که قبول دارند که خدا هست و خالق کلّ «سَماوات وَ الأرض» هست، منتها «صَنَم» و «وَثَن» کارسازند يا «وسائط»‌ هستند، آنها هم مشمول‌ می‌باشند. بنابراين اگر برخي قائل به تناسخ بودند، قول تناسخي هم داخل است.

مطلب بعدي آن است که در جريان تناسخ که مي‌گويند: ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾ اين تناسخ نمي‌تواند باشد، مگر اينکه اين ﴿نَمُوتُ وَ نَحْيَا﴾ به تناسخ برگردد؛ يعني شامل تناسخ هم بشود؛ يعني ما مي‌ميريم و زنده مي‌شويم، مي‌ميريم و زنده مي‌شويم تا به تجرّد تام برسيم و از دنيا بِرَهيم. تناسخي‌ها قائل‌ هستند که سرانجام که انسان مجرّد شد، از نشئهٴ طبيعت فاصله مي‌گيرد، گرچه مبدأ و معادي در کار نيست؛ ولي براي روح تجرّدي قائل‌ هستند که سرانجام از بدن مي‌رهد؛ البته اگر منظور از ﴿نَمُوتُ وَ نَحْيَا﴾ اين باشد؛ اما ظاهراً همين حرف‌هاي مشرکان حجاز است که بعضي‌ها مي‌ميرند، بعضي زنده مي‌شوند، اين‌طور نيست که ـ معاذ الله ـ معادي باشد، مي‌گويند: ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾، البته اين دنيا در قبال آخرت نيست، چون اينها آخرتي قائل نيستند. ﴿نَمُوتُ وَ نَحْيَا وَ مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾، اين ﴿وَ مَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ به حرف مُلحدان مي‌خورد، براي اينکه مشرکان اصل خالق بودن و مبدأ بودن «الله» را قبول دارند، «إحياء» و «إماته» را هم به دست او مي‌دانند، لکن «وسائط» تدبير را شريک خدا قرار مي‌دهند. غرض اين است که اين ﴿وَيْلٌ لِكُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ﴾ که سرفصل اين قسمت‌هاست، يک عنوان جامعي است که مي‌تواند مشرک را، مُلحد را، تناسخي را و غير تناسخي همه را در بر بگيرد. فرمود حجّت اينها اين است که پدران ما را برگردانيد و به دنيا بياوريد؛ جواب اين است که ﴿قُلِ اللَّهُ يُحْيِيكُمْ﴾؛ جا، جاي برگشت به دنيا نيست! شما را در دنيا زنده مي‌کند، يک؛ ﴿ثُمَّ يُمِيتُكُمْ﴾ از دنيا مي‌برد، دو؛ ﴿ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ «بالضَّرورة» که اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ ـ همان‌طوري که در بحث قبل ملاحظه فرموديد ـ يعني «بالضَّرورة» که هيچ ترديدي در آن نيست، لکن اکثر مردم نمي‌دانند که مهاجر هستند و از بين نمي‌روند و تا به لقاي الهي بار نيابند آرام نمي‌گيرند و هر کسي هم مرهون کار خودش است. بعد مجدد دوباره برهان اقامه مي‌کند؛ مي‌فرمايد خداي سبحان هم مالک جهان است و هم مَلِک جهان؛ مالک است، براي اينکه آفريد! مَلِک است، براي اينکه «ربّ» است، مدبّر است، مربّي است، مُلک و سلطنت برای اوست، ﴿بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[10] است و تدبير دارد! چون تدبير دارد، پس مَلِک است و چون آفريد، پس مالک است؛ او هم مالک صحنهٴ دنياست و هم مَلِک صحنهٴ قيامت است: ﴿وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ که فرمود: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾. ﴿وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ﴾؛ روزي که «قيامت» قيام مي‌کند، مستحضريد که اين آيه بويِ اتحاد ظرف و مظروف را مي‌دهد؛ «قيامت» خودش روز است، روزي که «قيامت» قيام مي‌کند؛ يعني روزي که اين روز قيام مي‌کند! منظور از «ساعت» روز نيست تا اتحاد ظرف و مظروف باشد و مانند آن، بلکه منظور از «قيامت»، ظهور حقيقت است، باطن هر کسي و نتيجه عمل هر کسي ظاهر مي‌شود؛ روزي که نتايج اعمال روشن مي‌شود، نتايج عقايد و اخلاق روشن مي‌شود که ديگر مُوهِم اتحاد ظرف و مظروف نباشد و قيامت را هم قيامت گفتند، چون سرانجام اموات از قبر برمي‌خيزند، رَستخيزند، راستخيزند، رستاخيزند، هيچ کسي جلوس و خوابيده و امثال آن نيست، همه ايستاده‌ و قائم‌ هستند. ﴿وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ﴾، مُبطل هم لازم است و هم متعدّي است؛ «أبطَلَ» يعني «أزالَ»؛ يعني مطلبي را باطل کرد، يک؛ «أبطَلَ» يعني «فَعَلَ فِعلاً باطِلاً»، «مبطِل» يعني آدم باطل‌گو، باطل‌رو و باطل‌خو. اينها که مبطل‌ هستند، يعني کار باطلي انجام مي‌دهند، روش و مَنش و کُنش و سيره و سنّت اينها باطل است، وگرنه اينها که چيزي را باطل نمي‌کنند، خودشان در متن بطلان‌ هستند! اينها که در متن بطلان‌ می‌باشند، اينها را مي‌گويند مُبطل، اين ديگر متعدّي نيست که چيز ديگري را باطل بکنند، گرچه در حيطهٴ خودش متعدّي است؛ يعني کساني که کار باطل، حرف باطل، روش باطل، سيره باطل، سنّت باطل و سريرهٴ باطل دارند اينها را اظهار مي‌کنند؛ اينها خسارت مي‌بينند، براي اينکه خداي سبحان همه سرمايه‌ها را به اينها داد تا تجارت کنند، بعد هم فرمود: ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ﴾،[11] فرمود کساني که از اين سرمايه طرفي بستند اينها ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾،[12] فرمود آنها که از اين سرمايه استفاده نکردند اينها ﴿وَ كُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾،[13] اينها ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾،[14] اينها «بائر» هستند و مثل زمين بي‌ثمر می‌باشند؛ هم ﴿فَمَا رَبِحَتْ تِجَارَتُهُمْ﴾ را فرمود، هم ﴿يَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ﴾ را فرمود، جامع هر دو گروه ﴿هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم﴾ را فرمود، بعد فرمود در نتيجه کساني که مبطل‌ هستند خسارت مي‌بينند؛ يعني سرمايه را باختند و چيزي را هم به دست نياوردند. پرسش: فقط حساب و کتاب در قيامت است و در برزخ حساب و کتاب هيچ ... .؟ پاسخ: کمتر هست؛ در برزخ همگان حضور و ظهور ندارند، طبق بيان مرحوم شيخ مفيد دارد که يک عدّه يُلْهَی عَنْهُم[15] آنچه براي همه هست و هيچ ترديدي در آن نيست و هيچ کسي مستثنا نيست در صحنه قيامت است. مرحوم شيخ مفيد و امثال اين گروه معتقد هستند که براي دو گروه برزخ مسئله دارد، براي کساني که مؤمن کامل‌ هستند يا شقي کامل‌ می‌باشند، بقيه «يُلْهَی عَنْهُم‌»، لکن «يُلْهَی عَنْهُم‌» به اين معنا نيست که اصلاً خبري از اينها نيست، اينها يا در يک روح و ريحان مختصري هستند، يا در يک رنج مختصري هستند؛ آن‌که رنج بيشتر يا گنج بيشتر دارد، همان اوحدي اهل ايمان‌ يا اوحدي اهل شرک‌ هستند. پرسش: اين «يَوم»، «سَاعة» و «يَومئذٍ» هر سه به معنای ظهور است يا يکی از آنها به معنای ظرف زمان است؟ پاسخ: اگر بگوييم روزي که قيامت ظهور مي‌کند، بايد توجيه بشود؛ اما اگر بگوييم در قيامت اعمال ظهور مي‌کند، آن زمان است. پس اگر بگوييم روزي که قيامت ظهور مي‌کند و روزي که روز قيامت مي‌رسد، اين اتحاد ظرف و مظروف بايد توجيه بشود؛ اما اگر بگوييم روزي که نتيجه اعمال ظهور ظاهر مي‌شود و حقايق ظهور ظاهر مي‌شود، آن ديگر ظرف و مظروف‌ نيست. فرمود: ﴿يَوْمَئِذٍ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ﴾، در آن روز چه حادثه‌اي پيش مي‌آيد؟ فرمود: ﴿تَرَي كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً﴾، البته افراد استثنايي هم دارند. هر امتي ـ حالا اين يا حقيقت است يا استعاره است ـ مثلاً بگوييم زانو زد، يعني به ذلت افتاد، اين است؟ يا واقعاً به زانو درمي‌آيند؟ يعنی ايستاده نيستند، به زانو درمي‌آيند و بر زانو تکيه مي‌کنند؟ «جَثم» همان تکيه کردن روي زانوست، در قبال جَزم يا «جُزُب» که تکيه کردن روي اطراف انگشتان پاست. انسان مُضطر يا اجازه ايستادن ندارد و بر انگشتان پا تکيه مي‌کند يا به ذلّت مي‌افتد و اينکه مي‌گويند زانو زد اين است؛ ﴿جَاثِيَةً﴾ يعني زانو مي‌زند. ﴿وَ تَرَي كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً﴾، البته استثنا هم دارد؛ مردان الهي که روح و ريحان دارند و به هيچ نحو عذابي ندارند. بعد فرمود: ﴿كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَي إِلَي كِتَابِهَا﴾؛ گذشته از اينکه براي هر کسي يک نامه عملي هست، براي هر ملت و امتي هم هست، آيا امت ـ کَمَا ذَهَبَ اليهِ بَعض ـ وجود جدايي دارد؟ يا امت وجود جدا ندارد و هر فردي حيثيت اجتماعي دارد، «کَمَا ذَهَبَ اليهِ آخَرُون». آيا ما غير از وجود افراد، يک وجود جمعي داريم به نام ملت و جامعه که اينها وجود دارند؟ يا جامعه وجود اعتباري دارد، امت و ملت وجود اعتباري دارند و غير از آحاد کسي ديگر نيست؟ و اگر گفته مي‌شود ملت يا جامعه، اين يا «مجموع» اينهاست که وجود جدايي ندارد، چون مجموع چند ميليون، همان چند ميليون وجود است و مجموع، وجود جدايي ندارد؛ اگر هزار نفر يکجا هستند و ما گفتيم اين جامعه و اين ملت، نه يعني ما هزار و يک وجود داريم، هزار وجود است، مجموع اينها مي‌شود جامعه، نه، غير از اين مجموع يک وجود هزار و يکمي هم هست. يک وقت است که مي‌گوييم نه، امت همين معناست و وجود جدايي ندارد؛ ولي حيثيت اجتماعي افراد معيار است؛ قهراً انسان دو نحوه عمل دارد: يک عمل فردي دارد که مربوط به عمل خودش است و يک عمل اجتماعي و سياسي و عمومي دارد؛ اين عمل اجتماعي و سياسي و عمومي را جداگانه مي‌نويسند، آن عمل شخصي را جداگانه مي‌نويسند. اگر بگوييم هر امت کتابي دارد، اگر امت وجود جدا داشته باشد، کتاب جدا دارد؛ ولي اگر امت وجود جدا نداشته باشد، حيثيت اجتماعي افراد به حساب امت بيايد، آن وقت آن کتاب برای حيثيت اجتماعي اين افراد است. از بعضي از تعبيرات استفاده مي‌شود ـ در بعضي از تعبيرات سيدنا الاستاد اين گرايش هست[16] ـ که امت وجود جدايي دارد؛ اما چون وجود مُساوق با وحدت است، ما براي ملت چند ميليوني وجودي را جداي از وجود افراد ثابت بکنيم، اين يک برهان قوي و دقيق مي‌خواهد؛ ولي اين آيه مي‌گويد که ما غير از آن اعمال فردي که هر کس دارد، اعمال امت را جداگانه مي‌نويسيم: ﴿هذَا كِتَابُنَا﴾؛ کتابي را ذات اقدس الهي در صحنه قيامت ارائه مي‌دهد، مي‌فرمايد: ﴿تَرَي كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَي إِلَي كِتَابِهَا﴾؛ هر امتي را به نامه اعمالشان دعوت مي‌کنيم، معلوم مي‌شود که امت وجودي جدا دارد و يک نامه اعمال جدايي دارد؛ يا نه! هر کسي گذشته از حيثيت فردي، حيثيت جمعي و اجتماعي هم دارد، اعمالي که مربوط به حيثيت اجتماعي اوست را جداگانه مي‌نويسند و اعمالی که مربوط به حيثيت فردي اوست را جداگانه مي‌نويسند. ﴿تُدْعَي إِلَي كِتَابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ که ديگر به «ما» و «باء» و امثال آن نيست؛ يعني متن عمل شما کيفر شماست.

«هاهنا امورٌ»؛ يکي اينکه قرآن کريم کتابت را به فرشته‌ها نسبت مي‌دهد که فرمود: ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ٭ كِرَاماً كَاتِبِينَ﴾[17] يا ﴿إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ﴾[18] هر کاري که بکنند فرستاده‌ها و مأموران ما مي‌نويسند، اين يک مسئله است؛ گاهي هم به خودش اسناد مي‌دهد و مي‌فرمايد که ﴿سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا﴾؛[19] ما مي‌نويسيم، حالا اين صيغه «متکلّم مع الغير» يا براي تفخيم و تکريم و اجلال و احترام است يا چون کارها را با مدبّرات امر انجام مي‌دهد «متکلّم مع الغير» ذکر مي‌کند؛ اگر اين باشد، با آن طايفه اُوليٰ هماهنگ است؛ اما اگر شخص خدا(جلّ جلاله) باشد و به عنوان تفخيم ذکر شده باشد، اين يک طايفه جدايي است در قبال آن طايفه؛ آن طايفه دارد که ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ٭ كِرَاماً كَاتِبِينَ﴾ يا ﴿إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ﴾، اين طايفه از آيات مي‌گويد که ملائکه کاتب اعمال‌ هستند و خودش هم مي‌فرمايد من مي‌نويسم؛ نظير «توفّي» که «توفّي» و «إماته» را گاهي به خودش إسناد مي‌دهد و مي‌فرمايد: ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الأنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾،[20] گاهي هم به ملائکه ـ حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) ـ إسناد مي‌دهد که آنها گفتند: ﴿أَ إِذَا ضَلَلْنَا في الأرْضِ﴾،[21] ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾،[22] فرمود: ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[23] که حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) است و مفرد ذکر مي‌کند. گاهي مي‌فرمايد: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾[24] که جمع را ذکر مي‌کند و ملائکهٴ زير مجموعه حضرت عزرائيل(سلام الله عليه) هستند. جريان کتابت اين‌طور است؛ گاهي خدا کتابت مي‌کند و گاهي فرشته‌ها کتابت مي‌کنند. آيا اين نامه اعمال که مربوط به امت است، همان نامه اعمال افراد است يا نه، اين همان بحثي است که الآن اشاره شد. فرمود: ﴿هذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ﴾؛ اين کتاب حرف مي‌زند. روزي که ذات اقدس الهي ﴿أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾،[25] اين کتاب را هم به حرف درمي‌آورد. مستحضريد که در جريان نُطق گاهي گفتند که شما «لا تَنْظُر إِلَي مَنْ قَالَ» بلکه «اُنْظُرْ مَا قَالَ»،[26] شما نگاه نکن که چه کسي گفته! ببين چه چيزی گفته است! اين حرف حق است؛ اما «في الجمله»، نه «بالجمله»! «لا تَنْظُر إِلَي مَنْ قَالَ وَ لکِن اُنْظُرْ مَا قَالَ»، اين به نحو موجبهٴ کليه حق نيست، به نحو اصل جامع حق نيست، به نحو «في الجمله» حق است، نه «بالجمله»! گاهي مطلبِ حق است، ولي اين شخصي که مي‌گويد از آن باطل را اراده کرده است که فرمود: «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِل‌»[27] اين‌جا «اُنْظُرْ إِلَي مَنْ قَالَ»! ببين چه کسي دارد اين حرف را مي‌زند؟ اين خوارج که گفتند «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه‌»[28] اگر ما به «مَا قَالَ» نظر کنيم که «مَا قَالَ» حق است! اما اين گوينده از اين مطلب برداشت سوء دارد، اين‌جا بايد ببينيم که چه کسي گفت؟ نه اينکه چه چيزي گفت! پس آن هم «اُنْظُرْ مَا قَالَ» «في الجمله»، نه «بالجمله» و هم آن «اُنْظُرْ إِلَي مَنْ قَالَ» «في الجمله»، نه «بالجمله». اين حرف‌هاي رايجي است که در حکمت و کلام هست؛ اما آن‌که اهل راه ديگري است، مي‌گويد ما يک «مَا قَالَ» داريم که «نَطَقَ»، يک «مَن قَال» داريم که باز «نَطَقَ»، يک «مُنطِق» داريم که هر حرفي را که از هر کسي شنيدي، ببينيد چه کسي او را به حرف آورد؟ آن ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ را هم ببينيد؛ اين کار عارف است! گرچه تير از کمان همي گذرد ٭٭٭ از کماندار بيند اهل خِرَد[29]

اگر کسي به آدم اهانت کرده، ما معمولاً مي‌گوييم چه کسي گفت؟ چه چيزي گفت؟ يا داريم عفو مي‌کنيم يا داريم انتقام مي‌گيريم! فقط حرف را مي‌شنويم و گوينده را؛ اما آن که موحّد ناب است، مي‌گويد درست است که تير از اين کمان رها شد و به شما رسيد؛ ولي «از کمان‌دار بيند اهل خرَد»، کسي او را به حرف آورد؛ حالا يا مي‌خواهد شما را تنبيه کند که کار بدي کردي و از زبان اين شخص از شما انتقام بگيرد، يا شما را بيازمايد! به هر حال از دو حال که بيرون نيست! يا عقوبت است يا آزمون! اين سخن تنها در قيامت نيست! کسي که عارف است، همواره هر حرفي را ـ چه در روزنامه و چه در غير روزنامه ـ درباره او گفتند، اگر مدح و ثناي اوست، هم قول را مي‌بيند «مَا قَال»، هم قائل را مي‌بيند «مَن قَال» و هم ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ را مي‌بيند، مي‌گويد: «إلهی لَكَ الْحَمْد». پيش و بيش از آن مقداري که از طرف تشکر کند، از «الله» تشکر مي‌کند! اگر اهانتي کردند، هم «مَا قَال» را مي‌بيند و هم «مَن قَال» را مي‌بيند، هم ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ را مي‌بيند، مي‌گويد خدايا! بد کردم، داري مرا از زبان اينها توبيخ مي‌کني و خودش را ترميم مي‌کند؛ آن‌که موحّد است، آن ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ را هميشه در نظر دارد. بنابراين نه «اُنْظُرْ مَا قَالَ» همه جا حق است و نه «اُنْظُرْ إِلَي مَنْ قَالَ» همه جا حق است؛ ولي ﴿أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾ همه جا حق است! فرمود: ﴿هذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ﴾ اين نامه است و حرف هم مي‌زند؛ حالا حرف ‌زدن آن به چيست؟ اگر متن عمل آدم را به آدم نشان بدهند، حرف مي‌زند! خود متن کار را به آدم نشان می‌دهند، چون وقتي که ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ٭ وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾[30] خود عمل را آدم مي‌بيند، معلوم مي‌شود که کتابت لفظي نيست، چون خود عمل را آدم مي‌بيند! اگر خود آدم متمثّل مي‌شود و انسان خودِ متن عمل را مي‌بيند، ديگر جا براي حرف زدن نيست، حرف زدن او هم همان وجود خارجي است که دارد حرف مي‌زند. عمده اين است که اين ﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ﴾ يعني چه؟ پيوند الميزان با روايت را در اين‌گونه از جاها بايد فهميد! شما غالب مفسّرين از شيخ طوسي[31] و قبل از ايشان و از شيخ طوسي به بعد، می‌گويند اين ﴿نَسْتَنسِخُ﴾ يعني «نَکتُبُ»؛ ما استنساخ مي‌کنيم يعني مي‌نويسيم؛ اما اين نکته‌اي که در الميزان برای سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) است، آن را از روايت گرفته است؛ امام(سلام الله عليه) فرمود: «أَ وَ لَسْتُمْ عَرَبا»؛[32] شما مگر عرب نيستيد؟ ما يک «نَکتُبُ» داريم و يک ﴿نَسْتَنسِخُ﴾ داريم؛ اگر گفتيم «نَکتُبُ» يعني هر چه شما گفتيد ما مي‌نويسيم و اگر گفتيم ﴿نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾؛ يعني آنچه شما عمل مي‌کنيد نسخهٴ ماست؛ يعني اصلي داريم که عمل شما را براساس آن اصل نسخه‌برداري مي‌کنيم و به شما نشان مي‌دهيم.

«فهاهنا امور ثلاثه»: اوّل آن اصل است، دوم استنساخ است، سوم به شما نشان دادن است. ما مي‌دانيم شما چه کار مي‌خواهيد بکنيد! حضرت فرمود مگر شما عرب نيستيد؟ اين روايت نوراني را ذيل اين آيه ﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ﴾ ملاحظه بفرماييد! فرمود: «أَ وَ لَسْتُمْ عَرَبا»؛ مگر شما عرب نيستيد؟ ﴿نَسْتَنسِخُ﴾ که به معني «نَکتُبُ» نيست! «استَنسَخَهُ» يعني اين را نسخه برداشت، پس اصلي بايد باشد که اين نسخه از روي اصل باشد! اصل لوح محفوظ است، اين نسخه از روي آن است و اينها مستنسخ‌ هستند و هر شب که شد يا هر روز که شد فرشته‌هاي عرشي اين نسخه را با آن اصل مقابله مي‌کنند که درست است، خدا مي‌داند که فردا اين شخص چه مي‌کند! آنچه را که خدا مي‌داند که فردا با اختيار خودش، با سوء اختيار خودش يا با حُسن اختيار خودش چه مي‌کند، اين مسبوت است و به اين شخص هم که مي‌گويند اين راه باطل است و نرو! او اعتنا نمي‌کند که ﴿نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ﴾[33] اين هم محفوظ است. آن وقت عمل افراد مي‌شود نسخه و آنچه در لوح محفوظ است مي‌شود اصل؛ فرشتگان، مستنسخ‌ هستند و نسخه‌برداري مي‌کنند، نه کاتب! آن وقت اين ﴿نَسْتَنسِخُ﴾ آن «نَکتُبُ» را معنا مي‌کند؛ اين مي‌شود تفسير قرآن به قرآن![34] اين کجا و به دنبال المعجم گشتن کجا؟! البته اين حرف‌ها در الميزان چند تا بيشتر نيست؛ اما اينها الميزان را الميزان کرده است! فرمود: ﴿نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾؛ استنساخ مي‌کنيم يعني چه؟ الآن کسي که مي‌رود در کتابخانه استنساخ مي‌کند يعني چه؟ يعني اين نسخه اصل هست، از روي آن نسخه‌برداري مي‌کند، اين نسخه دوم نزد خودش است و آن نسخه اصل در کتابخانه مي‌ماند. فرمود اصل در لوح محفوظ هست و ما آنچه را که شما انجام مي‌دهيد استنساخ مي‌کنيم، نه اينکه مي‌نويسيم! بلکه درمي‌آوريم! آنچه در درون شماست ما درمي‌آوريم که اين مي‌شود نسخه. آنچه را که شما انجام مي‌دهيد اين نسخه است از روي اصل! ما مي‌دانيم که شما چه کار داريد مي‌کنيد، ﴿إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾. اينها که مي‌روند در کتابخانه و از نسخه‌هاي خطي استنساخ مي‌کنند، يک کارشناس هست که بين اينها با آن خط‌شناس اصلي مطابقه مي‌کند که اين شخص اين‌جا را که استنساخ کرده، درست استنساخ کرده يا نه!؟ يک عده ملائکه هستند که آنچه را که اين ملائکه استنساخ کردند و نشان مي‌دهند، تطبيق مي‌کنند بين اين نسخه دوم، با آنچه را که در عرش الهي هست، اين حرف‌ها کجا پيدا مي‌شود؟ پرسش: آيا عمل تبديل می‌شود؟ پاسخ: البته متن عمل است؛ اما صِرف اينکه متن عملي که انسان انجام مي‌دهد آنها مي‌نويسند يا استنساخ کردن؛ يعني اين متن عمل را بر آن نسخه اصل استخراج مي‌کنند؟ حضرت فرمود: «أَ وَ لَسْتُمْ عَرَبا»؛ شما مگر عرب نيستيد و کلمات عربي نمي‌دانيد؟! آقايي حرفي را زده و اين گزارشگر دارد مي‌نويسد، اين را که استنساخ نمي‌گويند! يک کسي مصاحبه مي‌کند با آدم، انسان چهار تا کلمه حرف مي‌زند و او هم مي‌نويسد، اين را که نمي‌گويد استنساخ کرد! مي‌گويند نوشته است. مي‌گويند آن آيات ﴿سَنَكْتُبُ مَا قَالُوا﴾، ﴿وَ نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ﴾[35] اينها مي‌تواند به اين معنا باشد؛ اما ﴿نَسْتَنسِخُ﴾ يعني چه؟ ﴿نَسْتَنسِخُ﴾ را ما به چه دليل می‌گوييم که به معني «نکتبُ» است؟ فرمود: «أَ وَ لَسْتُمْ عَرَبا» مگر عرب نيستيد؟! ما يک استنساخ داريم و يک کتابت داريم.


[29] گلستان سعدی، حکايت24.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo