< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

94/12/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 30 تا 37 سوره جاثيه

﴿فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَيُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِي رَحْمَتِهِ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ (۳۰) وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوْا أَ فَلَمْ تَكُنْ آيَاتِي تُتْلَي عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنتُمْ قَوْماً مُجْرِمِينَ (۳۱) وَ إِذَا قِيلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ السَّاعَةُ لاَ رَيْبَ فِيهَا قُلْتُم مَا نَدْرِي مَا السَّاعَةُ إِن نَظُنُّ إِلاّ ظَنّاً وَ مَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ (۳۲) وَ بَدَا لَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ (۳۳) وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنسَاكُمْ كَمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هذَا وَ مَأْوَاكُمُ النَّارُ وَ مَا لَكُم مِن نَاصِرِينَ (۳٤) ذلِكُم بأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آيَاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ لاَ يُخْرَجُونَ مِنْهَا وَ لاَ هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ (۳۵) فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماوَاتِ وَ رَبِّ الأرْضِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (۳۶) وَ لَهُ الْكِبْرِيَاءُ فِي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (۳۷)﴾

بخش پاياني سوره مبارکهٴ «جاثيه» خلاصهٴ پايان دو گروه را ذکر مي‌کند که حجّت بر همگان تمام مي‌شود؛ آن‌که با قلب پذيرفت و با بدن عمل کرد، مشمول رحمت پروردگار خودش هست، خداوند آنها را در رحمت خود وارد مي‌کند که اين فوض روشن و آشکار است. کساني که آيات الهي را شنيدند و نپذيرفتند و حجّت الهي بر آنها بالغ شده است، نه جهلي بود، نه سهوي بود، نه نسياني بود، نه اضطرابي بود و نه الجايي بود که هيچ عذري نداشتند، ولي عالماً و عامداً گفتند: ﴿مَا نَدْرِي مَا السَّاعَةُ﴾، چون حجّت الهي بر آنها تمام شد، همه اعمالشان محفوظ است، يک؛ دفعتاً دامن‌گيرشان مي‌شود، دو؛ يعني عمل هرگز از بين نمي‌برد و در قيامت به صورتي درمي‌آيد که دامن‌گير آنها خواهد شد. اگر قبلاً هم ملاحظه فرموديد که درباره هيزم جهنم دارد: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[1] که جهنم هم از درون اينها برمي‌خيزد، جهنم را مي‌آورند که معلوم مي‌شود بخشي از جهنم، منقول است ﴿وَ جِي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾،[2] آن وقت مي‌بينيد که همين شخص، در صحنه قيامت و در همان حال احتجاج گُر مي‌گيرد، چون خودش هيزم است! خودش «نار»ي است که ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ﴾[3] است، از درون او جوشيد و دفعتاً مي‌بيند که دارد منفجر مي‌شود. اين شخص سراسيمه مي‌شود و مي‌گويد از کجاست؟ جواب مي‌شنود: ﴿بَدَا لَهُمْ سَيِّئَاتُ مَا عَمِلُوا وَ حَاقَ بِهِم﴾، اگر ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ حَطَب و هيزم جهنم خود ظالم است، اگر ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأفْئِدَةِ﴾ از درون سَر مي‌کشد، پس دفعتاً اين شخص گُر مي‌گيرد. آن وقت جواب مي‌شنود که اين ﴿حَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾. پرسش: اگر نفس عملِ زشت جهنم است، جهنم منقول چيست؟ پاسخ: خود اين شخص منقول است و خود اين شخص را با آن جهنم کشان‌کشان مي‌آورند. پرسش: يعنی چه؟ خود شخص را می‌آورند؟ پاسخ: جهنم با جهنمي يکي است؛ حالا آن جهنم غير منقول را که نرفتيم و اميدواريم نبينيم و خبر نداشته باشيم! ولي اين بخش منقول آن را انسان درک مي‌کند. در پايان سوره «واقعة» بعد از اينکه «اصحاب مشئمه» را مشخص فرمود، «اصحاب ميمنه» را مشخص فرمود و مقرّبون را که دارد ذکر مي‌کند، مي‌فرمايد: ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ﴾،[4] ما اگر دليلي داشتيم که الّا و لابد بايد يک حرف جرّ مقدر بشود و بگوييم «لَهُم رَوْحٌ وَ رَيْحَان»؛ اما اگر دليلي نداشتيم چرا بگوييم «لام» مقدّر است، خود اين شخص «رَوح» است خود اين شخص «ريحان» است، خود اين شخص بهشت سيّار است، خود اين شخص «طوبيٰ» است، ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِيمٍ﴾، نه «لَهُ جَنَّةُ نَعيم». حالا يک بهشت ديگري است که به آنها مي‌دهند اميدواريم که ـ إن شاء الله ـ آن را ما از نزديک ببينيم؛ ولي دليلی نداريم که اين را انکار کنيم، غير از اين هر چه باشد که کتاب و سنّت گفتند، آن «عَلَي الرَّأس و العَين»، ولي چرا اين را دست بزنيم؟ اين شخص يک بهشت منقول است، آن شخص يک جهنم منقول است، خود آن شخص هيزم است: ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾، اين‌قدر اسرار در قيامت است که ما گوشه‌اي از آنها را تازه داريم مي‌فهميم! آن جهنم غير منقول چيست؟ کجا هست؟ چطور هست؟ حساب آن جداست، ولي اين شخص دارد گُر مي‌گيرد! آن بهشت غير منقول کجاست؟ چه هست؟ چهار نهر در آن جاري است: نهر خمر، نهر عسل، نهر شير، نهر آب، اين نهرها که جريان دارد، ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ﴾، ﴿أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي﴾، ﴿أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾، ﴿أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ﴾،[5] يک ميليارد و دو ميليارد که نيست! اوّلين و آخرين که وارد بهشت مي‌شوند، بايد از اين عسل، از اين شير و از اين آب استفاده کنند؛ لذا نهرِ عسل هست، آن سرجايش محفوظ است؛ اما بخش پاياني سوره مبارکه «واقعة» که دارد: ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحَانٌ وَ جَنَّتُ نَعِيمٍ﴾ ما هيچ دليلي نداريم که بگوييم اين‌جا «لام» در تقدير است؛ يعني «لهم کذا و کذا». بنابراين اينکه فرمود: ﴿أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ﴾[6] از اين طرف هم ﴿وَ حَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ﴾.

مطلب ديگر اين است که گاهي قرآن کريم لطف خدا را سبب قرار مي‌دهد که بنده وظيفه‌اي را انجام بدهد، گاهي سيّئهٴ بنده را سبب قرار مي‌دهد که خداي سبحان براي او کيفري را معين کند. آن بخش اوّل در آيات فراواني هست؛ نظير آيه 198 سوره مبارکه «بقره» که اين است: ﴿فَاذْكُرُوا اللّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَ اذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ﴾؛ چون خدا شما را هدايت کرد، شما هم به ياد و نام خداي سبحان باشيد؛ اين‌جا فعل خدا سبب است براي اطاعت مکلّفان و بندگان که در قبال لطف خدا وظيفه‌اي را دارند انجام می‌دهند؛ اما اين‌جا مي‌فرمايد که ما شما را فراموش مي‌کنيم، همان‌طوري که شما فراموش کرديد: ﴿وَ قِيلَ الْيَوْمَ نَنسَاكُمْ كَمَا نَسِيتُمْ﴾؛ يعني در مقابل آيه 198 سوره مبارکه «بقره» اين است: ﴿وَ اذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ﴾، اين‌جا در مقابل آن دارد: ﴿نَنسَاكُمْ كَمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ﴾؛ همان‌طوري که شما عالماً و عامداً دين را فراموش کرديد و گذاشتيد کنار، ما هم عالماً و عامداً لطف خود را از شما دريغ داريم ﴿نَنسَاكُمْ كَمَا نَسِيتُمْ﴾، اين‌طور نيست که ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهي نسيان داشته باشد!

مطلب بعدي آن است که سوره مبارکهٴ «جاثيه» ششمين سوره از «حواميم»[7] هفت‌گانه است، اين «حواميم» هفت‌گانه که در مکّه نازل شد و عناصر محوري آن هم اصول دين است، صدر همه اينها سخن از قرآن و نزول قرآن و محتواي قرآن کريم است. تنزيل قرآن از سوره مبارکهٴ «زمر» شروع مي‌شود که البته آن مُصَدَّر به «حم» نيست؛ سوره مبارکهٴ «زمر» بعد از «بسم الله» اوّلش اين است: ﴿تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ﴾،[8] اين در سوره مبارکهٴ «زمر» بود، بعد اوّلين «حم» سوره مبارکهٴ «غافر» است که فرمود: ﴿حم ٭ تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾.[9] ببينيم قدر مشترک اين «حواميم» هفت‌گانه چيست و اينکه قرآن از کدام مبدأ نازل شد و به کدام «منتهيٰ» مي‌رسد؟ اولين «حم» که سوره مبارکه «غافر» که از آن به سورهٴ «مؤمن» هم ياد مي‌کنند، فرمود: ﴿حم ٭ تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ﴾. دومين «حم» سوره مبارکه «فصلت» است که فرمود: ﴿حم ٭ تَنزِيلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾،[10] پس «عزيزِ عليم» بود و «رحمانِ رحيم» است که اينها مبدأ فاعلي قرآن حکيم و کريم هستند. «حم» بعدي در سوره مبارکه «شوري» است که فرمود: ﴿حم ٭ عسق ٭ كَذلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَ إِلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾؛[11] خدايي که به اين دو وصف، موصوف است و به اين دو اسم موسوم است، کتاب الهي را ـ وحي را ـ نازل مي‌کند، بعد از آن سوره مبارکهٴ «دخان» است که مصدّر است به ﴿حم ٭ وَ الْكِتَابِ الْمُبِينِ ٭ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ﴾،[12] بعد سوره مبارکهٴ «جاثيه» است که مصدّر است به: ﴿حم ٭ تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ﴾[13] که ششمين آيه بود، بعد هم سوره مبارکهٴ «احقاف» است که آخرين «حم» است که فرمود: ﴿حم ٭ تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ﴾.[14] قدر مشترک اين هفت سوره ـ «حواميم» هفت‌گانه ـ آن است که اين کتاب، تنزيلي است از مبدأيي که آن مبدأ «عزيز» است، «حکيم» است، «عليم» است و مانند آن.

در بحث‌هاي معرّفي ـ در کتاب‌هاي منطق و غير منطق ـ آشنا هستيد که بهترين تعريف آن است که مشتمل بر حدود اربعه باشد؛ يعني هم حدّ مادي، هم حدّ صوري، هم حدّ فاعلي و هم حدّ غايي، علل اربعه را داشته باشد. ما اگر خواستيم به حسب ظاهر کاملاً بفهميم که اين بنا در چه حدّ است، با اينکه وجود خارجي ندارد و آنچه وجود خارجي دارد اجزاي اين است، يک چيز جدايي به عنوان بِنا و مسجد، اينها ترکيبات اعتباري است که وجود خارجي و حقيقي ندارند؛ ولي براي اينکه همين وجود اعتباري براي ما روشن بشود، مادّهٴ‌ آن را براي ما مشخص مي‌کنند که آهن‌هاي محکم هست، بتون‌هاي محکم هست و صورت آن را هم مشخص مي‌کنند که نقش‌هاي خوبي است، فاعل آن هم فلان مهندس و فلان معمار و آدم‌هاي مطمئني هستند، هدف آن هم بهترين کار است که براي عبادت باشد. درباره انسان ذات اقدس الهي همين کار را کرده که مادّه انسان چيست؟ صورت انسان چيست؟ فاعل انسان کيست؟ هدف انسان چيست؟ اين حدود و علل اربعه را در معرفي انسان ذکر کرده که از «نطفه» و «عَلَقه» و «مُضغه»[15] است و صورت او هم ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[16] است، ﴿وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[17] است و آفريدگارش هم خداي عليمِ حکيم است و هدفش هم «لقاء الله» است که ﴿كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾.[18] بهترين تعريف آن است که مشتمل بر علل اربع باشد؛ يعني علل مادي، صوري، فاعلي و غائي.

درباره قرآن کريم همين علل اربعه را به کار برده است: فرمود علت مادي‌ آن همين حروف است که ما مي‌گوييم: ﴿حم ٭ عسق﴾ که يکي از معاني را که براي حروف مقطعه ذکر کردند، اين است که اين قرآني که معجزه است از همين حروف تشکيل شده و شما هم از همين حروف بهره‌برداري کنيد، کتابي مثل اين يا سوره‌اي مثل اين بياوريد! اين يکي از معاني متعدّد اين حروف مقطعه است؛ اين ﴿حم﴾، ﴿عسق﴾، ﴿ص﴾، ﴿الر﴾ و ﴿الم﴾ گفتن‌ها و مانند آن، يعني قرآن از همين حروف تشکيل شده و اين مادّه آن است. صورت آن هم در کمال فصاحت و بلاغت است که منسجم است و هيچ اختلافي در آن نيست ﴿أَ فَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ﴾؛[19] مگر نمي‌بينيد؟! تدبّر نمي‌کنيد؟! بررسي کنيد ﴿وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾، اين نظم منسجم خوبي دارد که هيچ اختلافي در اوّل و آخر کتاب که در طي بيش از 23 سال نازل شده است، در شرايط گوناگون هجرت و غير هجرت، جهاد و غير جهاد، پيروزي و شکست، کتابي است يکدست! اين درباره مادّه و صورت قرآن کريم بود.

اما عمده آن مبدأ فاعلي است؛ مبدأ فاعلي را ذات اقدس الهي اصرار دارد که اسمای خاصه خود را ذکر بکند که خدا با وصف عزّت در قرآن ظهور کرده است، اين بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) که فرمود: «لَقَدْ تَجَلَّی اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِي كَلَامِهِ وَ لَكِنَّهُمْ لَا يُبْصِرُون‌»،[20] گرچه اصل خلقت را حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه تجلّي خدا مي‌داند، در آغاز آن خطبه مي‌فرمايد: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه‌»[21] و در بخش‌هاي ديگر هم نسبت به قرآن کريم فرمود: «تَجَلَّی لِعِبَادِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ رَأَوْه‌»،[22] اين تجلّي ذات اقدس الهي است. خداي سبحان که تجلّي کرد، با کدام وصف؟ با کدام اسم؟ اين «حواميم سبعه» مشخص مي‌کند که با وصف عزّت تجلّي کرد، با وصف حکمت تجلّي کرد و با وصف عليم تجلّي کرد؛ چه اينکه در آغاز سوره مبارکه «علق» فرمود: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾،[23] همه اين اسماي حّسنا و صفات عُليايي که براي خداي سبحان ذکر مي‌کنند، اينها راهنمايي مي‌کند که اين کتاب، کتاب عزّت است، کتاب حکمت است، کتاب علم و کرامت است. اگر گفتند در فلان کلاس و در فلان مَدرَس يک فيلسوف تدريس مي‌کند يا متکلّم تدريس مي‌کند يا اصولي تدريس مي‌کند يا فقيه تدريس مي‌کند، يعني چه؟ يعني در آن کلاس دارند فقه تدريس مي‌کنند، دارند اصول تدريس مي‌کنند! اگر گفتند يک حکيم دارد تدريس مي‌کند، يعني دارد درست حکمت مي‌دهد! اگر گفتند طبيب دارد تدريس مي‌کند، يعني درس طب مي‌دهد! اگر فرمودند: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾، يعني خداي اکرم دارد تدريس مي‌کند و اکرم هم درس کرامت مي‌دهد! خداي جبّار و قهّار و امثال آن که وصف نشد، اين گرچه همان خداست، ولي وقتي گفتند اکرم اين حرف را دارد مي‌زند؛ يعني درس کرامت مي‌دهد.

پس مبدأ فاعلي اکرم بودن است، حکيم بودن است، عليم بودن و عزيز بودن است؛ يعني محتواي قرآن درس عزّت و حکمت و کرامت و علم و عظمت می‌دهد، هدف قرآن هم که مشخص است؛ فرمود عادل شدن، عاقل شدن، به لقاي الهي رسيدن، با ورود به بهشت در جهان ابدی شدن، دنيا و آخرت شما حسنه، چنين هست. پس مبدأ فاعلي مشخص است، مبدأ غايي مشخص است، مادّه و صورت مشخص است، اين چهار عنصر، يعني علل اربعه را در معرفي قرآن کريم ذکر کرده است؛ قهراً توقع قرآن کريم اين است ملّتي که اهل قرآن است ملّت «عزيز» باشد، ملّت «حکيم» باشد، ملّت «عليم» و «کريم» باشد.

اصرار قرآن کريم بر روي کرامت بيش از عناوين ديگر است؛ مي‌فرمايد که خود انسان را من کريمانه خلق کردم: ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[24] و خود خدا هم به عنوان اکرم دارد تدريس مي‌کند، فرمود: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ﴾ که آغاز وحي قرآني است و در سوره «علق» اين است: ﴿اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الأكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ٭ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾.[25] اين کتاب از مبدأ نزول تا مَهبط وحي که قلب مطهّر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) است، اين مسير و اين کانال ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[26] است. فرشتگان اوصاف و اسماي فراواني دارند؛ اما ذات اقدس الهي کرامت اينها را ذکر کرده است؛ فرمود سفيران کريمي در بين راه اين وحي را مي‌آورند و اين کتاب قائم است و هرگز کمر آن خم نمي‌شود: ﴿فِيهَا كُتُبٌ قَيِّمَةٌ﴾،[27] هم قائم است و هم قيّم ديگران است. ملّتي که اهل قرآن کريم است، کمرش خم نمي‌شود؛ نه خودشان براي کسي يا چيزي خم مي‌شوند، نه بيگانه‌اي مي‌تواند کمر اين ملّت را خم بکند! ببينيد قرآن کريم را به چه وصف کرد؟ فرمود کتابي را ذات اقدس الهي نازل کرد که ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾[28] است، اين ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ غير از مستقيم بودن است، غير از قائم بودن است. بعضي از امور هستند که مستقيم هستند، ولي مي‌شود آنها را منحرف کرد؛ بعضي قائم‌ هستند، مي‌شود آنها را به زانو درآورد؛ ولي بعضي‌ها ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ می‌باشند! ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ مثل ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾[29] است؛ آن بيان نوراني حضرت ابراهيم است که به خداي سبحان عرض کرد: ﴿رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾؛ يعني خدايا! من اين مادر و اين بچه را به جايي آوردم و سپردم به تو که هيچ بويي از آبادي ندارد! چون زمين يا دائر است يا بائر، اين‌جا بائر نيست، بائر يا موات است يا غير موات، اين غير موات نيست؛ موات يا «ذِي زَرْعٍ» است يا ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾؛ که اين ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ است؛ يعني موات است و بائر نيست، يک؛ مواتي که قابل آباد کردن هم نيست! آن مواتي که قابل إحيا کردن است به آن مي‌گويند موات و «مَنْ أَحْيَا أَرْضاً مَوَاتاً»[30] شامل آن مي‌شود. ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ يعني قابل آباد کردن نيست، چه چيزي از آن را آباد بکند؟ يک مُشت سنگلاخ بيش نيست! آب ندارد تا شما آباد کنيد! اين‌جا جاي باران آمدن نيست! منطقهٴ باراني نيست! منطقهٴ سوزان استوايي است؛ ولي اين کار از تو برمي‌آيد و مي‌تواني اداره کني، اين را مي‌گويند توحيد! همان تعبير ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ غير از «لَم يُزْرَع» است. «لَم يُزْرَع» عدم ملکه است؛ يعني قابليت کِشت دارد، ولي فعلاً کسي نيست که در آن کِشت کند؛ اما ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ يعني قابل کِشت نيست، نه اينکه عدم ملکه باشد. «بائر» عدم ملکه دائر است و «موات» عدم ملکه محييٰ است؛ اما ﴿غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ عدم ملکه نيست؛ يعني قابل کِشت نيست! ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ يعني اصلاً نمي‌شود اين را کج کرد! با چه چيزي مي‌خواهيد اين را کج بکنيد؟ خودش راست است و جامعه قرآني را هم راست نگه مي‌دارد! هيچ چيزي کمر اين جامعه را خم نمي‌کند؛ نه شرقي نه غربي! اين انقلاب نمونه‌ همين است! اين جهاد دفاع مقدس هشت‌ساله هم همين است! چيزي کمر اين ملت را نمي‌تواند خم بکند؛ منتها مادامي که در خدمت قرآن باشند. فرمود: ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ است! شما کدام کتابي ديديد که ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ بود؟ هر کتابي ـ فعلاً از هزار سال يا غير از هزار سال که در دسترس هست ـ اين قدر تعليقه و حاشيه و نقد خورده که اصلاً در اطراف آن جا نيست! شفاء مرحوم بوعلي قبل از اينکه چاپ‌هاي جديد بشود، آن‌قدر تعليقه و حاشيه خورده که ما اگر مي‌خواستيم يک کلمه‌ مثلاً اشتباه چاپي بود در حاشيه بنويسيم جا نبود! از بس حاشيه و تعليقه و نقد و اشکال بود! هر کتابي اين‌طور است! کتابي که از هر جهت منزّه است و کسي جرأت نمي‌کند درباره حرم اَمن اين کتاب حرف بزند، قرآن کريم است! فرمود: ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ است، هيچ چيزي کمر آن را خم نمي‌کند. ملّت مسلمان هم بايد ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ باشند، عزيز باشند، حکيم باشند، کريم باشند و وصف فرشته‌ها را داشته باشند. اين وصف فرشته‌ها را ذات اقدس الهي مکرّر در اين اوصاف وسط ذکر کرده و خودش را هم به عنوان اکرم معرفي کرده است؛ اينها همه مبدأ فاعليِ معرفي قرآن است. حکمت را هم معرفي کرده که به عنوان «خير کثير»[31] است؛ آن وقت اين انقلاب، اين ملّت و اين جامعه هيچ چيزي کمر اينها را خم نمي‌کند، اينها ستون هستند؛ منتها ما موظفيم اين ستون را بيش از پيش در کمال دقت نگهداري کنيم.

در مسئله نماز بارها عنايت کرديد که در هيچ جاي قرآن به ما نگفتند شما نماز بخوانيد، چون قرآن يک کتاب حکيمي است و حکيمانه حرف مي‌زند. هيچ‌جا نيست که شما نماز بخوانيد، براي اينکه دين، نماز را به عنوان عمود معرفي کرده است: «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ».[32] اگر در آيه‌اي خدا گفته بود نماز بخوانيد، آن وقت جاي نقد بود که ستون را که نمي‌خوانند! اما همه جا سخن از ﴿أَقِيمُوا﴾،[33] ﴿يُقِيمُوا﴾[34] و ﴿مُقِيمَ﴾[35] است تا با آن عمود بودن هماهنگ باشد، چون عمود را نگه مي‌دارند، نه اينکه بخوانند. ﴿أَقِيمُوا الْصَّلاَةَ﴾، چرا؟ زيرا «الصَّلَاةُ عَمُودُ الدِّينِ»، ﴿يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ﴾، ﴿مُقِيمَ الصَّلاَةِ﴾. همين بيان را وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) در آن وصيت‌نامه پاياني‌ خودشان فرمود که قرآن و سنّت اهل بيت عمود دين هستند: «أَقِيمُوا هَذَيْنِ الْعَمُودَيْن‌»،[36] نه اينکه ولايت خواندني باشد يا قرآن خواندني باشد. زيارت‌نامه‌ها، عرض ادب‌ها، تلاوت قرآن کردن‌ها، اينها بخش‌هاي ابتدايي است که وظيفه همه ماست؛ اما آن عنصر اصلي ما درباره قرآن و اهل بيت اقامه ولايت است! اقامه قرآن است! فرمود: «أَقِيمُوا هَذَيْنِ الْعَمُودَيْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَيْنِ الْمِصْبَاحَيْن‌»؛ اين دو تا چراغ را شما روشن نگه بداريد و اين دو ستون را اقامه کنيد!

بنابراين اينکه ذات اقدس الهی در اين «حواميم» هفت‌گانه اصراري دارد که اوصاف خودش را با عزّت و حکمت ذکر کند، اوصاف فرستاده‌هاي خود را با عزّت و حکمت ذکر کند و اوصاف حافظان و ناشران و مبلّغان بين راه را به عنوان ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾ ذکر بکند، براي آن است که ملّت را ملّتِ کريم به بار بياورد، ملّتِ عزيز به بار بياورد و ملّتِ ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ به بار بياورد که هيچ چيزي کمر اين ملّت را نتواند خم بکند. ما با داشتن اين سرمايه و عظمت بايد بيش از گذشته به دين و قرآن و آيين و حقانيت خودمان بپردازيم و اين را حفظ کنيم که هيچ بيگانه‌اي در ما طمع نکند.

پايان سال را با عظمت و رحمت بگذرانيم و اين را هم مستحضريد که معناي سال نو اين نيست که زمين چون يک بار به دور شمس مي‌گردد براي ما عيد است، ما وقتي عيد داريم که حرکت خودمان به مقصد برسد، وگرنه زمين به دور شمس گَشت و الآن هزار و سيصد و نود و پنجمين بار است که از يک نقطه معيني به حساب شروع کرديم که زمين به دور آفتاب مي‌گردد، به ما چه؟ آن متحرّکي است که از آغاز شروع کرده و به انجام رسيده است، ما اگر اهل سير و حرکت بوديم و به مقصد رسيديم براي ما عيد است! ما عمرمان وقتي کامل است که از جايي شروع بکنيم و به جايي برسيم، نه اينکه زمين از ‌جايي حرکت بکند و به دور شمس بگردد، آن وقت عمر ما زياد بشود! کسي پنجاه سال عمر دارد که پنجاه مطلب علمي در دست او باشد، نه اينکه زمين پنجاه بار به دور آفتاب بگردد و اين آقا بشود پنجاه سال! تمام حيثيت و عمر ما به آن ايمان و عمل صالح ماست که ـ إن شاء الله ـ اميدواريم برکات حوزه و دانشگاه نصيب جامعه اسلامي بشود و اين جامعه اسلامي را عزيز کند، حکيم کند، کريم کند و ﴿غَيْرَ ذِي عِوَجٍ﴾ کند تا صاحب اصلي‌ آن ـ وليّ عصر(ارواحنا فداه) ـ ظهور کند.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo