< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/01/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 6 سوره احقاف

﴿حم (۱) تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (۲) مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمّي وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ (۳) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَا ذَا خَلَقُوا مِنَ الأرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (٤) وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لاَ يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ (۵) وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَ كَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ كَافِرِينَ (۶)﴾

سوره مبارکهٴ «احقاف» که نامگذاري آن در بحث ديروز اشاره شد و معلوم شد که در مکّه نازل شد و عناصر محوري اين سُوَر مکّی اصول دين است، بعد از تبيين اصل تنزيل کتاب ﴿مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ﴾؛ يعني «الله»اي که مستجمع جميع صفات است و در اين کتاب ظهور کرده، يک؛ گذشته از جميع اسما، عزيزانه ظهور کرده، دو؛ گذشته از جامعيت و عزّت، حکيمانه ظهور کرده، سه. اگر کسي در محضر قرآن کريم باشد و از عزّت و حکمت طَرفي نبندد، او از قرآن بهره کامل نبرده است. چون فضاي مکه فضای شرک، فضاي بت‌پرستي و مانند بود و از طرفي باور عمومي آنها اين بود که خداي سبحان خالق کلّ هستي است، قرآن هم از راه برهان و هم از راه جدال أحسن به اينها مي‌فرمايد شما که قائل‌ هستيد خدا خالق کلّ است: ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾،[1] خدا را قبول داريد که خالق است و چون خالق معبود است، خدا معبود است؛ اما غير خدا را که شما مي‌پرستيد چه سِمَتي دارند؟ چيزي را آفريدند؟ در آفرينش ياري خدا را به عهده دارند؟ يا شرکتي در مالکيت چيزي دارند؟ در يکي از اين امور بايد سهمي داشته باشند تا استحقاق عبادت داشته باشند! هم برهان است و هم جدال أحسن؛ برهان است براي اينکه مستحضريد قرآن کريم نظير کتاب‌هاي استدلالي حوزوي نيست که بفرمايد: «و يدل عليه اوّلاً و ثانياً»، اين نظم را ذکر مي‌کند که فلان شیء را خداي سبحان از خاک آفريد و به اين صورت دقيق آورد، انسان را از نطفه خلق کرد و به اين صورت دقيق آورد، همه اينها برهان است؛ منتها به صورت يک کتاب مدرسه‌اي نيست که بگويد: «يدل عليه اوّلاً و ثانياً»، گرچه به طور اجمال اشاره کرده است که ﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيْرِ شَيْ‌ءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾،[2] اما در غالب سُوَر که برهان اقامه مي‌کند به صورت نظم عادي است، چون به زبان محاوره دارد سخن مي‌گويد. اين قرآن گرچه نزد خداي ﴿عَزيزٌ حَكيم﴾[3] و ﴿عَلِيٌّ حَكيم﴾[4] است، ﴿وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾،[5] اما براي ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[6] نازل شده، براي تفهميم مردم نازل شده، اصطلاحات علمي را به کار بردن و روش علمي را إعمال کردن، با محاورهٴ توده مردم که قرآن ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾[7] است هماهنگ نيست، بلکه طوري سخن مي‌گويد که همه بفهمند؛ لذا آن اصطلاحات علمي را به کار نمي‌برد. مي‌فرمايد: ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾؛[8] يعني «کُلُّ مَا صَدَقَ عَلَيهِ أَنَّهُ شیءٌ فَهُوَ مَخلُوقٌ»،[9] چرا؟ براي اينکه اين شیء نبود و پيدا شد؛ تصادف و شانس و اتفاق که جزء خرافات است، مگر مي‌شود که يک شیء معدومي خودبه‌خود يافت بشود؟! پس چيزي که ذاتاً نبود بعد يافت شد، مبدأيي دارد؛ آن‌که آفريدگار اين مخلوق است بايد عالِم باشد، قادر باشد، غني باشد و مانند آن؛ لذا «کان» تامّه را با اين اصل کلّي بيان کرده است که ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ و «کان» ناقصه اين را هم در آيه ديگر بيان کرده است، فرمود: ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾[10] که اين ناظر به خلقت نيست، ناظر به نظم علمي اشيا است؛ يعني هر چه آفريد زيبا آفريد و منظور از زيبايي، زيبايي طاووس و امثال آن نيست، زيبايي علمي و نظري است، نه حکمت عملي! اگر به صورت يک حيوان بدمَنظري هم هست، تمام قوانين علمي را در او به کار برده، اين دامپزشکي و آن هم گواهي آنها؛ زاد و ولد آنها، جفت‌گيري آنها، ازدواج آنها، خواستگاري آنها، خِطبه اينها، همه اينها دقيقاً به صورت رياضي آفريده شده که ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾،[11] پس «کان» تامّه را با آيه ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾ بيان کرده است، «کان» ناقصه را با ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾ بيان کرده، جمع‌بندي اينها هم اين است که ﴿كُلُّ شَي‌ءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾. فرمود شما تا يک مقدار از راه را آمديد که خدا خالق کلّ شیء است؛ اما مخلوق را درست نشناختيد تا خالق را بشناسيد و اگر خالق را بهتر مي‌شناختيد، مخلوق را هم بيشتر مي‌شناختيد. خالق حکيم است و چون خالق حکيم است اين ساختار، ساختارِ حکيمانه و هدفمند است. پس دو نتيجه را شما بايد به دست آوريد: يکي اينکه اين نظام «باطل» نمي‌پذيرد؛ يعني کسي که اهل لغو و لهو است با خودش دارد بازي مي‌کند؛ اين شخص صاف عمر مي‌دهد و چيزي نمي‌گيرد. نظام، نظام باطلي نيست! نظام، نظام لغو نيست! بازيگر نيست، بلکه برمي‌گرداند! دوم اينکه اين نظام حدّي دارد! خود نظام در هجرت است، همان‌طوري که انسان «تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار»،[12] مهاجر است و از بين نمي‌رود، اين نظام «سماوات و الأرض» هم مهاجر است. درباره انسان که آيات فراوانی هست و در بيانات نوراني حضرت امير و ائمه(عليهم السلام) است که «إِنَّمَا تُنْقَلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار»؛ انسان مهاجر است و مرگ از پوست به درآمدن است نه پوسيدن! مرگ آخر راه و آخر خط نيست، بلکه يک گذرگاه است! اين بيان نوراني حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) در روز عاشورا در بحبوبه «أَقْبَلَتِ السِّهَامُ مِنَ الْقَوْمِ كَأَنَّهَا الْقَطْر»[13] که مثل قطرات باران تير مي‌آمد، حضرت فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»،[14] مرگ را معنا کرد، فرمود ياران من که فرزندان کرامت‌ هستيد! مرگ پلي بيش نيست، زير پاي شماست! شما روي مرگ پا مي‌گذاريد و مي‌رويد آن طرف، اين‌طور نيست که مرگ گريبان‌گير شما بشود. مرگ بيش از پل زير پاي شما چيزي ديگر نيست، «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ».

بنابراين مشرکان تا اين‌جا آمدند که ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾؛ اما خيال مي‌کردند که يا آسمان و زمين همين‌طور عبث ادامه مي‌دهند يا روزي تمام مي‌شوند و مي‌ميرند؛ مثل اينکه انسان مي‌ميرد و مي‌پوسد، بقيه ديگر برهان است و جدال أحسن هم نيست، بلکه فوق جدال أحسن است! مي‌فرمايد هم نظام مهاجر است و هم شما که نظام‌مند هستيد. مرگ پوسيدن نيست، از جايي به جاي ديگر رفتن است! نظام ويران نمي‌شود، بلکه برابر آيه سوره مبارکه «ابراهيم»: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَيْرَ الأرْضِ وَ السَّماوَاتُ﴾؛[15] يعنی «تُبَدِّلُ» سماوات را به سماوات ديگر، پس کلّ نظام مهاجر است و شما هم که در نظام هستيد مهاجر هستيد، اين‌طور نيست که نظام براي ابد بماند يا شما بپوسيد! پس أجل مسمّي دارد؛ اما مسمّايِ نزد چه کسي؟ برخي‌ها گفتند مسمّي است «عند الملائکه»؛ اما در سوره مبارکه «انعام» ـ در همان اوايل آن ـ گذشت که أجل مسمّي «عند الله» است. آيه دوم سوره مبارکهٴ «انعام» اين بود: ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِينٍ ثُمَّ قَضَي أَجَلٌ﴾ که اين أجل مقضي است که گاهي تعبير مي‌کنند به أجل معلّق، اين يک أجل؛ ﴿وَ أَجَلٌ مُسَمّي عِندَهُ﴾، آن أجل مسمّي که تغييرپذير نيست «عند الله» است، براساس اينکه ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾.[16] آنچه را که أجل مسمّاي انساني است «عند الله» است که ﴿وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ مَا ذَا تَكْسِبُ غَداً﴾[17] و مانند آن و آنچه أجل مسّماي کلّ نظام است آن هم «عند الله» است ﴿وَ أَجَلٌ مُسَمّي عِندَهُ﴾، اين‌جا هم فرمود: ﴿إِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمّي﴾، حالا چه وقت نظام «سماوات و أرض» تبديل مي‌شود به نظام ديگر، آن را «الله» مي‌داند. پس اين دو برنامه را قرآن اضافه کرده که عرب نمي‌دانست، آنها پاسخ مي‌دادند به اين سؤال که ﴿وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ ـ با نون تأکيد ثقيله ـ حتماً مي‌گفتند که «الله» خالق است؛ اما به حق بودنِ اين عالَم، يک؛ هدفمند بودنِ اين عالَم، دو؛ اينها را نمي‌دانستند! اينها را قرآن ابتدائاً به اينها فهماند که اين نظام باطل نمي‌پذيرد، مثل همان دستگاه گوارش انسان که روده و معده و امثال آن نظم دقيق علمي دارند، ولي هيچ‌کدام باطل را نمي‌پذيرند؛ يعني هيچ ذرّه‌اي از ذرّات وجود انسان در عين حال که عالمانه و دقيقانه خلق شد، به «حق» خلق شد؛ لذا يک مختصر غذاي سمّي اگر وارد دستگاه گوارش بشود فوراً بالا مي‌آورد، اين کاري به علميّت ندارد! اين «عالمانه» تنظيم شد، يک؛ «صحيحاً» تنظيم شد، دو؛ اين بدن به «حق» خلق شد و اين غير از «عالمانه» بودن است! ممکن است طوري خلق بکند که براي او فرق نکند که سمّ و غير سمّ هر دو را هضم کند؛ اما اين‌طور نيست، اين فقط غذاي سالم را هضم مي‌کند، سمّ را بالا مي‌آورد، اين برای طبيعت بود.

فطرت هم همين‌طور است! هيچ‌کسي دروغ را، خيانت را و فريب را نمي‌پذيرد؛ جامعه‌اي را فريب بدهند، فوراً آن جامعه بالا مي‌آورد، اين خصوصيت را که کسي به جامعه تلقين نکرد، چه مسلمان و چه کافر! نظام هم همين‌طور است! در هاضمهٴ خلقت ستم جا ندارد، اين را بالا مي‌آورد؛ نيرنگ، فريب، و دورويي را آسمان قبول نمي‌کند، زمين قبول نمي‌کند. اين معناي «خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ»[18] است. آن أجلِ مسمّي يعني روزي مي‌رسد که اين مجموعه تبديل مي‌شود به قيامت و آن وقت هر کسي به پاداش يا کيفر خاص خودش مي‌رسد؛ حالا شما که غير خدا را مي‌پرستيد، يک دليل بياوريد که اين معبودتان يا «بالاستقلال» ذرّه‌اي را مالک است، يا اگر مستقل نيست، در يک ذرّه‌ از ذرّات جهان هستي شريک است، يا اگر شريک نيست در ذرّه‌اي از ذرّات نظام هستي ظهير و پشتيبان و پشتوانه و دستيار است. اگر غير خدا سهم و استحقاقي از عبادت داشته باشد، اين مقدَّم؛ «لکانت تلک العبادة إمّا للاستقلال أو للشرکة أو للمظاهرة للخلقة»، اين تالي؛ «و التالي بأسره مستحيل فالمقدم مثله». اين‌طور سخن گفتن، اين مخصوص حوزه و دانشگاه مي‌شود و شامل محاوره و ﴿هُدي لِلنَّاسِ﴾ نمي‌شود، لکن همين مطلب علمي دقيق فنّي را به صورت بياني که همه بفهمند در سوره مبارکهٴ «سبأ» مشخص کرده؛ آيه 22 سوره مبارکه «سبأ» که قبلاً بحث آن گذشت اين بود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾، اينها ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَ لاَ فِي الأرْضِ﴾؛ ذرّه‌اي را مالک نيستند، براي اينکه خودشان نبودند و پيدا شدند، اين ذرّه قبلاً برای چه کسي بود؟ اگر اين بت‌ها مالک‌ هستند، اين بت‌ها را که شما خودتان تراشيديد! قبل از اينکه شما خلق بشويد و قبل از اينکه بت‌تراش اينها را بتراشد، مالک اين ذرّات چه کسي بود؟ پس اينها مالک نيستند، اين تالي اوّل. ﴿وَ مَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾، حالا «بالاستقلال» که مالک نيستند، شريک هم نيستند تا بگوييم يک ذرّه بين خدا و اينها مشترک باشد، اين دو؛ سوم: ﴿وَ مَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾، حالا اگر «بالاستقلال» مالک نيستند يا «بالشرکة» مالک نيستند، دستيار باشند، معين و معاون «الله» در آفرينش باشند، اين هم نيست! براي اينکه قبل از اينکه اينها بيايند خدا همه اينها را تنظيم کرد. اگر اينها پشتيبان، پشتوانه، ظهير، معين‌ و معاون‌ هستند، قبلاً کجا بودند؟! بنابراين قبل از پيدايش اينها، تمام ذرّات عالَم را خدا خلق کرد، پس اينها نه «بالاستقلال» مالک‌ می‌باشند، نه «بالمشارکة» سهم دارند و نه «بالمظاهرة» سهمي دارند، حالا اگر هيچ کاره هستند چرا اينها را مي‌پرستيد؟ در اين قسمت‌ها فقط مسئله شفاعت مي‌ماند که شما گفتيد: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ﴾،[19] ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا﴾،[20] آن‌ را در آيه بعد فرمود شفاعت حق است؛ اين شفاعت برای انبيا و اوليا و اهل بيت است، شفاعت بايد اين دو عنصر را داشته باشد: شفيع بايد مأذون باشد و آن اوليا و انسان‌هاي معصوم هستند، «مشفوعٌ له» بايد «مرتضي المذهب»[21] باشد و شما هم که مشرک و بت‌پرست هستيد، بنابراين شفاعت حق است ﴿وَ لاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلاّ لِمَنْ إِذِنَ لَهُ﴾.[22] در آيهٴ محل بحث سوره مبارکهٴ «احقاف» مي‌فرمايد که غير از خدا سهمي ندارد، شما بايد برهان اقامه کنيد! ﴿مَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَ الأرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا﴾ مگر با دو چيز که شما اين دو چيز را نمي‌دانيد؛ اصل خلقت را قبول کرديد، اما به حق بودن براي شما روشن نشد، خيال مي‌کنيد که هر کاري را مي‌شود در عالم کرد، در حالی که هر کاري را در عالَم نمي‌شود انجام داد و خيال کرديد که اين مي‌ماند، نه اين طور نيست! اين هم زماني دارد که بعد به مقصد مي‌رسد. ﴿إِلاّ بِالْحَقِّ﴾ اين يک نکته، ﴿وَ أَجَلٍ مُسَمّي﴾ دو نکته؛ اينها را شما نمي‌دانيد و وحي به شما گفت، درحالي که ﴿وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ﴾؛ مشرکين از اين إنذار ما اعراض مي‌کنند، هر چه که وحي الهي آنها را هشدار مي‌دهد که در نهايت سقوط مي‌کنيد، اينها روبرمي‌گردانند؛ حالا شما هستيد و شرک خودتان. ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُم﴾، اين ﴿أَ رَأَيْتُم﴾ يعني «أخبروني»؛ يعني برهان اقامه کنيد و گزارش بدهيد. ﴿أَ رَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾؛ اين بت‌هايي که شما مي‌پرستيد را ﴿أَرُونِي﴾؛ نشانمان بدهيد و دليل اقامه کنيد. ﴿مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الأرْضِ﴾، برهان عقلي اقامه کنيد که اينها سهمي در آفرينش دارند، اين دليل عقلي بود. اگر از لحاظ دليل عقلي دست شما کوتاه است، ﴿أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الأرْضِ﴾، حالا يا «بالاستقلال» ﴿أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ﴾ يا شريک خدا در آفرينش هستند يا خودشان مستقل‌اند که در سوره مبارکهٴ «سبأ» گذشت، ﴿أَرُونِي﴾ برهان اقامه کنيد. اگر برهان عقلي اقامه نکرديد ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا﴾، اين قرآن است که دعوت به توحيد مي‌کند، نفي شرک و ابطال شرک و امثال آن دارد، شما کتابي از کتاب‌هاي آسماني بياوريد که در آن کتاب آسماني ثابت شده باشد و گفته باشد که اين بت‌ها سهمي در آفرينش دارند يا شرکتي در آفرينش دارند. آن دليل عقلي بود و اين هم دليل نقلي؛ اگر دليل عقلي و نقلي؛ يعني کتاب الهي نداشتيد، حرف‌هايي که معصومان و انبيا گفتند، ولو در تورات و انجيل نباشد، ولو در صُحُف و زبور نباشد؛ ولي به هر حال معصوم حرفي را گفته باشد، آنها را بياوريد: ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾! اين جمع‌بندي را مرحوم امين الاسلام در مجمع البيان[23] دارد؛ پس يا دليل عقلي است يا دليل نقلي؛ دليل نقلي يا کتاب آسماني است يا سنّت معصومين است. در روايات ما اين است که مُصحف فاطمه(سلام الله عليها) هم يکي از آنهاست،[24] به هر حال حرف معصوم است! شما يا روايت معتبر از معصوم بياوريد که متواتر و يقين‌آور باشد يا آيه‌اي از کتاب‌هاي آسماني بياوريد يا برهان عقلي، پس «و الدليل إمّا عقليٌ إمّا نقلي و النقلي إمّا کتاب الله أو سنّةُ المعصومين»، اين اضلاع سه‌گانه مثلث است که با دو منفصلهٴ حقيقيه حلّ مي‌شود؛ اگر حصر، حصر عقلي است الّا و لابد بايد با دو منفصلهٴ حقيقيه حلّ بشود، چون حصر عقلي؛ يعني نه بيش از اين است و نه کمتر از اين، آنکه نه بيش از اين است و نه کمتر از اين بايد دائر بين نقيضين باشد و آنکه دائر بين نقيضين است الّا و لابد منفصلهٴ حقيقيه است و منفصلهٴ حقيقيه هم بيش از يک تالي و يک مقدمه ندارد؛ اگر حصر دو ضلعي بود، يک منفصلهٴ حقيقيه متولّي آن است و اگر حصر سه ضلعي بود، الّا و لابدّ بايد به دو منفصله حقيقيه برگردد. «الدليل إمّا عقليٌ أو لا»، اگر عقلي نشد «إمّا کتاب الله» است «أو لا»، اگر «کتاب الله» نشد بايد سنّت معصومين باشد، پس «فالدليلُ إمّا عقليٌ أو کتابيٌ أو رواييٌ معتبر». پرسش: چرا ﴿مَاذَا خَلَقُوا﴾ را ﴿مِنَ الأرْضِ﴾ گفت و ﴿شِرْكٌ﴾ را ﴿فِي السَّماوَاتِ﴾ گفت؟ پاسخ: فرق نمي‌کند، چون اصلش آن است و هر جا باشد سهم دارد؛ اگر چيزي را در زمين خلق کرده باشد اين است و اگر شريک سماوي هم باشد همين است، اين‌طور نيست که اگر «مَا خَلَقَ السَّمَاوَات» باشد برهان نيست يا شِرک در زمين باشد برهان نيست، برابر آيه سوره مبارکه «سبأ» که کلاً جمع‌بندي کرده است، فرمود معيار، اين سه اصل است: يا «استقلال» در خلقت يا «شرکت» در خلقت يا «مظاهره» در خلقت، حالا مخلوق خواه سمايي باشد خواه أرضي باشد. فرمود: ﴿أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الأرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّماوَاتِ﴾، ﴿أَرُونِي﴾؛ برهان اقامه کنيد! اگر برهان عقلي نداريد، برهان نقلي اقامه کنيد، ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا﴾؛ کتابي از کتاب‌هاي آسماني؛ مانند تورات و انجيل بياوريد که اين حرف‌ها در آن نوشته باشد. اگر کتاب آسماني اين حرف‌ها را ندارد، معصومي از معصومان اين را گفته که به سهم متواتر به شما رسيده که در ذيل اين روايت، مصحف فاطمه(سلام الله عليها) هم ذکر شده است، فرمود به هر حال يک انسان کاملِ معصومي مثل اهل بيت حرفي زده باشد و شما در اين‌جا بياوريد؛ البته اين حرف‌ها در سُوَر مکّيه است و هنوز جريان مصحف فاطمه(سلام الله عليها) مطرح نشده بود، بخشي از اينها قبل از ميلاد وجود مبارک فاطمه زهرا بود؛ ولي به هر تقدير اين مصداق و قابل تطبيق بعدي است. ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾؛ حديث مأثور باشد، ولي عالمانه باشد و علم باشد، نه ظن ﴿إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾. در موارد ديگر قرآن کريم مي‌فرمايد که اين برهان ماست، شما برهان خودتان را بياوريد: ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾.[25] آن‌جا که فرمود برهان خود را بياوريد، جامع بين اقسام سه‌گانه است؛ هم دليل عقلي، هم دليل کتابي و هم دليل روايي که هر سه را شامل مي‌شود ﴿بُرْهَانَكُمْ إِنْ كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾. آن‌جايي که برهان عقلي را در کنار برهان نقلي و در کنار قرآن و روايات ذکر مي‌کند، در آن‌جا منظور فقط برهان عقلي منظور است و جمع‌بندي وقتي مي‌کند، مي‌فرمايد اينها «لا بُرهان لَه»؛ اينها اصلاً برهان ندارند! بعد مي‌فرمايد نه تنها اينها برهان ندارند، مطلبي که اينها مي‌گويند برهان‌پذير نيست! در بخشي از آيات مي‌فرمايد که شما دليل نداريد؛ در سوره مبارکهٴ «انبياء» آيه 23 به بعد اين است: ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾، اين برهان تنها عقلي نيست؛ به دليل اين تثليثي که در سوره مبارکهٴ «احقاف» است، اگر دليل عقلي بود يا کتابي بود يا روايي بود، هر سه برهان است و مقبول است؛ اين‌جا فرمود: ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَن قَبْلِي﴾؛ انبياي قبلي هم همين حرف را زدند، پس از کتاب انبياي قبلي هم نمي‌توانيد شاهد بياوريد، ﴿بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ﴾[26] که اين ﴿مُعْرِضُونَ﴾ در همين آيه سوره محل بحث هست.

در بخش پاياني سوره مبارکهٴ «مؤمنون» مي‌فرمايد که اصلاً حرف‌ اينها برهاني نيست، نه اينکه برهان ندارند تا شما بگوييد اينها برهان ندارند و ممکن است که ديگري برهان داشته باشد. در آيه 117 سوره مبارکهٴ «مؤمنون» که بخش پاياني آن سوره است، فرمود: ﴿وَ مَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾، اين‌جا جمله را نبايد قطع کرد، بايد وصل کرد؛ اين جمله ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ در محل نصب است تا براي ﴿إِلهاً﴾ صفت باشد. ﴿وَ مَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾، مثل اينکه کسي بگويد اگر کسي بگويد دو دوتا پنج‌تاست که دليل ندارد، اينکه دليل ندارد صفت دو دوتا پنج‌تاست. ﴿وَ مَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ﴾، اصلاً اين برهان‌پذير نيست! شما يک حقيقت نامتناهي داريد که اين عالَم را دارد اداره مي‌کند، ديگری که نيست! قبل از اينکه شما بياييد و اين بت‌ها را بتراشيد و اين افراد را سر کار بياوريد، کلّ اين نظام بود و بعد از مرگ شما هم که هست، پس شرک برهان‌پذير نيست؛ لذا اينکه فرمود: ﴿لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ﴾ اين نفي جنس است؛ نه برهان عقلي مي‌پذيرد، نه برهان کتابي مي‌پذيرد و نه برهان روايي مي‌پذيرد، ﴿وَ مَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لاَ بُرْهَانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاَ يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ﴾ و مانند آن.

بنابراين آنچه در اين بخش مي‌فرمايد که برهان‌پذير نيست، آن را تحليل مي‌کند که گاهي تفصيل است، گاهي اجمال است، گاهي متن است و گاهي شرح است، فرمود که شِرکي در کار نيست، استقلالي در کار نيست و مظاهره‌اي در کار نيست و اگر شما درباره مسيح(سلام الله عليه) مي‌گوييد او مظهر خالقيّت ماست! برخي‌ها خيال کردند که اين کلمه ﴿بِإِذْنِي﴾ يا ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ اين مفعول واسطه است براي ﴿فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ﴾،[27] اين‌طور نيست! از همان اوّلي که وجود مبارک مسيح شروع به کار مي‌کند اينها ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ است، اين کلمه ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ مفعول واسطه است به نحو تنازع براي هر سه ـ چهار فعل، ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ﴾[28] ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾، ﴿فَتَنفُخُ فِيهَا﴾ ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾، ﴿فَتَكُونَ طَيْراً﴾ ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾، نه اينکه اين ﴿بِإِذْنِ اللّهِ﴾ برای آن ﴿فَيَكُونُ طَيْراً﴾ باشد و براي آن مفعول واسطه باشد، اين به نحو تنازع مفعول واسطه است براي همه افعال، از آن‌جا که مسيح(سلام الله عليه) شروع کرده به کار، او ديگر سراميک‌سازي که نکرده است! در اين سراميک‌سازي وقتي پرنده‌اي را ترسيم مي‌کنند، بيرون آن پرنده‌ها دست و پا دارد، ديگر روده و معده و قلب و کليه و مانند اينها را که ندارد؛ اما مسيح(سلام الله عليه) همه اينها را ساخت، بعد کاري که خدا کرد ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾،[29] با همان نفخهٴ الهي نفخ کرد که اين شده حيوان و پرنده، پس او سراميک‌سازي نکرده، تمام دستگاه درون و بيرون اين پرنده را ساخت، کليه و کبد و معده و روده و قلب و مغز همه را ساخت، بعد با نفخهٴ الهي دميد، چون اين ﴿بِإِذْنِ﴾ إذن تکويني است، نه إذن تشريعي! يک وقت اذن تشريعي است که در سوره «حج» فرمود: ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾؛[30] تا کنون شما اجازه جهاد نداشتيد از اين به بعد مأذون در جهاد هستيد، اين يک حکم فقهي است؛ اما وقتي به مسيح(سلام الله عليه) مي‌فرمايد به إذن من اين کار را بکن، اين تکويني است؛ يعني تو مظهر خالقيّتي و خالقيّت هم فعل خداست، ذات خدا که نيست؛ اين «فعل» مظهر مي‌طلبد، وجود مبارک مسيح هم مظهر است، فرمود او هم کار ما را کرده، حرف ما را انجام داده و به اذن ما دارد انجام مي‌دهد، اين‌طور نيست که از خودش کاري کرده باشد؛ نشانه‌ آن هم اين است که اوّل کسي که ما را در بين شما مي‌پرستد خود اوست. بنابراين مسيح(سلام الله عليه) مادهٴ نقض نيست و آن هم به دو دليل: يکي اينکه کار او در حقيقت کار ماست که آن‌جا ظهور کرده است، دوم اينکه اوّل کسي که در بين شما خدا را مي‌پرستد همان مسيح(سلام الله عليه) است. پرسش: پرندهٴ گِلی ساختن که معجزه نيست، پرندهٴ واقعی شدن معجزه است! پاسخ: آن هم معجزه نيست! معجزه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ﴾ است! اين سراميک‌ساز فقط بدن ظاهري را درست مي‌کند، نه اينکه براي آن مغز و کليه و کبد و روده و معده و اينها را درست کند! ولي مسيح(سلام الله عليه) هم درون او را به صورت حيوان درآورد و هم بيرون او را به صورت حيوان درآورد، بعد همان‌طوري که ذات اقدس الهي ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ فرمود و اين شده انسان، او هم ﴿نَفَخْتُ فِيهِ﴾ گفت که ﴿فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ﴾ شد؛ لذا تا مادامي که ذات اقدس الهي اراده کرده بود اين طير زنده بود، فرمود آن هم که به اذن خدا بود! و اين هم تقرّب الهي است؛ او که کاری بدون اذن ما نکرده است! او نه مستقل بود، نه شريک بود و نه مُظاهر؛ ظهير ما نبود، اين کار ما را دارد انجام مي‌دهد، او مأمور ما بود؛ از اين مدبّرات در عالَم فراوان است و فرشته‌ها هر روز تدبير مي‌کنند، او هم يکي از تدبيرهاي الهي است. فرمود اين کار را ما انجام داديم، اما در حالي که ﴿وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ ٭ قُلْ أَ رَأَيْتُم مَّا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَا ذَا خَلَقُوا مِنَ الأرْضِ﴾؛ برهان اقامه کنيد! البته اين برهان عقلي است؛ اگر نشد، برهان اقامه کنيد که اينها خالق بودند يا شريک بودند، فرق نمي‌کند اين تنوّع در عبارت است؛ پس چه خالق در أرض و شريک در سما، چه شريک در أرض و خالق در سما. اگر دليل عقلي نداريد ﴿ائْتُونِي بِكِتَابٍ مِن قَبْلِ هذَا﴾، اين کتاب ما که قرآن است و شما را به توحيد دعوت مي‌کند، يک کتاب آسماني بياوريد که قبل از اين شرکي، استقلالي و مانند آن براي غير خدا ثابت کند، ﴿أَوْ أَثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ﴾؛ علم مأثوري که يقين‌آور باشد بياوريد ﴿إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾، وقتي که دست شما خالي است از شما گمراه‌تر کيست؟ ﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لاَ يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo