< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/01/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: تفسير آيات 18 تا 21 سوره احقاف

﴿أُوْلئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِنَ الْجِنِّ و الْإِنسِ إِنَّهُمْ كَانُوا خَاسِرِينَ (۱۸) وَ لِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا و لِيُوَفِّيَهُمْ أَعْمَالَهُمْ و هُمْ لاَ يُظْلَمُونَ (۱۹) و َيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا و اسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْيَوْمَ تجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الأرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ و بِمَا كُنتُمْ تَفْسُقُونَ (۲۰) و َاذْكُرْ أَخَا عَادٍ إِذْ أَنذَرَ قَوْمَهُ بِالأحْقَافِ و قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ و مِنْ خَلْفِهِ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلاّ اللَّهَ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (۲۱)﴾

سوره مبارکهٴ «احقاف» در مکّه نازل شد و مطالب محوري آن اصول دين است، مسئله توحيد و وحي و نبوت و معاد به عنوان رئوس اصلي اين سوره قرار دارد؛ در ضمن مسائل اخلاقي و حقوقي جهان اسلام، بلکه بشريت را هم گوشزد مي‌کند. جريان حفظ حدود و حقوق پدر و مادر و حدود و حقوق خانواده و حدود و حقوق نسل آينده، سه عنصري است که در توصيه قرآن کريم نسبت به جامعه بشري آمده است و اختصاصي به مؤمنين ندارد، نمي‌فرمايد ما مؤمنين را توصيه کرديم يا اهل کتاب را توصيه کرديم. بعضي از احکام؛ نظير صوم و صلات هستند که مخاطب آن مؤمنين‌ می‌باشند، گرچه تکليف برای همه بشريت است؛ بعضي احکام است که نظير ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ﴾[1] برای موحّدان است و برخي‌ها هم اعمّ از محلي و منطقه‌اي و بين‌المللي برای جامعه بشري است، رعايت اين سه نسل و سه اصل جزء حقوق بين‌المللي اسلام است؛ هم فرمود به پدر و مادرتان که جدّ و جدّه هم در همين مجموعه بوده و در توسعه داخل‌ می‌باشند، هم اصول خانوادگي و هم راجع به فرزندان، ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ﴾،[2] اين سه رشته هم براي حفظ مَحرَميت است، يک؛ هم براي توجه به حرمت نکاح است، دو؛ که اين دو حکم فقهي کاملاً از هم جدا هستند و هم براي وجوب انفاق است، سه؛ چون حفظ عمودين و نفقه دادن بر عمودين جزء احکام فقهي و واجب است؛ يعني اگر پدر يا جدّ امکان مالي ندارند و نيازمندند، اينها جزء «واجب النفقهٴ» فرزند هستند، جزء «واجب النفقهٴ» نوه و نبيره هستند و اگر نوه يا نبيره، سبط و مانند آن توان اداره زندگي را نداشتند، «واجب النفقهٴ» پدر هستند، يا «واجب النفقهٴ» جدّ هستند؛ عمودين «واجب النفقهٴ» يکديگرند، مَحرميت هست، حرمت نکاح هست و مانند آن که اين براي تحکيم اصول خانوادگي است.

در بين پدر و مادر، گرچه رنج پدر از نظر تهيه مسکن و نفقه و کِسوه کم نيست يا زياد است؛ اما رنج بارداري و شيرخوارگي و شيردادن يک رنج توانفرسايي است، اين را گوشزد مي‌کند تا پسرها قدردان باشند و دخترها هم بدانند که همين مسير را بايد تحمّل کنند. در سوره مبارکهٴ «لقمان» آن‌جا هم که سخن از توصيه به پدر و مادر هست، رنج مادر را ذکر مي‌کند؛ آيه چهارده سوره مبارکهٴ «لقمان» اين است: ﴿وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ﴾، بعد رنج مادر را ذکر مي‌کند: ﴿حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلَي وَهْنٍ وَ فِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوَالِدَيْكَ﴾، هم پسرها قدر مادر را بدانند و هم دخترها آيين مادري را از اين جريان بياموزند.

اما آن مطلبي که مربوط به علم غيب ائمه(عليهم السلام) است که در خصوص مسئله قضا اين‌چنين است، اين‌طور نيست! براي اينکه سيرهٴ آنها اين‌طور بود که در جنگ‌ها، در مسائل اجتماعي، در نصب و عزل، در حکومت‌داري، کشورداري و تقسيم بيت‌المال برابر علم عادي عمل مي‌کردند و در جريان شهادت ائمه‌(عليهم السلام) هم که گاهي آب مسموم را مي‌نوشيدند، برابر علم عادي عمل مي‌کنند.

در جريان «إِنَّمَا أَقْضِي‌ بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»،[3] اين تمام فقه را شامل مي‌شود؛ اگر مسجدي يا حَرمي آلوده شد و کسي اَجير شد که اين را پاک بکند، حالا اگر بعضي از جاها آلوده بود و اطلاع نداشتند، وقتي به محکمه قضا آمدند، امام که علم غيب دارد که کجا خون افتاده و کجا خون نيفتاده، بايد برابر علم خود حکم بکند! آيا مُلاقي مُتِنَجِّس، مُتِنَجِّس هست و نجس مي‌شود يا نه که اختلافي است، امام بايد برابر با علم غيب حکم بکند! در جريان «رضاع» اگر اختلافي کردند که آيا اين پسر و دختر رضاعي هستند يا نه، آن رضاع‌اي که نشر حرمت مي‌کند چند «رضعه» است و شرايط آن چيست، امام بايد با علم غيب خودش حکم بکند! در برابر ارث، در برابر قتل عمد و شبه عمد که آيا اين عمد بود يا شبه عمد، آيا خطاي محض بود يا شبه خطا، امام بايد به علم غيب حکم بکند! از اوّل تا آخر فقه در همه جا اختلاف فقهي هست، در اين صورت امام بايد برابر علم غيبي خود حکم بکند؛ در حالي که طبق آنچه مرجع اين شخص گفته است او مکلّف است، الآن اگر امام بخواهد برابر علم غيب حکم بکند، حتي برابر علم عادي هم حکم بکند کار بسيار دشوار است. مستحضريد بخش وسيعي از اين تصادفات اتومبيل و موتوري، اينها شبه عمد است، خطاي محض نيست! شبه عمد را عمو و امثال عمو بايد بپردازند، در حالی که در جامعه ما اين تحمل‌پذير نيست؛ لذا دستگاه قضايي سعي مي‌کند که اينها را به صورت خطاي صِرف در بياورد که خود اينها بپردازند، در حالي که بسياري از اين تصادف‌ها و بسياري از اين برخوردهاي داخل شهر و خارج شهر شبه عمد است و شبه عمد را «عاقله» بايد بپردازد؛ چنين چيزي را شما در دستگاه قضايي يک موردش را هم نمي‌بينيد، براي اينکه بستگان پدري مي‌گويند به ما چه؟ لذا اينها سعي مي‌کنند اين را به صورت خطاي صِرف معرفي بکنند. در تمام ابواب فقه، در «نکاح»، در «نفقه»، در «ارث»، در «رضاع»، در «ديات» و «حدود» همه‌جا اين اختلاف نظر هست؛ اگر به محکمه امام بردند، امام هم آن علم غيب‌ها را بايد اِعمال بکند، آن دسيسه‌هاي موضوعي را بايد به رُخ آنها بکشد و هم آن واقع را بايد بيان کند؛ در حالي که نه آن موضوعات ريز را ائمه(عليهم السلام) مي‌گفتند و نه آن حکم واقعي فقه را بيان می‌کردند، بلکه اين رسالت فنّ شريف اصول بود و هست.

بارها عنايت کرديد که اگر بگوييم قطع حجّت است، حرف علمي نيست؛ اصول بايد خودش را نجات بدهد و حيات پيدا کند، حيات اصول در اين است که قطع را بگذارد کنار و عقل را بياورد جلو، زيرا که عقل مباني دارد، مبادي دارد، 25 فصل دارد، يک جان کندنِ علمي دارد تا ثابت کند که عقل چيست، بعد هم بايد ثابت کند که علمِ غيبی امام در بخش‌هاي فقهي حجّت نيست، اگر اصول اين کار را مي‌کرد ما مشکل شهيد جاويد[4] و آن غائله‌ها و آن تشکيلات فراوان را نداشتيم؛ اينها هم طلبه‌هاي فاضلي بودند! مي‌گفتند چگونه مي‌شود که امام بداند و عمداً زن و بچه‌اش را به کشتن بدهد؟! اينها جريان حضرت مسلم(سلام الله عليه) را در کوفه و جريان سيد‌الشهداء را در مکّه، «بالصراحة» مي‌گفتند مسلم نمي‌دانست يا حسين نمي‌دانست! ـ معاذ الله ـ اين‌طور بود! براي اينکه مي‌گفتند چطور مي‌شود که آدم بداند و زن و بچه‌اش را به کشتن و اسارت بدهد؟! ولي اگر در اصول ثابت مي‌شد که علم غيب «مِمَّا لاَ رَيْبَ فِيه» است، يک روايت و دو روايت و صد روايت که نيست، يا يک حادثه و دو حادثه و صد حادثه نيست براي تبيين علم غيب اهل بيت! ولي علم غيب بالاتر از اين است که در سند فقهي قرار بگيرد! اگر در سند فقهي قرار مي‌گرفت، اينها حجّت الهي بودند و انجام مي‌دادند! اينها ناچار شدند بگويند مگر مي‌شود که کسي علم داشته باشد که او را مي‌کشند و زن و بچه‌اش را به اسارت مي‌برند، آن‌گاه زن بچه‌اش را به همراه می‌برد؟! لذا مي‌گفتند ـ معاذ الله ـ سيد‌الشهداء نمي‌دانست در کوفه چه مي‌گذرد؟ و مسلم بن عقيل هم نمي‌دانست که در مکه چه مي‌گذرد؟ از بس مراجع گفتند ـ مخصوصاً سيدنا الاستاد علامه(رضوان الله عليه) اينها را توجيه کرد ـ آنها که نسخه‌اي اصلي شهيد جاويد نزد آنهاست مي‌دانند ـ کم‌کم به جاي اينکه در نسخه‌ای جديد بگويد حسين بن علي نمي‌دانست، گفت مکّه خبر نداشت يا کوفه خبر نداشت؛ يعني مسلم و حسين(سلام الله عليهما) را به مکّه و کوفه تبديل کردند، حداکثر اصلاحي که کردند! به خودشان حق مي‌دادند، مي‌گفتند چطور مي‌شود که آدم بداند و زن و بچه‌اش را به اسارت ببرد؟! اما وقتي که در اصول به صورت رسمي ثابت بشود که علم غيب مخصوص مسائل عرشي و آسماني و معجزات و کارهاي کلامي است؛ اين علم براي حکم فقهي نيست، آدم به راحتي قبول مي‌کند که امام(سلام الله عليه) يقين دارد که در اين کوزه سَمّ است؛ ولي اين دانستن او حجت شرعي نيست؛ چه بداند که او را شهيد مي‌کنند و چه بداند که او را شهيد نمي‌کنند؛ نظير «لَيْلَةُ الْمَبِيتْ»[5] يا نوزده ماه مبارک رمضان، هر دو حال برايش يکسان است؛ گرچه جريان «لَيْلَةُ الْمَبِيتْ» قبل از امامت وجود مبارک حضرت امير بود. اگر حوزه اين کار را مي‌کرد ما آن خسارت‌ها را نمي‌داديم. پرسش: آيا اين آيه پانزده می‌تواند شرح آيه اوّل سوره «نساء» باشد که فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحَامَ﴾؟ پاسخ: نه، آن مطلبي ديگر است. ذات اقدس الهي براي اهميت دادن به موضوعي، نام مبارک خودش را کنار آنها ذکر مي‌کند؛ مثل احترام به پدر و مادر را که در کنار نام خودش ذکر مي‌کند و مي‌فرمايد: ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوَالِدَيْكَ﴾،[6] در جريان رعايت ارحام هم اين‌چنين است، فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ الَّذِي تَسَاءَلُونَ بِهِ وَ الأرْحَامَ﴾، احترام به «أرحام» و «صله رحم» آن‌قدر مهم است که در کنار نام ذات اقدس الهي قرار مي‌گيرد پرسش: «أرحام» عام به کار رفته که شامل هر سه قسم می‌شود؛ يعنی پدر و مادر، ذرّيه و خود انسان؟ پاسخ: البته! «أرحام» در آن‌جا که فرمود: ﴿وَ الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَ يَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ﴾،[7] همين سه مرحله را شامل مي‌شود؛ البته آنها به صورت متن است و اينها به صورت شرح است که انسان مسئول سه عنصر هست، چون اين «عمودين» را بايد حفظ بکند؛ يعني جدّ و جدّه تا آن‌جا که هستند يا نوه و سبط و امثال آنها تا آن‌جا که هستند، هرکدام از اينها مَحرَميّت دارند، يک؛ حرمت نکاح دارند، دو؛ «واجب النفقه» هستند، سه؛ تحت ولايت بزرگ‌ترها هستند، چهار؛ اينها اصول خانوادگي را حفظ مي‌کنند. فرمود اين کار را انجام بدهيد و اگر اين کار را انجام داديد سعادت براي شماست، در قبال کساني که حرمت پدر و مادر را نگه نمي‌دارند، اساس خانواده را رعايت نمي‌کنند و نسبت به نسل آينده بي‌تفاوت‌ هستند، اينها کساني‌ می‌باشند که ﴿حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ﴾.

مطلب بعدي آن است که فرمود هرکدام از اينها، هم آن گروه درجاتي دارند و هم اين گروه درکاتي دارند؛ ولي در قيامت ما اينها را کنار آتش مي‌بريم. يک مَثَل است به نام «عَرض علی النَّار»؛ نشان دادن، اين عَرض گاهي براي احتجاج است، گاهي براي کيفر و تنبيه و تعذيب می‌باشد. «عَرض علي الله» براي کسي است که اگر ـ معاذ الله ـ خدا را نمي‌شناخت ﴿تُعْرَضُونَ﴾،[8] آن روز به پيشگاه الهي مي‌برند و «الله» براي آنان روشن مي‌شود؛ آنهايي که مثل حکيم و متکلّم و مانند اينها با برهان خدا شناختند، در مسئله «عَرض علي الله»، آن حصول به حضور و آن مفهوم به مصداق تبديل مي‌شود؛ آنهايي که با علم شهودي ذات اقدس الهي را شناختند، در آن «عَرض علي الله» و ظهور الهي شفاف‌تر و روشن‌تر خدا را مي‌شناسند؛ آن‌که با شهود مي‌شناخت شهود او شفاف‌تر مي‌شود و آن‌که با حصول مي‌شناخت حصول او به حضور تبديل مي‌شود و آن‌که منکِر بود انکار او به معرفت تبديل مي‌شود. در مسئله ﴿تُعْرَضُونَ﴾ که در سوره مبارکه «حاقّه» و امثال آن آمده است، اين براي اصل معرفت خداي سبحان است. سه آيه در قرآن کريم است که مربوط به «عَرض علي الربّ» است، ﴿وَ عُرِضُوا عَلَي رَبِّكَ﴾[9] که ﴿لاَ تَخْفَي مِنكُمْ خَافِيَةٌ﴾[10] است؛ همه هر چه داريد در پيشگاه خدا عرضه مي‌شويد، هم براي شما «الله» روشن مي‌شود «يَومَ يرَوْن الحقّ» مي‌شود و هم شما در پيشگاه «علي الله» معروض خواهيد بود؛ اين درباره توحيد بود.

درباره بهشت چنين تعبيري نيامده که شما عرضه مي‌شويد، چون اين عرضه کردن يک نحوه توبيخ و احتجاجي است؛ در جريان بهشت اين‌طور نيست و نيازي هم به اين کار نيست؛ البته درباره آتش هست، فرمود هم شما بر آتش عرضه مي‌شويد و هم آتش را به شما نشان مي‌دهند. در سوره مبارکهٴ «احقاف» که محل بحث است و هم در آيه محل بحث يعني آيه بيست فرمود: ﴿يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ﴾، هم در بخش پاياني اين سوره يعني آيه 34 فرمود: ﴿وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ﴾. در آن آيه پاياني فرمود در هنگام عرضه گفته مي‌شود: ﴿أَ لَيْسَ هذَا بِالْحَقِّ﴾؛ ببينيد! آن‌گاه مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾؛[11] بله اين آتش حق است. پس يک عَرضه براي معرفت است؛ چه عرضهٴ بر خدا تا خدا براي آنها روشن بشود و چه عَرضه بر «نار» يا عرضه «نار» بر آنها تا «نار» براي آنها روشن بشود که مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾. يک وقت است که نه، اين ترساندن و يک نحوه تعذيب است. عَرضه تنها به اين نيست که نشان بدهند، وقتي کنار آتش مي‌برند، هم عصبانيت آتش براي اينها رعب‌آور است و هم آن شعلهٴ آتش براي اينها دردآور است. اين عَرضه اگر معرفت و شهود «معروضٌ عليه» را بخواهد، در جريان آتش قيامت اين‌طور است که آنها واقعاً چيزي مي‌فهمند. برخي‌ها مي‌گويند که بشر را که نمي‌شود بر آتش عَرضه کرد، آتش که چيزي نمي‌فهمد! آتش را بايد بر کفار عَرضه کرد؛ لذا مي‌گويند اين آيه از سنخ قلب است؛ يعني ﴿وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ﴾ اصل آن اين است «يَومَ تُعرَضُ النّارُ عَلَي الّذيِنَ کَفَروُا»، چه در آيه 34 همين سوره «احقاف» چه در آيه بيست همين سوره مبارکه «احقاف» که ﴿وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ﴾؛ يعني «يَومَ تُعرَضُ النّارُ عَلَي الّذيِنَ کَفَروُا»، اين عذاب قلب است.

اين بيان تام نيست، براي اينکه اگر مشکل شما اين است که «معروضٌ عليه» بايد بفهمد، کاملاً مي‌فهمد! حيات آخرت اصولاً حيات بي‌درک نيست ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ﴾،[12] دارِ آخرت چه جهنّم آن، چه بهشت آن و چه «بين النار و الجنة» اين فضا، فضاي حيات است ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ﴾، پس مشکل ادارک نيست؛ گذشته از اينکه خصوص جهنّم را هم «مدرِک» مي‌دانند، براي اينکه آن آياتي که دارد: ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً﴾؛[13] اين جهنّم از دور وقتي کفّار را مي‌بيند نعره مي‌زند؛ حالا ممکن است مؤمنين را ببيند، ولي مؤمنين اصلاً جهنم را نمي‌بينند ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾.[14] با اينکه نعره جهنم را مي‌گويند که به چندين فرسخ مي‌رود؛ اما صداي ضعيف اين نعره را هم مؤمنين نمي‌شنوند: ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا﴾؛ «حَسيس» يعني آن صداي خيلي ضعيف که بايد احساس بشود. ﴿لاَ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ﴾. پرسش: ... که آتش می گويد اين برای من است و آن برای تو ؟ پاسخ: اين سخن آن را تأييد مي‌کند! آن‌که ذات اقدس الهي از جهنم سؤال مي‌کند که ﴿هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِن مَزِيدٍ﴾،[15] اگر ما دست به ظاهر نبريم و همين ظاهر را حجّت بدانيم چه اينکه هست، ظاهرش اين است که جهنم درک مي‌کند. پرسش: اما فرمايش حضرتعالی اين است که مؤمن اصلاً آتش را نمی‌بيند! پاسخ: بله! پرسش: اما در روايت داريم که ؟ پاسخ: آن رحمت است براي کسي که تحت ولايت علي بن ابي‌طالب است. پرسش: پس پل صراط چه می‌شود؟ پاسخ: همين‌طور! آنها تحت ولايت اهل بيت‌ هستند. مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) را خدا غريق رحمت کند! البته همه نوشته‌هاي ايشان لطيف است، اين کتاب معاني الاخبار او خيلي لطيف است! در اين کتاب معاني الاخبار دارد که کسي مثلاً خدمت امام صادق(سلام الله عليه) رسيده و عرض کرد که چرا وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را مي‌گويند «أَبَا الْقَاسِم‌»؟ حضرت فرمود کنيه‌ حضرت است و نزد عرب‌ها هم اين بود يا مثلاً فرزندي بود به نام قاسم که حضرت «أَبَا الْقَاسِم‌» بود. عرض کرد اينها را مي‌دانم «زِدني بياناً»، چون القاب اينها، اسمای اينها، اوصاف اينها همه‌شان رازدار است. حضرت ديد که او يک آدم معمولي نيست، براي او شرح داد، مرحوم صدوق نقل مي‌کند که وجود مبارک حضرت براي او شرح داد؛ فرمود مگر نه اين است که علي بن ابي‌طالب شاگرد پيغمبر(سلام الله عليهما) است؟ عرض کرد بله! فرمود مگر نه اين است که شاگرد، پسرِ استاد است و استاد به منزله پدر اوست؟ عرض کرد بله! فرمود مگر نه اين است که علي بن ابي‌طالب «قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّار»[16] است که مي‌گويد اين را بگير و آن را نگير؟ عرض کرد بله! فرمود پس پيغمبر «أَبَا الْقَاسِم» است.[17] ببينيد اين‌جا شاگردي مي‌خواهد که خوب سؤال بکند تا امام(سلام الله عليه) جواب بدهد. بعضي از خواص که مي‌رفتند يک سؤال مي‌کردند و حضرت آن مطالب و لطايف را مي‌فرمود، زراره و امثال زراره گاهي گِله مي‌کردند سؤال مي‌کردند که آخر چرا اينها را به ما نمي‌فرماييد؟ مي‌فرمود شما که مثل آنها نيستيد! شما همين حلال و حرام را از ما سؤال مي‌کنيد «مَنْ يَحْتَمِلُ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيحٌ»،[18] فرمود ما حرف‌هاي فراواني داريم و علم ما طوري است که بعضي از حرف‌هاي ما را «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان‌»،[19] شما چنين شاگردي پيدا کنيد ما مي‌گوييم، ما که برای گفتن حرفي نداريم! اما شما سؤال مي‌کنيد که اين چيست و آن چيست، ما هم همين را مي‌گوييم براي شما! اما راز و رمز خلقت را که از ما سؤال نکرديد! فرمود: «مَنْ يَحْتَمِلُ مَا يَحْتَمِلُ ذَرِيحٌ»؛ شما يک ذَريح محاربي پيدا کنيد، بله ما هم حرف‌هايي را براي شما مي‌گوييم. غرض اين است اينکه فرمود حرف‌هاي ما طوري است که «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان‌»، حالا ما هر چه بنشينيم فکر بکنيم که «أَبَا الْقَاسِم» يعني چه، اصلاً اين حرف‌ها به ذهن ما نمي‌آيد که چون وجود مبارک حضرت امير «قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّار» است و وجود مبارک حضرت امير شاگرد پيغمبر است و پيغمبر استاد است و معلم و پدرِ شاگرد است مي‌شود «أَبَا الْقَاسِم»، اين يک مرحوم صدوق مي‌خواهد و يک معاني الاخبار مي‌خواهد و بررسي آن. پس هر چه که در قيامت هست مي‌فهمد ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ﴾، اگر براي ما ثابت بشود که آتش جهنّم مثل آتش دنيا درک ندارد، حمل بر مجاز مي‌کنيم؛ اما وقتي که ثابت نشده و از آن طرف هم شاهد بر خلاف هست، چرا اين آيات را بر ظاهرش حمل نکنيم! ﴿إِذَا رَأَتْهُم﴾، اين رؤيت را به آتش جهنم نسبت مي‌دهد ﴿إِذَا رَأَتْهُم مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً﴾، ﴿تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ﴾.[20] اين شدّت «عصبانيت» را مي‌گويند که در بين اين حيوانات جنگلی و درنده هيچ حيواني از نظر غضب مثل پلنگ نيست، اين حالت «تَنَمُّر» خوي پلنگي است. اينکه سعدي مي‌گويد: «پلنگان رها کرده خوي پلنگي»،[21] ممکن است خيلي‌ها قوي‌تر از پلنگ باشند؛ اما عصباني‌تر از پلنگ نيستند! مي‌گويند گاهي اين حيوان از شدّت غضب تکه‌تکه مي‌شود، «تَنَمُّر» چنين وصفي است! اين «تَنَمُّر» که چنين وصفي است، خداي سبحان آن را در وصف جهنم ذکر مي‌کند ﴿تَكَادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ﴾؛ از شدّت عصبانيت مي‌خواهد تکه‌تکه بشود! پس اينها درک مي‌کنند! اگر مسلّم بشود که آتش جهنم مثل آتش دنياست و درک نمي‌کند، مي‌گوييم حمل به مجاز است؛ اما اساس دارِ آخرت اين است که ﴿إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوَانُ﴾، هر چه که آن‌جا هست درک دارد؛ اوصاف ادراکي و افعال ادراکي را هم قرآن کريم به جهنم اسناد مي‌دهد.

بنابراين دليل ندارد که ما بگوييم اينها نمي‌توانند «معروض عليه» باشند، نه مي‌شود! کفّار را به اينها عرضه مي‌کنند و اينها هم مي‌شناسند. اين‌قدر به زحمت افتادند آن آقاياني که مي‌گويند کفّار را که بر آتش عرضه نمي‌کنند يا آتش را بر کافر عرضه مي‌کنند؛ لذا احتمال دادند اين از باب «قلب» باشد؛ «قلب» هم يکي از نکات ادبي و محسّنات ادبي است؛ ولي از آن قبيل نيست. پس هم انسان را بر خدا عرضه مي‌کنند که براي او روشن بشود، هم انسان را بر جهنم و هم جهنم را بر انسان، اين عرضه‌ها گاهي براي احتجاج است که ثابت بشود اينها هستند؛ لذا آنها مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾ هم براي ترساندن است و گوشه‌اي از تعذيب است. در پايان همين سوره مبارکهٴ «احقاف» ـ آيه 34 ـ براي احتجاج است که فرمود: ﴿وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ أَ لَيْسَ هذَا بِالْحَقِّ﴾؛ آيا اين حق نيست؟ جهنم نيست؟ اين آتش نيست؟ آنها هم مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾، البته اين‌جا آن جمله نيست، آن‌جا مطلب ديگر است؛ اما آيه محل بحث همين سوره مبارکهٴ «احقاف» که آيه بيست است: ﴿و َيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ﴾، اين براي تنبيه و تعذيب است نه براي احتجاج که ببينيد مگر اين حق نيست؟! در اين حال مي‌گويند: ﴿أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا﴾؛ شما سرمايه‌ها را بي‌جا صَرف کرديد، يک؛ عزّت و بزرگي کاذب داشتيد که ﴿أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾،[22] اين دو؛ سوم: اگر عزّت و بزرگي کاذب بود، ذلّت و کوچکي صادق است، چون ممکن نيست هم بزرگي دروغ باشد و هم کوچکي؛ کسي که بزرگي او دروغ است، کوچکي‌ او راست است! کسي که عزّت او کاذب است، ذلّت او صادق است، اين چهار. قيامت هم روز ظهور حق است، هر چه حق است آن روز ظاهر مي‌شود، اين پنج؛ لذا فرمود اينها آن روز رسوا مي‌شود، شش. سوخت و سوز حساب ديگر است! سوخت و سوز برای معصيت‌هاست که ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم﴾؛[23] اما اينکه مي‌فرمايد با ﴿عَذَابَ الْهُون﴾ رسوا مي‌شوند و آبرويشان مي‌رود، براي اينکه اينها بي‌جا آبرو فراهم کردند؛ اين احتجاج قرآن کريم است که فرمود اگر کسي بزرگي او بي‌جا بود، کوچکي او بجاست! ديگر معنا ندارد که هم بزرگي او بي‌جا باشد و هم کوچکي‌ او بي‌جا باشد! و قيامت هم ظرف ظهور حق است، آنچه حق است ظاهر مي‌شود؛ لذا فرمود اينها در قيامت خوار هستند. اين غير از سوخت و سوز بدني است، آن سوخت و سوز بدني را در آيه ديگر؛ نظير اوايل سوره مبارکه «نساء» دارد: ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾ آن حرف ديگر است؛ آن عذاب بدني است؛ اما اين عذاب روحي است که رسوا مي‌شوند، خوار مي‌شوند و ذليل مي‌شوند براي آن است؛ لذا فرمود در اين‌جا آنها که چنين کاري کردند ﴿أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا و اسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْيَوْمَ تجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ﴾. مال حرام اگر خورديد عذابِ سوخت و سوز دارد، دروغ گفتيد، خيانت کرديد و اختلاس کرديد عذاب سوخت و سوز دارد؛ اما اين بزرگي بي‌جاي شما سوخت و سوز روحي دارد که «رسوا» و «خِزي» مي‌شويد، اين‌طور است! عذاب «هُون» چرا؟ براي اينکه ﴿بِمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الأرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ و بِمَا كُنتُمْ تَفْسُقُونَ﴾. در سوره مبارکه «غافر» در حال برزخ هم اين‌چنين است؛ آيه 46 سوره مبارکه «غافر» اين است: ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَ عَشِيّاً﴾ که برای برزخ است؛ کانالي از جهنّم به قبر فرعون‌ها کشيده مي‌شود که اينها را عرضه مي‌کنند بر آن، حرارت و گدازندگي به اينها مي‌رسد که اينها هم تعذيب روحي پيدا مي‌کنند و هم تعذيب بدني. در سوره مبارکه «کهف» اصل عذابِ عرضه جهنّم را ذکر مي‌کند؛ آيه صد سوره «کهف» اين است: ﴿وَ عَرَضْنَا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكَافِرِينَ عَرْضاً﴾؛ ما از آن طرف جهنم را به اينها نشان مي‌دهيم. در پايان سوره مبارکه «فجر» يک معنايي دارد که ادراک آن معنا نه تنها آسان نيست، خيلي سخت هم هست؛ آيه 23 سوره مبارکهٴ «فجر» اين است: ﴿وَجِي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْرَي﴾؛ روز قيامت جهنم را مي‌آورند، آيا ما دو تا جهنم داريم؟ يک جهنم منقول و يک جهنم غير منقول؟ يا همان يک مورد را داريم که اين يک مورد جهنم منقول است؟ فرمود جهنم را مي‌آورند، اين جهنم را مي‌آورند يعني چه؟ ما چقدر بگوييم اين خلاف ظاهر است و توجيه بکنيم؟ بايد بگوييم که جهنم امر منقول نيست و غير منقول است، آن وقت آوردنِ جهنم را بايد با چه کلماتي که مناسب باشد توجيه بکنيم! يا نه، اصلاً جهنم منقول است؟! اگر هيزم جهنم خود کفّار هستند که ﴿وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[24] و اگر خود همين هيزم و «حَطَب» گُر مي‌گيرد، پس اين مي‌شود جهنم منقول. خدا نکند برويم و ببينيم! ولي در نهايت چگونه است؟ آيا ما دو تا جهنم داريم؟ يک جهنم منقول و يک جهنم غير منقول؟ يا همان جهنم معروف، منقول است و غير منقول ما نداريم؟ چگونه است؟ اين آيه پاياني سوره مبارکهٴ «فجر»، يعني آيه بيست و سوم دارد که جهنم را مي‌آورند؛ رواياتي که ذيل اين است دارد که چندين فرشته با غُل و زنجير جهنم را کشان‌کشان مي‌آورند،[25] اين يعني چه؟ پرسش: ممکن است که کلمه‌ای مثل ملائکه يا اهل جهنم در تقدير باشد. پاسخ: نه، اهل جهنم که خود کفّار هستند! فرشته‌ها را هم که مي‌آورند، فرشته‌ها که ديگر اهل عذاب نيستند! جهنم را مي‌آورند: ﴿وَجِي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنسَانُ وَ أَنَّي لَهُ الذِّكْرَي﴾، غرض اين است که بحث‌هاي قيامت و معاد چون همچنان بِکر مانده، بسياري از آيات تأمل‌برانگيز است؛ اما اين مقدار هست که جهنم را عرضه مي‌کنند، يک؛ انسان را بر جهنم عرضه مي‌کنند، دو؛ گاهي عرضه «علي الله» است براي توحيد و گاهي هم عرضه «علي الجهنم» براي مبحث معاد، چون حالا اينها وارد معاد شدند ولي خصوصيات جهنم را هم بايد بدانند و از نزديک عرضه بکنند.

مطلب ديگر اينکه برخي‌ها گفتند که «معروض عليه» بايد ادراک داشته باشد، سيدنا الاستاد می‌فرمايد که لازم نيست «معروض عليه» ادارک داشته باشد،[26] شما آيه بخش پاياني سوره مبارکه «احزاب» را چگونه معنا مي‌کنيد؟ فرمود: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الأمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ الْجِبَالِ﴾،[27] آيا عرضه امانت بر آسمان و زمين؟ آسمان و زمين که ادراک ندارند تا اين امانت الهي را درک بکنند! اين را ايشان نسبت به غالب مفسّران به همان روال عادي مي‌فرمايند،[28] ولي در بحث‌هاي ديگري که قرآن کريم دارد زمين مي‌فهمد يا آسمان مي‌فهمد تا شهادت بدهند، از همين قبيل است. مرحوم آقا سيد عبدالحسين(رضوان الله عليه) ـ شرف الدين جبل عاملي ـ ايشان رساله‌اي دارند به نام کلمة حول الرؤية که اين‌گونه از مسائل را آن‌جا مطرح مي‌کنند؛ می‌فرمايند اينکه خدا به آسمان و زمين فرمود: ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾،[29] مي‌فرمايد اينها تمثيل است، در حالي که تمثيل نيست و آسمان واقعاً چيز مي‌فهمد! زمين واقعاً چيز مي‌فهمد! شهادت مي‌دهند و شکايت مي‌کنند! تمثيل نيست، اينها واقعاً حرف مي‌زنند و واقعاً حرف مي‌فهمند! فرمود که ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾، اگر براي ما مسلّم شد که اينها ادراک نمي‌کنند، بله مي‌گوييم تمثيل است؛ اما خيلي از اسرار است که براي ما حلّ نشده، چگونه ما مي‌توانيم بگوييم اينها تمثيل است! اگر اين‌طور باشد، آن وقت جريان جهنم يک چيز اختصاصي نيست که سيدنا الاستاد به آن استدلال بکند، مي‌فرمايد در آن‌جا خدا به جهنم مي‌گويد: ﴿هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِن مَزِيدٍ﴾،[30] اين گفتگو نشانه اين است که جهنم چيز مي‌فهمد. درباره جهنم شواهد فراوانی است که مي‌فهمد؛ اما آيا در دنيا اصلاً نمي‌فهمند يا فهمشان براي ما مستور است؟ ﴿وَ إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِن لَّا تَفْقَهُونَ﴾[31] نشان مي‌دهد که آنها مي‌فهمند، منتها ما حرف‌هاي آنها را نمي‌فهميم و مانند آن.

 


[4] شهيد جاويد کتابي درباره قيام امام حسين(عليه السلام) و واقعه عاشورا اثر نعمت الله صالحي نجف آبادي است. اين کتاب تفسيري متفاوت با تفسير غالب درباره علت قيام امام حسين(عليه السلام) به دست داده است. در حالي که تفسير غالب دربارهٴ انگيزهٴ قيام سيدالشهداء شهادت طلبي بوده، صالحي نجف آبادي در شهيد جاويد مدعي شده است که امام حسين نه به قصد شهادت بلکه به قصد تشکيل حکومت قيام کرد، ولي به دلايلي اين مقصود حاصل نشد و ايشان به شهادت رسيد؛ همچنين ايشان برخي از باورهاي رايج پيرامون واقعه عاشورا را آميخته به خرافات، عوامانه و نادرست مي‌داند و سعي نموده تاريخ عاشورا را به صورت علمي و تحليلي بازخواني نمايد.
[5] لَيْلَةُ الْمَبِيتْ، در لغت به معناي شب بيتوته و در اصطلاح به شبي گفته مي‌شود که امام علي(عليه السلام) براي حفظ جان پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلم) در بستر ايشان خوابيد. مشرکان قصد داشتند در اين شب دسته‌جمعي به خانه پيامبر حمله کرده و وي را به قتل برسانند. با اين کار امام علي، مشرکان متوجه عدم حضور پيامبر نشدند و رسول خدا پس از سه روز مخفي شدن در غار ثور به مدينه مهاجرت کرد. بسياري از مفسران شأن نزول آيهٴ ۲۰۷ سوره بقره را اين فداکاري امام علي در ليلة المبيت دانسته‌اند. تاريخ‌نگاران اين واقعه را در شب اول ماه ربيع الاول سال سيزدهم يا چهاردهم بعثت دانسته‌اند.
[21] ديوان سعدی، قصيده58؛ «به نام ايزد آباد و پر ناز و نعمت ٭٭٭ پلنگان رها کرده خوی پلنگی».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo