< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/02/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 3 سوره محمد(ص)

﴿الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ (۱) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَ آمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ هُوَ الْحَقُّ مِن رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بَالَهُمْ (۲) ذلِكَ بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْبَاطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِن رَبِّهِمْ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثَالَهُمْ (۳)﴾

اين سوره مبارکه‌اي که به نام حضرت هست در مدينه نازل شد و با ساير سُوَري که قبلاً بحث مي‌شد که در مکّه نازل ‌شده بودند يک تفاوت اساسي دارد، چون بسياري از احکام فقه و مسئله جهاد در مدينه نازل شد نه در مکّه و تشکيل حکومت اسلامي در مدينه بود نه در مکه؛ لذا سُوَر مدني با سُور مکّي يک تفاوت اساسي دارد. در بين سؤال‌هايي که مربوط به بحث ديروز بود يک سؤال اين بود در سوره مبارکهٴ «احقاف» که دارد اين بت‌ها حرف‌هاي کفّار را نمي‌شنوند و اگر هم بشنوند قدرت اجابت ندارند، با آن پنج طايفه آيه‌اي که دلالت مي‌کند بر اينکه هر موجودي ادراک مي‌کند و انقياد دارد هماهنگ نيست! پاسخ اين است که آنها در مسير حق حرکت مي‌کنند و تسبيح‌گوي حق‌اند و آنچه بر خلاف حق است آن را نمي‌شنوند و اطاعت هم نمي‌کنند، نه اينکه درک نکنند! به دليل اينکه در همان سوره «احقاف» آيه شش دارد: ﴿وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَاءً وَ كَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ كَافِرِينَ﴾، همين‌هايي که ﴿وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّن يَدْعُوا مِن دُونِ اللَّهِ مَن لاَ يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ هُمْ عَن دُعَائِهِمْ غَافِلُونَ﴾[1] در قيامت دشمن اينها هستند، پس معلوم مي‌شود که درک مي‌کنند و اگر درک نمي‌کردند که دشمن کافر نبودند؛ منتها در مسير حق حرکت مي‌کنند حرف‌هاي باطل را نمي‌شنوند و حرف‌هاي مشرکان را پاسخ نمي‌دهند و مانند آن.

اما در اين سوره مبارکه که به نام حضرت هست، فرمود معيار اين جهان حق و باطل است. در جريان حق مستحضريد که فرمودند اين عالَم، باطل بَر نمي‌دارد، لکن با دست افراد بايد باطل برداشته بشود. يک وقت است انسان اسرائيلي فکر مي‌کند، به موساي کليم(سلام الله عليه) مي‌گويد: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾[2] با اين فکر باطل برداشته نمي‌شود و سقيفه هم‌چنان هست! اما يک وقت است که مي‌گويند: «نَمُوتُ مَعَك‌»![3] اگر با اين قيام با اين فکر بود که «نَمُوتُ مَعَك‌» و مانند آن بود، يقيناً باطل را بالا مي‌آورد و جا براي سقيفه نيست. بناي عالَم بر اين نيست که خدا رايگان افراد را به بهشت ببرد يا خدا رايگان همه کارها را خودش انجام بدهد! در همين سوره مبارکه‌اي که الآن شروع شد مي‌فرمايد: ﴿وَ لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾،[4] «إنتصَرَ» يعني «إنتَقَمَ». اگر خدا مي‌خواست از اين باطل‌گراها انتقام مي‌گرفت ﴿وَ لكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾، ما غدير را آورديم اما آنها سقيفه را به پا کردند، شما اگر غديري فکر بکنيد سقفي‌ها را سر جايشان مي‌نشانيد! حرف شما همان حرف بني‌اسرائيل است؛ بني‌اسرائيل به وجود مبارک موساي کليم مي‌گفتند که ما همين جا مي‌نشينيم، تو و خداي خودت مشکل را حلّ کنيد، وقتي مشکل حلّ شد ما مي‌آييم: ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾، ما اين‌جا مي‌نشينيم! انساني که حرف اسرائيلي مي‌زند، سقيفه هم‌چنان سر جاي خود محفوظ است. در همين آيه چهاري که در پيش داريم، فرمود اگر خدا بخواهد انتقام مي‌گيرد، اما بنا بر اين نيست که رايگان افراد را به بهشت ببرد، يک تلاش و کوششي هم لازم است! لکن آن‌جا که کار به دست خداست «و لاغير» يعني صحنه بعد از مرگ، آن‌گاه معلوم مي‌شود که ﴿وَ امْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾،[5] آن وقت معلوم مي‌شود که حق با غدير بود يا حق با سقيفه.

«فتحصّل» که در دنيا انسان با مسئوليت بايد سقيفه را از بين ببرد و غدير را إحيا کند؛ ولي بعد از مرگ کار به دست ذات اقدس الهي است! گرچه در دنيا کار به دست خداست، ولي بشر را مکلّف کرده است، آن روز فرمان الهي صادر مي‌شود که ﴿وَ امْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾.

در آغاز اين سوره مي‌فرمايد که يک حق و يک باطل هست؛ آنهايي که کفر ورزيدند از نظر سوء فاعلي و معتقد شدند به اعتقاد بَد ﴿وَ صَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾، «صَدوا انفسهم عن سبيل الله بالإنصراف» و «صدّوا غيرهم عن سبيل الله بالصَّرف». همين که مستکبر با مستضعف اين ناله‌ها را دارند که مي‌گفتند: ﴿بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ﴾؛[6] آن نقشه‌هاي شبانه‌روزي شما ما را بيچاره کرده است! اينها« صدِّ ﴿عَن سَبِيلِ اللَّهِ﴾» دارند؛ هم «يصدّون انفسهم عن سبيل الله بالإنصراف» هم «يصدون غيرهم عن سبيل الله بالصَّرف»؛ البته با تبليغ سوء و ابزار ديگر. فرمود اينها که کفر ورزيدند و از راه خدا هم منصرف شدند و هم منصرف کردند، خداي سبحان اعمال اينها را گُم مي‌کند؛ يعني اينها به دنبال نتيجه هستند، ولي عملشان گم شده است و در راه نيستند، وقتي در راه نباشند که به مقصد نمي‌رسند! ﴿فَمَا ذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاّ الضَّلاَلُ﴾[7] اين ضلالت و گم شدن براي اين است که در راه نيست، اگر چيزي در راه نباشد، هم «منقطع الاول» است و هم «منقطع الآخر»؛ نه به مبدأ مرتبط است تا بتواند به توبه برگردد و نه به معاد مرتبط است که به مقصد برسد. اگر چيزي «أبتر» بود ـ هم «منقطع الاول» بود و هم «منقطع الآخر» ـ نه راه توبه دارد و نه راه تکامل؛ راه توبه ندارد، براي اينکه در مسير نيست تا برگردد و راه تکامل نيست براي اينکه بيراهه رفته است و ادامه بيراهه هم که کمال نيست، ﴿أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾. اما در مقابل، آنهايي که حُسن فاعلي دارند ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ و حُسن فعلي دارند ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾، هم مؤمن‌اند و هم کار خوب مي‌کنند و براي اهميت مسئله وحي و نبوت هم نام مبارک حضرت را «بالصّراحة» مي‌برد و ايمان به آن حضرت را «بالصّراحة» لازم مي‌داند که ﴿وَ آمَنُوا بِمَا نُزِّلَ﴾.

در جريان نام بردن، ذات اقدس الهي همه پيامبران را که در قرآن اسم مي‌برد وقتي مي‌خواهد خطاب بکند به عنوان ﴿يَا إِبْرَاهِيمَ﴾،[8] ﴿يَا نُوحُ﴾،[9] ﴿يَا مُوسَي﴾،[10] ﴿يَا عِيسَي﴾[11] اسم مي‌برد، اما هرگز وجود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) را با اسم صدا نمي‌زند، بلکه فقط با اين عناوين ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾،[12] ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾[13] اسم مي‌برد و اگر نام مبارک حضرت را مي‌برد به عنوان خطاب نيست؛ چه در آن آيه‌اي که دارد ﴿مَا كَانَ﴾ حضرت ﴿أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ﴾[14] چه در اين آيه دوم سوره مبارکه‌اي که به نام مبارک آن حضرت است خطاب نيست، در خطاب‌هاي قرآن نسبت به حضرت همه‌ با اجلال و تکريم است ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾، ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾، برخلاف انبياي ديگر که فرمود: ﴿يَا إِبْرَاهِيمَ﴾، ﴿يَا مُوسَي﴾، ﴿يَا عِيسَي﴾ و مانند آن که آمده است؛ اين يک اجلال و تکريمي است که ذات اقدس الهي نسبت به وجود مبارک پيامبر دارد. اين ﴿وَ آمَنُوا بِمَا نُزِّلَ﴾ هم مشمول ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ است و هم مشمول ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾، اين ذکر خاص بعد از عام براي اهميت آن است فرمود: ﴿وَ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ که حُسن فاعلي است ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ و تأکيد کرده در اين مسئله ايمان آنها را ﴿بِمَا نُزِّلَ﴾ بر وجود مبارک حضرت که اين حق است؛ يعني آنچه بر آن حضرت نازل شده است حق است، ايمان به آنچه مبدأ فرمود حق است و عمل صالحات حق است، گروهي که اين چنين هستند ﴿كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بَالَهُمْ﴾. لازم نيست که انسان عادلِ محض باشد تا به بهشت برود، اگر اين عناصر اصلي را داشت ذات اقدس الهي از لغزش‌هاي آنها صَرف نظر مي‌کند؛ البته در برابر آن سيئات بزرگ و «حق الناس» توبه و اداي آن حقوق لازم است، در برابر معاصي صغيره هم وعده داد و فرمود: ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم﴾؛[15] اگر از لغزش‌هاي بزرگ بپرهيزيد، لغزش‌هاي کوچک شما را ذات اقدس الهي مي‌بخشد. مستحضريد که وعده‌هاي ذات اقدس دو قسم است: يک قسم به نحو موجبه کليه است که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً﴾[16] و آن با توبه است، هيچ گناهي نيست که با توبه بخشيده نشود؛ گناه إلحاد، گناه شرک و گناه کُفر که همه اين گناهان کبير با توبه بخشيده مي‌شود، اين همه مُلحدان و مشرکان و کفّار و وَثَني و صَنَمي بودند که توبه کردند و مسلمان شدند يکي شده سلمان، يکي شده اباذر، يکي شده مقداد و يکي شده کذا و کذا! اين ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً﴾ که موجبه کليه است با آن توبه همراه است؛ لذا در آيه بعد فرمود: ﴿وَ أَنِيبُوا إِلَي رَبِّكُمْ﴾[17] اين برای موجبه کليه است، «کُلُّ ذَنْبٍ يُغْفَر بِالتَّوبَةِ»؛ ما گناهي که با توبه بخشوده نشود نداريم! پرسش: الآن که فرموديد کفّار با توبه نمی‌توانند برگردند! پاسخ: بله، يعني از آن بيراهه مي‌آيند در راه، حالا که آمدند برمي‌گردند؛ با اسلام برمي‌گردند، بي‌اسلام که توبه ندارد! اگر صَنَمي، وَثَني، مُلحد، مشرک هر کسي که بيراهه هست وقتي بيايد در راه ـ يعني به اسلام ـ او توبه‌پذير است و مقبول. اينکه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً﴾ اين موجبه کليه است؛ اما آنچه در سوره مبارکهٴ «نساء» دارد که ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ﴾،[18] اين برای بي‌توبه است؛ فرمود بي‌توبه، شرک اصلاً بخشوده نمي‌شود؛ اما پايين‌تر شرک بخشوده مي‌شود ﴿وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ﴾، اما ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾ که مي‌شود موجبه جزئيه؛ قضيه مهمله‌اي است که در حکم قضيه موجبه جزئيه است. حالا يک وقت است که کسي به علت داشتنِ پدر خوب، برادرِ خوب، فرزندِ شهيد، يا کاري را خاندان آنها انجام دادند که اين سبب بخشايش گناه او مي‌شود، ما اين مقدار را يقين داريم که مشيَّت الهي براساس حکمت است! اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه که فرمود: «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِل‌»؛[19] اي خدايي که ما با هر توسّل و با هر وسيله بخواهيم کاري که بر خلاف حکمت است انجام بدهي انجام نمي‌دهي، تمام کارهاي تو حکيمانه است «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِل»، با توسّل و با وسيله ـ معاذالله ـ کاري برخلاف حکمت بکند نيست؛ اما آن‌جا که براساس حکمت او باشد يقيناً انجام مي‌دهد؛ لذا فرمود: ﴿وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ﴾ بي‌توبه، اما ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾! بنابراين اگر گناه بخواهد به صورت يقين بخشوده بشود، تنها راه آن توبه است، هيچ گناهي با توبه مورد بي‌مهري قرار نمي‌گيرد و حتماً بخشيده مي‌شود؛ چه شرک باشد و چه غير شکر! زيرا که فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً﴾. آنچه در سوره مبارکه «نساء» فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ﴾ يعني بي‌توبه! ﴿وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾ اين هم يعني بي‌توبه! اگر با توبه باشد که ديگر ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾ نيست! «لجميع المذنبين» است! اين‌جا فرمود: ﴿كَفَّرَ عَنْهُمْ﴾ سيئات اينها را، ﴿وَ أَصْلَحَ﴾ «بَال» و «قلب» و «حال» اينها را؛ اگر کسي اين عناصر محوري را داشت و لغزش‌هاي مختصري هم در اعمال او مشهود بود، خدا آن لغزش‌هاي مختصر را مي‌بخشد.

«فتحصّل أن هاهنا اموراً» يک: اگر کسي از گناهان بزرگ صَرف نظر کرده و لغزش‌هاي جزئي دارد، خدا وعده بخشش داد فرمود: ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم﴾، البته به اين شرط که اين ذنوب صغيره در اثر اصرار، کبيره نشوند، «لا صغيرة مع الاصرار»! اگر گناهان صغيره را فرمود ما مي‌بخشيم، در صورتي است که اين گناهان صغيره در اثر اصرار به صورت گناه کبيره درنيايد. دوم اينکه هر گناهي با توبه بخشوده مي‌شود؛ چه گناه شرک، چه گناه الحاد، چه گناه کفر و چه گناهان ديگر ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً﴾، اما ﴿وَ أَنِيبُوا إِلَي رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا﴾. سوم اينکه بي‌توبه شرک بخشوده نمي‌شود؛ اما گناهان ديگر ممکن است که بخشوده بشود؛ ولي معلوم نيست که خدا از چه کسي صَرف نظر مي‌کند ﴿مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾، اين‌جا هم فرمود: ﴿كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ﴾؛ سيئات اينها را مي‌پوشاند، او مّکفِّر سيئات است و قلب اينها را هم اصلاح مي‌کند. تا آدم اصلاح نشود وارد بهشت نمي‌شود! مشکلاتي اگر در قلبشان هست ـ چه نسبت به توحيد، چه نسبت به يکديگر و مسائل حقوقي ـ با ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾[20] بايد اصلاح بشود، بعد وارد سرزمين بهشت بشوند. مردان الهي برابر سوره مبارکه «حشر» در دنيا که هستند از خداي سبحان مسئلت مي‌کنند مي‌گويند خدايا! ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾[21] اينها کساني‌اند زمانی که در دنيا که هستند، مي‌خواهند مثل يک بهشت محدود زندگي کنند؛ يعني آن محيط جامعه‌ آنها يک بهشت محدودی باشد؛ در بهشت هيچ‌کسي بدِ کسي را نمي‌خواهد، غيبت کسي را نمي‌کند، بدي و زشتي کسي را هم نمي‌خواهد ﴿وَ نَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِنْ غِلٍّ﴾. طبق اينکه در سوره مبارکه «حشر» است، اينها مي‌خواهند بهشتي زندگي کنند، مي‌گويند: ﴿وَ لاَ تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنَا غِلّاً لِلَّذِينَ آمَنُوا﴾؛ خدايا! ما برادران مؤمن و مسلمان هستيم که در اين جامعه داريم زندگي مي‌کنيم، در قلب ما کينهٴ احدي را قرار نده و بگذار ما خوب زندگي کنيم! اينها کساني هستند که «فَهُم‌ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا»،[22] شبيه آنها خواهند بود؛ در دنيا هم که هستند مثل اينکه در بهشت دارند زندگي مي‌کنند! اينها وعده‌هاي الهي است و اصلش را هم قرآن کريم براساس حق و باطل تنظيم مي‌کند، فرمود: ﴿كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بَالَهُمْ﴾، قلب اينها را اصلاح مي‌کند. اگر کسي بين خود و بين خدا را اصلاح بکند، ذات اقدس الهي بين او و بين جامعه را هم اصلاح مي‌کند؛ اين وعدهٴ الهي است که در روايات ائمه فرمودند: «مَنْ‌ أَصْلَحَ‌ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْلَحَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ النَّاس‌»،[23] مشکل جامعهٴ او را هم حلّ مي‌کند؛ اگر کسي با خدا، از راه بندگي مستقيم به مستقيم رابطه داشته باشد!

سرّ اينکه نام مبارک حضرت را بردند، براي اينکه هم در سوره مبارکه «يس» فرمود شما در متن صراط مستقيم هستي و هم در پايان سوره مبارکه «شوري» فرمود. در سوره مبارکه «يس» که قَسم ياد کرد: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ٭ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾،[24] پس اگر در اين‌جا «بالصّراحة» نام مبارک حضرت را مي‌برد، براي اينکه اين مسير صراط مستقيم است. در زيارت «جامعه» هم به اين اهل بيت(عليهم السلام) عرض مي‌کنيم: «أَنْتُمُ‌ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ‌»،[25] وقتي وجود مبارک پيغمبر اين سِمَت را دارد، آن سيزده معصوم ديگر هم براساس اينکه «إنَّکُم نورٌ واحِد» يا «أنتُم نورٌ واحِد»[26] همين سِمَت را دارند.پرسش: آيا ضمير ﴿هُوَ الْحَقُّ﴾ در همين سوره را می‌شود به خود پيامبر زد؟پاسخ: نه، آنکه نازل شده و براي پيغمبر است حق است.پرسش: اسلام علوم اجتماعی به چه معنا است؟ پاسخ: وقتي که با ذات اقدس الهي در صراط اين باشيم که فقط حرف او را گوش بدهيم و نه حرف خودمان را، پيام او را برسانيم و نه پيام خودمان را، اگر ـ خداي ناکرده ـ مشکلي بين ما و جامعه هست، خدا هم مقلِّب قلوب است و دل‌هاي ما را اصلاح مي‌کند، هم مقلِّب قلوب است نسبت به آنها و دل‌هاي آنها را هم نسبت به ما اصلاح مي‌کند و هم مشکلات جامعه را برطرف مي‌کند، چون کار به دست اوست! اگر اين‌طوري شد، آن وقت قلب ديگري نسبت به ما ـ اگر خداي ناکرده ـ سوء ظن داشت به حُسن ظن تبديل مي‌شود يا ما هم اگر نسبت به ديگري سوء ظن داشتيم، به حُسن ظن تبديل مي‌شود؛ اين مي‌شود ﴿أَلَّفَ بَيْنَهُمْ﴾![27] در سوره مبارکه «آل عمران» فرمود: ﴿فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ﴾،[28] بعد به وجود مبارک حضرت فرمود: ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ﴾؛[29] اگر تو تمام ذخاير زمين را داشته باشي، تمام معادن زمين در اختيار تو باشد و بين اينها تقسيم بکني و بخواهي با مال، دل‌هاي اينها را جمع بکني، تازه اوّل دعواست! آن يکی مي‌گويد چرا به من بيشتر ندادي! هرگز با زر و سيم نمي‌شود دل‌هاي مردم را به هم مرتبط کرد ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ﴾، دل را با زر و سيم نمي‌شود مرتبط کرد، دل را با دل‌آفرين مي‌شود مرتبط کرد و بست! وحدتي که در سخن او هست، اتحاد و صميميتي که در سخن او هست با وعده و وعيد حلّ نمي‌شود، بلکه با اخلاصِ دين حلّ مي‌شود. فرمود: ﴿فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ﴾؛ ـ اين در سوره مبارکه «آل عمران» است ـ فرمود اين‌چنين نبود که مثلاً حالا تو با مسائل مالي و غنايم جنگي و امثال آنها بتواني اوس و خزرجي را که ساليان متمادي درگير بودند متّحد کني! ﴿لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِي الأرْضِ جَمِيعاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ﴾، با مال نمي‌شود دل‌ها را به هم مرتبط کرد، دل يک امر قلبي معنوي است، چگونه شما اين را مي‌تواني با زر و سيم پيوند بدهي؟!پرسش: خود قرآن يکی از مخارج زکات را فرمود ﴿الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾[30] است! پاسخ: بله! تا جلوي فحش آنها را بگيريد، وگرنه ألفت هست، اما اتّحاد نيست؛ جلوي دشمني و بدرفتاري اينها را بگيريد، مقداري به آنها احسان بکنيد تا اينکه در اثر اين احسان مقدراي جلوي شرارت آنها کم بشود، وگرنه با اينها مشکل حلّ نمي‌شود و اينها هرگز با پول نمي‌آيند دين را ياري کنند؛ لذا فرمود الآن اينها ـ اوس و خزرج ـ آمدند صف بستند و دارند دين را ياري مي‌کنند، همين اوس و خزرج مدينه شدند انصار! قرآن با کمال اجلال از مردمِ مدينه ياد مي‌کند، مي‌فرمايد: ﴿يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾؛[31] اينها مهاجردوست هستند! همين مردم غارتگر شدند مهاجردوست، همين مردم غارتگر شدند: ﴿وَ يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَ لَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾،[32] آن وقت اسلام با اين ﴿فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ﴾ پيش رفت! ﴿خَصَاصَةٌ﴾ يعني مختصاتشان؛ يعني خودشان نيازمند هستند، فقير هستند و اين «خصاصة» آنهاست و مختص آنهاست؛ اما همين را به مهاجر مي‌دهند! اين اجلال و تکريمي که قرآن از مردم مدينه کرد براي همين جهت است، فرمود: ﴿يُحِبُّونَ﴾ مردم مدينه ﴿مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ﴾، اينها با اينکه ساليان متمادي دست به غارتگري می‌زدند! اين با مال حلّ نمي‌شود، اين فقط با ﴿فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ﴾ حلّ مي‌شود. مگر اوس و خزرج را زکات دادند تا با «مؤلفة قلوب» مشکلشان حلّ بشود؟ يا نه! با ايمان مشکلشان حلّ شد شدند و برادر يکديگر؟ آن وقت عقد اخوّت بستند اوس و خزرج را برادر خودشان کردند و خودش هم با حضرت امير برادر شدند و عقد اخوّت بستند. پرسش: قبل از اينکه از اين بحث دور شويم، بفرماييد که فرق بين «ذَنْب» و «سَيّئه» چيست که کفّاره را با «سَيّئه» قرين قرار می‌دهد و غفران را با «ذَنْب»؟ پاسخ: در آن آيه مبارکه که فرمود: ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم﴾، چون تقابل، قاطع شرکت است و به قرينه اينکه فرمود: ﴿كَبَائِرَ﴾، معلوم مي‌شود اين «سَيّئه» در مقابل آن کبائر، گناهان کوچک است. فرمود: ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم﴾، ما اين‌جا آن نوع تقابل را نداريم، ولي از آن‌جا مي‌شود کمک گرفت؛ آن‌جا فرمود اگر از گناهان بزرگ صَرف نظر کرديد، ما از سيئات شما صَرف نظر مي‌کنيم؛ اين تقابل نشان مي‌دهد که منظور از اين سيئات، گناهان صغيره است که البته با اصرار، همين صغيره مي‌شود کبيره! اما اين‌جا فرمود اينها عناصر اصلي را دارند؛ يعني اعتقادشان سالم است و عمل صالح دارند؛ اما ما عدالت آنها را شرط نکرديم که صغيره هم نداشته باشند. ﴿كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ﴾، اين نشان مي‌دهد که به برکت همان آيه منظور از اين سيئات، سيئات صغيره است نه سيئات کبيره، براي اينکه اينها خودشان ايمان دارند و عمل صالح دارند و به پيغمبر و آنچه بر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نازل شده است ايمان دارند، پس مشکلي ندارند مگر لغزش‌هاي ريزشان که ﴿كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ﴾؛ آنها را خدا مي‌پوشاند؛ البته او که «کَفّار الذنوب» هست، «ستّار العيوب» هست، تا برسد به «غفّار الذنوب» بودن فاصله خيلي است؛ فعلاً اينها را مي‌پوشاند، ستّار بودن مشکل را حلّ نمي‌کند، کَفّارهٴ سيئات مشکل را حلّ نمي‌کند، آن غفرانِ ذنوب، بخش وسيعي از مشکلات را حلّ مي‌کند، آن رحمتِ «بعد الغفران» است که تمام مشکل را حلّ مي‌کند. اين امور چهارگانه در کنار هم است! يک وقت مي‌گويند خدا تکفير مي‌کند، بالاتر از او «ستّار العيوب»، «ستّار الذنوب» و مانند آن است، بعد نوبت به مرحله سوم مي‌رسد که او «غفّار الذنوب» است، «غفّار الذنوب» يعني لکّه‌گيري کرده و گناهان را بخشوده است؛ اما با بخشش گناه که کسي به بهشت نمي‌رود! لذا بعد از غفران، رحمت رحيميه شامل او مي‌شود که ﴿إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾،[33] نه «إِنَّ اللَّهَ رَحِيمٌ غَفُور»! چون معمولاً غفران قبل از رحمت است؛ اين لکّه‌گيري به نام مغفرت است، وقتي اين پارچه را لکّه‌گيري کردند بعد رنگ‌آميزي مي‌کنند؛ بعد از اينکه اين ديوار را لکّه‌گيري کردند، بعد نقّاشي مي‌کنند. آن رحمت خاصه که مرحله چهارم است بعد از غفران ذنوب است، فعلاً گناهان پوشيده است و آبروي انسان محفوظ است، حالا چه وقت ظاهر مي‌شود يا چه وقت اصلاً ظاهر نمي‌کند به دست اوست. ﴿كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ﴾، ولي ﴿أَصْلَحَ بَالَهُمْ﴾ نشانه رحمت ويژه است. چرا آن گروه آن چنان‌اند که ﴿أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾ و اين گروه اين‌چنين‌اند ﴿أَصْلَحَ بَالَهُمْ﴾؟ براي اينکه آنها در مسير باطل‌ هستند و اينها در مسير حق. در جهان يک راه است و يک بيراهه، باطل راه نيست تا ما بگوييم دو راه است که يکي راه باطل و يکي راه حق! باطل بيراهه است و يک راه در عالَم بيش نيست! چرا آن‌جا ﴿أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾ و اين‌جا ﴿أَصْلَحَ بَالَهُمْ﴾؟ براي اينکه ﴿بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ که گروه اوّل است، اينها ﴿اتَّبَعُوا الْبَاطِلَ﴾، باطل چيزي نيست که اينها به دنبال آن بروند، فقط خيال مي‌کنند؛ مثل اينکه انسان در شب تار چيزهايي مي‌بيند و خيال مي‌کند مقصدي است که به دنبال آن حرکت مي‌کند؛ اما وقتي که روز روشن شد مي‌بيند که خبري نيست. چيزي در عالَم به نام باطل ما نداريم، اين وهم و خيال ماست که چيز معدومي را موجود مي‌پندارد و به دنبال آن حرکت مي‌کند؛ لذا فرمود اينها به وهم شما آمده است ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ آبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾،[34] درباره اوثان و اصنام و اينها هم همين‌طور تعبير فرمود؛ فرمود شما يک سلسله افرادي را يا اشيايي را يا سنگ و چوبي را نامي به آنها داديد و گفتيد اينها «صنم»‌، «وثن»‌، «إله‌» و «ربّ» هستند ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَ آبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾؛ شما و نياکانتان اسمي براي اينها گذاشتيد و گفتيد «ربّ»، در حالی که اين اسم بي‌مسمّاست! گفتيد اينها «آلهه»‌ و «ارباب»‌ هستند، الفاظ را گفتيد و مفاهيم را در ذهن ترسيم کرديد؛ اما اين اسما زيرش خالي است! شما هر چه به بتکده برويد، سري به بتکده بزنيد و اين بت‌ها را ببينيد، کلمه «ربّ» را بخواهيد مصداق پيدا کنيد نداريد! کلمه «إله» را بخواهيد مصداق پيدا کنيد نداريد! ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا﴾، اين ﴿أَسْماءٌ﴾ يعني أسماي بدون مسمّا! ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا﴾؛ هيچ مسمّايي ندارد! وقتي وارد بتکده شديد مي‌بينيد سنگ است و گِل يا سنگ است و چوب، اين الفاظ و اين مفاهيم زيرش خالي است، وقتي زيرش خالي است شما به دنبال هيچ حرکت کرديد، وقتي هم که بيدار شديد دستتان خالي است! اين بيان نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) که فرمود: «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»،[35] يکي از تعبيرات و معاني آن همين است؛ انساني که خواب مي‌بيند، در عالَم خواب خيال مي‌کند که فلان مقام را دارد، فلان منصب را دارد، فلان باغ و فلان راغ را دارد، وقتي بيدار شد دستش خالي است و چيزي نيست؛ خيلي‌ها هم هستند که خواب مي‌بينند چيزي دارند؛ اما در هنگام احتضار مي‌فهمند که دستشان خالي است. چرا هنگام احتضار مي‌بينند دستشان خالي است؟ معلوم مي‌شود که اين هفتاد ـ هشتاد سال در خواب بود! اگر واقعاً اين برای او بود بايد به همراهش ببرد! الآن مي‌بينيد که هيچ خبري نيست و فقط يک کفن را حق دارد. فرمود: «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»، «عند الموت» معلوم مي‌شود دست او خالي است. خيلي‌ها هستند که خواب مي‌بينند فلان‌جا رفتند، فلان مقام را دارند، فلان منصب را دارند، فلان ميز را دارند، فلان پُست را دارند، فلان اتومبيل را دارند، ولي وقتي صبح از بستر خودشان بيدار شدند مي‌بينند که دستشان خالي است! خيلي‌ها هم هستند که الآن اينها را دارند و خيال مي‌کنند اينها برای اينهاست، ولي «عند الاحتضار» مي‌بينند که دستشان خالي است «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»، بنابراين اينها به دنبال باطل هستند؛ اين تشبيه نيست اين تحليل است، فرمود: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْبَاطِلَ وَ أَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِن رَبِّهِمْ﴾؛ حق از ناحيه خداست، چون ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[36] حق محض اوست ﴿وَ أَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ﴾.

﴿وَ أَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِن رَبِّهِمْ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ لِلنَّاسِ أَمْثَالَهُمْ﴾، ذات اقدس الهي دو اصل کلّي را ذکر فرمود، هم تفسيرش را ذکر کرد، هم تحليل عقلي را با مَثَل بيان کرد. اين مَثل‌هاي قرآن کريم دو سهم دارد: يکي اينکه دامنهٴ مطلب را پايين مي‌آورد تا در دسترس ما قرار بگيرد و سطح فکر ما را بالا مي‌برد تا هم‌سطح آن مطالب پايين آمده قرار بگيرد تا بفهميم. اگر ما بالا نياييم و آن مطلب هم تنزّل نکند، يک مطلب عرشي را فقط آن «قَلْبَ‌ الْمُؤْمِنِ‌ عَرْشُ‌ الرَّحْمَن‌»[37] مي‌فهمد. اگر قلب «عَرْشُ‌ الرَّحْمَن» است، آن مطالب عرشي را مي‌فهمد، وگرنه توده مردم آن مطالب بلند را چگونه مي‌فهمند؟! اين دو کار را قرآن مي‌کند: يکي با يک سلسله ابزار و علوم مدرسه‌اي دست فهم ما را قدري بالا مي‌آورد، مقداري هم با تنزّل‌هاي ادبي دامنه مطلب را پايين مي‌کشد، وقتي هم‌سطح شدند آن وقت ما مي‌فهميم؛ فرمود ما اين تحليل را انجام داديم. سرّ اينکه درباره گروه اوّل گفتيم: ﴿أَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ﴾ و درباره گروه دوم گفتيم: ﴿وَ أَصْلَحَ بَالَهُمْ﴾، اين است که گروه دوم به دنبال حق‌ هستند و حق ثابت است، گروه اوّل به دنبال باطل‌ می‌باشند و باطل امر معدوم است، چون چيزي در خارج ما به نام «الباطل» نداريم! اگر گفتند که «هذا باطلٌ» اين قضيه، قضيهٴ «موجبه معدولة المحمول» است، قضيه «موجبه محصّله» نيست! اگر گفتند «زيدٌ جاهلٌ»، اين يک قضيه «موجبه محصّله» نيست، «زيدٌ عالمٌ» قضيه «موجبه محصّله» است! اما «زيدٌ جاهلٌ»، «زيدٌ فقيرٌ»، «زيدٌ فاسقٌ» يا «زيد أعمي» اين حرف سَلب در درون محمول جاسازي شده است! گاهي حرف سَلب بيرون محمول است، مثل اينکه «زيدٌ غير بصيرٍ» يا «زيدٌ غيرُ عالِمٍ» که اين مي‌شود «موجبه معدوله»؛ يک وقت حرف سَلب در درون محمول نهادينه مي‌شود، مثل «جاهل»، «جاهل» که امر اثباتي نيست! «جاهل»، «فاسق»، «فقير»، «أعمي» اين‌طور است؛ باطل هم همين‌طور است! اگر گفتيم «هذا باطلٌ» اين قضيه «موجبه معدولة المحمول» است؛ يعني در درون اين محمول يک حرف سلب نهادينه شده، باطل يعني «مَا لَيسَ بِحَق»، چون اين‌چنين است حق در جهان، حق يعني ثابت و چيزي که نيست ديگر ثابت نيست!

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo