< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/03/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 6 سوره فتح

﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً (۱) لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً (۲) وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً (۳) هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَعَ إِيمَانِهِمْ وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً (٤) لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَ يُكَفِّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَ كَانَ ذلِكَ عِندَ اللَّهِ فَوْزاً عَظِيماً (۵) وَ يُعَذِّبَ الْمُنَافِقِينَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِكِينَ وَ الْمُشْرِكَاتِ الظَّانِّينَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَيْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِيراً (۶)﴾

مدنی بودن سوره فتح و آغاز آن با تاکيد بر فتح جامع مسلمانان

سوره مبارکهٴ «فتح» که در مدينه نازل شد، آغازش يک منّت الهي است و آن فتح مُبين است؛ فتح ـ إن‌شاءالله ـ همان‌طوري که در بخش‌هاي ديگر روشن خواهد شد، يک فتح مطلق است، يک فتح مُبين است و يک فتح محدود؛ آن فتح مطلق ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً﴾ مي‌باشد که ديگر جامع همه اين فتوح است. فتح گاهي در مبارزات سياسي است، گاهي در مبارزات نظامي است و گاهي هم در مبارزات فرهنگي است؛ در همه بخش‌ها اسلام پيروز است و فتح براي مسلمين است. در جريان مبارزات ـ چه در بَدر، چه در اُحُد، چه در خيبر و ساير جنگ‌ها ـ گرچه شهيد دادند، ولي سرانجام پيروز شدند و مشرکان فرار کردند و به مکّه برگشتند؛ منتها در اين کريمه با جمله اسميه و «إنّ» تأکيد که مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً﴾، به جاي اينکه بفرمايد «لِنَغْفِرَ لَکَ»، با فعل غايب ذکر فرمود؛ منتها اسم ظاهر را فاعل قرار داد و فرمود: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً ٭ لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ﴾، نظم اين‌طور اقتضا مي‌کرد که بفرمايد: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً﴾ «لِنَغْفِرَ»؛ اما وقتي «الله» که اسم اعظم است و با جامعيت ظهور کرد، همه اين کمالاتي که در ﴿إِنَّا﴾ و ﴿فَتَحْنَا﴾ ـ اين متکلم مع الغير ـ حضور دارند، آن‌جا ظهور خواهند داشت.

اعطای نعمت‌های چهارگانه به پيامبر و برخورداری مسلمانان از آن

چهار فضيلت را بر اين فتح مُبين مترتّب کردند: يکي غفران است ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ﴾؛ «ذَنب» گذشته و آينده و «ذَنب» سابق و لاحق همه را خدا ببخشد و نعمت خود را بر تو تمام بکند و تو را در راه مستقيم ثابت قدم نگه بدارد و تو را از نصر عزيزانه برخوردار کند. روشن است وقتي که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مشمول اين «نِعَم» چهارگانه شد، امت او هم در پَرتو نعمت الهي از اين «نِعَم» برخوردار هستند.

تبيين ناهماهنگی بين فتح مکه با بخشش گناهان پيامبر

عمده نظم طبيعي بين اين سبب و مسبّب است که فرمود ما فتح مُبين را براي شما روشن کرديم و تو را فاتح قرار داديم، براي اينکه گناهان سابق و لاحق تو را «الله» ببخشد؛ در اين هيچ تناسبي بين سبب و مسبّب، همچنين علت و معلول که با «لام» ذکر شده است وجود ندارد. فتح مُبين که در جريان «صلح حُديبيه»[1] است و زمينهٴ فتح مطلق در مکّه است، اين يک نعمت است؛ نعمت باعث بخشش گناه نمي‌شود، آنچه بخشش گناه را به همراه دارد توبه و اِنابه و استغفار است. استغفار است که سبب بخشش گناه است، نه نعمتي که خدا به انسان مي‌دهد! آن نعمتي که خدا به انسان مي‌دهد، زمينه و مقدمه براي شکر است که وظيفه شکر را به همراه دارد؛ اما خداي سبحان يک نعمت مهمي را عطا کند که بخواهد گناه کسي را ببخشد!

ناتمامی وجوه بيان شده در ارتباط فتح و بخشش گناهان

مرحوم شيخ طوسي در تبيان[2] و بعد در کنارش هم مرحوم امين الاسلام در مجمع[3] و ساير مفسّران وجوهي را براي اين ارتباط بين سبب و مسبّب ذکر کردند ـ چهار وجه را ذکر کردند ـ بعد فرمودند: «هذه الوجوه کلها عندنا باطلة»، براي اينکه هيچ پيوندي بين سبب و مسبّب نيست. ما فتح مُبين کرديم تا گناهان سابق و لاحق تو را ببخشيم؛ قبل از نبوت و بعد از نبوت، قبل از فتح و بعد از فتح، گناهان «أبيک آدم و من دونه» و گناهان انبيا و اولياي متأخر ـ معاذالله ـ اينها را ببخشيم، بعد از ذکر اين وجوه چهارگانه مي‌فرمايند: «هذه الوجوه کلها عندنا باطلة»، براي اينکه اصلاً سالبه به انتفای موضوع است! وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) معصوم بود، نه قبل از نبوت گناه داشت و نه بعد از نبوت! انبياي قبلي هم معصوم بودند و گناهي نداشتند! وقتي گناهي نبود، چگونه ذات اقدس الهي اين گناهان را ببخشد؟! اصلاً سالبه به انتفای موضوع است! اشکال اين وجوه چهارگانه اين است که اينها معصوم‌ هستند و گناهي ندارند، نه قبل از نبوت و نه بعد از نبوت، نه قبل از فتح و نه بعد از فتح، نه انبياي گذشته و نه اولياي متأخر.

ضرورت روشن شدن رابطه بين فتح و بخشش گناهان پيامبر

ولي آنچه اصل است اين است که رابطهٴ بين فتح و مغفرت چيست؟ حالا بر فرض کسي گناه داشته باشد، فتح الهي يک نعمت است؛ حالا اين نعمت را خدا مي‌دهد تا گناه را ببخشد يعني چه؟ يک وقت است مي‌فرمايد ما توفيق توبه به شما داديم ﴿يَتُوبَ عَلَيْكُمْ﴾،[4] مستحضريد که توبه انسان، مَحفوف به دو توبه الهي است؛ يعني اوّل «تاب الله علي زيد»، يعني «رجع لطفه الي زيد» زيد را بيدار مي‌کند و او را به استغفار وادار مي‌کند، بعد «ثم يتوب الزيد الي الله» و «ثم يتوب الله علي زيد و يقبل توبته». اين ﴿تَابَ اللَّهُ﴾[5] که در قرآن هست، اين توبه اوّل است؛ يعني فيض و لطف خدا شامل حال گروهي شد؛ اينها از غفلت به در آمدند و متذکر شدند، بعد توبه کردند، بعد توبه اينها را ذات اقدس الهي پذيرفت، به اين جهت توبهٴ عبد، محفوف به دو توبه خداست. غالب کارها «جُلٍّ لولا الکُل» محفوف به دو فيض الهي است: اگر کسي بخواهد يک کار خيري انجام بدهد، اوّل جرقّه‌اي در قلب او از طرف فيض الهي زده مي‌شود، بعد اين شخص برابر اين توفيق الهي شروع به کار خير مي‌کند و در مرحله سوم هم ذات اقدس الهي کار خير او را قبول مي‌کند؛ تمام کارهاي خير انسان مسبوق به دو عنايت و لطف الهي است که توبه هم همين‌طور است؛ اما اين‌جا خداي سبحان نعمتي به کسي داد که گناه او را ببخشد يعني چه؟ پس هيچ پيوندي بين اين سبب و مسبّب نيست، لابد ذَنبي هست که با فتح و پيروزي بخشوده مي‌شود.

تبيين ارتباط فتح با بخشش گناهان با استفاده از جريان ذنبِ موسای کليم

اين در جريان قصص انبيا کم نيست! وجود مبارک موساي کليم بعد از اينکه مأموريت يافت براي هدايت فرعون و امثال فرعون، عرض کرد خدايا! من نزد اينها «مُذنب» هستم: ﴿لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾؛[6] من نزد اينها «مُذنب» هستم، براي اينکه آن جواني را که ﴿فَوَكَزَهُ مُوسَي﴾[7] به قتل رساندم نزد آنها «مُذنب» هستم. آن گروهي که به موسي پيشنهاد دادند: ﴿يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ﴾[8] ـ «مؤتَمَر» يعني محلّ مشورت، ﴿وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُم﴾[9] «مؤامره» کنيد؛ يعني مشورت کنيد و اينکه به کنگره‌ها به نشست‌ها مي‌گويند «مؤتَمَر»، از همين کريمه گرفته شده است که ﴿وَ أْتَمِرُوا بَيْنَكُم﴾، ﴿يَأْتَمِرُونَ بِكَ﴾ آن‌جا که مي‌نشينند، تضارب آراء هست و مشورت‌هاي فکري هست را مي‌گويند «مؤتَمَر»، اين اسم مکان است؛ اين دو تا آيه که «ائتمار» و «مؤتَمَر»ها را ياد مي‌کند يعني مشورت‌ها ـ به موساي کليم گفته شد که از مصر بيرون برويد براي اينکه اينها ﴿يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ﴾، موساي کليم هم در بازگشت که ذات اقدس الهي به او براي هدايت مردم مصر مخصوصاً فراعنه مصر مأموريت داد، عرض کرد: ﴿لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾؛ من نزد اينها «مُذنب» هستم! ذات اقدس الهي هم فرمود کاري مي‌کنيم اين گناهي که نزد اينها داريد برطرف بشود؛ فتح مُبينِ وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم همين‌طور بود! حضرت در جريان جنگ بَدر و احزاب افراد فراواني به دستور آن حضرت کشته شدند که «قَليب»[10] بَدر شاهدِ صادق اين کار است. وجود مبارک پيغمبر نزد مردمِ مکّه «مُذنب» بود، فرمود ما اين فتح را بهره تو کرديم تا تو کريمانه منّت بگذاري، همه اينها را آزاد کني و از همه اينها بگذري تا آن «ذَنب»ي که نزد اينها داشتي بخشوده بشود؛ تمام «ذَنب»‌هاي سابق و لاحق، آن «ذَنب»‌هايي که در مکّه نزد اينها داشتي بخشوده مي‌شود، آن «ذَنب»‌هايي که در مدينه نزد اينها داشتي بخشوده مي‌شود.

صلح حديبيه زمينه فتح و وامدار پيامبر شدن مردم مکه

اين «صلح حُديبيه» زمينه است ـ که در سال ششم بود ـ تا در سال هشتم فاتحانه وارد مکه ‌شويد که بعد مي‌فرمايد: «أَلْيوْمُ يوْمُ الْمَرْحَمَةِ»[11] است؛ روز انتقام نيست و خانه ابوسفيان‌ها را بَسط قرار مي‌دهيد و همه کساني که عليه تو شمشير کشيدند وامدار کَرَم تو مي‌شوند و نزد تو شرمنده‌ هستند، ما اين فتح را ـ يعني فتح در «صلح حُدَيبيه» را ـ بهره تو کرديم که زمينه بشود تا آنها تعهّد بسپارند که امسال شما به مدينه برگرديد و سال بعد وارد بشويد؛ در آن سال تقريباً هزار و چهارصد نفر بودند، ولي سال بعد چند هزار نفر وارد مکّه شدند، فاتحانه هم وارد مکّه شدند، حضرت هم فرمود که امروز روز مرحمت است و از همه شما ما صَرف نظر کرديم و عفو کرديم. پس همه «ذنب»‌هايي که مشرکين نسبت به وجود مبارک حضرت داشتند که گاهي «ذَنب» به فاعل اسناد داده مي‌شود و گاهي به مفعول اسناد داده مي‌شود، همه اينها با فتح الهي بخشوده شد.

مُذنب بودن موسای کليم نزد فراعنه و پيامبر نزد مردم مکه

همان‌طوري که موساي کليم گفت ﴿لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾ و ذات اقدس الهي کاري کرد که اين «ذَنب» نزد مردم بخشيده شد، وجود مبارک پيغمبر هم نزد مردم مکه «مُذنب» بود، چه در زمان حضورش در مکّه که به حسب خيال آنها اينها را به جان هم انداخت که گاهي پدر پسر را و گاهي پسر پدر را مي‌کشت، در بيانات نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه[12] هست که اينها گاهي يک قبيله بودند، گاهي يک خانواده بودند که در برابر يکديگر شمشير مي‌کشيدند ـ يکي مسلمان بود و يکي مشرک ـ تا اينکه ﴿مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا﴾؛ در جريان جنگ بدر و جنگ احزاب هم که همين‌طور بود! مقداري در جنگ اُحُد کشتند و شهيد دادند؛ اما سرانجام آنها مجبور به فرار شدند. نزد مردم مکّه وجود مبارک پيغمبر «مُذنب» بود، مثل اينکه نزد مردم مصر، وجود مبارک موساي کليم «مُذنب» بود که فرمود: ﴿وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾، وگرنه موساي کليم در همه اين حالات معصوم بود، چه اينکه پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم معصوم بود. پرسش: ... از نظر زمانی، بعد از فتح مکّه ديگر اثر نمی‌کند؟ پاسخ: ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾؛ يعني سابق و لاحق، ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ نه يعني آينده! ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ از فتح، ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ از آن «ذَنب» ﴿وَ مَا تَأَخَّرَ﴾؛ يعني سابق و لاحق، نه ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ يعني «ما يتأخر»! اين «ما يتأخر» فعل مضارع است، پس «ما يتأخر» نيست، بلکه ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ «عن السابق»، هر دو سابق هستند؛ منتها يکي جلو است و يکي دنبال ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ﴾. پرسش: فاعل «يَغْفِرُ» بنا بر توضيحی که داديد، «لِيَغْفِرَ لَكَ الذين...»، «الذين أشرکوا» باشد؟ پاسخ: نه، ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ﴾ آن ﴿مَا تَقَدَّمَ﴾ را؛ يعني آن «ذَنب»ي که در مکّه داشتيد بخشوده شد، آن «ذَنب»ي که در مدينه داشتيد بخشوده شد، اينکه «اللَّهُمَ‌ اغْفِرْ لِيَ‌ الذُّنُوبَ‌ الَّتِي‌»،[13] «ذَنب» را بايد ببخشد! پرسش: «طائل»[14] خداست! پاسخ: «طائل» خداست که «ذَنب» را مي‌بخشد. پرسش: شما توضيح را براساس اين بيان کرديد که آنها گناهانشان را بخشيدند؟ پاسخ: بله، خداي سبحان فتحي را نصيب تو کرد، چون ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾! آنها اگر بخواهند از وجود مبارک حضرت صَرف‌نظر بکنند، با فيض الهي و فتح الهي و عنايت الهي و کار الهي است! اگر خدا فتح را نصيب حضرت نکرده بود، آنها هم چنان شمشير به دوش بودند؛ ما اين کار را کرديم که آن «ذَنب» را ـ اين «ذَنب» که به مفعول اسناد داده مي‌شود و به زعمِ آنها تو «مُذنب» بودي ـ ما اين «ذَنب» را ببخشيم، خدا ببخشد! چون تمام اين کارها را ذات اقدس الهي انجام مي‌دهد، مقَلِّب قلوب اوست و مُسرِّف در نفوس اوست.

ناتمامی توجيهات بيان شدهٴ مفسران گذشته در ارتباط فتح با بخشش

چندين وجه را سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) ذکر مي‌کند و همه اينها را رد مي‌کند،[15] جامع اينها مي‌تواند آن وجوه چهارگانه‌اي باشد که مرحوم شيخ طوسي در تبيان ذکر کرده، بعد هم امين الاسلام ذکر کرده، بخشي از اين وجوه را جناب فخر رازي ذکر کرده مي‌فرمايد بايد تناسبي باشد بين منّت الهي و فتح الهي با بخشودن گناه؛[16] اولاً خود حضرت سالبه به انتفاء موضوع است چون «ذَنبي» ندارد و ثانياً اگر «ذَنبي» باشد «ذَنب» بايد با توبه و مغفرت بخشوده بشود نه با نعمت! نعمتي را خدا بدهد که گناه را ببخشد؟ اينکه هيچ تناسبي ندارد! لذا اين وجوه چهارگانه را که ـ معاذالله ـ گفتند مثلاً «ذَنب» حضرت بود، قبل از نبوت يا بعد از نبوت، «ذَنب» صغير، «ذَنب» کبير يا ترک اُولي و مانند آن، همه اينها رخت برمي‌بندد؛ اولاً «ذَنب» نيست، ثانياً بر فرض محال که «ذَنب» باشد، «ذَنب» با توبه بخشيده مي‌شود، نه با نعمت! فرمود ما نعمتي به تو داديم تا گناهايت بخشوده بشود، اين صدر و ذيل که با هم هماهنگ نيست! اما وقتي جريان ﴿لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾[17] که انبياي قبلي هم داشتند، وجود مبارک موساي کليم فاتحانه وارد شد، با برهان وارد شد، با معجزه وارد شد که توانست مردم مصر را هدايت کند و راهنمايي کند که «ذَنب» ايشان بخشوده بشود، اينکه عرض کرد: ﴿وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنبٌ﴾، خداوند فرمود من کاري مي‌کنم که نزد مردم طيب و طاهر باشي و همين کار را هم کرده است. بنابراين ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ﴾.

مستلزم رفع تکليف بودن معنای بعضی از مفسّران از ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾

برخي‌ها طرزي معنا کردند که اصلاً مستلزم رفع تکليف است! خيال کردند ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ يعني «ما يتأخر»! خيال کردند ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ يعني آنچه بعد مي‌آيد! اگر ـ معاذالله ـ گناه آينده بخشيده بشود، يعني اباحه‌گري! اگر بگويند که فلان شخص گناهان آينده‌ او بخشوده مي‌شود، يعني چه؟ يعني ـ معاذالله ـ اباحه‌گري است و مکلّف نيست، هر کاري مي‌تواند بکند! چنين چيزي اصلاً فرض ندارد! اولاً اين ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ فعل ماضي است و مضارع نيست، يعني ﴿مَا تَأَخَّرَ﴾ از آن سابق، نه «ما يتأخر» که بعداً مي‌آيد و در بحث‌هاي بعدي هم اگر گفته مي‌شود گذشته و آينده، يعني توفيقي بده که ما در آينده گناهي نکنيم، وگرنه گناه آينده اگر بخشوده بشود و از هم اکنون بگويند گناهي که مي‌کني بخشوديم، اين يعني اباحه‌گري، يعني مکلّف نيستي! در حالي که قرآن کريم حضرت را مکلّف مي‌داند، بعد هم مي‌فرمايد: ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[18] و در مسئله رسالت هم اگر جريان ولايت حضرت امير را نگويي اصل رسالت را نگفتي! در بخش‌هاي ديگر هم فرمود اگر چيزي از قرآن را کم کني، زياد کني، جابه‌جا کني و ـ معاذالله ـ تحريف کني به نام «تقوّل»[19] ﴿لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ﴾،[20] پس جای اباحه‌گري نيست که ـ معاذالله ـ گناهان حضرت در آينده بخشوده بشود؛ اين با رفع تکليف سازگار است، نه با تکليف! پس آن وجوه کلاً مطرود است و هيچ‌کدام از آنها قابل پذيرش نيست، «ذَنبي» است که با صدر و ساقه خود آيه بايد بسازد و آن «ذَنب» سياسي مردمي است که اين با فتح و پيروزي و بزرگواري آن حضرت بخشوده مي‌شود.

وعده خدای سبحان به اتمام نعمت بر پيامبر در غدير و تثبيت صراط او

﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنْبِكَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ﴾، چون هنوز به مرحله غدير و به مرحله ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾[21] نرسيده است؛ فرمود ما هنوز غدير در پيش داريم، ولايت در پيش داريم، امامت در پيش داريم، خلافت تو را در پيش داريم، آن روزها اين نعمت را تمام مي‌کنيم. ﴿وَ يَهْدِيَكَ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً﴾ که اين تثبيت است؛ اين راه راستي که تو داري، ما تو را بر اين راه راست هدايت مي‌کنيم، اين مثل يک هدايت تکويني و تأييدي است که گرايشي داريد، بعد مي‌گوييم: ﴿إِنَّكَ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾،[22] بعد در دعاها و زيارت‌ها مي‌گوييم که «أَنْتُمُ‌ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ‌».[23] قبلاً هم بيان شد که دين، صراط است و عقل مثل نقل، سِراج است. هرگز عقل در برابر شرع نيست، عقل کاشف شريعت است نه قانون‌گذار؛ زيرا اين قوانين الهي بود، اين عقل ـ چه عقل حکيم باشد، چه عقل اصولي باشد و چه عقل فقيه باشد ـ قبل از اينکه اين حکيم و اصولي و فقيه به دنيا بيايند اين قوانين بود و بعد از مرگ اينها هم اين قوانين هست، قانون الهي را عقل کشف مي‌کند نه مهندسي بکند؛ لذا به هيچ وجه عقل در قبال شرع نيست که بگوييد اين شرعاً اين‌طور است، عقلاً هم اين‌طور است و هر دو با هم مي‌گويند، چون صراط با سراج هماهنگ نيست؛ چراغ را با چراغ مي‌سنجند، نه چراغ را با صراط! فرمود شما در صراط مستقيم هستيد: ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ٭ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾[24] و در زيارت‌ها هم که مي‌گوييم: «أَنْتُمُ‌ الصِّرَاطُ الْأَقْوَمُ‌»، براي اين است که از همين آيات گرفته شده است. پرسش: عقل عمل چطور؟ پاسخ: عقل عمل فعل است، فعل که حکم نيست! عقل عملي که «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان»[25] فعل است و فعل هم برابر قانون است. عقل نظر، حکم الهي را مي‌فهمد و عقل عمل اگر در جبهه جهاد پيروز شد، برابر آنچه را که فهميد عمل مي‌کند.

نادر بودن نصرِ الهی در فتح، علّت متّصف شدن آن به عزّت

﴿وَ يَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً﴾، مشکلي که هست اين است که «نَصر» به عزّت متّصف نمي‌شود، آن عزّت است که باعث «نَصر» است. قبلاً هم مسئله عزّت را ملاحظه فرموديد، عزّت يعني نفوذناپذيري. وقتي گفتند اين زمين عزيز است: «أرضٌ عَزَاز»؛ يعني با کلنگ و امثال اينها به اين آساني نمي‌شود در اين زمين نفوذ کرد. «أرضٌ عَزَاز»، يعني اين زمين سفت است و کلنگ پذير نيست، بايد با تلاش و کوشش اين را جابه‌جا کرد. انسان نفوذناپذير را مي‌گويند «عَزيز»، چون نفوذناپذير است در ديگران نفوذ مي‌کند و مي‌شود غالب، وگرنه عزّت به معناي غلبه نيست! عزّت به معناي نفوذناپذيري است و لازمهٴ نفوذناپذيري هم پيروزي است؛ خدا عزيز است، انبيا عزيز هستند و دين عزيز است يعنی نفوذناپذير هستند. عزّت باعث نصرت است، نه اينکه «نَصر» متّصف به عزّت بشود، چون دين عزيز است و پيغمبر عزيز است منصور هستند، نه اينکه «نَصر» عزيز باشد؛ منتها گفتند عزّت به معناي «نُدرة الوجود» هم هست. «عزيز الوجود» يعني «نادر الوجود» و کمياب، آن گوهرهاي کمياب را مي‌گويند «عزيز الوجود» و «نادر الوجود» هستند. اين نصرت‌هاي کمياب و کم‌نظير را مي‌گويند «نصرت عزيز».

اشاره پيامبر به نصرتِ الهی در پاسخ ابوسفيان از علّت پيروزی

چون در خود جريان فتح مکّه که بعدها اتفاق افتاد ـ اين بخش برای صلح حديبيه است ـ که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فاتحانه وارد مکه شد، اباسفيان ملعون قدم مي‌زد متحيّرانه مي‌گفت: «لَيْتَ شِعْرِي بِأَيّ شَيْءٍ غَلَبْتنِي»[26] اين جمله را تکرار مي‌کرد، چگونه شد که اينها پيروز شدند؟! جمعيت ما بيشتر بود، سربازان ما سواره بودند و آنها پياده، ما به سربازان خود کباب داديم و اينها خرما دادند، ما به سربازمان خود شمشير داديم و آنها چوب دادند، چگونه شد که آنها پيروز شدند و ما شکست خورديم؟! وجود مبارک حضرت از پشت سر رسيد و دست بر دو کتف اباسفيان گذاشت فرمود: «بِاَللهِ غَلَبْتُك يَا أَبَا سُفْيَانَ»! اين ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ که در اين‌جا به صورت ترجيع‌بندي مرتّب چند جا الآن ذکر شده، آيه چهار: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، آيه هفت: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ همين است. کلّ نظام سپاهيان و مأموران الهي‌ هستند، تنها آن عنکبوت نيست که تارش در غار کمک کرده و حضرت را نيافتند، آنچه در جهان امکان هست سپاه و ستاد خداست! گاهي به زمين مي‌گويد بگير: ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَ بِدَارِهِ الأرْضَ﴾،[27] گاهي به دريا مي‌گويد بگير: ﴿فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾،[28] گاهي به باد مي‌گويد بگير: ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَ ثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[29] به هر چه دستور داد گرفتند! تنها «شَقُّ القَمَر» که نبود! «شَقُّ الحَجَر» بود، «شَقُّ الأرض» بود، «شَقُّ الماء» بود، «شَقُّ الشَّجَر» بود، اين ﴿لِلّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾[30] هست! ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ﴾! اينها سپاه و ستاد الهي‌ هستند که گاهي مي‌گيرند؛ اين به صورت ترجيع‌بند در اين بخش‌ها ذکر مي‌شود. حضرت از پشت رسيد دست بر روي دوش اباسفيان گذاشت و فرمود: «بِاَللهِ غَلَبْتُك يَا أَبَا سُفْيَانَ»!

قابل تصور نبودن پيروزی‌های پيامبر دال بر عزيزالوجود بودن نصرتِ الهی

اين «نَصر»، يک نصرت «عزيزُ الوجود» و گوهر کميابي است که پيش‌بيني نمي‌شد. در سوره مبارکهٴ «حَشر» که بعد مي‌آيد، فرمود ما کاري کرديم که نه دوست خيال مي‌کرد نه دشمن! خودشان در مدينه کوخ‌نشين‌ هستند! اينها فقرايي بودند که زير بار وام‌هاي ربوي يهودي‌ها بودند! کاخ اگر بود، متعلّق به همان يهودي‌هاي خيبر و امثال خيبر بود، اين کاخ است که آن درِ محکم را دارد که هفتاد نفر بايد دَر را ببندند! اينکه حضرت فرمود: «وَ اللَّهِ مَا قَلَعْتُ بَابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جَسَدَانِيَّةٍ وَ لَا بِحَرَكَةٍ غَذَائِيَّةٍ لَكِنِّي أُيِّدْتُ بِقُوَّةٍ مَلَكِيَّةٍ وَ نَفْسٍ بِنُورِ رَبِّهَا مُضِيَّة»،[31] آن قلعه برای کاخ‌نشين است، وگرنه کوخ‌نشين که قلعه ندارد! در اوّل سوره مبارکهٴ «حشر» فرمود شما يادتان است، نه دوستان خيال مي‌کردند و نه دشمن‌ها! دوستان مي‌گفتند که وضع ما اين است ما چگونه پيروز مي‌شويم؟! دشمنان هم که خودشان مقتدرانه زندگي مي‌کردند، ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾؛[32] دشمنان مي‌گفتند ما در حِصن و قلعه هستيم و آنها دسترسي به ما ندارند! شما هم مي‌گفتيد ما پابرهنه‌ايم! ما کاري کرديم که نه دوست خيال مي‌کرد و نه دشمن، انقلاب اسلامي هم همين‌طور بود! نه دشمن خيال مي‌کرد ـ يعني استکبار و صهيونيست ـ و نه خيلي از دوستان. فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾، آغاز آيه هم اين است: ﴿هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِن دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ﴾؛ اولين بار ما اين کارها را کرديم! ما کاري کرديم که به ذهن هيچ‌ کس نيامده! الآن هم همان کار را مي‌تواند بکند، اين‌طور نيست که فرق بکند! الآن هم همين‌طور می‌کند، ما نبايد عوض بشويم! ما اگر برابر همان آيه سوره «حشر»، همين آيات را عمل بکنيم، فيض الهي هميشه هست، اين‌طور نيست که حالا ـ معاذالله ـ آن وقت [سنت الهی] عوض شده باشد! فرمود ما کاري کرديم که هيچ‌کس فکر نمي‌کرد، الآن هم همين است! بنابراين اين چند صفتي که ذکر شد: يکي مغفرت، يکي تتميم نعمت، يکي هدايت و يکي هم نصرت عظيم، اينها همه متفرّع بر آن فتح مُبين است؛ گاهي فتح بالاتر از شهادت است ـ که در جلسات گذشته به عرض ِشما رسيد[33] ـ شهادت يک مقام سنگين وزيني است؛ اما «لَضَرْبَةُ عَلِيِّ لِعَمْرٍو يَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَيْن‌»[34] درباره شهادت و اينها نيست، اين است که دين را حفظ مي‌کند!

آرامش‌بخشی قلوب مؤمنين توسط خدای سبحان زمينه‌ساز پيروزی مسلمانان

البته مؤمنين هم آرامشي داشتند، اينکه فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، نه يعني «سماوات و أرض» سپاه و ستاد خدا هستند؛ اما دل‌هاي افراد جزء سپاه و ستاد خدا نيستند، نه! آن در بيانات نوراني حضرت امير هست (سلام الله عليه) که فرمود آنچه شما مي‌شنويد و مي‌گوييد با او، چشم، گوش و قلب شما «أَعْضَاؤُكُمْ شُهُودُهُ وَ جَوَارِحُكُمْ‌ جُنُودُه‌ ... وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُه‌»؛[35] فرمود دست و پاي شما ستاد الهي‌ هستند! اگر ـ خداي ناکرده ـ کسي بيراهه برود، ممکن است خدا با زبان خودش او را بگيرد؛ حرفي مي‌زند که رسوا مي‌شود، امضايي مي‌کند که رسوا مي‌شود، جايي مي‌رود که نبايد برود و رسوا مي‌شود يا کاري مي‌کند که نبايد بکند و رسوا مي‌شود، اين‌جا هم فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾، چه اينکه بخواهد انسان را ياري بکند با زبان او او را ياري مي‌کند؛ با دست او کاري مي‌کند که هم خودش آبرومند مي‌شود و هم جامعه، اقدامي مي‌کند که هم خودش آبرومند مي‌شود و هم جامعه، چيزي مي‌نويسد که هم خودش آبرومند مي‌شود و هم جامعه؛ با دست او اين کار را مي‌کند! اگر اعضا و جوارح ما جنود او هستند، سپاه و نظامي او هستند، با دست ما اين کار را انجام مي‌دهد. فرمود: ﴿هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ﴾، همان‌طوري که ﴿وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾[36] نسبت به دشمنان، ﴿أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ﴾؛ مؤمنين آرام مي‌شوند. در اين بمباران‌هاي مناطق مسکوني بعضي خيلی احساس آرامش مي‌کردند، بعضي هم فرار مي‌کردند! بعضي ترس و بعضي هم امن، اين ﴿أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ﴾ اين است، چون ذات اقدس الهي در قلب‌ها اثر مي‌گذارد يا «بالرُّعب» که ﴿وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ﴾، يا «بالسّکينة و طمأنينه» که ﴿أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ﴾.

انزال آرامش بر قلوب مؤمنين سبب افزوده شدن ايمان آنها

اين انزال سکينه به اين علت است که ﴿لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَعَ إِيمَانِهِمْ﴾، چون ايمان درجاتي دارد؛ اين آيات سوره مبارکهٴ «انفال» و «آل عمران» اين دو تا آيه تفاوتشان گذشت که در يک جا «لام» دارد و در يک جا «لام» ندارد؛ در يک جا دارد: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾،[37] اين برای کسي است که ايمان براي او يک صفت باشد، در جاي ديگر دارد ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾،[38] اين براي کسي است که اين ايمان براي او به منزله فصل مقوّم باشد که اين شخص خودش صاحب درجه است، نه اينکه وصفي باشد عارض بر او و زائد بر او. اين‌جا فرمود: ﴿لِيَزْدَادُوا إِيمَاناً مَعَ إِيمَانِهِمْ﴾، اما برهان مسئله اين است که چون ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ﴾ است؛ لذا قلب شما و آنچه در قلب شما مي‌گذرد هم جزء سپاه و ستاد الهي است ﴿وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً﴾، به کل شیء عالِم است، يک؛ کار او هم براساس حکمت است، دو. آن بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) که هيچ ممکن نيست خدا کار غير حکيمانه بکند، شامل اينجا هم مي‌شود؛ فرمود خداي سبحان کسي است که هيچ مشيئتي و هيچ اراده‌اي نمي‌تواند حکمت او را تغيير بدهد: «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِل‌»،[39] اين از بيانات نوراني حضرت در صحيفه است؛ يعني هر کسي توسّلي بجويد و کاري بکند که خدا برخلاف حکمت کاري را انجام بدهد نمي‌کند، چون حکمت فعلي است که «بالضرورة» از خدا صادر مي‌شود، پس او عليم است که هر چيزي را مي‌داند و حکيمانه هم کار مي‌کند؛ اين کارها نسبت به شما آن است و نسبت به همراهان شما هم ﴿لِيُدْخِلَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾؛ لذا کساني که وارد بهشت شدند مي‌فهمند که هميشه مهمان او بودند! يعني کاري از خودشان نداشتند، کاملاً براي آنها مشخص مي‌شود که يک نفر دستشان را گرفته آورده بالا ﴿اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ﴾![40]

 


[1] صلح حُدَيبيه، پيمان صلحی بود که در سال ششم هجری بين پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) و مشرکان مکه، در منطقه حديبيه امضا شد و در سوره فتح به آن اشاره شده است. مسلمانان که براي به جا آوردن مناسک حج رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکين قريش مواجه شدند، پيامبر(صلی الله عليه و آله و سلّم) تصميم گرفت شخصي را به سوي قريش بفرستد تا مذاکره کند، پس از عزيمت فرستاده و شايعه خبر قتل وي، پيامبر(صل الله عليه و آله و سلّم) مسلمانان را به پيماني معروف به بيعت رضوان فراخواند، پس از مذاکراتي بين طرفين سرانجام پيمان صلح حديبيه بسته شد.
[10] لغت‌نامه دهخدا، قليب: [ق َ] چاه يا چاه سرگرد ناگرفته يا چاه کهنه؛ مذکر و مؤنث آورده مي‌شود.
[14] لغت‌نامه دهخدا، طائل: [ءِ] فزونی، مزيّت، فضل، توانائی، قدرت، دستگاه، توانگری، غنا، فراخی، سعة.
[24] سوره يس، آيات 1 و 4.
[33] سوره محمد(ص)، جلسه3.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo