< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/03/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه29 سوره فتح

﴿مُحَمَّدٌ(صلی الله عليه و آله و سلم) رَّسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَاناً سِيَماهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَي عَلَي سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً (۲۹)﴾

اين بخش، آخرين قسمت سوره مبارکه «فتح» است؛ يک مقدار اگر به طور خلاصه بحث شد، براي اينکه به پايان اين سوره در آخر فصل تحصيلي برسيم که ـ إن‌شاءالله ـ در موقع کتابت ممکن است آن مقداري که به طور اجمال بيان شده، به طور تفصيل نوشته بشود.علّت آوردن نام پيامبر در آيه با توجه به منادا واقع نشدن آندر بخش پاياني چون بردنِ نام مبارک حضرت ضروري به نظر مي‌رسيد، نام مبارک حضرت را بردند؛ گاهي ممکن است به عنوان «رسول» و گاهي به عنوان «نبيّ» و مانند آن گفته بشود و چون قرائن و شواهد براي تعيين اقامه شده است نيازي به تصريح نيست. گاهي ضرورت اقتضا مي‌کند که نام مبارک حضرت «بالصّراحه» گفته شود. قبلاً هم طبق روايتي که از بعضي از ائمه(عليهم السلام) نقل شده است، عظمت و شکوه وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در قرآن تبيين شد.[1] آن امام هُمام فرمود خداي سبحان از ساير انبيا که نام مي‌برد به اسم نام مي‌برد و آنها را به اسم مورد ندا قرار مي‌دهد؛ ﴿يَا إِبْرَاهِيمَ﴾،[2] ﴿يَا نُوحُ﴾،[3] ﴿يَا مُوسَي﴾،[4] ﴿يَا عِيسَي﴾؛[5] اما درباره حضرت سخن از ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾،[6] ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾،[7] ﴿يَا أَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ﴾؛[8] ﴿يَا أَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ﴾[9] و مانند اينهاست و اگر نام مبارک حضرت را مي‌بَرد، مورد ندا و خطاب نيست در صورتي که مبتدا براي خبر و مانند آن باشد، مثل اينکه ﴿مَا كَانَ﴾ حضرت ﴿أَبَا أَحَدٍ﴾[10] الا کذا، يا در همين جا به عنوان مبتدا قرار گرفت و بر طبق روايتي که از وجود مبارک امام(سلام الله عليه) وارد شد، منادا قرار نگرفت.بيان اوصاف مبسوط پيامبر اسلام و ياران او در تورات و انجيلپيغمبر را ذات اقدس الهي در کتاب‌هاي آسماني پيشين به عنوان «بشارت» ياد کرد که وجود مبارک مسيح(سلام الله عليه) گفت: ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي﴾[11] کذا و کذا. اين تبشير در زبان انبياي قبلي بود؛ اما وصف آن حضرت و وصف همراهان آن حضرت به صورت مبسوط، هم در تورات آمده و هم در انجيل. اوصافي که براي آن حضرت و همراهان آن حضرت ذکر شده است، بخشي مربوط به احکام اعتقادي، فقهي، اخلاقي و تزکيه است، بخشي هم مربوط به مسائل سياسي و مبارزاتي است. در سوره مبارکه «اعراف» از وجود مبارک حضرت در تورات و انجيل به اين امور ياد شده است؛ آيه 157 سوره مبارکه «اعراف» اين است: ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ﴾، به صورت مشترک؛ چه در تورات و چه در انجيل، نام مبارک حضرت با اين اوصاف و خصوصيات آمده است، ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ﴾.دو احتمال و ادله آن در نحوه ذکر دو وصف پيامبر در تورات و انجيلاصرار بر اينکه اين دو عنوان را کنار هم ذکر مي‌کنيم براي آن است که به نظر سيدنا الاستاد[12] و برخي از مفسّران، اين تعبير بخش پاياني سوره «فتح»دارد که: ﴿ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ﴾، نه ﴿ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ﴾ مربوط به ﴿تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً﴾ باشد، ﴿وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ﴾ اين طور نيست، گرچه آن هم محتمل است و برخي از بزرگان هم آن راه را رفتند؛[13] اما از قرينه سوره مبارکه «اعراف» بر مي‌آيد، اينکه در آيه محل بحثِ پاياني سوره «فتح» آمده است: ﴿ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ﴾ کذا، اين محتمل است که اين مَثَل در هر دو کتاب به اين صورت ذکر شده باشد. اما آن بزرگاني که احتمال دادند آنچه را که ﴿تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً﴾ مربوط به مَثَل آن در تورات باشد؛ اما مَثل اينها در انجيل ﴿كَزَرْعٍ أَخْرَجَ﴾ است، آن تکرار کلمه «مَثَل» است؛ اگر اين دو مَثَل در دو کتاب بر دو نحوه نبود، مي‌فرمود: «ذلک مثلهم في التوارة و الانجيل کزرع»! تکرار کلمه «مَثَل» نشان مي‌دهد که اين دو مسئله هست براي دو کتاب؛ اما آنچه در سوره مبارکه «اعراف» آمده، تبيين اوضاع پيغمبر و همراهان اوست به طور يکسان در اين دو کتاب، ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ﴾ و ديگر «مکتوبا في التوراة و مکتوبا في الانجيل» نيست، بلکه ﴿مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ﴾ که ﴿يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾. بنابراين اين احتمال که ﴿ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ﴾ جداي از ﴿مَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ﴾ باشد بعيد نيست، گرچه سيدنا الاستاد اين را به عنوان احتمال دوم ذکر کردند.رهاسازی امت از آداب و سنن جاهلی يا استعماری از وظايف پيامبربه هر تقدير آنچه درباره حضرت هست يکی اصل تبشير است که ﴿مُبَشِّرَاً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي﴾ کذا، يکي بيان احکام اعتقادي و اخلاقي و تربيتي و حقوقيِ اينهاست که در آيه 157 سوره «اعراف» است که خداي سبحان حضرت و مؤمنانِ به حضرت را در تورات و در انجيل به اين وصف ستود و معرّفي کرد: ﴿يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ﴾ که ﴿يَأْمُرُهُم﴾؛ حضرت پيروان خود را امر به معروف مي‌کند ﴿وَ يَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ﴾؛ اين زنجيري که در دست و پاي اينهاست حضرت باز مي‌کند. حالا آداب و سُنن جاهلي است که به عنوان زنجير هست يا استعمار و استثمار و استکبار و استحمار بيگانه‌هاست که زنجير سياسي و اخلاقي است که در دست و پاي اينهاست؟ به هر تقدير فرمود آن إصر، آن زنجير و آن غُلي که در گردن و همچنين در پاي اينهاست، إصري که در اعضا و جوارح اينها دست و پاي اينها را بَست و آن غُل‌هايي که در گردن اينهاست را برمي‌دارد. اگر استثمار است، اگر استعمار است، اگر استعباد است، اگر استحمار است، همه اين عناوين رَذل چهارگانه، يا زنجيري است در دست و پا، يا غُلي است در گردن؛ کار پيغمبر اين است که هم اين إصر را برمي‌دارد و هم آن غُل را. گاهي هم ممکن است برخي از آداب و سُنن جاهلي دست و پا گير باشد، قيود و توهّم دست و پا گير باشد، همين اعتقاد به صبر و جخد، همين اعتقاد به شانس، اينها يک زنجيرهاي وَهمي و خيالي دست و پا گير است. کسي مي‌خواهد سفر برود صبری بيايد، صبر يک برکت است، عطسه يک برکت است؛ لذا شايسته است به کسي که عطسه مي‌کند به او بگويند: «يَرْحَمُكَ اللَّهُ»،[14] او هم بگويد: «يَغْفِرُ اللَّهُ لَك‌»، اين يک برکت و نشانه سلامت است، اين نحس نيست! اعتقاد به صَبر و جَخد، اعتقاد به شانس، اعتقاد به فال‌گيري، اعتقاد به کف‌بيني، اينها يک سلسله زنجيرهاي آداب و سُنن باطلي است که دست و پاگير است. دين بر اساس حق و عقل و عدل، اين زنجيرهاي دست و پاگير را که آداب و سُنن باطل است از اينها گرفته، نحس دانستن دختر را، فرق گذاشتن بين دختر و پسر، اينها هم جزء نحس‌هاي جاهلي بود. يک سلسله سُنن بود که إصر و زنجير دست و پاگير بود، غُل و زنجير گردن‌گير بود، اينها را برداشت. پس اگر آن عناوين چهارگانه سياسي باشد، إصر است و غُل. اين آداب و سُنن جاهلي باشد، فرق بين زن و مرد باشد، فرق بين عطسه يکي و دو تا باشد، فرق بين شانس خوب و شانس بد و امثال آن باشد، اينها را هم برداشت ﴿يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ﴾.بيان شرايط رستگاری همراهان پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)بعد در پايان فرمود کسي که ﴿فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ﴾، يک؛ ﴿وَ عَزَّرُوهُ﴾، او را توقير کردند و وقار او را حفظ کردند، دو؛ و ياري کردند ﴿وَ نَصَرُوهُ﴾، سه؛ ﴿وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ﴾؛ پيرو کتاب او و مکتب او و قرآن او بودند، چهار؛ ﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾. اين معنا به ضميمه آنچه در بخش کنوني از پايان سوره مبارکه «فتح» آمده که مسئله مبارزات سياسي است، جهاد است، طرد دشمن هست، نفوذناپذيري هست، اينها را در اين بخش پاياني سوره مبارکه «فتح» ذکر کرده است، ضرورت اقتضا مي‌کرد که نام مبارک حضرت را ببرد. شدت بر کفار و رحم بر مؤمنان، وصف پيامبر و ياران اومطلب ديگر اين است که آيا اين ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾، مخصوص همراهان حضرت است، يا شامل خود حضرت هم مي‌شود؟ از آن مَثَل برمي‌آيد که اين مُمَثَّل اختصاصي به همراهان حضرت ندارد، خود حضرت و همراهان او اينها ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾ هستند، ﴿رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾ هستند، ﴿تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً﴾ هستند، ﴿يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ﴾ هستند و مانند آن. ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾؛ آن غضب و خشم خود را نسبت به برون‌مرزي حلّ مي‌کنند و آن لطف و رحمت و مهرباني را نسبت به درون‌مرزي.مقصود از شدت بر کفار و عدم دلالت آن بر جنگ‌طلبی اسلامنسبت به بيگانگان فرمود: ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾ باشيد، سِتَبر باشيد، غليظ باشيد، ﴿وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾،[15] چقدر اين آيه بوسيدني است!! نفرمود حمله کنيد: «اُغلظوا عليهم»! نفرمود نسبت به ديگران خشن باشيد! فرمود طرزي باشيد ـ اين امر غايب است نه امر حاضر، «اُغلظوا عليهِم» نيست ـ که حتماً بيگانه شما را مثل يک کوه ببيند؛ يعني مثل کوه باشيد. امر غايب که نيست «اُغلظوا عليهِم» باشد، آن در ميدان جنگ است، ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾[16] که در ميدان نبرد است؛ اما در حال عادي، حتماً و حتماً اين امر غايب است، امر غايب را هم که آنها گوش نمي‌دهند، آنها به امر حاضر و غايب گوش نمي‌دهند، در حقيقت امر به ماست؛ يعني الا و لابد شما مثل قله دماوند بايد باشيد که هيچ کس طمع به نفوذ نکند، ﴿وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾. الآن هيچ آدم عاقلي کُلنگ نمي‌گيرد برود به جنگ قله دماوند يا هيماليا! سرش به سنگ مي‌خورد، براي اينکه مي‌داند اينجا نفوذناپذير است. فرمود شما طوري باشيد، دولت شما، ملّت شما، مسئولين شما نفوذناپذير باشيد، همين! نه اينکه حمله کنيد به ديگران؛ به ديگران حمله نکنيد، آن مسئله اسلام و دعوت اسلام راه خاص خودش را دارد؛ اما طرزي باشيد که در کلّ جهان، همه نسبت به شما احساس عظمت و جلال بکنند و هيچ کس به خودش اجازه نفوذ ندهد، براي اينکه اين قله دماوند يا کوه هيماليا را کدام عاقلي است که مي‌گويد من مي‌خواهم در آن نفوذ کنم؟ فرمود نفوذناپذير باشيد، مستقل باشيد، محکم باشيد، مُتقن باشيد، ﴿وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾. اگر يک آدم عاقلي که ديوانه نيست و مي‌داند اينجا هيماليا است، اينجا قله دماوند است، اين نفوذناپذير است، او که سعي نمي‌کند تا نفوذ پيدا کند! فرمود اين گونه باشيد، اين سفارش قرآن است. اين هم که فرمود: ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾، نه يعني حمله کنيد! البته اگر ديوانه قصد حمله کرد دفاع مي‌شود ضروري؛ اما طرزي باشيد که هيچ عاقلي به خودش اجازه نفوذ ندهد.نمونه‌ای از شدت پيامبر و نفوذ‌ناپذيری آن حضرتببينيد اينکه آدم حَرم مي‌رود دَر و ديوار را مي‌بوسد، چون اينها در حقيقت ما را آدم کردند! در همين کتاب شريف تحف العقول است[17] که يک مسيحي با آن وضع زيبا و لباس تميزش وارد مدينه شد، يکي از افراد مَدني به حضرت عرض کرد که «مَا أَعْقَلَ هَذَا»؛ عجب آدم متمدّني است؟! حضرت فرمود: «مَه»؛ ساکت باش! او لباس زيبا دارد، بدن تميز دارد، «الْعَاقِلَ‌ مَنْ‌ وَحَّدَ اللَّهَ»؛ او که در دام تثليث است عاقل نيست، او که متمدّن نيست. شما يک قيافه خوبي يا يک لباس خوبي ديدي، همين! «مَه»؛ ساکت باش! «إِنَّ الْعَاقِلَ‌ مَنْ‌ وَحَّدَ اللَّهَ».اين منطق استقلال مي‌آورد، نفوذناپذيري مي‌آورد، عظمت مي‌آورد، روي پاي خود ايستادن مي‌آورد. همين روي پاي خود ايستادن را اين آيه به صورت مَثَل ذکر کرده که الآن کاملاً توضيح داده مي‌شود، فرمود اين گونه باشيد. از مَثَل معلوم مي‌شود که اين ﴿أَشِدَّاءُ﴾؛ يعني خود حضرت با همراهان او.ضرورت نفوذ‌ناپذيری امام و مأموم در همه بخش‌های جامعه اين ﴿وَ لْيَجِدُوا﴾ هم برای خود حضرت و همراهان اوست؛ يعني امام و مأموم مثل کوه باشند که کسي نتواند در آنها نفوذ بکند، همين! اگر مکتبي خواستند و برهاني خواستند مثل کوه باشيد و برهان اقامه کنيد. حالا اگر شما مثل کوه باشيد در داشتن اسلحه؛ ولي مثل کوه نباشيد در مسئله برهان، نفوذناپذير هستيد. اگر چهار تا شبهه از هِگِل و کانت و اين طرف و آن طرف آمده و حوزه و دانشگاه نتواند پاسخ بدهد که ﴿وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾ نيست! او از راه جنگ نيامده، از راه نيرنگ مي‌آيد، «به رنگ آمده دشمن اگر به جنگ نبُرد»،[18] او با شبهه مي‌آيد. اگر با شبهه آمد که بدتر از جنگ است! اگر با آن فضاي حقيقي ـ حقيقي يعني حقيقي! ـ مبادا بگوييم که اين فضا فضاي مجازي است، چون سيم حقيقت نيست که بي‌سيم بشود مجاز! اين شيشه تلويزيون حقيقت نيست تا بي‌شيشه بشود مجاز! اين فضا فضاي حقيقي است. وقتي فکر، انديشه، انگيزه، دليل، برهان مي‌آيد فضا فضاي حقيقي است. هيچ کس خيال نکند و نگويد اين فضا فضاي مجازي است.اينکه بيشتر از فضاي با سيم قدرت اثر دارد کجايش مجاز است؟ آنجا که فکر و انديشه را به هر وسيله که بخواهد منتقل مي‌کند و تسخير مي‌کند کجايش مجاز است؟ مگر ما سيم را حقيقت مي‌دانيم؟ مگر چهره تلويزيون را حقيقت مي‌دانيم؟ که اگر بي‌شيشه بود بي‌سيم بود بشود مجاز!؟ اين خيال باطل را از سر دور کنيد، اين فضا فضاي حقيقي است، انديشه مي‌آيد و عوض مي‌کند. شما ذيل اين آيه ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[19] را ببينيد اين روايت نوراني از وجود مبارک امام صادق است؛ به حضرت عرض کردند که «أَ قُوَّةُ الْأَبْدَانِ‌ أَوْ قُوَّةٌ فِي الْقَلْبِ»؛[20] اسلحه زياد يا فکر زياد؟ فرمود: «فِيهِمَا جَمِيعاً»؛ هم با عقل و درايت و قدرت علمي حوزه و دانشگاه، هم با قدرت سپاه و سلاح و ارتش. «بقوة القلوب بقوة الابدان»، تنها اسلحه مشکل را حلّ نمي‌کند. فرمود که حالا شما بر فرض اسلحه داشتيد، آنها هم همين را دارند يا بيشتر! نفوذناپذيري تنها از راه مرز زميني نيست، مرز زمينه هم مطرح است؛ بايد حوزه‌هاي شما، فضاي دانشگاهي‌ شما، فضاي جوان‌هاي شما طوري باشد که اينها هر شبهه‌اي که ديدند بتوانند پاسخ بدهند. فتحصّل که اين جريان، اختصاصي به همراهان حضرت ندارد، خود حضرت با همراهانشان اين طور هستند، يک؛ شدّت هم به معني نفوذناپذيري است، اين دو؛ نفوذ هم اعم از آن چهار راه استحمار و استعباد و استثمار و استکبار و نفوذهاي ديگر است، مثل نفوذ فرهنگي و مانند آن، چهار يا پنج؛ و همه‌تان بايد طوري باشيد که کشورتان سالم بماند؛ هم از نظر قدرت بدن، هم از نظر قدرت فکر و انديشه و برهان. حالا مَثل ذکر کرد، پس آنچه که در تورات و انجيل آمده، در سوره مبارکه «اعراف» هم آمده که وضع آن مشخص شد که مسائل اعتقادي و اخلاقي و حقوقي و فقهي است؛ اما آنچه اينجا آمده مسئله مبارزات سياسي هم ضميمه آنها شده که ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾.خشم‌زدايی از صفات مؤمنان در جامعه اسلامی و حصول آن در مقابله با بدی‌هاوقتي انسان تمام خشم خود را نسبت به بيگانه به کار بُرد، نسبت به آشنا خشم‌زدايي دارد، نه خشم متقابل. فرمود شما نسبت به بيگانه بايد ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾ باشيد؛ اما نسبت به آشنا در درون خود چه کار بکنيد؟ در درون خود با بد مبارزه کردن هنر نيست، با بدي مبارزه کردن هنر است. با مخالف درگير شدن کار شما نيست، با مخالفت مبارزه کردن کار شماست. شما بايد مخالفت را، اختلاف را، تنازع را برداريد، نه مخالف را و منازع را، ﴿وَ يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾[21] نه «اَلسَّيِّیء»! ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾[22] نه «اَلسَّييِّء»! بد را برداشتن هنر نيست، بدي را برداشتن هنر است. فرمود مردان الهي سيّئه را برمي‌دارند، حالا چهار نفر با شما مخالف بودند آنها را زير پا لِه کنيد، کار شما نيست! سعي کنيد مخالفت را، مشکلات اينها را حلّ کنيد و حرف‌هاي اينها را گوش بدهيد، مخالفت در بين شما نباشد، نه اينکه مخالف خود را لِه کنيد. ﴿يَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ﴾، ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَدَاوَةٌ﴾[23] اينها برادران و هم‌دين شما هستند، هم‌آيين شما هستند، هم‌مرز شما هستند، هم‌خاک شما هستند، هم‌وطن شما هستند، مگر اينکه ـ خداي ناکرده ـ نفوذي باشد که اين بيگانه است که فرمود: ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ﴾،[24] آنها بحث ديگری است؛ اما اگر آشناست، منتها نظرش مخالف است، شما مخالفت را برداريد. پس نسبت به درون، وضع مشخص شد، نسبت به بيرون، وضع مشخص شد؛ نفوذ فرهنگي و آن اقسام چهارگانه مشخص شد، نفوذ نظامي مشخص شد.تفهيم نفوذ‌ناپذيری ياران پيامبر با ذکر تمثيل حالا اين مطلب را قرآن به صورت مَثَل ذکر مي‌کند. اين مَثَل در بسياري از موارد هست که فرمود: ﴿لِلنَّاسِ أَمْثَالَهُمْ﴾،[25] يا ﴿ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾[26] مَثَل دو تا اثر مثبت دارد: يکي اينکه دامنه مطلب را که بالاست پايين مي‌کشد، يکي دست فکر را مي‌گيرد بالا مي‌برد تا فکر کوتاه بالا بيايد، مطلب بالا پايين بيايد، همسطح هم قرار بگيرند، دست فکر به دامن مطلب برسد؛ اين خاصيت تمثيل است. مَثَل زدن که يک معلِّم پاي تخته مي‌رود مَثل مي‌زند يا يک اديب مَثل مي‌زند که فاعل مرفوع است، مفعول منصوب است، مَثل مي‌زنند، دو تا سهم تعيين کننده علمي دارد: يکي دامنه مطلبِ اوج گرفته را پايين مي‌کشد، يکي دست شنونده را که پايين است مي‌گيرد بالا مي‌برد و همسطح مطلب مي‌کند؛ لذا شخص اين مطلبي که با مَثل روشن‌تر شده است و در پاي تخته نوشته شده يا روي کاغذ آمده را بهتر مي‌فهمد. فرمود: ﴿لِلنَّاسِ أَمْثَالَهُمْ﴾، ﴿صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾، ﴿وَ تِلْكَ الأمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ﴾[27] گرچه ﴿وَ مَا يَعْقِلُهَا إِلاّ الْعَالِمُونَ﴾ و مانند آن. حالا اين مَثل اين تأثير را دارد.تمثيل نفوذ‌ناپذيری ياران پيامبر به درخت تنومند دارای ريشه و شاخه مَثَلي که در اين بخش پاياني سوره مبارکه «فتح» آمده اين است، اينها که ما گفتيم نفوذناپذير هستند، بله! اگر نفوذناپذير هستند بايد يک پايگاه مستقل داشته باشند، اگر کسي روي زمين باشد و پايگاه مستقلّی نداشته باشد، لرزان باشد، اين نمي‌تواند بگويد نه شرقي نه غربي! هر بادي بيايد اين را مي‌اندازد، بايد جايي باشد که بتواند بگويد نه شرقي نه غربي! فرمود اولاً اينها مثل آن بذري هستند که رفتند در دل خاک، مهندسي شده، کشاورزي شده، آبياري شده، اين بذر ريشه پيدا کرده است؛ اين بذري که ريشه پيدا کرده تنها بخواهد بيايد بالا، مي‌شود تک‌برگ که قدرت مقاومت ندارد. بايد از پايين تا بالا جوانه‌هايي ـ نه دو طرف، بلکه چهار طرف ـ جوانه‌هايي بزند و بِرويد که اين را تأييد کند، از ريشه او کمک بگيرد، از راه هوايي که خودش استنشاق مي‌کند به او عطا کند؛ اين تعاطي متقابل و موازِرَت متقابل، هر کدام بار ديگري را به دوش می‌گيرند، اين مي‌شود يک درخت تنومندي که مي‌تواند ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾[28] باشد و ديگر هيچ چيزي اين را تکان نمي‌دهد، چرا؟ چون ريشه دارد، يک؛ چهار طرفش جوانه زده، دو؛ اين جوانه حافظ آن است که هم در پناه او رشد مي‌کند و هم او را تقويت مي‌کند، هر دو وزير يکديگر هستند. وزير، آن عنصر فعّال دقيقِ عميقي است که وِزر مملکت را بکشد. وِزر يعني بار سنگين، ﴿كَلَّا لاَ وَزَرَ﴾[29] اين است. اين گناه را که مي‌گويند وِزر، براي اين است که بار سنگينی است. آن‌که بار سنگين مملکت را مي‌کشد ـ نه اينکه ديگري بايد بار او را بکشد ـ او را مي‌گويند وزير. فرمود اين شاخه، وزير اين تَنه است، اين تَنه از راه ريشه به اين شاخه کمک مي‌رساند، اين مي‌شود سلطان و آن مي‌شود وزير اين سلطان، اين مي‌شود حاکم و آن مي‌شود وزير اين حاکم، اين مي‌شود امام و آن مي‌شود وزير اين امام و هکذا، ﴿فَآزَرَهُ﴾. از کجا اينها رشد مي‌کنند؟ اينها که مي‌خواهند رشد بکنند، بيرون از محدوده اين بذر نبايد رشد بکنند، بلکه از همين بذر و اطراف و جوانب بذر بايد رشد بکنند، وگرنه اين را تقويت نمي‌کنند و وزير اين نيستند. فرمود: ﴿كَزَرْعٍ﴾ که خود اين زرع، ﴿أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾، «شَطْأ» يعني جانب، «شاطیء» يعني پهلو. اينکه کربلا را مي‌گويند «شاطیء الفرات»، چون در جنب فرات است. آن نهر عظيمي که از دجله منشعب مي‌شود و به شمال شرقي کربلا مي‌ريزد آن را مي‌گويند فرات و آن جايي که مشهَد وجود مبارک حضرت هست اين را مي‌گويند «شاطیء الفرات» که حضرت وقتي روز دوم محرَّم وارد اين سرزمين شد سؤال فرمود که اين ارض چيست؟ عرض کردند غاضريه، نينوا، «شاطیء الفرات» و کربلا، اين «شاطیء الفرات» يعني جانب. در جريان کوه طورِ وجود مبارک موساي کليم آن هم به همين منظور است: ﴿شَاطِئِ الْوَادِ الأيْمَنِ﴾،[30] اين ﴿شَاطِئِ الْوَادِ الأيْمَنِ﴾؛ يعني جانب أيمن. در سوره مبارکه «قصص» آيه 29 و 30 اين است: ﴿فَلَمَّا قَضَي مُوسَي الأجَلَ وَ سَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾[31] بعد فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الأيْمَنِ﴾؛ ما چيزي به عنوان وادي «أيمن» نداريم که وادي «أيمن» جاي بابرکتي باشد! اين «أيمن» از «اِيمِن» و امنيت و اينها نيست، بلکه «أيمن» يعني دست راست. آن «أيمن» برای آن «شاطیء» است و آن «شاطیء» صفت «أيمن» است؛ يعني جانب راست وادي. وادي «أيمن» ما نداريم، بلکه «أيمنِ» وادي داريم. حالا براي اينکه فواصل آيات رعايت بشود و «نون» مي‌خواست، آنجا «نون» آوردند. ﴿نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الأيْمَنِ﴾؛ يعني از جانب «أيمنِ» وادي که اين «أيمن» صفت مي‌شود براي آن «شاطیء»؛ جانبِ راست وادي، نه جانب واديِ «أيمن»! واديِ «أيمن» ما در اسلام نداريم! جانب راست «أيمن»؛ چه اينکه کربلا هم «شاطیء الفرات» است، «شاطیء» يعني جانب، «شَطَأ» يعني جانب، «اَشطأ» يعني جوانب. اگر اين بذري که غرس کردند اين تک‌برگ باشد، اين کجا مي‌تواند کشور را اداره کند؟ اين بايد طوري باشد که از جوانب او، از همه نواحي او، شاخه و خوشه و «فَرخ» به اصطلاح مثل جوجه ـ تعبير اين کتاب‌هاي تفسيري اين است که فرخ او؛ يعني جوجه او ـ اينها از اطراف او درمي‌آيند و نفس‌هايي که اينها مي‌کِشند آن ريشه را تقويت مي‌کنند و اين مجموعه يک ساقه مستحکم و سِتَبر تشکيل مي‌دهد، بعد اين بذر که اوّل با هر بادي ممکن بود از پا دربيايد ﴿فَاسْتَوَي عَلَي سُوقِهِ﴾؛ حالا چندين ساقه دارد، اين «سُوق» جمع ساق است، روي ساق خودش ايستاده، روي پاي خودش ايستاده است.ضرورت مقاوم‌سازی کشور با اقتصاد مقاومتی و مبارزه با ربوی بودن بانک‌هااين کشور همه چيز دارد، ولي منتظر قاچاق است! شما الاّ و لابدّ ناچار هستيد اين بندرهاي قاچاق‌زا را کنترل کنيد تا بشود اقتصاد مقاومتي. همه چيز در اين مملکت هست؛ اما متأسفانه يک عده بيکار هستند، يک عده اشتغال ندارند، يک عده نمي‌دانند که اين ثروت‌هاي بانک‌ها را کجا به کار ببرند؟ يک عده هم نمي‌دانند که خدا وقتي گفت گزينه نظامي روي ميز قرآن من است، با ما چه خواهد کرد؟ اين ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾،[32] را خيلي‌ها باور نکرده‌ايم! اين جنگ با خداست! آن‌که واقعاً کاري از او ساخته نيست[آمريکا]، همين که گفت گزينه نظامي روي ميز من است بعضي‌ها نگران مي‌شوند؛ اما قرآن صريحاً گفت گزينه نظامي روي ميز قرآن من است، با من طرف هستيد ﴿فَأْذَنُوا﴾. تا بانک‌ها اصلاح نشود، ببينيد يک کسي مي‌گويد چه در شرايط تحريم، چه در شرايط رکود، چه در شرايط تورّم، اين معامله‌اي که با ما مي‌کنيد سود مي‌دهد و يقيناً سود مي‌دهد و بيست درصد هم سود مي‌دهد، اين يک علم غيب مي‌خواهد! اين همان ربا هست؛ منتها به صورت عقود اسلامي! با اين کار نمي‌شود جلوی ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ﴾ ايستاد. چگونه مي‌شود که اين معامله در تمام حالات سود بدهد؟ آن هم بيست درصد سود بدهد؟ آن هم «علي الحسابي» باشد که تا آخر همين «علي الحساب» درمي‌آيد!؟ بنابراين ما اگر واقعاً همراه پيغمبر هستيم راه اين است. اين احکام ـ معاذالله ـ برای سابق که نبود، اين کتاب «إلي يوم القيامه» هست، فرمود او وزير را خودش تأمين مي‌کند، آن وزير هم از او کمک مي‌گيرد، او هم به وزير کمک می‌کند ﴿فَآزَرَهُ﴾، بعد روي پاي خودشان ايستادند، آن وقت مي‌توانند بگويند نه شرقي نه غربي! شما که علف را از برزيل مي‌آوريد، اين علف که انرژي هسته‌اي نيست، اين نه سواد مي‌خواهد، نه کود مي‌خواهد، نه سَمّ‌پاسي مي‌خواهد، فقط يک مقدار غيرت اقتصادي مي‌خواهد که اين زمين‌هاي فراوان را تسطيح بکنند و اين علف را تأمين بکنند، آن وقت دامداري تقويت مي‌شود، کشاورزي تقويت مي‌شود، شير و لبنيات ارزان مي‌شود، گوشت ارزان مي‌شود. اين که اين کتاب بوسيدني است براي همين جهت! البته بهشت را معرفي کرده، جهنم را معرفي کرده، ملائکه را معرفي کرده؛ اما درد ما را هم گفته است؛ درد ما را با اين بيان گفته، اينکه فرمود: ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[33] همين است.مَثَل ياران پيامبر در تورات و انجيل به درخت تنومند مستقلفرمود مَثَل اينها در تورات و انجيل اين است: ﴿كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ﴾؛ اينکه در جانب راست اوست، در جانب چپ اوست، در جلوي اوست و در پشت سر اوست، خودش استخراج کرده، ديگري پيوند نزده است؛ يعني مستقل است. ديگري نيامده چيزي به او بدهد؛ يعني مستقل است، خودش همه شئون را تأمين مي‌کند. آن وقت ﴿فَآزَرَهُ﴾، اين جوانبی که زده، اين را «آزَرَهُ»؛ يعني «قَوّاهُ جَعَلَهُ وَزيراً لهُ»؛ بار مملکت روي دوش اوست، بار او همين درخت اصيل است؛ لذا ﴿فَاسْتَغْلَظَ﴾، ديگر سِتَبر مي‌شود. با «فاء» تفريع فرمود از اين به بعد روي ساقه خودش ايستاده، اين مي‌تواند بگويد «لا شرقي و لا غربي»، ﴿فَاسْتَوَي عَلَي سُوقِهِ﴾ که جمع ساق است. آن وقت ﴿يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ﴾؛ کشاورزها را به شگفت مي‌آورد!در همان اوّل سوره مبارکه «حشر» ـ که به خواست خدا خواهد آمد ـ فرمود: ﴿مَا ظَنَنتُمْ أَن يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُم مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُم مِنَ اللَّهِ﴾؛[34] يک چيز شگفت‌آوري بود؛ نه شما فکر مي‌کرديد که پيروز مي‌شويد و نه دشمنان فکر مي‌کردند! يک چيز شگفت‌آوري بود! ﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ﴾؛ کفار را به خشم مي‌آورند.ايمان و عمل صالح دو شرط شمول مغفرت الهی بر انسانبعد همان طوري که در بخش پاياني آيه سوره «اعراف» فرمود مغفرت الهي شامل فقط کساني مي‌شود که با حُسن فاعلي، ايمان درون را حفظ کردند و با حُسن فعلي، عمل صوم و صلات و عبادات و مبارزات و جهاد را حفظ کردند، اين دو حُسن را دارند، از رحمت ويژه برخوردار هستند، آنجا فرمود همه آنها اين طور نيستند «منهم» اين طور هستند، اينجا هم مي‌فرمايد همه‌ آنها اين طور نيستند «منهم» اين طور هستند. ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا﴾ مربوط به حُسن فاعلي و توحيد و ايمان، ﴿وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ نسبت به احکام شريعت؛ ﴿عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم﴾ از همين‌ها مغفرت و اجر عظيم دارند که ما از ذات اقدس الهي مسئلت مي‌کنيم به حق قرآن و عترت، اين نظام را، اين رهبر را، اين مراجع را، اين مردم را، اين حوزه را، شما بزرگواران و علما و فضلا و اساتيد و آيات و حُجج را، آن عزيزان دانشگاهي را، همه و همه را در سايه قرآن و عترت به برکت دعاي وليّ عصر(ارواحنا فداه) حفظ بفرمايد.

 


[13] روح المعانى، ج26، ص126.
[18] منظومه «به رنگ آمده دشمن»، با عنوان اوليه «بار ديگر مسجد ضرار» منظومه‌اي است کوتاه با 56 بيت در قالب مثنوي که در آن استاد حميد سبزواري شيوه‌هاي فرهنگي دشمنان انقلاب و اسلام را پس از پذيرش قطعنامه 598 بيان کرده است. اين منظومه که بار نخست در روزنامه کيهان به چاپ رسيد، به دليل اهميت ويژه به سفارش و تأکيد رهبر معظم انقلاب به صورت جزوه‌اي مستقل با ابياتي افزوده به چاپ رسيد که آن را سازمان تبليغات اسلامي در سال 1368 چاپ و منتشر کرده است؛ «به رنگ آمده دشمن، اگر به جنگ نبرد به خدعه خاست، چو خمپاره و تفنگ نبرد».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo