درس تفسیر آیت الله جوادی
95/07/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسير آيه 1 تا 5 سوره حُجرات
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ (1) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (2) إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوي لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيمٌ (3) إِنَّ الَّذينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (4) وَ لَوْ أَنَّهُمْ صَبَرُوا حَتَّي تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ (5)﴾
سوره مباركهٴ «حُجرات» در مدينه نازل شد و از محتواي اين سوره كه مسائل اخلاقي و برخي از مسائل فقهي را به همراه دارد، معلوم ميشود كه نزول آن در مدينه بود، چون عناصر محوري سُوَر مكّي همان اصول اعتقادي و برهان بر توحيد و وحي و نبوّت و رسالت و معاد و امثال اينها هست. اين سوره به نام «حُجرات» نامگذاري شده است، ظاهراً بسياري از اين نامها «عَلَم بالغَلَبَة» است و «عَلَم» رسمي نيست. بعضي از سُوَر «عَلَم» رسمي است؛ نظير «فاتحة الكتاب»، «يس» يا سُورَي كه نامهاي آنها در روايات اهل بيت(عليهم السلام) به عنوان تَسميه آمده است، اما بسياري از اين سُوَر «عَلَم بالغَلَبَة» هستند، مثل سوره «انعام»، سوره «فيل» و سوره «عنكبوت»؛ يعني سورهاي كه جريان فيل در آن مطرح شده است. تفسيرهايي كه براي شيعه يا سنّي است و براي قبل از هزار سال است، آنها وقتي ميخواهند سوره مباركهٴ «عنكبوت» يا «بقره» را تفسير كنند، ميگويند: «في تفسيرة السورة التي يذكر فيها البقرة». مرحوم سيد رضي و ساير آقاياني كه در اين حدّ از عصر خودشان هستند معمولاً نميگويند تفسير سوره «بقره»، بلکه ميگويند «و من السورة التي يذكر فيها البقرة»[1] يا «و من السورة التي يذكر فيها الأنعام».[2] سوره «بقره» با اين همه معارف بلندي كه دارد، به نام «بقره» نامگذاري شود، خيلي وجهي ندارد يا سوره «فيل» يا سوره «عنكبوت» و مانند اينها. بنابراين نامگذاري بسياري از اين سُوَر به عنوان «عَلَم بالغَلَبَة» است و اينجا هم چون كلمهٴ «حجرات» در آيه چهار سوره مباركهٴ «حجرات» آمده، به نام سوره «حجرات» معروف شده است؛ اما حالا اين «عَلَم بالغَلَبَة» است يا تَسميه در زبان خود معصوم(سلام الله عليه) است، اين مطلب ديگري است و بعيد است كه اسم رسمي اين سوره باشد.
اين سوره عناصر محوري فراواني دارد كه برخي از اينها مربوط به كيفيت رعايت ادب «مع الله» است. در كتابهاي اخلاقي، بسياري از بزرگان رسالهای نوشتند كه رابطه ما با خدا چطور باشد، با خدا چطور حرف بزنيم و از خدا چه بخواهيم و ادب انبيا(عليهم السلام) «مع الله» چگونه بوده است، در آن رسالهها اين معارف را جمعآوري كردند. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود: «أَدَّبَنِي رَبِّي فَأَحْسَنَ تَأْدِيبِي»؛[3] خدا مرا خوب ادب كرده مؤدِّبِ من او بود و تأديب او هم تأديب خوبي بود: «الأدب مع الله» كه اينها با خدا چه تعاملي دارند؟ چه وقت دعا ميكنند؟ چه وقت اجازه دارند که از خدا چيزي بخواهند؟ گفتند ايوب(سلام الله عليه) تا اجازه نگرفت نگفت ﴿رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ﴾[4] همه اين دشواریها را تحمّل کرد، آن وقت كه اذن گرفت گفت: ﴿رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ﴾ بعد هم مستجاب شد «الادب مع الله»، چه اينكه رابطه خدا با انبيا هم در قرآن مشخص شد، اين مطلب اوّل كه فرمود: ﴿لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ﴾.
وظيفه ما در ارتباط با خدا چگونه است؟ خدا را با چه نام بخوانيم؟ چه وقت بخوانيم؟ چطور بخوانيم؟ او همراه ما و «جليس» ما هست، هر وقت ما به ياد اوييم، او هم «أَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي» است،[5] هر وقت از او غافل باشيم، او «جليس» نيست در عين حالی كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ است.[6] خداي سبحان دو نوع صحابت دارد: يكي صحابت عامه است كه همان صحابت قيّوميه است، فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ و يك صحابت خاص دارد كه فرمود من با شما هستم: ﴿إِنَّني مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَري﴾؛[7] من با تويِ موساي كليم هستم، با هارون هستم، با شما هستم تا در موقع لزوم شما را تأييد كنم، اين يك معيّت خاصه است. آن معيّت سوره مباركه «حديد» يك معيّت قيّوميه هست كه مطلق است: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾، چه وقت با ما هست؟ هر وقت متذكِّر او باشيم «أَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي»، هر وقت متذكِّر او نباشيم و غافل باشيم خدا در عين حال كه با ما هست ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ با ما هممجلس نيست. پس «الادب مع الله» يك عنصر محوري اين سوره است، «الادب مع رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» عنصر محوري ديگر اين سوره است؛ فرمود ﴿بَيْنَ يَدَيِ﴾ خدا هستيد، اين «يَدَي» يعني در پيشگاه او هستيد، هر جا باشيد «يدي» است! بعضي افرادند كه «بين اليدين» دارند، «يد يُمني» دارند، «يد يُسری» دارند، «خَلف» دارند، اينطور هست كه انسان را میگويند بين دو دست زيد يا طرف راست زيد يا طرف چپ زيد يا پشت سر زيد؛ اما حقيقت ذات اقدس الهي همه جا ﴿بَيْنَ يَدَيِ﴾ است، هر جا برويم در پيشگاه اوست.
رسول خدا حساب خاصّ خودش را دارد، فرمود ﴿بَيْنَ يَدَيِ﴾ خدا و ﴿بَيْنَ يَدَيِ﴾ رسول خدا شما چيزي را مقدم نداريد. برخيها گفتند اين ﴿تُقَدِّمُوا﴾ به معناي «تتقدّم» است؛ يعني جلو نيفتيد، ضرورتي ندارد كه ما تقديم را به معني تقدّم بگيريم. ﴿لا تُقَدِّمُوا﴾ يعني جلو نيفتيد، يعني جلو نگذاريد، نه خودتان را و نه ديگري را، حالا در شأن نزول، بعضيها خواستند جلو بيفتند مطلب ديگر است؛ ولي آيه با اطلاق خود شامل ميشود كه نه حرفي را بر حرف خدا مقدّم بداريد، نه شخصي را بر شخص پيغمبر مقدم بداريد، نه سنّت و مكتبي را بر سنت و مكتب خدا و پيغمبر مقدم بداريد. «لا» چون متعلّق آن حذف شده «يدلّ علي العموم»، «لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ شيئاً»؛ يعنی نه خودتان را و نه ديگري را، نه حرف خودتان را و نه حرف ديگري را، نه مكتب و مذهب خودتان را و نه مكتب و مذهب ديگري را، «لا تقدموا شيئاً بين يدي الله و رسوله»، نه تنها جلو نيفتيد، بلکه جلو هم نيندازيد! اگر كسي در سقيفه كسي را بر «يَدَيِ اللَّهِ» مقدم داشت، مشمول همين نهي است؛ يك وقت است كه خودش جلو ميافتد، يك وقت ديگري او را جلو مياندازد. اين نهي از تقديم، تقدّم را هم شامل ميشود، چون مفعول آن كه خاص ذكر نشده است، فرمود: ﴿لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾، اين تقديم نه به معناي تقدّم است و نه از قبيل ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾ كه درباره فرعون آمده است، «لا تقدموا شيئاً، قولاً، احداً، مكتباً بين يدي الله و رسوله»؛ شما هر كاري بكنيد ﴿بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾ بايد كه كسي را مقدم نداريد.
كساني كه به اين آيه و به اين مضمون عمل كردند، در سوره مباركهٴ «انبياء» مشخص كرد، فرمود فرشتگان اينچنيناند؛ فرشتگان نه خودشان و حرف خودشان را جلو مياندازند و نه ديگري را ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾،[8] در زيارت «جامعه» هم همينطور است! در زيارت «جامعه»، حضرت، اهل بيت(عليهم السلام) را به مطلبي وصف كرده است كه خدا در سورهٴ «انبياء» ملائكه را با آن مطلب وصف كرد؛ در همين زيارت «جامعه» دارد كه اهل بيت نه جلو ميافتند و نه دنبال ميافتند: ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ كه در سوره مباركهٴ «انبياء» در وصف ملائكه است، در زيارت «جامعه»[9] در وصف اهل بيت آمده، اينها هم همينطورند!
در «صلوات شعبانيه» وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) فرمود اينكه خدا دارد كه جلو نيفتيد، نه يعني جلو افتادن بد است و عقب افتادن خوب است؛ يعني با او باشيد! «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِق»؛[10] يعني تخلّف نكنيد. تخلّف گاهي به جلو افتادن است و گاهي به دنبال افتادن است. اگر كسي حرف را گوش ندهد، نه اينكه حرف ديگري را بر او مقدم بدارد، حرف او را هم عمل نكرده است، اين شخص «الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ» است، پس اينكه فرمود جلو نيفتيد به اين معنا نيست كه عقب افتادن عيب ندارد، به اين معناست كه تابع بودن خوب است: «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِق»، پس ﴿لا تُقَدِّمُوا﴾ يعني «التزموا» ملازم باشيد، همراه باشيد و دنبال نيفتيد كه بگوييد قافله حركت كرده، چه اينكه جلو هم نيفتيد. پس ﴿لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾، اين تثليث درباره خود آدم صادق است، درباره قول ديگري هم صادق است، ديگري را هم مقدم بدارد صادق است. بعد فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾، يكي از عناصر محوري سوره مباركه «حجرات» همين تقوا به عنوان يک معيار ارزشي است، چون اگر جلو بيفتيد يا «وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ» باشد، اين مخالف تقواي الهي است که در ارتباط ادب «مع الله» است، يك; ادب مع رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، دو; ادب «مع الانسان» است، «مع افراد النوع» است، رابطه اجتماعي با يكديگر است كه مسئله غيبت و مسخره كردن و امثال آنها را نهي كرده است، اين عنصر سوم از عناصر چندگانه است; تبيين نظام ارزشي كه چه چيزي ميارزد كه انسان عمر را درباره آن صَرف كند، آن را مشخص كرد كه ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ﴾[11] اين هم چهار; وقتي هم كه ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ﴾ را مشخص كرد، نظام ارزشي مشخص ميشود كه چه چيزي ميارزد، چه چيزي نميارزد، چه کسی ارزش بيشتري دارد و چه کسی ارزش ندارد. در بخشهاي پاياني هم حقيقت اسلام را معين كرده، حقيقت ايمان را معين كرده، «الاسلام ما هو؟»، «الايمان ما هو؟» اينها عناصر شش يا هفتگانهاي است كه در سوره مباركهٴ «حجرات» مشخص شده است.
اما در طليعه آن كه فرمود: ﴿لا تُقَدِّمُوا﴾ اين تثليث را ما هم از سوره مباركهٴ «انبياء» به ياد داريم، هم در زيارت «جامعه كبيره» امام هادي(عليه السلام) به ياد داريم و هم در «صلوات شعبانيه» وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) به ياد داريم، منظور اين است كه تابع باشيم.
مطلب ديگر آن است كه برخي از اينها را «بالصّراحة» ذكر فرمود، فرمود اينكه ما گفتيم: ﴿لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾ نمونه آن را بخواهيد ببينيد اين است كه ﴿إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾،[12] جلو نيفتيد و حرف هم نزنيد! وقتي دارند حرف خدا را ميخوانند شما بايد گوش بدهيد. اينچنين نيست كه خدا به ما عقل داد، بعد به ما گفت از اين عقل استفاده نكن، مثل اينكه به ما ساعتي داده باشد و بعد گفته باشد که از اين ساعت استفاده نكن، خير! به ما عقل داد و خود اين عقل هم فرياد ميزند كه ما بايد تابع باشيم؛ عقل ميگويد انسان مسافري است كه نه ميداند از كجا آمده و نه ميداند كجا ميرود، اين «بالضّرورة» راهنما ميخواهد! يك آدم عاقلي كه يك چمدان و ساك دست او هست، او را چشمبسته آوردند در جايي، اين شخص ميگويد من حتماً راهنما ميخواهم، چون نميدانم از كجا آمدم و نميدانم كجا ميخواهم بروم؛ ما يك مسافر اينچنيني هستيم که عوالم فراواني را پشت سر گذاشتيم، اصلابي را، ارحامي را، عالم ذَر را و عالم ذريّه را که اصلاً خبري نداريم، بعد هم نميدانيم كجا ميرويم به قول حافظ «آن قدر هست كه بانگ جرسي ميآيد»[13] اين طور نيست كه ما برويم در چالهٴ قبر و گُم بشويم! مرگ كه پوسيدن نيست! مرگ از پوست به در آمدن است؛ اگر مرگ از پوست به در آمدن است، عقل ما يك گوش شنوايي دارد، ميبيند اين همه قافله دارند ميروند، زنگِ گردنِ شتر اين قافله ميگويد دارند ميروند، خيليها خواب هستند و صداي اين زنگ را نميشوند، اما يك عده فقط صداي زنگ را ميشنوند؛ البته اولياي الهي از آينده «باذن الله» باخبر میباشند. کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست ٭٭٭ اين قدر هست که بانگ جرسي ميآيد اين صداي زنگ قافله ميگويد بلند بگو «لا اله الا الله»، كجا دارند ميبرند؟ در اين چاله كه نميبرند يا «رَوْضَة مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّة» يا «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّار»،[14] پس اينچنين نيست كه خدا به ما عقل داده باشد و بگويد حرف مرا گوش بده، بلکه خود همين عقل كه نور است، چراغ است، اين چراغ به ما ميگويد من نميدانم از كجا آمدم و نميدانم كجا ميروم، يك راهنما ميخواهم «بالضرورة»، پيغمبر ميخواهم «بالضرورة»، امام ميخواهم«بالضرورة»! اينكه فرمود: ﴿إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾ اين تأييد حرف عقل است، حالا فرق نميكند كه انسان در برابر قرآن قرار گرفته باشد يا در برابر امام، نه در برابر روايت! روايت عِدل قرآن نيست، چون كذب و جعل و ضعف در روايات راه پيدا كرده است؛ لذا خود ائمه فرمودند حرفهاي ما را با قرآن بسنجيد؛[15] اما كسي در محضر امام(سلام الله عليه) نشسته است، وقتي هم امام صادق(سلام الله عليه) دارد حرف ميزند، اين شخص موظف است كه «فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا»، اينكه نميتواند در برابر معصوم حرف بزند، چون معصوم همان قرآن متحرّك و قرآن ناطق است، چيز ديگری كه نيست! پس مشخص فرمود جلو نيفتيد؛ يعني ﴿إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾؛ البته قرآن مرحله تأدّب خاص خودش را دارد، ثواب خاص خودش را دارد؛ اما گوش بدهيد، ببينيد او چه ميگويد، نه اينكه فقط گوش بدهيد که ثواب ببريد، گوش بدهيد ببينيد او چه ميگويد و عمل كنيد. پس ﴿إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾ با ﴿لا تُقَدِّمُوا﴾ هماهنگ است، براساس هماهنگي قرآن و عترت وقتي انسان در مَشهد و در مَعرض و در محضر امام معصوم نشسته است، وقتي او حرف ميزند كسي حقّ حرف ندارد! البته وقتي به روايت برخورد ميكند، حساب آن فرق میکند، چون خود ائمه فرمودند به نام ما روايات جعلي زياد هست. بعضيها مثل سيوطي دو جلد كتاب نوشته به نام اللآلئ المصنوعة في الأحاديث الموضوعة که روايتهاي جعلي از باب «طهارت» تا «ديات» را از طريق اهل سنت جمع كرده است. مرحوم علامه عسكري را خدا غريق رحمت كند، مستحضريد او 150 راوي جعلي را معرفي كرده است،[16] حالا بيشتر هم هست! اينها 150 گزارشگر جعل كردند كه اصلاً در عالَم چنين آدمي وجود ندارد، چه رسد به روايتهاي جعلي؛ لذا ائمه(عليهم السلام) فرمودند حرفهاي ما را با قرآن بسنجيد، هم در باب نصوص علاجيه فرمودند روايتي است که معارض دارد: «فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ» اين است، «مَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ »[17] آن است و هم در نصوص غير علاجيه؛ هر دو طايفه را مرحوم كليني در كافي نقل كرد؛ حالا اگر روايتي معارض نداشت، چون معارض نداشت كه نميشود قبول كرد! بايد بر كتاب خدا عرضه كنيم و اگر مخالف كتاب خدا بود علم آن را به اهل آن واگذار كنيم؛ اما وقتي در مَشهد امام، در مَعرض امام و در محضر امام معصوم(سلام الله عليه) كسي نشسته است بايد ساكتِ محض باشد، چون او عصمت دارد و يقيناً حرف حقّ ميزند. پس ﴿إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾ جلو نيفتيد «و اذا تكلّم الامام المعصوم(سلام الله عليه) فاستمعوا له» و جلو نيفتيد؛ سنّت قطعي هم البته همين است، وقتي سنّت قطعي شد و مسلّم شد كه اين سخن اهل بيت(عليهم السلام) است، آن هم همينطور است.
فرمود خدا «سميع» است و «عليم»؛ «سميع» بودن به اين است كه بگوييم خدا شنواست؛ حالا خدا دو نحوه «سمع» و شنيدن دارد: يك شنيدني است كه فعلاً عالِم است، مثل اينکه هر حرفي انسان ميزند، خدا ميشنود تا در محكمه قيامت حسابرسي كند. اين يك شنيدن تكويني است كه ما هم همين را داريم؛ ما آهنگ و صدا را ميشنويم. سمع دوم يك «سمع» ويژه است كه ميگويند خدا «سميع الدعاء» است، «سميع الدعاء» معنايش اين نيست كه دعا را ميشنود، بلکه يعني گوش به حرف داعي ميدهد، ما هم اين «سمع» دوم را هم داريم. در «سمع» دوم ميگوييم فلان شخص حرف ما را گوش ميدهد، اين يعني چه؟ يعني ترتيب اثر ميدهد، فلان شخص حرف ما را گوش نميدهد؛ يعني ترتيب اثر نميدهد؛ اين «سمع» اعتباري است. «سميع الدعاء» است نه يعني دعا را ميشنود؛ يعني ترتيب اثر ميدهد. ما ميگوييم فلان بچه شيطنت ميكند و حرف پدر را گوش نميدهد، يعني ترتيب اثر نميدهد. فلان شخص «سميع» است و حرف ما را گوش ميدهد، يعني ترتيب اثر ميدهد؛ پس دو نحو «سمع» دارد. در بعضي از ادعيه شبهاي پربركت قدر؛ نظير «جوشن كبير» دارد که او «أسمع السامعين» است؛ يعنی هم «أسمع السامعين» است به معناي اوّل، هم «أسمع السامعين» است به معناي دوم. ذيل هر دعايي ضامن مضمون صدر آن دعاست، ما خدا را ميخوانيم و بعد ميگوييم: ﴿إِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ﴾،[18] تو كه دعاها را ميپذيري؛ يعني اينها را اجابت كن؛ يعني «أجِب أدعيتَنا». اين ﴿إِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ﴾؛ يعني «أجب ادعيتنا»، ﴿إِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ﴾ يعني «مجيب الدعوات»، چون «سميع» كه به معني شنوا نيست، «سميع» يعني كسي كه ترتيب اثر ميدهد پس گاهي در دعاها پايانش به اين جمله ختم ميشود كه «إِنَّكَ مُجِيبُ الدَّعوات» و گاهي به اين جمله ختم ميشود «إِنَّكَ سَميعُ الدُّعاء»، «سَميعُ الدُّعاء»؛ يعني ترتيب اثر ميدهي و در نهايت گوش به حرف داعي ميدهي. اين ﴿سَميعٌ عَليمٌ﴾ هم آن بخش را ميتواند شامل شود و هم اين بخش را كه اين اگر اينطور كردي، خداي سبحان «سميع» است و به ادب شما احترام ميگذارد و ثواب ميدهد و اگر ـ خداي ناكرده ـ بيادبي كرديد انتقام ميگيرد.
مطلب ديگر اين است كه اين دو مكتب قابل جمع هست، ولي در طول هم است. برخيها ميگويند «سميعٌ»؛ يعني «عليمٌ بالمسموعات» و برخيها هم ميگويند «عليمٌ» يعني «سميعٌ»؛ «عليمٌ» يعني «بصيرٌ». در مكتب اشراق «عليم» به «بَصَر» برميگردد، وقتي اشراقيون آيه ﴿اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾[19] را ميخواهند معنا كنند، چون علم او را شهودي ميدانند، ميگويند «عليمٌ» أی «بصيرٌ بكلّ شيء»، ديگران كه تفكّر مشّاء و امثال اينها دارند كه غالباً مفسّرين ما هم اينطور فكر ميكنند، وقتي ميگويند «بصيرٌ»، ميگويند «أي عليمٌ بالمبصرات»، چون علم را تقريباً حصولي ميگيرند؛ اما آنها كه علم را شهودي ميگيرند ميگويند علم به «بَصَر» برميگردد نه «بَصَر» به علم. وقتي گفتيم خدا ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَليمٌ﴾ است؛ يعني «بكلّ شيء شاهدٌ و بصيرٌ»، چون علمش ميشود علم حضوري، «عليمٌ» را به «سميعٌ» برميگردانند؛ يعني او كاملاً شاهد است و به هر تقدير كلمات را ميشنود. فرمود خدا چون «بالقول المطلق» «سميع» است و «بالقول المطلق» عليم است، پس شما در عنصر اول نسبت به خدا و فرمان خدا جلو نيفتيد، يك; جلو نيندازيد، دو; نه «لا تَقدَّمُ» بلکه ﴿لا تُقَدِّمُوا﴾ چيزي را جلو نيندازيد يا كسي را جلو نيندازيد، اين حذف متعلّق «يدلّ علي العموم» نه خودتان را و نه حرف خودتان را، نه ديگري را و نه حرف ديگري را: ﴿لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ﴾. پرسش: آيا در خطاب ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ يکی از افراد مخاطب خود حضرت رسول هم هست؟ پاسخ: بله، رسول نسبت به «الله» اينطور است، اينكه فرمود: ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ﴾ که درباره فرشتهها هست، اينكه وجود مبارك امام هادي(سلام الله عليه) در زيارت «جامعه» گفت براي همه اينهاست. اهل بيت؛ يعني اين چهارده نفر اينطور هستند، اينها كساني هستند كه وصف ملائكه را دارند، چه اينكه ذات اقدس الهي به حضرتش فرمود: ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ ٭ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ﴾؛[20] زبانت را بدون اجازه ما حركت نده؛ لذا وجود مبارك حضرت هم ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾[21] بود. بنابراين علت اينكه عنصر اوّل از عنصر دوم تفكيك شد اين است. اهميت اينگونه از مسائل باعث شده كه در صدر دو آيه پشت سر هم نداي ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ است. آيات قرآن كريم گاهي بدون نداست و كلّي است: ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا﴾[22] يا ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾[23] يا ﴿إِنَّ الَّذِينَ﴾ كذا و كذا، ديگر ندايي در آن نيست، يا ندا خصوص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است يا ندا نسبت به مؤمنين است؛ ولي آيهاي كه مصدّر به ندا باشد بعديها مشمول همين نداست، ولي اينجا به خاطر خصوصيت مقام دو آيه پشت سر هم مصدّر به ندا شد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾، يك; ﴿لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ﴾، دو; اين هم ادب اجتماعي را دارد و شأن نزول آن هم با اين هماهنگ است، اينطور نيست كه حالا شأن نزول ملحوظ نشده باشد ملحوظ است؛ ولي شأن نزول و مورد نزول مخصّص نيست. بعضيها همان ادب عرب جاهلي را داشتند که از پشت ديوار منزل حضرت نام مبارك حضرت را بدون لقب پرافتخار رسالت يا نبوّت ذكر ميكردند، ميگفتند: «اُخرج، اُخرج». آيه نازل شد كه اينطور با حضرت برخورد نكنيد، صبر كنيد تا خود حضرت از منزل تشريف بياورند، او در منزل كار دارد، بيرون منزل كار دارد، اوقات او تقسيمشده است يا با فرشتهها در ارتباط است يا فرشتهها با او در ارتباط هستند يا تصميمهايي درباره نظام اسلامي گرفته است، اينطور نيست كه وقتِ آزادي داشته باشد؛ البته اين ادب را درباره كلّ جامعه رعايت كرده است؛ در سوره مباركهٴ «نور» فرمود شما اگر وقت ملاقات نگرفتي و رفتي درِ خانه كسي، اگر به شما گفت برگرديد بَدتان نيايد، چون شما بايد وقت ملاقات بگيريد اوقات مردم كه آزاد نيست! ﴿وَ إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكي لَكُمْ﴾،[24] شما بدون وقت ملاقات قبلي رفتيد در خانه كسي، آن آقا گفت من وقت ندارم بَدتان نيايد! اگر بخواهيد به طهارت روح برسيد و حدّاقلِ دين را پيدا كنيد بَدتان نيايد. شما چه حقی داريد که بدون وقت ملاقات آنجا رفتيد؟! ﴿وَ إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا﴾ اگر مسئول دفتري، كسي به شما گفت برگرديد ﴿فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكي لَكُمْ﴾، چرا بدتان آمده؟ او كه بيكار نيست تا براي شما منتظر شده باشد، او در منزلش كار دارد يا مطالعه ميكند يا كتاب مينويسد، اما اگر خواستيد وقت ملاقات بگيريد که مطلب ديگر است؛ اگر وقت ملاقات گرفتيد حقِّ شماست، اما وقتي رفتيد درِ خانه كسي و او گفت من فرصت ندارم ﴿وَ إِنْ قيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا﴾ اين ادب اجتماعي است و حقّ اوست! درباره شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گذشته از اين ادب اجتماعي، آن ادب گفتاري هم هست كه شما در پشت خانه بگوييد؛ مثلاً يا فلان «اُخرج»، اينطور صدا زدن مناسب نيست، يك; اصل صدا زدن مناسب نيست، دو; بلند صدا كردن در محضر آن حضرت مناسبت نيست، سه; بعضي از اينها آداب اجتماعي است، بعضي از اينها آداب فقهي و شريعتي است و بعضي هم اعتقادي است. اگر ـ معاذ الله ـ اينگونه از حرفها اهانت به آن حضرت باشد كه اين در حدّ كفر است. اهانت به پيغمبر «بما انّه نبي» است، اينكه جزء معصيت عادي نيست؛ اگر قصد تخفيف و اهانت و استهزا نيست، بلکه رعايت ادب نكردن باشد، اين ايذاء و معصيت است و مانند آن. فرمود اين كارها را نكنيد! اين درست است؛ اما اينها هيچكدام دليل انحصار صدر سوره نيست، صدر سوره اين است كه هيچ چيزي را بر حكم خدا مقدّم نداريد، آنچه بر همه شما اصل است حكم خداست و آنقدر حكم خدا اصل است كه اگر كسي بتواند حكم خدا را جاري كند و نكند آن سه تالي فاسد را دارد. يك وقت است انسان ـ معاذ الله ـ حرف خود را بر حرف خدا مقدّم ميدارد، که اين «بيّن الغي» و روشن است، يك وقت حكم خدا مشخص است و اين شخص هم قدرت اجرا دارد، ولي اجرا نميكند، اين سه آيه سورهٴ مباركه «مائده» كه فرمود: ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ﴾[25] «فهو كذا» يك; «فهو كذا» دو; «فهو كذا» سه; در بخش اوّل «كفر»، در بخش دوم «ظلم» و در بخش سوم «فسق»، اين براي عدم ملكه است؛ يعني قانون الهي مشخص است، يک؛ اين شخص هم ميتواند «حكم الله» را جاري كند، دو; نمیكند، سه؛ نه يعني «من حكم بغير ما انزل الله» آنكه حساب ديگري دارد! ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ﴾ غير از «من حكم بغير ما انزل الله» است، آن موجبه است و اين معدوله. يك وقت است حكم ميكند و فتوا صادر ميكند «بغير ما انزل الله»، آن كاري است كه داعشي و سلفي و تكفيري ميكنند؛ اين حكم ميكند «بغير ما انزل الله». يك وقت ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ﴾ است، اين ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ﴾ اگر در صورت ضعف و عدم قدرت باشد، اين سالبه است و چنين كسي معصيت نكرده است؛ اما اينكه اين سه تالي فاسد را در سوره «مائده» بر آن مترتّب كرده براي عدم ملكه است، يعني كسي ميتواند در يك نظام حكم الهي را جاري كند، ولي ملاحظه كند و جاری نكند: ﴿مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾، ﴿الْفاسِقُونَ﴾، ﴿الظَّالِمُونَ﴾ اين براي عدم ملكه است. بنابراين آن هم مشمول همين تقديم است، به هر حال در احكام الهي يك نحو تقديم و تأخيري است. اين اطلاق آيه اُوليٰ همه اين موارد را ميتواند شامل شود، يك؛ و در اثر همتايي قرآن و عترت فرقي بين وجود مبارك پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) نيست، دو; و همانطوري كه ﴿وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ﴾ در حضور معصوم(سلام الله عليه) كسي نشسته ﴿فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾ هست سه; «سميع» و «عليم» بودنش هم مشخص است. آن وقت، مراحل نازله بعدي اين است كه ادب را بايد رعايت كنيد، اين مرحله از مراحل نازله است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ﴾. بعضيها «جَهْوَرِيُّ الصَّوْت» بودند، بعد از نزول آيه سعي میكردند که در محضر حضرت حضور پيدا نكنند كه حضرت فرمود منظور شما نيستيد، بيايد ولي به طور عادي حرف بزنيد ﴿وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ﴾. يك وقت است كه صدا را بلند ميكنيد، آن وقتي كه حضرت حرف ميزند صدايتان بلندتر نباشد؛ يك وقت حضرت ساكت است، شما با صداي بلند وجود مبارك حضرت را ميرنجانيد، اين كار را هم نكنيد. «جَهْوَرِيّ» گفتن هم، در مشهد و محضر آن حضرت روا نيست: ﴿وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ﴾ همانطوري كه در جلسات خودتان سروصدا راه مياندازيد، در محضر آن حضرت سروصدا راه نيندازيد؛ در مسجد هم همينطور است، درباره مساجد گفتند خيلي صدايتان را بلند نكنيد، در حرمها هم گفتند خيلي صدايتان را بلند نكنيد، اين يك نحو تأدّب است. ﴿لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ﴾، اينها هم زمينه ميشود تا برخي از اعمالتان ـ خداي ناكرده ـ از بين برود؛ ولي شما آگاه نيستيد خيال ميكنيد اين سروصدا كردن و اين بلند حرف زدن و مثلاً بلند صلوات فرستادن فضيلتي دارد، آنجا كه «تَلبيه» است گفتند آرام «تَلبيه» بگوييد، اين نمازها را هم مشخص كردند که كجا نمازتان «جَهر» باشد، كجا نمازتان «إخفات» باشد، نوافل چطور باشد، فرائض چطور باشد، ظهرين چطور باشد، مغربين چطور باشد، صبح چطور باشد، اينها را مشخص كردند، آدم همه جا با صداي بلند مثلاً ذكر بگويد يا ادعيه را مثلاً بخواند، اين به هر حال سند ميخواهد. پرسش: جمع «منهی عنه» «عند الرسول» نزد خودشان هم جايز است؟ پاسخ: نه، آنكه تأدّب اجتماعي است، هر قومي اصطلاحي دارند؛ اگر به رنج ديگري منتهي بشود بد است، اما اگر به رنج كسي منتهي نشود و عادتشان باشد بد نيست. اين ﴿كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ﴾ يعني آنطوري كه با يكديگر حرف ميزنيد با حضرت آنطور حرف نزنيد، اما خودتان بيش از آن اندازهاي كه حرف ميزنيد درباره خودتان هم روا نخواهد بود، ديگري را نرنجانيد و حرف زدن عادی كه تحملپذير است محذوري ندارد. پرسش: ﴿أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ﴾ با چيزی که فرموديد چه فرقی دارد؟ پاسخ: آن حَبط مطلقا باطل است؛ مسئله حبطي كه متكلّمينِ بيگانه ميگويند ـ با اينكه ما منكريم ـ با اين حبطها كاملاً فرق میکند و در بحثهاي قبلي از هم جدا شد؛ حبط و تكفير به آن معنا كه برخي اهل كلام ميگويند ـ مخصوصاً معتزله ـ آن باطل است، حبط و تكفيري كه در اينگونه از موارد آمده است؛ يعني زمينه بطلان را فراهم ميكنيد، چون وقتي عادت كرديد ـ خداي ناكرده ـ اين به عصيان منتهي ميشود و شما ناآگاهانه به زحمت ميافتيد، ناآگاهانه فضايلي را از دست ميدهيد: ﴿وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ﴾.
علت اينكه ميگويند هر چيزي كه ميگوييد اوّل «بسم الله» بگوييد اين براي دو نكته است؛ نكته اوّل اينكه «بسم الله» ذكر خداست و ثواب دارد. به ما گفتند هر حرفي ميزنيد، هر كاري ميكنيد، هر غذايي كه ميخواهيد بخوريد، هر سفري كه ميخواهيد برويد، بگوييد «بسم الله الرحمن الرحيم»؛ اين البته ذكر خداست و ثواب دارد؛ اما قسمت مهم اين است كه اين «بسم الله» يك قرنطينه است و مراقبت با همين «بسم الله»ها شروع ميشود. آدم وقتي حرف ميخواهد بزند، كاري ميخواهد بكند، چيزي را ميخواهد امضا بكند وقتي بگويد «بسم الله الرحمن الرحيم» يعني خدايا به نام تو، اين كار يا واجب است يا مستحب، چون حرام و مكروه را كه آدم نميتواند بگويد خدايا به نام تو، پس اين «بسم الله» يك مراقبت عملي است. اينكه گفتند مراقبت کنيد؛ يعني به همه ما فرمودند رَقبه بكشيد. رقيب را چرا ميگويند رقيب؟ مراقب را چرا ميگويند مراقب؟ اين سركشي كه در ادبيات فارسي ماست، اين ترجمه رقابت و مراقبت است، چون رقيب آن است كه «رقبه» ميكشد، اينها كه امتحان ميدهند، تا آن سركش سرش را نكشد و بالا نياورد نميداند او زير كاغذ چه ميكند، حتماً بايد «رقبه» بكشد و گردن بكشد، اين را ميگويند سركشي كردن، اين معناي سركشي در اين مراقبتها هست، واقعاً هر كاري كه ما ميكنيم، هر غذايي كه ميل ميكنيم، هر لباسي كه ميپوشيم به ما گفتند بگوييد: «بسم الله الرحمن الرحيم»، به هر حال اين کار يا واجب است يا مستحب، اگر حرام باشد يا مكروه باشد كه نميشود گفت خدايا به نام تو! اين مواظب بودن برای همين است، وگرنه آن حَبط كه معتزله ميگويند باطل است، آن تكفيري كه آنها ميگويند باطل است. ﴿أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ﴾ خيال ميكنيد يك چيز مهمي نيست، چرا ميگويند يك سانتيمتر يا كمتر از سانتيمتر در قبله اگر كسي عمداً كج باشد و عالماً عامداً باشد نمازش باطل است؟ براي اينكه همين زاويه کم و يك سانتيمتر اينجا، آن طرفتر چند فرسخ درميآيد، اگر شما از اينجا يك خطي بكشيد به طرف مكّه و كعبه، اينجا كه يك سانتيمتر فاصله داشته باشد آنجا چند فرسخ است، آنجا شما با نجد روبهرو شديد نه با كعبه؛ اوّل همينطور است يك مختصر مكروه است، بعد ـ خداي ناكرده ـ معصيت صغيره است و امثال آن.
بعد فرمود اگر كسي ادب را رعايت بكند فضيلت هم دارد ﴿إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ﴾، يك وقت است ميگويند شما چشمتان را از نامحرم بپوشانيد ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾، يك وقت هم ميگويند در مَشهد و در مَحضر پيغمبر هستيد، اين ﴿يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ﴾ اگر كسي حرم مشرّف شد و خواست زيارت كند، چطور ميگوييم حيات و ممات حضرت فرق نميكند، آن آيه كه نازل شد ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ﴾ اين را ما الآن در مشهد حضرت هم ميخوانيم، مگر ما در زيارت حضرت در مدينه اينها را نميخوانيم؟ آيه دارد كه اگر اينها بيايند نزد شما استغفار كنند و شما برايشان استغفار كنيد مشكل آنها حلّ ميشود، اين براي زمان حيات حضرت است؛ اما وقتي كه براي ما باور شده و مسلّم شد كه مرگ از پوست به در آمدن است نه پوسيدن، هيچكس نميميرد و همه زندهاند، منتها برخيها چون مشكلات فراوان داشتند خواب هستند يا مشكلات فراوان داشتند مشغول كار خودشان میباشند، گوش به حرف ديگران نميدهند و به فكر ديگران نيستند، اما بعضيها هستند كه آزادند. اينكه در روايات ما آمده كه برخي از مؤمنين سري به خانه ميزنند همين است،[26] هر كسي و هر ميّتی كه به خانهاش نميآيد! آنها كه يك مقدار آزادند مرتب ميآيند سري به خانههايشان ميزنند و میببينند که بچهها هنگام نماز ظهر مشغول نمازند يا نه، هر وقت! پدر اگر خوب باشد، مادر اگر خوب باشد، اگر اهل ايمان باشند، اگر آزاد باشند، مرتب موقع نماز سري به خانهها ميزنند كه آيا بچهها اوّل وقت مشغول نمازند يا مشغول كارهاي ديگر هستند. حالا دعا ميكنند يا ميرنجند و يا لذت ميبرند، به هر حال اين هست، آنهايي كه آزادند ميآيند و البته وجود مبارك حضرت هم كه حُرّ مطلق است! اگر محضر مطهّر حضرت در حيات و ممات يكي است ـ چه اينكه يكي است ـ و اين آيه كه ﴿فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾ در كنار مَضجع آن حضرت اثر دارد، ﴿إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ﴾ هم همينطور است! حرم هم همينطور است! اصرار نيست كه انسان فرياد بزند چه در عرض ادب نسبت به اهل بيت چه نسبت به دعاها، فرمود يك ادب است و البته ثواب هم دارد: ﴿إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوي﴾، اينها ادب را رعايت كردند و امتحان الهي را براي تقوا خوب پس دادند، فرمود اين كار را نكنيد و به ميل خودتان شعار ندهيد، به ميل خودتان سروصدا راه نيندازيد، هر طوري كه گفتند همان كار را انجام بدهيد؛ اين قلب آنها براي تقوا «مُمتَحَن» است.