< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/07/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 1 تا 4 سوره حُجرات

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ (1) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (2) إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوي‌ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيمٌ (3) إِنَّ الَّذينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (4)﴾

سوره مباركهٴ «حُجرات» همان طوري که ملاحظه فرموديد در مدينه نازل شد و بخشي از سُور مدني براي بيان آداب محفل آن حضرت است؛ کيفيت برخورد با وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم)، ادب حضور آن ذات مقدس، کيفيت رفتن در منزل آن حضرت و کيفيت برخورد با اعضاي خانواده آن حضرت، اينها در سُور مدني مطرح شد. در سوره مبارکه «احزاب» که بحث آن قبلاً گذشت، فرمود وجود مبارک حضرت مشغول کارهاي فراواني مي‌باشد که مربوط به رسالت آن حضرت است؛ يا در حال تلقّي وحي است يا در حال تنظيم وحي است، شما بدون دعوت حضرت هرگز به منزل آن حضرت نرويد، يک؛ وقتي شما را براي يک پذيرايي دعوت کرده است، زود نرويد، تا منتظر باشيد که غذا چه وقت پخته و آماده مي‌شود، اين دو؛ وقتي وارد مجلس حضرت شديد حرف‌هاي عادي عوامانه نزنيد، خودتان با يکديگر اُنس پيدا نکنيد: ﴿وَ لاَ مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ﴾،[1] يا حرف‌هاي علمي سؤال بکنيد يا گوش بدهيد، حرف‌هاي عادي با يکديگر در منزل پيغمبر ممنوع است. اگر آن سواد را داريد که سؤال علمي ‌کنيد، وگرنه ساکت باشيد، (اين سه)؛ چهارم: وقتي غذا خورديد، زود برخاسته و بيرون برويد، آنجا بنشينيد و وقت حضرت را تلف کنيد اين درست نيست. اين مطالب در سوره مبارکه «احزاب» بحث آن قبلاً گذشت. آيه 53 سوره مبارکه «احزاب» اين است: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّ أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلَي طَعَامٍ غَيْرَ نَاظِرِينَ إِنَاهُ﴾؛ اگر دعوت کردند برويد، بدون دعوت نرويد؛ زود هم نرويد تا منتظر باشيد که غذا چه وقت پخته شده و حاضر مي‌شود! ﴿إِلَي طَعَامٍ﴾؛ ﴿غَيْرَ نَاظِرِينَ إِنَاهُ﴾، ناظر يعني منتظر، «إناه»؛ يعني پختگي؛ زود برويد منتظر باشيد که غذا چه وقت پخته شده و مي‌آورند، اين‌گونه نباشيد. موقعي که غذا حاضر شد همان وقت برويد، وقت حضرت را تلف نکنيد. پس ﴿لاَ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّ أَن يُؤْذَنَ لَكُمْ﴾، يک؛ زود هم نرويد تا منتظر باشيد چه وقت سفره پهن مي‌کنند! ﴿غَيْرَ نَاظِرِينَ إِنَاهُ﴾، «إناه»؛ يعني پختگي غذا نه ظرف. منتظر باشيد که چه وقت سفره پهن مي‌کنند نباشيد. موقع پهن کردن سفره برويد، اين دو. ﴿وَ لكِنْ إِذَا دُعِيتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا﴾؛ بدون دعوت نرويد، وقتي غذا هم ميل کرديد زود برويد بيرون. آن چند لحظه هم که در آنجا نشسته‌ايد، يا سؤال علمي بکنيد، يا گوش بدهيد ببينيد حضرت چه مي‌فرمايد: ﴿وَ لاَ مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ﴾؛ با يکديگر حرف‌هاي عادي بزنيد اگرچه باعث اُنس شماست؛ ولی باعث رنج آن حضرت است. پس اين چهار وظيفه را درباره دعوت و حضور در منزل پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بيان کرد.

درباره افراد عادي که انسان بدون دعوت قبلي برود منزل کسي و او بگويد ببخشيد که در بحث قبل اشاره شد، در آيه 28 سوره مبارکه «نور» است که فرمود خانه کسي نرويد، اِلّا اينکه به شما بگويند بياييد، ولي اگر ملاقات قبلي نگرفتيد و صاحب‌خانه هم فرصت نداشت كه شما را بپذيرد، اگر گفت برگرديد: ﴿وَ إِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا﴾؛ به شما برنخورد! شما که وقت ملاقات قبلي نگرفيتد، چه حقي داريد برويد آنجا؟! اگر رفتيد آنجا و او گفت من الآن فرصت ندارم، بَدِتان نيايد! چون شما وقت نگرفتيد: ﴿وَ إِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَي لَكُمْ﴾. اين ديني که ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾،[2] است در بخش معارف، همين دين ﴿وَ يُزَكِّيهِمْ﴾ است در بخش اخلاق. تزکيه اخلاقي به رعايت حقوق مردم است. آن شب‌زنده‌داري يک بخش از ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ است، اين ادب اجتماعي هم بخش ديگري از تزکيه نفوس است. فرمود: ﴿وَ إِن قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكَي لَكُمْ﴾. جريان محضر پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) با چهار حکم همراه بود، فرمود بلند حرف زدن يک حکم دارد، کوتاه حرف زدن يک حکم؛ قبل از حضرت مطلبی را گفتن يک حکم دارد، بعد از حضرت مطلبي را گفتن حکمي ديگر دارد. در صدر سوره فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾، خطاب به مؤمنين است، ﴿لا تُقَدِّمُوا﴾، اين ﴿تُقَدِّمُوا﴾ معناي خودش را دارد، به معني تقدّم نيست، تقديم است؛ يعني چيزي را بر حرف پيغمبر مقدم نداريد، نه حرف خودتان را و نه حرف ديگري را، نه فعل خودتان را و نه فعل ديگري را، چون حذف متعلّق «يدل علي العموم»، ﴿لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾.

مستحضريد در همه مواردی که سخن از خدا و پيغمبر هست، ضمير مفرد است، چون پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) حکمي و قولي و فعلي در قبال قول خدا ندارد. اگر در سوره «انفال» فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ﴾،[3] فوراً ضمير را مفرد آورد، فرمود: ﴿إِذَا دَعَاكُمْ﴾، نه «دعواکم»! چون دو تا دعوت نيست، يک دعوت است، از خداست كه به زبان پيغمبر به شما مي‌رسد و اگر در مواردي ديگر از اطاعت رسول سخن به ميان آمده است و فرمود: ﴿وَ مَا أَرْسَلْنَا مِن رَسُولٍ إِلاّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللّهِ﴾.[4] پس هر جا تثنيه هست ضمير مفرد است، چون رسول «بما أنه رسول» حرفي ندارد، مگر از طرف ذات أقدس الهي. در آياتي که اوّل آن تثليث است، وسط آن تثنيه است، پايانش توحيد است، آن آيه معروف که دارد: ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ﴾[5] که سخن از مثلث بودنِ مطاع است، اين صدر آيه است، در وسط آيه سخن از «اولي الامر» نيست، در پايان آيه سخن از رسول نيست. ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ﴾، اين صدر آيه است، ﴿فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَي اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾، ديگر سخن از «اولي الامر» نيست، چون «اولي الامر» خليفه رسول‌اند، با بودن «مستخلف عنه» ديگر جا براي خليفه نيست. در ذيل آيه سخن از رسول هم نيست، فرمود: ﴿إِن كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَومِ الآخِرِ﴾. پس آن تثليث صدر و تثنيه وسط، به توحيد ذيل ختم مي‌شود. اينجا هم يک تثنيه هست که ﴿لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾؛ اما ﴿وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾ مطرح است، سخن از رسول نيست؛ سخن از ﴿إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ﴾ است، سخن از رسول نيست، زيرا رسول «بما أنه رسول» مطلبي نمي‌فرمايد، مگر از طرف ذات أقدس الهي. پس ﴿لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَميعٌ عَليمٌ﴾.

در بحث قبل اشاره شد همان‌طوري که درباره قرآن گفته شد: ﴿إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾،[6] کسي در محضر پيغمبر يا ائمه(عليهم السلام) نشسته است، وقتي آنها دارند فرمايش مي‌کنند بايد ساکت باشد، براي اينکه «عترت» عِدل قرآن کريم است. روايت‌هاي معتبر که عالمان دين به اعتبار آنها فتوا دادند، هم اين‌چنين هستند، سيره علماي زاهد در گذشته اين بود که اگر در مناظرات فقهي، در بحث‌هاي فقهي ـ که رايج هست ـ يکي از دو طرف داشت حديث مي‌خواند، اين صدايش را پايين مي‌آورد. اين ادب آنها بود، نه به عنوان اينکه حالا تسليم شده باشد، منتظر است که حرف او تمام بشود، بعد ممکن است خودش جوابش را بدهد؛ ولي اين ادبِ سوره مبارکه «حجرات» را رعايت مي‌کند. ادب علماي متورّع سابق اين بود که در اثناي مناظره و مباحثه اگر «احد المناظرين» حديثي را از اهل بيت(عليهم السلام) مي‌خواندند، فوراً اين صدايش را پايين مي‌آورد يا ساکت مي‌شد، نه اينکه در اثناي حديث، او هم حرف خودش را بزند و صدايش را بلند بکند. اگر او آيه‌اي را استدلال مي‌کرد، اين ديگر کاملاً ساکت بود، چون ﴿إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾[7] و اگر حديثي از وجود مبارک پيغمبر يا اهل بيت(عليهم السلام) مي‌خواند، اين فوراً صدايش را پايين مي‌آورد، اين ادب آنها بود. اگر ديديم آنها به جايي رسيدند و آثار آنها در طي قرون مانده است، براي همين رعايت اين آداب است. مي‌گفتند فرقي ندارد، ما با اصحاب صدر اسلام چه فرقي داريم؟! اين آيه که مي‌گويد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ صدايتان را در برابر پيغمبر بلند نکنيد، اين حديث نبوي است که دارد مي‌خواند، من چرا صدايم را بلند کنم؟! مي‌دانيد که طرفين در مناظره صدايشان بلند است؛ اما همين که يکي حديثي از وجود مبارک حضرت مي‌خواند، اين ديگري يا ساکت مي‌شد يا فوراً صدايش را پايين مي‌آورد. اين ادب علماي متورّع سابق بود. در آيه دوم فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ﴾، اينکه فرمود مقدم نباشيد، معناي آن اين نيست که متأخّر باشيد، اگر حضرت چيزي مي‌خواهد بگويد قبل از گفتن او حرف نزنيد؛ يعني قبل از اينکه او چيزي بگويد حرف نزنيد، نه اينکه حالا حتماً او حرفي را بعداً مي‌خواهد بگويد شما جلو نيفتيد! اين نفي تقديم به معناي نفي بدعت است، خواه حضرت بعداً چيزي بفرمايد يا چيزي نفرمايد؛ يعني بدون اذن صاحب وحي حرف نزنيد، نه اينکه آنجا که حضرت حرف مي‌زند شما جلو نيفتيد! اين ﴿لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ﴾؛ يعني بدعت نگذاريد، از خودتان حرف در‌نياوريد، چه بعداً حضرت چيزي بفرمايد يا چيزي نفرمايد! منظور نهي از تقدّم، نفي از بدعت‌گذاري است.

در بحث قبل اشاره شد همان‌طوري که در «صلوات شعبانيه» از وجود مبارک امام سجاد(سلام الله عليه) هست که متقدّم، مارق است و متأخر، زاهق است و لازم، لاحق است،[8] در زيارت «جامعه» وجود مبارک امام هادي(سلام الله عليه) درباره اهل بيت اين را مي‌فرمايد در همان زيارت «جامعه کبيره» بيان امام هادي اين است: «فَالرَّاغِبُ عَنْكُمْ مَارِقٌ وَ اللَّازِمُ لَكُمْ لَاحِقٌ وَ الْمُقَصِّرُ فِي‌ حَقِّكُمْ‌ زَاهِق‌»؛[9] اين شبيه آن تثليثي است که در دعاي «صلوات شعبانيه» وجود مبارک امام سجاد(عليه السلام) هست که جلو افتادن نسبت به معصوم(سلام الله عليه) ممنوع است، تفريط و متأخر بودن که به حضرت نرسند ممنوع است، با آنها بودن مشروع است. همان بيان سه‌گانه «صلوات شعبانيه» به صورت ديگر با يک تفاوت اندکي در زيارت «جامعه کبيره» آمده است و منشأ همه آنها هم همين آيه نوراني سوره مبارکه «حجرات» است که جلو نيفتيد و جاي خالي هم نداشته باشيد که بشويد مقصِّر؛ افراط و تفريط ممنوع است. پس بدون اجازه حضرت حرف نزنيد، آنجا که حضرت حرف مي‌زند با شما طرف صحبت است صدايتان را بلند نکنيد! يک وقت است که ادب حضور رعايت مي‌شود اين ثواب دارد، يک وقت ادب حضور رعايت نمي‌شود اين يا عِقاب دارد يا از آن ثواب محروم است. يک وقت است که نه، سخن از رعايت ادب نيست، سخن از تحقير است، آن مي‌شود کفر. پس اگر جَهر در صوت باشد که آيه بعدي است ﴿لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ﴾، يا رفع صوت باشد که در همين صدر آيه دوم است ﴿لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ﴾، اگر ترک رعايت ادب باشد فيضي نبرده است، چون اگر مؤدّب بود ثوابي مي‌بُرد، چون مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ﴾ اينها ﴿امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَي﴾، فيضي است، تقواي قلبي دارند، خدا قلبشان را امتحان کرده، قلبشان در امتحان موفق شد پاسخ مثبت داد به تقواي الهي؛ نظير ﴿وَ مَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَي الْقُلُوبِ﴾،[10] فرمود وقتي قلب، امتحان خوبي بدهد، تمام حيثيت به همان قلب وابسته است، آنها که ادب حضور را رعايت مي‌کنند به اين ثواب مي‌رسند. آنها که ادب حضور را رعايت نمي‌کنند از اين ثواب محروم‌اند که فرمود: ﴿أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ﴾. اما اگر کسي ـ خداي ناکرده ـ در رفع صوت، آنجا که حضرت حرف مي‌زند، يا در جَهر به صدا، آنجايي را که حضرت را مخاطب قرار مي‌دهد، قصد اهانت و تحقير داشته باشد، اين مي‌شود کفر؛ يعني هم خود اين عمل مفسده دارد و هم باعث بطلان اعمال قبلي است. پس ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ﴾ آن وقتي که حضرت حرف مي‌زند، ﴿فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ﴾. آن وقتي که حضرت حرف نمي‌زند مي‌خواهيد با حضرت سخن بگوييد خواه دمِ در، خواه در محضر او، ﴿وَ لاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ﴾، آن‌طوري که با سر و صدا با يکديگر حرف مي‌زنيد، آن‌گونه با حضرت حرف نزنيد، براي اينکه اين باعث رنجش آن حضرت است، آن روح لطيف از اين رعايت نکردنِ ادب محضر مي‌رنجد. پرسش: در مشاهد مشرفه چطور؟ پاسخ: همين‌طور است، آدم اين‌گونه بلند زيارت‌نامه بخواند، اين‌طور بلند صلوات بفرستد هم همين‌طور است، حيات و ممات ائمه(عليم السلام) يکي است. اينکه جلسه قبل در آيه مبارکه ﴿اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ﴾[11] بحث شد همين‌طور بود. پرسش: پس حديث «ارْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ بِالصَّلَاةِ عَلَيَّ»[12] چه می‌گويد؟ پاسخ: اين يعني علني باشد که خيلي‌ها بفهمند، همس نباشد! نه جَهر باشد که همه را برنجاند. اين رفع صوت در برابر همس است علني باشد و به صورت آشکار؛ نظير جَهر به نماز، آن‌گونه باشد، نه اينکه آن‌طور آدم داد بزند که کلّ حرم را خبر کند. پرسش: استاد در جلسه قبل فرموديد بين روايت و محضر حضرت بودن تفاوت وجود دارد. پاسخ: البته، خيلي فرق است، چون برای آدم تا ثابت بشود که اين روايت، روايت معتبر هست طول مي‌کشد. در آن روايت اشاره شد که آشنا بودند به صحت آن روايت. مي‌دانستند اين روايت از حضرت است، وگرنه خود ائمه(عليهم السلام) فرمودند که ما مفسّر هستيم؛ ولي دو طايفه از نصوص را هم مرحوم کليني و هم ديگران در جوامع روايي نقل کردند: يک طايفه همين طايفه نصوص علاجيه است که در کتاب‌هاي اصول[13] مطرح است که اگر دو طايفه روايت داشتيم كه معارض هم بودند، بر کتاب خدا عرضه کنيد، آن‌که مخالف کتاب خداست «فَاضْرِبُوهُ عَلَي الجِدار»،[14] آن‌که مخالف نيست بپذيريد.[15] طايفه ديگر آن نصوصي است که معارض ندارد، حضرت فرمود که به نام ما دروغ زياد جعل مي‌کنند، ولي کتاب خدا مصون از تحريف است، مصون از کذب است، هر حرفي که از ما نقل شده است بر قرآن کريم عرضه کنيد، اگر مخالف بود نپذيريد.[16] اين است که اوّل بايد کتاب خدا اصول کلّي‌ آن مشخص بشود، اما حجت بالفعل نيست، اگرچه حجت بالقوه است، براي اينکه مخصص مي‌خواهد، مبيّن مي‌خواهد، قرينه مي‌خواهد، قرينه مي‌خواهد؛ مقيّد مي‌خواهد، كه اين به برکت اهل بيت است، چون خود قرآن فرمود اينها مبيِّن هستند، ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾؛[17] وقتي حضرت مُبيِّن شد خلفاي او هم مبيِّن هستند؛ لذا فرمود اوّل ببينيد قرآن چه مي‌گويد، بعد حرف‌هاي ما را به قرآن عرضه کنيد، اگر مخالف ـ نه موافق، چون موافقت شرط نيست، ـ بود رد کنيد؛ اگر مخالف نبود بپذيريد، حالا يا تقييد کنيد يا تخصيص بدهيد يا قرينه باشد و مانند آن.

آنهايي که متورّع بودند مي‌دانستند که اين حديث آشناست، حديث مشکوک نيست يا حديث مجعول نيست، آن وقت فوراً ساکت مي‌شدند: ﴿وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ﴾، چون حضرت با شما تفاوت دارد، شما گاهي حضرت را ساکت مي‌بينيد، اما اصلاً نمي‌دانيد که او در حال تلقّي وحي است. عده‌اي در محضر حضرت نشسته بودند و خود وجود مبارک حضرت مشغول دريافت وحي بود، بعد وقتي که آن حالت تمام مي‌شد مي‌فرمود: الآن جبرئيل نازل شد و اين مطلب را به من فرموده و آورده است. پرسش: ...؟ پاسخ: اين جهر نيست، رفع صوت است در مقابل همس؛ يعني علني باشد، مشخص باشد، شما شيعه‌ و پيروان ما هستيد؛ اما اين ديگر ندارد وقتي وارد حرم شديد يا در محضر پيغمبر هستيد رفع صدا کنيد! جَهر صدا در حضور حضرت ممنوع شد، در حرم چون اينها حيات و مماتشان يکسان است ممنوع شد، اما جاي ديگر که منع نشد. آن هم اين رفع غير از جَهر است. پس اين دو نکته در آيه ملحوظ باشد، اينکه جَهر را نفي کرده، در حضور حضرت است، چون اينها حيات و مماتشان يکسان است، انسان بايد ادب را رعايت کند و به حرم که مي‌رود آرام زيارت کند، عرض ادب کند عرض سلام کند و برگردد. جَهر در کار نباشد، اما ديگر نهي نشده است که خودتان که هستيد رفع صوت نشود يا جهر صوت نشود، آن هم رفع صوت را اشاره کردند، نه جهر به صوت را. به هر حال جَهر هم كه باشد نهي شده است. در جلسات خصوصي و در جلسات خودتان مي‌توانيد جَهر صدا کنيد: ﴿كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ﴾، اين ﴿أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ﴾؛ يعني مبادا اينکه اعمالتان باطل بشود؛ نظير ﴿إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا﴾؛[18] يعني مبادا! اينجا هم همين‌طور است.

اما رواياتي که از اهل بيت است و اينها هم قرآن ناطق‌ هستند[19] فرمودند: اگر غيبت کردي، عمل صالح تو به حساب او نوشته مي‌شود؛ يعني عمل تو نيست، مثل اينكه اين کار را نكردي! اين روايت حاکم بر آن آيه است، كه مي‌فرمايد: هر کسي هر کاري کرد مي‌بيند. روايت مي‌گويد شما کار نکردي، به چه دليل کار نکرد؟ براي اينکه معصوم از طرف خدا گفته کسي كه غيبت کرده، عمل صالح او را مي‌گيرند و به حساب غيبت‌شونده مي‌نويسند، پس اين کار براي شما نيست، چون کار شما نيست آن را نمي‌بينيد. آن سيّئاتي را هم که انسان نکرده است مي‌بيند؛ خيلي از سيّئاتي است که انسان نکرده، ولي در قيامت مي‌بيند که در نامه اعمال او نوشته شده است، چرا؟ براي اينکه اين غيبت کننده حسنه‌اي نداشت تا به حساب آن مغتاب بنويسند؛ لذا سيّئه مغتاب را به حساب غيبت‌كننده نوشتند اين در قيامت مي‌بيند که سيّئه به نام اوست! ﴿مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ﴾،[20] اينکه شرّ نکرده! سؤال مي‌کند که خدايا! من اين معصيت را نکردم! مي‌فرمايد چرا؟! غيبت کردي، آبروي مردم را بردي، بايد عوض مي‌دادي، حسنه نداشتي که ما به او بدهيم، سيّئه او را به پاي تو نوشتيم. اين‌گونه از احاديث حاکم بر اطلاق يا عموم آيه ﴿مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ﴾ است، براي اينکه امام فرمود اين عمل توست. همان ديني که مي‌گويد اين کار، کار توست، همان دين مي‌گويد اين کار را خودت به ديگري دادي، معامله کردي؛ لذا انسان حسنه‌اي که انجام نداده را مي‌بيند كه در نامه عمل اوست، چون عده‌اي در غياب او آبروي او را بردند. سيّئه‌اي که انجام داده را مي‌بيند كه ندارد ـ الحمد لله ـ چرا؟ براي اينکه عده‌اي در غياب او آبروي او را بردند، لذا ذات أقدس الهي به فرشته‌ها دستور داده که سيّئه او را به حساب اين بنويسيد.

بنابراين همه اينها برابر اصولي که روشن است هم عام و خاص داريم، هم مطلق و مقيد داريم، هم حاکم و محکوم داريم، هم ظاهر و أظهر داريم، هم نص و ظاهر داريم تنظيم شده است. اينجا فرمود اگر حضرت حرف مي‌زند شما آرام‌تر حرف بزنيد، اگر حضرت ساکت است شما جهراً سخن نگوييد، آرام سخن بگوييد، ﴿وَ لاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ﴾؛ يعني مبادا! آن حبط معروف که در علم کلام ابطال شده است و در جزء دوم الميزان مبسوطاً بحث شد،[21] اين است که انسان معصيتي کند كه اين معصيت، حسنات او را از بين ببرد، حبط اين‌طور نيست. بلكه سيّئات و حسنات همه را خداي سبحان جمع مي‌کند و در قيامت با هم مي‌سنجند. اگر کسي عملي را با غيبت از دست نداده باشد؛ اما وجود معصيتي، اعمال قبلي را باطل کند، چنين چيزي نيست. آنهايي که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً﴾[22] همه در قيامت به حساب مي‌آيد. اما اينكه اينجا فرمود: ﴿أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ﴾؛ يعني شما مي‌توانستيد يک کارِ با ثواب داشته باشيد، براي اينکه ﴿إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوي﴾، چرا اين قدر صداي خود را بلند کرديد؟ شما که مي‌توانستيد ثواب ببريد! به تقواي قلبي نائل بشويد، چرا عمل خود را هدر داديد؟! اين طبق بعضي از تفاسير[23] است که ممکن است باز برگرديم به همين و شما نمي‌دانيد که اين‌گونه حرف زدن باعث بطلان همين عمل است، نه مُحبِط اعمال ديگر! خود اين عمل حابط است، آن حبطي که گفتند و معتزله قائل بودند، اگر چه ما قائل نيستيم، اين است که اين سيئه مُحبِط حسنات گذشته باشد، اين باطل است؛ اما خود اين عمل، حابط باشد ﴿أَن تَحْبَطَ﴾ که لازم است، اين محذوري ندارد؛ نه احباط، بلکه حبط، ﴿أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ﴾. سؤال مي‌كنيم مگر جهر نگوييم، آرام و مؤدّبانه سخن بگوييم ثواب دارد؟ فرمود بله، ﴿إِنَّ الَّذينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوي‌﴾؛ اين قلبش قلب انسان متّقي است، براي اينکه او ادب محضر را حفظ کرده است.

حريم حضرت آن قدر محترم است که در جريان سوره مبارکه «نور» در قصه «إفک» فرمود شما خيال کرديد اين يک امر عادي است ﴿وَ هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ﴾،[24] ﴿تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ﴾ اين درباره حرم پيغمبر است. بعضي از کارها ممکن بود در جاهليت يک چيز عادي باشد، فرمود درباره پيغمبر اين امر عظيم است: ﴿تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِندَ اللَّهِ عَظِيمٌ﴾. ادب محضر آن حضرت هم همين‌طور است، در خيلي از موارد حضرت در حال دريافت وحي است، شما آنجا سر و صدا مي‌کنيد، اين يعني چه؟! اين ﴿امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوي﴾؛ البته ﴿لَهُمْ مَغْفِرَةٌ﴾ هست، ﴿وَ أَجْرٌ عَظيمٌ﴾ هست؛ اما اينکه علماي متورّع، چون کارشناس حديث بودند، وقتي مي‌فهميدند اين حديث، حديثي است که صادر شده، فوراً صدايشان را پايين مي‌آوردند يا ساکت مي‌شدند، براي اينکه اين ﴿امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ يک بارقه الهي را به همراه دارد. يک وقت سخن در اين است که اگر کسي اين ادب را رعايت کرد: ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾،[25] اين يک فيض است؛ اما اينکه فرمودند علم ما «صعب مستعصب» است، يک؛ حديث ما «صعب مستصعب» است،[26] دو؛ «لَا يُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان‌»؛[27] اينها به آن علوم مي‌رسند.

شما بيبنيد الآن تقريباً يک قرن يا کمتر از يک قرن است، که شما در حوزه‌ها توليد علم نداريد! عالِمي پيدا بشود کتابي بنويسد حرف نو بياورد! قبلاً سه تا طلبه از همين حوزه‌ها، اينها پيغمبر و امام که نبودند، همين درس‌ها را خواندند يکي شده علامه اميني، توليد کرده، يکي شده آقا سيد محسن حکيم، توليد کرده، يکي شده علامه طباطبايي، توليد کرده. يکي تفسير نوشته، يکي ولايت نوشته، مستمسک آقاي حکيم يک کتاب قوي و غني فقهي است، اين را يک طلبه نوشته است. مگر الغدير کم است؟! مگر الميزان کم است؟! اين‌گونه فکرها قبلاً در هر عصري بود، الآن سال‌هاست که خبري نيست، خاموش است؛ سرّش اين است که الآن ما به نهال‌فروشي عادت کرديم، تا طلبه يک مقدار جان گرفته جذب فلان نهاد مي‌شود! يک چنين حوزه‌اي بازده نخواهد داشت. طلبه خوش‌استعداد بين خود و بين خداي خود مسئول است او الّا و لابدّ بايد پايش از حوزه بيرون نرود، اين بايد بشود زعيم حوزه، او بايد بشود علامه اميني. الغديري او بنويسد، الميزاني او بنويسد، مستمسکی او بنويسد، اگر کسي مستعد هست؛ اما طلبه عادي، جذب جاهاي ديگر بشود خوب است.

اين آيه بارش اين است وقتي قلب، ممتحَن شد «للتقوي»، آن حرف‌هاي ويژه اهل بيت را مي‌فهمد، فرمود حرف‌هاي ما را هر شاگردي نمي‌فهمد و ما هم با هر شاگردي هر حرفي را نمي‌زنيم. شما ذيل آيه ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾[28] را ملاحظه کنيد، اين رواياتي که در ذيل آيه ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ هست که کسي به حضرت عرض کرد: ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ چيست؟ فرمود: اينها دو نهري در بهشت هستند. عرض کرد که «زدني بياناً»، فرمود: اينها دو تا فرشته‌اند، عرض کرد «زدني بياناً»، فرمود: يک عده دارند مي‌آيند بلند شو برو، بيش از اين نمي‌توانم بگويم! [29] همه که شاگرد امام نبودند تا اينکه حضرت، اسرار را برايشان بگويد. بعضي‌ها را به همين ظواهر آيه ارجاع مي‌دادند، بعضي‌ها را مي‌فرمودند آن‌قدر سخت است که حرف‌هاي ما را يا پيغمبر بايد بفهمد يا مَلکي از ملائکه بايد بفهمد، يا عبدي که قلبش به تقوا امتحان داد! بيبنيد اين علماي متورّع، اينها حديث‌شناس بودند، در بحبوحه‌ بحث و مناظره که مي‌بينيد خيلي حرف‌ها هست همين که آن طرف داشت اين حديث را مي‌خواند اين فوراً ساکت مي‌شد، اين ادبِ در برابر اهل بيت است. اينها مي‌دانستند که اين حديث، حديث صحيحي است، مي‌دانستند که مثلاً مرحوم کليني با سند اين حديث را نقل کرده يا مرحوم صدوق اين را نقل کرده است، او هم کارشناس بود، تا اين حديث را داشت نقل مي‌کرد اين فوراً ساکت مي‌شد. خود را در محضر امام مي‌ديد. حضرت فرمود شاگردان ما کساني‌اند که امتحان قلبي به تقوا بدهند. يک وقت امتحان عملي دادند، آن يک مرحله است. خيلي اين حرف بلند است! ببينيد اين «زيارت جامعه» وجود مبارک امام هادي(عليه السلام) ما را به اينجا رسانده، اين «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ»[30] يعني چه؟ اينها که در «زيارت جامعه» مي‌خوانند، دعا يعني دعا، زيارت يعني زيارت، دعا و زيارت، اينها انشاست خبر نيست، اين «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ» که مبتدا و خبر نيست! اين جمله انشائيه است؛ حالا وارد مشهد امام رضا(عليه السلام) شدند يا مشهدي از مشاهد ديگر ائمه(عليهم السلام) شدند؛ يعني خدايا! من آمدم اينجا، آرزوي من اين است که علم اينها را تحمل کنم و بروم، نه فلان سوغات را بخرم! اينها گفتن که علم ما «لا يحتمله»، مگر مَلک، مگر پيغمبر، مگر عبدي که «امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان‌»، من اميدوارم خدايا! آن توفيق را به من بده که من باسواد برگردم! «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ»، جمله انشائيه هست، دعا و درخواست است؛ يعني در مَشهد امام هشتم يا ائمه ديگر(عليهم السلام) به ذات أقدس الهي عرض مي‌کنيم که ما به اينها متوسّل شديم آمديم اينجا که باسواد برگرديم! آن علمي که همه جا هست، همه جايي است، آن علمي که فقط اين حرم دارد من آمدم از اين علم استفاده کنم! اين «امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَان‌»؛ يعني اگر کسي «ممتحن القلب» شد، او مي‌تواند شاگرد باشد براي آن حديث «صعب مستعصب». آن وقت يک چنين کسي در رديف انبياست؛ البته انبياي اولواالعزم حساب خاص خودشان را دارند؛ اما انبياي ديگر «عُلَمَاءُ أُمَّتِي كَأَنْبِيَاءِ بَنِي إِسْرَائِيل‌»،[31] شاگردان اهل بيت مي‌توانند در حدّ آنها باشند؛ البته مسئله عصمت حسابش جداست؛ يعني غير از اين علوم رسمي که در حوزه‌هاست، چيزهاي ديگري هم اينها مي‌فهمند، چيزهاي ديگري هم اينها مي‌شنوند، صداهاي ديگری هم از ملائکه اينها مي‌شنوند. اين يک وعده صغروي است براي آن کبراي کلّي. ديگر سخن از اينکه بهشت و اينها مي‌دهند، هر کسي آن بهشت ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ را دارد، از اين بهشت برخوردار نيست، اما هر کسي از اين بهشت برخوردار باشد، يقيناً از آن بهشت ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ هم برخوردار است. فرمود اينها کساني‌اند که ﴿امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوي﴾، آن وقت اينها مي‌شوند شاگرد خوب؛ لذا مي‌بينيد طولي نمي‌کشد که در يک عصر مثل مرحوم آقاي حكيم ظهور مي‌كند. اگر کسي با مستمسک مرحوم آقاي حکيم آشنا باشد، مي‌فهمد که يک کتاب فقهي غني و قوي است، الميزان هم همين‌طور است، الغدير هم همين‌طور است. الآن تقريباً بيش از نيم‌قرن داراي عظمت علمي است، اينها را به هر حال يک آدم عادي نوشته است. ﴿امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوي﴾، الآن هم همين‌طور است، الآن هم اگر ما واقعاً باور کنيم آيات قرآني که سر جايش محفوظ است: ﴿إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا﴾، نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) بايد اين‌طور باشيم، نسبت به روايات بايد اين‌طور باشيم، حالا رواياتي که البته براي ما مسلّم هست که صحيح و معتبر است و فراوان هم هست، نسبت به آنها اين ادب را که بايد داشته باشيم، حالا روايات مشکوک مطلبي ديگر است. ﴿امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوي﴾؛ آن‌گاه ﴿لَهُمْ مَغْفِرَةٌ﴾؛ يک وقت مي‌گوييم ﴿يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ﴾ جمله فعليه است خدا مي‌آمرزد؛ يک وقت ﴿لَهُمْ﴾ هست، اختصاص هست يا ملکيت است، مغفرت مال اينهاست. مي‌بينيد درباره بعضي دارد که ﴿يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ﴾[32] درباره بعضي دارد که ﴿لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾،[33] آنها که ﴿لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ هستند حق شفاعت دارند، با ﴿يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ﴾ فرق مي‌کنند. آنهايي که ﴿يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ﴾ هستند يا ﴿ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِينَ﴾ هست، فقط حق ورود خودشان برای خودشان است؛ اما اگر گفتند: ﴿لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾، اين ﴿لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ مي‌تواند يک عده را ببرد، اين برای کساني است که به آنها مي‌گويند: «قِف تَشفَع لِلنَّاس»[34] اين دومي و سومي مجزوم به آن امر است؛ يعني بايست شفاعت کن كه شفاعت تو مقبول است، اين مي‌شود ﴿لَهُمْ مَغْفِرَةٌ﴾.[35] اين ﴿لَهُمْ مَغْفِرَةٌ﴾ با ﴿لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾ يا «لهم الکذا و لهم الکذا» اين بوي حق شفاعت مي‌دهد، ﴿لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظيمٌ﴾، چيزي را که ذات اقدس الهي به عظمت بستايد و معرفي کند معلوم است که خيلي عظيم است.

بعد در قبال اين ادب فرمود: ﴿إِنَّ الَّذينَ يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾، اينها عقل اجتماعي ندارند، آن ادب محضر را ندارند، ادب «مع‌الرسول» را ندارند، چون اوّلاً بيرون از حجره صدا مي‌زنند «اُخرج، اُخرج» كه اين کار جاهليت بود، همين‌طور فرقي نمي‌کند.

مطلب اساسي اين است که اگر کسي «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»؛[36] امام زمان در حقيقت به همان امامتشان است، به همان ولايتشان است، به همان حديثشان است، اگر کسي معارف اينها را نشناسد «مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة». هر حکمي که درباره قرآن است درباره عترت هم هست، هر حکمي که درباره عترت هست درباره قرآن هم هست. اگر درباره وجود مبارک پيغمبر گفته شد: ﴿يُنادُونَكَ مِنْ وَراءِ الْحُجُراتِ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾، آنکه به منزله جان پيغمبر است او هم همين‌طور است.

24 ذي حجّه روز «مباهله» است. از غريب‌ترين ايام زندگي ما همين 24 ذي حجّه است. مي‌دانيد خيلي از ما عالمانه حرف مي‌زنيم و عوامانه فکر مي‌کنيم! ما آن ارکان ولايت را تقريباً از دست مي‌دهيم، اما آن اجزاي غير رکني را خيلي محترم مي‌شماريم! اوّل ذي حجّه يا فلان شب يا فلان روز ازدواج وجود مبارک حضرت امير با فاطمه زهرا(سلام الله عليهما) است اينها جزء واجبات غير رکني است. ما در نماز يک واجب رکني داريم، يک واجب غير رکني؛ امامت همين‌طور است، ولايت همين‌طور است. غدير جزء واجبات رکني است، با ازدواج فرق مي‌کند. مباهله جزء واجبات رکني است، با ازدواج فرق مي‌کند. نه رسانه‌هاي ما از مباهله تعريف مي‌کنند، نه خود ما! حالا در خصوص مباهله بحث مي‌کنيم. وقتي مأمون به وجود مبارک امام رضا(سلام الله عليه) عرض مي‌کند به چه دليل علي بن ابي‌طالب أفضل است؟ ديگر نفرمود غدير! فرمود: «بِآيةُ ﴿أَنْفُسَنَا﴾[37] ». خدا وقتي وجود مبارک حضرت امير را جان پيغمبر مي‌داند، آيا از اين بالاتر فضيلت فرض مي‌شود؟ «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه‌»[38] کجا! که گفته خود پيغمبر است؛ البته «من الله» است، تا آنکه ذات اقدس الهي فرمود علي جان پيغمبر است و وجود مبارک امام رضا(عليه السلام) به اين استدلال کرد. مأمون(عليه من الرحمن ما يستحقه) يک اشکال کرد، وجود مبارک امام رضا جواب داد.[39]

غرض اين است که مباهله جزء واجبات رکني ولايت است. اين روز را نه رسانه‌ها از آن نامي مي‌برند، نه حوزه‌ها خبري هست! آن وقت آن مسائل واجبات غير رکني را بله، خيلي دامن مي‌زنيم، آنها هم واجب هست، مثل اجزاي نماز است؛ اما حمد و سوره کجا، رکوع و سجود کجا؟ حمد و سوره واجب غير رکني است، اما رکوع و سجود واجب رکني است. مسئله غدير از يک طرف، مسئله مباهله از طرف ديگر، اينها جزء واجبات رکني ولايت است که ـ إن‌شاءالله ـ مقداري در اين زمينه بحث مي‌شود.


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo