< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/08/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 6 تا 9 سوره حُجرات

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلي‌ ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ (6) وَ اعْلَمُوا أَنَّ فيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطيعُكُمْ في‌ كَثيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في‌ قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ (7) فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَليمٌ حَكيمٌ (8) وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَي الْأُخْري‌ فَقاتِلُوا الَّتي‌ تَبْغي‌ حَتَّي تَفي‌ءَ إِلي‌ أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ (9)﴾

سؤالی که در رابطه با آيه «نبأ» ـ ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ﴾ ـ مطرح هست اين است که آيا خبرفروشي جايز است يا نه؟ مستحضريد اگر خبر «في نفسه» صادق باشد، يک؛ و رَجفه و لرزه‌اي در جامعه ايجاد نکند، بلکه امنيت جامعه را ايجاد بکند، دو؛ و منفعت محلّله عُقلايي داشته باشد، سه؛ چنين خبري، هم نشر آن جايز است و هم فروش آن جايز است، چون هر چه که منفعت محلّله عقلايي دارد، خريد و فروش آن جايز است. حالا مطلبي را کسي کشف کرده، اين خبر را که او کشف کرده، اگر واجد اين عناصر سه‌گانه باشد، خريد و فروش آن جايز است؛ منتها انسان براي اينکه تشخيص بدهد آنچه را که مي‌خواهد براي کلّ جامعه نقل کند، نافع است يا ضرر دارد، بايد با مسئولينِ شوراي امنيت ملّی هماهنگ باشد ـ زيرا آنها از کلّ جامعه باخبر هستند ـ. اگر از آنها خبر صحيحي دريافت کرد که اين خبر مزاحم امنيت عمومي نيست، علاوه بر اينکه منفعت محلّله عُقلايي هم دارد، پس خريد و فروش چنين خبري جايز است و اگر بيگانه‌اي بخواهد جلوي اين‌گونه از خبرها را بگيرد، حق سانسور ندارد، براي اينکه نظام آن را امضا کرده، منفعت محلّله عُقلايي هم دارد، آن وقت اگر کسي بخواهد جلوي اين کار را بگيرد، درست نيست.

مطلب مهم آن است که در آيه ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ﴾، گاهي گفته مي‌شود که اين حُسن و قبح، هم عقلي است و هم شرعي؛ عقلي است براي اينکه عقل اينها را مي‌فهمد، شرعي است براي اينکه شارع مقدس خودش گفته ايمان محبوب است، عدل محبوب است، صلح محبوب است و امثال آن. اين‌گونه از استدلال‌ها تام نيست، زيرا شارع کارش مقابل ندارد، عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع. ما خالقی داريم که ذات اقدس الهي است و کلّ نظام را زيبا آفريد و شارعی داريم که همان ذات اقدس الهي است که قوانين خوبي تصويب کرد. کار شارع خلقت و مهندسي است، ولی کار عقل کشف و فهميدن است. هرگز سراج و چراغ را با صراط نمي‌سنجند، چون صراط هيچ مقابل ندارد. اگر مهندس يک راه خوبي، صافي، دقيقي، مستقيمي را ايجاد کرده است، ما از دو راه و از دو طريق مي‌توانيم بفهميم که اين راه، راه خوبي است: يکي راه عقل و ديگری راه نقل است؛ اما نمي‌شود گفت که عقل مثل مهندس مي‌سازد! چرا که مهندس مي‌سازد و عقل مي‌فهمد. هرگز چراغ را با صراط نمي‌سنجند، زيرا هيچ راه علمي ندارد ـ چه در کلام و چه در اصول ـ که ما بگوييم حُسن و قبح، عقلي است و شرعي! شرع که مقابل ندارد، شرع مهندس است، شرع خَلق کرده است. ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ﴾، نه يعني «حَکَم بأنّ الإيمانَ محبوبٌ»! او اين را ساخت، اين گُل را او ساخت، اين عسل را او آفريد، اين دين را او ساخت. ما نمي‌توانيم بگوييم که عدل را «شارع» هم حَسَن کرده، «عقل» هم حَسَن کرده است! موضوع را او خلق کرد، محمول را او خلق کرد، عسل را او خلق کرد، لذّت را او خلق کرد و ما از راه تجربه يا از راه ديگر اينها را کشف مي‌کنيم. اگر در کلام يا در اصول گفتيم اين مطلبِ حُسن و عقل، هم عقلي است و هم شرعي، راه علمي را طي نکرديم.

خداي سبحان خودش را به عنوان خالقِ کلّ به نحو موجبه کليه در «کان تامه» معرفي کرد و فرمود: ﴿اللَّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾؛[1] اين «کان تامه» است. بعد به عنوان «کان ناقصه» که زيباآفرينيِ او را بيان مي‌کند، در آيه ديگر فرمود: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾؛[2] هر چه خلق کرد زيبا خلق کرد؛ گُل را زيبا خلق کرد، عسل را زيبا خلق کرد، آسمان را زيبا خلق کرد. بعد به ما عقل داد: ﴿جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ﴾[3] که زيباشناسي کنيم. ادله نقلي به نام روايات را به وسيله گزارشگران ديني در دسترس ما قرار داد که به ما مي‌گويد فلان چيز خوب است، فلان چيز خوب است، فلان چيز خوب است. ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ﴾ به اين معنا نيست که «حَکَمَ بأنّ الإيمانَ محبوبٌ»، او اين را ساخت. ما نمي‌توانيم بگوييم که هم عقل زيبايي را مي‌فهمد، هم مهندس! مهندس مي‌آفريند و عقل مي‌فهمد. هرگز صراط را با سراج نمي‌سنجند! هرگز نمي‌توان گفت حُسن و قبح، عقلي است و شرعي! شرع حَسَن‌آفرين است و عقل حَسَن‌شناس. خدا موضوع را خلق کرد، محمول را خلق کرد، انسان بررسي مي‌کند همان طوري که چشم باز مي‌کند مي‌بيند گُل زيباست، پس لذّت مي‌برد؛ گوش مي‌دهد مي‌بيند صوت اذان فلان مؤذن زيباست، پس لذّت مي‌برد؛ ذائقه را باز مي‌کند مي‌بيند عسل شيرين است، پس لذّت مي‌برد. انسان مي‌فهمد که چه چيزي خوب است و چه چيزي لذيذ است، نه اينکه حکم بکند، ولي آن‌که عسل آفريد، آن‌که آهنگ آفريد، آن‌که گُل آفريد، موضوع را هم آفريد، يک؛ لازمِ ذات هم به تبع ذات جعل شده است، اين دو. اينکه لازم ذات جعل نشده است و ضروري است؛ يعني جعل مستأنَف ندارد، وگرنه لازمِ ذات، موجودي است ممکن و هر ممکني هم سبب دارد. اگر گفتند: «لازم شیء لم يکن معلّلا»؛ يعني «لم يکن معلّلاً بعلةٍ زائدةٍ علي ذات المعلول و موضوع». آن کسی که گفته «ذاتي شیء لم يکن معلّلا»، گفته است که به علت زائد محتاج نيست، نه اينکه علّت نمي‌خواهد. اگر ذاتي جعل نشده، يا زوجيّت جعل نشده؛ يعني به جعل مستأنَف نياز ندارد، وگرنه زوجيّت موجودي است ممکن و هر ممکني هم سبب مي‌خواهد؛ منتها سببِ زوجيّت همان سبب اربعه است. آن اربعه‌آفرين، زوجيّت را هم به تبعِ اربعه خلق کرده است. حُسن عدل را عدل‌آفرين خلق کرده است؛ عدل يعني اين موجود، تا روزي هست که همه اعضاي آن سر جاي خود باشد. وقتي مُرکّبي دارای عناصر و اجزايي باشد که همه آنها سر جاي خودشان باشند، اين مي‌شود زيبا. پس چون هر چيزي را آفريد، يک؛ و هر چيزي را در جاي خود قرار داد، دو؛ اين مي‌شود زيبا. او زيباآفرين است، ولی عقل زيباشناس است. آن‌که مهندس است را که نمي‌شود گفت مهندس هم اين طور مي‌گويد، عقل هم اين طور مي‌گويد! مهندس مي‌سازد و عقل مي‌فهمد. حُسن و قبح اِلّا و لابدّ آفرينش آن به شرع است ولاغير. فرمود: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾، اين برای نظام بيرون است.

در نظام درون ما هم طرزي خلق کرد که ما از ايمان لذّت مي‌بريم، از عدل لذّت مي‌بريم. ما را اين طور ساخت، نه اينکه «حَکَم بأنّ الايمان عزيزٌ و لذيذٌ»، ما را اين طور ساخت. آن وقت ما از دو راه مي‌توانيم به اين صراط مستقيم پي ببريم: يا دليل نقلي داريم که مثلاً فلان گياه براي فلان چيز خوب است، يا دليل عقلي داريم و خودمان کشف مي‌کنيم. پس عقل هميشه در مقابل نقل است و نقل در مقابل عقل است، ولی شرع مقابل ندارد، خدا مقابل ندارد، دين مقابل ندارد، قانون الهي مقابل ندارد که ما دو تا قانون داشته باشيم، چون چه انسان حکيم باشد، چه اصولي باشد، چه فقيه باشد، قبل از اينکه او به دنيا بيايد اينها بود، بعد از مرگ او هم اينها هست. پس عقل هيچ کاره است، مثل چراغ است؛ قبل از اينکه اين چراغ اينجا نصب بشود اين صحنه و ستون‌ها بود، بعد از آن هم هست. عقل کشف مي‌کند، کار عقل سراجي است، نه صراطي و چون عقل اين چنين است، اين منتظر است و بايد خوب بفهمد، گاهي هم بد مي‌فهمد. اگر دقيق باشد، خوب مي‌فهمد و اگر دقيق نباشد، بد مي‌فهمد.

بنابراين شرع به هيچ وجه مقابل ندارد. ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ﴾، نه يعني «حَکَمَ بأنّ الايمانَ محبوبٌ»! اگر به ما ذائقه‌اي داد که از عسل لذّت مي‌بريم، نه اينکه دستور داده باشد! نه اينکه حکم کرده باشد به اينکه عسل شيرين است! ما را اين طور آفريد و اين هم خوب است. بنابراين ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ﴾، دليل نقليِ حُسن و قبح عقلي نيست در قبال عقل. اين مهندسي است، اين صراط است، اين مکشوف است نه کاشف، اين مقابل ندارد. آن وقت ما از چند راه مي‌فهميم که ايمان، حَسَن است: هم از راه عقل مي‌فهميم، هم از راه نقل مي‌فهميم و مانند آن. ما را اين طور ساخت؛ قبل از اينکه عقلي پيدا بشود اين صحنه بود، بعد از مرگ عقلا هم باز اين صحنه هست.

فتحصّل که اين آيه در صدد بيان حُسن و قبح نقلي نيست که بگوييم اين حُسن و قبح نقلي است در مقابل عقل. پرسش: ايمان حالت نفساني است و کسي که در متعلق ايمان دچار جهل مرکّب بشود و خطا کند، آيا باز هم براي او محبوب است؟ پاسخ: در بحث ديروز گذشت که خدا هم در بحثِ «بود» و «نبود» به ما سرمايه داد، هم در بحث «بايد» و «نبايد» به ما سرمايه داد و هم در اينکه «چه کنيم» به ما سرمايه داد؛ در بخش «بود» و «نبود»، آن اصل تناقض را به ما داد که هم مرحوم کليني نقل کرد و هم مرحوم صدوق از وجود مبارک امام رضا(عيه السلام) نقل کرد که حضرت فرمود: «لَمْ يَكُنْ بَيْنَ‌ النَّفْيِ‌ وَ الْإِثْبَاتِ‌ مَنْزِلَة»،[4] اين را هم مرحوم کليني نقل کرد، هم مرحوم صدوق. اين اصلِ تناقض است که فرمود بين بود و نبود فاصله‌ای نيست، اين را همه مي‌دانند، اين سرمايه است. البته اين مي‌شود اوّلي؛ اوّلي يعني اوّلي، بديهي يعني بديهي؛ بديهي يعني دليل دارد، ولي دليل نمي‌خواهد، مثل دو دو تا چهارتاست يا مثل آتش گرم است، اينها بديهي است، دليل دارد ولي دليل نمي‌خواهد. اوّلي آن است که دليلش محال است، دليل‌بردار نيست. اصل تناقض، اوّلي است؛ يعني شما چگونه می‌خواهی حرف بزني و ثابت بکني که جمع نقيضين محال است؟ تا بخواهي حرف بزني، بود و نبودِ حرف شما بايد ثابت بشود که يکي نيست! فهم و عدم فهم شما بايد ثابت بشود که يکي نيست. اوّلي يعني محال است که دليل داشته باشد، چون بديهيِ بالذّات است، غنيِّ بالذّات است، اين را به ما داد. آن وقت دور محال است، تسلسل محال است، جمع ضدّين محال است، اين را همه ما مي‌دانيم که جمع ضدّين محال است؛ اما اين بديهي است نه اوّلي، دليل دارد، چون اگر جمع ضدّين بشود، مي‌شود جمع نقيضين. جمع مثلين محال است؛ اين جمع مثلين همين است که در بين طلبه‌ها مي‌گويند: «تحصيل حاصل محال است»؛ منتها نمي‌دانند چه مي‌گويند!؟ اين «تحصيل حاصل محال است»؛ يعني جمع مثلين محال است و جمع مثلين محال است؛ يعني جمع ضدّين محال است و جمع ضدّين محال است؛ يعني جمع نقيضين محال است؛ جمع نقيضين که محال شد، ديگر کلام تمام شده است. اينها را به ما داد، اينها رأس‌المالِ اوّلي براي درک بود و نبود است. براي درک مسائل حقوقي و اخلاقي هم، آن بايد و نبايد را با ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[5] به ما داد، ساختار خلقت ما را هم زيبا آفريد: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾. روده و معده ما را با غذاي سالم سازگار کرد، فطرت و عقل و هوش ما را با عدل و احسان سازگار کرد، اين مي‌شود «أحسن تقويم».[6] آن وقت چه کسي اينها را آفريد؟ خدا. چه کسي اينها را کشف مي‌کند؟ دو تا راه دارد: يا راه عقلي دارد، يا راه نقلي دارد. نمي‌شود گفت که ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ﴾؛ يعني اين حُسن و قبح شرعي را آيه مي‌خواهد بگويد، در برابر حُسن و قبحي که عقل ادراک مي‌کند! پرسش: وقتي مي‌گويند عقل حکم می‌کند، آيا اين تسامح است؟ پاسخ: بله، حکم مي‌کند يعني مي‌فهمد؛ مثلاً ما وقتی می‌گوييم: «زيدٌ عالِمٌ»، حکم کرديم؛ يعني فهميديم که زيد عالم است يا اين شخص به نام زيد در خارج ايستاده است، در اين‌جا ما حکم مي‌کنيم به «ثبوت المحمول للموضوع» در دستگاه خود ما. بعد مي‌گوييم اين اگر مطابق با واقع بود، صادق است. اين چنين نيست که ما در واقع اثر بگذاريم، بلکه ما حکم مي‌کنيم به ثبوت؛ يعني مي‌فهميم اين محمول براي اين موضوع است، بعد مي‌گوييم اين چون مطابق با واقع است، مي‌شود صادق.

بنابراين عقل حکمِ به معناي ايجاد خارجي ندارد، داور خارجي نيست، فقط داور ذهني است و در حوزه ذهن حکم مي‌کند به ثبوت محمول براي موضوع. قبل از اينکه اين عقل به دنيا بيايد يا اين حکيم يا اصولي يا فقيه به دنيا بيايد، اين واقعيت در خارج بود، بعد از مرگ او هم هست. اما اينکه فرمود: ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا﴾؛ دين ما را به وحدت دعوت کرده است و وحدت حق است و ـ خداي ناکرده ـ اگر اختلافی در دين باشد، ارباً ارباً خواهد شد و همه آسيب مي‌بينند؛ لذا وحدت را بر ما واجب کرده است تا متّحد باشيم. بعد فرمود شما برادران يکديگر هستيد؛ اين اخوّت گاهي اخوّت نَسَبي است که روشن است، در مسئله ارث و نَسَب و امثال آن اخوّت نسبي است. يک وقت است اخوّت قبيله‌اي و نژادي و امثال آن است، مثل اخوّت عرب و عجم، اين تازي و فارسي از همين قبيل است. يک وقت اخوّت؛ يعني معيشت در يک سرزمين. گاهي مي‌بينيد بعضي از انبيا با اينکه از قبيله و قوم خاصی نبودند، مي‌گوييم: ﴿وَ إِلي‌ عادٍ أَخاهُمْ هُوداً﴾،[7] ﴿وَ إِلي‌ ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً﴾،[8] اين با اينکه از قوم عاد و ثمود نبودند، ولي چون با هم زندگي مي‌کردند، چنين اخوّتي به آنها اسناد داده شد که حرمت اين وحدت محفوظ بماند. شکاف جمعيت و ايجاد اختلاف؛ چه با قول، چه با فعل و چه با سکوت، اين مي‌شود محَرَّم. انسان حرفي بزند که جامعه را ارباً ارباً بکند، يا کاري بکند که جامعه را ارباً ارباً بکند، يا با يک سکوت، جامعه را ارباً ارباً بکند، اين مي‌شود محَرَّم؛ اما در همه موارد بايد اصل مسئله و موضوع محفوظ باشد؛ يعنی اختلاف بين دو گروه باشد، نه اختلاف بين يک گروه با معصوم!

يک بيان بسيار لطيفي مرحوم خواجه در تجريد دارد که آن بيان، بسيار بسيار لطيف است و مرحوم علامه هم خوب شرح کرده است. مرحوم خواجه در متن تجريد دارد که «مُخالِفُ عَليٍّ فَسَقَ و مُحارِبُهُ کَفَرَة»؛[9] يک وقت انسان با امام معصوم اختلاف دارد، اين مشمول آيه ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا﴾ نيست. اختلاف با معصوم اگر در حدّ اختلاف سليقه و اختلاف عملي و امثال آن باشد، اين فِسق است و اما اگر در حدّ قيام مسلّحانه باشد که کفر است! «مُخالِفُ عَليٍّ فَسَقَةٌ وَ مُحَارِبُهُ کَفَرَة»، زيرا وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بالصّراحه فرمود: «يَا عَلِيُّ حَرْبُكَ‌ حَرْبِي‌ وَ سِلْمُكَ سِلْمِي‌»؛[10] اين تنزيل است، اين حاکم بر ادله کفر است «بتوسعة الموضوع». اگر گفتند: «اَلطَّوَافُ فِي البِيتِ صَلاةٌ»[11] يعني چه؟ يعني بالاخره «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ‌»،[12] اينجا هم «لا طواف الا بطهور». اين حاکم بر آن دليل است به توسعه موضوع. حرب با پيغمبر چگونه است؟ کفر است، نه فِسق. فرمود: «يَا عَلِيُّ حَرْبُكَ‌ حَرْبِي»، اين «حَرْبُكَ‌ حَرْبِي» تنزيل است و حاکم است بر ادله کفر به توسعه موضوع. اين‌که فِسق نيست، اين را که نمي‌شود گفت اگر کسي با شمشير، قيام مسلّحانه کرده و با سيدالشهداء دارد مي‌جنگد، يا با وجود مبارک امام اميرالمؤمنين دارد مي‌جنگد، اين جزء فَسقه نيست، بلکه کافر است! فرمود: «حَرْبُكَ‌ حَرْبِي»، حرب با پيامبر چه حکمي دارد؟ اينکه فِسق نيست، اين کفر است. بنابراين اين چنين نيست که حالا «قتله» فاسق شدند و به اين معنا معصيت کردند، اينها کافر هستند. «مُخالِفُ عَليٍّ فَسَقَةٌ وَ مُحَارِبُهُ کَفَرَة»، چون فرمود: «حَرْبُكَ‌ حَرْبِي». پس اين آيه در صدد آن اختلاف نيست که کسي قيام مسلّحانه بکند در برابر معصوم(سلام الله عليه)، بلکه اگر يک اختلاف داخلي داشته باشند، مشمول اين آيه هستند، فرمود: ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا﴾؛ نفرمود دو فرقه؛ تمام تعبيرات قرآن، تعبيراتی لطيف و نمکين است. اختلاف، درباره فرقه است؛ يعني مفارقت دارند؛ اما تعبير طايفه دارد! آنهايي که وارد حوزه علميه مي‌شوند طايفه هستند، آنهايي که وارد دانشگاه مي‌شوند طايفه هستند. طايفه را طايفه گفتند، چون مقصد آنها يکي است، راه آنها يکي است، مَطاف آنان يکي است، قبله آنها يکي است و دور يک مَطاف دارند طواف مي‌کنند، طايفه را از اين جهت طايفه گفتند، فرمود: ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ﴾،[13] نه «فِرقَةٌ»! نفرمود از هر فرقه‌اي يک گروه بيايند! حالا که آمدند مي‌شوند طايفه، چون يک مقصد دارند؛ وقتي آمدند در حوزه علميه، يک قبله دارند و يک مَطاف دارند و دور اين مَطاف دارند مي‌گردند. وقتي وارد دانشگاه شدند، يک قبله دارند، يک مَطاف دارند و دور آن مَطاف مي‌گردند، ديگر فرقه نيستند، بلکه طايفه مي‌شوند. ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ﴾، «فِرقَةٌ» نه! ﴿طَائِفَةٌ﴾، حالا يک مقصد دارند، اينها آمدند عالِم بشوند که مي‌شوند طايفه و ديگر فرقه نيستند. هر کس وارد حوزه شد، جزء يک طايفه است، چون يک قبله دارد و يک مَطاف دارد و دور آن مَطاف دارد مي‌گردد. هر کس به دانشگاه رفت، يک قبله دارد و يک مَطاف دارد و طايفه است. فرمود اينها اوّل اختلاف دارند، ولي سرانجام در اثر ايمان، طايفه می‌شوند، فرقه که نيستند و چون ايمان دارند و اصول دين را قبول دارند و فروع دين را قبول دارند و مشترکات فراوانی هم دارند، مقداری هواي نفس فاصله شد، اين هواي نفس را شما اولاً نگوييد به ما چه؟ هم به ما چه و هم به شما چه! همه وظيفه داريم که اين اختلاف را حلّ کنيم و نگوييم: «بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خويش».[14] يک بيان نوراني از امام باقر(سلام الله عليه) است که فرمود: «بَلِيَّةُ النَّاسِ عَلَيْنَا عَظِيمَةٌ إِنْ دَعَوْنَاهُمْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَنَا وَ إِنْ تَرَكْنَاهُمْ لَمْ يَهْتَدُوا بِغَيْرِنَا»؛[15] ما ابتلاي سختي با عدّه‌اي داريم؛ اينها را دعوت می‌کنيم، نمي‌آيند و اگر رها کنيم، راهي غير از اين نيست. ما که نمي‌توانيم بگوييم: «بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خويش»، اينکه حرف ما نيست. ما الآن سخت گرفتاريم؛ مي‌گوييم نمي‌آيند و اگر رها کنيم، راهي غير از اين نيست. همه همين طور هستند، هر جا اختلاف است: «بَلِيَّةُ النَّاسِ عَلَيْنَا عَظِيمَةٌ». بر همه ما واجب است که اين اختلافات را حلّ کنيم، فرمود اين اختلافات را بايد حلّ کنيد، نگوييد به ما چه!؟ نگوييد: «بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خويش»! بايد اصلاح کنيم، صلح کنيم، «بالعدل» صلح کنيم. اگر ـ خداي ناکرده ـ کسي حرف ما را گوش نداد، باز نگوييم: «بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خويش»، بلکه به نفع مظلوم قيام کنيم، زيرا اگر کسي صداي مظلومي را بشنود و او را ياري نکند، او شريک در ظلم است! اين بيان را مرحوم کليني از وجود مبارک معصوم از حضرت مسيح نقل کرد، چون بعضي از ائمه(عليهم السلام) گاهي روايات را از انبياي قبلي نقل مي‌کنند که مسيح(سلام الله عليه) فرمود: «إِنَّ التَّارِكَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِيكٌ لِجَارِحِه‌»؛[16] اين حرف مسيح است؛ يعني اگر کسي زخم خورده‌اي را ببيند، به دنبال درمان او نشتابد، شريک جُرم است. الآن اين استکبار، اين مسيحيّت و اين غرب، اين طور دارد يمن و يمني را مي‌بيند که هر روز مجروح مي‌دهد، ولی حرفی نمی‌زنند، اينها شريک جُرم آل سعود خواهند بود. «إِنَّ التَّارِكَ شِفَاءَ الْمَجْرُوحِ مِنْ جُرْحِهِ شَرِيكٌ لِجَارِحِه‌»، اين را مرحوم کليني در جلد هشت کافي از وجود مبارک مسيح(سلام الله عليه) نقل کرده است. اين دين هست، دين همه انبيا، اسلام است و اسلام هم اين را آورده که مبادا خونِ بي‌جهتي ريخته بشود. اگر قيام کرديد: ﴿فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما﴾، اما ﴿بِالْعَدْلِ﴾. اگر ﴿فَإِنْ فاءَتْ﴾، اگر برگشتند و اسلحه را به زمين گذاشتند، چه بهتر! و اگر تسليم نشدند، به نفع مظلوم قيام کنيد و ظالم را سر جاي خود بنشانيد، اين حکم اسلام است. شما الآن کشورهاي اسلامي داريد، غير متعهّدها را داريد، دورهم نشستن‌ها دارند و داريد، مي‌بينيد خبري از اين حمايت از مظلوم نيست! آن کاري که آل سعود در سال گذشته کرده، اين کاري که آل سعود در يمن هر روز دارد مي‌کند. علّت اينکه خيلي از دعاهاي ما مستجاب نمي‌شود، براي اين است که اين وظيفه اصلي را انجام نمي‌دهيم. فرمود اينها که مؤمنين هستند و برادران اسلامي شما هستند، سعي کنيد شما اسلحه را از دست ظالمان آنها بگيريد، اين حداقل کار است. ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا﴾، اين تعبيرات ادبي که گاهي تثنيه است و گاهي جمع، نکته آن روشن است؛ از آن جهت که همه گروه‌ها دارند به جان مي‌افتند، تعبير به ﴿اقْتَتَلُوا﴾ فرمود و از آن جهت که رؤساي اينها دو طرزِ فکر دارند، تثنيه تعبير کرد: «و إن طائفتان من المؤمنين اقتتلا» نفرمود، ﴿اقْتَتَلُوا﴾ فرمود. اين را هم مستحضريد که گاهي باب افتعال، کار مفاعله و تفاعل را مي‌کند، مثل «اختلاف» که باب افتعال است، ولي کار مفاعله را مي‌کند، کار تفاعل را مي‌کند، يا «استباق»؛ يعنی مسابقه دادن که باب افتعال است، ولي کار مفاعله را مي‌کند. اينجا هم «اقتتال» کار مقاتله را مي‌کند. فرمود: ﴿وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا﴾، شما نگوييد به ما چه!؟ ﴿فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ﴾؛ اگر حرف شما را گوش ندادند، نگوييد باز به ما چه!؟ ﴿فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَي الْأُخْريفَقاتِلُوا الَّتي‌ تَبْغي‌ حَتَّي تَفي‌ءَ﴾؛ دست ظالم را بگيريد نگذاريد ظلم کند، الآن جهان اسلام همين طور صاف دارد نگاه مي‌کند که اين يمني‌ها زير سلطه و بمباران آل سعود هستند! کجا و چه وقت اين قرآن بايد عمل بشود خدا مي‌داند!؟ ﴿فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَي الْأُخْري‌﴾؛ اگر ظلم ادامه پيدا کرد، ﴿فَقاتِلُوا الَّتي‌ تَبْغي‌ حَتَّي تَفي‌ءَ إِلي‌ أَمْرِ اللَّهِ﴾؛ اگر يک وقت انسان بخواهد اين يمني مظلوم و بيچاره را کمک بکند، مي‌گويند به شما چه؟! آن وقت مسابقات قرآني هم بين‌المللي می‌شود، همه جا هست! قرائت قرآن هم بين‌المللي است، همه جا هست! پخش آيات قرآن هم بين‌المللي است، همه جا هست! به ما چه يعني چه؟ هم به ما چه و هم به شما چه! هم شما موظف هستيد و هم ما موظف هستيم، اين اسلحه را بايد از دست ظالم گرفت. فرمود: ﴿فَقاتِلُوا الَّتي‌ تَبْغي‌ حَتَّي تَفي‌ءَ إِلي‌ أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما﴾؛ اما ﴿بِالْعَدْلِ﴾. اين چنين نيست که حالا بگوييم جنگ تمام شد و آتش‌بس است! بله آتش‌بس درست است، ولي اين همه خسارت‌ها چه می‌شود؟ اين همه خرابي‌ها چه می‌شود؟ اين ﴿فَإِنْ فاءَتْ﴾ به اين معنا نيست که حالا اگر آنها اسلحه را کنار گذاشتند و آتش‌بس شد، تمام شده باشد! اين همه ويراني‌هاي يمن چه می‌شود؟ اين همه خرابي‌ها را چه کار بايد کرد؟ اين مي‌شود قرآن. از آن طرف شما مي‌بينيد پشت سر هم مسابقات قرآنی برگزار می‌شود و از راديوهاي سراسر کشورهاي اسلامي هم پخش می‌شود! ﴿فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَي الْأُخْري‌ فَقاتِلُوا الَّتي‌ تَبْغي‌ حَتَّي تَفي‌ءَ إِلي‌ أَمْرِ اللَّهِ﴾؛ آيا اين يمني بيچاره يک قدم به طرف آل سعود برداشت که شما حمله کرديد؟ ﴿فَقاتِلُوا الَّتي‌ تَبْغي‌ حَتَّي تَفي‌ءَ إِلي‌ أَمْرِ اللَّهِ﴾. آن مسئله ﴿أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الأمْرِ مِنْكُمْ﴾،[17] هم که همه اينها را بيان مي‌کند. ﴿فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ﴾؛ تمام خسارت‌ها را بايد بگيريد. اين موضوع تمام شد.

آن وقت دو بخش جداگانه براي تتميم اين مسئله ذکر مي‌کند، مي‌فرمايد: ﴿فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا﴾؛ اين ﴿أَقْسِطُوا﴾ کاري به آن ﴿طائِفَتانِ﴾ و امثال آن ندارد، هميشه اهل قِسط باشيد! «مُقسِط»؛ يعني قِسط و عدل‌جو محبوب خداست و «قاسط» که اهل قَسط و جور است، مبغوض خداست، ﴿وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطينَ﴾. ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ﴾، آن محبوبيتش در همين راه‌هاست، شما اگر بخواهيد محبّ خدا باشيد هنر نيست، چون همه کمالات و نيازهاي ما به وسيله خدا تأمين مي‌شود. اگر کاري کرديم که محبوب او شديم، برای ما هنر است. اگر محبوب او شديم براساس «قرب نوافل»[18] و مانند آن، از آن به بعد است که اين روايت نوراني را مرحوم کليني در جلد دو کافي نقل کرد و در جوامع روايي ما هم هست، اهل سنّت هم مرتّب اين روايت را از وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کردند که اگر انسان، محبوب خدا شد، کاري که ذات اقدس الهي با اولياي ويژه مي‌کند، با او مي‌کند: «كُنْتُ سَمْعَهُ ... وَ بَصَرَهُ ... وَ لِسَانَهُ»،[19] من در «مقام فعل» زبان او هستم، در «مقام فعل» چشم او هستم؛ چشم او ديگر بد نمي‌بينيد، زبان او ديگر بد نمي‌گويد. اين کم مقامي نيست! اينها که برای انبيا نيست، برای معصومين نيست، آنها مقامشان خيلي فوق اينهاست. اين وعده را صريحاً هم مرحوم کليني در جلد دوم کافي نقل کرد، هم در روايات اهل سنّت فراوان است. خدا غريق رحمت کند مرحوم مجلسي را، او در مرأة العقول چند تا از اين بخش‌ها را ـ نه همه اينها را ـ چند تا از اين بخش‌ها را نقل کرد، طريق حَسَن آن را نقل کرد، طريق موثّق آن را نقل کرد. خدا چشم انسان مي‌شود ـ در مقام فعل البته، نه در مقام ذات ـ خدا چشم انسان بشود، اين چشم ﴿يُغُضُّوا﴾[20] است و ديگر نامحرم را نگاه نمی‌کند، کار بد و زشت نمی‌کند. اين شخص توفيق دارد که تا آخر عمر، کتاب‌هاي علمي را خوب مي‌خواند، خوب مي‌فهمد، خوب مطالعه مي‌کند و خوب هم درک مي‌کند، اين چشم است. آن گوش هم همين طور است؛ «كُنْتُ سَمْعَهُ». ببينيد بعضي از مؤمّرين تا آخر عمر، اين گوششان سالم است، اين دعايشان مستجاب است، اين دعاي نوراني را حضرت در نهج البلاغه دارد، وجود مبارک سيد الشهداء در دعاي «عرفه» دارد که عرض مي‌کند خدايا! اين سمع و بصر را وارث من قرار بدهي، نه مرا وارث آنها قرار بدهي! اين از لطيف‌ترين دعاهاي اينهاست، «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَيْنِمِنِّي‌»؛[21] مي‌بينيد بعضي‌ها قبل از اينکه خودشان از بين بروند، چشمشان را از دست مي‌دهند، گوششان را از دست مي‌دهند، ذائقه‌شان را از دست مي‌دهند، خودشان مي‌شوند وارث چشم و گوش؛ يعني چشمشان مُرده، گوششان هم مُرده، خود اين شخص شده وارث اين مُرده‌ها! اين دعاي نوراني حضرت امير در نهج البلاغه و دعاي نوراني سيد الشهداء در عرفه اين است که خدايا! اين کار را با ما نکن! اين چشم و گوش را وارث ما قرار بده، نه ما را وارث او؛ يعني اول جان ما را بگير، وقتي جان ما را گرفتي، اينها مي‌شوند وارث ما، نه اينکه ما زنده باشيم بدون چشم و بدون گوش! «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَيْنِ‌ مِنِّي‌»؛ خدايا! اين چشم را تا آخر براي ما نگهدار! مي‌بينيد اين دعا چقدر کريم است!! از حسن و حسين بالاتر که ديگر نيست! حضرت امير به خدا مي‌گويد خدايا! مرا محتاج حسنين نکن! اين چه کرامتي است!! از اين بالاتر!؟ من پسري دارم به نام حسن، پسري دارم به نام حسين، از اين بالاتر که در عالَم نيست، مرا محتاج اينها نکن! اين چشم مرا تا آخر براي من نگه دار! اين گوش را تا آخر براي من نگه بدار! من محتاج حسن و حسين نشوم! اين چه کرامتي است خدا مي‌داند!

 


[14] سعدي، غزل شماره38؛ «چندين چراغ دارد و بيراه مي‌رود ٭٭٭ بگذار تا بيفتد و بيند سزاي خوايش».

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo