< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/09/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 22 تا 30 سوره قاف

﴿لَقَدْ كُنْتَ في‌ غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ (22) وَ قالَ قَرينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتيدٌ (23) أَلْقِيا في‌ جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنيدٍ مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُريبٍ (25) الَّذي جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّديدِ (26) قالَ قَرينُهُ رَبَّنا ما أَطْغَيْتُهُ وَ لكِنْ كانَ في‌ ضَلالٍ بَعيدٍ (27) قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعيدِ (28) ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ (29) يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزيدٍ (30)﴾

سوره مبارکه «ق» که در مکه نازل شد و عناصر محوري آن هم اصول دين است، به بخش معاد بيش از بخش‌هاي ديگر عنايت فرمود. غفلت عبارت از آن است که شيئي موجود باشد و انسان به آن توجه نداشته باشد. اگر موجود نبود، غفلت صادق نيست. معلوم مي‌شود جريان وعد و وعيد الهي، جريان اطاعت و عصيان، پاداشِ اطاعت و کيفرِ عصيان اينها همه مقرّر هست، برخي‌ها غافل و برخي‌ها متذکر هستند. فرمود آنچه را که شما الآن در قيامت مي‌بينيد اين در دنيا موجود بود؛ منتها مورد غفلت شما بود. اين غفلت هم عامل دروني دارد نه عامل بيروني، شما عمداً روي بصيرت خود پرده گناه و حبّ دنيا گذاشتيد و نگذاشتيد اين واقعه را ببينيد و اکنون که اين پرده برداشته شد، شما مي‌بينيد با چيزهايي همراه بوديد: ﴿لَقَدْ كُنْتَ في‌ غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ﴾. شما در دنيا مأمور بوديد، هم به دفع و هم به رفع؛ هم مأمور بوديد که پرده‌اي پيش نيايد و هم مأمور بوديد که اگر پرده‌اي پيش آمد؛ يعني عصياني رخ داد، با توبه اين پرده را برداريد. نه دفعِ غطاء کرديد و نه رفعِ غطاء؛ لذا خودتان مستور بوديد و هم اکنون ما اين پرده را برداشتيم. الآن ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾ اگر «دفعاً أو رفعاً» بي‌غطاء مي‌بوديد در دنيا هم بصر شما حديد بود، نه فقط مي‌ديديد و بصير بوديد، بلکه بصرتان حديد بود، براي اينکه تنها چيزي که جلوي ديد را مي‌گيرد کفر، فسوق و عصيان است که در سوره مبارکه «حجرات» گذشت که ﴿كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيان﴾[1] و اگر هيچ کدام از اين اغطيعه نبود نه تنها انسان بصير است، بلکه «بَصرُهُ حديد»؛ تيز هم هست. وقتي در قيامت اين پرده برداشته شد، بصر مي‌شود حديد. وقتي پرده برداشته شد مي‌بيند که يک همراه بسياري بدي هم او را همراهي مي‌کند، انسان تا در پرده است نه جلوي خود را مي‌بيند و نه همراه خود را. بعد دشمن را هم مي‌بيند و مي‌خواهد از او تبرّي کند. از اينجا ديگر جنگ داخلي دوباره شروع مي‌شود. وقتي که اين مي‌خواهد گناه را به گردن شيطان بيندازد: ﴿وَ قالَ قَرينُهُ هذا ما لَدَيَّ عَتيد﴾ اين پيش من هر چه بود حاضر هست و من هيچ جرمي نسبت او نداشتم، من فقط دعوت کردم، مي‌خواست نيايد؛ انبيا دعوت کردند، اوليا دعوت کردند، مي‌خواست دعوت آنها را اجابت کند. اين سؤال و جواب و تخاصم در سوره مبارکه «ابراهيم» مبسوطاً گذشت که شيطان صريحاً گفت: ﴿ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ﴾؛[2] من سلطه‌اي بر شما نداشتم، شما خودتان تحت سلطه من قرار گرفتيد: ﴿إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي‌ فَلا تَلُومُوني‌ وَ لُومُوا أَنْفُسَكُم﴾[3] من دعوت کردم، مي‌خواستيد نياييد؛ انبيا دعوت کردند، مي‌خواستيد برويد. اين مخاصمه در آنجا گذشت؛ لذا اينجا به‌طور اجمال از آن مخاصمه سخن به ميان مي‌آيد که ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: اينجا جاي دعوا نيست، فقط اينجا جاي روشن شدن حق است؛ حق روشن شد که شما غير از دعوت و غير از وسوسه که دعوت است، کاري ديگر نکرديد. ما هم فوراً به شما گفتيم: ﴿وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّه﴾[4] ما به شما هشدار داديم که اگر وسوسه شديد، فوراً پناهنده بشويد. قبلاً که اين جنگ تحميلي بود مي‌گفتند اگر آژير خطر را شنيديد به پناهگاه برويد. اين در پناهگاه برويد، معناي آن اين است که در خيابان بايستيد بگوييد که من مي‌خواهم به پناهگاه بروم؛ اين استعاذه نيست و اين پناهگاه رفتن نيست؛ اگر آژير خطر را شنيد فوراً بايد پناهگاه برود. اگر کسي گرفتار وسوسه شد، نبايد بگويد: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» اين البته ذکر است و ثواب دارد؛ ولي اين پناهگاه رفتن نيست، اين مثل آن است که وقتي آژير خطر را شنيد، در خيابان ايستاده مي‌گويد من مي‌خواهم به پناهگاه بروم؛ اين مشکل را حلّ نمي‌کند. با ناله به طرف انابه بدويد: ﴿وَ إِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ﴾ نه «قل اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»؛ «استعاذه» يعني پناه برد، نه گفت من مي‌خواهم پناهگاه بروم. وقتي آژير خطر را مي‌شنيديم به پناهگاه مي‌رفتيم. اين هم فرمود: وقتي وسوسه شروع شد، فوراً پناهگاه برويد، نه اينکه بگوييد: «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» بر شيطان لعنت؛ اين مشکل را حلّ نمي‌کند. فرمود من اين آيه را به شما گفتم که پناهگاه برويد، پناهگاه هم دم دست شما بود، بگوييد «يا الله» او «سَرِيعَ الْإِجَابَة»[5] است، او ﴿سَميعُ الدُّعاء﴾[6] است. قبلاً هم گذشت که ﴿سَميعُ﴾در قرآن به دو معناست؛ در اعتبارات عقلايي و در محاورات هم همين‌طور است: ما يک سمع فيزيکي داريم که انسان آهنگ‌ها و صداها را مي‌شنود «و الله بکلّ شيء سميع»؛ يک وقت است ﴿سَميعُ الدُّعاء﴾؛ يعني گوش به حرف داعي مي‌دهد. ما هم در محاورات همين حرف را مي‌زنيم، مي‌گوييم فلان کس حرف ما را گوش مي‌دهد، فلان آقا حرف ما را گوش نمي‌دهد، نه اينکه از نظر فيزيکي نمي‌شنود، بلکه يعني ترتيب اثر نمي‌دهد. خدا ﴿سَميعُ الدُّعاء﴾ است، نه يعني دعاي ما را مي‌شنود؛ يعني در دعا ترتيب اثر مي‌دهد وگرنه خدا «سميع الغيبة و الکذب» هم هست. مي‌گوييم: ﴿إِنَّكَ سَميعُ الدُّعاءِ﴾[7] خدايا! تو دعاي داعي را مي‌شنوي و ترتيب اثر مي‌دهي. وقتي انسان بگويد «يا الله»! همان‌جا پناهگاه اوست، اين «التجاء» پناهگاه اوست. فرمود اينجا جاي مخاصمه نيست: ﴿أَلْقِيا في‌ جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنيدٍ﴾ اين کَفّار بودن يا پيشه است يا صيغه مبالغه است يا حرفه يا صيغه مبالغه است، به هر دو معنا درست است، چون ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها﴾،[8] اين يک؛ او هم منکر همه اينهاست مي‌شود کَفّار. يک وقت است نعمت يکي است، اين مي‌شود کفران نعمت؛ يک وقت ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها﴾ او هم زير همه را زده و منکر شده، پس مي‌شود کَفّار. نه تنها از نظر اعتقادي کفر ورزيد، عناد هم دارد و در راه باطل هم صَرف مي‌کند؛ مي‌گويد مال من است، خودم فراهم کردم، چهار ديواري و اختياري. خطر گناه اين نيست که معصيت است، خطر گناه اين است که شرک است؛ انسان از شرک نمي‌تواند نجات پيدا کند. هيچ گناهي نيست مگر اينکه يک گوشه‌ شرک در کنار آن هست. اين آيه نوراني که فرمود: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون﴾[9] مي‌گويد اکثر مؤمنين مشرک هستند، چگونه مشرک هستند؟ براي اينکه انسان دو خطر او را تهديد مي‌کند، يا مقابله يا معادله؛ يا در برابر خداست يا همتاي خداست؛ چه بخواهد چه نخواهد، يا مقابل يا معادل است؛ در هر گناهي اين‌طور است.

بيان مطلب اين است که اگر کسي معصيت و خلافي کرده، اگر نسبت به حکم، جهل قصوري داشت، يا نسبت به معصيت جهل قصوري داشت؛ يا غفلت داشت يا سهو داشت يا نسيان داشت يا اکراه داشت يا اجبار داشت يا الجاء داشت، همه اينها با «حديث رفع»[10] برطرف مي‌شود، اينکه معصيت نيست؛ تنها جايي معصيت است که شخص «عالماً عامداً» دارد خلاف مي‌کند. پس اگر به يکي از علل و عوامل باشد که با «حديث رفع» برداشته شده و معصيت نيست. اگر «عالماً عامداًٰٰ» دارد گناه مي‌کند، وقتي شما اين را تحليل مي‌کنيد معناي آن اين است که خدايا! شما اين را گفتيد، من هم شنيدم، هيچ عذري هم ندارم؛ ولي به نظر من بايد عمل بکنم. اين است که صدر الدين قونوي مي‌گويد: هر گناهي که شما تحليل بکنيد، بازگشت آن به شرک است؛[11] تا انسان مشرک نباشد گناه نمي‌کند: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون﴾؛ اينکه خطر هست و گناه را کم‌کم اضافه مي‌کند و مي‌شود کَفّار عنيد. شيخنا الاستاد مرحوم حکيم الهي قمشه‌اي ـ را خدا رحمت کند ـ فرمود: جرمش اين بود که در آينه عکس تو نديد ٭٭٭ ورنه بر بوالبشري ترک سجود اين همه نيست[12] حالا يک سجده نکرده شيطان، اينکه از ازل تا ابد ملعون باشد، يعني چه؟ گناه ابليس اين نبود که سجده نکرد، خيلي‌ها نماز نمي‌خوانند؛ اما ملعون ازل و ابد نمي‌شوند. گناه او اين بود که شما نظرتان اين است؛ ولي من نظرم اين است. گناه ابليس، شرک و استکبار بود: ﴿وَ كانَ مِنَ الْكافِرين﴾[13] بود، نه صِرف ترک سجود و اين صريحاً در کار او بود که او شده مشرک. در لابه‌لاي هر معصيتي، تنيده و ذخيره شده است؛ درباره هر معصيتي. هر معصيتي وقتي انسان آن را تحليل مي‌کند، وقتي که مشمول «حديث رفع» نشد يعني خدايا! تو اين را گفتي؛ ولي من نظرم اين است. اين است که انسان از اين خطرِ گناه نمي‌داند که چه وقت مي‌رهد؛ اين در صورت مقابل قرار گرفتن است.

معادل قرار گرفتن هم همين است؛ يک وقت است که انسان برابر ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها﴾، يک؛ ﴿وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[14] دو؛ مي‌گويد خدا را شکر که توفيقي پيدا کرديم يا راه دانشگاه يا راه مدرسه، چهار تا کلمه ياد گرفتيم و عالِم شديم. خدا را شکر که به ما علم داد، يا کارهاي ديگر انجام مي‌دهد، خدا را شکر که به ما مال داد، عزت داد، آبرو داد، اين خدا را شکر! اما يک وقت حرف قاروني مي‌زند که اين حرف قاروني کم نيست، مي‌گويد: ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلی‌ عِلْمٍ عِنْدي﴾[15] من خودم سي چهل سال حوزه يا دانشگاه زحمت کشيدم و به اينجا رسيدم. اين را شما بررسي کنيد مي‌بينيد که سر از معادله در مي‌آورد، ديگر نمي‌گوييم تمام اين راه‌ها را او به ما نشان داد، قدم به قدم او ما را بُرد، مي‌گوييم خودمان چهل سال زحمت کشيديم و به اينجا رسيديم. مگر آن قارون بدبخت غير از اين گفت؟ گفت: ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدي﴾؛ من خودم زحمت کشيدم و مال پيدا کردم؛ همين! اين معادل قرار دادنِ حوزوي و دانشگاهي کار خود را در برابر خداست؛ مثل مقابل قرار دادن آن معصيت کار است در برابر خدا. خطر ما همين معادله يا مقابله است؛ لذا اين آيه فرمود اکثر مؤمنين مشرک هستند؛ منتها نمي‌دانند: ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون﴾ ما تا از اين نجات پيدا کنيم سخت است، اين عقبه کئود است، وگرنه صِرف گناه عملي را ذات اقدس به اين شدّت نمي‌گيرد. اينکه مي‌گويند اهل مراقبه باشيد، اهل محاسبه باشيد، همين است.

در ذيل همان آيه نورانی ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون﴾ از وجود مبارک حضرت سؤال مي‌کنند که چه طوري مؤمن مشرک‌ هستند؟ فرمود همين که مي‌گويند: «لولا فلان لهلکت»[16] يا اوّل خدا، دوم فلان شخص! خدا اوّلي نيست که دومي داشته باشد خدا کسي نيست که اگر ديگري نبود مشکل شما حلّ نمي‌شد. بايد بگوييم خدا را شکر که از آن راه مشکل ما را حلّ کرد، خدا را شکر به وسيله فلان شخص مشکل ما را حلّ کرد. همه هرچه هستند ازان کمترند ٭٭٭ که با هستيش نام هستی برند [17] مي‌شود وسيله. خدا را شکر که به وسيله آفتاب، فضاي ما را گرم کرد؛ ما ـ معاذالله ـ آفتاب‌پرست که نيستيم، ماه‌پرست که نيستيم، از آفتاب بهره‌هاي فراوان مي‌بريم، از قمر بهره‌هاي فراوان مي‌بريم، خدا را شکر که اين وسيله را قرار داد که مشکل ما حلّ بشود. اين ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها﴾ براي بيان کثرت محض نيست، به شهادت ﴿وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ براي بيان حصر است. اين که در نماز و در تعقيبات نماز به ما گفتند اين جمله‌ها را بگوييد: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْك»[18] اين درس توحيد است. ديگر هيچ کس نمي‌گويد من خودم زحمت کشيدم و عالم شدم. خيلي‌ها خواستند بيايند؛ اما نشد، خيلي‌ها خواستند بيايند؛ اما در راه برگشتند. «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْك‌». پرسش: در اين آيه ﴿غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا﴾[19] هم به شرک بر مي‌گردد؟ پاسخ: همين است، اين شقوت به شرک بر مي‌گردد؛ يعني آن شقاوت نگذاشت که من خود را در برابر شما قرار ندهم. يک وقت است شقوت به معناي دشواری، عسر، حرج، الجاء و اضطرار است که با «حديث رفع» برداشته مي‌شود، اين شقاوت است نه دشواري. آن دشواري اگر عسر شد، هرج شد، مشمول «حديث رفع» است، «لا ضرر» است، «لا حرج» است، «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي‌»[20] است؛ اما اين شقاوت است نه دشواري؛ اين دشواري با آن سه بيان نفي حرج، نفي ضرر، «حديث رفع» برداشته است؛ اما شقاوت يعني شما گفتي حرام است؛ ولي نظر من اين است که بايد انجام بدهم. طغيان را چرا مي‌گويند طغيان؟ به خاطر همين است. پرسش: ...؟ پاسخ: بله، بايد زير مجموعه يکي از آن سه عنوان باشد: يا نفي ضرر، يا نفي حرج، يا «حديث رفع»، وگرنه انسانِ تن‌پرور که در برابر فرمان خدا قرار مي‌گيرد، بازگشت آن به شرک است. البته اين شرک رقيق و ضعيف هم درجاتي دارد يا درکاتي دارد؛ ولي روح آن به شرک بر مي‌گردد؛ لذا نه تنها نعمت‌هاي خدا قابل شمارش نيست: ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها﴾، بلکه «مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْك‌»؛ «بر سر هر سفره بنشستي خدا رزاق بود»؛ سفره علم عالم نشستي، سفره نعمت منعِم نشستي، سفره مديريت مدير نشستي، «بر سر هر سفره بنشستي خدا رزاق بود». خدا را شکر که به وسيله فلان شيء يا فلان شخص يا فلان دستگاه، مشکل ما را حلّ کرد؛ اما «لولا فلان لهلکت» اوّل خدا دوم فلان شخص، اين مي‌شود شرک. پرسش: ...؟ پاسخ: همه اينها مي‌شود وسايل؛ لذا اين دعاهايي که مي‌گويند براي همين است. دعا نسبت به پدر، نسبت به مادر، اين دعاي صحيفه سجاديه همين است؛ همه اين دعاها نور است، درس توحيد مي‌دهد، اينها وسيله را فراهم مي‌کند؛ خدا را شکر که به وسيله پدر ما را تربيت کرد، خدا را شکر که آنها را وسيله قرار داد يا دعا مي‌کنيم خدايا قلب اينها را نسبت به ما مهربان کن! اگر قلب اينها نسبت به ما مهربان بودند، مي‌گوييم خدا را شکر که قلب اينها را نسبت به ما عطوف قرار داد! و اگر قلب کسي نسبت به ما مهربان نبود بگوييم خدايا قلب او را نسبت به من عطوف گردان! حدوثاً و بقائاً اين دعاها دعاي توحيد است. پرسش: ...؟ پاسخ: اما حداقل ايمان براي هر کسی هست؛ فرمود ما هيچ کسي را بدون سرمايه خلق نکرديم. پرسش: ...؟ پاسخ: بله مسئوليت آنها هم بيشتر است؛ آنهايي که اسب زين‌کرده را سوار شدند، مسئوليت آنها بيشتر است، لذا ذات اقدس الهي مي‌فرمايد: ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم﴾؛[21] گرچه بالاترين نعمت، نعمت ولايت است، ذيل همين آيه ﴿ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم﴾ از وجود مبارک امام صادق(سلام الله عليه) است که «نَحْنُ النَّعِيم‌»؛[22] اما البته اين حصر نيست، نعمت‌هاي ديگري که ذات اقدس الهي داد، انسان در برابر آنها مسئول است. آن نعمت ولايت به تعبير سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) هر جا قرآن «عند الاطلاق» کلمه نعمت را به کار برد مي‌شود نعمت ولايت؛ مثل ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي﴾؛[23] اما نعمت أرض و نعمت سما و نعمت شمس و نعمت قمر اينها نعمت‌هاي مقيّده هستند. اين آيه ﴿وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَة﴾ چه نعمت مطلقه، چه نعمت مقيّده؛ ﴿فَمِنَ اللَّه﴾، لذا گاهي انسان در قنوت نماز، گاهي در تعقيبات نماز: «اللَّهُمَّ مَا بِنَا مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنْك‌»، همه اين دعاها را شما که بررسي مي‌کنيد مي‌بينيد آن رشته توحيد در آن هست که ما را از آن خطر باز بدارد وگرنه اگر آن ـ خداي ناکرده ـ گسسته بشود، کار بسيار دشوار است. پس اگر کسي بيراهه رفت، تنها کافر نيست، بلکه مي‌شود کَفّار، براي اينکه همه نعمت‌ها که از خداست همه اينها را به غير خدا اسناد مي‌دهد؛ حيات خود، زندگي داخلي خود، زندگي خارجي خود را به غير خدا نسبت مي‌دهد و مي‌شود کَفّار. فرمود: ﴿أَلْقِيا في‌ جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنيد﴾ حالا يا صيغه مبالغه است که درست است، يا حرفه و پيشه است، باز هم درست است که اين معاند است و با خدا حرب دارد؛ منتها بعضي از گناهان رسمي‌تر است که درباره ربا فرمود: ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ﴾[24] يا ﴿الَّذينَ يُحارِبُونَ اللَّه﴾[25] وگرنه بقيه آنها هم حرب است. اين ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَيْر﴾ است، حالا اين ﴿مَنَّاعٍ﴾ هم مثل ﴿كَفَّارٍ﴾ مي‌تواند صيغه مبالغه باشد و مي‌تواند حرفه باشد، براي اينکه تمام خيرات را از مسير آن برمي‌گرداند. او تعدّي کرده، معتدي و متعدّي است. «إرابة» به هر دو قِسم آمده: هم شک‌کننده و هم شک‌انداز. اين کسي که «ضالّ في نفسه» است و «مُضلّ لغيره» است. اين «مُريب» است؛ هم خودش در «رِيب» است، اين ﴿فَهُمْ في‌ رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُون﴾؛[26] هم «مُريب» ديگران است و «رِيبه» در ديگران ايجاد مي‌کند، شک در ديگران ايجاد مي‌کند. يک انسان شکاک راه خروج ندارد و عمداً راه خروج را بسته است. ببينيد يک انسان کور وقتي درب خروج و ورود را نداند به ديوارهاي دو طرف مراجعه مي‌کند که هر دو طرف بسته است. اين ترديد آن ردّ مکرّر است؛ اين باب «تفعيل» اين خصيصه را دارد. وقتي انسان مي‌رود جايي بر مي‌گردد، اين مي‌شود ردّ؛ وقتي چندين بار رفت و آمد مي‌کند، اين مي‌شود ترديد. ترديد آن رد مکرّر است؛ يک انسان نابينا وقتي درِ خروج را نداند، از دو طرف به ديوارها بر مي‌گردد و مي‌رود آن طرف ديوار می‌بيند راهي نيست، بر مي‌گردد ديوار اين طرف، مي‌بيند باز راه نيست. فرمود: ﴿فَهُمْ في‌ رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُون﴾ اين کار را مي‌کند، اينجا هم «مُريب» است به همين معنا می‌باشد. منشأ همه اين حرف‌ها چيست؟ ﴿الَّذي جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَر﴾ مشکل او توحيد است، که توحيد نداشت و گرفتار شرک بود. حالا همه اينها که بت‌پرست نبودند همه اينها ستاره پرست و امثال آن نبودند، به هر حال فرمود: ﴿لا تَطْغَوْا﴾ اين به صورت شکل اوّل منطقي درآمده، ﴿وَ لا تَطْغَوْا فيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبي‌ وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي‌ فَقَدْ هَوی﴾[27] اين به صورت قياس شکل اوّل است: ﴿وَ لا تَطْغَوْا﴾؛ طغيان نکنيد! معصيت از آن جهت که طغيان است، پايان او دوزخ است؛ ﴿وَ لا تَطْغَوْا﴾ چرا؟ براي اينکه هر کسي طغيان کرد ﴿فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبي‌﴾ و هر کسي ﴿يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبي‌ فَقَدْ هَوی﴾؛ يعني در جهنم سقوط مي‌کند. غالب اين تعقيبات، ذکرهايي که مي‌گويند، دستور مي‌دهند، مستقيماً از قرآن است يا غير مستقيم از قرآن است، در همه اينها رگه‌هاي توحيدي است. اين دعاهايي که مي‌گويند اين دعا را بخوانيد، در نماز بخوانيد، در تعقيبات بخوانيد، براي اينکه عمده اساسِ توحيد است. آن وقت اين مشکل آدم را حلّ مي‌کند؛ واقعاً اگر کسي موحّد باشد، اگر هم وقتي ـ خداي ناکرده ـ لغزيد، آن اصل، او حفظ را مي‌کند.

بعد فرمود: ﴿فَأَلْقِياهُ﴾ که در بحث ديروز گذشت اين تثنيه يا به همان «سائق» و «شهيد» است يا به دو فرشته مأمور است: ﴿فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّديدِ﴾. بعد باز براي اينکه اتمام حجت بشود و تا آخرين لحظه شيطان که در سوره مبارکه «زخرف» در بحث ديروز گذشت که ﴿نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرين﴾[28] و مانند آن. ﴿قالَ قَرينُهُ رَبَّنا ما أَطْغَيْتُه﴾ من اين را وادار به طغيان نکردم، تا آخرين لحظه اين حجت را مي‌خواهد بر او تمام کند. ﴿وَ لكِنْ كانَ في‌ ضَلالٍ بَعيدٍ﴾؛ خودش خيلي دور بود. يک وقت است کسي بيراهه مي‌رود، در جاده خاکي است اما نزديک است و صدا به او مي‌رسد و بر مي‌گردد؛ يک وقت ﴿في‌ ضَلالٍ بَعيدٍ﴾ مي‌رود بيابان‌ها و گُم مي‌شود، صدا را نمي‌شنود؛ اگر آن شد ديگر صداي شما را نشنيد و نمي‌شِنود: ﴿وَ لكِنْ كانَ في‌ ضَلالٍ بَعيدٍ﴾. ذات اقدس الهي فرمود اينجا جاي دعوا نيست، اينجا چرا مخاصمه مي‌کنيد؟ حق روشن شد، شما حرف‌هاي خود را برابر سوره مبارکه «ابراهيم» زديد، گفتيد خدايا! نه او به داد من مي‌رسد نه من به داد او مي‌رسم: ﴿إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي‌ فَلا تَلُومُوني‌ وَ لُومُوا أَنْفُسَكُم ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ ﴾؛ چرا مرا ملامت مي‌کنيد، خودتان را ملامت بکنيد: ﴿إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي‌﴾. اين مخاصمه و اختلاف‌ها و اينها در سوره مبارکه «ابراهيم» مبسوطاً گذشت که به نحو سالبه کليه، شيطان گفت من هيچ سلطه‌اي بر شما ندارم، من دعوت کردم مي‌خواستيد نياييد!

چندين برابر ذات اقدس الهي انسان را تأييد کرد؛ اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است که فرمود: «وَيْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ آحَادُهُ أَعْشَارَه‌»؛[29] فرمود يک گناه يک کيفر دارد، يک ثواب دَه پاداش دارد؛ واي به حال کسي که اين يکي‌هاي آن بر آن دَه‌تاهاي آن بيشتر بشود! اين بيان نوراني حضرت است: «وَيْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ آحَادُهُ أَعْشَارَه‌»، ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها﴾،[30] اين ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾[31] يک جاي قرآن است؛ آن هم مخصوص سيّئه است. اين ﴿وِفاقاً﴾ تحديد است نسبت به نفي مازاد، نه نفي مادون. مستحضريد که گاهي تحديد دو جانبه است؛ مثل دماء ثلاث؛ درباره دم عادت که کمتر آن اين است، بيشتر آن اين است، نبايد کمتر باشد، نبايد بيشتر باشد. يک وقت تحديد يک‌جانبه است؛ مثل مسافت، کُر؛ در مسافت معناي آن اين نيست که بيش از هشت فرسخ نباشد؛ يعني کمتر از هشت فرسخ نباشد. اگر کمتر از هشت فرسخ نباشد، نماز قصر است؛ حالا هر چه شد شد. در جريان کُر معناي آن اين است که اگر وزن باشد وزن، حجم باشد حجم از اين کمتر نباشد از آن بيشتر شد شد. اين ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾؛ يعني بيشتر از او ما نداريم، کيفري بيشتر از خود گناه نداريم؛ ممکن است کمتر باشد، اين‌طور نيست که دو طرف بسته باشد. در جريان اطاعت فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾ بيشتر از هشت تا هم هست، حداقل آن اين دَه‌تاست. حضرت فرمود: ««وَيْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ آحَادُهُ أَعْشَارَه‌»؛ واي به حال کسي که يکي‌هاي او بيشتر از دَه‌تاهاي او باشد. پس جز دعوت چيزي ديگر نيست. هيچ اجباري نيست، اگر وقتي اجباري شد در اثر اضطرار و علل و عوامل بيروني، همان سه عنوان نفي ضرر و نفي حرج و «حديث رفع» بر مي‌دارد و ديگر معصيت نيست. اينجا فرمود: ﴿قالَ لا تَخْتَصِمُوا لَدَيَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكُمْ بِالْوَعيدِ﴾؛ ما همه حرف‌ها را گفتيم، وعده‌ها را گفتيم، وعيدها را گفتيم، اينجا جاي دعوا نيست. ﴿لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ﴾؛[32] جهنم را از تو و پيروان تو پُر مي‌شود. حالا آنجا جاي دعواست؛ مي‌خواهد در محکمه من سر و صدا راه بيندازيد؛ در جهنم رفتيد، فحش آنجا فراوان است: ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾.[33] که چند روز قبل به عرض شما رسيد ـ معاذالله ـ ممکن است عده‌اي بخواهند در کشور، زندگي را جهنّمي کنند؛ اين به او بد بگويد، آن به اين بد مي‌گويد. اين اثرِ جهنم بودنِ يک فرهنگ و تمدن است: ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾. در بهشت همه خير يکديگر را مي‌خواهند: ﴿وَ نَزَعْنا ما في‌ صُدُورِهِمْ مِنْ غِل﴾[34] هيچ بهشتي بد بهشتي را نمي‌خواهد، مردان الهي در دنيا هم چنين چيزي را از خدا آرزو مي‌کنند. در سوره «حشر» دعاي مردان بهشتي ذکر شده است: ﴿وَ لا تَجْعَلْ في‌ قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذينَ آمَنُوا﴾[35] اينها کساني‌ هستند که سعي مي‌کنند جامعه‌ خود را جامعه بهشتي کنند، تمدن بهشتي، فرهنگ بهشتي، کسي بدِ کسي را نخواهد، اگر کسي مشکل دارد از باب امر به معروف و نهي از منکر با خود او در ميان بگذارد، نه اينکه مرتّب بنويسد و بد بگويد. بين بدگويي با امر به معروف و نهي از منکر مي‌بينيد که خيلي اشتباه مي‌شود.

غرض اين است که خدا بهشت را براي ما معرفي کرده، جهنم را معرفي کرده فرمود شما که در دنيا هستيد هم مي‌توانيد بهشتي زندگي کنيد، مي‌توانيد جهنمي زندگي کنيد؛ اينجا هم به شيطان و آن شخص تبهکار مي‌فرمايد اينجا جاي دعوا نيست: ﴿لَا تخَْتَصِمُواْ لَدَیَّ﴾ برويد در جهنم و در سوخت و سوز آنجا که رفتيد: ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾؛ فرمود: ﴿لَا تخَْتَصِمُواْ لَدَیَّ وَ قَدْ قَدَّمْتُ إِلَيْكمُ بِالْوَعِيدِ ٭ مَا يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ وَ مَا أَنَا بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيد﴾. ما حرف‌ها را از اوّل گفتيم، نه ما پشيمان مي‌شويم نه «بداء» به اين معنا که ـ معاذالله ـ ظهور بعد از «خفاء» براي ما راه دارد؛ نه علم ما با جهل قرين است، با غفلت قرين است، يا ما با تصميمات ديگر پشيمان بشويم، اينها نيست. ما قبلاً همه حرف‌ها را به شما گفتيم؛ اين که مي‌گويند قرآن «يفسر بعضه بعضا»[36] براي اينکه ذات اقدس الهي در طي اين 23 سال از طليعه بحث مي‌داند که تا آخر چه مي‌خواهد بگويد، در آخر مي‌داند که در طي اين 23 سال چه فرموده است. يک وقت نويسنده‌اي، متکلّمي، کتاب‌نويسي در طيّ اين حالا ممکن است يک سال يا دو سال يا کمتر و يا بيشتر طول بکشد، يادش مي‌رود که قبلاً چه گفته! اين را نمي‌شود گفت که «يفسر بعضه بعضا»؛ اين ممکن است که بعضي از کلمات، ناقضِ بعضي کلمات ديگر باشد و نقد بر آن باشد؛ اما قرآن که در طي اين 23 سال نازل شد، منسجم است، گويا يک جمله است، براي اينکه ﴿ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ﴾؛ ما در طي اين 23 سال، هم در آغاز مي‌دانستيم که در طي اين 23 سال چه خواهيم گفت، به تدريج، هم در پايان اين 23 سال مي‌دانيم چه چيزي گفتيم به تدريج؛ لذا تمام حرف‌هاي ما يک‌دست است و مي‌توانيد با يکديگر تطبيق کنيد. اين بيان نوراني حضرت امير در نهج البلاغه که فرمود قرآن «يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْض‌»؛[37] همين است. ما در مکه چه گفتيم، در مدينه چه گفتيم، در جنگ چه مي‌گوييم، در صلح چه مي‌گوييم، در مسائل شخصي چه مي‌گوييم، همه يک‌دست است. ممکن است بعضي از موضوعات و احکام با هم مناسب نباشد؛ ولي شما از چينش آن مي‌فهميد آنجا که اين موضوع را گفتيم، اين حکمِ معادل و مناسب با آن را گفتيم؛ اينجا هم که اين موضوع را گفتيم، حکم مناسب و معادل آن را هم خواهيم گفت؛ اين هم يک نحوه تفسير قرآن به قرآن است. فرمود حرف‌هاي ما عوض شدني نيست؛ ما از اوّل مي‌دانيم تا آخر چه مي‌خواهيم بگوييم، در آخر هم مي‌دانيم که چه‌ چيزهايي گفتيم: ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾؛[38] ما که فراموش نمي‌کنيم، ﴿وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّة﴾[39] نه کوچکي مانع ديدن ماست، نه تاريکي مانع ديدن ماست، نه دوري مانع ديدن ماست، نه پوشش چيزي؛ چقدر اين کتاب شيرين است! فرمود ﴿إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ في‌ صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْض﴾ باشد ﴿يَأْتِ بِهَا اللَّهُ﴾؛[40] خيلي ريز باشد ما مي‌دانيم، خيلي دور باشد مي‌دانيم، شب و تاريک باشد مي‌دانيم، زير زمين و مستور و محجوب باشد مي‌بينيم؛ به هر حال مانع، يا ريزي است يا دوري است يا ظلمت است يا حجاب، هيچ کدام از اين عناوين چهارگانه براي منِ خدا حجاب نيست، همه را مي‌دانم.

بنابراين نه حرف‌هاي ما ـ خداي ناکرده ـ ناهماهنگ است که حالا اينجا شما بياييد حرفي بزنيد و ما پشيمان بشويم و عوض بشود، حرف‌هاي ما همان است که قبلاً گفتيم و قبلاً هم مي‌دانستيم که چنين صحنه‌اي پيش می‌آيد و در پيش است، هم اين را پيش‌بيني کرديم هم آن قبل را؛ لذا فرمود: ﴿ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ﴾ که ـ إن‌شاءالله ـ درباره ﴿ما يُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَيَّ وَ ما أَنَا بِظَلاَّمٍ لِلْعَبيدِ﴾ فردا بحث خواهد شد.


[11] شرح الاربعين حديثا، ص87.
[12] ديوان حکيم الهی قمشه‌ای، ص516.
[17] بوستان سعدی، باب سوم.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo