< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/10/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 1 تا 14 سوره ذاريات

﴿وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً (1) فَالْحامِلاتِ وِقْراً (2) فَالْجارِياتِ يُسْراً (3) فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً (4) إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ (5) وَ إِنَّ الدِّينَ لَواقِعٌ (6) وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ (7) إِنَّكُمْ لَفي‌ قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ (8) يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ (9) قُتِلَ الْخَرَّاصُونَ (10) الَّذينَ هُمْ في‌ غَمْرَةٍ ساهُونَ (11) يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ (12) يَوْمَ هُمْ عَلَي النَّارِ يُفْتَنُونَ (13) ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (14)﴾

سوره مبارکه «ذاريات» که به مناسبت اوّلين کلمه‌ آن در حقيقت، عَلم بالغلبه است و به اين نام شهرت پيدا کرد، صدرش نه خطاب به مسلمين است نه خطاب به مجموعه مشرکين و مسلمين است، زيرا مسلمين معاد را باور دارند و در آنها اختلافي هم ندارند. پس خطاب متوجه به کفار و مشرکين است. دو قَسم ياد کرد: قَسم اوّل اين که معاد است، قَسم دوم اين است که اختلاف شما درباره چيزي است که حق و «بيّن الرشد» است. قَسم اوّل به اصطلاح درباره کان تامه است، قَسم دوم درباره کان ناقصه. قَسم اوّل اين است که ﴿إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ ٭ وَ إِنَّ الدِّينَ﴾؛ يعني «جزاء» ﴿لَواقِعٌ﴾ و «مالک يوم الدين» هم مالک جزاست و قَسم به نظام سپهري که شما درباره حق اختلاف داريد. چه ضمير به قرآن برگردد چه ضمير به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) برگردد شما درباره چيزي که «بيّن الرّشد» است اختلاف مي‌کنيد. حالا بياني جناب فخر رازي دارد[1] که سوگندهاي خدا گاهي به ثابتات است گاهي به متغيّرات، گاهي به ﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا﴾[2] است گاهي به ﴿وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً﴾. حالا ببينيم تحقيق ايشان تام است يا نه؟ مي‌گويد قَسم خدا گاهي به ثابتات است: ﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا﴾؛ آنجا که صف زده‌اند از تغيّر و حرکت خبري نيست، گاهي سوگند به متغيّرات، مثل «ذاريات» و «حاملات» و «جاريات» و «مقسّمات». «مقسّمات» هم جزء ثابتات هستند اينها که متغيّر نيستند. به هر تقدير، سوگند اوّل درباره اين است که معاد حق است، سوگند دوم درباره اين است که شما درباره حق اختلاف داريد. در بخشي از آيات دارد: ﴿وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ إِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنات﴾؛[3] علم و حجت و برهان آمده شما درباره برهان و حق اختلاف داريد. چه ضمير به قرآن برگردد که اختلاف آنها درباره قرآن اين است که سِحر است شعبده است جادوست کهانت است اسطوره است، چه به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) برگردد که بگويند ساحر است شاعر است کاهن است مجنون است ـ معاذالله ـ مفتري است. هر کدام از اينها باشد درباره حق اختلاف داريد، براي اينکه ممکن نيست اين نظام دقيق بي‌حساب و کتاب باشد، هر کس در اين عالم هر کاري کرد کرد، اين‌طور نيست. اگر اين نظام، منظم خلق شد پس هدف دارد، هدف اين نظام اين است که مقرّبين به لقاي الهي بار يابند، ابرار به مقام والايشان برسند، اشقيا و تبهکاران به کيفرشان برسند، مظلومين تشفّي پيدا کنند، اين‌طور نيست که هر کسي هر کاري کرد کرد. پس قَسم به دليل است نه به شیء ديگر. به نظم عالم قَسم که اين عالم هدفمند است! به نظم عالم قَسم شما درباره حق اختلاف داريد، وگرنه اختلاف يک چيز روشني بود، خدا که قَسم نمي‌خواهد. اين همه تعبيرات ناروايي که اينها درباره قرآن داشتند، تعبيرات نابجايي که اينها درباره پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) داشتند، چيزي بود که همه مي‌دانستند، حالا خدا قَسم بخورد که شما اختلاف داريد يعني چه؟ قَسم بخورد که شما درباره حقّ اختلاف داريد، چيزي که «بيّن الرشد» است شما اختلاف داريد، تمام اين اختلافات شما باطل است، چون در برابر حق است. يک وقت است که همه اختلافات حق است، يک وقت است که همه اختلافات باطل است، يک وقت اختلافات دو قسم است: يکي حق است يکي باطل; ولي همه اختلافات شما باطل است. اختلافاتي که همه‌ آنها حق است تفاوت درجات دارد؛ مثل کساني که معتقدند قرآن کلام خداست؛ منتها درباره اعجازش وجوه فراواني گفتند؛ آيا بلاغت است، علم به غيب هست، انسجام هست، فصاحت است، چه چيزي است؟ هر کدام از اينها باشد درجه‌اي از درجات اعجاز قرآن را بيان مي‌کند. اگر دَه قول است در کيفيت معجزه بودن قرآن کريم، ممکن است همه اين اقوال عشره حق باشد با حفظ تفاوت در درجه. گاهي همه اختلاف باطل است؛ مثل اينهايي که اختلاف کردند در اينکه سِحر است شعبده است جادوست، کهانت است اسطوره است، «إفک» است همه‌ آنها باطل است. آن جايي که يک طرف اختلاف حق است طرف ديگر باطل، آنجايي است که اختلاف بين موحّد و مشرک است؛ موحّدين مي‌گويند اين «کلام الله» است، مشرکين مي‌گويند اين «إفک» است. الآن بحث در اين نيست که خدا قَسم ياد مي‌کند که شما اختلاف داريد، بحث در اين است که شما درباره حق اختلاف داريد، چيزي که «بيّن الرشد» است اختلاف داريد و علل و عوامل ديگر شما را از اين حق جدا کرده است. پس آن سوگندهاي اوّل درباره اينکه معاد حق است، سوگندهاي دوم درباره اينکه شما درباره حق اختلاف داريد. ﴿وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً ٭ فَالْحامِلاتِ وِقْراً ٭ فَالْجارِياتِ يُسْراً ٭ فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً ٭ إِنَّما﴾؛ حالا متأسفانه متصل نوشته شده، ﴿إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ ٭ وَ إِنَّ الدِّينَ﴾؛ يعني جزاء ﴿لَواقِعٌ﴾؛ قَسم به اين امور بعدي ﴿وَ السَّماءِ ذاتِ الْحُبُكِ ٭ إِنَّكُمْ لَفي‌ قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ﴾؛ درباره حق؛ لذا فرمود: ﴿يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ﴾؛ از اين حق کسي که منحرف شد به وسيله صارفان ديگر منصرف شد، هيچ دليلی نداشت، خودش برابر علم حرکت نکرد، ديگران هم برابر شبهه، او را به چاه انداختند. ﴿يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ﴾؛ يعني «يُصْرَفُ» از اين مورد حق، حالا از قرآن يا از آورنده قرآن که هر دو به يک اصل بر مي‌گردد. ﴿يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ﴾; آنها خيال مي‌کردند که شرک با حق است؛ لذا مي‌گفتند که شما آمديد ما را از حق منصرف کنيد. در سوره مبارکه «احقاف» که قبلاً گذشت، آيه 21 و 22 اين بود: ﴿أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّه إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ ٭ قالُوا أَ جِئْتَنا لِتَأْفِكَنا عَنْ آلِهَتِنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقينَ﴾؛ بعد ذات اقدس الهي هم فرمود علم نزد خداست و معجزات فراواني آورديم، قوي‌ترين آن همين کتاب الهي است. در بخش‌هاي ديگر که از اختلاف ياد کردند بعد مي‌گويند که قيامت چه وقت قيام مي‌کند؟ اينکه مي‌گويند قيامت چه وقت قيام مي‌کند دو گونه است: يک وقت مسلمان‌ها سؤال مي‌کنند: ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها﴾; حالا چه کسي به اينها گفته از کجا ياد گرفتند، اين سؤال خيلي دقيق است! خدا به پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد به آنها بگو علمش نزد خداست، قيامت يک وقت قيام مي‌کند که من هم از پا در مي‌آيم: ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾;[4] آن وقتي که قيامت قيام مي‌کند من هم که نيستم، من هم مانند شما منتقل مي‌شوم به عالم ديگر. آن قدر سنگين است: ﴿يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها﴾؛[5] مثل اينکه تو «حَفّيّ» و آگاه و عالِم هستي. درست است از جهت علم غيب آگاه هستي; ولي از نظر ظاهر بخواهي از قيامت خبر بدهي، وقتي که قيامت مي‌آيد تو هم از پا در مي‌آيي: ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾. اين گروه يک سؤال حکيمانه مي‌کنند اين سؤال را از چه کسي ياد گرفتند؟ چگونه از محضر اسلام ياد گرفتند؟ خيلي سؤال عميق است! نمي‌گويند در چه تاريخي قيامت قيام مي‌کند، يا کجا قيامت قيام مي‌کند! نه جاي کِي است که سؤال از زمان است، نه جاي کجاست که سؤال از مکان است، چون زمان و مکان کلاًّ برچيده مي‌شود. سؤال محققان اين است که اين کشتي چه وقت لنگر مي‌اندازد؟ خيلي اين سؤال عميق است! ﴿أَيَّانَ مُرْساها﴾؛ «مُرسا» يعني لنگرگاه. وقتي در جريان سفينه نوح، خدا سخن مي‌گويد، مي‌فرمايد: ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها﴾؛[6] به نام خدا اين کشتي حرکت مي‌کند نه با باد، نه با برق، ﴿بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها﴾؛ وقتي مي‌خواهد اين کشتي نوح حرکت کند، حضرتش مي‌گويد: «بسم الله الرحمن الرحيم» اين راه مي‌افتد، اين کوه‌ها را مي‌گويند: «رواسي» و ذات اقدس الهي «ارساء» کرده، اين «رواسي» را، ﴿وَ الْجِبالَ أَرْساها﴾. ما «رواسي» و لنگرگاه قرار داديم، لنگر قرار داديم. اين سؤال مي‌گويد قيامت الآن هست؛ منتها سيّال و در گردش است. چه وقت قيامت لنگر مي‌اندازد؟ ‌﴿أَيَّانَ مُرْساها﴾، نه اينکه قيامت چه وقت به پا مي‌شود! اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) که فرمود: «ليس منا»[7] کسي که باور نداشته باشد بهشت و جهنم الآن خلق شده است، همين‌طور است. بهشت مخلوق است جنهم مخلوق است، آن بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْ رَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُون‌»[8] همين است.

سؤال اين محققان اسلامي اين است که قيامت چه وقت لنگر مي‌اندازد؟ آن وقت ذات اقدس الهي جواب داد که ﴿كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها﴾؛ ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾ سؤال اين چنين است; اما اينها که مي‌گويند: ﴿أَيَّانَ يَوْمُ الْقِيامَةِ﴾؛ اين سؤال استهزايي است و ـ معاذالله ـ مسخره مي‌کنند، مي‌گويند چه وقت قيامت قيام مي‌کند؟ آيه 48 سوره مبارکه «يس» اين است که ﴿وَ يَقُولُونَ مَتي‌ هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾؛ به وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و به همراهانشان مي‌گويند اگر شما راست مي‌گوييد، بگوييد قيامت چه وقت واقع مي‌شود؟ خيال مي‌کنند که يک گوشه تاريخ شمسي، قمري يا ميلادي است! اين سؤال، سؤال استهزاست؛ اما آن سؤال، سؤال تحقيق و استفهام است. آن‌گاه فرمود: ﴿ما يَنْظُرُونَ إِلاَّ صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ﴾.[9] پرسش: آيات زيادی داريم که قيامت هنوز واقع نشده؟ پاسخ: بله، واقع نشده. حالا واقع نشده؛ يعني اصلاً موجود نيست يا موجود است و سيال است و لنگر نيانداخته است؟ پرسش: اگر اين طور باشد که همه چيز به هم مي‌خورد؟ پاسخ: نه، وقتي لنگر بياندازد همه چيز به هم مي‌خورد: ﴿أَيَّانَ مُرْساها﴾؛ الآن بهشت موجود است جهنم موجود است و برزخي‌ها حضور دارند. در روايات برزخ مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) هم نقل کرده که مؤمنيني که در برزخ در رَوح و ريحان‌ هستند وقتي کسي رحلت مي‌کند يکي از برادران ايماني مي‌ميرد اينها را مي‌برند نزد مؤمنين، اين از آنها سؤال مي‌کند که فلان دوست ما چطور شد؟ فلان رفيق ما چطور شد؟ اينها مي‌گويند که زنده هستند. بعد سؤال مي‌کنند فلان شخص کجاست و چه شد و وضع حالش چگونه است؟ اين مي‌گويد فلان شخص، قبل از من مرده است! اينها مي‌گويند که پس چرا اينجا نياوردند معلوم مي‌شود که «هَوَی هَوَی‌»[10] در راه افتاده است. اين روايت برزخ را مرحوم مجلسي در بحار نقل مي‌کند. پرسش: ...؟ پاسخ: الآن هست اگر مشتق حقيقت است در متلبّس بالفعل الآن هست نه اينکه «سَيُحِيْطُ»، الآن ﴿مُحيطٌ بِالْكافِرينَ﴾. بنابراين اگر برزخي‌ها مي‌گويند «هَوَی هَوَی‌»; يعني در راه افتاده است يک حساب اين چنين است. اگر قيامت يک جاي تاريخي باشد مکان تاريخي باشد و فلان باشد، بله؛ اما اگر باطن اين عالم باشد هم اکنون موجود است، در آن خطبه نوراني حضرت امير اين است اينها الآن بهشت و جهنم را مي‌بينند و امثال آن.

غرض اين است که سؤال يک وقت اين است که اين کشتي چه وقت لنگر مي‌اندازد، خيلي سؤال عميقی است! يک وقت سؤال استهزايي است که در سوره مبارکه «يس» از آنها نقل کرد است، آيه 48: ﴿يقولون متي هذا الوعد﴾؛ اگر راست مي‌گوييد! اينها که منکر هستند، باور ندارند قيامت را. پرسش: سوال تحقيقیِ ﴿أَيَّانَ مُرْساها﴾ اين کلمه «أَيَّانَ» منسلخ از زمان است؟ پاسخ: نه، خود «مُرسا» نشان مي‌دهد که الآن موجود است، آنها نمي‌خواهند تاريخ را بدانند، مي‌گويند موجود هست، چه وقت لنگر مي‌اندازد، چه وقت آرام مي‌شود؟ بنابراين اين سؤال با آن سؤالي که تاريخي است يا مکان را مي‌طلبند خيلي فرق مي‌کند. ممکن است کسي نداند قيامت چه وقت است و سؤال از زمان بکند، بعد توضيح مي‌دهند که اين خودِ زمان و زمين کلّاً برچيده مي‌شود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات﴾؛[11] اما او در صدد استهزاء نيست; اما آنچه در آيه 48 سوره مبارکه «يس» است در صدد استهزاست. اينجا هم ذات اقدس الهي مي‌فرمايد شما درباره حق اختلاف کرديد.

فتحصّل که اصل اختلاف يک امر يقيني است و چيز يقيني ديگر قَسم ياد کردن ندارد که خدا قَسم ياد بکند که شما اختلاف داريد! قَسم ياد بکند که شما درباره حق اختلاف کرديد، بعد مي‌فرمايد که شما مأفوک و منصرف هستيد به وسيله علل و عواملي که خودتان مي‌دانيد که شياطين شما را منصرف کردند، فرمود: ﴿يُؤْفَكُ عَنْهُ مَنْ أُفِكَ﴾ و منشأ آن هم اين است که شما براساس علم و برهان حرکت نکرديد، بلکه براساس ظنّ و گمان حرکت کرديد، کسي که قائم به ظن است با ظنون و شبهات هم قعود مي‌کند: ﴿قُتِلَ الْخَرَّاصُون﴾؛ اين «خَرص» تقريباً پنج، شش مورد در قرآن کريم آمده است؛ يعني کسي با گمان زندگي مي‌کند، با تخمين زندگي مي‌کند، نه با برهان. اگر با برهان زندگي مي‌کرد با يقين زندگي مي‌کرد که راحت بود؛ نه آسان به چيزي يقين پيدا مي‌کرد و نه آسان يقين را از دست مي‌داد؛ اما کسي که با گمان حرکت مي‌کند هر روز به سَمتي بر مي‌گردد. فرمود اينها از خير محروم باشند اين ﴿قُتِلَ﴾ تعبير محروميت از خير است: ﴿قُتِلَ الْخَرَّاصُون﴾؛ اينها چه کساني هستند؟ ﴿الَّذينَ هُمْ في‌ غَمْرَةٍ ساهُونَ﴾؛ در سهو و نسيان هستند; اما سهو و نسياني که در غمره و گودال و فرورفتگي و مستور بودن است. يک وقت انسان در جاده صاف حرکت مي‌کند، يکبار مي‌لغزد، يک وقت در گودال افتاده مي‌لغزد. فرمود اينها در گودال هستند و با سهو آميخته‌اند: ﴿الَّذينَ هُمْ في‌ غَمْرَةٍ ساهُونَ﴾.

بنابراين آن سوگندهاي اوّل درباره کان تامه است، سوگندهاي دوم درباره کان ناقصه. سوگند اوّل درباره اين است که قيامت حق است، سوگند دوم درباره اين است که شما درباره حق اختلاف مي‌کنيد؛ البته ضمير ﴿يؤفک﴾ اگر به قرآن برگردد اُولاست، چون محور اصلي آن است و اگر به وجود مبارک حضرت برگشت آن هم از آن جهت که خودش آورنده قرآن است حق است. ﴿الَّذينَ هُمْ في‌ غَمْرَةٍ ساهُونَ﴾؛ اينها ﴿يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ﴾؛ يک سؤال استهزايي است اگر سؤال استفهامي بود که بد نبود، گفت: ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾؛[12] سؤال استفهامي نعمتي است، چه اينکه «حُسْنُ السُّؤَالِ نِصْفُ الْعِلْم‌».[13] چه اينکه گفتند درباره مطالب علمي سؤال کنيد براي اينکه علم، مخزون است و کليدش سؤال است و اگر کسي سؤال عالمانه کرد خودش ثواب مي‌برد، «مجيب» ثواب مي‌برد، «مستمع» ثواب مي‌برد، از طرح سؤال علمي عده‌اي بهره مي‌برند؛ اما اينها سؤالشان استهزائي است: ﴿يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ﴾؛ آن وقت مي‌فرمايد روزي که در سوخت و سوز رفتيد مي‌فهميد که چه وقت است! اگر سؤال اينها سؤال استفهامي بود که گاهي مي‌فرمايد: ﴿يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها﴾ يا ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾؛ من که نمي‌توانم بگويم چه وقت، چون چه وقت و کجا رخت بر مي‌بندند. الآن ما چه وقت و کجا داريم، براي اينکه آسمان و زمين داريم، يک؛ اين زمين به دور آن خورشيد مي‌گردد، دو؛ اين حرکت پديد مي‌آيد، سه. اگر نظام سپهري ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[14] شد، ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾[15] شد، ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ﴾ شد، هم متزمِّن از بين مي‌رود هم زمان. آن وقت چه وقت يعني چه؟! کجا يعني چه؟! اگر چه وقت و کجا رخت بر مي‌بندد، ديگر جا ندارد که بگوييم در فلان تاريخ قيامت اتفاق مي‌افتد، در فلان مکان قيامت اتفاق مي‌افتد، ما نه کِي داريم نه کجا. آن سؤال جوابش اين است که ﴿ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾, ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات﴾ و مانند آن. آن سؤال، سؤال استفهامي است، جوابش هم قرآن مطرح کرده است؛ اما اين سؤال، سؤال استهزائي است؛ لذا ذات اقدس الهي مي‌فرمايد مرگ بر کساني که با گمان حرکت مي‌کنند و اهل برهان نيستند وگرنه اگر سؤال، سؤال استفهامي بود که ذات اقدس الهي اين‌طور جواب نمي‌داد. ﴿يَسْئَلُونَ أَيَّانَ يَوْمُ الدِّينِ ٭ يَوْمَ هُمْ عَلَی النَّارِ يُفْتَنُون﴾؛ روزي که سوخت و سوز کرديد، آن وقت مي‌فهميد که کجاست! چه عجله‌اي داريد؟! يک وقت معلوم مي‌شود که قيامت کجاست و در چه حالت است! ﴿يَوْمَ هُمْ عَلَی النَّارِ يُفْتَنُون﴾؛ اين فتنه هم به معناي آزمايش است، آنجا مي‌سوزانند تا درون او معلوم بشود که درون او الحاد است. خيلي از افراد هستند که درونشان را روشن نمي‌کنند در سوخت و سوز معلوم مي‌شود همان‌طوري که فلز را داغ مي‌کنند تا درونش روشن بشود، فرمود درون شما در قيامت براساس سوخت و سوز مشخص مي‌شود. پرسش: ...؟ پاسخ: اين سؤال درست نيست، براي اينکه وقتي که برداشته مي‌شود زمان برداشته مي‌شود زمين برداشته مي‌شود، ديگر ما نمي‌توانيم بگوييم که چون اگر زمان باشد او متزمّن زماني است يا مکان باشد آن شیء متمکّن است و مکاني است؛ اما «دفعةً» حادث مي‌شود «دفعةً» رخت بر مي‌بندد. يک وقت است که تبديل مي‌شود يک امير تدريجي به امر تدريجي، اين هم تا حدودي قابل سؤال و جواب است؛ اما يک وقت تدريج تبديل مي‌شود به دفعي ﴿وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَب﴾[16] اين آدم به زحمت اين حرف را مي‌خواهد بفهمد! يک وقت است که از مکاني به مکان ديگر، از زماني به زمان ديگر، جا براي سؤال هست؛ اما يک وقت از تدريج به «لاتدريج» مي‌رويد، از متغير به ثابت بر مي‌گرديد. الآن شما مي‌توانيد بگوييد که کره زمين يا نظام سپهري چند ميليارد سال دارد، اين سؤالي است معقول، جوابش هم معقول است؛ اما نمي‌توانيد بگوييد که دو دو تا چهارتا چند سالش است!؟ اين ثابت است نه ساکن. نه ساکن است نه متحرک. سکون و حرکت متزمن‌اند، زمان‌بردار هستند سؤال دارند و جواب؛ اما ثابتات متزمّن نيستند زما‌ن‌مند نيستند سؤال ندارند. فرمود: ﴿وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَب﴾ اين يعني چه؟ اوّلين و آخرين را مي‌خواهند جمع بکنند يک لحظه؛ لذا به حضرت فرمود: ﴿ثَقُلَتْ﴾؛ اين مطلب براي آسمان و زمين سنگين است، شما چه چيزي مي‌خواهي به اينها بگوييد؟ اين که ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَ الاَْخِرِين ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلى‌ ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾،[17] فرمود: ﴿وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَب﴾. ديگر چه وقت و کجا نمي‌ماند! فرمود براي خود تو هم سنگين است، بگو براي من هم سنگين است، آن روز من هم به اين وضع نيستم تا اينکه بتوانم جواب بدهم. يعني سؤال جا ندارد، اگر کسي اين گونه سؤال بکند جوابش اين است که ﴿وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَب﴾ الآن ما نمي‌دانيم، چه وقت قيامت قيام مي‌کند و از اوّلش هم که خبر نداريم! اينها با يک لمح بصر پديد مي‌آيد، اين خداست! اگر ﴿وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَب﴾ اين ﴿هُوَ أَقْرَب﴾ يعني زماني نيست که شما بگوييد چند ميلياردهم ثانيه! مثل اينکه شما نمي‌توانيد بگوييد دو دوتا چندتا چند سالش است! پرسش: ...؟ پاسخ: نه، صِرف اهميت نيست. ما الآن خود ما محضري داريم، الآن خود ما که در اينجا هستيم درباره افرادي که دو هزار سال سه هزار سال قبل بودند اظهار نظر مي‌کنيم، درباره حوادثي که سه هزار سال قبل مي‌خواهد پديد بيايد يک منجّم مي‌تواند اظهار نظر بکند، مي‌تواند خسوف و کسوف را الآن استخراج بکند براي سه، چهار هزار سال بعد، چون براساس نظم رياضي اين از نبش زمان و مکان بالاست، وقتي بالا شد مي‌شود ثابت، نه ساکن؛ لذا در بهشت خستگي نيست تا سؤال بکنيم که اينها ميليارد سال مي‌مانند خسته نمي‌شوند!؟ الآن هيچ کس سؤال مي‌کند که الآن اين دو دوتا چهارتا خسته نشد که اين قدر ماند در عالَم!؟ خستگي و گذشت و تغيّر و دگرگوي برای ساکن است و متحرّک. اگر چيزي ثابت بود منزّه از خستگي است، اگر چيزي ثابت بود منزّه از زمان و دگرگوني و فرسودگي و پيري است ﴿وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَب﴾ اين خداست!

فرمود روزي که گُر گرفتيد معلوم است که چه وقتی است! اين گُر گرفتن هم از درون شماست ما از بيرون آتشي فراهم نکرديم، اينها قلوبشان طوري است که ﴿نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتىِ تَطَّلِعُ عَلی الْأَفِْدَة﴾[18] اين کينه، اين بدگويي، اين زشت‌خويي منتظر است که فرمان الهي برسد گُر بگيرد. فرمود اين آتش از درون سر مي‌زند. آن مثالي که مرحوم علامه اميني(رضوان الله عليه) در الغدير نقل کرد[19] قبلاً هم به عرض شما رسيد که آن شخص گفته بود که من اين استخواني که از گورستان گرفتم جمجمه سر کافر است، شما مي‌گوييد کفار در قبر «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَان‌»[20] است و اين جمجمه سرد است و گرم نيست! دربارِ سومي مانده بود گفتند از محضر علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) سؤال کنيد، محضر حضرت رسيدند يا حضرت تشريف آوردند، به سائل گفتند: «أعد المسئلة» اين سؤالش را دوباره تکرار کرد. گفت شما مي‌گوييد قبر کافر «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَان‌» من که مي‌آمدم اينجا جمجمعه سر کافري را از کنار گورش در آوردم و اين سر سرد است و گرم نيست. حضرت دستور داد «زند و مسعار» را حاضر کنند، «زند و مسعار» همان سنگ چخماخ بود که مدتی رايج بود. براي بيابان‌نشين‌ها اين چوب «مرخ و عفار» رايج است، قبل از اينکه کبريت و مواد آتش‌زا و اينها اختراع بشود، از اين چوب استفاده مي‌کردند، درخت «مرخ و عفار» اين طور بود که اين شاخه‌هاي سبز و ساقه سبز اين درخت را وقتي مي‌شکستند و جدا مي‌کردند، چوبي از همين درخت مي‌گرفتند اين را دو تکه مي‌کردند مي‌شکستند، يکي را به ديگري مي‌زدند جرقّه در مي‌آمد. کسي است که ﴿مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً﴾[21] حضرت زند و مسعار را فرمود حاضر کنيد، نه اين چوب مرخ و عفار را. زند و مسعار که آن روز خيلي‌ها داشتند؛ نظير سنگ چخماق. فرمود دست بزن دست به مسعار بزن، زد. فرمود اينها هيچ کدام گرم نيست، عرض کرد نه. فرمود حالا يکي را به ديگري بزن، يکي را به ديگري زد، آتش در آمد، فرمود: آتش از درون اين در مي‌آيد، شما دلتان مي‌خواهد که بيرون گرم باشد! آنها ديگر فهميدند اين قبري که «حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرَان‌» است يعني چه! يک چنين عالمي دفعةً اين شخص مي‌بيند که گُر گرفته است ﴿نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ حالا اين گوشه‌اي از اسرار قيامت است، خدا نکند ما آن صحنه‌ها را ببينيم ما نه از درکات جهنم خبر داريم، نه از رقم‌هاي جهنم خبر داريم، نه از چند جهنم بودن خبر داريم، ـ إن‌شاءالله ـ از درجات بهشت باخبر هستيم که فرمود براي اينها ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾[22] بعد فرمود: ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتان﴾؛[23] چندين بهشت است، چندين جنت است. ما هيچ راهي براي حصر جهنم در جهنم منقول نداريم، ولي به هر حال «اين قدر هست که بانگ جرسي مي‌آيد»[24] فرمود اين نار از درون بر مي‌خيزد، حالا نارهاي ديگري هم هست هيچ دليل بر نفي آنها نيست. اين مقدارش هست، دفعةً مي‌بيند که گُر گرفته، می گويند اين معاد توست. ﴿ يَوْمَ هُمْ عَلَی النَّارِ يُفْتَنُون ٭ ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ﴾ شما گفتي معاد چه وقت است؟ معاد را از دل شما در آورديم. اينکه به جان هم افتاديد، اينکه سعي کرديد جامعه را آلوده کنيد، ارباً اربا کنيد، اين همين آتشي بود که در مدت عمر روشن کرديد حالا با اين بسوز! اين همان فتنه‌گري تو بود. ﴿ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذي﴾؛ همين چيزي را که شما داشتيد همين را مي‌گفتيد دروغ است. اگر در سوره مبارکه «جن» دارد درباره مجرمين که ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛[25] آنها که قاسط‌اند، اهل قَسط‌اند؛ يعني سهم ديگري را مي‌برند. اهل قِسط اهل عدل‌اند که سهم ديگري را مي‌دهند، قِسط يعني جزء. اهل قَسط مانند قاسطان و مارقان و ناکثان. «قَسط»؛ کسي که سهم ديگري را مي‌برد، قَسط در کنار جُوْر است، «قِسط» در کنار عدل است. فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ هيزم جهنم همين است، دفعةً مي‌بيند که گُر گرفته است. آن هم يک آتش نسوز، براي اينکه ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في‌ أَصْلِ الْجَحيمِ﴾[26] حالا چه چيزهاي ديگري هست، همان طوري که بهشت درجاتي دارد خيلي‌هايش را ما نمي‌دانيم، جهنم هم درکاتي دارد که خيلي‌هايش را ما نمي‌دانيم که اميدواريم ندانيم و نبينيم، ولي به هر حال اين است! فرمود يک وقت گُر گرفتي مي‌بيني که اين جهنم توست، اين معاد است. نه در دنيا گُر گرفتي، فرمود: ﴿نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ از درون سر مي‌زند آن است. ﴿ذُوقُوا فِتْنَتَكُمْ هذَا الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ﴾ اين در بخش انذار؛ اما در بخش تبشير از آيه پانزده به بعد شروع مي‌شود که ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في‌ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ﴾ که ـ إن‌شاءالله ـ اميدواريم بهره همه بشود.


[24] ديوان حافظ، اشعار منتسب، شماره11.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo