< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/10/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 24 تا 37 سوره ذاريات

﴿هَلْ أَتاكَ حَديثُ ضَيْفِ إِبْراهيمَ الْمُكْرَمينَ (24) إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ (25) فَراغَ إِلي‌ أَهْلِهِ فَجاءَ بِعِجْلٍ سَمينٍ (26) فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ قالَ أَ لا تَأْكُلُونَ (27) فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَليمٍ (28) فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ في‌ صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقيمٌ (29) قالُوا كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ إِنَّهُ هُوَ الْحَكيمُ الْعَليمُ (30) قالَ فَما خَطْبُكُمْ أَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ (31) قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلي‌ قَوْمٍ مُجْرِمينَ (32) لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طينٍ (33) مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفينَ (34) فَأَخْرَجْنا مَنْ كانَ فيها مِنَ الْمُؤْمِنينَ (35) فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ (36) وَ تَرَكْنا فيها آيَةً لِلَّذينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الْأَليمَ (37)﴾

سوره مبارکه «ذاريات» که در مکه نازل شد، براي جمع بين حکمت و موعظه که فرمود: ﴿ادْعُ إِلى‌ سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ﴾[1] بعد از اقامه برهان بر معارف دين، مثل وحي و نبوت و معاد و امثال آن، قصص برخي از انبيا را ذکر مي‌کند که پيروان کساني که پذيرفتند به سعادت رسيدند، پايان کار کساني که انکار کردند عذاب دنيا بود، عذاب آخرت هم به انتظار آنهاست. جريان مهمانان حضرت خليل را در چند جاي قرآن ذکر مي‌کنند که به ترتيب ممکن است به بعضي از اينها اشاره بشود. اين ﴿هَلْ أَتاكَ﴾ مثل ﴿هَلْ أَتی‌ عَلَی الْإِنْسان﴾[2] يعني «قد أتاک» يعني اين قصه حالا تحقيقاً به شما رسيد و قوم شما هم به وسيله وحي شما آگاه مي‌شوند، مهماناني براي ابراهيم خليل رسيد که اينها مُکرَم بودند که مُکرَم در اصطلاح قرآن همان فرشتگان هستند. گرچه کرامت، بالذات برای ذات اقدس الهي است و بالتّبع يا بالعرض برای غير خداست، درباره غير خدا که بالتبع يا بالعرض کريم‌اند، فرشتگان را به عنوان مکرَم ياد مي‌کند، در سوره «انبياء» گذشت که فرمود:﴿ بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُون﴾[3] و در زيارت نوراني امام هادي(سلام الله عليه) در زيارت «جامعه» از ائمه(عليهم السلام) هم به عنوان عباد مکرَم ياد مي‌شود.[4] انسان‌هايي که در راهنمايي قرآن و عترت حرکت مي‌کنند از آنها هم قرآن به عنوان کريم ياد مي‌کند که ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني‌ آدَم﴾[5] لکن «مُکرَمين بالقول المطلق» همان فرشتگان‌اند، اگر شهدا و صلحا و صدّيقين همتاي فرشته‌ها شدند از همين کرامت برخوردار هستند، قرآن کريم بسياري از آنها را به عنوان کريم ياد مي‌کند.

فرمود اينها مکرَم هستند وقتي وارد شدند گفتند سلام، وجود مبارک ابراهيم خليل هم گفت سلام که فرق آن ﴿سَلامَاً﴾ منصوب که جمله فعليه است، با اين ﴿سَلامٌ﴾ مرفوع قبلاً گذشت. وجود مبارک ابراهيم در درون دل خود فرمود اينها ناشناس‌اند، همان کاري که در جريان سوره مبارکه «يوسف» گذشت گاهي انسان در درون خود حرفي مي‌زند قرآن از آن به عنوان کلام و قول ياد مي‌کند، با اينکه اظهار نکردند. برادران يوسف وقتي جريان سرقت مطرح شد گفتند که برادري هم داشت قبلاً که او سرقت کرده بود و اين برادر هم مثل آن برادر، وصف سرقت را تعقيب مي‌کند که در قرآن دارد که ﴿قَال أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً﴾؛[6] يعني علني نگفت که شما بد هستيد، اين را در درون خود گفت ﴿أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً﴾ از اين خاطره قرآن به عنوان قول ياد مي‌کند که ﴿قَال أَنْتُمْ شَرٌّ مَكاناً﴾ با اينکه دارد ﴿وَ لَمْ يُبْدِها لَهُم﴾ اما تعبير به قول کرده است. برخي از اشاعره که طرفدار کلام نفسي‌اند از اين آیه استفاده فراواني کردند که ما يک کلام نفسي داريم. به هر تقدير در اين قسمت وجود مبارک ابراهيم خليل ظاهراً به آنها نگفت شما ناشناس هستيد، ولي در درون گفت که اينها را ما نمي‌شناسيم آثار تهديد از اينها بر مي‌آمد وگرنه فرشته اگر به صورت همان نورانيتش ظاهر بشود هراسناک نيست، اينها با يک صورت ديگري در آمدند که نشانه عذاب بود، چون مهمان خليل حق بودند، وجود مبارک ابراهيم فوراً غذايي تهيه کرد. در اينجا دو نکته مطرح است: يکي اينکه غذا را نزد مهمان مي‌آورند نه به عکس که در جلسه قبل گذشت؛ ديگر اينکه مهمان را اکرام مي‌کنند، نه اطعام. در اطعام که کفاره مطرح است به اندازه نياز مسکين به او غذا مي‌دهند اطعام مسکين؛ اما در ضيافت سخن از اکرام است، به اندازه‌اي که مهمان غذا می‌خورد نزد او نمي‌گذارند، بيش از مقداري که مي‌خورد. اگر او يک ميوه مصرف مي‌کند انسان يک ميوه به دستش نمي‌دهد، يک ظرف ميوه به حضور او مي‌آورد ولو او بيش از يک ميوه نمي‌خورد. غرض آن است که بين اِطعام فقير که در کفاره مطرح است و اکرامِ ضيف که در اين گونه از آیه مطرح است خيلي فرق است. اطعام غير از اکرام است فقير را بايد تأمين بکنند، همين که سير بشود کافي است و لازم نيست که به صورت اکرام ضيف باشد.

در اين قسمت فرمود اما ﴿بِعِجْل﴾، «عِجْل» را گرچه به عنوان گوساله مطرح کردند ولي برخي از مفسّران مثل قرطبي نقل کردند که برخي از لغات عرب، گوسفند را هم مي‌گويند «عِجل». حالا به آن اصطلاح و با آن لغت قرآن نازل شده باشد که از آن گوسفند به «عِجل» ياد کرده است يا نه اصلاً «عجل» در قرآن همان گوساله است؛ نظير آنچه درباره سامري وارد شده است که ﴿عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوار﴾[7] به هر تقدير يا گوساله يا گوسفند اين بيش از نياز آن مهمان‌ها بود؛ هم در حد اکرام آورد نه در حد اطعام، و هم غذا را نزد مهمان آورد نه مهمان را نزد غذا ببرد. ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَيْهِمْ﴾ ديد آنها ميل نمي‌کنند. ﴿أَ لا تَأْكُلُون﴾ ديگر حالا جدّي شد، آنجا فرمود اينها را ما نمي‌شناسيم. حالا فرمود اينها اهل خوردن نيستند، نه اينکه تعارف بکنند. فرموند اهل أکل نيستند، آن وقت چهره هم چهره تعذيب الهي بود، به هر حال وجود مبارک ابراهيم خليل که با عده زيادي از ملائکه ارتباط داشت فهميد که اينها براي مأموريت تلخي آمدند اين بود که ﴿فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً﴾ هراسناک شد که اينها براي چه دارند مي‌آيند؟ کجا را مي‌خواهند ويران کنند؟ آنها گفتند ﴿فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً﴾ ما اينجا مأموريت تعذيبي نداريم، مأموريت ما جاي ديگر است براي تعذيب قوم لوط مي‌خواهيم برويم، اينجا سر راهي براي بشارت آمديم، ﴿قالُوا لا تَخَفْ وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَليمٍ﴾ به او بشارت دادند که خداي سبحان به تو فرزند مي‌دهد، يک؛ و اين فرزند پسر است، دو؛ و بعد به مرحله علم و دانايي مي‌رسد، اين سه؛ اين جاي بشارت است وگرنه صِرف داشتن فرزند بشارت نيست، فرزندي که عليم باشد و قرآن او را عالم معرفي کند جاي بشارت است، اين همان اسحاق(سلام الله عليه) شد. ﴿قالُوا لا تَخَفْ﴾ گرچه يعني ما براي مأموريت تعذيبي آمديم، ولي اينجا جاي تعذيب ما نيست، اينجا سر راه براي تبشير وارد شديم ﴿وَ بَشَّرُوهُ بِغُلامٍ عَليمٍ﴾ در اين صحنه و گفتگو به برکت وجود مبارک حضرت ابراهيم، ساره هم شنيد، ساره ايستاده بود بعد حالتي به او دست داد که ﴿فَضَحِكَت﴾[8] که در سوره مبارکه «هود» بود برخي‌ها گفتند: ﴿فَضَحِكَت﴾؛ يعني «حاضت» برخي‌ها همان «ضِحک» مصطلح معني کردند؛ يعني عادي. ﴿وَ امْرَأَتُهُ قائِمَة﴾؛[9] همسرش استاده بود، وقتي سخن از بشارت فرزند را شنيد رو کرد به اين مهمان‌ها: ﴿فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ﴾ با صيحه و با صداي بلند ﴿في‌ صَرَّةٍ﴾؛ سرير باب؛ يعني صداي بلند. ﴿فَصَكَّتْ وَجْهَها﴾؛ پيشانوي خود يا چهره خود و صورت خود را زد که عادت اينها بود. گفت ﴿عَجُوزٌ عَقيمٌ﴾؛ من هم سالمند هستم و هم نازا. در جريان حضرت زکريا آن هم همين دو محذور را داشت، عرض کرد: ﴿رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً﴾[10] اين برای خود من. محکم‌ترين عضو بدن استخوان است آن که پوک شد ﴿وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبًا وَ لَمْ أَكُن بِدُعَائكَ رَبّ‌ِ شَقِيًّا ٭ وَ إِنىّ‌ِ خِفْتُ الْمَوَالىِ‌َ مِن وَرَاءِی وَ كَانَتِ امْرَأَتیِ عَاقِرًا﴾ در بخشي از آیه دارد ﴿و امرأتي عاقرٌ﴾ در بخشي دارد: ﴿وَ كَانَتِ امْرَأَتیِ عَاقِرًا﴾؛ يعني همسرم الان که پير است آن وقتي که جوان بود عاقر بود، «عاقر»؛ يعني نازا. لذا کلمه تأنيث نيامده، چون صفت مختص است؛ به زن نمي‌گويند «حائضة»، نمي‌گويند «طالقة»، اين «تاء» براي فرق بين مذکر و مؤنث است و حال اينکه صفت مخصوص زن بود ديگر «تاء» نمي‌خواهد ﴿وَ امْرَأَتي‌ عاقِرٌ﴾ فرمود من که پير هستم همسر من هم که پير است آن وقتي هم که جوان بود عاقر بود نه الآن عاقر هست. اينجا هم ساره(سلام الله عليها) هم مي‌گويد که ﴿عَجُوزٌ﴾؛ سالمند هستم و اصلاً عقيم هستم، نازا هستم. آن‌گاه اين حرف را که زد ﴿قالُوا﴾؛ آن مهمان‌ها آن فرشته‌ها ﴿كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ﴾ يعني اين چنين خدا بشارت داد. هر دو حرف همين فرشته‌هاست ﴿قالُوا﴾؛ يعني اين فرشته‌ها ﴿كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ﴾؛ يعني به همين نحو خدا بشارت داد. حالا مستحضريد که خداي سبحان در جريان بشارت فرمود من بشارت دادم؛ منتها به صورت متکلم مع الغير ذکر مي‌فرمايد که به دستور من مدبّرات امر، اين پيام مرا به حضرت خليل مي‌رسانند، گرچه مي‌فرمايد خدا گفته است؛ اما بعيد است که خدا مستقيماً با ساره سخن گفته باشد! به وسيله اين فرشته‌ها و به وسيله خليل حق(سلام الله عليه) که مجراي فيض ذات اقدس الهي بود، اين پيام به اين بانو رسيد. حالا اين چند آيه‌اي که در سوره مبارکه «هود»، «حجر»، «صافات» آمده اينها را مرور مي‌کنيم.

در سوره مبارکه «هود» به اين صورت آمده است؛ آيه 69 سوره «هود» اين است: ﴿وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهيمَ بِالْبُشْری﴾ محور اصلي ابراهيم است، بشارت هم به ابراهيم است و در اين آيه اين طور است: ﴿قَالُواْ سَلَامًا قَالَ سَلَامٌ فَمَا لَبِثَ أَن جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِيذٍ ٭ فَلَمَّا رَءَا أَيْدِيهَُمْ لَا تَصِلُ إِلَيْهِ﴾؛ ديد اصلاً دستشان به طرف غذا دراز نمي‌شود؛ يعني غذاخور نيستند نه اينکه تعارف مي‌کنند. ﴿نَكِرَهُم‌﴾؛ به عنوان ناشناس تلقي کرد، گفت اينها براي چه آمدند؟ ﴿وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَة﴾ چون به هر حال خليل حق بود، بارها با ملائکه آشنا بود، ملائکه تبشير را ديد، ملائکه انذار را ديد، ديد اينها يک مأموريت تلخي دارند، ديد که اين طور است ﴿وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَة﴾ آنها گفتند: ﴿لا تَخَفْ﴾ ما درست است که براي تعذيب آمديم اما مأموريت ما اينجا نيست، مأموريت ما براي قوم لوط است: ﴿ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلىَ‌ قَوْمِ لُوطٍ ٭ وَ امْرَأَتُهُ قَائمَة﴾؛ همسرش آنجا ايستاده بود ﴿فَضَحِكَت﴾، اين «ضحکت» را خيلي‌ها به همان «ضِحْک» معنا کردند؛ يعني خنديد؛ اما عده‌اي به «حاضَتْ» معنا کردند. حرفي گفته نشد که اين بانو بخندد، همين بيان که وجود مبارک خليل حق ديد مهمان‌ها آمدند و اساس کار مهمان‌ها هم بشارت بود، چيزي از اولاد و تبشير و اينها مطرح نشد، همسر خليل حق که ايستاده بود، دفعتاً عادت زنانه برايش پيش آمد! اين «ضحکت» که «حاضت» معنا کردند به اين معناست. هيچ سخني از بشارت نبود، چون اوّل فرمود که ما براي بشارت آنها را فرستاديم؛ اما اينها هنوز به خليل حق چيزي نگفتند. ﴿وَ امْرَأَتُهُ قَائمَة﴾؛ اين همسرش که ايستاده بود دفعتاً حالت زنانه پيش آمد. پرسش: ...؟ پاسخ: چرا، چون زن پير وقتي که به اين حالت شد معلوم مي‌شود که دوران جواني فرا رسيده است وگرنه بارداري با حيض که سازگار نيست. پرسش: ...؟ پاسخ: ﴿لا تَخَفْ﴾ نفي حزن است، اثبات بشارت که نيست. هيچ بشارتي هم داده نشد. در اين قسمت هيچ سخن از اين نشد که «بشرناه بغلام عليم» و امثال آن. اين همسرش دفعتاً حالت جواني به او دست داد، آن حالت يائسگي رخت بربست، اين يک حالت تازه‌اي است که اين فهميد خبري هست ﴿وَ امْرَأَتُهُ قَائمَة فَضَحِكَت﴾ از اين به بعد گفتند که فرشته‌ها بشارت دادند که تو مادر مي‌شوي، ﴿فَبَشَّرْناها بِإِسْحَاق‌﴾ بعد فرمودند نه تنها خدا به تو فرزند مي‌دهد، بلکه نوه هم مي‌دهد ﴿فَبَشَّرْناها بِإِسْحَاقَ وَ مِن وَرَاءِ إِسْحَاقَ يَعْقُوب که مي‌شود نوه، يعقوب را به شما مي‌دهيم. اصلاً يعقوب را يعقوب گفتند براي اينکه در عقب اسحاق آمده است و وجود مبارک حضرت ابراهيم از خداي سبحان فرزند خواسته بود، فرمود ما دعاي او را مستجاب کرديم به او اسحاق داديم ﴿وَ يَعْقُوبَ نافِلَة﴾؛[11] يعني «زائدةً»، «نَفْل» يعني زائد. يعني آن مقداري که به حساب فريضه بود او اسحاق است، آن نوه به منزله نافله است او از ما نوه که نخواست، او از ما فرزند خواست، ما به او فرزند داديم اين فريضه ما بود، به او نوه داديم اين نافله ما بود: ﴿وَ يَعْقُوبَ نافِلَة﴾ او از ما فرزند خواست به او فرزند داديم، نوه نخواسته بود، ولي نوه را هم به او داديم.

در آيه 71 فرمود: ﴿وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ يَعْقُوب‌﴾ آن وقت اين بانو؛ يعني ساره ﴿قالَتْ يا وَيْلَتى‌ أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ﴾ اين يک؛ من که مشکل پيري دارم ﴿وَ هذا بَعْلي‌ شَيْخاً﴾؛ همسر من هم که پير است گاهي زکريا از پيري خود و همسر خود سخن مي‌گويد، پاسخ اين است که اراده نافذ است گاهي ساره از پيري خود و همسر خود سخن مي‌گويد، پاسخ مي‌آيد که اراده خدا نافذ است: ﴿إِنَّ هذا لَشَيْ‌ءٌ عَجيبٌ﴾ آن وقت ﴿قالُوا﴾ همين مهمان‌ها همين فرشته‌ها گفتند ﴿قالُوا أَ تَعْجَبينَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ أَهْلَ الْبَيْتِ إِنَّهُ حَميدٌ مَجيد ٭ فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْراهيمَ الرَّوْعُ وَ جاءَتْهُ الْبُشْری‌﴾ حالا در اين صحنه اوّل که نشانه هراسناکي را خليل حق در اينها ديد که اينها مأمور غضب هستند، در داخله منزل خليل حق اين تبشير مطرح شد و وجود مبارک ابراهيم حالش برگشت از آن حالت خوف به حالت نشاط. بعد فرمود شما اين حالت غضبي که داريد براي چه آمديد؟ گفتند که ما براي ويران کردن منطقه لوط آمديم، حالا ابراهيم(سلام الله عليه) دارد شفاعت مي‌کند ﴿وَ جاءَتْهُ الْبُشْری﴾، آن‌گاه ﴿يُجادِلُنا في‌ قَوْمِ لُوطٍ﴾ براي اينکه ابراهيم «حليم» بود و «أوّاه» بود و «منيب»، ما به ابراهيم خليل گفتيم اينجا جاي شفاعت و توسل نيست، براي اينکه کار اينها از نصاب گذشته است. اين در سوره مبارکه «هود» بود که بحث آن قبلاً گذشت. در سوره مبارکه «حجر» آيه 51 اين است: ﴿وَ نَبِّئْهُمْ عَنْ ضَيْفِ إِبْراهيم‌ ٭ إِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً‌﴾ ديگر جواب وجود مبارک ابراهيم اينجا ذکر نشد. ﴿قالَ إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُون﴾ براي اينکه خليل حق، ملائکه عذاب را مي‌شناخت، گفت: ﴿إِنَّا مِنْكُمْ وَجِلُون﴾، بعد ملائکه گفتند نترس! ما براي عذاب آمديم؛ اما نه اينجا براي قوم لوط آمديم، ولي اينجا که آمديم در بين راه براي تبشير است: ﴿قالُوا لا تَوْجَلْ إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَليمٍ﴾؛ اگر عليم باشد جا براي بشارت است، آن‌گاه وجود مبارک ابراهيم فرمود: ﴿قالَ أَ بَشَّرْتُمُوني‌ عَلی‌ أَنْ مَسَّنِيَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ﴾؛[12] من سالمند هستم پير هستم نمي‌توانم پدر بشوم! ﴿قالُوا بَشَّرْناكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُنْ مِنَ الْقانِطينَ﴾؛[13] نااميد نباش! ايشان فرمود: ﴿وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّون‌﴾؛[14] ما به رحمت الهي هميشه اميدواريم. بعد فرمود آخر براي چه آمديد؟ کجا را مي‌خواهيد ويران کنيد؟ ﴿قالُوا إِنَّا أُرْسِلْنا إِلى‌ قَوْمٍ مُجْرِمين‌﴾؛[15] فقط خاندان لوط را حفظ مي‌کنيم؛ البته همسر لوط به عذاب اليم گرفتار مي‌شود که تتمّه اين قصه را همان سوره مبارکه «حجر» بيان مي‌کند. پرسش: ...؟ پاسخ: اوّل که مشخص نبود. اوّل به صورت مهمان بود، گفت اينها ناشناس‌اند بعد وقتي ديد اهل خوردن نيستند روشن شد که فرشته‌اند. جريان وجود مبارک زکريا در آيه سه به بعد سوره «مريم» اين است: ﴿قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْبا﴾ ولي ﴿وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا﴾؛ من از نداشتن وارث نگران هستم ﴿ فَهَبْ لىِ مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا ٭ يَرِثُنىِ وَ يَرِثُ مِنْ ءَالِ يَعْقُوب‌﴾ جواب آمد: ﴿يَا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلَمٍ اسْمُهُ يحَْيىَ‌ لَمْ نجَْعَل لَّهُ مِن قَبْلُ سَمِيًّا﴾ عرض کرد: ﴿قَالَ رَبّ‌ِ أَنىَ‌ يَكُونُ لىِ غُلَمٌ وَ كَانَتِ امْرَأَتىِ عَاقِرًا﴾؛ الآن که همسر من پير است، آن وقتي هم که جوان بود نازا بود و خودم هم که ﴿وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبرَِ عِتِيًّا ٭ قَالَ كَذَالِكَ قَالَ رَبُّك‌﴾ اين کسي که آمده، به وجود مبارک زکريا مي‌گويد اين چنين خداي تو گفته است: ﴿قَالَ كَذَالِكَ قَالَ رَبُّك‌﴾؛ يعني اين کسي که پيک است اين چنين مي‌گويد؛ البته گاهي ممکن است خود خداي سبحان از باب التفات از تکلم به غيبت به پيامبرش بفرمايد که خداي تو اين چنين گفته است، اين ممکن است؛ اما ظاهر وقتي که فرشته‌اي مي‌آيد و قصد تعذيب جاي ديگر را دارد مي‌گويد: ﴿قَالَ كَذَالِكَ قَالَ رَبُّك‌﴾ يعني اين فرستاده خدا مي‌گويد اين چنين که من گفتم عين فرمايش خداست، خدا اين چنين فرموده است، اين ﴿قَالَ كَذَالِكَ قَالَ رَبُّك‌﴾ هم در محل بحث سوره مبارکه «ذاريات» مطرح است؛ منتها به صورت جمع، در سوره «ذاريات» که مي‌خوانيم دارد که ﴿قَالُواْ كَذَالِكِ قَالَ رَبُّكِ‌﴾ همه اينها مقول آن فرشته‌هاست ﴿قَالُواْ كَذَالِكِ قَالَ رَبُّكِ‌﴾؛ يعني با ساره مي‌گويند؛ يعني خداي تو اين چنين گفته است. اين جا هم اين فرشته به وجود مبارک زکريا مي‌گويد: ﴿قَالُواْ كَذَالِكِ قَالَ رَبُّكِ‌﴾ اين جا مخاطب خود زکرياست، آنجا مخاطب ساره است که البته ساره با حضرت ابراهيم است، اين همسر ديگري دارد برای زکريا است ﴿قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَي‌﴾؛ خدا فرمود اين کار براي من آسان است، براي اينکه ﴿وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيًْا﴾ تو ليس تامه بودي ما کان تامه کرديم؛ نبود را بود کرديم حالا انساني که هست، همه امکاناتش هست، يک مقدار قواي او تحليل رفته، ما تجديدش مي‌کنيم.

در سوره مبارکه «صافات» به صورت ديگري ذکر شده است؛ در سوره مبارکه «صافات» قصه حضرت ابراهيم به اين صورت آمده، اوّل جريان بشارت اسماعيل است، بعد جريان بشارت اسحاق. وقتي ابراهيم خليل گفت: ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلى‌ رَبِّي سَيَهْدين ٭ رَبّ‌ِ هَبْ لىِ مِنَ الصَّالِحِين‌ ٭ فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيم‌﴾ به يک جوان بردبار و صابر، چون مسئله تحمل ذبح، حلم مي‌خواهد. اين غلام حليم را ما به او بشارت داديم، حالا روشن بشود که ذبيح، اسماعيل است نه اسحاق، گرچه ديگران يعني اهل سنّت فکرشان اين است که ذبيح اسحاق است. ﴿فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيم﴾ حالا اين غلام حليم کيست، در دو سه آيه بعد مشخص مي‌شود که حضرت اسماعيل است ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قَالَ يَابُنىَ‌َّ إِنىّ‌ِ أَرَى‌ فىِ الْمَنَامِ أَنىّ‌ِ أَذْبحَُك‌﴾ اين سعي بين صفا و مروه که ذبيح حق در خدمت خليل حق گذراندند، خليل حق فرمود من در عالم رؤيا می‌بينم: ﴿أَنىّ‌ِ أَذْبحَُكَ فَانظُرْ مَا ذَا تَرَی‌ قَالَ يَأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنىِ إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابرِِين‌﴾ هنوز روشن نيست که اين کيست، اسماعيل است يا اسحاق! ﴿ فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ ٭ وَ نَادَيْنَاهُ أَن يَا إِبْرَاهِيمُ ٭ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا إِنَّا كَذَالِكَ نجَْزِی الْمُحْسِنِينَ ٭ إِنَّ هَاذَا لهَُوَ الْبَلَؤُاْ الْمُبِينُ ٭ وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ ٭ وَ تَرَكْنَا عَلَيْهِ فىِ الاَْخِرِينَ ٭ سَلَامٌ عَلىَ إِبْرَاهِيمَ ٭ كَذَالِكَ نجَْزِی الْمُحْسِنِينَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِين‌﴾ اين قصه که تمامِ تمام شد مي‌فرمايد: ﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاق‌﴾ معلوم مي‌شود که اسحاق بعد آمد. اين ذبيح که گفتيد تمام شد آن غلام حليمي که بشارت داديد آن به مذبح رفت حالا ﴿وَ فَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ﴾ اين قصه تمامِ تمام شد. بعد دارد ما او را به اسحاق بشارت داديم معلوم مي‌شود که اسحاق ذبيح نبود و اشاره به بشارت بعدي است. ﴿وَ بَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِيًّا مِّنَ الصَّلِحِينَ ٭ وَ بَارَكْنَا عَلَيْهِ وَ عَلیَ إِسْحَاقَ وَ مِن ذُرِّيَّتِهِمَا﴾[16] کذا و کذا.

بنابراين ذات اقدس الهي دو بار بشارت دارد: يکي درباره ذبيح؛ ديگری درباره اسحاق و ذبيح فقط و فقط حضرت اسماعيل(سلام الله عليه) است که شيعه به او معتقد است بر اساس همان ظاهر آیه قرآن؛ البته روآیه هم تأييد مي‌کند.

در اين قسمت محل بحث سوره مبارکه «ذاريات» فرمود: ﴿فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً﴾ وجود مبارک ابراهيم ديد اينها نشانه تعذيب در آنها هست ﴿قالُوا لا تَخَف‌﴾ ما گرچه مأمور عذاب هستيم، ولي مأموريت ما اينجا نيست، ما اينجا آمديم بشارتي بدهيم و عبور کنيم ﴿وَ بَشَّرُوهُ بِغُلَامٍ عَلِيمٍ ٭ فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فىِ صَرَّة﴾. در سوره «هود» داشتيم که ﴿وَ امْرَأَتُهُ قائِمَة﴾ همسرش ايستاده بود اين بشارت را که شنيد رو کرد آمد و سيلي به صورت يا به چهره زد در حال تعجب: ﴿فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ في‌ صَرَّةٍ فَصَكَّتْ وَجْهَها وَ قالَتْ عَجُوزٌ عَقيمٌ﴾، آن‌گاه ﴿قالُوا﴾ همين فرشته‌ها گفتند: ﴿قالُوا كَذلِكَ قالَ رَبُّك‌ِ﴾. مستحضريد يک وقت انسان اشاره مي‌کند مي‌گويد: «ذا»، يک وقت مي‌خواهد به کسي بفهماند اين را به شخصي اشاره بکند و بفهماند اگر او مرد باشد مي‌گويد: «ذاکَ»، زن باشد «ذاکِ»، تثنيه باشد «ذاکما» جمع باشد «ذاکم» يا «ذلکم» و مانند آن، اگر مياني باشد بدون «لام» است دور باشد با «لام» است. پرسش: ...؟ پاسخ: چرا، با همين ادبيات نازل شد به عربي مبين. پرسش: ...؟ پاسخ: معلم ديگران شد، نه اينکه تابع قوانين عرب بود. قانون عرب را مدوّن کرد، عرب قانون مدوّني نداشت سوادي نداشت، بعد به برکت تعليمات قرآن کتابت، نويسندگي، ادبيات طبق بيان نوراني حضرت امير که اسم را معنا کرده، فعل را معنا کرده، حرف را معنا کرده، کلمه را گفت سه قسم است، اين ادبيات، مدوّن شده است نه اينکه قرآن بر اساس ادبيات سخن نگفت، قرآن مهد ادبيات است، تربيت ادبيات، تعليم ادبيات به وسيله قرآن است. يک بيان لطيفي فخر رازي دارد[17] که قبلاً هم يکي دو بار به مناسبتي نقل شده است. فخر رازي در ذيل آيه ﴿وَ لا تُلْقُوا بِأَيْديكُمْ إِلَی التَّهْلُكَةِ﴾[18] آنجا اين حرف را دارد که «تهلکة» مصدر ثلاثي مجرد است، ما در هيچ جا مصدر ثلاثي مجرد بر وزن «تفعُلة» نداريم يا «فَعْل» داريم «فَعَلٌ قياسُ مصدرٍ مُعدّی» يا «فَعَلْ» يا «فَعِلْ» و اينهاست؛ اما «تَفعُلة» مصدر ثلاثي مجرد نيامده است، اين اشکال را ايشان مي‌کند. بعد جواب مي‌دهد مي‌گويد عرب مگر قانون مدوّن داشت؟ نحو داشت؟ صرف داشت؟ ادبيات داشت؟ چه چيزي داشت که شما مي‌گوييد ما نداريم؟! عرب را و عربي را و قانون را قرآن زنده کرد، براي شما که مسلّم شد اين قرآن معجزه است از اين به بعد حق حرف نداريد. اگر عرب يک قانون مدوّني داشت، نحوي داشت، صرفي داشت، شما استقرا کرده بوديد و همه تثبيت کرده بودند که مصدر ثلاثي مجرد بر وزن «تَفعُلَة» نيست، اينجا مجاز بوديد که فقط سؤال بکنيد؛ اما حق سؤال هم نداريد، شما يک کتاب مدوّن داشتيد، نحوي داشتيد، صرفي داشتيد يک سلسله قوانين سيره‌اي و لبّي بود در اذهان و در شعرها و اينها، بنابراين حق اين سؤال را هم نداريد، اين حرف خيلي حرف شيريني است، حرف لطيفي است. اين عرب آمده، قرآن کريم آمده، ادبيات عرب را به اينها ياد داد، تعليم داد «عَلَّمَکُمْ» شد، عربي مبين شد. فرمود طرز حرف زدن شما اين است، بايد چيزی بنويسيد، نوشتن را واجب کرده. در کلّ حجاز که نويسنده‌هايي انگشت‌شمار بودند آن قدر اينها را وادار کرده که بنويسند که فرمود ديگر تمام اسناد و قباله‌جات خود را خودتان بايد تنظيم بکنيد. طولاني‌ترين آيه قرآن همين آيه سوره مبارکه «بقره» است. فرمود براي اينکه اختلافات پيش نيايد هر چيزي مي‌خريد سند امضا کنيد و بنويسيد: ﴿وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْل‌﴾ اگر نمي‌توانيد و قدرت نوشتن نداريد: ﴿فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْل‌﴾[19] اين حجاز که اصلاً سواد نوشتن، نوبر بود مي‌گفتند دو نفر يا سه نفر فقط مي‌توانند بنويسند، طرزي قرآن اينها را تربيت کرد که براي اسناد، خودشان قباله مي‌نوشتند، اين آيه پاياني سوره مبارکه «بقره» همين است. فرمود سندها را خودتان بنويسيد و ديگر مزاحم دستگاه قضا نشويد، نگوييد من فکر مي‌کردم، من اميدوار بودم، من اطمينان داشتم، فرمود: ﴿إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها﴾،[20] مگر سيب‌زمينی مي‌خواهيد بخريد، پياز مي‌خواهيد بخريد قباله نمي‌خواهد؟! اما وقتي معاملات مهمي داريد، شرکت داريد، خانه داريد، سند داريد، حتماً بنويسيد، شاهد هم زير آن را امضا کند که دعوا نشود؛ من خيال مي‌کردم، من چه مي‌دانستم چه پيش مي‌آيد، من اطمينان داشتم، اينها درد سر درست مي‌کند، هم براي خودتان هم براي دستگاه قضا. اين دين به اين صورت در آمده است، فرمود ناني که مي‌خريد قباله نمي‌خواهد، سيب‌زميني که مي‌خريد قباله نمي‌خواهد: ﴿إِلاَّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُديرُونَها بَيْنَكُم‌﴾ اين تجارت‌ها و خريدي که هر روز هست، ميوه مي‌خواهيد بخريد، اين ديگر قباله نمي‌خواهد؛ اما خانه مي‌خواهيد، زمين مي‌خواهيد، اجاره مي‌خواهيد، شرکت مي‌خواهيد، مي‌خواهيد جايي کار کنيد کارمند بشويد، همه جا سند بنويسيد، اين طور شد، دفترخانه که نبود برويد آنجا بنويسيد، اين قدر مردم را وادار کرد فرمود واجب است، واجب است، واجب است، اين نهضت سوادآموزي بود که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) آنجا ايراد کرده است، در اين شرايط ديگر نمي‌شود گفت ـ معاذالله ـ قرآن نوشته نشده بود، همين طور دو تا پوست در خانه ابن مسعود، دو تا چوب در خانه ابن عباس بود و قرآن را ـ معاذالله ـ اين گونه ترک کرده باشد، غرض اين است که رسمي شده بود.

فرمود اين نحوه حرف زدن را قرآن آموخت، فرمود: ﴿كَذَالِكِ قَالَ رَبُّك‌﴾؛ يعني ما از خودمان نمي‌گوييم، خداي تو اين چنين گفته است. گاهي ذات اقدس الهي به پيغمبرش مي‌فرمايد: ﴿كَذَالِكِ قَالَ رَبُّك‌﴾ اين التفات از تکلم به غيبت است، يا فرشته ويژه به خليل حق مي‌گويد: ﴿كَذَالِكِ قَالَ رَبُّك‌﴾ که ضمير مذکر است اين است، در اينجا اين فرشته‌ها به ساره(سلام الله عليها) مي‌گويند: ﴿كَذَالِكِ قَالَ رَبُّك‌﴾ چون اين «کاف»، «کاف» خطاب است و آن «ذا» اشاره است، وقتي انسان مي‌خواهد اشاره بکند، اگر مخاطبش مرد باشد مي‌گويد «ذاک»؛ يعني به تو مي‌گويم وقتي مخاطبش زن باشد مي‌گويد «ذاکِ». «ذا»، «ذا» است و اشاره، اشاره است؛ اما مخاطب گاهي مذکر است گاهي مؤنث است گاهي مفرد است گاهي تثنيه است؛ البته آنچه «ينبغي ان لا يغفل عنه» اين است که کلّ اينها به وساطت فيض وجود مبارک ابراهيم خليل است که حالا بلاواسطه ساره مي‌تواند گفتگو کند با ملائکه يا به وساطت خليل حق است «علي أي حال» فرشته‌ها به ساره(سلام الله عليها) گفتند: ﴿كَذَالِكِ قَالَ رَبُّك‌﴾؛ اين حرفي که ما مي‌زنيم که تو بايد مادر بشوي خداي تو اين چنين فرمود، همين گونه که ما مي‌گوييم همين را خدا فرمود. ﴿إِنَّهُ هُوَ الْحَكِيمُ الْعَلِيم‌﴾؛ وقتي که حکيم عليم پيامي مي‌دهد نگراني ندارد. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، براي اينکه او چون حکمتش اقتضا مي‌کند. آنجا که حکمتش اقتضا کند اين است، قدرتش هم برابر با حکمتش کار انجام مي‌دهد. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، نخوردن علامت دشمني نيست. نخوردن علامت فرشته بودن است؛ اما آن چهره غضباني که ديدند گفتند کجا را مي‌خواهيد ويران کنيد؟ فرمودند اينجا نه جاي ديگر مي‌خواهيم برويم. پرسش: ...؟ پاسخ: نه، منظور اين است که چهره، چهره ترسناک است، گفتند اينجا جاي ترس نيست، اينجا ما آمديم بشارتي بدهيم، ترس ما از جاي ديگر است. بعد در همين گفتگو وقتي اين بشارت تمام شد، حضرت فرمود که کجا را مي‌خواهيد ويران کنيد؟ کجا را مي‌خواهيد خراب کنيد؟ اين است: ﴿قَالَ فَمَا خَطْبُكم‌﴾؛ حالا کجا را مي‌خواهيد ويران کنيد؟ «خَطْب» يعني کار مهم. ﴿أَيهَُّا الْمُرْسَلُون‌﴾ کجا را مي‌خواهيد ويران کنيد؟ کارتان چيست؟ ﴿قَالُواْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلىَ‌ قَوْمٍ مجُّْرِمِين‌﴾؛ ما مأموريت داريم يک قوم تبهکاري را ويران کنيم. درست است که ما جامه عذاب در بر داريم و تو فهميدي، اما اينجا جايش نيست، ما اينجا آمديم بشارتي در بين راه بدهيم و برويم سر کار اصلي‌مان. ﴿قَالُواْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلىَ‌ قَوْمٍ مجُّْرِمِينَ ٭ لِنرُْسِلَ عَلَيهِْمْ حِجَارَةً مِّن طِين‌﴾ همراهشان که حجاره نبود. اين حجاره بر اساس «کن فيکون» پديد مي‌آيد، اينها اين همه سنگريزه را که به همراه نداشتند که وجود مبارک ابراهيم بگويد کجا مي‌خواهيد تشريف ببريد؟ آن سنگريزه‌ها هم آناً توليد مي‌شود، در همان فضا هم توليد مي‌شود، اين طير ابابيل هم همين طور بود نه اينکه جايي کارخانه‌اي بود و سنگ‌سازي کردند از اينجا گرفته باشند يا اينها هم کارخانه‌ای باشد از بالا اين سنگ‌ها توليد مي‌شود ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون‌﴾[21] اين همه را ما مي‌خواهيم سنگ‌باران کنيم، سنگي در دست اينها نيست ﴿لِنرُْسِلَ عَلَيهِْمْ حِجَارَةً مِّن طِين﴾ سنگ و گِل اين است. «سجّين» هم مي‌گويند تعريب شده سنگ و گِل است. ﴿مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّك‌﴾ اينها همه علامت‌دار است، نزد خداست، به ما هم مي‌دهد و مخزن الهي هم با اراده است.

يک بيان نوراني از امام رضا(سلام الله عليه) است که خزينه خدا با اراده اوست. وجود مبارک موساي کليم عرض کرد خدايا من مي‌خواهم خزينه تو را ببينم! فرمود خزينه من اراده من است؛ همين که اراده کردم حاصل مي‌شود. آن موجوداتي که در مخزن الهي‌است سر جايش محفوظ است ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون‌﴾، فرمود مخزن من اراده من است. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه همين طور است که «وَ الْخَالِقِ لَا بِمَعْنَی حَرَكَة»[22] حرکت بکند ماده‌اي درست بکند با «کن فيکون»، «لا من شیء» شیء درست مي‌کند، نه «من لا شیء». ﴿مُّسَوَّمَةً عِندَ رَبِّك لِلْمُسْرِفِين‌﴾ بعد ما براي اينکه عده‌اي هراسناک نباشند، ترس نداشته باشند، دستور داديم گفتيم اينها از اين شهر بروند بيرون ولو اگر هم باشند سنگ به آنها نمي‌خورد؛ اما براي اينکه در سنگ باران کردن احساس امنيت داشته باشند، هراسناک نباشند به اينها اجازه داديم که اينها از شهر بروند بيرون که در کمال امنيت و آرامش باشند ﴿فَأَخْرَجْنَا مَن كاَنَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِين‌﴾ اما بيش از يک خانوار اهل ايمان نبودند ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيرَْ بَيْتٍ مِّنَ الْمُسْلِمِين‌﴾ اين تنوين، تنوين تنکير است براي وحدت، فقط يک خانوار مسلمان بودند ﴿وَ تَرَكْنَا فِيهَا ءَايَةً لِّلَّذِينَ يخََافُونَ الْعَذَابَ الْأَلِيم‌﴾ حالا چگونه اين قوم لوط عذاب شدند، آل لوط را فرمود ما استثنا کرديم، مگر اينکه همسر او را ﴿كانَتْ مِنَ الْغابِرين‌﴾[23] آن در بخش‌هاي ديگر از آیه است.

 


[4] كتاب المزار_مناسك المزار(للمفيد)، النص، ص205.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo