< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/11/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 17 تا 26 سوره طور

﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في‌ جَنَّاتٍ وَ نَعيمٍ (17) فاكِهينَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ وَ وَقاهُمْ رَبُّهُمْ عَذابَ الْجَحيمِ (18) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (19) مُتَّكِئينَ عَلي‌ سُرُرٍ مَصْفُوفَةٍ وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عينٍ (20) وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ (21) وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ (22) يَتَنازَعُونَ فيها كَأْساً لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ (23) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ (24) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي‌ بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (25) قالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ في‌ أَهْلِنا مُشْفِقينَ (26)﴾

در سوره مبارکه «طور»، بعد از اينکه با چند سوگند مسئله معاد را ذکر فرمود، فرمود مردم در قيامت دو قسم هستند: در دنيا حق با باطل مخلوط است، در قيامت حق، حقّ محض است. باطل در آن‌جا نيست، نه قبل از دنيا باطل راه داشت و دارد، نه بعد از دنيا. تنها در دنياست که حق و باطل کنار هم قرار مي‌گيرند. فرمود کفار در آن‌جا در عذاب عليم هستند، با کلمه «حصر» به اينها گفته مي‌شود در همان آيه شانزده سوره مبارکه «طور» که قبلاً گذشت: ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾،[1] ما غير از جزاي عمل شما، چيزي به شما نمي‌دهيم و اين حصر هم نسبت به نفي مازاد است نه نفي مادون. مستحضر هستيد که حصر گاهي دو جانبه است، گاهي يک جانبه؛ حصر دو جانبه تحديد دو جانبه؛ مثل دماء ثلاث در دمِ عادت، کمترش مشخص، زيادترش مشخص است، اين دمِ عادت، از دو طرف محدود است.

گاهي حصر و حد نسبت به مادون است نه مازاد؛ گفتند در مسافت، اگر بخواهد نماز قصر باشد، بايد هشت فرسخ باشد؛ يعني کمتر از هشت فرسخ نباشد، نه اينکه بيشتر از هشت فرسخ مانعي دارد. در کُر، براي اينکه عاصم و معتصم باشد، پاک و پاک‌کننده باشد، بايد کمتر از اين مساحت نباشد، نه بيشترش عيب دارد، پس حصر گاهي دو جانبه است؛ مثل حصر ايام عادت، گاهي يک جانبه است؛ مثل حصر کُر و حصر مسافت و اينها. حصر در ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ﴾، «بالقياس الي نفي مازاد» است نه نفي مادون؛ لذا خيلي از موارد خدا تخفيف مي‌دهد، کمتر مي‌کند، هر آنچه که کرديد، کيفر مي‌بينيد؛ يعني بيشتر از گناهان‌تان کيفر نمي‌بينيد، گاهي ممکن است کمتر کيفر ببينيد، پس ﴿إِنَّما﴾ که درباره کيفر تبهکاران است، نفي مازاد است، نه نفي مادون، ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾.

اما درباره مؤمنان چنين حصري نفرمود، همين سوره مبارکه «طور» که در آيه شانزده فرمود: ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾، در آيه هيجده نسبت به مؤمنين فرمود: ﴿فاكِهينَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ﴾، در آيه نوزده فرمود: ﴿بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾، نه «إنّما». درباره مؤمنون «إنّما» ندارد، حصر ندارد. گاهي ذات اقدس الهي «لا إلي نهاية» پاداش مي‌دهد، چندين برابر، هم اين حداقلش ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[2] است، وگرنه در بخش پاياني سوره مبارکه «بقره» به 1400 رساند؛ يک، در ذيلش فرمود: ﴿وَ اللَّهُ واسِعٌ عَليمٌ﴾،[3] از 1400 هم بيشتر است؛ دو، پس درباره مؤمنان «إنّما» نيست، درباره کفّار است که فرمود: ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾. در بخش‌هاي ديگر هم همين طور است. در سوره مبارکه «تحريم» هم آن‌جا نسبت به کفّار هم با «حصر» ياد شده است؛ آيه هفت سوره مبارکه «تحريم» هم همين است: ﴿إِنَّماتُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾. در همين سوره مبارکه «طور» به فاصله کم در آيه شانزده نسبت به کفّار دارد: ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾، درباره مؤمنان آيه نوزده دارد: ﴿بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾. هرگز حصري در کار نيست که ما فقط برابر عملتان جزا مي‌دهيم. در برابر کيفر حصر است، در برابر ايمان چنين حصري نيست.

مطلب بعدي آن است که در دنيا لذّت‌ها دو قسم است: يک مقدار عاطفي محض است، ولو باطل باشد، يک مقدارش حق است، فرزندان نسبت به پدر و مادر وقتي با ايمان باشند، اينها لذّت عاطفي دارند در مدار حق؛ اگر اهل تباهي و گناه و اينها باشند، لذّت عاطفي دارند؛ ولي يک لذّت عاطفي باطلي است. لذّت عاطفي معيار نيست، بايد عقلاني باشد؛ لذا آنهايي که در دنيا دوست هم‌ هستند، تفكّهي دارند، مي‌گويند و مي‌خندند، بخشي از اينها در قيامت دشمن يکديگر خواهند بود. اينها که در محفل بُرد و باخت و قمار مي‌گويند و مي‌خندند، اينها در حقيقت دشمن يکديگرند، چون هر کدام ديگري را به آتش دعوت مي‌کنند: ﴿عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقينَ﴾،[4] پس نشاط عاطفي ـ هيچ يعني هيچ ـ هيچ در قيامت نيست، نشاط عقلاني هست. آن وقت اگر پدري داراي فرزند با ايماني باشد، لذّت عقلي مي‌برد. اين لذّتش لذّت عاطفي نيست، لذّت عقلي است. اين نشاط و لذّت عقلي در معاد هست؛ لذا در بخش‌هايي از قرآن کريم، فرمود به اينکه مؤمنين در قيامت، از عذاب کافران لذّت مي‌برند. اين از قبيل عقده خالي کردن نيست، از قبيل لذّت عاطفي نيست.پرسش: ...؟پاسخ: بله، نه دو تا حرف است؛ يک لذّت است که عقل مي‌پذيرد. يک لذّت است که عقل نمي‌پذيرد؛ آن لذّتي که عقل نمي‌پذيرد، با گناه همراه است، مطابق دين نيست؛ لذا اگر مطابق با دين نبود، عين همين در معاد به درد تبديل مي‌شود. اينها که در جلسه قمار با يکديگر مي‌گويند و مي‌خندند، در قيامت ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾،[5] همين‌ها که مي‌گويند و مي‌خندند، در قيامت به يکديگر، يکديگر را لعن مي‌کنند؛ اما وقتي پدري، مادري نسبت به پسري، نسبت به دختري با ايمان بود، با دين بود، اين لذّت در آنجا به صورت ﴿فاكِهينَ بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ﴾ درمي‌آيد. اينها دو لذّت دارند: يک لذّت فعلي دارند که خيلي به آن بها نمي‌دهند و قرآن کريم هم خيلي روي آن تکيه نمي‌کند. لذّت مهم آن است که مي‌بيند، اين را از دست چه کسي دارند مي‌گيرند؟ اين نعمت را ﴿بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ﴾ به اينها مي‌دهند. يک وقت است کسي يک درهم مي‌دهد؛ اما اين درهم را امام به او مي‌دهد. وقتي وجود مبارک امام، اميرمؤمنان، اهل بيت(عَلَيْهِمُ السَّلام) چيزي به آدم بدهند، آدم اين را به سر و صورتش مي‌مالد، اين‌طور است! يک وقت است که به اين درهم لذّت مي‌برد، چنين چيزي را قرآن خيلي روي آن تکيه نکرده است، هر جا سخن از لذّت است: ﴿بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ﴾ است. از دست خدا دارند مي‌گيرند، از دست پيغمبر مي‌گيرند، از دست اهل بيت مي‌گيرند. اين ﴿بِما آتاهُمْ رَبُّهُمْ﴾ اينها را مي‌خنداند، معلوم مي‌شود اين خنده، خنده عقلي است.

در سوره مبارکه «مطفّفين» آن‌جا دارد که آيه 29 اين است: ﴿إِنَّ الَّذينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ﴾، اينها عقده خالي مي‌کنند، مؤمنين اين را مي‌بينند يا از شکست اينها ـ معاذالله ـ رنج مي‌برند يا از فقر اينها لذّت مي‌برند، يک لذّت کاذب، يک نشاط کاذبي است. اين نشاط کاذب را اينها در دنيا دارند: ﴿إِنَّ الَّذينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذينَ آمَنُوايَضْحَكُونَ﴾؛ اما در همان سوره مبارکه «مطفّفين» آيه 34 دارد که ﴿فَالْيَوْمَ الَّذينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ ٭ عَلَي الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ﴾، اينها خندان هستند در قيامت، از اينکه کفار وارد جهنم هستند، نه خنده‌اي که خنده عاطفي باشد، خنده هوس باشد، خوشحال هستند که حق پيروز شد؛ چه اينکه فرمود: ﴿وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ﴾،[6] آن روز ﴿يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ﴾،[7] اين فَرح، فَرح الهي است، اينها خوشحال هستند که خدا، لشکر مسلمان را بر کفر پيروز کرده است. اصرار قرآن اين است که به مبدأ فاعلي تکيه کند، ﴿بِما آتاهُمْ﴾، ﴿بِما آتاهُمْ﴾، ﴿بِما آتاهُمْ﴾، ﴿بِما آتاهُمْ﴾، چون از دست خدا دارند مي‌گيرند، خوشحال هستند.پرسش: ...؟ پاسخ: اين جزء مباهات است، اين دشمني نيست، اين مؤمن با مؤمن تفكّهي دارند، اُنسي دارند. يک بيان نوراني از حضرت امام(سَلامُ الله عَلَيْه) است که چند بار هم نقل شد، فرمود «تَزَاوَرُوا»، به زيارت يکديگر برويد، ترک نکنيد يکديگر را، خود زيارت شما که يکديگر را ترک نمي‌کنيد يک حسنه‌ايد، براي اينکه در همين زيارت، چون شيعيان ما هستيد، حرف‌هاي ما را نقل مي‌کنيد «تَزَاوَرُوا»، براي اينکه شما چند نفر شيعيان ما که دور هم جمع مي‌شويد، به هر حال حديثي از ما نقل مي‌کنيد، «فَإِنَّ فِي زِيَارَتِكُمْ إِحْيَاءً لِقُلُوبِكُمْ وَ ذِكْراً لِأَحَادِيثِنَا وَ أَحَادِيثُنَا تُعَطِّفُ بَعْضَكُمْ عَلَي بَعْض»،[8] فرمود سخنان ما شما را به صورت يک امت واحده درمي‌آورد، همه ما شنيديم يا گفتيم و مي‌گوييم؛ «سنگ روي سنگ بند نمي‌شود»، درست هم هست، الآن اين برج‌هايي که مي‌سازند، طبقه اول سنگ است، طبقه دوم را اگر سنگ بگذارند روي آن، بند نمي‌شود. يک ملات نرمي لازم است که اين سنگ‌ها را با هم جمع بکند تا بشود برج. فرمود سخنان ما آن ملات نرم است، وگرنه سنگ روي سنگ بند نمي‌شود. اينکه مي‌بينيد بخشي از رسانه‌ها، بخشي از گوينده‌ها، بخشي از افراد، ـ معاذالله ـ طوري هستند که هر وقت تريبون دستشان است: ﴿لَعَنَتْ أُخْتَها﴾،[9] اين براي اينکه اين بيانات نوراني امام حل نشده است. فرمود حرف‌هاي ما عاطفه ايجاد مي‌کند، وگرنه سنگ روي سنگ بند نمي‌شود، افراد هر کدام يک سنگ هستند، هر کدام خودشان را مي‌خواهند، آن‌که اين سنگ‌ها را به هم جمع مي‌کند، آن عاطفه و محبت و ادب و گذشت و انسانيّتي است که از حرف‌هاي ما در‌مي‌آيد. غرض اين است که يک حرف‌هاي عاطفي لغو و نفساني صِرف که ظاهرش نشاط است و باطنش نيست، اين در قيامت نيست. اگر هست، لذّت عقلي است؛ حق پيروز شد، آدم خوشحال است، خوشحالي عقلي دارد نه خوشحالي نفسي.پرسش: ...؟ پاسخ: نه، ممکن است که حق هم کثير باشد؛ مثل بهشتي‌ها همه‌شان کثير هستند؛ ولي باطل در آن‌جا نيست. صِرف کثرت، مستلزم باطل نيست، اين سراب که با حق سنجيده مي‌شود يا ملاحظه مي‌شود، باطل با حق سنجيده مي‌شود، يک مشکل پيش مي‌آيد، وگرنه هر کثرتي بطلان ندارد. غرض آن است که عملِ مؤمن محفوظ است؛ چه در دنيا چه در آخرت، اين حق است و عمل کافر باطل است.پرسش: ...؟ پاسخ: بله، نفس «بما انه نفس»، جز حق، چيزي نمي‌خواهد. اين در قيامت جز حق، چيزي ديگر نيست، باطل در آن‌جا اصلاً راه ندارد. ببينيد اين همه حوري‌ها که هستند، اين همه غِلمان که هستند، ذرّه‌اي خلاف عقل نگاه در آن‌جا نيست. اين همه غِلمان که هستند، هيچ خلافي، هيچ نظر غير عفيفانه‌اي در آن‌جا نيست، به نحو «نفي جنس»، فرمود: ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَتَأْثِيمٌ﴾؛ منتها حالا چون «لا» تکرار شده، اين‌جا مرفوع شده است، وگرنه «لا» لاي نفي جنس است، «لا لغوَ و لا تأثيمَ». روي تکرار تنوين آمده است. اين همه حوري هست، اصلاً گفتند: ﴿قاصِراتُ الطَّرْفِ﴾[10] که در قرآن تعبير کرده است از حوري‌ها، کوتاهي مژه علامت زيبايي نيست، زيبايي در مژه بلند است نه کوتاه؛ ولي قرآن کريم که مي‌فرمايد اينها کوته‌مژه‌ هستند؛ يعني غير از همسرانشان را، اصلاً نگاه نمي‌کنند، نه اينکه مژه چشمشان کوتاه است، اين‌طور هستند. اين همه غلماني که هستند، اصلاً خيال نگاه بد در بهشت نيست. با «لا»ي نفي جنس فرمود اين‌جا، جاي گناه نيست، جاي خيال باطل نيست، چون ما همه را طاهر کرديم به اين‌جا آمدند، چنين عالمي است. آن وقت خنده‌اي اگر هست، خنده عقلي است، نشاط عقلي است؛ مثل اينکه انسان مي‌شنود که مثلا ًعلامه حلي در مباحثه با فلان وهّابي پيروز شده است، خيلي خوشحال است و مي‌خندد. اين که خنده نفسي نيست، اين که خنده عاطفي نيست. خوشحال مي‌شود که علامه حلي در آن صحنه، فلان وهابي را محکوم کرده است، خيلي هم خوشحال است. اين ﴿يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُالْمُؤْمِنُونَ﴾، بهشت چنين جايي است.پرسش: ...؟ پاسخ: اما حق‌نماست، عدم محض نيست، حق‌نماست. کاري است که ظاهرش انجام مي‌گيرد، باطنش باطل است. ظاهرش عمل هست، باطنش باطل. غرض اين است که درباره مؤمنين «حصر» نيامده؛ اما درباره کفّار به صورت «حصر» ذکر کرده که ﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾. غير از باطل، غير از کيفر تلخ، چيزي ديگر نمي‌بينيد و اين حصر هم براي نفي مافوق است.

مطلب ديگر که ـ در بحث ديروز هم اشاره شد، ـ فرمود به اينکه مؤمنان که در بهشت هستند، ذرّيه اينها را به اينها ملحق مي‌کنند. جناب زمخشري در کشّاف[11] اين ﴿وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ﴾، اين تنوين «ايمان» تنوين تفخيم و تعظيم مي‌داند و متعلق مي‌داند به «امنوا»؛ يعني «و الذين امنوا بايمانٍ» به ايمان عظيم مؤمن شدند، ما ذراري اينها را، به حرمت ايمان مهم اينها، به اينها ملحق کرديم. اين مطلب تام نيست و اينها فاصله دارند؛ چه اينکه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان اين را ردّ کرده است. [12] احتمال دومي که جناب زمخشري دادند؛ بله، احتمال قابل قبولي است و آن اين است که اين ﴿بِإيمانٍ﴾ اين «باء» اين ايمان؛ يعني ايمان قليل و اندک مال ذرّيه باشد، اين ذرّيه که يک مختصر ايماني دارند، چون خودشان به آن حد نرسيدند که به اولياي الهي يا آبائشان ملحق بشوند، ما اينها را به آنها ملحق مي‌کنيم، اين ترفيع درجه است. اگر در سوره «مجادله» فرمود ما به مؤمن يک درجه مي‌دهيم، به مؤمن عالِم، چند درجه مي‌دهيم: ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾،[13] اين دو جمله است، جمله دوم تمييز دارد که ﴿دَرَجَاتٍ﴾ است، جمله اول تميزش حذف شده است به قرينه جمله دوم؛ يعني «وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ يَرْفَعِ اللَّهُ آمَنُوا مِنكُمْ درجةً وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ»، مؤمن يک درجه دارد، مؤمن عالم چندين درجه است، حالا اگر نوه اينها، ذرّيه اينها، مؤمن عادي بودند، يک درجه دارند. اگر ذات أقدس الهي بخواهد اينها را به آباء کرامشان ملحق بکند، بايد ايمان آنها خيلي مهم و عظيم باشد. اينها اگر هم بخواهند ملحق شوند، بايد ايماني داشته باشند، وگرنه پسر نوح هم باشد، مشکل جدّي دارد، به پدر ملحق نمي‌شود، اگر ـ معاذالله ـ کسي مشکلي داشته باشد، هرگز به بهشت راه پيدا نمي‌کند تا به آنها ملحق شود.

نتيجه اينكه عاطفه نفسي که گاهي با باطل همراه است، گاهي با حق، چنين عاطفه‌اي در بهشت نيست. عاطفه‌هاي عقلي البته هست، لذّت عقلي هست، چه اينکه اينها نشاطي دارند از اينکه حق پيروز شده است، نه اينکه کسي دارد سوخت و سوز مي‌بيند، صِرف سوختن يک کسي مؤمن را خوشحال نمي‌کند، صِرف ﴿فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ﴾،[14] اين خوشحال کننده است.پرسش: ...؟ پاسخ: بله، اينها درست است.پرسش: ...؟ پاسخ: نه، در قيامت عمل کارگر نيست، انسان که مي‌ميرد، روحش که همان روح است، بدنش که کلاً مي‌شود خاک، بعد وقتي که دوباره ذات أقدس الهي اين بدن را آفريد، اين بدنِ دوم عيناً همان بدن هست؛ اما همه اضافات و نِسبش حذف شده است. قبلاً کجايي بود، قبلاً با چه کسي نسبت داشت، قبلاً برادر چه کسي بود، خواهر چه کسي بود، مادر چه کسي بود، اين اضافات کلاً برطرف مي‌شود؛ اما هويت اين شخص مي‌ماند، اگر هويت اين شخص ماند، معنايش اين است که اضافات و نِسب هم مي‌ماند؛ لذا ﴿فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ﴾،[15] چون همه از خاک برخاستند. اصل هويت مي‌ماند، چون بايد شهادت بدهد، همين دست باشد، همين شهادت بدهد، همين کيفر ببيند يا همين پاداش ببيند؛ اما آن اضافاتش نه؛ اما روح آن اضافات را به ياد دارد، براي تتميم نشاط عقلي، ذرّيه مؤمنين را به خود آنها ملحق مي‌کنند، اين‌طور نيست که حالا چون بدن عين آن بدن است، همه اضافات و نِسَب هم سر جايش باشد.پرسش: ...؟ پاسخ: الآن مثلاً يک کسي يک غذاي خوبي دارد مي‌خورد به حسب ظاهر؛ ولي اين غذا براي کسي که دستگاه گوارشي او زخم معده دارد، خوب نيست، همين گلابي خوب، به صورت يک غدّه در‌مي‌آيد چيزي ديگر که نيست. همين مال حرام است که به آن صورت در‌مي‌آيد. اينکه فرمود: ﴿ما كُنْتُمْ﴾؛ يعني اين تحوّلاتي که روي کار آمد، اين همان عمل قبلي شماست، به اين صورت درآمده، ظاهرش اين است، باطنش آن است. اين چند بار از وجود مبارک پيغمبر(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‌) نقل شده است؛ چه درباره بعضي از کساني که در صدر اسلام اصحاب آن حضرت بودند به حسب ظاهر، چه درباره دو تا زن که غزالي در إحيائ خود نقل مي‌کند[16] که خدمت حضرت رسيدند گفتند ما روزه‌دار هستيم، حضرت يک غذايي تعارف کرد يا آبي تعارف کرد اينها گفتند ما روزه‌دار هستيم، حضرت فرمود شما روزه‌دار نيستيد، براي اينکه گوشت خورديد. عرض کردند ما تا به حال چيزي نخورديم. حضرت دستور داد تشتي حاضر کردند، اينها بالا آوردند گوشت قي کردند. عرض کردند اينها چيست؟ فرمود غيبتي که کرديد، همين است: ﴿يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ مَيْتاً﴾[17] اين است. اين غيبت ظاهرش بدگويي ديگري است، عيب‌جويي ديگري است، باطنش گوشت مردار است. همين را حضرت نشان داد، فرمود اين همين است. اگر عمل به اين صورت در‌مي‌آيد در دنيا هم که ما شاهدش هستيم، اين کسي که زخم معده دارد، پزشک به او مي‌گويد که ميوه خام براي شما خوب نيست، اين سيب و گلابي است که به صورت آن درمي‌آيد عمل با يک تحوّلاتي به اين صورت در‌مي‌آيد، در دنيا همين طور است، در آخرت هم همين طور است، فرمود جز کيفر جز عمل چيزي ديگر نيست، در همين آيات محل بحث باز سخن از عمل است، فرمود ما اگر ذراري اين مؤمنين را به اينها ملحق کرديم، از عمل اينها چيزي کم نمي‌کنيم، نفرمود از جزاي اينها.پرسش: ...؟ پاسخ: ذات أقدس الهي «فضل الله» است، «فضل الله» که استحقاق نمي‌خواهد، در دنيا ذات أقدس الهي خيلي از چيزها را به خيلي‌ها مي‌دهد، «داد او را قابليت شرط نيست، بلکه شرط قابليت دادِ اوست».[18]

اين دعاي نوراني ابوحمزه هم همين را دارد، وجود مبارک امام سجاد در همان دعاي سحر عرض مي‌کند؛ خدايا! آنها را دادي مگر استحقاق قبلي داشتند؟ اينها از کجا آوردند؟ «لَا الَّذِي أَحْسَنَ اسْتَغْنَي عَنْ‌ عَوْنِكَ‌ وَ رَحْمَتِكَ وَ لَا الَّذِي أَسَاءَ وَ اجْتَرَأَ عَلَيْكَ وَ لَمْ يُرْضِكَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِكَ»؛[19] خدايا آنها که دارند چه کسي به آنها داد؟! تو دادي! اين طور نيست که اين هم از بيانات نوراني آن حضرت است: «نِعَمِكَ ابْتِدَاء»،[20] هيچ کسي حق ندارد بگويد؛ من خودم زحمت کشيدم، اين را پيدا کردم، اين توفيقي را که داد، اين فهمي که داد، اين علمي که داد، اين خطر اسلامي حرف زدن و قاروني فکر کردن است که دامن‌گيري خيلي از ما هست، ما خودمان چهل سال زحمت کشيديم، چهار تا کلمه ياد گرفتيم، اين حرف اسلامي حرف زدن و قاروني فکر کردن است، او هم همين را گفت، بيش از اين که نگفت. گفت: ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي‌ عِلْمٍ عِنْدي﴾[21] وجود مبارک کليم حق(سَلامُ الله عَلَيْه) گفت که حق فقرا را بده! گفت؛ من خودم زحمت کشيدم، مال پيدا کردم. اين حرف بد از زبان ما هم شنيده مي‌شود، ما هم مي‌گوييم چهل سال زحمت کشيديم، چهار تا کلمه ياد گرفتيم. همه اين توفيقات براي اوست، نعمت براي اوست، ما مي‌توانيم بي‌راهه صرف کنيم، بجا صرف کنيم.بنابراين هيچ کس نمي‌تواند بگويد من خودم اين کار را کردم، اين «نِعَمِكَ ابْتِدَاء»، اين بيان کلي وجود مبارک امام سجاد است در صحيفه، عرض کرد؛ خدايا! ما معتقديم همه نعمت‌هايي که داريم ابتدايي است، هيچ کدام مسبوق به استحقاق نيست که مثلاً ما خودمان زحمت کشيديم، استحقاق پيدا کرديم، اين‌طور نيست. اين ترفيع درجه همين طور است، در دنيا همين طور است، در آخرت هم همين طور است.پرسش: ...؟ پاسخ: اين هم لطف الهي است، فرمود شما عمل کرديد.پرسش: ...؟ پاسخ: يعني در اين‌جا که مي‌فرمايد؛ ما ذراري را ملحق مي‌کنيم، سيدنا الاستاد دارد که آن ذريه‌هاي کودکان نابالغ، آنها شايد مشمول نباشند؛ ولي ما دليل نداريم که آن ذريه، آن کودکان نابالغ را نمي‌گيرد، آن چون دارد به اينکه ﴿وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ﴾، ايشان مي‌فرمايند به قرينه «ايمان»، معلوم مي‌شود که اين ذراري، ذراري بالغ هستند؛ منتها کمتر ايمان، ايمان ضعيفي دارند.پرسش: ...؟ پاسخ: غرض اين است که اگر کسي مؤمن بود و خدمات فراواني کرد، اگر يک نشاط بيشتري خداي سبحان به او بدهد، يا کرامتي نصيب ذراري او بکند، چه مشکلي دارد؟ با کدام قائده کلامي سازگار نيست؟پرسش: ...؟ پاسخ: يعني از عمل آن قبلي‌ها؛ «آباء»، نه عمل ذريه. ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا﴾، اينها ﴿وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ﴾، ما نسبت به اين مؤمنان احسان مي‌کنيم. چکار مي‌کنيم؟ ﴿أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾، که يک فيض تازه‌اي نسبت به مؤمنين بدهيم؛ اما چيزي از عمل آنها کم نمي‌کنيم؛ يعني يک فيض جديدي است. اين باز هم اين‌جا سخن از جزاء نيست، ببينيد! نمي‌گويد جزاي اينها را کم نمي‌کنيم، مي‌گويد عمل اينها را کم نمي‌کنيم. آن‌که مرحوم شيخ طوسي در تبيان ذکر کرد،[22] سه لغت در «الت، الات و لات» آمده، آنکه جناب زمخشري ذکر کرد، چهار لغت است؛ «الت، الات، لات، ولت»، هر کدام از اينها به معناي نقص است: ﴿لا يَلِتْكُمْ﴾[23] که مضارعش است در قرآن کريم آمده، مي‌تواند «لات يليت» باشد و مانند آنها؛ يعني نقصان ايجاد نمي‌کند. اين‌جا «الت» باشد، «التنا» يا «آلتنا» غرض اين است که اين «التنا» به عمل خورده، نه به جزاء. نفرمود ما از جزاي اينها چيزي کم نکرديم، دارد از عمل اينها چيزي کم نکرديم، معلوم مي‌شود عمل به آن صورت در‌مي‌آيد، فرمود اينکه ما ذراري اينها را به اينها ملحق کرديم، يک فضل تازه‌اي است، در قبال عمل نيست که عملي از اينها گرفته باشيم، يا عملي انجام داده باشند، ما ذراري اينها را به اينها ملحق کرده باشيم.پرسش: ...؟ پاسخ: نه، غرض اين است که اين ﴿إيمانٍ﴾ بايد يک ايمان تعظيمي باشد که به آن اوّلي بخورد. زمخشري اين ﴿إيمانٍ﴾ را تنوين را به اوّلي مي‌زند؛ ولي چون فاصله شد، اين ايمان ظاهراً ايمان، مثلاً مختصر هست که به ذرّيه مي‌خورد، چون اگر ذرّيه داراي ايمان کامل باشند، هم درجه پدرانشان باشند، ديگر به آنها ملحق نمي‌شوند، خودشان آن درجه را دارند.پرسش: ...؟ پاسخ: آن محکوم به ايمان است که زمخشري از همين راه مي‌گويد، چون اين اولاد مسلمان‌ها، از آن جهت که محکوم به اسلام‌اند، تابع ابوين‌اند، اين‌طور است.

در قرآن کريم اينکه مي‌فرمايد:﴿إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾، چند نکته را به همراه دارد: يکي اينکه حصر است، يکي اينکه جزاي شما عين همان عمل شماست. عدّه‌اي در دنيا برابر سوره مبارکه «مؤمنون»، فقرا را «دَع» مي‌کردند. «دَع» که ثلاثي مجرد و مضاعف است؛ يعني دفع شديد. در سوره مبارکه «ماعون» دارد که اينها ﴿فَذلِكَالَّذي يَدُعُّ الْيَتيمَ﴾،[24] «دَعَّهُ»؛ يعني به شدّت دفع کرد. اين ثلاثي مجرّد مضاعف، معلومش در سوره مبارکه «ماعون» است، مجهولش در همين سوره مبارکه «طور» است که محل بحث است، اينها که با شدّت محرومان را دفع کردند، در قيامت فرشته‌ها به شدّت اينها را به طرف جهنّم هُل مي‌دهند. ﴿يُدَعُّونَ﴾[25] که مجهول «دَعَّ» است، در سوره «طور» آمده، معلومش در سوره مبارکه «ماعون» آمده است. اينها که محروم را «دع» مي‌کنند؛ دفع مي‌کنند، فرشتگان اينها را به طرف جهنّم دفع مي‌کنند: ﴿يُدَعُّونَ﴾؛ يعني مجهول باب «دَعَّ» است.

در دو جاي قرآن دارد که فرشتگان يک عده را ﴿الْمَلاَئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾؛[26] هم به صورت اينها سيلي مي‌زنند هم پشت اينها را مشت مي‌کوبند. وقتي مؤمن رحلت مي‌کند: ﴿تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ﴾،[27] فرشته‌ها هنگام قبض روح مؤمنين، به حضورشان مي‌آيند، سلام عرض مي‌کنند، با احترام قبض روح مي‌کنند. آنها که ﴿سَلامٌ عَلَيْكُم﴾؛ اما آنهايي که کافر هستند، منافق‌ هستند، در هنگام مرگ، ملائكه ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾. اين فشار جان دادن است که آن بيچاره دارد مي‌چشد، کسي هم خبر ندارد و اين اختصاصي به کسي که در بيمارستان يا در بستر، چند روز بستري است، در حال جان کَندن است، نيست. اين ولو ممکن است سکته بکند؛ اما اين هنوز نمرده است، يک مرگي داريم که طبيب بايد گواهي دفن بدهد، اين مال اين دنياست. يک مرگي داريم، براي انتقال از دنيا به برزخ است، آن کسي که سکته کرده؛ ولي منافق بود، کافر بود، او فشار جان کَندن دارد، اين‌طور نيست که حالا به آساني او را وارد برزخ کنند، او تا فشارها نبيند، تا مُشت نبيند، تا لگد نبيند، تا سيلي نبيند، اين وارد برزخ نمي‌شود. غرض اين است که مرگ طبّي که طبيب گواهي دفن مي‌دهد، اجازه دفن مي‌دهد، با مرگ قرآني که شخص بخواهد از دنيا وارد برزخ شود، خيلي فرق مي‌کند. آن آيه دارد که وقتي کسي مي‌خواهد بميرد، کافر يا منافق بود، ملائکه ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبَارَهُمْ﴾، فرشته‌هاي دنيا مي‌بينند که اين عمري را تلف کرده، کاري را انجام نداده، محکم پشتش را مي‌زنند که برو بيرون. فرشته‌هاي آن نشئه که برزخي هستند، مسئول دريافت‌ هستند، مي‌بينند او با دست خالي و روي سياه دارد مي‌آيد، محکم به صورتش سيلي مي‌زنند که عمري چکار کردي؟ هم فرشتگان اين دنيا مي‌زنند، هم فرشتگاه آن دنيا، اين مي‌شود فشار جان دادن. پس نبايد گفت؛ اگر يک کسي کافر بود يا منافق بود سکته کرد، فشار جان دادن ندارد. ما بين مرگ دنيا و مرگ قرآني، بايد فاصله بيندازيم، جدايي دارد، اينها دو تا بحث دارند. اين فشار جان دادن مربوط به اين کسي که زخم معده دارد يا زخم روده دارد يا غدّه دارد يا رنج مي‌کشد، اين نيست. گاهي به تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علامه مي‌فرمودند، گاهي ممکن است يک شهيدي در ميدان جنگ تير بخورد و مرتّب دارد مي‌غلطد و حرف هيچ کسي را هم نمي‌شنود، متوجه نيست، او مثل يک تشنه‌اي است که وارد استخر شده، دارد شنا مي‌کند، دست و پا مي‌زند، ما که نمي‌دانيم او چه لذّتي مي‌برد!؟ مي‌فرمودند اين به معني فشار جان دادن نيست، اين مثل تشنه‌اي است يا گرمازده‌اي است که وارد استخر خنک شده، دارد دست و پا مي‌زند، چون هيچ رنجي براي مؤمن در حال رفتن نيست، هيچ به نحو سالبه کليه، اگر کسي مؤمن واقعي باشد، به هيچ وجه فشار جان دادن ندارد.بنابراين اين «دَعّ» شديد که معلومش در سوره مبارکه «ماعون» است، مجهولش در سوره مبارکه «طور» است که فرمود: ﴿يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلي‌ نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا﴾، اين فشار براي همان ملائکه‌اي است که طبق آن دو آيه مشخص شد.

عمده اين بحث است که ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾، در بحث ديروز اشاره شد که هر بدهکاري بايد گرو بسپارد، اين مسئله شرعي را هم توجه داريد که اينهايي که خانه‌هايي را هم رهن و اجاره مي‌کنند، براي اينکه مصون از شبهه ربا باشند، اين‌طور نباشد که رهن را اصل قرار بدهند، اجاره را در ضمن رهن! بلکه اجاره را اصل قرار بدهند، رهن را در ضمن اجاره که شبهه ربا پيش نيايد. اگر چنانچه رهن را اصل قرار دادند؛ يعني اين کسي که مستأجر است، با صاحبخانه مي‌خواهد قرار بگذارد که پول پيش‌پرداخت کند به اصطلاح، مبلغي را به صاحبخانه قرض مي‌دهد، اين يک؛ وقتي قرض مي‌دهد، همين مبلغ را بايد دريافت بکند! در برابر اين قرض، اين خانه را رهن مي‌گيرد، اين دو مسئله؛ عين مرهونه، در مدت رهن، عيناً، منفعتاً، انتفاعاً، مال راهن است، نه مال مرتهن. مرتهن به هيچ وجه حق ندارد در اين خانه تصرّف بکند، در اين خانه بنشيند. رهن يعني رهن! اينکه اجاره نيست. تمام منافع عين مرهونه، در مدت رهن، مال راهن است، حالا اين شخص پول را داده به صاحبخانه، شده اين مقرِض، او شده مقترض و خانه را از او گرو گرفته است. حالا مي‌خواهد در خانه بنشيند، بايد اجاره بدهد. از اين به بعد، اين اجاره‌اي که مي‌دهد، درباره حق بهره‌برداري از اين خانه است، اگر رهن اصل باشد، اجاره شرط در ضمن رهن باشد، اين بوي ربا مي‌دهد، براي اينکه اين کسي که قرض داده، حق ندارد، شرطي در ضمن قرض بکند هيچ يعني هيچ! اين مقرض يک پولي را به صاحبخانه مي‌دهد، صاحبخانه مي‌شود مديون، اين قرض اگر در ضمنش را بگويد؛ من اين خانه را به شما اين پول را به شما قرض مي‌دهم به شرطي که اين خانه را به من اجاره بدهي، اين گير شبهه رباست، چون ضمن قرض، هيچ چيزي نباشد باشد. براي اينکه اين خطر پيش نيايد، اين شبهه پيش نيايد، اجاره را اصل قرار مي‌دهد؛ مي‌گويد من اين خانه را از شما اجاره مي‌کنم، به اين مبلغ، آن مؤجر هم مي‌گويد اين خانه را به شما اجاره مي‌دهم به اين مبلغ، به اين شرط که اين مبلغ را به من قرض بدهي يک‌ساله؛ اين درست است. در ضمن عقد اجاره شرط قرض است، نه در ضمن قرض، شرطِ اجاره، که بوي ربا بدهد. به هر حال اين براي اين است. عين مرهونه، مال راهن است به جميع منافع.

اگر ما اين آيه را با سوره مبارکه «مدّثّر» که دارد:﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ ٭ إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمينِ﴾، در سوره مبارکه «مدّثّر» که اين استثنا را دارد، اگر به آن معنا خواستيم حمل بکنيم، اين يک راه حلّي دارد و آن اينکه اصحاب يمين مستثنا هستند: ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ ٭ إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمينِ﴾، آيه 38 و 39 سوره مبارکه «مدّثّر»، اين قابل فهم است براي ما؛ يعني نفْس گرو است، نه خانه‌اش گرو است، نه فرش او گرو است، خود شخص گرو است، مگر اصحاب يمين که آزاد هستند. وقتي اصحاب يمين آزاد بودند، مقرّبين به طريق اُوليٰ آزادند، پس مقرّبان در حدّ اعلا هستند، اصحاب يمين آزادند، چرا آزادند؟ براي اينکه بدهکار نيستند. کسي که بدهکار نيست، چه چيزي را بايد رهن بدهد؟ براي چه چيزي گرو بدهد؟

اصحاب يمين، نه يعني دست راست. يمين يعني يُمن و برکت. يک بيان نوراني از امام کاظم(سَلامُ الله عَلَيْه) رسيده است که ذات اقدس الهي که مي‌گوييم دو دست بي‌دستي او هميشه باز است، «بَاسِطَ الْيَدَيْنِ بِالْعَطِيَّةِ»[28] است، «کِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين»،[29] درباره مؤمن هم آمده که «کِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين»، مؤمن دست چپ ندارد اصلاً. با دست چپ کار با ميمنت انجام مي‌دهد، با دست راست هم کار با ميمنت انجام مي‌دهد؛ لذا او اصحاب يمين است. «کِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين»؛ اما کافر و منافق «کلتا يديه يسار»، «کلتا يديه شمال». «مشئمة»؛ يعني شوم و زشتي. آن روايت فقط درباره مؤمنين است که «کِلْتَا يَدَيْهِ يَمِين». مؤمن بدهکار نيست، وقتي بدهکار نيست، چه چيزي را گرو بدهد؟ اين سوره مبارکه «مدّثّر» را آدم مي‌تواند بفهمد. اگر آيه محل بحث سوره «طور» با آن آيه از باب اينکه اطلاق و تقييد باشد، تخصيص عام باشد، قابل حل است. ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ ٭ إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمينِ﴾، که در سوره مبارکه «مدّثّر» آمده است؛ اما اگر بگوييم مثبتين‌اند هر دو سرجايش محفوظ است، اين يک بار زائدي مي‌خواهد. چه کسي بايد گرو بدهد؟ کسي که بدهکار است. خداي سبحان از ما اعمالي خواست، ما هم انجام داديم، چه چيزي را گرو بدهيم؟ اين آقايان خواستند اطلاق اين آيه را يا عموم اين آيه را حفظ بکنند، بگويند که از همان روز اول انسان بدهکار است، چرا؟ چون تعهّد سپرده گفت: ﴿بَلَي﴾،﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾؛[30] يعني تو بايد اطاعت کني. ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾ که حکمت نظري محض نيست. من خدا هستم، بله؛ شما خدا هستيد، کاري از ما مي‌خواهد يا نمي‌خواهد؟ بنده بايد بندگي کند. اين ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾؛ يعني من رب هستم، تو مربوب هستي، بايد اطاعت کني. ما هم عرض کرديم؛ چشم! وقتي گفتيم چشم، تعهّد سپرديم. وقتي تعهّد سپرديم، بايد گرو بدهيم که عمل بکنيم يا نه. اين ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾ است. اگر با آن عالم يا مشابه آن عالم تعهّدي ثابت بشود، در برابر تعهّد بايد گرو بدهيم، اين درست است: ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾، ديگر ﴿إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمينِ﴾ ندارد، همه! همه گرو هستند بايد که آن بيان نوراني حضرت رسول(صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم‌) که در آخرين جمعه ماه شعبان آن خطبه را خواندند، در همان خطبه فرمود که «إِنَّ أَنْفُسَكُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِكُمْ فَفُكُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُمْ‌»[31] بايد فکّ رهن کنيد، براي اينکه غالباً افراد گناهکار هستند، اين يک؛ هر گنهکاري بدهکار است، حالا يا «حق الله» را ضايع کرده يا «حق الناس» را ضايع کرده يا «کلا الحقين» را ضايع کرده، حق خدا را يا حق مردم را يا هر دو حق را ضايع کرده، بدهکار است؛ بدهکار که شد، بايد گرو بسپارد. گرو هم که فرش و مال و خانه را گرو نمي‌گيرند، خود آدم را گرو مي‌گيرند. وقتي خود آدم گرو شد، فرمود: «إِنَّ أَنْفُسَكُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِكُمْ فَفُكُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُمْ‌»، استغفار فکّ رهن مي‌کند. آن وقت انسان مي‌شود ﴿أَصْحابَ الْيَمينِ﴾.

در نتيجه اگر ما عالَم ميثاق را در نظر بگيريم، اين آيه به اطلاقش باقي است و اينها مُثبتين‌ هستند، تقييد نمي‌شود، تخصيص نمي‌شود؛ يعني آيه سوره مبارکه «مدّثّر» با آيه سوره مبارکه «طور» مخالف نيست تا ما تقييد بکنيم؛ اما اگر نه، مربوط به نشئه دنيا باشد، احکام دنيا باشد، مؤمن وقتي عادل بود و به دستورش عمل کرد، ديگر بدهکار نيست. وقتي بدهکار نبود، چه چيزي را گرو بدهد؟ آن وقت اين مي‌شود اطلاق و تقييد، آن وقت آن سوره مبارکه «مدّثّر» که فرمود: ﴿إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمينِ﴾، اين مي‌شود مقيد اين آيه سوره مبارکه «طور».

 


[12] مختصر الميزان في تفسير القرآن، ج‌1، ص119 و 120.
[18] مثنوي مولوي، دفتر پنجم، بخش63.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo