< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

95/11/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيه 21 تا 31 سوره طور

﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ بِإيمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْ‌ءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ (21) وَ أَمْدَدْناهُمْ بِفاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِمَّا يَشْتَهُونَ (22) يَتَنازَعُونَ فيها كَأْساً لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ (23) وَ يَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمانٌ لَهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ (24) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي‌ بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ (25) قالُوا إِنَّا كُنَّا قَبْلُ في‌ أَهْلِنا مُشْفِقينَ (26) فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا وَ وَقانا عَذابَ السَّمُومِ (27) إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحيمُ (28) فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَ لا مَجْنُونٍ (29) أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ (30) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُتَرَبِّصينَ (31)﴾

سوره مبارکه «طور» همان طوري که ملاحظه فرموديد در مکه نازل شد و عناصر محوري‌ آن هم اصول دين است. آنچه بيش از ساير اصول، در مکه مورد نياز بود، گذشته از توحيد، مسئله معاد بود، زيرا مسئله معاد در پرورش انسانِ کامل سهم تعيين‌کننده‌ای دارد. در سوره مبارکه «ص» گذشت کساني که بيراهه رفتند منشأ آن، فراموشي معاد است: ﴿بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ﴾.[1] اگر روز معاد يادِ کسي باشد، نه بيراهه مي‌رود و نه راه کسي را مي‌بندد.

فرمود مؤمناني که در راه صحيح قدم بر داشتند، ما براي تکميل لذّت آنها، ذرّيه آنها را به اينها ملحق مي‌کنيم، به اين شرط که ذرّيه اينها «في الجمله» اهل ايمان باشند و هيچ چيزي از عمل اينها کم نمي‌کنيم. اين مسئله ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾،[2] چند وجه درباره آن گفته شده است؛ اگر ناظر به اين باشد که انسان برابر سوره مبارکه «اعراف» به خدا تعهّدي سپرده است، وقتي ذات اقدس الهي فرمود: ﴿أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ﴾[3] و بشر گفت: ﴿بَلَي﴾، اين متعهّد است که اين دَين را ادا کند؛ چه اصحاب يمين، چه اصحاب مشئمه. بنابراين ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾ است، مگر اينکه آن شخص، پاسخ مثبتی به ﴿بَلَي﴾ بدهد. اين راه را مرحوم شيخ طوسي طي کرده است در تبيان،[4] جناب زمخشري طي کرده است در کشّاف[5] و سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) طي کرده است در الميزان.[6] برخي‌ها بر آن هستند که اين کلمه «رَهين» اگر معناي لغوي آن باشد، لغتاً «راهن»؛ يعني لازم، «نعمةٌ راهنة»؛ يعني «ثابتة». وقتي مي‌گويند «راهن»؛ يعني ثابت، اين اختصاصي به مؤمن و غير مؤمن ندارد.

اما به لحاظ رواياتي که وارد شده است که شما به وسيله گناهاني که کرديد مرهون هستيد و نفوس شما مرهون است، فکّ رهن کنيد، مثل همان خطبه نوراني آخرين جمعه ماه شعبان که «إِنَّ أَنْفُسَكُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِكُمْ فَفُكُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُمْ»،[7] اين مربوط به نشئه ﴿قَالُوا بَلَي﴾ نيست، اين مربوط به نشئه همين دنيا و همين مرحله است که انسانِ گناهکار بدهکار است و چون گناه کرد، بايد رهن بدهد، گِرو بدهد و در دَين الهي گرويي غير از جان خود آدم قبول نيست. پس «إِنَّ أَنْفُسَكُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِكُمْ فَفُكُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُمْ». اگر اين باشد، بايد با سوره مبارکه «مدّثّر» که دارد: ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ ٭ إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمينِ﴾[8] تقييد بشود، اينها مطلق و مقيَّد هستند و اين آيه به دو شاهد، رهنِ منفي را نشان مي‌دهد، چون اصولاً رهن در اصطلاح روايي، يک بار منفي دارد. کسي که مرهون است؛ يعني آزاد نيست و انسان آزاد، گرو نيست. اگر به آن معناي سوره مبارکه «اعراف» باشد، مقرّبين هم همين طور هستند، مرهون هستند؛ لکن استدلال آيه اين است که نه چون ﴿قَالُوا بَلَي﴾ گفته يا چون بنده خداست مرهون است، بلکه در اثر کاري که کرده است مرهون است. ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾؛ يعني «مرهونٌ». پس معلوم مي‌شود کاري کرده، بايد گرو بسپارد. اگر اين کار، ايمان باشد که اداي دَين است. اگر آن مرحله کاملِ ايمان باشد که مقرّبان دارند، اينها اداي دَين است. اگر بفرمايد: «کلُّ نفسٍ رهينٌ»، اين مطلق است درست است؛ اما وقتي دليل ذکر مي‌کند، مي‌گويد چون اين کار را کرده است رهين است، معلوم مي‌شود که بد کرده است. اگر کار خوبي کرده باشد که بدهکار نيست تا گرو بسپارد. اين است که بخشي از تفسيرها را آنکه واحدي گفته، يک؛ بنا بر نقل فخر رازي. دوّم قرطبي در تفسيرش گفته، دو؛ که اين برگشت کرده به حکم تبهکاران. قبلاً حکم تبهکاران را فرمود، بعد حکم متّقيان را؛ دوباره بر مي‌گردد حکم تبهکاران را مي‌گويد، اين تلفيق هست؛ البته چنان تناسبي هم بين قبل و بعد نمي‌شود احراز کرد.پرسش: ...؟ پاسخ: اگر به معناي لغوي باشد، رهن به معناي لازم «نعمةٌ راهنة»؛ يعني «نعمةٌ ثابتة، نعمةٌ لازمة»؛ اما اين نبايد معلَّل بشود به «بِما کَسَبَ». هر کسي مرهون است، براي اينکه گفته ﴿بَلَي﴾، بايد از عهده ﴿بَلَي﴾ به در بيايد. اما وقتي دارد که هر کسي در اثر کاري که کرده است در رهن است، مؤمن کار خوبي کرده است چرا در رهن است؟ مقرّبان کار خوبي کردند که قرب الهي را به دست آوردند، چرا در رهن هستند؟پرسش: ... به معنای ملازم و همراه؛ يعنی کارِ خوب همراهِ اوست؟ پاسخ: پس معناي اصطلاحي نيست، در حالي که در روايات ما که فرمود: «إِنَّ أَنْفُسَكُمْ مَرْهُونَةٌ بِأَعْمَالِكُمْ فَفُكُّوهَا بِاسْتِغْفَارِكُمْ»، اين است. اگر فقط مي‌خواهيم برابر لغت منهاي روايات معنا کنيم، که کار آساني نيست، اين يکي؛ ثانياً تعليل آيه مي‌فرمايد هر کسي در گروِ رهن آنچه کرده است هست، کسي که کار خوبي کرده که بدهکار نيست تا گرو بدهد!

بنابراين اصولاً رهن يک بار منفي دارد. اگر آن نظر عام باشد که مرحوم شيخ طوسي در تبيان گفته، زمخشري در کشّاف گفته، سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان فرموده، اين برابر آيه سوره مبارکه «اعراف» و مانند آن که هر کسي به هر حال بدهکار است به آن معناي عام؛ اما وقتي معلَّل شد مي‌گويد در اثر کاري که کرده است در رهن است، معلوم مي‌شود اين کار دَين آورده است بدهکاري به بار آورده است، چون بدهکاري به بار آورده است بايد گرو بدهد. آن وقت مطابق با آيه سوره مبارکه «مدّثّر» مي‌شود. در سوره «مدّثّر» هم نفرمود که اينها از شفاعت بهره مي‌برند، تا آخر فرمود اينها هيچ بهره‌اي ندارند؛ يعني کساني که گرويشان عمل نشده، ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾، مگر اصحاب يمين که اينها ﴿في‌ جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمينَ﴾،[9] از مجرمين سؤال مي‌کنند که ﴿ما سَلَكَكُمْ في‌ سَقَرَ﴾،[10] آن وقت تا پايان درباره همين مجرمين است: ﴿قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ٭وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ ٭وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضينَ ٭وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ ٭حَتَّي أَتانَا الْيَقينُ﴾،[11] يعني معاد آمده است. ﴿فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعينَ﴾،[12] اين راجع به مجرمين است، نه راجع به کساني که رهايي پيدا کردند. معلوم مي‌شود در قيامت شفاعت هست، يک؛ شافعين فراوان‌اند، مثل ائمه و اهل بيت(عليهم السلام)، دو؛ هيچ يک از آن بزرگواران از اينها شفاعت نمي‌کنند، سه؛ بنابراين اين بايد با آن باشد. اگر اين ﴿بِما كَسَبَتْ﴾ نبود، مي‌توانستيم بگوييم: «كُلُّ امْرِئٍ رَهينٌ» به هر حال بنده هستند و هر بنده‌اي رهن مولاي خودش است.

مطلب ديگري که جناب فخر رازي[13] احتمال دادند گفتند اين رهين به معناي مرهون نباشد «فعيل» به معناي فاعل باشد نه به معني مفعول. «راهن»؛ يعني کسي که لازم مي‌کند و شخص با عمل در تلازم هست؛ هم مؤمنين ملازم عمل خودشان هستند در بهشت، هم کفّار ملازم عمل خود هستند در جهنّم، ديگر استثنايي ندارد. ايشان اين احتمال را هم مي‌دهد که ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾، اين «فعيل» به معني راهن باشد، نه به معني مرهون.پرسش: ...؟ پاسخ: غرض اين است اين که واحدي طبق نقل فخر رازي[14] و قرطبي در تفسير خودش که اعمال نظر خودش را مي‌کند، مي‌گويد اين ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾، برگشتِ از متّقين است به اعمال کفّار و منافقين که آنها اين هستند، آن وقت با سوره مبارکه «مدّثّر» هماهنگ است؛[15] البته اين تفکيک گاهي ممکن است؛ اما در يک آيه صدرش مربوط به مؤمنين باشد، ذيلش مربوط به کفّار باشد آسان نيست؛ اما اين مشکل داخلي که قرينه داخلي است نمي‌گذارد انسان اين رهن را به معني عام بگيرد، براي اينکه فرمود: ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾، چون به هر حال «رَهين» بارِ منفی دارد، گرو است. اين که در بحث ديروز هم خوانده شد روايات دارد که انسان «رَهَائِنُ‌ الْقُبُور» است[16] و اين اختصاصي به حضرت صديقه کبري(سلام الله عليها) ندارد که «فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ»[17] هر کسي رهن قبر است؛ چه در نهج البلاغه چه در صحيفه چه در ساير جوامع روايي ما مي‌فرمايند انسان‌ها «رَهَائِنُ‌ الْقُبُور» هستند؛ يعني اين زمين مالک اين بدنِ ماست، يک چند روزي به عنوان گرو به ما داده، بعد فَکّ رهن مي‌کند ما را در قبر مي‌برد. فرمود شما «رَهَائِنُ‌ الْقُبُور» هستيد، انسان‌ها رهائن قبر هستند، اختصاصي به حضرت صديقه کبري(سلام الله عليها) ندارد، هر کسي مي‌ميرد «رهين القبر» است و فکّ قبر شده است؛ يعني اين خاک به عنوان گرو، يک رهن داده به ما هفتاد ساله، هشتاد ساله کمتر يا بيشتر، حالا فکّ رهن کرده است. اين طور نيست که ما متعلّق به خودمان باشيم. ما متعلّق به اين زمين هستيم، اين بدن وچون برای زمين هستيم و به عنوان گرو در اختيار ما گذاشته، هنگام مرگ فکّ رهن مي‌کند؛ لذا از اموات به عنوان «رَهَائِنُ‌ الْقُبُور» ياد شده است و اگر وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) درباره صديقه کبري(سلام الله عليها) فرمود: «أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ»؛ يعني به هر حال هر شخصي رهن قبر خودش است. اگر به اين معنا باشد بار منفي است، چون بار منفي دارد با سوره مبارکه «مدّثّر» مي‌تواند هماهنگ باشد.

مطلب ديگر اين است که رابطه بهشتي‌ها و جهنّمي‌ها يک‌جانبه است؛ يعني بهشتي‌ها مي‌توانند با جهنّمي‌ها تماس بگيرند و اطلاع داشته باشند وضعشان را از بالا، ولي جهنمي‌ها اين طور نيست؛ گاهي از پايين استغاثه مي‌کنند که مقداري آب و غذا به ما بدهيد، تعبير سوره مبارکه «اعراف» و اينهاست که ما گرسنه‌ايم ما تشنه‌ايم، آنها در پاسخ مي‌فرمايند: ﴿إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَي الْكافِرينَ﴾،[18] که اين حرمت، حرمت تکويني است، نه حرمت تشريعي؛ نه يعني اين براي شما حرام است، مثل مال غصبي. آن حکم دنياست که حرام و حلال اعتباري و فقهي دارد، ولي در معاد حلال و حرام تکويني دارد؛ يعني اصلاً اينجا به شما نمي‌رسد.

مطلب ديگر اين است که ما اگر بخواهيم اين ﴿كُلُّ نَفْسٍ﴾ و امثال آن را به لحاظ صحنه معاد معنا کنيم بگوييم در قيامت قبل از تطاير کُتب، همه نگران هستند، ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾، اما وقتي که نامه اعمال مؤمنين را به دست آنها دادند، آنها رهين نيستند. اين اختصاص دادنِ اين آيه به خصوص آن دليل مي‌خواهد، يک؛ و ثانياً اگر با روايات است که روايت فکّ رهن را در اثر گناه مي‌داند. اگر لغت باشد که لغت هم در دنيا درست است هم در آخرت درست است و انسان دائماً با عمل خودش است، در گرو عمل نيست، چون به معناي منفي نيست، به معناي فقهي نيست، به معني لغوي است.پرسش: استثنای ﴿إِلاَّ أَصْحابَ الْيَمينِ﴾ منقطع است يا متّصل؟پاسخ: متّصل. ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾، الا اين! مثل اينکه «أکرم العلماء الا الفساق» اين استثناي منقطع نيست، اين در اصل مي‌تواند شامل همه باشد؛ منتها اين وصف برای آنها نيست. اگر گفتند: «أکرم العلماء الا الفساق» که استثنا منقطع نيست؛ البته اين مستثنا از مستثنامنه جداست، ولي آن کلمه به طور عام شامل اين مي‌شود.پرسش: کلّ آيه راجع به مؤمنين است ؟ پاسخ: بله؛ اما قرينه داخلي را چه کنيم؟ اينکه واحدي مي‌گويد دوباره برگشت به حکم منافقين، اينکه قرطبي مي‌گويد، اينها مشکلي دارند. اگر اين کلمه ﴿بِما كَسَبَ﴾ نبود، مي‌گفتيم هر کسي که بنده خداست در رهن عبوديت است؛ اما اين قرينه داخلي نمي‌گذارد ما بگوييم که اين راجع به آيه سوره مبارکه «اعراف» و اينهاست. فرمود کاري که کرده بدهکار است. کاري که کرده، معلوم مي‌شود کار بدي کرده است. بعد مي‌فرمايد نه، آنهايي که کار بد نکردند آنها مستثنا هستند. غرض اين است که اگر اين ﴿بِما كَسَبَ﴾، نبود، مي‌فرمود: «كُلُّ امْرِئٍ رَهينٌ»، اين مطلق است و درست هم است. «کلّ إنسانٍ رهين»، «کلّ عبدٍ رهينٌ لمولاه»، اين درست است، استثناپذير هم نيست.

مطلب بعدي آن است که آيا اين لذّت عقلي فقط برای علماست که مطالب عقلي را درک مي‌کنند، يا برای شهدا و جانبازان و اينها هم هست؟ مستحضريد که دو تا راه دارد براي رسيدن به آن لذائذ و اينها «مانعة الخُلوّ» است که جمع را شايد: يکي «علم الدراسة» است که انسان صحيحاً درس بخواند و او باور کند و به علم خودش عمل کند؛ يکي هم «علم الوراثة» که به درس و بحث نيست، مي‌گويد: ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ﴾،[19] کسي حالا جانباز انقلاب شد، شهيد در راه دين شد، شهيد انقلاب شد، اين برابر سوره مبارکه «انفال» که فرمود: ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً﴾،[20] چه در سوره «آل عمران»، چه در سوره «بقره»، فرمود شهيد «عند الله» است. اگر در بخش پاياني سوره مبارکه «قمر» آمده است که ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾،[21] بدون حرف «واو»؛ يعني اينها در حضور خدا نشسته‌اند، درباره شهدا هم همين تعبير را دارد که فرمود: ﴿لاَ تَقُولُوا﴾،[22] همچنين ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‌ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُون‌﴾،[23] اين هم لذّت عقلي دارد، هم ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[24] را دارد. آن‌که ﴿فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾ است ممکن است لذّت عقلي نداشته باشد، «عنداللّهي» نصيبش نشود؛ اما آنکه «عنداللّهي» است يقيناً ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ را دارد.

بنابراين شهيد به کسي که به منزله شهيد است و برخي‌ها هم شهيد نشدند، ولي فاتح‌اند، اگر اينها بيشتر از شهيد نباشند کمتر از شهيد نيستند. اينها «عنداللّهي» هستند. مستحضريد در همان جريان «لَضَرْبَةُ عَلِيِّ لِعَمْرٍو يَوْمَ الْخَنْدَقِ»[25] وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود اين «تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَيْن‌». اين به مراتب از شهادت خود حضرت امير بالاتر است، براي اينکه اگر ـ معاذالله ـ آن صحنه نبود، اين عمرو بن عبدود اسم يکي از بت‌ها بود که در زمان نوح هم بود، همين طور مانده دست به دست وَدّ و يعوق و يغوث و نسر بود، يکي از اسامي بت‌هاي آنها وَدّ بود، يعوق بود، نسر بود که در زمان نوح اين اسما رواج داشت، تا جاهليت که اينها به جاي اينکه بگويند بنده خدا، مي‌گفتند عبدِ وَدّ. اين «وَدّ» اسم آن بت بود، آن ملعون وارد شد و تاخت و تاز کرد و از خندق عبور کرد. اگر ـ معاذالله ـ آن روز حضرت امير را شهيد مي‌کرد ديگر اسلامي نمي‌ماند، مي‌تاختند کلّ مدينه را غارت مي‌کردند و کلّ اسلام بساطش برچيده مي‌شد. ديگر اسلامي نبود تا حضرت امير در راه دين شهيد بشود، سيد الشهداء(سلام الله عليه) در راه دين شهيد بشود. آن فتح و پيروزي را وجود مبارک رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود معادل عبادت ثقلين است. بنابراين در فتح و پيروزي امام فاتح شد بعضي از عزيزان و سرداران ما هم فاتح شدند، اجر اين فاتحان کمتر از اجر شهدا نيست. الآن هم ما واقع در کنار سفره آنها نشسته‌ايم، قبلاً دين در گوشه جامعه بود، اصلاً صريحاً آمدند اين تاريخ شاهنشاهي را در برابر تاريخ هجرت قرار دادند؛ يعني گفتند آنچه در اين کشور هست 2500 سال و امثال آن است، فرهنگ را عوض کردند. من روزي رفتم در قبرستان براي فاتحه، واقعاً قلبم شکست، چون آن روزها وقتي تاريخ را عوض کردند اسناد و بانک‌ها و چِک‌ها و اينها موظف بودند تاريخ شاهنشاهي را بنويسند؛ اما بر مردم عادي واجب نبود. اگر تاريخ هجري را مي‌نوشتند کسي اينها را به زندان نمي‌برد؛ اما من ديدم در لوح قبرستان بر قبر مُرده‌ها هم دارند همين را مي‌نويسند اصلاً فرهنگ عوض شد، اين يک غصه داشت! اثري از دين نمي‌ماند.

بنابراين اگر کسي واقعاً فاتح باشد، اجرش کمتر از شهيد نيست. وجود مبارک حضرت امير فخر همه شهداست؛ اما آن کارش فخر کارهاي ديگر است، چون وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اين جمله را درباره شهادت آن حضرت که نفرمود، درباره فتح آن حضرت فرمود. فرمود: «لَضَرْبَةُ عَلِيِّ لِعَمْرٍو يَوْمَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ عِبَادَةَ الثَّقَلَيْن‌». غرض اين است که اينها با «علم الوراثة» مي‌شوند «عنداللّهي». اگر «عنداللّهي» شدند بعد از موت لذّت‌هاي عقلي نصيب آنها مي‌شود که شايد نصيب ديگران نشود. غرض اين است که ممکن است کسي درس و بحثي نکرده باشد، نخوانده باشد؛ اما جان و بدنش را در راه دين داده، اوّلين ثوابي که در اين بحث‌هاي ما همه انجام مي‌گيرد، در نامه عمل شهدا و امام مي‌نويسند بعد اگر چيزي بود به نام ما هم ـ إن‌شاءالله ـ ثبت مي‌کنند. ما به حق در کنار سفره اينها نشسته‌ايم. حالا پس‌فردا که 22 بهمن است حداقل وظيفه ما شرکت در اين راهپيمايي است؛ منتها مواظب باشيم! در راهپيمايي‌هاي قبل از انقلاب ما اين کار را مي‌کرديم دوستان ما هم اين کار را مي‌کردند که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در فلان غزوه چه ذکري داشت؟ اين را ما در تاريخ کشف مي‌کرديم، در غزوات کشف مي‌کرديم، خودمان همان را ذکرها را مي‌گفتيم، دوستان ما همان ذکرها را مي‌گفتند، «يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ»[26] را در کجا مي‌گفتند؟ در کدام غزوه مي‌گفتند: «يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ»؟ با اين حرف‌ها همه ما در راهپيمايي شرکت مي‌کرديم، الآن هم همان طور باشد، اينها يک سنّت الهي است اين يک عبادت است. تمام خدماتي که الآن در اين مملکت هست به برکت همين راه امام و شهدا و جانبازان و اين بزرگواراني که بيش از بيست سال با قطع نخاعي دارند به سر مي‌برند و حجت هستند بر ما. اين را ما مطمئن هستيم هر بحثي که ما داريم، هر خدمتي که دولتمردان دارند، اوّلين ثواب را در نامه شهدا مي‌نويسند، در نامه جانبازان مي‌نويسند، در نامه ايثارگران مي‌نويسند، بعد مختصري هم در نامه ما می‌نويسند؛ ما مديون اينها هستيم. غرض اين است که اگر کسی سؤال بکند آيا شهدا، آيا جانبازان، با اينکه تحصيلي نکردند، به لذّت عقلي مي‌رسند؟ پاسخ آن مثبت است، براي اينکه در سوره مبارکه «انفال» فرمود اگر اهل تقوا بوديد: ﴿يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً﴾؛ فرق بين حق و باطل، صدق و کذب، خير و شرّ، زشت و زيبا، روا و ناروا را خدا به شما عطا مي‌کند؛ او يقيناً «عنداللّهي» است، وقتي «عند الله» بود برابر آخر سوره مبارکه «قمر»، يقيناً آن لذّت عقلي را دارد. اين‌طور نيست که لذّت عقلي فقط مختصّ علما و مخترعان و کاشفان باشد، اينها هم دارند. فرمود: ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً﴾؛[27] اين در سوره مبارکه «انفال» است. چه سوره مبارکه «بقره»، چه سوره مبارکه «آل عمران»، فرمود شهيد «عند الله» است. اگر «عند الله» بود بخش پاياني سوره مبارکه «قمر» مصداق کامل خود را پيدا مي‌کند؛ ديگر ما چه مي‌خواهيم؟ اگر کسي «عند الله» بود، لذّت «عنداللّهي» تجلّي اسماي الهي، صفات الهي، ملاقات اسماي الهي، ملاقات صفات الهي، از آن لذت‌ها برتر که فرض نمي‌شود؛ بنابراين اينها برای آن بزرگواران هم هست.

مطلب ديگر اين است که فرمود اين بهشتي‌ها، ما به اينها جامِ شرابي مي‌دهيم که اينها با اين لذّت مي‌برند و بازي مي‌کنند. خمر را خمر مي‌گويند، براي اينکه مي‌پوشاند. اين مِقْنعه را مي‌گويند «خِمار»، چون مي‌پوشاند. خمر کار آن پوشاندن است. خمرِ مادّي که حرام و نجس است، عقل را مي‌پوشاند؛ مثل اينکه عقل را ظل گرفته است. در حال خسوف و کسوف؛ ماه مي‌دانيد نوري ندارد؛ به وسيله شهوت، خسوف و کسوف دامنگيرش عقل مي‌شود، ديگر نور ندارد. در بعضي از روايات ما هست که به زن‌ها و محارم گفتند: اگر خدايي ناکرده در خانواده شما مردي شراب نوشيد و مَست شد، شما در اتاق او نرويد، چون او به مَحرم و غير مَحرم ـ حيوان است ـ فرق نمي‌گذارد.[28] يک وقت است که عقل نور ندارد، چون ظل گرفته است؛ مثل اينکه ماه نور ندارد، چون مبتلا به خسوف شد؛ يعني سايه زمين به چهره ماه خورده، نمي‌گذارد نور آفتاب به ماه برسد، چون ماه نورش را از آفتاب مي‌گيرد. اگر زمين بين آفتاب و ماه فاصله شد، سايه زمين روي ماه مي‌افتد، مي‌گوييم ماه را ظل گرفته است. يک وقت است که ماه در اثر قُرب به شمس، در جوار شمس است، فاصله شمس است نور ندارد. اين ديگر خسوف نيست، اين «تحت الشعاع» است. ماه را، ماه دوبار نمي‌تواند از خود نور نشان بدهد؛ يعني ما از نور او استفاده نمي‌کنيم: يک وقت در حال ظلّ گرفتنِ آن است، يک وقت «تحت الشعاع» شمس قرار گرفتنِ آن است. عقل هم دو وقت کار نمي‌کند: يک وقت ـ معاذالله ـ با شراب دنيا مَست بشود، يک وقت با شراب بهشت مَست مي‌شود؛ آن وقت عقل حرفي ندارد براي گفتن، متحير است. ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتي‌ وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فيها﴾،[29] ما چندين نَهر داريم؛ چهار نَهر را اينجا ذکر مي‌کرد: ﴿أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ﴾ که اصلاً اين آب‌ها بو نمي‌آيد. ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾؛نَهرهايي از شير است که هرگز رنگ و طعم و مزه آن عوض نمي‌شود. ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾؛ما نَهرهاي شراب داريم. اين خَمر، خمري است که نمي‌گذارد نور عقل به جايي برسد؛ مثل اينکه قمر در کنار آفتاب قرار گرفته است. آن وقت انسان متحير است. اين که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) عرض کرد: «رَبِّ زِدْنِي تَحَيُّراً فيکَ».[30] يک وقت انسان متحير راه ‌گم‌ کرده است، يک وقت که چندين راه دارد؛ مثل انسان تشنه‌اي که در بيابان است، راه چشمه را گُم کرده و متحير است؛ اين يک حيرت مذمومي است. يک وقت به دامنه رسيد، ده‌ها چشمه جوشان زلال و خنک و گواراست اين متحير است که از کدام بنوشد! اين «رَبِّ زِدْنِي تَحَيُّراً فيکَ» برای آن مرحله است. «رَبِّ زِدْنِي، رَبِّ زِدْنِي»، اين وقتي نَهر شراب هست، اين نَهر ديگر نمي‌گذارد عقل فعّال باشد؛ لذا انسان متحير است. فرمود ما چنين شرابي را آماده کرديم، تنها در خُمره نيست، نَهر روان است. عقل را مدهوش مي‌کند، نه بيهوش. آن نور الهي که ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض﴾[31] است، طوري ظهور مي‌کند که انسان متحيّر است، حتّي عقل کلّ عرض مي‌کند: «رَبِّ زِدْنِي تَحَيُّراً فيکَ». فرمود آن مرحله اينها نشاطي دارند، لذّتي بهشتي‌ها با هم دارند، اين جام شراب را از دست يکديگر براي تفکّه و نشاط و لذّت بيشتر «تنازع» مي‌کنند. اين کَندَنِ محمود است، نه مذموم: ﴿يَتَنازَعُونَ فيها﴾؛آن لذّت تنازع است. گفت: «ضرب الحبيب ذبيب».طبيب اگر دوا دهد در آن دوا شفا بُوَد ٭٭٭ حبيب اگر جفا کند در آن جفا وفا بُوَدمخصوصاً آن حبيبي که دارد وفا مي‌کند و جفايي هم در کار نيست؛ براي تأمين نکته فرمود: ﴿لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ﴾ که «لا» «لا»ي نفي جنس است و اين بايد مَبني باشد نه مرفوع؛ اين براي تکرار، رفع به آن رسيده است، ﴿لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ﴾؛جام‌گردانانِ آنها، مهمانداران آنها هم غلماني هستند که گويا لؤلؤ مکنون هستند. در بعضي از جوامع تفسيري ما آمده که سؤال کردند که اگر اين جام‌گردانان، مهماندارها لؤلؤ مکنون هستند، خود بهشتي‌ها چه هستند؟ فرمود آنها وصفی و صفتي دارند که قابل بيان نيست، بهشتي به صورتي در مي‌آيد که قابل بيان نيست. اينها مهمانداران آنها هستند که ﴿كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَكْنُونٌ﴾. آن وقت در اين حال مي‌خواهند ببينند نتيجه اعمالشان چيست! چه در سوره مبارکه «مدّثّر»، چه در اين سوره، فرمود اينها گاهي مي‌گويند که ما در دنيا که بوديم عدّه‌اي اعتراض مي‌کردند، ما را مرتجع مي‌دانستند، عقب‌مانده مي‌دانستند، کهنه‌پرست مي‌دانستند، از آنها خبر داريد يا نه؟ ﴿وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي‌ بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ﴾؛[32] با يکديگر گفتگو مي‌کنند. بعضي‌ها درباره کساني که اينها را مورد نقد قرار مي‌دادند سؤال مي‌کردند. در سوره مبارکه «مدّثّر» دارد که ﴿في‌ جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمينَ﴾؛[33] اين تسائل مي‌کنند ﴿عَنِ الْمُجْرِمينَ﴾؛ يعني نه با مجرم سؤال و جواب دارند، با خودشان سؤال و جواب دارند، «مسئول عنه» مجرمين هستند، نه مسئول. ما در فارسي اين کلمه «از» را روي شخص مي‌آوريم، مي‌گوييم «از آقا بپرس»، «از فلان شخص بپرس»! يعني مطلب را اين شخص بايد بگويد‌؛ ولي اين‌طور فارسي حرف زدن، فارسي است عربي نيست. در عربي اين کلمه «از» روي مطلب در مي‌آيد، نه روي شخص. مي‌گويند: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾،[34] ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الأهِلَّةِ﴾،[35] ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ﴾،[36] از حيض سؤال مي‌کنند، از روح سؤال مي‌کنند، از ماه سؤال مي‌کنند. در بهشت، بهشتي‌ها ﴿يَتَساءَلُونَ﴾، با يکديگر سؤال و جواب دارند، اما درباره چه چيزي؟ درباره مجرمين: ﴿يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمينَ﴾، نه اينکه مجرم مسئول باشد، مجرم «مسئول عنه» است. با يکديگر گفتگو مي‌کنند و مي‌گويند فلان مجرم از او خبر داريد يا نه؟ فلان گروه از آنها خبر داريد يا نه؟ مثل اينکه ﴿إِنَّ الْسَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الفُؤاد كُلُّ أُوْلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً﴾،[37] از ما سؤال مي‌کنند که گوش را چه کرديد؟ چشم را چه کرديد؟ اينها قابل فهم است؛ آن که هنوز و هنوز براي ما حل نشد و ظاهراً حل شدني نيست، اين است که از ما سؤال مي‌کنند دل را چه کرديد؟ ما غير از دل چيزي ديگر نيستيم. اين «مسئول و مسئول عنه» در اينجا يکي شد. از ما سؤال مي‌کنند قلب را چه کرديد؟ ما غير از قلب چيزي ديگر نيستيم.پرسش: ...؟ پاسخ: بله، آنها از بالا اشراف دارند، مي‌گويند: ﴿ما سَلَكَكُمْ﴾.[38] اوّل ﴿يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمينَ﴾، اينها مي‌گويند ما حالا تحقيق مي‌کنيم ببينيم اينها چه کار مي‌کنند، بعد مي‌گويند: ﴿ما سَلَكَكُمْ في‌ سَقَرَ﴾.پرسش: ...؟ پاسخ: نه، اصلاً خوشحال مي‌شوند. اين مجرم «بما انه مجرم» سؤال مي‌کنند، نه از ولد. اين نيازش نيست که ولد اوست. آن که در روايات هست که وجود مبارک نوح اصلاً يادش نيست که چنين پسري داشت. از مجرم «بما انه مجرم» سؤال مي‌کنند که چرا در جهنم آمديد؟ او مي‌گويد: ﴿كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّين‌﴾.[39] غرض اين است که اوّل با يکديگر سؤال مي‌کنند که از مجرمين خبر داريد؟ او اگر سابقه اطلاع داشته باشد، جواب مي‌دهد؛ اگر سابقه اطلاع نداشته باشد، از بالا اشراف به جهنّم دارد، از بالا سؤال مي‌کند: ﴿ما سَلَكَكُمْ في‌ سَقَرَ﴾.

بارها به عرض شما رسيد اگر در بهشت ياد کسي باشد که چه خلافي کرد، وجود مبارک حُر(سلام الله عليه) اگر ـ معاذالله ـ يادش باشد که با حسين بن علي چه کرد؛ براي او بدترين جهنم است، اصلاً يادش نيست؛ اين خداست! کاري که خدا مي‌کند او مقلِّب قلب است. ما اگر کسي نسبت به ما بد کرد، دو سه تا کار مي‌توانيم بکنيم: يکي اينکه به روي او نياوريم، يکي اينکه در غياب او هم چيزي نگوييم، يکي اينکه نسبت به او محبّت بکنيم، همين! اما هر چه محبت مي‌کنيم، او پيش خودش شرمنده است. ما کاري بکنيم که اين شَرم از او گرفته بشود، اين ديگر مقدور ما نيست. ما بايد در درون او تصرّف بکنيم و اين مطلب را از خاطره‌ او بگيريم، ما که «مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ»[40] نيستيم؛ لذا از اين قبيل کار از ما ساخته نيست؛ اما از خدا ساخته است. وقتي او از ياد کسي مي‌برد که بد کرده است، اصلاً يادش نيست. حُر(سلام الله عليه) خودش را با ساير شهدا يکسان مي‌بيند، اصلاً يعني اصلاً! هيچ يادش نيست که نسبت به وجود مبارک سيد الشهداء بد کرده است؛ اين خداست! تنها کسي که مي‌تواند دل را زير و رو بکند و خاطره‌اي را از دل بکَند و به هيچ وجه، به نحو سالبه کليه يادش نباشد، خداست. اما اينها وقتي ﴿يَتَساءَلُونَ﴾، با يکديگر گفتگو مي‌کنند، اين يکي مي‌گويد که الآن من مي‌پرسم؛﴿يَتَساءَلُونَ ٭ عَنِ الْمُجْرِمينَ﴾، آن وقت او از بالا که اشراف دارد، خطاب مي‌کند به مجرمين که ﴿ما سَلَكَكُمْ في‌ سَقَرَ ٭ قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ٭ وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكينَ﴾[41] که بحث ديگري است. اميدواريم که ـ إن‌شاءالله ـ همه ما در راهپيمايي با اخلاص شرکت کنيم با حضور شرکت کنيم با دعا و سلام به شهدا شرکت کنيم.


[15] الجامع لأحكام القرآن، ج19، ص86 و 87.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo