< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/01/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 53 تا 61 سوره نجم

﴿وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوي‌ (53) فَغَشَّاها ما غَشَّي (54) فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَماري‌ (55) هذا نَذيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولي‌ (56) أَزِفَتِ الْآزِفَةُ (57) لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ كاشِفَةٌ (58) أَ فَمِنْ هذَا الْحَديثِ تَعْجَبُونَ (59) وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ (60) وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ (61)﴾

سوره مبارکه «نجم» که به پايان رسيد، بخشي از لطايفش ممکن است که گفته نشده باشد. اين تعبير ﴿وَ الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوي﴾ در تفسير علي بن ابراهيم قمي بر جريان بصره تطبيق شد. [1] مستحضريد که بصره ويران نشد، زير و رو نشد، ولي وجود مبارک حضرت امير در آن خطبه‌اي که اين مؤتفکه را بر بصره و اهل بصره تطبيق کردند؛ يعني شما نظير اقوام گذشته هستيد که حرف رهبران الهي را اطاعت نمي‌کنيد؛ وگرنه بصره منقلب نشد، ﴿جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها﴾[2] نشد، اين تعبيري که در تفسير علي بن ابراهيم آمده است در همان جلد دومِ تفسير، صفحه 339 به اين بيان آمده است و صفحه 338 که وجود مبارک حضرت امير اين را تطبيق کرده، فرمود که مربوط به اهل بصره است. در جلد دومِ تفسير شريف علي بن ابراهيم صفحه 338 و 339، آن‌جا مي‌فرمايد که اين مؤتفکه تطبيق شده به جريان بصره. قوم بصره و مردم بصره نظير مؤتفکه نبودند که زير و رو شده باشند؛ يعني کار شما، کار همان مردم گذشته است که برخلاف دستور رهبران الهي انجام مي‌دهيد، نه اينکه معناي آيه اين است.

مطلب دوم آن است که درباره معاد اين چنين نيست که مثلاً تاريخ شمسي يا تاريخ قمري يا تاريخ ميلادي، اين زمان امتداد داشته باشد تا ما به معاد برسيم؛ اگر قيامت، باطن دنياست انسان که مي‌ميرد خروجش از دنيا وقت دارد که در چه ساعتي و چه لحظه‌اي مُرد؛ اما ورودش به عالم قيامت و برزخ وقت ندارد، زيرا آن باطن اين دنياست، يک؛ محيط بر دنياست، دو؛ جان ما هم، هم‌اکنون در آن عالم هست، سه؛ ما بدن را در اين لحظه دنيايي رها مي‌کنيم، چهار؛ آن وقت بي‌زمان مي‌شويم. اين سؤال ديگر جا ندارد که به هر حال دنيا که تمام مي‌شود و قيامت ظهور مي‌کند، کِي قيامت ظهور مي‌کند وجهي ندارد. اگر قيامت، امتداد دنيا بود، بله زماني بود؛ اما اگر قيامت و معاد باطن دنيا بود و هم‌اکنون محيط بود و هم‌اکنون موجود است، بنابراين زمان ندارد.

يک بيان نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) است که اين از همان بيانات بسيار دشوار و مشکل آن حضرت است. حضرت در آن خطبه 221 نهج البلاغه بعد از قرائت بخشي از آيات مربوط به ﴿أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ ٭ حَتَّي زُرْتُمُ الْمَقابِرَ﴾،[3] اين خطبه‌ای دارد، اين خطبه را که تقريباً چند بار تا حال خوانده شد، ابن ابي الحديد مي‌گويد که من از پنجاه سال قبل تاکنون بيش از هزار بار اين خطبه را خواندم، هر بار که مي‌خواندم براي من تازگي داشت، در طي اين پنجاه سال. يکي از جمله‌هاي نوراني آن حضرت که در اين خطبه 221 نهج البلاغه است که مي‌گويد بعد از تلاوت ﴿أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ ٭ حَتَّي زُرْتُمُ الْمَقابِرَ﴾، کيفيت ورود انسان از دنيا به برزخ را تشريح مي‌کند، مي‌فرمايد اينها همه‌شان همسايه‌هايي هستند که از يکديگر بي‌خبر هستند، اجتماع دارند ولي از يکديگر مطّلع نيستند. عبارتي که ايشان در خطبه 221 دارند اين است که «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ‌ عَلَيْهِمْ‌ سَرْمَداً»؛ يعني در نهج البلاغه طبق اين چاپ صفحه 295، فرمود اينها که وارد شدند «فَكُلُّهُمْ وَحِيدٌ وَ هُمْ جَمِيعٌ»؛ همه‌شان در برزخ هستند، ولي هيچ کس از ديگري خبر ندارد، تنهاست «فَكُلُّهُمْ وَحِيدٌ» در حالي که همه‌شان حاضرند. «وَ بِجَانِبِ الْهَجْرِ وَ هُمْ أَخِلَّاء»؛ اينها دوستان يکديگر بودند، اما هر کدام از ديگري جدا هستند. «لَا يَتَعَارَفُونَ لِلَيْلٍ صَبَاحاً وَ لَا لِنَهَارٍ مَسَاءً»؛ اينها نه شب را مي‌شناسند نه روز را مي‌شناسند، نه براي شب، روزي مي‌شناسند نه براي روز، شبي را مي‌شناسند، اين جمله است: «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً»؛ اينها شب بميرند سرمدي مي‌شوند، روز بميرند سرمدي مي‌شوند. ما گذشته‌اي داريم که اگر طولاني باشد مي‌گوييم ازل؛ يا آينده‌اي داريم که اگر طولاني باشد مي‌گوييم ابد، مجموع ازل و ابد را مي‌گويند سرمد؛ يعني اينها چه شب بميرند از زمان و زمين بيرون مي‌روند، چه روز بميرند از زمان و زمين بيرون مي‌روند. «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا»، «ظعن»؛ يعني کوچ کردن ﴿يَوْمَ ظَعْنِكُمْ وَ يَوْمَ إِقامَتِكُمْ﴾،[4] که در قرآن است يعني کوچ کردن. اينها چه شب کوچ بکنند چه روز کوچ بکنند، بي‌زمان مي‌شوند. «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً»، اين است که ابن ابي الحديد مي‌گويد من از پنجاه سال تا الآن، بيش از هزار بار اين خطبه را خواندم، هر بار مي‌خواندم براي من تازگي داشت. يک بخش از هستي و هويت ما سرمدي است، مرگ ما تاريخ‌بردار هست، چه موقع نفس ما به پايان مي‌رسد؟ تاريخ دارد؛ اما چه موقع وارد مي‌شويم؟ جاي کِي و کجا نيست، براي اينکه معاد، قيامت و برزخ الآن هست، محيط بر ما هست، باطن ما هست، جان ما بي‌ارتباط با آن نيست، اين بدن، تاريخ‌مندانه عمرش به پايان مي‌رسد، ما در عالمي که هستيم هم‌اکنون، خوابيم و بيدار مي‌شويم. وقتی بيدار مي‌شويم، ابد مي‌بينيم، سرمد مي‌بينيم. «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً شَاهَدُوا مِنْ أَخْطَارِ دَارِهِمْ أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا وَ رَأَوْا مِنْ آيَاتِهَا أَعْظَمَ مِمَّا قَدَّرُوا [فَكِلَا] فَكِلْتَا الْغَايَتَيْنِ مُدَّتْ لَهُمْ إِلَی مَبَاءَةٍ» تا بخش پاياني؛ اوّلش در آن قسمت است که وقتي اجساد را حضرت مشاهده مي‌کنند، «يَا لَهُ مَرَاماً مَا أَبْعَدَهُ وَ زَوْراً مَا أَغْفَلَهُ وَ خَطَراً مَا أَفْظَعَهُ» اين آغاز اين خطبه است که بعد از قرائت ﴿أَلْهاكُمُ التَّکاثُر﴾ ايراد فرمودند.

مطلب بعدي آن است که اگر علم کسي در حدّ ظن بود، انسان مظنّه‌وار زندگي کند، سرمايه او سرمايه گمان باشد نه تحقيق، پيامدهاي تلخ فراواني دارد که برخي از آن پيامدها را در همين سوره مبارکه «نجم» مشخص کرد. بعد از اينکه فرمود: ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾؛[5] اگر انسان برهان و عقل در او نباشد، در حدّ گمان زندگي کند يا به حُسن ظن يا به سوء ظن، قهر و مِهرش سامان بپذيرد، اين چند تا پيامد تلخ دارد: يکي همه هويتش را در دنيا مي‌بيند، اين يک؛ يکي کاملاً از وحي و رهبري رهبران الهي گريزان است، دو؛ يکي هم جامعه او جامعه جاهليت خواهد بود، سه؛ اينکه فرمود: ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾،[6] بعد فرمود: ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾، پيامدهايش را هم ذکر مي‌کند: يکي‌اش اين است که ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّي عَنْ ذِكْرِنَا﴾، براي اينکه ﴿وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾.[7] در بخش ديگر دارد که ﴿أَ فَرَأَيْتَ الَّذي تَوَلَّي ٭ وَ أَعْطي‌ قَليلاً وَ أَكْدي﴾‌، نتيجه اين کارها که محصول گمان‌پروري است، اين است که رهبران الهي وقتي مي‌بينند حجت الهي بالغ شد و اثر نکرد، از ما رو برمي‌گردانند. حالا چه وجود مبارک پيغمبر باشد چه وجود مبارک حضرت حجت باشد. اين ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّي﴾ الآن درباره خود وجود مبارک حضرت هم هست. اگر جامعه‌اي بر اساس گمان زندگي کند، ﴿مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ همين باشد که ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾، نتيجه‌اش اين است که ﴿وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾، نتيجه‌اش اين است که «تولي و اعرض عن الدين»، نتيجه‌اش اين است که خدا هم به پيغمبر مي‌فرمايد: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّي عَنْ ذِكْرِنَا﴾، چرا؟ چون ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾. ما اين همه ادله عقلي و نقلي را آورديم، او فقط در مدار حسن ظن و سوء ظن دارد زندگي مي‌کند. اين همه شواهد عقل و عدل را آورديم، اين در مدار ﴿ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾ دارد به سر مي‌برد. پس «﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾ اصلاً»، «يترتب عليه اعراض عن الآخرة فرعاً»، «اعراض عن الدين فرعاً»، براي اينکه ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾. اين اصل را تأسيس کردن و فروعي را بر اين اصل مترتب کردن از آثار نوراني قرآن کريم است. فرمود جامعه آنها جامعه جاهليت است، علاقه آنها فقط در محدوده طبيعت و دنيا و خورد و خواب است، موضع‌گيري آنها اعراض از رهبران الهي و قرآن و عترت است، چرا؟ چون ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾. پس چند کار سيّیء در اثر اين بي‌فرهنگي است: يکي اينکه ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾ جامعه را جاهلي مي‌کند، يکي اينکه ﴿وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾ مي‌کند، يکي اينکه «تولي و أعرض عن ذکر الله» مي‌کند، حالا تو اي پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّي عَنْ ذِكْرِنَا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾، چرا؟ چون ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾. اين است که اگر اصل فرهنگ اعتقادي و ديني در محدوده حسن ظن و سوء ظن سامان بپذيرد، اين خطرات را دارد دنيا را جاهليت مي‌کند، علاقه اينها را در محدوده دنيا قرار مي‌دهد و لاغير! روبرگرداني از قرآن و عترت را به همراه دارد، اين سه خطر را بالصّراحه قرآن کريم ذکر کرد، پيامدهاي تلخ ديگري هم دارد. برهان مسئله هم اين است که ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾. پرسش: ظن در قبال همان يقين و شک هست يا خود اين شک؟ پاسخ: شک باشد، چون بدتر از ظنّ است؛ شک باشد، شک برای عقل نظري است که مسئول انديشه است ترديد برای عقل عملي است که مسئوليت عزم به عهده اوست. اگر کسي در مسئله علمي قدرت نفي و اثبات نداشته باشد او شک دارد؛ اگر در مسائل علمي قدرت تصميم‌گيري نداشته باشد، مي‌گوييم ترديد دارد. ترديد در قلمروي است که بايد عزم پيدا کند، شک در حوزه‌اي است که بايد جزم پيدا کند. از ما جزم علمي و عزم عملي خواسته‌اند، گفتند يقين پيدا کنيد، علم پيدا کنيد در بخش انديشه: ﴿إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ﴾؛[8] عزم پيدا کنيد در بخش انگيزه. آنها که اهل برهان نيستند، فرمود: ﴿فَهُمْ في‌ رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾[9] گاهي اين طرف هستند گاهي آن طرف هستند. انسان کور نمي‌بيند از کدام درِ ورودي يا درِ خروجي خارج می‌شود، يا به ديوار شرق سر مي‌کوبد يا به ديوار غرب، براي اينکه راه خروج را بلد نيست، نمي‌داند درب کجاست. فرمود: ﴿فَهُمْ في‌ رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾، تردّد و ترديد، آن ردّ مکرّر است، کسي که کور است گاهي به اين ديوار پناه مي‌برد مي‌بيند که راه خروج نيست، گاهي به آن ديوار سر مي‌کوبد مي‌بيند که راه خروج نيست، فرمود: ﴿فَهُمْ في‌ رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾. ترديد که باب تفعيل است، آن ردّ مکرّر را مي‌گويند. ردّ مکرّر برای آدم کور است، آدم بينا راهش را مي‌بيند و مي‌رود.

بنابراين اينها نه اهل عزم هستند، براي اينکه ايمان نياوردند؛ نه اهل جزم هستند، براي اينکه يا گرفتار مظنه‌اند يا گرفتار وهم و خيال‌اند که به همان مظنه برمي‌گردد، يا گرفتار شک هستند. شک در بخش انديشه همان خطر را دارد که ترديد در بخش انگيزه آن آثار سوء را به همراه دارد. پرسش: نابودی ستاره‌ها و از بين رفتن عالم طبيعت ؟ پاسخ: اينها هم همين طور است؛ الآن اين بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) که فرمود: «ليس منا»[10] کسي که بگويد بهشت و جهنم وجود ندارد. فرمود بهشت و جهنم وجود دارد، آخرت وجود دارد، قهراً مي‌شود باطن دنيا. اگر باطن دنيا شد اين ظاهر که برچيده شد، باطن ظاهر مي‌شود. اين روايتي که مرحوم کليني در جلد هشت کافي يعني روضه کافي[11] که فرمود وجود مبارک امام فرمود بشر اوّلي مي‌خوابيد، ولي خواب نمي‌ديد، حرف‌هاي انبيا را هم گوش نمي‌دادند، انبيا به اينها راهنمايي مي‌کردند، اينها مي‌گفتند اگر عمل نکنيم چه مي‌شود؟ مي‌فرمود بعد از مرگ کيفري هست پاداشي هست، انکار اينها بيشتر مي‌شد، مي‌گفتند انسان که مُرد از بين مي‌رود، خبري نيست، حياتي نيست. مرحوم کليني در همان روضه کافي جلد هشت اين روايت را نقل مي‌کند که امام(سلام الله عليه) فرمود ذات اقدس الهي رؤيا را نصيب اينها کرد که اينها که مي‌خوابيدند چيزهايي مي‌ديدند. به انبياي خود مي‌گفتند که اينها چيست که ما در خواب مي‌بينيم؟ آنها مي‌فرمودند اينها نمونه آن حرف‌هايي است که ما به شما مي‌گوييم، شما خيال نکنيد اين مرده‌هايتان از قبرستان زنده مي‌شوند و پاداش يا کيفر مي‌بينند، يک عالم ديگري است. چگونه هست، براي خيلي‌ها روشن نيست، ولي «اين قَدَر هست که بانگ جَرسي مي‌آيد»،[12] هست، محيط بر ما هست، گاهي ما در رؤياها به کدام عالم مي‌رويم؟ گاهي از هزار سال قبل باخبر هستيم، از هزار سال بعد باخبر هستيم، اينهايي که در عالم هست، الآن يک مهندس، يک منجّم ماهر مي‌تواند خسوف و کسوف هزار سال قبل را، خسوف و کسوف هزار سال بعد را استخراج بکند، اينکه سري به هزار سال قبل مي‌زند، سري به هزار سال بعد مي‌زند، اين برای کدام روح است؟ اينکه بدني دارد تاريخ‌مند و در سر جاي خودش است، اينکه درباره هزار سال قبل تصميم مي‌گيرد و فتوا مي‌دهد، هزار سال بعد فتوا مي‌دهد يا همه ما که الآن درباره قوم عاد و ثمود بحث مي‌کنيم برای چند هزار سال قبل را بحث مي‌کنيم، فکر ما رفته به آن‌جا، اين فکري که چهارسال قبل، هفت هزار سال قبل، هشت هزار سال قبل را خبر مي‌دهد، همچنين از آينده خبر مي‌دهد، معلوم مي‌شود جان ما نه متزمّن است نه متمکّن، موجود است، بالفعل است، محيط است، ما از دنيا که تاريخ‌مند است بيرون مي‌رويم، اين مرگ ما تاريخ دارد، تاريخ وفات دارد، ورود ما در عالم برزخ منزّه از کِي و کجاست که آن تازه قيامت صغري است، چه رسد به قيامت کبري. اين بيان نوراني حضرت امير که فرمود: «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا» اين مثل «رُفِعَ ... مَا لَا يَعْلَمُونَ»[13] نيست که خلاصه با چند سال درس خواندن حلّ بشود، اينها اين روايات نورانيِ عقلي خاک مي‌خورد در حوزه. اين بيان حضرت است، اين اگر مثل «رُفِعَ ... مَا لَا يَعْلَمُونَ» بود با چند سال درس حلّ مي‌شد. اما شما هر چه فکر بکنيد مي‌بينيد که به اين آساني به ذهن نمي‌آيد که انسان چگونه سرمدي مي‌شود؟ يک وقت مي‌گوييم خدا سرمدي است بله! يک وقت مي‌گوييم علم خدا سرمدي است، قدرت خدا سرمدي است، آنها مي‌شود بالذّات؛ اما حضرت فرمود: «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ‌ عَلَيْهِمْ‌ سَرْمَداً»؛ انسان شب بميرد، از زمان و زمين بيرون مي‌رود؛ روز بميرد از زمان و زمين بيرون مي‌رود. پرسش: ... هم درباره قيامت که پنجاه هزار سال و امثال آن است؟ پاسخ: وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هر جا بود جلسه تفسير داشت. گاهي در مسجد بود گاهي در خانه اصحاب بود. در خانه زيد بن ارقم حضرت تفسير مي‌کرد. در همان جا سؤال کردند که اين «خمسين الف عام» يعني چه؟ اين پنجاه هزار سال چيست؟ فرمود: «و الذي نفسي بيده»؛ قسم به ذات کسي که جانم در دست اوست، اين پنجاه هزار سال براي مؤمن به اندازه صلات مکتوبه است، يک نماز چهار رکعتي مگر چقدر وقت مي‌خواهد؟ حداکثر هفت هشت دقيقه، فرمود اين پنجاه هزار سال براي مؤمن به اندازه هفت هشت دقيقه است، براي اينکه کاري نکرده که بماند و معطّل بشود. آنهايي که بيراهه رفتند يا راه ديگري را بستند بايد جواب بدهند. فرمود اين روز براي او پنج، شش دقيقه است. پس معلوم مي‌شود پنجاه هزار سال است براي بعضي‌ها، پنج دقيقه است براي بعضي ديگر. پرسش: به هر حال زمانی وجود دارد؟ پاسخ: پس معلوم مي‌شود که زمان در کار نيست، چون ممکن نيست که اگر زمان باشد همين زمان باشد، اين زمان هم کوتاه باشد هم بلند باشد! معلوم مي‌شود که زمان نيست. اگر يک زمان ديگري بود، يک جاي ديگري بود؛ يک وقت است مي‌گويند که در آن ايست و بازرسي آن آقا را دو ساعت معطّل مي‌کنند، اين آقا را دو دقيقه، بله اين قابل قبول هست؛ اما فرمود همين پنجاه هزار سال براي مؤمن پنج دقيقه است. اين معلوم مي‌شود که خود انسان معطّلي را با خودش دارد، وقوف را با خودش دارد، توقف را با خودش دارد، اصلاً فرمود: ﴿لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً﴾؛[14] وقتي آسمان و زمين نباشد شب و روزي در کار نيست. به هر حال کره‌اي بايد باشد، دور يک کره ديگر بگردد، شبي باشد روزي باشد؛ اما اگر بساطش برچيده شد: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب‌﴾[15] برچيده است، وقتي برچيد ديگر جا براي زمان و زمين نيست؛ لذا همين مؤمن که «نُورُهُ يَسْعَی بَيْنَ يَدَيْه»،[16] اين کسي که در کنار اوست کافر است و منافق است، در رواياتي که مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) و ديگران هم نقل کردند در بحث معاد، اين جاي پاي خودش را نمي‌بيند، همين! اين يکي «نُورُهُ يَسْعي‌» همه جا را روشن کرده؛ اما اينکه که کنار او ايستاده است اصلاً جاي پاي خودش را هم نمي‌بيند، چنين عالمي است. اين تعبير که فرمود: «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ‌ عَلَيْهِمْ‌ سَرْمَداً»؛ تعبيري نيست که به اين آساني قابل هضم باشد. فرمود مرگش تاريخ دارد؛ اما ورودش در برزخ تاريخ ندارد، اين مي‌شود سرمدي. پرسش: ... اين روايت را بايد حاکم بر بعضی از آيات بگيريد؟ پاسخ: نه، خود اينها قرآن ناطق هستند، اگر يک قرآن ناطقي يک آيه را تفسير بکند خود قرآن فرمود اينها مفسّر هستند. فرمود: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ﴾؛[17] ﴿لِتُبَيِّنَ﴾ يعني ﴿لِتُبَيِّنَ﴾! اين اختصاصي به وجود مبارک پيغمبر ندارد، بر فرض ما بگوييم اختصاص به وجود مبارک پيغمبر دارد، وجود مبارک حضرت امير از جان پيغمبر سخن مي‌گويد: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾[18] کسي اوايل خيال مي‌کرد که وجود مبارک حضرت که فرمود: «حُسَيْنٌ مِنِّي»[19] اين چون نوه اوست، نه، «أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ». اين درباره امام حسن(سلام الله عليهما) هم هست، درباره حضرت امير هم هست: «عَلِيٌ‌ مِنِّي‌ وَ أَنَا مِنْ عَلِي‌»،[20] براي اينکه فرمود: ﴿وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ﴾. اگر قرآن دارد اين جان پيغمبر است، اين جان پيغمبر مي‌گويد که انسان وقتي مُرد ابدي مي‌شود، اين قرآن ناطق است. خود قرآن مي‌فرمايد اينها مفسّر هستند، اگر خود قرآن مي‌فرمايد: ﴿وَ أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾ و همين قرآن در سوره «حشر» مي‌فرمايد ببينيد که اهل بيت چه مي‌گويند: ﴿وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا﴾،[21] و پيغمبر فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ»[22] يعني همين! پس يک قرآن ناطقي دارد اين قرآن ساکت را تفسير مي‌کند، فرمود: «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ‌ عَلَيْهِمْ‌ سَرْمَداً». همان که وجود مبارک پيغمبر اين پنجاه هزار سال را معنا کرده، فرمود براي بعضي‌ها پنجاه هزار سال است، براي بعضي‌ها پنج دقيقه است. زمان و مکان اينها وجهي ندارد که امر نسبي باشد. پرسش: برای همان مؤمنين به هر حال پنجاه هزار سال هست؟ پاسخ: پس معلوم مي‌شود اين چيزي است که هم پنجاه هزار سال است هم پنج دقيقه. پس معلوم مي‌شود که زماني نيست. پرسش: پس اينکه می‌گويند پنجاه هزار سال است يعنی چه؟ پاسخ: همان است، پس اين يک پنجاه هزار سالي است که همان که پنجاه هزار سال است پنج دقيقه است. پس معلوم مي‌شود زمان ما نيست؛ نظير زماني که ما مي‌فهميم نيست، نظير مکاني که ما مي‌فهميم نيست. اگر زمان باشد زمان پنجاه هزار سال، همان پنجاه هزار سال است. فرمود: «و الذي نفسي بيده» اين براي مؤمن مثل نماز مکتوبه است. حالا اگر نماز مکتوبه نماز قصر باشد يا مختصرتر بخوانند از پنج دقيقه هم کمتر است. اينکه نفرمود نماز چهار رکعتي حاضر! نماز مکتوبه است يک نماز واجب است. پرسش: زمان از حرکتِ مادّه است ؟ پاسخ: بله، اگر زمان در دنيا باشد ما که الآن در دنيا هستيم، داريم دنيايي بحث مي‌کنيم؛ اما وقتي که داريم درباره آخرت بحث مي‌کنيم بايد اخروي بينديشيم. فرمود انسان چه شب بميرد چه روز بميرد، سرمدي مي‌شود. تا ما فکر سرمدي نداشته باشيم، اين خطبه براي ما حلّ نمي‌شود. فرمود: «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ‌ عَلَيْهِمْ‌ سَرْمَداً»؛ سرمد مي‌شود. پرسش: آيه دارد ﴿النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوًّا وَ عَشِيًّا﴾.[23] ؟ پاسخ: بله، آن برای برزخ و تمثّل برزخي است؛ وگرنه ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾[24] هم داخل آن هست، با اينکه سماوات و ارضي در کار نيست. اين کنايه از ابديت است در بخش پاياني سوره مبارکه «هود» يا درباره قوم فرعون، خود فرعون که ﴿غُدُوًّا وَ عَشِيًّا﴾، با اينکه دارد ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾! اگر بساط آسمان و زمين برچيده شد، ديگر آسمان و زميني نيست تا بگوييم: ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾. اين تعبيرات رايجي است که ما مي‌گوييم: تا آسمان هست، تا زمين هست؛ يعني کنايه از ابد است. بعد دارد: ﴿خالِدينَ﴾، خلود با آسمان و زمين سازگار نيست. اين تعبير ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾ در کنار همان ﴿غُدُوًّا وَ عَشِيًّا﴾ است، فرمود صبح و شام اين تعبير براي اين است که آن معنا را به زبان ما سخن بگويند ما که در دنيا هستيم اگر بخواهيم از ابديت چيزي حرف بزنيم مي‌گوييم: ﴿ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ﴾، مادامي که ستاره‌ها هستند، مادامي که زمين هست. قبلاً اين گونه مي‌گفتند. خدا سيدنا الاستاد را غريق رحمت کند! ايشان مي‌فرمود که در قباله‌ها و سندهاي وقفي قبل از اسلام اين بود که مي‌گفتند تا ستاره‌ها هست، تا آسمان هستند، تا شمس و قمر هست. اينها تعبيرات ابدي بود. مي‌فرمودند وقتي اسلام آمد فرمود شما در قباله‌هايتان بنويسيد: «الي ان يرث الله الارض و من عليها»، نگوييد تا آسمان هست تا شمس و قمر است، اينها حسابشان حساب ديگر است. بگوييد تا اينکه خدا اينها را به ارث ببرد: اين مال وقف است «الي ان يرث الله الارض و من عليها» اين فرهنگ را فرمود عوض کرده. آنها مي‌گفتند تا زمين هست، تا شمس و قمر هست، فرمود اين را نگوييد، بگوييد تا اينکه خداي سبحان بساطشان را جمع بکند که بعدها موحّدان در قباله‌ها و در اسنادشان مي‌گفتند: «الي ان يرث الله الارض و من عليها». بنابراين اين «خلود» قرينه است بر اينکه آسمان و زمين کنايه از تأبيد است، غدوّ و عشي به زبان ما دارد سخن مي‌گويد؛ وگرنه خلود يعني چه؟ پرسش: قرينه مظان الشّرع در «فی ما لا تعلمون» می‌تواند مؤيد اين مطلب باشد؟ پاسخ: بله، در همه جا فرمود که ما اينها را امثال ذکر مي‌کنيم، بخش پاياني سوره مبارکه «يس» هم همين طور است، بهترين دليل براي معاد است، فرمود خيال کرد که ما امثال آن را خلق نمي‌کنيم: ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ﴾،[25] خيال کرد که ما مَثَل او را نمي‌آفرينيم. تعبيرات امثال براي اين است که نشان بدهد اين دومي نمونه‌اي از همان اوّلي است، در خيلي از آيات اين طور است که تعبير به مثل ذکر مي‌کند؛ فرمود: ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ﴾ وقتي جواب مي‌دهد در آيه 81 سوره مبارکه «يس» فرمود: ﴿أَ وَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلي‌ أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾، نفرمود: «يَخْلِقَهُمْ»، همه جا سخن از اين است. بنابراين اگر «أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ‌ عَلَيْهِمْ‌ سَرْمَداً»، و اگر بهشت و جهنم الآن موجود است و اگر بهشت و جهنم از اجزاي قيامت است و اگر بهشت و جهنم موجود است قيامت هم موجود است و اگر وجود مبارک حضرت امير فرمود مردان الهي الآن دارند مي‌شنوند و اگر حارثة‌ای که کليني در جلد دوم کافي نقل کرد که گويا من اهل جهنم را و آزارشان، اهل بهشت و رحمتشان را مي‌بينم و مي‌شنوم، معلوم مي‌شود انسان مرگش تاريخ دارد، ولي حضورش در معاد بي‌تاريخ است؛ نه سخن از «کِي» است، نه سخن از «کجا».

مطلب ديگر اين است که قبلاً روشن شد که ما يک اسلام داريم که توحيد و نبوت و وحي و امامت و اخلاق و به هر حال خطوط کلّي دين است که هر پيامبري اينها را آورده است. يک شريعت و منهاجي داريم که ﴿جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾،[26] که مثلاً اين امت چند رکعت نماز بخوانند، آن امت چند رکعت نماز بخوانند؟ اينها به کدام طرف نماز بخوانند؟ اينها امور جزئي است که اختلاف دارند. در خطوط کلّي که مسائل اخلاق هست، حقوق است، حقوق بشر است، حقوق الهي است، حقوق نظام هست، که فرمود: ﴿بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا ٭ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقي ٭ إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولي‌ ٭ صُحُفِ إِبْراهيمَ وَ مُوسي﴾،[27] در جريان همين سوره مبارکه «نجم» مي‌فرمايد: ﴿بِما في‌ صُحُفِ مُوسي‌ ٭ وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفَّي﴾،[28] در جريان ظهور حضرت حجت(سلام الله عليه) دارد که ﴿وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ﴾،[29] اينها خطوط کلّي است که ما گفتيم، چون اين خطوط کلّي را خدا گفته، و تغييرناپذير است نه تنها به مردم مي‌فرمايد ما اين حرف‌ها را گفتيم، به پيغمبر اسلام(صلي الله عليه و آله و سلم) هم مي‌فرمايد: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾،[30] نه «بِهُمُ اقْتَدِه». به اهل کتاب مي‌فرمايد که پيرو رهبرانتان باشيد، به پيغمبر مي‌فرمايد پيرو ديني باش که به انبيا گفتيم، نفرمود: «فَبِهُمُ اقْتَدِه»، بلکه فرمود: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾، ما اين معارف را گفتيم، در صحف ابراهيم گفتيم، در جريان صحف موساي کليم چون چند لوح بود، ﴿أَلْقَي الْأَلْواحَ﴾[31] «کلّ لوحٍ» به منزله صحيفه است، پس الواح به منزله صحف خواهد بود. به هر حال صحف موسي هست، صحف ابراهيم هست، زبور داود هست، فرمود اين مطالب را گفتيم، به مردم مي‌فرمايد پيرو اينها باشيد، به خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌فرمايد ما اين حرف‌ها را تنها به تو نگفتيم، به همه آنها گفتيم، نه به آنها اقتدا کن، تو اشرف از آنهايي، «فَبِهُمُ اقْتَدِه» نفرمود، بلکه فرمود: ﴿فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ﴾، هدايتي که ما داديم اقتدا بکن، چون اين اصل کلّي است تو و امت تو در اين جهت فرقي نداريد، همه شما بايد تابع آن معارف الهي باشيد، ارجاع داده است.

مطلب بعدي در ﴿لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي﴾[32] است؛ يعني انسان ـ که البته اين حصر است ـ چيزي را استحقاق دارد که کار کرده باشد؛ اما چيزي را مجّاني کسي به او نمي‌دهد که نفي نمي‌کند. اين «لام» لام استحقاق است: ﴿لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي﴾؛ يعني «لا يستحق الانسان» مگر محصول کار خودش را، بله! اما کسي تفضلاً و رايگان و جايزه و عطيه به او نمي‌دهد را که نفي نمي‌کند. فرمود آن مقداري که ما مي‌دهيم عطاياي ماست، ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾،[33] معناي آن اين نيست که فقط در برابر کار خيري که کرد همان اندازه مي‌گيرد، بيش از اين نمي‌گيرد، نه بيش از اين استحقاق ندارد. اين ﴿لَيْسَ لِلْإِنْسانِ﴾ يعني «لا يستحق الانسان»، مگر آن مقداري که کار کرد، بله! اما کسي به او چيزي نمي‌دهد را که نفي نمي‌کند و از طرفي هم ما گفتيم اگر کسي کاري انجام بدهد دَه برابر پاداش مي‌دهيم، او اگر حرف ما را شنيد و برابر آن انجام داد هم مي‌شود استحقاق؛ منتها استحقاقي که ذات اقدس الهي وعده داد، براي اينکه خداي سبحان خلف وعده نمي‌کند. در ﴿أَضْحَكَ وَ أَبْكي﴾ چون اصل قدرت ذات اقدس الهي مطرح بود متعلّق آن را ذکر نکرد، ﴿أَماتَ وَ أَحْيا﴾ متعلق آن را ذکر نکرد، براي اينکه در صدد بيان اصل قدرت ذات اقدس الهي است. قصّه ﴿الْمُؤْتَفِكَةَ أَهْوي﴾ هم که بيان شد.

حالا در آستانه اعتکاف هستيم. اگر شما بزرگواران توفيق به اعتکاف پيدا کرديد که «طوبي لکم و حسن مآب»، نشد اگر مقدورتان بود به هر حال روزه اين سه روز را فراموش نکنيد. درس خواندن گوشه‌اي از کارهاست، قسمت مهم فيض و توفيق مخصوصاً در ماه پُربرکت رجب همين در روزه‌گرفتن‌هاست. اين اعتکاف را که خدا به برکت تلاش و کوشش امام و شهدا و جانبازان و ايثارگران نصيب اين امت کرده است، اين اعتکاف چه پايگاهي دارد خدا مي‌داند! ببينيد نماز ستون است، براي آن شرطي ذکر کردند فرمودند: «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ‌»؛[34] اما اعتکاف چه پايگاهي دارد که شرطش تازه روزه گرفتن است: «لَا اعْتِكَافَ إِلَّا بِصَوْم‌»[35] که وزان روزه که «الصَّوْمُ لِي‌»[36] براي اعتکاف وزان وضو براي نماز است. اعتکاف چيست خدا مي‌داند. چون شرط اعتکاف روزه است. اين «الصَّوْمُ لِي‌» که بالاترين تعبير در فضيلت و عظمت روزه است، تازه شرط اعتکاف است که وزان روزه براي اعتکاف، وزان وضو براي نماز است. «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ‌»، «لَا اعْتِكَافَ إِلَّا بِصَوْم‌». فيض است، اين فيض با اين عظمت را اگر کسي مقدورش باشد از دست بدهد، متأثر مي‌شود. اميدواريم ـ إن‌شاءالله ـ که اگر اعتکاف شد که «طوبي لکم و حسن مأب» و اگر نشد لااقل روزه را بگيريد.


[12] اشعار منتسب به حافظ، شماره11.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo