< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/01/29

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 8 سوره قمر

﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ (1) وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (2) وَ كَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ (3) وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فيهِ مُزْدَجَرٌ (4) حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ (5) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ يَوْمَ يَدْعُ الدَّاعِ إِلي‌ شَيْ‌ءٍ نُكُرٍ (6) خُشَّعاً أَبْصارُهُمْ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ (7) مُهْطِعينَ إِلَي الدَّاعِ يَقُولُ الْكافِرُونَ هذا يَوْمٌ عَسِرٌ (8)﴾

سوره مبارکه «قمر» که در مکه نازل شد، با جريان «شقّ القمر» شروع شد؛ جريان «شقّ القمر» هم واقع شد و هم فعل به صورت فعل ماضي ذکر شد، اين طور نيست که از سنخ مستقبل محقق الوقوع در حکم ماضي باشد، ماضي ياد شده است که مثلاً قمر در قيامت منشق مي‌شود، ﴿وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ﴾[1] مي‌شود، چون در آينده که محقّقاً قمر منخسف مي‌شود يا بساط آن جمع مي‌شود، از مستقبل محقق الوقوع به ماضي ياد کرده باشند، اين طور نيست. طبق روايات و اخبار متعدّد، قمر منشق شد و اين فعل ماضي در معناي خودش است و سياق هم همين را تأييد مي‌کند؛ سياق از اقتراب خبر داد، اين اقتراب فعل ماضي است. قيامت، آينده است نه اقتراب. «إقْتَرَبَ» فعل ماضي است و در معناي خودش به کار رفت؛ لذا «إنْشَقَّ» هم فعل ماضي است در معناي خودش به کار مي‌رود، نه اينکه ساعت، امرِ آينده است پس انشقاق هم امرِ آينده باشد، دو تا فعل ماضي‌اند هر دو هم مربوط به گذشته‌اند و اما در جريان ﴿إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾،[2] آن جاست که اين حرف گفته شد، از مستقبل محقق الوقوع به ماضي ياد شده است، چون در حکم وقوع است وگرنه اينجا يک ماضي محقق الوقوع است به ماضي هم ياد شد، سخن از اقتراب است نه وقوع، اقتراب امر ماضي است.

مطلب ديگر در جريان شقّ القمر به صورت روايت متواتر باشد يا مستفيض بين اهل سنّت يک مقدار اختلاف هست. وقتي در شرح مواقف از جريان شق القمر به تواتر ياد شد که اين خبر متواتر است، بعضي از مفسّران اهل سنّت نقد کردند، گفتند اين مستفيض است نه متواتر. شرط تواتر را ندارد، ولي به نظر ما از مجموع آنچه از شيعه و سنّي به دست مي‌آيد متواتر است نه مستفيض؛ حالا يا تواتر آن تفصيلي است يا اجمالي، چون بعضي‌ها نقل کرده‌اند که اين قصّه در منا واقع شده است، در شب چهاردهم، چون تا روز سيزدهم هستند عده‌اي، بعد شب چهاردهم که بودند اين اتفاق افتاد. بعضي گفتند در خود مکه بود نه در منا و برخي‌ها گفتند پيشنهاد مردم خود مکه بود که شما اين کار را بکنيد، برخي‌ها گفتند مسبوق به پيشنهاد نبود طرحي در کار نبود، خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) مستقيماً اين کار را انجام داد. اينها باعث می‌شود که بگويند تواتر اجمالي است؛ يعني تمام جزئيات آن متواتر نيست، اصل وقوع آن بله متواتر است؛ اما حالا در منا بود در مکه بود که اينها فاصله‌شان کم است، پيشنهاد مردم بود يا طرح خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بود، اينها ممکن است که اين جزئياتش متواتر نباشد، ولي اصل وقوع آن متواتر است. پرسش: شما فرموديد که به کفار نبايد نسبت ناروا داد؛ اما ظاهراً قولی از امام حسين(عليه السلام) هست که اين جمله را می‌فرمايند؟ پاسخ: بله، اين دهري که آنها مي‌پسندند همين طور بود. همان روزي که براي آنها نحس است، فرمود: ﴿في‌ يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾،[3] براي پيغمبرِ آن عصر و براي مؤمنين روز فرح و نشاط بود. همين مرحوم صاحب تحف العقول اين را در بخش روايات مربوط به امام هادي(سلام الله عليه) نقل مي‌کند که کسي در يک روزي خدمت حضرت مشرّف شد گفت يک روز نحسي بود، براي اينکه برخورد کردم، لباسم پاره شد، دستم آسيب ديد، حضرت فرمود تو که اينجا رفت و آمد مي‌کني چرا اين حرف را مي‌زني؟[4] روز که نحس نيست، روز ظرف حادثه است، روز تقصيري ندارد، مکان تقصيري ندارد و گناهان خودت را به حساب ايام نياور! غرض اين است که در نهج البلاغه هم دارد که حضرت به آن منجّم که گفته بود امروز اگر بروي شکست مي‌خوري، حضرت فرمود اين قضا و قدر و اين جريان شمس و قمر اگر امروز هر کسي جنگ برود شکست مي‌خورد، دشمن ما هم، رقيب ما هم امروز وارد مي‌شود، چطور او شکست نمي‌خورد، ما شکست مي‌خوريم؟[5] اين ﴿في‌ يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ﴾ که در قرآن کريم است يوم نشاط و سرور پيغمبر آن عصر و مؤمنين بود، براي اينکه اين نحس براي کفّار نحس بود.

غرض اين است که زمان از آن جهت که زمان است ذاتاً اثري ندارد، حالا يک وقت است که نزول قرآن کريم يک ليله قدر را پربرکت مي‌کند يا اثري از آثار اهل بيت(عليهم السلام) در زماني واقع مي‌شود، در مکاني واقع مي‌شود که آن را پربرکت مي‌کند، آن هم يک امر خارجي است؛ وگرنه خود زمان ذاتاً، مکان ذاتاً يکي خوب باشد يکي بد، اين چنين نيست. وقوع آن بيت شريف به نام کعبه در آن سرزمين، اين سرزمين را متبرّک کرده است. دفن شهدا در يک سرزمين، آن سرزمين را متبرّک مي‌کند، به وسيله متمکّن يا به وسيله متزمّن، آن زمان يا آن مکان خصوصيت پيدا مي‌کند.

اما در جريان «شقّ القمر» حادثه‌اي در زمان خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اتفاق افتاد، روزي مثلاً شمس منکسف شد، همان روز هم پسرش ابراهيم رحلت کرده بود، گفتند مرگ پسر پيغمبر در اين آفتاب اثر گذاشت و آفتاب منکسف شد. حضرت بعد از حمد و ثنا، فرمود: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ آيَتَانِ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ يَجْرِيَانِ بِأَمْرِهِ مُطِيعَانِ لَهُ لَا يَنْكَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ»؛[6] فرمود پسرم در اثر بيماري يا قضا و قدر الهي هر چه بود اين مُرد، شمس و قمر بر اساس نجوم طبيعي و رياضي خودشان گاهي منخسف مي‌شوند گاهي منکسف مي‌شوند، به وسيله مرگِ پسرم آفتاب منکسف نشد، «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ آيَتَانِ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ يَجْرِيَانِ بِأَمْرِهِ مُطِيعَانِ لَهُ لَا يَنْكَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ». اين مردم را به انديشه وادار کردن، به فکر وادار کردن، پرهيز از خرافات پرهيز از ساختگي‌ها دعوت کرد. يک وقت است امامي است و معجزه‌اي انجام مي‌دهد، مرده را زنده مي‌کند، دعاي او کار مسيح را مي‌کند، آن «ثَبَتَ فِي محلّه»؛ اما يک وقت انسان با يک خواب و خيالي، کرامتي درست بکند اين را فرمود درست نيست. اگر يک وقت خود پيغمبر، خود امام معجزه‌اي داشتند، دعايي کردند و خسفي شد، طلوعي شد، غروبي شد و امثال آن، آنها با برهان ثابت شده است. فرمود وگرنه اينها «لَا يَنْكَسِفَانِ لِمَوْتِ أَحَدٍ».

مطلب ديگر آن است که اين گزارش که امر قطعي بود حالا يا خود آنها پيشنهاد دادند و واقع شد يا خود پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اقتراحاً اين کار را کرد، ديگر گفتن نمي‌خواهد، چون همه‌ آنها ديدند؛ لکن يک اثر کلامي دارد که مي‌شود محقق کلامي پژوهش بکند و اين را به عنوان يک معجزه بررسي کند و يک اثر موعظه‌اي و اخلاقي و تربيتي دارد؛ لذا با اينکه همه‌ آنها ديدند، آيه نازل شد که ﴿انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾؛ يعني حواستان جمع باشد. روزي هم بساطش جمع مي‌شود: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب‌﴾.[7] ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت‌﴾[8] مي‌شود، ﴿جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ﴾ مي‌شود، با اينکه خودشان ديدند، «مع ذلک» آيه نازل شد که ﴿انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾. اين براي اخبار که نيست، براي اينکه خودشان ديدند؛ گاهي لازمِ خبر مطلوب است، نه خودِ اِخبار. الآن نمي‌خواهد خبر بدهد؛ البته نسبت به آينده‌ها خبر هست، اما نسبت به کساني که خودشان ديدند اين ﴿انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾ گفتن و گزارش دادن چه فايده‌اي دارد؟ براي اينکه همه‌شان ديدند، اين براي لازم خبر است؛ يعني اين واقع شده و کار به دست ديگري است يک روزي هم واقع مي‌شود و بساط آن جمع مي‌شود، پس لازمِ خبر مورد قبول است. ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾، بعد هم فرمود اين آيه و اين معجزه هم شبيه معجزات ديگر مورد بي‌مِهري يک عده است، بي‌اعتنايي يک عده‌ است؛ همان طوری که از معجزات ديگر روبرگردان بودند، از اين معجزه هم بهره‌اي نبردند. اينها اين چنين نيست که از اين معجزه استفاده کنند، نسبت به گذشته مي‌گفتند سِحر است به اين هم مي‌گويند سِحر است؛ اما در مسئله انديشه که روشن شد، فرمود اينها با برهان حرکت نمي‌کنند با گمان حرکت مي‌کنند. مسئله ظن را مفرد آورد، نفرمود: «إنْ يتبعون الا الظّنون» با اينکه فعل، فعل جمع است، هر کدام يک ظن خاص دارند؛ اما ظن را به صورت جمع ذکر نکرد، نفرمود: «ان يتبعون الا الظنون»، چون گمان، گمان است و فرقي نمي‌کند؛ اما هوس و هویٰ چون پراکنده است، هر کسي خواهشي دارد، رويکردي دارد، يک ميل و هوسي دارد يا هویٰ را جمع ذکر مي‌کنند يا هویٰ را به جمع اضافه مي‌کنند. در سوره «نجم» فرمود: ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾،[9] اين معلوم مي‌شود «أهواء» متعدّد است، خود هويٰ را جمع نياورد؛ اما به نفوس که استناد داده بشود «لِکُلّ نفسٍ هَويٰ». در آيه سوره «قمر» خود هويٰ را جمع بست، فرمود اينها ﴿وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ﴾، نه «وَ اتّبَعُوا الهَوي»، چون هواي هر کسي، رويکرد هر کسي، ميل هر کسي فرق مي‌کند. يک کسي به اين سَمت گرايش دارد، يک کسي به آن سَمت گرايش دارد، «أهواء» متعدّد است؛ لذا اينجا به صورت جمع ذکر کرده است؛ اما ظنّ فرقي نمي‌کند، گمان حالا از هر راهي پيدا شده باشد. اينکه در سوره «نجم» و «قمر» يا «بالصّراحه» يا «بالالتزام» هويٰ را با کثرت ذکر کرد، به جهت همين نکته است که يا آن‌جا فرمود: ﴿وَ ما تَهْوَي الْأَنْفُسُ﴾، اينجا هم فرمود: ﴿وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ﴾، کثير است. اما اين ﴿وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾؛ يعني هيچ چيزي هدر نيست، هر چيزي جايگاه خودش را دارد؛ اما ﴿وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾ نه معنايش اين است که «کُلُّ امرٍ ابديٌ»؛ يعني به هر حال هر چيزي اثر خاص خودش را دارد. يک عمر مخصوصي دارد، يک اثر مخصوصي دارد، هدر نيست، هيچ چيزي هدر برود نيست هر چيزي جايگاه خاص خودش را دارد، اگر اين است پس اگر گفته شد توبه، سيّئات را از بين مي‌برد؛ يعني «کلّ ذنب مستقر»، «کلّ توبة مستقرّةٌ» و کذا و کذا. ذنب هست هست هست تا ماهي سيّئات بيايد، توبه هست هست هست تا اينکه در بخش ديگري که توبه اثر ندارد، اين پايگاه خودش را از دست بدهد. پس اگر گفته شد هر چيزي سر جاي خودش هست، معناي آن اين نيست که هر چيزي ابدي است. بيماري امر مستقر است؛ يعني تا دارو نيايد اين کار خودش را مي‌کند؛ اما حالا اگر دارو آمد رفت، پس «کلّ داء مستقرٌ»، يک؛ «کلّ دواء مستقرٌ»، دو؛ استقرار به معني ابديت نيست، استقرار يعني هدر نيست، هر چيزي نظم خاص خودش را دارد. بنابراين اگر سيّئات به وسيله حسنات ﴿إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ﴾[10] شد، «کلّ حسنة مستقرة»، «کلّ سيّئة مستقرة»، هر کدام اثر خاص خودش را دارد؛ مثل اينکه «کلّ داء مستقر»، «کلّ دواء مستقر». توبه حکم خودش را دارد. آن استقرار معناي ابديت همان است که در سوره مبارکه «قيامت» آمده است که ﴿إِلي‌ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ﴾،[11] قرارگاه نهايي آن‌جاست. آن‌جا ديگر مستقَر است، نه مستقِر. اينجا مستقِر به کسر «قاف» است؛ يعني قرار مي‌گيرد؛ اما آن‌جا مستقَر يعني قرارگاه ابدي است، آن‌جا دارالقرار است. اين «فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُم‌»،[12] همين است. يک قرارگاه دائمي است، آن‌جا مستقَر به فتح «قاف» است، اينجا مستقِر است؛ يعني هر چيزي در جايگاه خودش قرار مي‌گيرد. ﴿إِلي‌ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ﴾ که او دارالقرار است انسان آرام مي‌گيرد. اما اين کشتي که ﴿أَيَّانَ مُرْساها﴾،[13] آن روز لنگر انداخت، از آن به بعد ديگر خروجي ندارد که از «يوم القيامة» کسي خارج بشود يا بميرد. مرگي در کار نيست: «لا موتَ» در بعضي از تعبيرات دارد که موت به صورت «کبش أملح» ظهور مي‌کند، موت را اماته مي‌کنند که ﴿لاَ يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلاّ الْمَوْتَةَ الْأُولَي﴾،[14] پس آيه دوازده سوره مبارکه «قيامت» که دارد: ﴿إِلي‌ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ﴾ اين است.

اما اين آيه سوره «قمر» دارد هر چيزي جايگاه خودش را دارد، مطابق مضموني است که در سوره مبارکه «ص» آمده که هر چيزي، هر خبري، هر گزارشي، اصلي دارد: ﴿وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حينٍ﴾، اين ﴿نَبَأَهُ بَعْدَ حينٍ﴾ هر چيزي، هر گزارشي، زمان خاص خودش را دارد و در ظرف مخصوص خودش ظهور مي‌کند، اين هم در پايان سوره مبارکه «ص» آمده، هم در سوره مبارکه «انعام» آيه 67 آمده: ﴿لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ﴾، هر گزارشي جايگاه خاص خودش را دارد، خلاصه هيچ چيزي هدر نمي‌رود، بگوييم هوا شد، گفتيم و رد شد، گذشته گذشت، نخير! اگر کار بدي کرديم گذشته ثابت است بايد جبران بکنيم، حق کسي را تضييع کرديم بايد ترميم بکنيم بر گذشته‌ها فلان! اين گونه نيست، گذشته سرجاي آن محفوظ است بايد آن را ترميم بکنيم، حق کسي را ضايع کرديم بايد ترميم بکنيم، حق الله را ضايع کرديم بايد ترميم بکنيم، حالا يا به توبه است يا به استرضاع است يا به حرف‌های ديگر است.پرسش: امر، متبادر به شیء است؛ يعنی معنای آن اين است که «کلّ شیءٍ»؟ پاسخ: بله، چون جمع امر، امور است، نه اوامر. آن امري که جمعش اوامر است، در برابر نهي است که امر و نهي کدام وجوب است و کدام حرمت است که در اصول بحث مي‌شود، آن امر در مقابل نهي است، اين جمعش هم اوامر است، اين امر جمعش امور است. در پايان سوره مبارکه «ص» هم همين طور بود؛ در پايان سوره «ص» دارد که ﴿وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حينٍ﴾؛ يعني جريان اين گزارش‌هايي که ما الآن تشريح کرديم آن روز براي شما مشخص مي‌شود و ديگر هيچ ترديدي در اين نيست و نمي‌شود گفت که اين حالا از بين رفته است.

بنابراين هيچ چيزي از بين نمي‌رود و چقدر خدا رحيم و مهربان است؟! اين را مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در بحار نقل کرده که گاهي انسان در جايي نشسته ـ حالا مجلس وعظي هست يا مجلس بحثي هست يا مجالس تذکره ديگري است ـ اين دفعتاً يادش مي‌آيد که بيست سال قبل يا سي سال قبل نسبت به فلان شخص بد کرده يا غيبت کرده يا يک گناه عبادي کرده نه گناه خلقي، اين را ذات اقدس الهي کاري که بيست سال قبل، سي سال قبل اين شخص کرده، به يادش مي‌اندازد تا همان جا بگويد: «استغفر الله و اسئله التوبة» اين خداست! فرمود اگر يک وقت آدم جايي نشسته است خلاف و گناه بيست سال قبل، سي سال قبل به يادش آمده خدا را شکر بکند، اين تذکره است؛ يعني بگو «استغفر الله»! در که باز است، درِ استغفار که باز است لازم نيست که به کسي بگويد، توبه کردن نه رو به قبله لازم است، نه وضو لازم است، نه غسل لازم است، همان جا بگويد خدايا بد کردم، اشتباه کردم ببخش! اين خداست! از اين مهربان‌تر ديگر فرض ندارد.

اين روايتي است که مرحوم مجلسي نقل کرده، فرمود اگر يک وقت گناهي انسان بيست سال قبل، سي سال قبل کرده، در مجلسي نشسته، يادش آمده بايد خدا را شکر بکند که ما چنين کاري کرديم بگو «استغفر الله»! او که «قريب الاجابة» است او «سريع الاجابة» است او «سريع الرضا» است. الآن هم او به ياد شما انداخته که بگويي «يا الله»! حالا لازم نيست بگويي، همان اراده قلبي هم داشته باشيد قبول مي‌کند. پرسش: درجه‌ای از گناه توفيق توبه را از انسان نمی‌گيرد؟ پاسخ: البته! گناه آثار خاصّ خودش را دارد، ولي اگر توبه، توبه نصوح باشد مي‌پذيرد. شما ببينيد برخی از مشرکين بودند، اينها توبه کردند موفق نشدند به اعمال و عبادات، طولي نکشيد همان روز مُردند، با يک «لا اله الا الله» از جهنم به بهشت رفتند، اين خداست! الآن هم همين طور است الآن اگر ملحدي واقعاً توبه بکند بگويد «لا اله الا الله»، بعد هم هنوز موقع ظهر نشده تا نماز ظهر را بخواند مُرد، اين با همين کلمه از جهنم به بهشت آمده است. دفعتاً اين طور است، زنده شد. اين رحمت واسعه است، اين «الْإِسْلَامُ يَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»،[15] يعني آن لغزش‌هاي قبلي، نمازهاي قبلي، روزه‌هاي قبلي که نگرفته که قضا ندارد، بعدي هم که هنوز ظهر نشده تا نماز بخواند، با يک «لا اله الا الله» بهشتي شد. در صدر اسلام که اين طور بود، الآن هم همين طور است. غرض اين است که اين روايت از آن روايت‌هاي نوراني اهل بيت است. فرمود اگر کسي يک جا نشسته، دفعتاً به يادش آمده که بيست سال قبل يا سي سال قبل فلان کار را کرده، اين را بايد بداند که ذات اقدس الهي به يادش انداخته تا او بگويد که خدايا توبه کردم تا خدا هم بپذيرد، اين در را باز کرده است. بنابراين اين ﴿وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حينٍ﴾، با آنچه در سوره مبارکه «انعام» آمده، مطابق با بحثي است که در سوره «قمر» است؛ اما ﴿إِلي‌ رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ﴾، آن مطلب ديگري است و معناي ﴿وَ كُلُّ أَمْرٍ مُسْتَقِرٌّ﴾ اين نيست که هر چيزي ابدي است، نه هر چيزي جايگاه خاصي دارد؛ اما هيچ چيزي نمي‌گذرد. درباره فرشته‌ها فرمود: ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ٭ كِراماً كاتِبين‌٭ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾،[16] ﴿يَكْتُبُونَ‌َ﴾؛[17] اينها مي‌نويسند. ﴿يَكْتُبُونَ‌َ﴾؛ يعني ثابت نگه مي‌دارد، نه اينکه خودکاري دست آنها است و بنويسند. در درون جان ما ثبت مي‌کنند، آن روز هم که نامه عمل را بيرون مي‌آورند: ﴿وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً ٭ اقْرَأْ كِتابَكَ كَفي‌ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيباً﴾،[18] پس هيچ چيزي از بين نمي‌رود، هر چيزي زمان خاص خودش را دارد؛ مثل اينکه هيچ بيماري از بين نمي‌رود، هيچ دارويي از بين نمي‌رود ﴿إِنَّا كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ﴾.[19] براي هر چيزي اندازه هست يک مطلب است که اين حق است؛ اما هر چيزي ابدي است اين ناحق است، تنها خداست ابدي و اسماي حُسناي او.

مطلب ديگر در اصل تناقض که اصل اوّلي است که فوق بديهي است، مفهوم وجود براي ما خوب روشن است، مفهوم عدم خوب روشن است. ما در علوم استدلالي، علوم حصولي با قضاياي حملي سر و کار داريم که «الموجود لا يکون معدوما»، «المعدوم لا يکون موجودا»، «النقيضان لا يجتمعان»، «النقيضان لا يرتفعان»، اين مفاهيم اينها به خوبي براي ما بيّن است، مفهوم تصوري آنها روشن، تصديقي‌ آن هم روشن، فوق بديهي است؛ يعني اوّلي است. بديهي آن است که دليل دارد، ولي دليل نمي‌خواهد؛ مثل دو دوتا چهارتا. اما اوّلي آن است که دليل ندارد اصلاً، مثل اينکه «النقيضان لا يجتمعان». بنابراين اين علم حصولي اين قضيه‌اي است اوّلي که فوق بديهي است و براي همه ما روشن است.

مطلب ديگر که فرمود اين حکمت بالغه است، تهديد محض نيست، بعد از تعليم کتاب و حکمت و تزکيه نفوس اين تهديد کرده است. آيات و معجزاتي که مي‌فرمايد درست است که بحث‌هاي کلامي دارد، ثابت مي‌کند که اين معجزه است، آورنده‌ آن هم پيغمبر است؛ اما بهره عمومي‌ آن اين است که مردم «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»[20] بيراهه نروند، ﴿وَ ما نُرْسِلُ بِالْآياتِ إِلاَّ تَخْويفاً﴾؛[21] اين حصر است. بحث کلامي در آن هست، اِبشار در آن هست، تأييد و نصرت مؤمنان هست؛ اما قسمت مهم دارد، براي اينکه يک عده بترسند. مثل ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذيرٌ﴾,[22] ﴿إِنَّما أَنَا نَذيرٌ﴾[23] که اين به صورت حصر آمده است. اين حصر، حصر اضافي است؛ وگرنه ﴿مُبَشِّراً وَ نَذيراً﴾،[24] هم تبشير هست هم معلّم کتاب هست، معلّم حکمت است مزکّي نفوس است، همه اين اوصاف مختصّ به حضرت است؛ اما اينجا که ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذيرٌ﴾، يا ﴿إِنَّما أَنَا نَذيرٌ﴾، اين براي آن است که اکثري مردم با ترس خدا را عبادت مي‌کنند. «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» همين است و برخي‌ها «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ»[25] هست، اوحدي کساني هستند که «لا خوفا من النار و لا شوقا الي الجنة» هستند. اصرار سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي اين است که بعد از پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) در امت اسلامي اوّل کسي که باب ولايت را باز کرد حضرت امير بود. با ولايت يعنی انسان مي‌شود وليّ الله. وليّ الله آن است که «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» عبادت نمي‌کند، «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ» عبادت نمي‌کند، «لولايته و لمحبته لله» عبادت مي‌کند. اين تثليث که عدّه‌اي «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»، عده‌اي «شَوْقاً إِلَي الْجَنَّةِ»، عدّه‌اي ﴿حُبًّا لِلَّهِ﴾،[26] بعد فرمود ما «حبا لله» عبادت مي‌کنيم «ما عبدت الله لاخوفا من النار و لا شوقا الي الجنة» اوّل کسي که در امت اسلامي اين در را باز کرد حضرت امير بود. اصرار ايشان اين است، خودش هم اين راه را مي‌رفت.

غرض اين است که عبادت اکثري مردم به جهت ترس است؛ اي کاش اين ترس هم اثر مي‌گذاشت! فرمود: ﴿فَما تُغْنِ النُّذُرُ﴾؛ اين بيان نوراني سيّدالشهداء را ببينيد اينها بوسيدني نيست؟! فرمود خيلي از مردم دينشان دين آدامسي است. سابقاً چيزي بود که بچه‌ها مي‌جويدند به نام مصطکي مقداري در دهن لذيذ بود، بعد وقتي تفاله مي‌شد مي‌انداختند دور! الآن آدامس رسم شد، شبيه همان است؛ منتها مقداري تر و تميزتر. آدامس اثر چيست؟ اين نوجوان مقداري مي‌جود، وقتي که به صورت تفاله شد مي‌اندازد دور! اين بيان نوراني سيّدالشهداء همين است فرمود: «النَّاسَ‌ عَبِيدُ الدُّنْيَا وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ‌ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُون»؛[27] فرمود اينها اسلامشان اسلام آدامسي است، مادامي که در کام اينها مزه دارد اين را مي‌جوند، مادامي که ديگر بي‌مزه شد براي اينها تف مي‌کنند، مي‌اندازند دور، «لَعْقٌ»؛ يعني «ما يلعق به اللسان»، همين آدامش را مي‌گويند: «لَعْقٌ». چيزي که درون که نيست در حلق که نيست در همين محدوده زبان است، در لسان است خلاصه، نه حلق. «وَ الدِّينُ لَعْقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ»، در محدوده زبانشان است «يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُون»؛ تف مي‌کنند مي‌اندازد بيرون! اين است. آن وقت ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون﴾[28] که ما به زحمت مي‌خواستيم حل کنيم، اين براي آن است که اين روايات براي ما روشن نشد و جا نيفتاد. اين چند تا روايت است در ذيل همين ﴿وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون﴾ که به کمک آن روايات اين بحث‌ها را حلّ مي‌کرديم؛ حالا حوزه علميه و علما و خانواده شهدا و اين مؤمنين را شما نگاه نکنيد، در فضاي باز جامعه وقتي مي‌رويد اکثري اين طور هستند. فرمود: ﴿حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ﴾، بعد فرمود روبرگردان! قبلاً هم در سوره مبارکه «نجم» که فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّي عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا﴾،[29] آن‌جا بحث شد که همه اينها محکوم به آن آيه ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً﴾،[30] هستند. اينجا هم هجر جميل است، به چه دليل؟ به دليل اينکه اين همه حرف‌ها را دارد به مردم مي‌زند، پس معلوم مي‌شود که رو برنگرداند، از مردم فاصله نگرفت. اينکه فرمود: ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾، نه يعني برو در خانه بنشين! يعني قبول و نکول آنها بي‌اثر است براي تو، تو حرف خودت را بزن، نه اينکه اينها را رها کن! حالا پشت سر هم براي اينها دارد آيه مي‌خواند، چه چيزي را رها بکند؟ اگر مي‌فرمود «بلِّغ» غير از اين نمي‌کرد. حالا که فرمود: ﴿فَتَوَلَّ﴾ هم همين طور است؛ يعني نگران نباش! اقبال و ادبار اينها براي تو اثرگذار نباشد، تو حرف خودت را بزن. بنابراين چه ﴿فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّي عَنْ ذِكْرِنا﴾ که در آيه 29 سوره مبارکه «نجم» آمده، چه ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾ که در آيه شش همين سوره «قمر» آمده، به اين معنا نيست که مردم را رها کن! نخير! مردم را چرا رها کنيم؟ ما تا زنده‌ايم بايد با اين مردم باشيم و حرف‌هايمان را بزنيم. اما حالا نگران باشيم که نپذيرفتند ما چه کنيم؟ يعني ما بيش از اين وظيفه داريم که تبليغ کنيم؟ البته موظف هستيم که به جان مردم برسانيم. مردم هم با سخنراني و با سخن‌خواني و با همايش هرگز حرف در جانشان نمي‌رود. مردم اگر کسي را ببينند، يک روحاني‌اي را ببينند که از منزل تا مسجد ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي‌ بِهِ فِي النَّاسِ﴾؛[31] اين يقيناً در مردم اثر دارد، کم يا زياد. اما اگر ببينند او سخنراني مي‌کند، حرف مي‌زند اينها هم حرف تحويل مي‌گيرند؛ اما اگر آن باشد يقيناً اثر دارد يک چند نفري هم که اثر کرد يا پرهيز از گناه کردند يا شوقشان به بهشت زياد شد، براي اينکه يک عده بودند که ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي‌﴾، اين که مربوط به امام و پيغمبر نيست، اين درباره همين مؤمنين است ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي‌ بِهِ فِي النَّاسِ﴾. پس مي‌شود يک روحاني، يک مؤمن طوري باشد که وقتي از منزل به مسجد مي‌آيد مشمول ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي‌ بِهِ فِي النَّاسِ﴾ باشد، اثر داشته باشد. اينکه فرمود: «مَنْ تُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُه» همين است. پس معلوم مي‌شود اين ﴿فَتَوَلَّ﴾؛ يعني اعراض بکن يعني چه؟ يعني از نظر قبل نگران نباش حالا نپذيرفتند نپذيرفتند. پرسش: بعد از اتمام حجت نوبت به ﴿بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَدا﴾[32] نمی‌رسد؟پاسخ: آن ديگر برائت هست، آن وقت ديگر بغضا و جنگ و مبارزه است که يکي مي‌شود جنگ اُحد، يکي مي‌شود جنگ بدر، يکي مي‌شود جنگ فلان؛ اما اين که به آن صورت در نيامده، الآن مي‌بينيد که پشت سر هم دارد آيه نازل مي‌شود. با اينکه فرمود: ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾، پشت سر هم دارد اينها را بگو، اينها را بگو، اينها را بگو، اينها را بگو، شش، هفت اصل است که در همين آيه يک سطر و خورده‌اي آمده است. ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾، ﴿يَوْمَ يَدْعُ﴾، روزي هست، يک؛ کسي شما را احضار مي‌کند، دو؛ ﴿إِلي‌ شَيْ‌ءٍ﴾، اين تنوين آن هم نشانه اجنبي بودن شیء است، اين سه؛ آن هم منکَر است، براي شما ناشناس است ناگوار است، چهار؛ ﴿خُشَّعاً﴾ هست، باخشوع مي‌آييد، آثار خشوع از چشم‌هاي شما بر مي‌آيد، پنج؛ ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْري﴾، به ميل خودتان که از قبر بر نمي‌خيزيد، ما شما را بيرون مي‌کِشيم و مي‌آوريم. اينجا به حسب ظاهر دارد: ﴿يَخْرُجُونَ﴾؛ اما فرمود: ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ﴾، مگر شما آن روزي که وارد قبر شديد با ميل خودتان رفتيد؟ يا شما را ما انداختيم در گور؟ ما هم شما را از گور در مي‌آوريم، اين حرف‌ها را مرتّب دارد مي‌گويد، اين شش، هفت، هشت ﴿مِنَ الْأَجْداثِ﴾ هست، ﴿كَأَنَّهُمْ جَرادٌ﴾ هست، ﴿مُنْتَشِرٌ﴾ هست، ﴿مُهْطِعينَ إِلَي الدَّاعِ﴾ است، مي‌گوييد چشم! چشم! چشم! به سرعت داريد مي‌رويد و بعد دادتان هم بلند است که اين روز، روز سختي است همين چند امر را فرمود به اينها بگو. پس معلوم مي‌شود اِعراض، اعراض به معناي فيزيکي نيست، نه اينکه برو در خانه بنشين در را ببند! وگرنه در جريان حضرت يونس فرمود مبادا آن کار را بکني! ﴿وَ لاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾،[33] بروي در خانه و بگويي ما همه حرف‌هايمان را زديم، نه! تا زنده‌اي بايد بگويي. يک وقت است ميدان جنگ است، آنها حمله کردند، از اين طرف و از آن طرف نبرد است؛ اما يک وقت موقع جنگ و امثال آن نيست فرمود تا زنده‌اي، تا نفس مي‌کشيد بايد بگويي. با اينکه ﴿فَتَوَلَّ﴾، فرمود اين چند امر را بگو! اين يک آيه را شما که بررسي مي‌کنيد، مي‌بينيد چندين گزارش تلخ را به همراه دارد، چشمان شما اين است، ترس شما اين است ما شما را از قبر مي‌آوريم، مثل ملخ هستيد، پراکنده‌ايد، به سرعت مي‌آييد، همين است. پس اعراض و تولّي به معناي درِ خانه خود را بستن نيست، مردم را رها کردن نيست، از دنيا جدا شدن غير از از خلق خدا جدا شدن است. ما موظف هستيم از دنيا فاصله بگيريم، نه از خلق خدا.

 


[5] نهج‌البلاغه(للصبحی صالح)، خطبه79.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo