< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 17 تا 28 سوره الرحمن

﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ (۱۷) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۱۸) مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ (۱۹) بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ (۲۰) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۲۱) يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ (۲۲) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۲۳) وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالأعْلاَمِ (۲٤) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۲۵) كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ (۲۶) وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ (۲۷) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۲۸)﴾

در تتميم مطالب قبلي چند اصل کنار هم ذکر شده بود؛ اصل اوّل «کان تامه» بود که معناي آن گذشت. اصل دوم هم که جزء «جوامع الکلم» بود و اصول کلّي قرآن بود، همان بيان نوراني کليم حق بود در برابر فرعون که فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذي أَعْطي‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾؛[1] يعني هر موجودي هر چه لازم داشت خدا به او داد؛ چه دريايي، چه صحرايي، چه زميني، چه آسماني، ممکن نيست و نبود که موجودي چيزي را نياز داشته باشد و خدا به او نداده باشد. اگر موجود بحري است تمام نيازهاي دريايي را به او داد، اگر پرنده فضاست تمام احتياجات پرندگي را به او داد و هکذا.

اصل سوم نظم عمومي بود که فرمود: ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾[2] که اين هم جزء «جوامع الکلم» است و جزء اصول کلّي است که هيچ بي‌نظمي در عالم نيست.

اصل چهارم که جزء «جوامع الکلم» است اين است که اين نظم طبق عدل است، نه طبق هرج و مرج و مانند آن. هر چيزي عادلانه خلق شده است، تجاوزي در کار نيست، بالعدل است.

اصل پنجم آن است که اينها جهان‌آرايي نيست؛ هم جهان‌داني است، هم جهان‌بيني است، هم بهره‌برداري از جهان. فرمود همه اينها نعمت‌اند. پرسش: در اصل اوّل شهيد مطهری(ره) می‌فرمايند اصل تفاوت هست؟ پاسخ: اشتباه ايشان همين است که خيال کردند تفاوت يعني مخالفت! تفاوت در کار نيست، اختلاف است. تفاوت را آن روز معنا کرديم؛ يعني اين سلسله يک حلقه که بايد جايش باشد فوت بشود. ايشان خيال کرده تفاوت همان اختلاف است. اختلاف مقدس است، تفاوت مذموم: ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾، اين نکره در سياق نفي يعني هيچ چيزي فوت نشده. تفاوت نه در موجودات زميني است، نه در موجودات آسماني است نه در «بين الارض و السّماء» است نه در مجموع. اگر موجودي جاي خود فوت شده باشد، اين مي‌شود تفاوت؛ اما «اختلاف اللّيل و النّهار» برکت است، «اختلاف الارض و السّماء» برکت است، «اختلاف الماء و المطر» برکت است، اختلاف غير از تفاوت است. «اختلاف الليل و النهار» آيت است، برکت است.

بنابراين چيزي در عالم نيست طبق اصل ششم که براي انسان سودمند نباشد. چيزي را خداي سبحان خلق کرده، ولي براي آدم نفعي ندارد! فرمود همه اينها نعمت‌اند، اين ترجيع‌بند اين سوره مبارکه ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ﴾ همين است. همه اينها ﴿آلاءِ﴾ هستند ﴿آلاءِ﴾ جمع «إلاء» است، «إلاء» يعني نعمت. هيچ چيزي نيست که در عالم خلق بشود مگر اينکه براي شما نعمت است. من اينها را رام کردم: ﴿سَخَّرَ لَكُم﴾.[3] آن وقت با اين بي‌عرضگي آدم نتواند توليد کند اشتغال کند مشکل خودش را حلّ کند همين است. فرمود چيزي در عالم نيست مگر اينکه براي شما کارآمد است و چيزي در عالم نيست مگر اينکه من آن را براي شما نَرم کردم، نه اينکه خودتان نرم کرده باشيد. من مسخِّر هستم، شما بايد از اين تسخير من بهره ببريد ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾؛ چيزي در آسمان نيست چيزي در زمين نيست، چيزي «فوق السماء» نيست، چيزي «تحت الارض» نيست، چيزي «تحت البحر» نيست مگر اينکه خدا او را براي شما رام کرده است. اين است که در حکمت مي‌گويند نظام هستي بر تسخير است نه قَسر، قَسر با «قاف» و «سين»، قَسر با «قاف» و «سين»؛ يعني فشار، «مقسور»؛ يعني فشارديده. عالم با قَسر اداره نمي‌شود عالم با تسخير اداره مي‌شود. در کتاب‌های معقول لابد خوانديد «فاعل بالقسر» آن است که کسی ديگري را وادار کند شبيه جبر، برخلاف خواسته او، او را در مسيري براند، اما «فاعل بالتسخير» اين است که اين شيء خواسته‌اي دارد، آن مدبّر، حکيم است، اين شيء را برابر خواسته او راهنمايي مي‌کند، مثل يک کشاورز ماهر، آبي که از بالاي کوه مي‌آيد نمي‌گذارد هرز برود آب که از بالا مي‌آيد به پايين بخواهد برود اين برخلاف طبع او نيست، اين نمي‌خواهد فشاري بر آب وارد کند که آب بالا برود، آب مي‌خواهد پايين بيايد جاري هم بشود ميل اوست؛ منتها اين کشاورز نمي‌گذارد اين هرز برود، می‌برد زير درخت، اين را مي‌گويند «فاعل بالتّسخير». «فاعل بالتّسخير» محمود و ممدوح است، «فاعل بالقسر»؛ يعني با فشار، کسي را وادار به کاري کردن، اين مذموم است. جهان با تسخير الهي اداره مي‌شود نه با قسر. هيچ چيزي را خدا مجبور نمي‌کند، چون با طبع او کار مي‌کند. تسخير اصلي به عهده اوست به ما گفت براي شما مسخّر کردم.

هيچ موجودي نيست که بشر بخواند از آن استفاده بکند و نشود، ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ﴾. اينکه مي‌بينيد الآن کلّ اين منطقه‌هاي آسماني را مثل زميني جاده درست کردند دارند مي‌روند، همين است. دريا را جاده درست کردند دارند مي‌روند همين است. دريا مي‌شود مسير، آسمان مي‌شود مسير، زمين مي‌شود مسير، تحت الارض مي‌شود مسير، فوق السّماء مي‌شود مسير. ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾، چنين خدايي حق دارد به ما بگويد: ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ﴾، اين هفت اصل يعني هفت اصل! فرمود تمام موجودات را من آفريدم اين «کان تامه». تمام را زيبا آفريدم: ﴿أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾.[4] نياز هر چيزي را به او دادم: ﴿أَعْطي‌ كُلَّ شَيْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي﴾. هيچ چيزي جاي خود را رها نمي‌کند يک جاخالي باشد: ﴿مَا تَرَي فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِن تَفَاوُتٍ﴾. آن «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْض‌»[5] هم براي اينکه ﴿وَضَعَ الْمِيزَانَ﴾ اين ميزان تنها براي انسان که نيست براي کلّ جهان است، همه چيز بالعدل است. چون چيزي در عالم نيست که بر چيزي ديگر ظلم بکند، اين «لا طغيان» نشان مي‌دهد که «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْض‌»، اين يک شعار رسمي است. بعد فرمود اينها را من براي دکور خلق نکردم، اينها نعمت هستند و اينها را براي شما خلق کردم. هم به شما هوش دادم، هم به اينها گوش؛ هم به اينها گفتم گوش کن ببين انسان چه مي‌گويد هم به شما هوش دادم که از اينها بهره ببريد، ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾؛ لذا افرادي که حضور پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) مشرف مي‌شدند معرفي مي‌کردند که فلان شخص کشاورز است، فلان شخص دامدار است، فلان شخص فلان کار است، فلان شخص فلان کار است، اگر نوبت به کسي مي‌رسيد که او کاري نداشت تا معرفي بکند، «سقط من عينه»؛ اين مرد بيکار از دو چشم پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) مي‌افتاد و حضرت با احترام به او نگاه نمي‌کرد.[6] آدم مي‌شود بيکار؟! کار کردن لازم است اين «أَعُوذُ بِكَ مِنْ عِلْمٍ لَا يَنْفَع‌»[7] که در دعاهاي ماست در نمازهاي ماست در تعقيبات ماست اين هم براي ما حوزويان است که اگر ـ خداي ناکرده ـ علم ما به عمل نرسد اين مي‌شود «علم لاينفع». گاهي انسان يک سلسله درس‌هايي مي‌خواند که نه به درد دنيای او مي‌خورد نه به درد آخرت او، اين مي‌شود «علم لاينفع». گاهي در دانشگاه درس مي‌خواند که ميز گيرش بيايد، اين مي‌شود «عِلْم لَا يَنْفَع‌». آدم براي ميز درس مي‌خواند يا براي بهره‌برداري از نظام هستي؟ فرمود چيزي در عالم نيست که نعمت نباشد. دست به هر چيزي بزني گوهر است. هم به شما هوش دادم هم به جهان گوش. گفتم ببين انسان چه مي‌گويد! معناي تسخير همين است؛ يعني ممکن است آسمان اطاعت نکند؟ با اينکه فرمود ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾. ممکن است زمين اطاعت نکند؟ فرمود من مسخّر کردم براي شما. وقتي که مسخّر کرد فرمود: ﴿ائْتِيَا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾،[8] که بحثش قبلاً گذشت. آسمان گفت چشم! زمين گفت چشم! گفتم بياييد هر دو گفتند چشم! نه تنها ما دو نفر، بلکه با همه موجودات، فرشته و غير فرشته با هم مي‌آييم که قبلاً هم به عرض هم رسيد که اوّلي‌اش تثنيه است آخرش جمع: ﴿قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾، نه «طائعَين». حرف دو نفر با جمع آميخته شد؛ يعني ما دو نفر، شما فرمودي: ﴿فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيَا﴾، تثنيه؛ ﴿قَالَتَا﴾، أرض و سماء، تثنيه؛ ﴿أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾، ما به همراه همه موجودات ديگر، خلاصه ما حلقه به گوش هستيم. در عاشقی آن جا که ورا پای مرا سر در بندگی آن جا که ورا حلقه مرا گوش[9] اين حرف همه موجودات است. هر جا حلقه باشد گوش ما آن‌جاست. هر جا پاي پروردگار الهي باشد که پا ندارد سر ما آن‌جاست. در عاشقی آن جا که ورا پای مرا سر در بندگی آن جا که ورا حلقه مرا گوش

هيچ موجودي نيست که بگويد نه! آن وقت ما اگر بيکار بوديم به چه برمي‌گردد؟ لذا از ما اقرار مي‌گيرد بعد مي‌فرمايد: ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبان﴾. اين شش هفت طايفه آيه را که تنظيم بکنيد، مي‌بينيد هر بار که انسان اين آيه را مي‌خواند بايد تصديق بکند که «لا بشيء من آلاء ربّ أُکَذِّب».

مسئله ظلمي که احياناً گفته مي‌شود مال کافر حربي، مال ماست پس ما ميزان و عدلي نداريم، اين روا نيست. کافر حربي مادامي که در حرب است، او اموال ما را غارت مي‌کند ما اموال او را به غنيمت مي‌بريم، اين زمان جنگ است؛ اما وقتي کافر حربي چه ملحد چه مشرک چه ديگري کاري با ما ندارد زمان صلح است طبق بيان قرآن کريم در سوره «توبه» فرمود: ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ﴾[10] مادامي که آنها اهل غارت نيستند شما هم اهل غنيمت نباشيد. صلح و هُدنه زماني دارد. اگر آنها دست به غارت زدند شما مبارزه کنيد غنيمت ببريد. اگر مي‌گويند مالِ حربي فيء مسلمين است، مال زمان حرب است نه زمان صلح. آيه سوره «توبه» اين درباره مشرکين است، فرمود مادامي که مشرکين کاري با شما ندارند شما کاري نداشته باشيد، ما پيمان بستيم صلح کرديم با آنها، ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ﴾. آن وقتي که اينها مي‌خواهند عهدشکني بکنند: ﴿وَ إِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْمٍ خِيَانَةً﴾ آن وقت ﴿فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَي سَوَاءٍ﴾ که بحثش قبلاً گذشت بعد از اينکه اين آمريکاي بي‌خرد دارد با اين برجام بازي مي‌کند آن آياتش در آن روز اول به عرض شما رسيد که خدا فرمود با کفاري که اصلاً هيچ پيماني نمي‌شناسند مبارزه کنيد. نفرمود چون کافرند و دين ندارند، چون مي‌شود با کافر بي‌دين ساخت. فرمود: ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾،[11] چرا؟ چون ﴿إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾، نه «لا إيمان لهم»، نفرمود چون کافرند. ما با خيلي از کفار رابطه عادلانه داريم. فرمود اينها أيمان ندارند، يمين ندارند، کنوانسيون ندارند، برجام ندارند، ميثاق بين‌الملل ندارند، امضا نمي‌شناسند. ملتي که امضاي خودش را نمي‌شناسند چگونه مي‌توانی با او زندگي کنيد؟ ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ﴾، نه «لا إيمان لهم». چگونه شما مي‌توانيد با اينها زندگي کنيد؟ اگر بخواهيم ديوار بکشيد، چنين کاري مقدور نيست؛ اين کتاب چقدر شيرين است! اي کاش به ما مي‌گفتند هر شب قرآن به سر بکنيم! نگفت حمله کنيد، گفت اين قدر قوي و قوي و قوي باشيد که تا سنگين‌ترين دشمن از شما خشيت داشته باشند. يعني آن قدر قوي و غني و موشکي باش که بيگانه طمع نکند. از شما حتماً بايد بترسند. الآن شما مثل سلسله جبال البرز قله دماوند باشيد، همين! هيچ کس جرأت نمي‌کند با چهار کلنگ و بيل به جنگ قلّه دماوند بيايد. فرمود شما اين گونه باشيد، همين! اين قدر غني و قوي باش که بيگانه اصلاً طمع نکند که نسبت به شما بي‌ادبي کند، همين! آن وقت اين جز با عقل و هوش و حداقلِ عرضه حاصل نمي‌شود. کشوري که همه چيز دارد آن وقت بخواهد توليد کند سال هم سال توليد و اشتغال است اوّل بخواهد توليد کند مي‌رود از اين بانک بيست درصد، سي درصد ربا مي‌گيرد. اين شدني نيست! اين حرف کسي است که فرمود من به هم مي‌زنم. اين ﴿يَمْحَقُ﴾[12] فعل مضارع است مفيد استمرار است، فرمود: ﴿يَمْحَقُ اللّهُ الرِّبَا﴾، قدرت توليد در خيلي‌ها هست قدرت کسب در خيلي‌ها هست، سرمايه دستشان نيست، بايد بروند وام بگيرند اوّل بيست درصد، سي درصد، نمي‌شود! ما چه وقت عمل کرديم به دستور اسلامي که مشکل داشتيم؟ فرمود: ﴿فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ﴾؛[13] تا مي‌توانيد قرآن بخوانيد، تا مي‌توانيد قرآن همين را مي‌گويد. شما اين هفت طايفه را وقتي رديف هم بکنيد مي‌بينيد ما خيلي سرمايه داريم. چيزي در عالم نيست که نعمت براي ما نباشد و چيزي در عالم نيست که حلقه به گوش ما نباشد. آنکه جهان را خلق کرد فرمود به شما هوش به او گوش! اين خداست! اين ﴿سَخَّرَ﴾، ﴿سَخَّرَ﴾، ﴿سَخَّرَ﴾ را براي چه کسي گفته؟ يعني من جهان را براي ملائکه مسخّر کردم؟ مي‌شود انسان بخواهد کره‌اي از کرات عالم را بشکافد با هواپيما و مانند آن سفر کند، او بگويد نه؟! «در بندگی آن جا که ورا حلقه مرا گوش» فرمود: ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي السَّماوَاتِ وَ مَا فِي الأرْضِ﴾، پس نشد ندارد. کافر زير دريا مترو درست مي‌کند، اين مربوط به انسان است.

بنابراين اين که کافر حربي مال او «فيء» براي ماست، اين هميشه نيست. آن وقتي که او اهل غارت است ما اهل غنيمت هستيم، آن وقت است و گرنه در سوره مبارکه «ممتحنه» آيه هشت فرمود کفاري که کاري با شما ندارند؛ نه تحريم کردند، نه توطئه کردند، نه نفوذي دارند، نه نفوذي هستند، کاري با شما ندارند، شما با آنها عاقلانه و عادلانه رفتار کنيد: ﴿لاَ يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾؛[14] عادلانه با اينها رفتار کنيد، چون خدا عدل را دوست دارد ولو نسبت به کافر. ﴿إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ وَ ظَاهَرُوا عَلَي إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ﴾؛[15] با نفوذي‌ها با استکباري‌ها با تحريمي‌ها بله با اينها بايد مبارزه کنيد. پس هرگز مال کافر «فيء» مسلمين نيست، در صورت صلح و هُدنه. اما اينکه فرمود ما جهان را خلق کرديم با نظم، اين را فرمود بي‌هدف نيست. تمام اين هفت طايفه‌اي که گفتيم همه سرجايش محفوظ است. اما «بالحق قامت السّماوات و الارض» ما به حق خلق کرديم. يک روز حساب و کتابي هست. آخرِ خط بهشت زهرا نيست. اينکه در چندين سوره فرمود ما اينها را به حق خلق کرديم؛ يعني حسابي دارد کتابي دارد، اين طور نيست که مثلاً کلّ عالم به همين وضع باشد و شما براي بهره‌بردراي همين دنيا باشيد، نه. اين طايفه از آيات يعني آيه 85 سوره مبارکه «حجر» و مانند آن چندين بار گذشت که جهان به حق خلق شد؛ هم به صورت موجبه فرمود، هم به صورت سالبه، فرمود ما بازيگر نيستيم: لعب و لغو و بي‌هدفي و اينها در کار ما نيست، يک؛ اين سالبه: ﴿لاَعِبِينَ﴾؛ ما بازيگر نيستيم. به صورت موجبه فرمود: ﴿ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَق‌﴾[16] اين نظام حقي دارد؛ يعني مرگ پوسيدن نيست، از پوست به درآمدن است، مرگ آخر خط نيست بهشت زهرا آخر خط نيست، اوّل زندگي است. آدمي که نمي‌پوسد با آدمي که مي‌فهمد از پوست به در مي‌آيد و نمي‌پوسد با آدمي که خيال مي‌کند آخرِ خط بهشت زهراست خيلي فرق دارد. اين طايفه هشتم را در کنار آن طوايف هفت‌گانه ذکر کرده است، فرمود اينها «بالحق» هستند؛ يعني هدف دارند و وجود مبارک کليم حق هم فرمود: ﴿ثُمَّ هَدي﴾؛ يعني هر چيزي را به آن مقصد خودش هدايت کرده است. آن وقت ما هستيم و هدفمندي ما و هرگز نمي‌گوييم بازنشست شديم، بازنشستگي اصلاً نيست؛ منتها هر کسي در هر زمان و زميني يک کار مخصوصي دارد ولو يکساعت ولو دو ساعت. تا نفس مي‌کشيم کار و اوّلين زندگي ما بعد از، از پوست به درآمدن است نه پوسيدن. فرمود ما نظام را به حق آفريديم، ما بازيگر نيستيم، عالم بازيچه نيست؛ لذا اين آيه سوره مبارکه «حجر» که فرمود: ﴿ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِيَةٌ فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ﴾، اساس کار اين است هيچ چيزي نيست که آن طرف براي ما نافع نباشد؛ منتها نامه‌اي بعضي از بزرگان اهل معرفت براي فخر رازي نوشتند که درس و بحث خوب است؛ اما علمي ياد بگير که معلوم تو بعد از مرگ با تو باشد. حالا بر فرض مهندس شدي طبيب شدي، کار خوبي است نظام احتياج دارد؛ اما اينها برای اين طرف آب است. بعد از مرگ کسي مريض نمي‌شود که از طبيب سؤال کند که مرا درمان بکن! يا نيازي به برج‌سازي و ساختمان‌سازي ندارد يا نيازي به سخنراني و تدريس ندارد که از يک مفسر از يک مدرّس بخواهند که براي ما درس بگو! يک چيز ديگري لازم است که آن طرف آب لازم است. اين نامه را برای فخر رازي نوشت گفت چيزي را بفهم که بعد از مرگ شکوفاتر بشود، آن معلومي که بعد از مرگ شکوفاتر مي‌شود «الله» است و اسماي حُسناي او هست و صفات عُلياي او هست و افعال حکيمانه و ابدي او هست و اقوال حکيمانه او هست و آثار حکيمانه او هست و نبوت انبيا هست و ولايت. آدم نبوُت‌شناس شد ولايت‌شناس شد بهشت‌شناس شد فرشته‌شناس شد، معلومش نقد در کف دستش است شکوفاتر است، و عالم محشور مي‌شود به عالم مي‌گويند بهشت نرو بايست عده‌اي را شفاعت کن: «قِف تَشفَع لِلنَّاس»،[17] اين را به عالم مي‌گويند. به چه کسي؟ نه «ما انقضی عنه المبدأ کان في الدنيا عالما»، کسي که آن جا عالماً محشور شده است. ببينيد معيار قيامت را قرآن، کار سابق نمي‌داند سابقه خوب نمي‌داند، معيار قيامت يک موجود فعلی است به تعبير امام(رضوان الله عليه) که فرمود معيار حال فعلي است؛ لذا نفرمود اگر کسي کار خوب کرد ما به او پاداش مي‌دهيم، فرمود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾[18] در دستش به صورت نقد بايد باشد. اگر چهار تا کار خوب کرد به چهار جا رسيد به فيض و فوز خودش رسيد به بهره‌هايش رسيد عمر تمام شد؛ اما چيزي ياد بگيرد که دستش باشد، کاري بکند که دستش باشد، نه «مَن فعل الحسنه»، ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ در دستش باشد، آن وقت به چنين بزرگواري مي‌گوييم بايست! عجله نکن هر که را خواستي به همراه خودت شفيع باش ببر بهشت، «قِف تَشفَع لِلنَّاس». اين کم است؟! پرسش: عمل صالح ﴿يَرْفَعُه‌﴾؟ پاسخ: ﴿وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه‌﴾[19] در صورتي که روح طيّب و طاهر باشد. ذيل همان آيه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾، دارد که اگر «ارواح الطيبه»، عمل صالح برای ارواح طيبه بله می‌شود: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾، «جاء» چيزي که از دست نداد. عمل او با او هست و او حيّ است. کسي خدمات فراواني کرده مقام فراواني هم بهره‌اش شده، مي‌گويند تو ﴿أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا﴾؛[20] شما کار کرديد مزدتان را هم گرفتيد، الآن اينجا چه مي‌خواهيد؟ اين ﴿أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا﴾ مربوط به همين‌هاست. شما مي‌خواستي به مرجعيت برسي رسيدي، خواستي به مقام برسي رسيدي، خواستي صرّافي کني پول بگيري پول بدهي که رسيدي، ديگر چه مي‌خواهي؟ اما اگر کسي نه، اينها را نخواست؛ معلومي داشت که دلش براي آن معلوم مي‌تپيد. اين دستپاچه بود که چه وقت نماز شب مي‌شود با او مذاکره کند، اين مثل اينکه چيزي را گم کرده است. اين چيزي ديگر است اين دنبال اين و آن نمي‌گردد. اين اصلاً سراسيمه مدام آسمان را نگاه مي‌کند که چه وقت سحر مي‌شود، اين طوری ديگر است؛ لذا به اين مي‌گويند بايست. بنابراين اين شش، هفت طايفه پايانش همان است که «بالحق» است؛ يعني اين به مقصد مي‌رسد و هيچ کسي در راه نمي‌ماند و همگان وقتي به مقصد رسيدند آن روز ﴿نَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ﴾ است.

 


[9] ديوان حکيم سنايي، غزل209.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo