< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/08/10

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 19 تا 28 سوره الرحمن

﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ (۱۹) بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ (۲۰) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۲۱) يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ (۲۲) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۲۳) وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالأعْلاَمِ (۲٤) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۲۵) كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ (۲۶) وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ (۲۷) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۲۸)﴾

بعضي از مطالب گذشته درباره سخنان جناب فخر رازي است.[1] بنا بر اينکه کلمه ميزان که تکرار شده است، سه بار تکرار شد در ﴿وَضَعَ الْمِيزَانَ﴾،[2] ﴿أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ﴾،[3] ﴿لَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ﴾،[4] هر کدام به معناي خاص باشد؛ لذا به ضمير اکتفا نشد و اسم ظاهر آوردند; ايشان مي‌گويد اين نظير ﴿فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ﴾،[5] ﴿إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾،[6] ﴿وَ لَوْ أَنَّ قُرآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ﴾[7] که سه بار کلمه «قرآن» تکرار شد; اما در هر جا به معناي خاص است. در آيه‌اي که دارد: ﴿إِنَّ عَلَيْنَا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ﴾، مصدر است. ﴿فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ﴾، به معني «مقرُوّ» است. ﴿وَ لَوْ أَنَّ قُرآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ﴾; يعني مجموعه کتاب؛ لذا بر اساس اين معنا, سه بار تکرار شد و اسم ظاهر آمد و ضمير نياورد. بنا بر اينکه اين کلمه ميزان که سه بار تکرار شد، در هر جا معناي خاص خود را داشته باشد، شبيه آن سه آيه است که در آن قرآن سه جا تکرار شد، هر جا معناي خاص خود را دارد.

مطلب ديگر اين است که ﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ﴾،[8] «ميزان» در مقابل «سماء» نيست. ﴿وَ السَّماءَ رَفَعَهَا﴾، در مقابل ﴿وَ الأرْضَ وَضَعَهَا﴾[9] است; منتها ذکر ميزان در «بين الارض و السماء» براي اهميت مسئله است، نه براي تناسب بين «وضع ميزان» و «رفع سماء» باشد. رفع سماء در مقابل وضع ارض است و وضع ميزان براي اهميت قسط و عدل است که در وسط ذکر شده است.

مطلب بعدي در جريان ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ﴾،[10] گرچه وجوهي گفته شد اما ظاهر آن همان مشرق صيف و مغرب صيف، مشرق شتاء و مغرب شتاء است. اگر به لحاظ کرويت ارض باشد، چون چند گونه مي‌شود زمين را تقسيم کرد، هر لحظه‌اي يک نيمکره حضور دارد. گرچه آن صيف و شتاء هم اين چنين است; بالاخره ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ﴾، در برابر ﴿رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾[11] که در سوره مبارکه «صافات» آمده، خود را نشان مي‌دهد که اين امر نسبي است و آن امر واقعي است؛ يعني ما در عالم، مغرب نداريم. يک امر وجودي به نام غروب باشد، نخواهيم داشت. وقتي امر وجودي نبود، مربوب هم نيست، رب هم ندارد. اين تغليب است، وگرنه امر عدمي رب نخواهد داشت. آن چيزی که رب دارد، امر وجودي است و آن امر عدمي به تَبَع امر وجودي است و اگر در قرآن کريم در سوره «فرقان» و مانند آن, براي سايه هم رب قائل شده است اين به تَبَع آن شاخص است؛ فرمود: مگر نمي‌بينيد ﴿كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾، سايه را امتداد داد، سايه امر وجودي نيست, بلکه اگر نوري باشد بر شاخصي بتابد که اين شاخص شيشه‌وار نباشد، نور را به پشت سر برنگرداند; جايي که نور به آن نمي‌رسد در حقيقت امر عدمي است، به عنوان ظلّ تلقي مي‌شود. آن وقت چون ظل تابع نور است، «مربوب بالتبع» است, نه «مربوب بالاصل». «ممدود بالتبع» است, نه «ممدود بالاصل فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ﴾،[12] خدا سايه را امتداد داد. سايه از نتابيدن نور نشأت مي‌گيريد و انتزاع مي‌شود. جايي که نور نمي‌تابد ما سايه را انتزاع مي‌کنيم. جايي هم که شمس نيست غروب را انتزاع مي‌کنيم. پس مربوب بودن غروب, بالتبع است; مربوب بودن سايه, بالتبع است و اگر بخواهد ﴿رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ﴾ باشد, ﴿وَ رَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ﴾ باشد، در حقيقت, بالاصالة برای مشرق و بالتبع برای مغرب است. وقتي ظلّ وجود نداشت، غروب وجود نداشت، يک امر عدمي بود، امر عدمي, نه زمان دارد نه زمين، پس بالتبع خواهد بود و اساس, مشرق است و بيانگر همه اين حرف‌ها، همان آيه پنج سوره مبارکه «صافات» است که ﴿رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾. با اينکه در بخش‌هايي از قرآن فرمود او «رَبُّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ»[13] است، در جمع‌بندي نهايي در سوره مبارکه «صافات» آيه پنج فرمود: ﴿رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾. اگر غروب امر عدمي بود، ما مغرب هم نخواهيم داشت. نه زمان مي‌تواند زمان مغرب باشد، نه مکان مي‌تواند مکان مغرب باشد، «الا بالتبع»; سايه هم همين طور است.

بنابراين حرف نهايي را سوره مبارکه «صافات» دارد که فرمود ما مغربي در عالم نداريم: ﴿رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾. آيه پنج سوره «صافات» اين است: ﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفّاً ٭ فَالزَّاجِرَاتِ زَجْراً ٭ فَالتَّالِيَاتِ ذِكْراً ٭ إِنَّ إِلهَكُمْ لَوَاحِدٌ ٭ رَبُّ السَّماوَاتِ وَ الأرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾;[14] آن «رَبُّ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ» که قبلاً خوانده شد در سوره ديگر است.[15] حرف نهايي را آيه پنج سوره مبارکه «صافات» دارد که ما اصلاً مغرب در عالم نداريم. از نتابيدن شمس عنوان غروب انتزاع مي‌شود وگرنه غروب و سايه امر عدمي است. وقتي امر عدمي شد، نه زماني دارد به نام زمان مغرب، نه مکاني دارد به نام مکان مغرب. حرف نهايي را همان آيه پنج سوره مبارکه «صافات» دارد که ﴿وَ رَبُّ الْمَشَارِقِ﴾, بدون مقاب لاست.

در جريان «بحرين» فرمود: ﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ﴾; وجوهي درباره اين «بحرين» گفته شد که يکی دو وجه در بحث ديروز اشاره شد. اگر ما نهرهاي بزرگ; مثل فرات را دريا بدانيم، اين التقا و برخورد فرات با خليج فارس با اينکه برخورد به آن صورت مستقيم نيست و بين آنها حاجز است, شايد بتوان گفت و از اين جهت که درياي نيل تعبير قرآن کريم است: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾،[16] اين رود بزرگ نيل را قرآن دريا مي‌داند؛ گاهي «يم» تعبير مي‌کند، گاهي دريا تعبير مي‌کند، گاهي در جريان قصه موساي کليم به مادر او مي‌فرمايد که ﴿فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ﴾,[17] اين را در صندوقچه‌اي بگذار، او را به دريا بيانداز و دريا مأمور است که او را ببرد در جايي که ما دستور داديم: ﴿فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ﴾.[18] از اين رود عظيم نيل گاهي به «يم» تعبير مي‌شود، گاهي دريا تعبير مي‌شود: ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً﴾، اگر ما از اين رودهاي عظيم بتوانيم به «بحر» ياد کنيم; اگر اين بحر به بعضي از درياها بريزد, آن وقت ﴿مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ٭ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لاَ يَبْغِيَانِ﴾، توجيه خاص خود را پيدا مي‌کند؛ يعني دريايي, به طرف درياي ديگر حرکت کرده است که ﴿مَرَجَ﴾ به معني «أرسَلَ» باشد، نه ﴿مَرَجَ﴾ به معني «إختَلَطَ».

عمده آن است که فرمود: ﴿يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ﴾، اينها به زحمت افتادند که از اين دو دريا لؤلؤ و مرجان بيرون نمي‌آيد. غواص‌ها از درياي آب شيرين, لؤلؤ و مرجان در نياوردند. اين استقصای کامل مي‌خواهد از کجا که در سراسر جهان اينها غواصي کردند و لؤلؤ و مرجان در نياوردند. بعد چون براي ايشان ـ به زعم اينها ـ مسلّم شد که آن بحر «عَذب» لؤلؤ و مرجان ندارد، تثنيه را اين طور توجيه کردند که ﴿يَخْرُجُ مِنْهُمَا﴾ چون اينها با هم متحد مي‌شوند، مي‌شود از اين مجموع لؤلؤ و مرجان گرفت; مثل آيه سوره «انعام» که مي‌فرمايد: ﴿يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ﴾;[19] مثل اينکه به مرد و زن خطاب مي‌شود, پيامبري از شما آمد. به جن و انس خطاب مي‌شود, پيامبري از شما آمد، با اينکه پيامبر از إنس است و پيامبر از مرد است. اينجا هم ﴿يَخْرُجُ مِنْهُمَا﴾، مصحّح تثنيه، همان اتحاد است.

وجه ديگري که گفته شد اين است که در توليد و پرورش لؤلؤ و مرجان آب شيرين تعيين کننده دارد؛ نظير ازدواج مذکر و مؤنّث است; اما همه اينجا توجيهاتي براي اين تثنيه است; ولي در سوره مبارکه «فاطر» آيه دوازده اين است، فرمود: ﴿وَ مَا يَسْتَوِي الْبَحْرَانِ هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ﴾، فرات نام يک رودخانه نيست، يعني آب شيرين و اگر به آنچه را که در شمال شرقي کربلا مي‌ريزد و از دجله به آن سمت مي‌آيد فرات گفته شد براي اينکه آب شيرين دارد، وگرنه فرات به معناي اسم يک نهر خاصي نيست. ﴿هذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ سَائِغٌ شَرَابُهُ وَ هذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ﴾; اما ﴿وَ مِن كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيّاً﴾، از هر دو دريا و از هر دو آب، شما ماهي گوارا و تازه مي‌گيرد، يک؛ ﴿وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلَيَةً تَلْبَسُونَهَا﴾،[20] يعني «من کلٍ»، ﴿وَ مِن كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيّاً﴾، يک؛ ﴿وَ تَسْتَخْرِجُونَ﴾ يعني «من کل تستخرجون». حالا چه کسي آمده, تمام آب شيرين عالم را وجب زده و غواصي کرده و در آن لؤلؤ و مرجان نديده, تا ما بگوييم اين مخصوص آب شور است! پس اگر براي ما ثابت نشد که درياي شيرين و آب شيرين, لؤلؤ و مرجان نمي‌دهد، آن وقت ناچار هستيم به «احد الوجهين» توجيه کنيم: بگوييم چون اين با هم هستند, اتحاد, مصحّح اين نسبت است، يک؛ تأثير خاصي که درياي شيرين نسبت به درياي شور دارد در پرورش و نگهداري لؤلؤ و مرجان، دو؛ از اين جهت ﴿مِنْهُمَا﴾ گفته شد; اما وقتي آيه سوره مبارکه «فاطر» مي‌گويد: ﴿مِن كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً﴾، يعني هم درياي شيرين و آب شيرين ماهي دارد هم درياي شور. ﴿وَ تَسْتَخْرِجُونَ﴾ يعني ﴿مِن كُلٍّ﴾. ﴿وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلَيَةً﴾، چون لؤلؤ و مرجان که انسان به گردن يا گوشواره يا به دست آويزان مي‌کند اين «لُبس» است. مي‌گويند «لُبس خاتم»، پوشيدن انگشتر طلا براي مرد حرام است، تعبير به «لُبس» مي‌کنند، اصطلاح فقهي هم همين است; اين يک نحوه پوشيدني است. مي‌گويند «لُبس خاتم ذَهَب» بر مرد حرام است، در کتاب فقهي اصطلاح «لُبس» است. فرمود: ﴿وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلَيَةً تَلْبَسُونَهَا﴾. بنابراين ظاهر آن اين است که آنها هم لؤلؤ و مرجان دارند. حالا برخي‌ها لؤلؤ را بزرگ‌تر از مرجان دانستند, بعضي‌ها مرجان را; اما آن که بيشتر و بهتر لؤلؤ مي‌پروراند خليج فارس است. خليج فارس مرجان دارد; اما لؤلؤ در خليج فارس بهتر تربيت مي‌شود تا نهرهاي ديگر، يا بحرهاي ديگر.

اگر ظاهر آيه دوازده سوره مبارکه «فاطر» اين است که ﴿مِن كُلٍّ تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيّاً وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلَيَةً تَلْبَسُونَهَا﴾، ما مصحّحي براي تثنيه لازم نداريم. از کلّ واحد اينها هم لؤلؤ و مرجان استخراج مي‌شود, جواهر استخراج مي‌شود؛ منتها در بعضي کمتر در بعضي بيشتر; اين مي‌تواند مصحّح تثنيه باشد. البته وجوه ديگري هم باز ممکن است در بحث‌هاي ديگر طرح بشود. ﴿يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ﴾; اما ﴿يَخْرُجُ﴾، نه يعني خودبه‌خود روي آب مي‌آيد. آنچه که در سوره مبارکه «فاطر» آمده است, يعني شما غواصي مي‌کنيد و استخراج مي‌کنيد. اين ﴿تَسْتَخْرِجُونَ﴾ که فعل مضارع است و صبغه اِخباري دارد، روح انشايي دارد؛ يعني «فاستخرجوا منه»; برويد از دريا اين گوهرها را در بياوريد. همان طوري که گفتند: ﴿فَسِيرُوا فِي الأرْضِ فَانْظُرُوا﴾؛[21] گاهي مي‌گويند در دريا برويد و اقتصاد را تأمين کنيد. اين طور نيست که خود دريا اين لؤلؤ و مرجان را بياورد تقديم شما بکند. اين ﴿تَسْتَخْرِجُونَ﴾ يعني فنّ غواصي ياد بگيريد برويد در دريا، مشکل مالي خود را حل بکنيد. ما در دريا روزي شما را فراهم کرديم, در صحرا روزي شما را فراهم کرديم. فرمود هيچ موجودي نيست که من روزي او را تعيين نکرده باشم; اين چه خدايي است! اين را بارها ملاحظه کرديد آيه شش سوره مبارکه «هود» مي‌فرمايد: تمام مار و عقرب‌ عائله من هستند. ما تعجب مي‌کنيم در اين مملکت يک عده فقير, گرسنه و حاشيه‌نشين هستند. فرمود هيچ ماري نيست, هيچ عقربي نيست, شما چه کار داريد که فلان خرس قطبي حرام گوشت يا «نجس العين» است، اين عائله من است و من موظف هستم که روزي او را تأمين بکنم; اين آيه شش سوره مبارکه «هود» همين است: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾ با «عَلَي» تعبير کرده است. فرمود من موظف هستم که اين خرس‌هاي قطبي، اين حرام‌گوشت‌ها، اين «نجس العين» را روزي بدهم و مي‌دهم. حالا شش ماه او خواب يا بيدار است, اين ديگر به شما مربوط نيست. فلان مار يا فلان عقرب اينها سمي هستند, به شما مربوط نيست, اينها عائله من هستند, پرونده دارند, روزي اينها را مشخص مي‌کنم. چه طور مي‌شود که کشوري با اين همه مکتب‌هاي دقيق و رقيق علمي و داشتن نعمت‌هاي فراوان، باز يک عده فقير داشته باشيم و با کميته امداد بخواهيم تأمين بشوند؟! پرسش: ...؟ پاسخ: نه, مطلق است. غرض اين است که اين چنين نيست که آنها را شامل نشود. ما اگر بخواهيم فتوا بدهيم که در درياي شيرين لؤلؤ و مرجان به عمل نمي‌آيد, فحص جهاني مي‌خواهد، چه کسي چنين فحصي کرده؟ آن اطلاق که شامل اين مي‌شود، ﴿وَ تَسْتَخْرِجُونَ﴾، از همه ﴿حِلَيَةً﴾، اين حِليه و زيور را استخراج بکنيد. درياي شيرين لؤلؤ ندارد، مرجان ندارد، چه چيزي دارد؟ بالاخره گوهري دارد. آن گوهر را اينها نتوانستند ثابت کنند. مي‌گويند درياي شيرين فقط ماهي دارد. درياي شيرين گوهر ندارد، اين را هم مي‌گويند. با اينکه آيه سوره «فاطر» دارد: ﴿وَ مِن كُلٍّ﴾ از هر دو, ﴿تَأْكُلُونَ لَحْماً طَرِيّاً﴾، يک؛ ﴿وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلَيَةً﴾، پس احتمال آن هست. وقتي احتمال بود ما دليل نداريم بگوييم اين اطلاق آن را شامل نمي‌شود. اين اطلاق هست اين احتمال هست, آن طور هم ما فحص نکرديم. پس ظاهر آيه ﴿يَخْرُجُ مِنْهُمَا﴾ را به همين ظاهر عمل مي‌کنيم، مگر اينکه کسي تمام درياهاي عالم را غواصي کرده باشد و تمام درياهاي آب شور و تمام نهرهاي آب شيرين را بررسي کرده باشد «علي وجه الارض» و هيچ گوهري نيافته باشد; چنين کاري که مقدور کسي نيست. غرض اين است که ما اگر بخواهيم بگوييم حليه شامل لؤلؤ و مرجان نمي‌شود فحص بالغ مي‌خواهد که در هيچ آب شيريني لؤلؤ و مرجان نمي‌شود. چون اطلاق که مي‌گيرد، آن فحص هم که نکرديم، آن وقت دليل ندارد که ﴿يَخْرُجُ مِنْهُمَا﴾ الا و لابد برای آب شور است; ممکن است در آب شور بيشتر باشد; ولي ما اصرار داشته باشيم که اين ﴿مِنْهُمَا﴾ مصحّح آن يا اتحاد است يا اثرگذاري آب شيرين در آب شور. پرسش: ...؟ پاسخ: سوره مبارکه «نحل» آيه چهارده؟ آن نمي‌تواند شاهد باشد، چون در سوره «فاطر» مشخص کرده بحر فرات، عَذب و بحر مِلح؛ اما اينجا دارد: ﴿هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ﴾،[22] ممکن است قائل بگويد اين آب ملح و اجاج است؛ اما سوره «فاطر» بالصراحه مي‌گويد درياي شيرين و درياي شور، آب شيرين و آب شور. لذا آيه چهارده سوره مبارکه «نحل» مقام ما را شامل نمي‌شود. به هر تقدير باز ممکن است وجوه ديگري باشد که بعد مطرح بشود. ﴿يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجَانُ﴾، يعني با استخراج شما ﴿يَخْرُجُ﴾؛ وگرنه خودش خودبه خود بيرون نمي‌آيد. ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾. اينها ضمن اينکه نعمت‌هاي الهي را مي‌شمارد، کيفيت بهره‌برداري اينها را هم ذکر مي‌کند.

فرمود يکي از نِعَمي که مربوط به درياست, گاهي ذات اقدس الهي خود دريا را آيه مي‌داند, گاهي کشتي‌هاي روي دريا را آيه مي‌داند و اينها را نعمت مي‌شمارد, فرمود: ﴿وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالأعْلاَمِ﴾; همان طوري که کوه‌ها روي زمين برجسته و علامت هستند، کشتي‌هاي بزرگ هم روي دريا علامت هستند; همانند کوه هستند. کشتي‌هاي را ذات اقدس الهي جابه‌جا مي‌کند، جاري در بحر است. با باد, اينها را از جايي به جاي ديگر منتقل مي‌کند که در بحث‌هاي ديگر فرمود ما «رياح» را مأمور کرديم که اين کشتي‌هاي بزرگ را ـ حالا حامل بار يا حامل مسافر يا حامل هر دو ـ از جايي به جاي ديگر منتقل کند و اين هم نعمتي است که شما به برکت همين نعمت‌هاي الهي, از اين سمت دريا به آن سمت دريا يا به جزائر مي‌رسيد: ﴿وَ لَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِي الْبَحْرِ﴾، اين ديگر بحر شيرين و اجاج ندارد. ﴿كَالأعْلاَمِ﴾، اينها مثل کوه, علامت روي آب هستند. ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ﴾; اما تمام اينها را مي‌فرمايد که بايد بدانيد اينها نِعَمي است که شما اينجا زندگي مي‌کنيد, هيچ کدام از اين نِعَم را با خود نمي‌بريد. چيزهايي که مربوط به اين عالم است به شما گفتيم, چيزهايي که مربوط به آن عالم است را هم گفتيم و مي‌گوييم؛ آنجا حياتي هست، زندگي جاودانه هست، يک زندگي دائمي هست، يک سلسله لوازمي دارد، آن لوازم را اينجا بايد تهيه کنيد. هيچ کدام از اعمال اينجا، آنجا ظهور ندارد. آنجا کسب نيست، آنجا کار نيست، آنجا درس و بحث نيست، آنجا تکامل علمي هست; ولي تکامل عملي نيست که کسي کاري بکند يا عبادتي بکند, يک فيض ببرد و بالاتر بيايد; چنين کاري ممکن نيست, هر کسي هر چه اينجا به همراه دارد مي‌برد. البته اگر آثار خير داشته باشد «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا عَنْ ثَلَاثٍ»[23] و مانند آن، آثار عمل به او مي‌رسد; اما آنجا تکامل عملي داشته باشد; يعني عبادتي بکند يا نمازي بخواند، يا روزه‌اي بگيرد يا ذکري بگويد، ثوابي ببرد، بالاتر برود، اين چنين نيست: «إِنَّ الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لَا عَمَل».[24] تکامل علمي است, خيلي از مسائل است که يکي پس از ديگري براي انسان کشف مي‌شود. خيلي از فضائل عملي هم هست که به دنبال از آثار آدم به او مي‌رسد که چون «إِذَا مَاتَ ابْنُ آدَمَ انْقَطَعَ عَمَلُهُ إِلَّا عَنْ» کذا; اما خود او بخواهد کاري انجام بدهد, فيضي ببرد, اين ديگر ممکن نيست.

فرمود: ﴿فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ٭ كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا﴾; منظور اين نيست که اگر چيزي موجود «في الارض» بود فاني نمي‌شود و «علي الارض» بود فاني مي‌شود، چون بساط کل زمين بر چيده مي‌شود, برابر سوره مبارکه «ابراهيم»: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾;[25] در آن نفخ صور همه رخت برمي‌بندند; حالا چه «في الارض» باشد, چه «علي الارض» باشد; اما چون انسان‌ها «علي الارض» زندگي مي‌کنند, فرمود هر چه بر روي زمين است اين فاني است؛ منتها ما به حسب ظاهر اين را به برزخ و عالم قيامت معنا مي‌کنيم و مي‌گوييم که بالاخره انسان رخت برمي‌بندد; اما مستحضريد که استعمال مشتق اگر اختلافي هست درباره «من قضي عنه المبدأ» است; ولي نسبت به آينده «عند الکل» مجاز است. وقتي گفتند فاني است، اگر گفتند زيد قائم است يا زيد عالم است, «متلبس بالفعل» را که شامل مي‌شود، نسبت به آينده اگر الآن نباشد و در آينده باشد، يقيناً مجاز است. استعمال مشتق در «من يتلبس بعد» اين «عند الکل» مجاز است. اگر اختلافي در اصول يا غير اصول ـ البته اول در غير اصول بود بعد به اصول راه پيدا کرد ـ اگر اختلافي هست که آيا حقيقت يا مجاز، در «من قضي عنه المبدأ» است نه «من يتلبس بعد».

اين فاني به چه معناست؟ فاني چه اسم فاعل باشد، چه صفت مشبهه به وزن اسم فاعل باشد, مشتق است. اين يا بايد الآن متلبس باشد، يا نسبت به گذشته بود مجاز است, نسبت به آينده يقيناً مجاز است. معناي ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ﴾ اين نيست که آينده فاني مي‌شوند، بلکه هم اکنون فاني هستند. آن کسی که حيّ, ظاهر و موجود است، چيزي ديگر است که اين آيت آن است؛ وگرنه غير خدا, ذاتاً هر چه را نگاه کنيد فاني است. يک شيء ديگري زنده است که ما آن شيء ديگر را اشتباه مي‌کنيم و خيال مي‌کنيم زيد زنده است. ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ﴾، يعني هم اکنون فاني است، نه «سيفني». ﴿وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾; «وجه الله» هم که نامتناهي است. درست است خدا ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ است; اما در اين آيه نفرمود: «و يبقي وجه ربک ذي الجلال و الاکرام» فرمود: ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾; يعني «وجه الله», ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ است. آن وقت اگر به ذوات قدسي اهل بيت عرض مي‌کنيم: شما «وجه الله» هستيد، بدون تعارف اينها مظهر ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ هستند. البته همه کمالات ذاتاً برای اوست; اما مظاهر الهي که اسماي الهي و کلمات‌ الهي‌ هستند, آنها هم ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ هستند، چون «أَيْنَ‌ وَجْهُ‌ اللَّهِ‌ الَّذِي‌ إِلَيْهِ تَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ»[26] اگر انسان کامل; مثل اهل بيت(عليهم السلام) «وجه الله» هستند که هستند، خود «وجه الله» ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ است. ما اگر بخواهيم بگوييم که اين نعتِ مقطوع است, اين خبر براي «هو» مُضمَر است، اين دليل مي‌خواهد. اين تکلفي است که داريم بر آيه تحميل مي‌کنيم. بله, اگر شاهدي داشته باشيم, مي‌گوييم اين نعت، نعت مقطوع است, صفت براي «وجه» نيست و «هو» مقدم و مقدّر است و اين خبر براي آن «هو» مقدم و محذوف است که «هو» يعني رب، ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ است; اما اينها دليل مي‌خواهد. ظاهر آيه اين است که ﴿وَ يَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾ که اين وجه ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ است، نه ربّ. ربّ منشأ اين وجه است، البته او به نحو ازل و ابد و بالذات ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾ است. اين تعجب ندارد شما ببينيد قرآن کريم «رؤوف و رحيم» را وصف وجود ذات اقدس الهي مي‌داند، در دعاي نوراني و اسماي جوشن کبير و ساير ادعيه, ذات اقدس الهي را ما «رؤوف و رحيم» مي‌دانيم; اما همين «رؤوف و رحيم» را ما در بخش پاياني سوره مبارکه «توبه» وصف پيغمبر فرمود: ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾;[27] همين پيغمبر; با اينکه «رؤوف و رحيم» از اسماي حسنايي است که درباره ذات اقدس الهي مي‌گوييم. پس مي‌شود اسمي که برای ذات اقدس الهي است به مظاهر او داد. آنها مظهر «رؤوف و رحيم»‌ هستند; فرمود آنچه که سخت است يعني اگر گراني داريد، بيکاري داريد، واقعاً بر پيغمبر سخت است, او غصه مي‌خورد. اين آيه را نگاه کنيد! ديني از اين شيرين‌تر و شيواتر و لذيذتر!! در پايان سوره مبارکه «توبه» اگر کسي بيکار بود, وضع مالي او ضعيف بود، مشکل مالي داشت، مشکل فقر و فلاکت داشت، دست او به جايي نرسيد، واقعاً پيغمبر رنج مي‌برد و غصه مي‌خورد. آيه 128 سوره مبارکه «توبه» اين است: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ﴾، اين «ما», «ما» مصدريه است. «عَنَت» يعني رنج; درد شما، رنج شما براي او خيلي سخت است، او غصه مي‌خورد. اينها يعني چه! اين آيه ـ معاذالله ـ برای گذشته است؟ يعني همان زماني که خود پيغمبر زنده بود اين بود؟ يا اليوم را هم شامل مي‌شود؟ حالا اگر حضرت غصه مي‌خورد, وجود مبارک وليّ عصر چطور؟ فرمود براي او سخت است، اگر بچه آدم, نداشته باشد براي او سخت است. ﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ﴾; يعني ﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ﴾! اين «ما», «ما» مصدريه است؛ يعني عَنَت، رنج، بيکاري، غصه، نداري شما براي حضرت دردآور است. نه تنها او دعا مي‌کند. اين قرآن است! ﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾; الآن هم ما هيچ پناهگاهي هم غير از اين خاندان نداريم.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo