< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/09/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 72 تا 78 سوره الرحمن

﴿حُورٌ مَقْصُورَاتٌ فِي الْخِيَامِ (۷۲) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۷۳) لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَ لاَ جَانٌّ (۷٤) فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۷۵) مُتُّكِئِينَ عَلَي رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَ عَبْقَرِيٍّ حِسَانٍ (۷۶)فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۷۷) تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ (۷۸)﴾

قبل از بحث تفسيري، درباره ولی نعمت خودمان وجود مبارک فاطمه معصومه(سلام الله عليها) اين نکته را همه ما توجه داشته باشيم خوب است ما واقعاً در کنار اين سفره نشسته‌ايم هر جا وليّ‌ای از اولياي الهي دفن بشود، آن‌جا سعه رحمت الهي مشهود است. از ديرزمان همين طور بود؛ حالا گذشته از مزار نوراني پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) از وجود مبارک حضرت امير به بعد همه همين طور بود و اين دعاي معروف سحر از حضرت امام سجاد(سلام الله عليه) به وسيله ابوحمزه رسيد اين از فقها و بزرگان و محدثان اماميه است، ايشان شاگردان خوبي داشت. مي‌ديدند از کوفه بيرون مي‌رود در يک بياباني آن‌جا دارد درس مي‌گويد نمي‌دانستند که آن‌جا کجاست؟ خيال مي‌کردند مثلاً يک فضاي بازي يک فضاي وسيعي بايد باشد که اينها مي‌روند در بيابان درس مي‌گويند. بعدها معلوم شد که کنار قبر علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) بود، چون قبر حضرت امير ساليان متمادي مخفي بود. اين اصحاب خاص مي‌دانستند که کنار قبر وليّ‌اي از اولياي الهي مخصوصاً وجود مبارک حضرت امير رحمت الهي، سعه الهي، رزق الهي هست، اين يک اصل مسلّمي بود.

من تقريباً اوايل شهريور 34 بود که رفتم خدمت استادمان مرحوم آقا شيخ محمدتقي آملي. آقا شيخ محمد تقي آملي هم از اوتاد اين روزگار بود هم مرحوم آقا ضياء(رضوان الله عليه) در تقريض ايشان نوشته: «کهف المجتهدين العظام» هم مرحوم آقاي نائيني(رضوان الله عليه) در اجازه نامه ايشان نوشته: «صفوة المجتهدين العظام»، تقريرات ايشان در مکاسب را هم جامعه مدرسين چاپ کرده و ايشان آن روزها داشتند عروة الوثقي را شرح مي‌کردند: مصباح الهدي في شرح عروة الوثقي که آن را هم تدريس مي‌کردند هم تأليف. اوّلين سالي که ما درس خارج رفتيم درس ايشان بود و جزوه نوشتن را هم از ايشان ياد گرفتيم. شايد يک وقت به عرض شما رسانديم، ما براي اينکه طرز جزوه نوشتن را ياد بگيريم، اوّل جزوه خود ايشان را گرفتيم. مي‌ديدم ايشان در تمام اين صفحات بالاي هر صفحه «بسم الله الرحمن الرحيم يا صاحب الزمان ادرکني» الآن ما چيزي که مي‌نويسيم همان اوّل يک «بسم الله» را مي‌نويسيم؛ اما در تمام صفحات بالايش نوشته بود: «بسم الله الرحمن الرحيم يا صاحب الزمان ادرکني» اين دأب علماي نجف بود. مرحوم سعيد العلماء که با شيخ انصاري دوتايي درس شريف العلماء مي‌رفتند. شريف العلماء همين است که مرحوم شيخ در رسائل چند جا دارد: «استادي الشّريف» مرحوم شيخ انصاري از صاحب جواهر به عنوان معاصر ياد مي‌کند، ولي از شريف العلماء به عنوان استاد: «استادي الشّريف»، دو تايي باهم مي‌رفتند درس مرحوم شريف العلماء. آن آثاري که از مرحوم سعيد العلماء حالا يا خودشان نوشتند يا تقريرات درسي ايشان بود مانده، اين است که در بسياري از صفحات در حاشيه‌اش نوشته «يا اباالفضل ادرکني». اينها باور کردند اين مسائل را. من که رفتم حضور ايشان خداحافظي بکنم بگويم اگر سفارشي داريد من عازم قم هستم چه درسي بخوانم؟ چه کار بکنم؟ دو نکته را فرمودند، فرمودند درستان يک فقه، يک اصول و يک معقول باشد و قدر حرم را هم بدانيد آن‌جا اولاً وجود مبارک فاطمه معصومه رحلت کرده است، بعد فقها و علما و بزرگان آن‌جا مدفون هستند. اوّلين بار ما اين مطلب را از ايشان شنيديم. ايشان فرمودند در کنار قبور بزرگان برکات فراواني هست و اين مطلب از هزار سال و دو هزار سال و سه هزار سال نيست تا آن‌جا که تاريخ نشان مي‌دهد اين طور بود. ايشان مي‌فرمودند که شاگردان ارسطو وقتي مي‌خواستند مطلبي برايشان حلّ بشود در يونان، مي‌رفتند کنار قبر ارسطو بحث مي‌کردند، فکر مي‌کردند و مطلب برايشان حلّ مي‌شد. اين مطلب براي ما تازگي داشت که فيلسوفي حکيمي اين طور قبرش پربرکت باشد! آن روزها ما قبسات مرحوم ميرداماد را داشتيم؛ منتها چاپ قديم بود مطالعه آنها هم خيلي آسان نبود. قبسات جديد که چاپ شد جزء کتاب‌هاي باليني ما بود. ما رسيديم در بحث زيارت قبور و مسئله برزخ و مسئله حضور اموات و اينها، ديديم مرحوم ميرداماد(رضوان الله عليه) در قبسات[1] از مطالب عاليه فخر رازي[2] نقل مي‌کند که قبور بزرگان منشأ برکت است؛ لذا شاگردان ارسطو وقتي مي‌خواستند مطلبي برايشان حلّ بشود مي‌رفتند کنار قبر ارسطو مذاکره مي‌کردند. اين مطلب چون خيلي مهم بود براي ما، مراجعه کرديم به المطالب العاليه فخر رازي. ديديم جلدش هم مشخص صفحه‌اش هم مشخص، ايشان يعني فخر رازي که برای هفتصد هشتصد سال قبل است خيلي هم با اين تفکرات شيعه مثلاً مأنوس نيست نقل کرده است که اين يک چيز روشني بود که شاگردان ارسطو وقتي مي‌خواستند مطلبي برايشان حل بشود مي‌رفتند کنار قبر ارسطو مباحثه مي‌کردند. رازش را جناب ابوريحان بيروني بيان کرده است. ابوريحان مطلبي دارد که گرچه اين را به صورت شفاف ذکر نکرده، ولي از لابه‌لاي سخنانشان برمي‌آيد که خاورميانه مهد شرک و الحاد بود، غير از شرک و الحاد هيچ خبري در خاورميانه نبود. وجود مبارک ابراهيم خليل(سلام الله عليه) که قيام کرد با بت‌پرستي از نظر فرهنگ و برهان توحيدي مبارزه کرد در خيلي‌ها اثر نکرد، در برخي از اوحدي اهل آن منطقه اثر کرد. با جريان شمس و قمر که ﴿فَلَمَّا رَأَي الشَّمْسَ بازِغَةً قَالَ هذَا رَبِّي﴾[3] و مانند آن برهان اقامه کرد، ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلينَ﴾[4] اين برهان را ذکر کرد و از لطايف برهان فلسفي در قرآن کريم اين است که اصلاً مسئله حکمت نظري و عملي را قرآن به هم دوخت. شما به عنوان نمونه در کتاب‌هاي فلسفي شرق عالم و غرب عالم اين گونه استدلال پيدا نمي‌کنيد. اصلاً در کتاب‌هاي برهاني استدلال دوست دارم نيست. شما در تمام اين چهل جلد جواهر را که نگاه بکنيد اين طور نيست، در فقه نيست، در اصول نيست، در فلسفه نيست، در کلام نيست که کسي بخواهد مطلبي را ثابت بکند بگويد من اين را دوست دارم! اين دوست دارم و دوست ندارم در مطالب علمي که نيست حالا فقيهي بگويد من اين مطلب را دوست دارم! هيچ شنيديد که فقيهي در جايي استدلال بکند که من دلم مي‌خواهد که اين پاک باشد! اگر دليل پاکي داريم پاک است، اگر نه، نجس است. لزوم و جواز همين طور است، حرمت و بطلان همين طور است. هيچ فقيهي، هيچ اصولي، هيچ متکلم، هيچ حکيمي در هيچ کتابي نمي‌گويد که من اين مطلب را دوست دارم! اين قرآن کريم است که مسئله توحيد را وقتي نقل مي‌کند مي‌گويد: ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلينَ﴾، اصلاً ما خدا را مي‌خواهيم که محبوب ما باشد، او را بپرستيم. فيلسوف مي‌گويد چه چيزی واجب است چه چيزی ممکن، محبوب من چيست در فلسفه نيست در کلام نيست. اين قرآن است که از راه برهان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) مي‌گويد خدا آن است که دلپذير باشد ما به او سر بسپريم. شمس و قمر که يک لحظه هستند يک لحظه نيستند در تغيّر هستند در دگرگوني‌اند گاهي با ما هستند گاهي با ما نيستند که دلپذير نيستند. ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلينَ﴾، اين حد وسط است. خدا آن است که محبوب باشد شمس و قمر آفل هستند هيچ آفلي محبوب نيست، پس اينها خدا نيستند. اين براهين را اقامه کرد در خيلي‌ها اثر نکرد. دست به تبر آورد: ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبيراً لَهُم﴾[5] در خيلي‌ها اثر نکرد؛ البته در بعضي اثر کرد و شرمنده شدند. سرانجام فرمان ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُم‌﴾[6] فرا رسيد، مراسم آتش‌سوزي را اقامه کردند آن آتش قهّار را به راه انداختند همه آمدند به تماشا، ديگر صحنه، صحنه عمومي شد و خليل حق را با منجنيق انداختند در اين آتش، صداي ﴿يا نارُ كُوني‌ بَرْداً وَ سَلاماً﴾[7] اين آتش قهّار را گلستان کرد. اين خبري نبود که در همان منطقه بابل و امثال بابل بتواند بماند. گرچه آن روز رسانه مثل امروز نبود که خبر به همه جا برسد، ولي از بس اين واقعه مهم بود که در کمترين زمان به کلّ خاورميانه رسيد، چون همه ديدند هيچ کسي هم نمي‌توانست انکار بکند، مخالف و موافق همه هم ديدند. اين خبر وقتي به يونان رسيد مردان بزرگ و متفکر يونان سعي کردند درباره توحيد بينديشند. اوّل کسي که توانست توحيد را خوب درک کند و از خطر الحاد برهد و از خطر شرک برهد موحد بشود، سقراط بود. آن روز دين رسمي خاورميانه مخصوصاً خود يونان هم شرک و الحاد بود حکومت وقت مردم وقت، اينها توحيد را برنمي‌تافتند. به هر حال سقراط را به سمّ محکوم کردند او را با سمّ شهيدش کردند او شهيد راه توحيد شد. وگرنه مشکل سياسي نداشت، مشکل اقتصادي نداشت، مشکل امنيتي نداشت. همه يعني همه! همه گفتند که سقراط را با سمّ شهيد کردند با خارج و داخل بسازد که نبود. همه گفتند به خاطر فکر توحيدي‌اش بود. اين سقراطي که در راه توحيد، شاگرد خليل حق شد و مسموم شد توانست افلاطون تربيت کند او توانست ارسطو تربيت کند؛ لذا فکر توحيدي از آن منطقه آمده است.

خدا شهيد مطهري را غريق رحمت کند! او اگر در حوزه مي‌ماند چه مي‌شد؟! يکي از دوستان ما که در درس‌هاي خصوصي مرحوم علامه هم شرکت مي‌کرد اين در بخشي از فقه مرحوم آقاي داماد شرکت مي‌کرد. در بحث‌هاي خصوصي مسئله معاد مرحوم علامه شرکت مي‌کرد، گرچه در جلسات شب‌های پنج‌شنبه و جمعه نبود، ولي درس‌هاي خصوصی علامه در بحث معاد بود. ايشان براي هدايت مردم وارد حوزه دانشگاهي شد آن قلمرو را رفت، استاد دانشگاه شد و تدريس مي‌کرد. من صبح زود مي‌رفتم به زيارت وادي السّلام، ديدم ايشان از وادي زيارت کرده يکي از بستگانش مرحوم شده بود زيارتش آمده بود ما دم در وادي يکديگر را ديديم. گفت فلاني من مي‌خواهم برگردم بيايم قم. گفتم چرا؟ گفت من رفتم تهران دانشگاه که کار آقاي مطهري را بکنم آن وقت مطهري زنده بود، گفت رفتم آن‌جا کار آقاي مطهري را بکنم ديدم نمي‌شود. اين مخصوص خود آقاي مطهري است من مي‌خواهم برگردم قم، واقعاً مخصوص خود مطهري بود. يک حرف بسيار لطيفي مرحوم شهيد مطهري دارد و آن حرف اين است که ائمه(عليهم السلام) درباره کار خلفا نقدهاي فراواني داشتند بسياري از کار را نقد کردند تحريم کردند اشکال کردند يا بالصّراحه يا بالکنايه؛ اما اينکه دستگاه خلافت فلسفه را از يونان به عربي و ايران آورد هرگز نقدي نکردند که شما چرا اين کار را کرديد؟ اين يک تفطّن خوبي است که اين علوم عقلي را چرا آورديد ايران؟ چرا در بين مسلمين رواج مي‌دهيد؟ خدا روحش را با خود انبيا محشور بکند! اين يک تفطّن خوبي است به هر حال تمام اين موارد را ائمه(عليهم السلام) نقد مي‌کردند به اصحاب خاص خودشان مي‌گفتند اين کار چيست که اينها دارند مي‌کنند. نهي مي‌کردند، تحريم مي‌کردند. اما هيچ وقت نگفتند چرا فلسفه را اينها از يونان به ايران آوردند؟ ترجمه کردند؟ چرا فارابي را تربيت کردند؟ چرا ابواسحاق کِندي عرب را تربيت کردند؟ اينها هرگز نگفتند اين حرف‌ها را، عقلانيت مي‌شود اين! حالا وقتي ارسطو قبرش آن گونه شد، ارسطو کجا فاطمه معصومه کجا! ببينيد وقتي وليّ مطلق الهي امام رضا(سلام الله عليه) دستور زيارت اين حضرت را مي‌دهد با آن عرض ادب‌هاي خاص، چه سقراط چه افلاطون چه ارسطو اينها بله شاگردان علم الدّراسه اين ذوات قدسي‌اند، اينها کجا فاطمه معصومه کجا!

غرض اين است که گذشته از اينکه بزرگان و فقها و علما و مراجع بزرگي هم در کنار قبورشان دفن هستند. اينجا معهد و مهد فيض‌بري است، هميشه مخصوصاً روزهايي که متعلّق به اين ذوات قدسي است. غرض اين است که بدانيد خود ما هم تجربه مکرّر داريم همين که از قم براي تعطيلات تابستاني يکجايي مي‌رويم کتاب‌هايي که باليني يعني باليني، اين کتاب‌هايي که ما در قم مرتب مثل اينکه يک روزنامه را داريم مطالعه مي‌کنيم مطالعه مي‌کنيم، وقتي آن‌جا رفتيم بايد سطر سطر مطالعه کنيم اين تجربه شده است براي ما. اين قصّه نيست، همين که يک هفته گذشته همين کتاب مثلاً جواهر براي ما وقتي که مباحثه مي‌کرديم مثل اينکه داريم روزنامه نگاه مي‌کنيم اما آن‌جا که رفتيم بايد سطر سطر نگاه کنيم اين معلوم مي‌شود که به برکت همين‌هاست ما که عوض نشديم. سالي هم که نگذشته، غيبت هم که طولاني نشده. اين گونه است. حالا کسي که در کنار اين سفره نشسته مائده هست مأدبه هست حيف است که حداکثر بهره را نبرد و عالم ربّاني نشود هم علمشان هم عملشان.

حالا بخش پاياني سوره مبارکه «الرحمن» است. اينکه فرمود: ﴿لَمْ يَطْمِثْهُنَّ﴾، از بس اين کتاب ادبي و عفيف است، درباره مردها اين وعده را مي‌دهد که همسران شما کساني‌اند که سابقه ازدواج با هيچ کس را ندارند. خود اين زن‌هاي مؤمنه که وارد بهشت مي‌شوند، در هيچ جاي قرآن درباره زن‌ها نفرمود اگر زني با ايمان بود ما به او همسري مي‌دهيم چنين و چنان! از بس اين کتاب عفيف است؛ منتها با بحث کلّي و مطلق و با پرده و با کنايه مطلب را مي‌فهماند. اين زن‌هاي باايمان وقتي وارد بهشت مي‌شوند همسر مي‌خواهند. خداي سبحان حوري‌هايي در آن عالم به اين خانم‌ها مي‌دهد، به آن حوري‌ها مي‌فرمايد: ﴿قَبْلَهُمْ﴾؛ يعني قبل از شما در اين محدوده کسي با اينها تماس نگرفته است و گرنه اينها در دنيا همسر داشتند. اين ﴿قَبْلَهُمْ﴾، ﴿قَبْلَهُمْ﴾، ﴿قَبْلَهُمْ﴾ که آمده براي اين جهت است و گرنه براي مردها حوري‌هاي آن عالم را مي‌دهند که درست است ﴿لَمْ يَطْمِثْهُنَّ﴾، در آن فضا قبل از اين شوهرها کسي. اما زن‌هاي باايمان که با حورالعين ازدواج مي‌کنند آن حورالعين را بعضي گفتند جمع أحور و أعين است حورالعيني که مخصوص مردهاست جمع حورا و عيناست، حورالعيني که براي زن‌هاست اگر اين نقل تام باشد جمع أحور و أعين است. به اين حورالعين به معناي أحور و أعين مي‌گويند همسران شما در بهشت همسر قبلي نداشتند، نه اينکه در عالم ديگر در دنيا همسر نداشتند، اين کلمه ﴿قَبْلَهُمْ﴾، ﴿قَبْلَهُمْ﴾، ﴿قَبْلَهُمْ﴾ که تکرار مي‌شود براي همين جهت است.

مطلب ديگر اين است که اين کريمه ﴿هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلاّ الْإِحْسَانُ﴾[8] را فخر رازي مي‌گويد که سه آيه در قرآن کريم است که در هر کدام از اينها صد قول است: يکي ﴿فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ﴾،[9] چندين وجه گفته شده که شماره آنها که شماره شده صد قول است. آيه ﴿إِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا﴾[10] در قرآن کريم صد قول در آن هست. آيه ﴿هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلاّ الْإِحْسَانُ﴾، صد قول در آن هست. ولي بسياري از اين اقوال وجوه و مصاديق متعددند که مي‌شود براي اينها جامع ذکر کرد.

مطلب بعدي آن است که اينکه گفته مي‌شود آيا اين حکم عقلي است يا شرعي؟ ﴿هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلاّ الْإِحْسَانُ﴾، عقلي است يا شرعي؟ حکم عقلي مقدم بر حکم شرعي است، قبل از اينکه شارع بگويد عقل اين مطلب را مي‌فهميد، مستحضريد که عقل در مقابل شرع نيست، شرع مقابل ندارد. عقل در مقابل نقل است. شرع يعني کار خدا. اين هيچ مقابل ندارد. شرع يعني قانون خدا، اين هيچ مقابل ندارد. عقل به نحو سالبه کليه ذرّه‌اي قانونگذار نيست، قانون‌شناس است. حتي «العدل حسنٌ» اين يک چيز روشني است که «الظلم قبيحٌ»، اين را عقل وضع نکرد. اين را عقل فهميد، به دليل اينکه اين عقل چه عقل فارابي و بوعلي و ديگري باشد يا عقل مردم، قبل از اينکه او به دنيا بيايد اين «العدل حسن» بود، بعد از مرگ او هم اين «العدل حسن» هست. اين «العدل حسن» عقل وضع نکرده عقل ديد. اينکه مي‌گويند حکم عقل، احکام عقلي، يعني حکم مي‌کند به «ثبوت المحمول للموضوع» نه من وليّ‌ام و حاکم هستم. به نحو سالبه کليه عقل هيچ حکمي ندارد؛ حتي دو دو تا چهارتا! عقل مي‌فهمد نه بگذارد. نظام هستي صاحبي دارد وليّ‌اي دارد به نام خدا، به نام شارع که او اين را تنظيم کرده است. موضوع را او خلق کرده صفت موضوع را او خلق کرده اين نور را خدا خلق کرده انسان وقتي چشم باز کرد نور را مي‌بيند. انسان وقتي به مرحله عقل رسيد اينها را مي‌فهمد. قبل از اينکه او به دنيا بيايد «العدل حسن» بود بعد از مرگ او هم «العدل حسن» است. اينکه مي‌گوييم احکام عقلي، نه يعني قانونگذاري، يعني قانون‌شناسي. اين حکمي که او مي‌کند حکم تصديقي است؛ يعني حکم مي‌کند که اين محمول براي اين موضوع هست، نه من جعل کردم.

بنابراين شرع مقابل ندارد، نقل در مقابل عقل است، عقل در مقابل نقل است، هر دو حکم شرع را کشف مي‌کنند، شرع مقابل ندارد، شرع يعني کار خدا. الآن قانون‌های هر کشوري سه مقطع مي‌خواهد اينها دو مقطع را دارند مقطع سوم را خودشان تأمين مي‌کنند. تنها جايي که اين سه عنصر را خودش دارد نظام اسلامي است. کشوري بخواهد روي پاي خودش بايستد يک مواد قانوني و فقهي و حقوقي مي‌خواهد، يک؛ اين مواد بايد از مباني گرفته بشود، دو؛ اين مباني بايد از منابع گرفته بشود، سه. الآن ما در کشورمان يک سلسله مواد حقوقي داريم حالا به صورت رساله عمليه در حوزه در مي‌آيد يا به صورت مواد قانوني مجلس شوراي اسلامي در مي‌آيد بعد با فقه تطبيق مي‌شود اينها مواد کاربردي است، عملياتي است. اين مواد را از يک سلسله مباني مي‌گيرند. فقيه از آيه مي‌گيرد از روايت مي‌گيرد از قاعده استصحاب مي‌گيرد، از قاعده تجاوز مي‌گيرد، از قواعد ديگر مي‌گيرد. مجلسي‌ها اين موادي را که وضع مي‌کنند از قانون اساسي مي‌گيرند، از استقلال مملکت، امنيت مملکت، آزادي مملکت که در قانون اساسي آمده است. اين مواد را از اين مباني مي‌گيرند و محور همه اين قانون‌هايي که در کشورها هست استقلال هست امنيت هست امانت هست وفاداري هست، عدم دخالت در کشورهاي ديگر است، نجات کشور از نفوذپذيري هست و همه اينها هست، هواي سالم هست، محيط سالم است، مواسات هست، مساوات هست که کليد همه اينها عدل است. تمام اينها بايد بر محور عدل باشد. عدل هم اين کلمه سه حرفي مفهومش روشن است يعني، «وضع کلّ شیء في موضعه»[11] تا اينجا روشن است. اما جاي اشياء کجاست؟ جاي اشخاص کجاست؟ نظام اسلامي منبع دارد مي‌گويد وحي جاي اشياء را مشخص کرده، جاي اشخاص را مشخص کرده است. اشياء‌آفرين بايد جا را مشخص کند، اشخاص‌آفرين بايد جا را مشخص کند و آن خداست؛ لذا ما يک منبع داريم، يک مبنا داريم، يک ماده. اما در نظام‌هاي غير اسلامي حرف فرعون را مي‌زنند: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾[12] خودشان عدل معين مي‌کنند. جاي اشياء چيست؟ آن‌جا که خودشان تشخيص مي‌دهند. مي‌گويند اين انگور چه شيره‌اش، چه سرکه‌اش، چه عُصاره‌اش چه شرابش همه‌اش حلال است! ما مي‌گوييم انگورآفرين می‌گويد شرابش حرام است آن بقيه‌اش حلال است. عدل يعني هر چيزي را جاي خود قرار دادن؛ اما جاي اشيا کجاست؟ جاي اشخاص کجاست؟ آن که ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾، مثل کشورهاي غير اسلامي، مي‌گويند ما معيّن مي‌کنيم. ما که مي‌گوييم: «ان الله ربنا»، «سُبْحَانَ رَبِّيَ الْأَعْلَی»‌، مي‌گوييم جاي اشيا را الله بايد معين کند به وسيله قرآن و عترت مشخص شده است. ما دستمان پر است منبع داريم، آنها به جاي الله خودشان را صاحب منبع مي‌دانند. بنابراين در اين جهت که تمام مواد حقوقي بايد به عدل برگردد در اين هفت ميليارد بشر هيچ اختلافي نيست، همه عدل را دوست دارند همه مي‌گويند عدل يعني هر چيزي را سر جاي خودش قرار بدهيم، اما جاي اشيا کجاست؟ جاي اشخاص کجاست؟ خودشان معيّن مي‌کنند. فرعون هم غير از اين نمي‌گفت. فرعون که مي‌گفت: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾، يا ﴿ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْري﴾[13] يعني جاي اشيا و قانون را من بايد مشخص کنم وگرنه خودش بت‌پرست بود. اما درباريان گفتند اگر جلوي موسي را نگيري ﴿يَذَرَكَ وَ آلِهَتَك‌﴾؛[14] کذا و کذا. جلوي خدايان تو را مي‌گيرد او. او خودش بت‌پرست بود اما مي‌گفت کشور را من بايد اداره کنم؛ يعني ميل من، اراده من، فکر من، انديشه من، خداي شماست، همين! بنابراين همين حرف ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلي﴾ را امروز هم آمريکا مي‌گويد هم انگليس مي‌گويد هم کشورهاي الحادي ديگر مي‌گويند هم کشورهاي به حسب ظاهر مسيحي مي‌گويند. مي‌گويند جاي اشيا را خودمان مشخص مي‌کنيم؛ اما دين مي‌گويد عقل، شارع نيست در برابر شرع نيست عقل در برابر نقل است. هيچ به نحو سالبه کليه هيچ حکمي را عقل ندارد عقل فقط مي‌فهمد. اينکه مي‌بينيم موضوع و محمول را با اصل مي‌بندد که قضيه را اصطلاحاً عقد مي‌گويند: «و تسمّي القضية عقداً» اين عقد همان طوري که ما با انگشتانمان دو تا نخ را به هم گره مي‌زنيم، با انديشه‌مان موضوع و محمول را با «هو» در عربي، يا با «است» در فارسي گره مي‌زنيم. اين کار انديشه است که بين دو چيز گره که هست مي‌شناسد، نه من گره مي‌زنم. کسي که موضوع را آفريد، صفت موضوع را آفريد او گره زد؛ منتها عقل من مي‌فهمد که «العدل حسن». نه اينکه من ساخته باشم بشر ساخته باشد، به دليل اينکه قبل از من هم اين بود بعد از مرگ من هم اين هست. کسي هيچ عقلي حکم نمي‌کند به «العدل حسن»، بلکه عقل مي‌فهمد چراغي است که «العدل حسن». آن‌که عدل را ساخت؛ يعني هر چيزي را سر جاي خود قرار داد، او حُسن را صفت آن قرار داد. همان طوري که نار حارّ است و ثلج بارّ است، عدل حسن است اين محمول برای اوست.

به هر تقدير ﴿هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلاّ الْإِحْسَانُ﴾، اين امضاي حکم عقل است، عقل قانونگذار نيست، بلکه قانون‌شناس است. در پايان هم ﴿تَبَارَكَ﴾ آمده، سخن از فنا نيست، چون بهشت فناپذير نيست، ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾[15] است. در آن بخش اوّل يعني بخش قبلي که بخش مياني است، جريان نعمت‌هاي دنيا که بود فرمود: ﴿كلُ‌ُّ مَنْ عَلَيهَْا﴾،[16] که ضمير به «أرض» برمي‌گردد، چون قبلاً فرمود: ﴿وَ الأرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ﴾.[17] «کلّ من علي الارض فان» بعد فرمود: ﴿وَ يَبْقَي‌ وَجْهُ رَبِّكَ﴾،[18] سخن از بقاء است. اما اينجا که سخن از بهشت است ديگر چنين بياني نيست که بهشت فاني مي‌شود و اهل بهشت فاني مي‌شوند، اينجا ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾[19] است. مظهر «هو الباقي»اند؛ لذا يک چنين تعبيري که در پايان آن فصل قبلي بود، در پايان اين فصل نيست، فقط ﴿تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلاَلِ وَ الْإِكْرَامِ﴾. اسم هم مستحضريد اين الفاظي که ما مي‌گوييم «إسمُ الاسمُ الاسم» است. اين الفاظ اسم است براي مفاهيم؛ مفاهيم اسم است براي آن حقايق خارجي؛ آن حقايق خارجي اسماي الهي‌اند که عالم با آن حقايق خارجي اداره مي‌شود، «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ»[20] اين است. اگر کسي به اسم اعظم رسيد توان آن را دارد که خيلي از کارها را انجام بدهد آن است وگرنه با لفظ کسي بتواند مرده‌اي را زنده کند، يا با يک مفهوم بخواهد مرده‌اي را زنده بکند نيست، اين مقام است که اهل بيت داراي آن مقام هستند. اسم خدا را به ما فرمودند تعظيم کنيد: ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الأعْلَي﴾. آن وقت البته آن آثار تسبيح و تعظيم و اجلال و برکت و اينها سرايت کرده به همين الفاظ هم رسيده که ما موظفيم اين کلمات را احترام بگذاريم اين ظاهر قرآن را ببوسيم بالاي سر بگذاريم اينها يک نحوه است که ﴿لَا يَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾ يک بخش از آن مربوط به اين ادب‌هاي ظاهري است؛ اما آنکه ادب معنوي است و مخصوص اهل بيت است همان است که ﴿فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ ٭ لَا يَمَسُّهُ إِلاّ الْمُطَهَّرُونَ﴾.[21]

 


[1] القبسات، ص456.
[2] المطالب العالية من العلم الالهي، ج7، ص131.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo