< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

96/09/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسير آيات 1 تا 24 سوره الواقعة

﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ (۱) لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ (۲) خَافِضَةٌ رَافِعَةٌ (۳) إِذَا رُجَّتِ الأرْضُ رَجّاً (٤) وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً (۵) فَكَانَتْ هَبَاءً مُّنبَثّاً (۶) وَ كُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً (۷) فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ (۸) وَ أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ (۹) وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ (۱۰) أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (۱۱) فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (۱۲) ثُلَّةٌ مِنَ الأوَّلِينَ (۱۳) وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ (۱٤) عَلَي سُرُرٍ مَوْضُونَةٍ (۱۵) مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ (۱۶) يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُخَلَّدُونَ (۱۷) بِأَكْوَابٍ وَ أَبَارِيقَ وَ كَأْسٍ مِن مَعِينٍ (۱۸) لَا يُصَدَّعُونَ عَنْهَا وَ لاَ يُنزِفُونَ (۱۹) وَ فَاكِهَةٍ مِمَّا يَتَخَيَّرُونَ (۲۰) وَ لَحْمِ طَيْرٍ مِمَّا يَشْتَهُون‌ (21) وَ حُورٌ عِينٌ (۲۲) كَأَمْثَالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ (۲۳) جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۲٤)﴾

يک سؤال در تتمه سوره مبارکه «الرحمن» مانده بود که ما اين جنّتان را همان تثنيه بدانيم. بيان شد که تثنيه گاهي در مقابل مفرد است گاهي در مقابل جمع، ولي اگر منظور از جنّتان همان تثنيه باشد بايد پيام خاصي داشته باشد. درباره آن گروه اوّل که فرمود: ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾، اين دو تا جنّت را وصف کرد. اوصاف هر دو يکي است، اين چنين نيست که اين دو تا جنّت با هم اختلاف داشته باشند. اگر دو تا جنّت با هم اختلاف ندارند اين دو تا باغ هيچ تفاوتي با هم ندارند، بگوييد يک باغ بزرگ! اين دو تا باغي که اخيراً فرمودند: ﴿وَ مِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾، آنها هم اين چنين هستند. اين دو تا را از آن دو تا مي‌شود جدا کرد، چون اوصاف و درجاتشان فرق مي‌کند، چه اينکه روشن شد؛ اما اين دوتا با هم هيچ فرقي ندارند، به جاي اينکه بگوييد دو باغ که هر دو يک صفت را دارند بگوييد يک باغ بزرگ، اين است که اين تثنيه نمي‌تواند در مقابل مفرد و جمع باشد. اين تثنيه فقط در مقابل مفرد است؛ يعني «ما ليس بواحد». پرسش: از نظر مکانی که فرق می‌کند؟ پاسخ: مکان که فرق مي‌کند؛ اما وقتي هيچ تفاوتي بين اينها نيست، يک باغ بزرگ است، اگر بگوييد دو تا باغ هست خصوصيتي بايد داشته باشد، آن‌جا که مرزبندي و اسناد و قباله و اينها نيست که بگوييم اين محدوده برای زيد است اين محدوده برای عمرو است. اگر همه در اختيار ذات اقدس الهي هست و هيچ فرقي بين اين دو بهشت نيست بگوييد يک جنّت وسيع! لذا قرآن کريم اين سه نحو بيان را که دارد: ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ﴾، که مفرد آورد که مي‌تواند جنس باشد. ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في‌ جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ﴾‌، که جمع است و با ﴿لِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾، اين جنّتان در مقابل واحد است؛ يعني «ما ليس بواحد»، ممکن است جنان کثيره داشته باشد. اين برخلاف سهام ارث است که اگر دو تا برادر بودند چيست؟ دو تا خواهر بودند چيست؟ آن‌جا تثنيه هم در مقابل مفرد است هم در مقابل جمع؛ اما اينجا فقط در مقابل مفرد مي‌تواند باشد.

جريان قيامت مستحضريد که قرآن کريم روي مرگ خيلي حساب مي‌کند و مرگ را يک امر وجودي مي‌داند، مرگ را هجرت مي‌داند، مرگ را عامل پويايي و حرکت مي‌داند. مي‌گويد آنها که از ياد مرگ غافل‌اند آدم‌هاي فعّالي نيستند، کساني فعّال‌اند که به ياد مرگ باشند، چون اوّلين چيزي که بعد از توحيد، در زمان مرگ از انسان سؤال مي‌کنند، مي‌گويند: «عُمُرِكَ فِيمَا أَفْنَيْت‌»،[1] ياد مرگ از بهترين عوامل پويايي و حرکت است. کسي تنبل است که مرگ را فراموش بکند؛ لذا قرآن کريم هم مرگ را امر وجودي مي‌داند، مي‌گويد: ﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ﴾[2] و هم مرگ را نعمت و آيت الهي مي‌داند و هم انسان را مقتدر مي‌داند که مرگ را مي‌ميراند، ما يک دشمن داريم در عالم به حسب ظاهر و آن مرگ است. ما اگر از مار و عقرب مي‌ترسيم، از سيل و زلزله مي‌ترسيم، از سرطان و امثال سرطان مي‌ترسيم، براي اين است که مي‌ترسيم بميريم. پس مهم‌ترين دشمن ما مرگ است و قرآن مي‌فرمايد خدايي که مرگ را آفريد مرگ هجرت است طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود: «لَكِنَّكُمْ تَنْتَقِلُونَ مِنْ دَارٍ إِلَي دَار»،[3] پس مرگ هجرت است. بعد هم بارها ملاحظه فرموديد که پيام قرآن اين است که انسان مرگ را مي‌ميراند: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾؛[4] نه «کلّ نفس يذوقها الموت» مائيم که مرگ را مي‌چشيم و هضم مي‌کنيم و زير پا له مي‌کنيم و از روي آن رد مي‌شويم. اين بيان نوراني سيّدالشهداء(سلام الله عليه) در روز عاشورا همين بود، فرمود: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»،[5] مرگ پلي است زير پاي شما، شما روي اين پل پا مي‌گذاريد مي‌رويد به آن عالم. پس مرگ هجرت است و نقل و انتقال است يک ناقل مي‌طلبد و آن خالق موت است و به آن طرف عالم مي‌رويم.

مطلب بعدي آن است که گرچه ما در آمدن به اين عالم طبيعت به تدريج آمديم و در رفتن ظاهري هم به تدريج مي‌رويم؛ اما در آن رستاخيز عمومي که همه بايد قائم بشوند به احترام الهي که قيامت را قيام مي‌گويند، براي اينکه هيچ موجود خفته و نشسته و متکي نيست، همه مي‌ايستند در برابر خدا، ﴿يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾؛[6] هيچ موجودي نشسته و خوابيده و افتاده و لنگان نيست. قيامت است، رستاخيز است، ﴿يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ﴾،[7] ﴿يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾، از اين جهت مي‌شود قيامت و قسمت مهم کلمات «يوم» و «يومئذ» که در قرآن کريم آمده راجع به قيامت است. البته «يوم»هايي که مربوط به احزاب و جنگ‌ها و حوادث دنياست آنها هم در قرآن هست؛ اما قسمت مهم کلمه «يوم» و «يومئذ» که در قرآن کريم آمده مربوط به قيامت است. آن وقت است که بدون شمس و قمر روز است که کلّ نظام عوض مي‌شود. آن روزي که ﴿إِنَّ الأوَّلِينَ وَ الآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾؛[8] آن روز روز قيامت است. پس برزخ‌ها و عوالم بين دنيا و قيامت کبريٰ هم متعدد است؛ اما آن روز روز جهان است؛ لذا وقتي از حوادث آن روز ياد مي‌کند مي‌گويد اينها جهاني‌اند: ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شي‌ْءٌ عَظِيمٌ﴾،[9] اين جهان‌لرزه است نه زمين‌لرزه. کوه‌هايي که اصلاً براي آرامش زمين، رواسي زمين، به منزله ميخ‌هايي هستند که زمين با آنها محفوظ مي‌ماند، خود اينها مي‌لرزند. اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) که فرمود: «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ»؛[10] «مَيَدان»؛ يعني اضطراب. فرمود ذات اقدس الهي با اين صخره‌هاي عظيم سلسله جبال، جلوي مَيدان و اضطراب و حرکت زمين را گرفته خود اينها مي‌لرزند بحث‌هاي قيامت را آدم اوايلش را مي‌فهمد، قدري جلوتر مي‌رود يا بايد توجيه کند يا بايد اعتراف کند که ما اين را نمي‌فهميم. ببينيد درباره اين جبال سؤال کردند از رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلّم) که در قيامت با اين سلسله جبال چه مي‌کنند؟ فرمود: ﴿وَ يَسْئلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾، در آن روز ﴿فَكَانَتْ سَرَاباً﴾، اين مقدار را که کوه‌ها را در هم مي‌کوبد، ريز مي‌کند، زمين را مسطح مي‌کند، عوج و اَمت، پستي و بلندي در زمين نيست قابل فهم است؛ اما ﴿فَكَانَتْ سَرَاباً﴾، قابل فهم نيست. چون قابل فهم نيست، خيلي‌ها اين «کانت» را به معني «صارت» معنا کردند؛ يعني «صارت سرابا». ما اگر دليل قطعي داشته باشيم که اين تعبير تام است، مي‌گوييم «کانت» به معني «صارت» است؛ اما «کانت» يعني براي شما معلوم مي‌شود که اين سراب بود، کوهي در عالم نبود. اين است که آدم نمي‌فهمد. اگر برهان قطعي داشتيم، روايتي داشتيم، بله مي‌گفتيم اين «کانت» به معني «صارت» است؛ يعني آن روز سراب مي‌شود. اما ﴿فَكَانَتْ﴾، يعني قبلاً هم همين طور بود، شما خيال مي‌کرديد که در عالم کوه هست. خيلي از چيزها در نظر آدم بزرگ مي‌آيد، بعد معلوم مي‌شود که نبود اين طور. در اين بخش از سوره مبارکه «واقعه» هم دارد: ﴿فَكَانَتْ هَبَاءً مُّنبَثّاً﴾، نه «صارت». اينها را واقعاً آدم نمي‌فهمد. در آن روز کلّ جهان مي‌لرزند، چون کلّ جهان بايد عوض بشود. برابر آيات سوره مبارکه «ابراهيم» که گذشت، فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماوات﴾؛[11] يعني «تبدّل الارض غير الارض تبدّل السّماوات غير السّماوات» آسمان عوض مي‌شود زمين عوض مي‌شود؛ اما حقيقتشان محفوظ است، چون همين آسمان و زمين بايد شهادت بدهد، همين زمين بايد شکايت بکند. اين زميني که زمين مسجد است و شفاعت مي‌کند که فلان همسايه مرتب مي‌آمد و شکايت مي‌کند که آن همسايه مسجد سري به ما نمي‌زند، اگر اين زمين نباشد زميني ديگر باشد، در شهادت محکمه، شهادت شاهدي مسموع است که در حين حادثه تحمل کرده باشد. اگر شاهد در متن حادثه نبود تا تحمّل بکند، اين شاهد چگونه مي‌تواند در محکمه ادا کند؟ هر ادايي مسبوق به تحمّل است. اگر اين زمين عوض بشود يک زمين ديگري باشد، اين نه شهادتش مسموع است نه شکايتش. معلوم مي‌شود همين زمين است که تبديل مي‌شود به زمين ديگر؛ مثل اينکه همين انسان است که به صورت ديگري در مي‌آيد؛ يا به صورت خوب يا به صورت بد ـ معاذالله ـ. ياد قيامت از بهترين علل و عوامل فعاليت و تلاش و کوشش است که انسان هيچ وقت تلف نکند، براي اينکه انسان دارد به ابديت خودش مي‌رسد. اينها که تجربه‌گرا و حس‌گرا هستند و مي‌گويند ما تا چيزي را نديديم باور نمي‌کنيم، براساس همين حرف است که بني‌اسرائيل گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[12] يک؛ ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[13] دو؛ تا نبينيم باور نمي‌کنيم و درباره خدا و قيامت و وحي و نبوت و اينها ـ معاذالله ـ مي‌گويند اينها علمي نيستند ممکن است شبه علم باشند، اگر کسي از قيام مي‌ترسد از جهنم مي‌ترسم علمي نيست راه علمي نيست نمي‌تواند ثابت کند. از مار و عقرب اگر کسي مي‌ترسد علمي است، چون تجربه حسّي کمک مي‌کند، ولي از سوسک که مي‌ترسد آزاد است مي‌خواهد بترسد بترسد، اين يک امر خاص مربوط به خودش است، ولي علمي نيست و راه اثباتي ندارد! مي‌گويند ـ معاذالله ـ ترس از جهنم و قيامت مثل ترس از سوسک است، شما راهي براي اثباتش نداريد. سرّش اين است که اينها معرفت‌شناسي‌شان فقط در محدوده حسّ و تجربه است، فتواها را هم از آزمايشگاه موش مي‌گيرند و ديگر نمي‌دانند که حسّ و تجربه آن کف علم است. از کف علم بايد بالا آمد به مسئله رياضيات رسيد که مسئله نيمه تجربي و تجريدي است، از آن‌جا به تجريدي کلامي، بعد به تجريدي فلسفي، بعد به تجريدي عرفان نظري در بحث‌هاي حوزه و دانشگاه راه دارد. آن بحث‌هاي عرفان شهودي راهي ديگر دارد. شما در کف هستيد زيرزمين معرفت‌شناسي هستيد؛ لذا اينها اصلاً مثل اينکه درباره اين فکر نمي‌کنند چون باورشان اين است که انسان مي‌پوسد نه اينکه از پوست بيرون بيايد، پايان انسان پوسيدن است؛ لذا روي ميز و زير ميز برايشان فرق نمي‌کند. اگر کسي فکرش اين است که ما تا چيزي را نبينيم باور نمي‌کنيم اين خط آخرش گورستان است و مرگ را پوسيدن مي‌داند و بعد از مرگ هم ـ معاذالله ـ هيچ خبري نيست. اما آن‌که انسان و جهان و پيوند انسان و جهان را آفريد با جلال و عظمت هم از آفرينش ياد مي‌کند هم از خلقت انسان ياد مي‌کند که در اوايل سوره مبارکه «الرحمن» گذشت، هم در جريان معاد. معاد را به عنوان واقعه مي‌داند. اين واقعه وصف اوست يا علم بالغلبه است؟ فرمود: ﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾، حوادث سنگيني را ذکر مي‌کند بدون جواب. اين «اذا»ها هيچ کدام جواب ندارد، چون «و حذف ما يُعلم منه جائز» چه مي‌شود مي‌گويد گفتن ندارد! ما در جاهاي ديگر هم براي شما گفتيم. فرمود: ﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾، از قيامت به واقعه ياد مي‌شود. در بخش‌هاي ديگر هم از روز پربرکت قيامت هم به عنوان واقعه ياد مي‌کند که ﴿فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾، در سوره مبارکه «حاقه» به اين صورت آمده است: ﴿وَ حُمِلَتِ الأرْضُ وَ الْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَاحِدَةً ٭ فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾،[14] قيامت واقع مي‌شود که همه قيام مي‌کنند: ﴿يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ﴾، «يوم يقوم الارض»، «يوم يقوم السماء» ﴿لِرَبِّ الْعَالَمِينَ﴾، که قيامت را روز رستاخيز گفتند. ﴿فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾، در اينجا دارد: ﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾، به قدري محقق است که از مستقبل محقق الوقوع به ماضي ياد شده است. فرمود: ﴿لَيْسَ لِوَقْعَتِهَا كَاذِبَةٌ﴾، اين ﴿كَاذِبَةٌ﴾ مصدر است، به معني کذب است، مثل «عافية، عاقبة، نائلة» اينها «نائلة» مصدر است، «عاقبة» مصدر است، «عافية» مصدر است. به وزن اسم فاعل است ولي نيست؛ يعني کذب براي آن روز نيست؛ نه در اصل وقوعش کذب است، نه در فضاي قيامت کذب است، چون روزي است که حق روشن مي‌شود، آن روز، روز حق محض است. در حق محض کسي نه دروغ مي‌گويد نه مي‌تواند کتمان کند. نه مي‌تواند حرف نزند، نه مي‌تواند حرف دروغ بگويد. اما نمي‌تواند حرف نزند: ﴿لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَديثاً﴾؛[15] هر چه دارد بايد بگويد. نگفتن ممکن نيست حتماً بايد بگويد. کذب هم در آن روز نيست اصلاً؛ همان طوري که ﴿لا ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾[16] که «لا»، لاي نفي جنس است. آن روز، روز ستم نيست. ديگران که قدرت ندارند خدا که قادر است ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾.[17] اين کلمه ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾، در قرآن کريم اگر بخواهد ترجمه بشود، شبيه بالضّروره‌اي است که در کتاب‌هاي منطقي براي قضاياي حتمي است، مي‌گوييم: «الاربعة زوجٌ بالضّرورة» اين «بالضّرورة»؛ يعني قطعي. اين ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ يعني قطعي؛ هم در وقوعش ترديدي نيست قطعي است، ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ﴾ که اين يوم ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[18] است يا نه اين ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ به منزله جهت قضيه است، ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ﴾ که آن يوم، يوم قيامت است، ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾. اگر ما بخواهيم به اين قضيه جهت بدهيم موجّه بکنيم، مي‌گوييم «بالضّرورة». اگر خواستيم بگوييم: ﴿لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ﴾،[19] جهت به اين قضيه بدهيم، مي‌گوييم بالضّرورة. قرآن مي‌گويد: ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾. ﴿لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ﴾ بالضّرورة، قرآن مي‌گويد: ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾. اين تعبير ﴿الم‌ ٭ ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ﴾[20] هم مي‌تواند درباره اصل وحي باشد هم مي‌تواند درباره اصل معاد باشد، هم اينکه در آن روز جا براي شک نيست. انسان درباره چه چيزی شک کند؟ چون جز حق در آن روز هيچ چيزي نيست. بارها اين مثال گفته شد اگر ما وارد کتابخانه‌اي شديم که اين يک ميليون کتاب دارد. چاپ‌هاي مختلف ريز و درشت و اينها را دارد و در اين کتابخانه غير از قرآن هيچ چيزي نيست. ما هر کتابي را از دور ببينيم چه کوچک چه بزرگ چه با جلدهاي گوناگون، مي‌فهميم اين قرآن است، چون در اين کتابخانه غير از قرآن چيزي ديگر نيست؛ لذا شک در آن‌جا معنا ندارد. هميشه شک ضلع سوم قرار مي‌گيرد براي موجود دو ضلعي؛ يعني اگر ما يک «الف» داشتيم يک «باء» داشتيم هر دو وجود داشت و در دسترس ما نبود شک پديد مي‌آيد که اين چيزي که ما ديديم «الف» است يا «باء»؟! اما اگر در اين کتابخانه غير از «الف» چيزي ديگر نبود، شک هم نيست. در قيامت شک وجود ندارد، چون هر چه هست حق است. دنياست که جاي شک است، براي اينکه هم حق وجود دارد هم باطل، هم خير وجود دارد هم شرّ، هم حسن دارد هم قبيح، هم صدق دارد هم کذب؛ لذا امر ثالث متولد مي‌شود. ولي جايي که جز حق در آن نيست، شک در آن فرض ندارد، ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾. خود اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ را بخواهيم معنا کنيم اين هم نفي جنس است؛ يعني هيچ شکي در آن روز نيست؛ نه کسي شک مي‌کند نه شيء مشکوکي در آن‌جا وجود دارد، اصلاً شک در آن‌جا وجود ندارد. يک چنين چيزي که کلّ صحنه با نور خدا روشن است، آن روزي که ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت‌﴾[21] است، ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[22] است، ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب‌﴾؛[23] طوماروار بساط اينها جمع مي‌شود، سماوات جمع مي‌شود، ستاره‌ها جمع مي‌شود، برقي در کار نيست، شمس و قمري نيست: ﴿لا يَرَوْنَ فيها شَمْساً وَ لا زَمْهَريراً﴾؛[24] در بهشت اين طور است، در صحنه قيامت اين طور است؛ لذا هر کس نور خودش را به همراه خود بايد ببرد. شما رواياتي که مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) نقل کرد در بحث معاد ملاحظه بفرماييد. مي‌فرمايد بعضي هستند که در صحنه قيامت کلّ فضا برايشان روشن است: ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ﴾، بعضي اصلاً جلوي پاي خودشان را نمي‌بينند، اينها کنار هم هستند. اين معلوم مي‌شود که نور را خود انسان بايد ببرد. اگر نور برای شمس و قمر بود، براي همه بود. اين رواياتي که مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در کتاب معاد بحار نقل کرد را ملاحظه بفرماييد. دو نفر هستند کنار هم هستند، اين يکي ﴿نُورُهُمْ يَسْعَي بَيْنَ أَيْدِيِهمْ﴾، خيلي جاها و فضاي فراواني را روشن کرده راه مي‌رود؛ اما آن يکي که کنارش است جلوي پاي خودش را نمي‌بيند. چطور دو نفر از يک خانه يا يک مغازه يکي مؤمن است يکي غير مؤمن، يکي آينده و گذشته را با هدايت قرآن مي‌بيند، يکي هم آخر خط را همان قبرستان مي‌داند، اين هم همين طور است. پرسش: قرآن دارد که ﴿كَيْفَ كَذَبُوا عَلی‌ أَنْفُسِهِمْ﴾؟[25] پاسخ: اين ترفند است. اين مثل آدم بددهن، اين آدم بددهن در خواب هم که حرف بزند فحش مي‌گويد. اين اختياري نيست، اين ظهور ملکات نفساني است؛ لذا حضرت فرمود: ﴿انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾، با اينکه ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً﴾؛[26] با اينکه اعتراف دارند کافر هستند و مشرک هستند. ببين چگونه حرف مي‌زند؟ شما تجربه کرديد، آدم‌هاي بددهن که مرتب به اين و آن فحش مي‌گويند، در خواب هم که حرف مي‌زنند فحش مي‌گويند. آدم‌هاي خوش‌دهن در خواب هم که حرف مي‌زنند مؤدبانه حرف مي‌زنند. در خواب که اختياري براي آدم نيست. در خواب، زبان در اختيار ملکات آدم است نه در اختيار خود آدم؛ چه خوب چه بد! بعد از مرگ وقتي حرف مي‌زند، در اختيار ملکات اوست، آدم دروغگو غير از دروغ چيزي ديگر نمي‌گويد، ولي وقتي صحنه محاکمه شد علني شد، بله، ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾. اين گونه مي‌شود.

بنابراين در همان سوره مبارکه «انعام» که بحثش گذشت، ذات اقدس الهي به پيامبرش فرمود ببين ترفندش را نگاه کن! اين از طرفي شرک و علامت شرک را به همراه دارد. چون در بحث شهادت اعضا و جوارح سه چهار قسمت بود؛ يک وقت است که انسان به صورت بشر عادي درمي‌آيد اعضا و جوارح او شهادت مي‌دهند. انسان به آن اعضا و جوارح اعتراض مي‌کند: ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾،[27] اين برای يک مرحله است. يک مرحله است ـ معاذالله ـ کسي به صورت گرگ درآمده، دست و پاي او شهادت مي‌دهند که درّنده است. اينجا ديگر جاي سؤال و جواب نيست. اين شهادت عملي است. اگر کسي ـ معاذالله ـ به صورت گرگ درآمده دست و پاي او شهادت مي‌دهند بدون اعتراض؛ اما آن‌جايي که به صورت انسان محشور است هنوز، وقتي دست و پاي او شهادت مي‌دهند: ﴿تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ﴾، ﴿قَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾، پس يک مرحله شهادت فعلي است که شهادت فعلي جاي براي اعتراض نيست. در بخشي از آن حرف‌ها هم اين شخص ملکاتش دارد ظهور مي‌کند، با اينکه ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعيرِ﴾. پرسش: آياتی غير از امکان معاد برای اثبات معاد هم وجود دارد؟ پاسخ: بله، چندين يعني چندين برهان قبلاً گذشت. فرمود ما عالمي آفريديم با همه تلاش و کوشش و انبيا و اوليا، هر کس هر کاري بخواهد بکند که لغو مي‌شود! ما اهل بازي نيستيم. اينجا جاي بازي نيست؛ يعني شما خيال کرديد ما اين سفره خلقت را پهن کرديم که هر صدامي بيايد هر علي عبدالله صالحي بيايد هر کاري بکند بکند؟! هر ترامپي بيايد هر کاري بکند بکند؟! ما نفَس همه را بند مي‌آوريم. اينکه مي‌گويد حق حق حق، يعني همين! عالم هدفمند است فرمود ما بازيگر نيستيم بازيچه نيست عالم. ﴿أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنَا لاَ تُرْجَعُونَ﴾،[28] اين چه خيالي است مي‌کنيد؟ نه عالم جاي بازي است نه ما بازيگر هستيم! هر چيزي حسابي دارد کتابي دارد. مثقال ذرّه‌اي خير بکنيد مي‌بينيد. مگر ما اينجا بساط بازي پهن کرديم؟ تئاتر پهن کرديم؟ هم به صورت قضيه سالبه در قرآن فراوان است، فرمود ما بازيگر نيستيم هم به صورت قضيه موجبه کليه فرمود: ﴿ما خَلَقْناهُما إِلاَّ بِالْحَق﴾،[29] حق يعني هدفمند است. چيزي که هر کسي هر کاري بکند رها باشد مي‌شود باطل مي‌شود بازي، حساب و کتابي نباشد! سحرگاه که مؤمنين بلند مي‌شوند به ياد معاد هستند مي‌گويند اين عالم باطل نيست: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾،[30] اين صحنه وسيع و عظيم و دقيق، يک حساب و کتابي دارد. يعني هر کسي بيايد هر کاري بکند بکند؟! فرمود: ما نه غافليم نه بازيگر هستيم، نه لاعب هستيم، نه لغو هستيم.

اينها «اشراط السّاعة» است. ﴿إِذَا رُجَّتِ الأرْضُ رَجّاً﴾، زمين لرزه است، نه يک گوشه زمين! ﴿وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً﴾، اين مبسوس مي‌شود، تکه تکه مي‌شود، پوک مي‌شود. ﴿فَكَانَتْ هَبَاءً مُّنبَثّاً﴾؛ مثل ذرات ريز در هوا پراکنده مي‌شود. زمين صاف صاف مي‌شود، ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَ لاَ أَمْتاً﴾.[31] پرسش: اين دليل نمی‌شود که زلزله فقط برای زمين است؟ پاسخ: نه، اين زمين هم زلزله دارد، چون ﴿إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شي‌ْءٌ عَظِيمٌ﴾، که در سوره مبارکه «حج» آمده آن هم همين را مي‌خواهد بيان کند. آيه اوّل سوره مبارکه «حج» اين است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ‌ءٌ عَظِيمٌ﴾، جهان‌لرزه است. بارها مثال گفته شد؛ وقتي آدم پارچه‌اي را مي‌آورد عده‌اي امضا مي‌کنند کاغذي را امضا مي‌کنند اين يک صفحه است، وقتي لوله کردند تا کردند مي‌شود طومار. تا باز هست که طومار نيست. اين طومار را مي‌گويند سجلّ. «سجلّ»؛ يعني طومار. فرمود همان طوري که طومار اين مکتوبات را جمع مي‌کند، ما اين کلماتي را که در عالم هست، اين ستاره‌ها کلمات ما هستند، اين جبال و موجودات زميني کلمات ما هستند، اين کلماتي که در اين صحنه هست ما اين طومار را جمع مي‌کنيم: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب‌﴾،[32] «سجلّ»؛ يعني طومار. اگر يک پارچه يک متري يا يک کاغذ ده سانتي را شما داشته باشيد بعد لوله بکنيد، مي‌شود طومار. وقتي باز باشد ديگر کاغذ است و پارچه. وقتي لوله مي‌کنيد مي‌شود طومار، به آن مي‌گويند سجلّ. فرمود همان طوري که طومار آن مکتوبات را در درون خود جمع مي‌کند، ما اين طومار را درست مي‌کنيم: ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ﴾، چگونه جمع مي‌کنيم؟ ﴿كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُب‌﴾، بعد «يوم النّشور» در مي‌آيد. در اين دست ما فشار مي‌دهيم اين را دگرگون مي‌کنيم بعد اين را باز مي‌کنيم «يوم النّشور» همين است همه موجودات عالم نشري دارند، حشري دارند «الي الله»! هيچ موجودي نيست که تسبيح‌گوي او نباشد برابر آيه سوره مبارکه «اسراء»: ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾،[33] اينها هم پاداش خودشان را ببينند اينها هم بايد در صحنه شهادت بدهند يا شکايت کنند. پرسش: ...؟ پاسخ: عوض نه، ذات بي‌نهايت ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‌ شَأْنٍ﴾[34] است که در سوره مبارکه «الرحمن» خوانديم. امروز در اين شأن است فردا در آن شأن است ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‌ شَأْنٍ﴾، دنيا شأني از شئون خداست، برزخ شأني از شئون خداست، قيامت شأني از شئون خداست؛ منتها بهشت مظهر «هو الباقي» است که ﴿خالِدينَ فيها أَبَداً﴾،[35] ما يک موجود ابدي خواهيم بود اين موجود ابدي کالاي ابدي مي‌خواهد. کالايي که ده ميليارد صد ميلياد سال زمان اوست، اين به درد بهشت نمي‌خورد. اين است که معارف توحيدي ولايت، نبوت، امامت، اينها ابدي است. اين در همين آيه سوره مبارکه فرمود سعي کنيد سابق باشيد. اين بحث چون چندين بار گذشت ديگر حالا اينجا فقط اشاره مي‌کنيم. اين قرآن کريم به ما مي‌گويد اينجا جاي ايستادن نيست توقف ممنوع! اگر کسي اينجا بايستد و ايستا باشد مغبون مي‌شود، چون هر لحظه دارد عمر مي‌دهد و چيزي نمي‌گيرد: ﴿يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذلِكَ يَوْمُ التَّغَابُنِ﴾،[36] مغبون است. بايد حرکت کرد. اين حرکت يک معرفت مي‌طلبد. آنها که حسّ و تجربه مي‌طلبند، مي‌گويند تا نبينيم باور نمي‌کنيم، تا مشاهده نکنيم ايمان نمي‌آوريم، اينها ايستاده‌اند و مي‌پوسند؛ لکن خيال کردند پوسيدند راه ديگري دارند. اينها اصلاً مرگ را فراموش کردند. اينها هيچ! آنها که معرفت صحيح دارند، اين معرفت صحيح را بايد بازسازي کنند، يک؛ بعد از معرفت هجرت کنند «من الباطل الي الحق، من الکذب الي الصدق، من الشّر الي الخير، من القبيح الي الحسن» هجرت کنند که فرمود: ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر﴾،[37] حالا هجرت از مکه به مدينه يک گوشه هجرت است. عمده اين است که از باطل به حق انسان هجرت است، از جهل به علم هجرت کند ﴿وَ الرُّجْزَ فَاهْجُر﴾، اين مرحله ثانيه که هجرت است. فرمود اينجا که راه وسيع است هر اندازه بخواهي تند بروي برويد، چرا معطل هستيد. ﴿سارِعُوا﴾؛[38] سرعت بگيريد کسي مزاحم شما نيست. «تا سر رود به سر رو تا پا به پا بپو»؛[39] اين مرحله سوم است. وقتي که مرحله سوم انسان سريع شد اهل سرعت شد، به او مي‌گويند چرا جلو نمي‌زني؟ سبقت بگير! چرا نمي‌گويي من بايد جلوتر بروم؟ اينکه دنيا نيست که بگويي من بايد بالا باشم من بشوم عظما! اين آخرت است چرا جلو نمي‌روي؟ ﴿فَاسْتَبِقُوا﴾؛[40] سبقت بگيريد، «سابقوا»؛ مسابقه بدهيد، برنده بشويد، اين مرحله چهارم است. حالا که ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ﴾ شديد، جلو افتاديد به فکر دنباله‌هايتان باشيد اين هم بد نيست؛ يعني بعد از معرفت، هجرت است، بعد از هجرت، سرعت است بعد از سرعت، سبقت است حالا که مراحل چهارگانه تمام شد جلو افتاديد اين مراحل چهارگانه را هم که از او خواستيد و او لطف کرد، مي‌گوييد خدايا آن توفيق را بده که من امام اين ملّت باشم؛ اگر در يک محله زندگي مي‌کنم متقيان آن محله به من اطمينان داشته باشم. در حوزه هم اين گونه باشد، در دانشگاه هم اين گونه باشد، در اداره هم اين گونه باشد، در محله هم اين گونه باشد: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾[41] اينکه بد نيست. خدايا! توفيق بده که من بروم بالاتر. اين دنيا که نيست. اين را در قرآن گفت مردان الهي از خدا امامت مي‌طلبند. عده‌اي فکر مي‌کردند اين مقام شامل افراد عادي نمي‌شود گفتند بايد اين گونه قرائت کرد: «وَ اجْعَلْ لنا من المتقين اماما»! چرا اين گونه قرائت مي‌کنيد؟ آيه که اين است، آيه اين است: ﴿وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً﴾، اينکه بد نيست. من طرزي باشم که پاکان اين جامعه به من اقتدا بکنند. اگر ـ خداي ناکرده ـ کسي من و ما داشته باشد که به اين مقام نمي‌رسد. اين پس براي همه هست. به ما گفتند اين مرحله پنجم برای شماست چرا جلو نمي‌افتيد؟ آن مسئله مال و امثال آن و دنبال عظميٰ گشتن و اينها بله دنياست اينها پايانش مار و عقرب است؛ اما من طوري باشم که پاکان عالم مرا قبول داشته باشند اينکه بد نيست. فرمود سابقون کارشان اين است اينکه سابق است متقي است و مقرب است به ما نزديک شد. همه به خدا نزديک‌اند؛ اما هر کسي به اندازه خودش آنهايي که ﴿السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ٭ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾ هستند. فرمود: ﴿إِذَا رُجَّتِ الأرْضُ رَجّاً ٭ وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً﴾، اين ﴿فَكَانَتْ﴾ هم از آن ﴿فَكَانَتْ﴾هايي است که ما بگوييم نمي‌فهميم. ناچاريم بگوييم «فصارت هبائاً منبثّا». آن‌که ديد باطني دارد اليوم هم کوه را يک هباء منبثّ مي‌بيند. ما که کوه را رواسي مي‌بينيم صخور مي‌بينيم و مانند آن، آن روز معلوم مي‌شود که «صارت هبائاً منبثّا»، بعد فرمود شما سه صنف هستيد. در حقيقت چهار صنف هستند: ﴿وَ كُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً﴾، اصحاب ميمنه هستند و اصحاب مشئمه هستند و سابقون. آنهايي که خوب‌اند دو طايفه‌اند يا سابق‌اند يا اصحاب ميمنه. آنهايي که بد هستند به اجمال از آنها به اصحاب مشئمت، مشئوم نه ميشوم! «مشئوم»؛ يعني شئامت و زشتي. اينها هم دو گروه‌اند يک عده ائمه کفر هستند يک عده مي‌گويند: ﴿رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ كُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ﴾،[42] آنها هم دو گروه هستند؛ منتها آنها دو گروه را در يک گروه ذکر فرمودند، اينها چون اساس رحمت الهي را مي‌خواهند باز کنند اينها را به صورت مقرب و به صورت اصحاب يمين ذکر فرمود.

 


[39] ديوان ملا هادي سبزواري، غزل150.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo