< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

97/07/23

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 1تا5 سوره تحریم

﴿یا اَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما اَحَلَّ اللَّهُ لَکَ تَبْتَغی‌ مَرْضاتَ اَزْواجِکَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (1) قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ اَیْمانِکُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ (2) وَ اِذْ اَسَرَّ النَّبِیُّ اِلی‌ بَعْضِ اَزْواجِهِ حَدیثاً فَلَمَّا نَبَّاَتْ بِهِ وَ اَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ اَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّاَها بِهِ قالَتْ مَنْ اَنْبَاَکَ هذا قالَ نَبَّاَنِیَ الْعَلیمُ الْخَبیرُ (3) اِنْ تَتُوبا اِلَی اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ فَاِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْریلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهیرٌ (4) عَسی‌ رَبُّهُ اِنْ طَلَّقَکُنَّ اَنْ یُبْدِلَهُ اَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَیِّباتٍ وَ اَبْکاراً (5) ﴾

سوره مبارکه «تحریم» که در مدینه نازل شد، گرچه صدر و ساقه این سوره به هم مرتبط است؛ لکن از بخش‌های مختلف ترکیب شده است. بخش اوّل که به مسائل خانوادگی آن حضرت برمی‌گردد و البته موضوع است برای بعضی از احکام مهم، مصدَّر است به اینکه ﴿یا اَیُّهَا النَّبِیُّ﴾، چرا آنچه را خدا حلال کرد خود را از آن محروم می‌کنی؟ نه تحریم فقهی! چون حضرت هرگز از نزد خود تشریع نمی‌کرد که چیزی را تحریم بکند به عنوان حکم فقهی کلّی. چرا خود را از حلال محروم می‌کنی؟ راه برای بهره‌برداری از آن حلال هست. عنوان ﴿یا اَیُّهَا النَّبِیُّ﴾ که قبلاً ذکر شد منافات ندارد که در بعضی از ادعیه که نام مبارک آن حضرت را می‌بریم، نام مبارک حضرت امیر را می‌بریم، می‌گوییم «یا رسول»، «یا علی»! «اکْفِیَانِی‌ فَاِنَّکُمَا کَافِیَانِ‌»،[1] چون دعاها مستحضرید نظیر خود دستورات قرآن کریم، یک بخش مربوط به نیاز است، یک بخش هم مربوط به ناز. دین هم ما را به نیاز دعوت کرده: ﴿اَنتُمُ الْفُقَرَاءُ اِلَی اللَّهِ﴾، [2] هم ما را به ناز دعوت کرد؛ یعنی وقتی نزدیک شدیم به موالیمان، خود را جزء شیعیان واقعی آنها یافتیم، به ما اجازه دادند که با آنها بلکه با خدایمان ناز داشته باشیم نه نیاز. قبلاً هم این بحث گذشت که این دعای نورانی «افتتاح» که از حضرت هست در ماه مبارک رمضان «اللَّهُمَ‌ اِنِّی‌ اَفْتَتِحُ‌ الثَّنَاءَ بِحَمْدِک‌»، بعد از چند سطر می‌رسیم به اینجا که حضرت به ما اجازه داد به خدا عرض کنیم: «مُدِلًّا عَلَیْک‌»؛[3] این ادلال، این باب افعال از باب دلال است نه دلیل؛ یعنی خدایا! ماه مبارک رمضان که شد شما ما را به ضیافت دعوت کردی، ما جزء «ضیوف الرحمان»[4] «... اَنَّ اَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَام سُئِل ‌... قِیلَ لَهُ فَلِمَ حُرِّمَ الصِّیَامُ اَیَّامَ التَّشْرِیقِ قَالَ لِاَنَّ الْقَوْمَ زُوَّارُ اللَّهِ وَ هُمْ فِی ضِیَافَتِهِ وَ لَا یَجْمُلُ بِمُضِیفٍ اَنْ یُصَوِّمَ اَضْیَافَه‌. هستیم حالا که روز را روزه گرفتیم، در این فرصت می‌خواهیم ادلال کنیم، دَلال کنیم، با تو ناز کنیم «مُدِلًّا عَلَیْک‌».

چگونه بنده با خدای خود ناز می‌کند؟ این «مناجات شعبانیه» راه ناز را نشان داده است. مستحضرید که مناجات بعد از منادات است. منادات این است که این شخص دور است و از دور می‌گوید «یا الله»! چون وقتی نزدیک باشد دیگر «یا» نمی‌خواهد. الآن شما که در کنار هم نشسته‌اید وقتی می‌خواهید با یکدیگر صحبت کنید، داد نمی‌زنید، «یا» نمی‌گویید، «وا» نمی‌گویید؛ حرف می‌زنید. این ندا دادن و صدا کردن برای آدم دور است، وقتی آدم نزدیک باشد که جا برای ندا نیست. اصلاً این «یا» و حرف‌های ندا را برای همین گذاشتند. وقتی دو نفر کنار هم نشستند که نمی‌گویند «آی فلان کس». ندا برای دور است. حالا فرق می‌کند بین یای ندا، همزه ندا، ‌ای ندا، ولی به هر حال برای دور است. بعد از منادات، نوبت به مناجات می‌رسد. وقتی نزدیک شدند نجوا می‌کنند و ناز می‌کنند. بعد از منادات که مناجات است، انسان وقتی نوبتش تمام شد، آن‌گاه به صاحبش می‌گوید که حرف من تمام شد، از این به بعد شما با من مناجات کنید، نه منادات.

پس «هاهنا اموراً اربعه: » یک وقت است که از این طرف دور است نداست، یک وقت از آن طرف دور است نداست، این منادات طرفینی است. دو قسمت هم در قبال این دو قسمت قبلی است، وقتی طرفین به هم نزدیک شدند گاهی این مناجات می‌کند، گاهی او مناجات می‌کند. همه امور چهارگانه در این مناجات ائمه (علیهم‌السّلام) هست. اوّل «یا الله، یا الله، یا ربّ، یا ربّ، یا ربّ» اینها منادات است. وقتی که «هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ اِلَیْکَ» شد، «حَتَّی تَخْرِقَ اَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ»[5] شد و انسان به خدای سبحان نزدیک شد، با او مناجات می‌کند. وقتی نفس بند آمد، از آن به بعد به خدا عرض می‌کند: تو با من مناجات بکنی «فَصَعِقَ لِجَلَالِک» کذا و کذا، طرزی با من مناجات بکن که من نظیر موسای کلیم (سلام‌الله‌علیه) که ﴿فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً وَ خَرَّ مُوسی صَعِقاً﴾،[6] آن صعقه‌ای که نصیب موسای کلیم شد به‌اندازه ظرفیت ما هم بهره ما بشود.

این حرف‌ها مربوط به کیست؟ برای کسی است که اوّل منادات است، بعد مناجات است، مناجات طرفینی هست، گاهی این بنده مناجات می‌کند، گاهی الله با او مناجات می‌کند. در چنین فاز و فضایی انسان با خدا ناز می‌کند، دیگر سخن از نیاز نیست. دیگر کمال محبت را احساس می‌کند. خدایا! اگر تو به من اعتراض بکنی بگویی چرا گناه کردی؟ من می‌گویم تو که بزرگ‌تر بودی و هستی چرا نبخشیدی آبروی مرا بردی؟! این جزء نکات برجسته آن مناجات است: «اِلَهِی اِنْ‌ اَخَذْتَنِی‌ بِجُرْمِی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ‌»؛[7] اگر مرا مؤاخذه بکنی بگویی چرا گناه کردی؟ من هم ـ معاذالله ـ مؤاخذه می‌کنم می‌گویم تو که بزرگ‌تر بودی چرا آبروی ما را بردی؟ چرا نبخشیدی؟ این برای کیست؟ برای یک آدم عادی است؟ یا برای کسی که به مناجات رسیده و دارد با خدا ناز می‌کند، نه نیاز؟ تا اینجا هم راه باز است که با او این گونه درد و دل کنیم. «اِنْ‌ اَخَذْتَنِی‌»؛ یعنی مؤاخذه کردی مرا «بِجُرْمِی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ‌»؛ من هم مؤاخذه می‌کنم می‌گویم تو که بزرگ‌تر بودی چرا نبخشیدی؟ این برای کیست؟ پس راه تا آن‌جا باز است و به ما اجازه دادند که این «مناجات شعبانیه» را بخوانیم. نگفتند مخصوص ائمه (علیهم‌السّلام) است، نه نیابتاً بخوانیم. حالا فرض کنید کسی خمپاره خورده در جنگ، این به خودش حق می‌دهد که با خدا یک چنین حرفی بزند، چون هر چه داشت در راه خدا داد، پس این راه باز است. حالا ما نداریم دیگران دارند.

اگر این نسبت به ذات اقدس الهی هست، آن وقت این نام مبارک حضرت را بردن، «یا علی» گفتن، «اکْفِیَانِی‌ فَاِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَاِنَّکُمَا نَاصِرَان‌»، راه حلّ می‌شود که ما آنها را به اسم کوچکشان هم صدا بزنیم. این برای حال عادی نیست، برای کسی است که آن مراحل مناجات را دارد با خدا می‌تواند آن چنان سخن بگوید با اولیای الهی هم می‌تواند درد دل کند، برای اینکه ما قبول کردیم اینها پدران ما هستند. حضرت فرمود: «اَنَا وَ عَلِیٌّ اَبَوَا هَذِهِ الْاُمَّةِ»[8] ما هم باور کردیم اینها پدران ما هستند. قبول کردیم برای خودمان شناسنامه گرفتیم گفتیم اینها پدران ما هستند. پسر با پدر این طور حرف می‌زند یا نمی‌زند؟ این راه را به ما نشان دادند؛ یعنی تا اینجا راه باز است که بگویید: «یا علی»! «اکْفِیَانِی‌ فَاِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَاِنَّکُمَا نَاصِرَان‌».

اما اینکه وجود مبارک حضرت سؤال شد که با دستان مبارکشان کسی را کشتند یا نه؟ نقل نکردند که حضرت با دستان خودشان در جنگ‌ها کسی را کشته باشند. البته فرمانده جنگ بودند، دستور می‌دادند و عده‌ای را به هلاکت می‌رساندند، عده‌ای را هم اسیر می‌گرفتند.

پرسش: ﴿وَ ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْت﴾[9] به چه معناست؟

پاسخ: آن هم همین طور است.

پرسش: حقیقتاً همین بوده یا نه؟

پاسخ: حقیقتاً «رمی» بوده است. این «رمی» هم به مظهر اسناد دارد هم به ظاهر. به مظهر اسناد دارد، برای اینکه وجود مبارک پیغمبر رمی کرده است. به ظاهر اسناد دارد، برای اینکه این آینه اوست. این قرآن کریم سراسر جهان را آینه می‌داند. آدم وقتی که این آینه گَرد بگیرد فقط شیشه را می‌بیند. گَرد و غبار همین سیّئات ماست. چرا قرآن می‌فرماید یک عده کور هستند؟ اینکه آینه است، چیزی در قرآن هست که خدا آن را آیت نداند؟ اینکه نیست و آیت هم در آن روز تحلیل شد که آیت بودن برای ارض و سماء و «ما فیهما و ما بینهما» از سنخ عرض مفارق نیست که ما بگوییم «الماء حارٌّ، الماء باردٌ» گاهی سرد است گاهی گرم است. زمین گاهی آیت حق باشد گاهی نباشد، این طور که نیست، یک؛ از سنخ عرض لازم نیست؛ نظیر «الاربعة زوجةٌ»، زیرا عرض لازم گرچه لازم معروض هست ولی در مرتبه معروض نیست متاخّر است، این دو؛ پس می‌شود ذاتی. ذاتی هم از سنخ «الانسان ناطقٌ» نیست که ذاتی هویت باشد، چرا؟ چون ماهیت اصل نیست، اصل آن هویت و هستی است که خدا داده است، این سه؛ پس ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾،[10] شب آیت حق است روز آیت حق است نور آیت حق است تاریکی آیت حق است، اینها از سنخ «الانسان ناطقٌ» نیست که ذاتی ماهیت باشد، چهار؛ اگر گفتیم «الارض آیت الله، آیت الحق»، مثل اینکه بگوییم «النور نورٌ»، مثل اینکه بگوییم «الوجود موجودٌ» که این ذاتی به معنی هویت است نه ذاتی به معنی ماهیت. اگر زمین و آسمان و هر چه در آسمان و زمین است آیت حق است آینه حق است، هر دانشمندی درباره آینه حق بحث می‌کند. دیگر فرض ندارد که این علم، علم دینی نباشد. اگر فضای دانشگاه فضای اسلامی هست که هست، اینها دارند درباره آینه حق بحث می‌کنند. ما الآن درباره آینه قولی خدا بحث می‌کنیم می‌گوییم خدا چنین گفت خدا چنین گفت این حرف‌های ما و بحث‌های ما می‌شود دینی. آن عزیزان و بزرگان و اساتید دانشگاه که درباره زمین‌شناسی، آسمان‌شناسی، هواشناسی، دریاشناسی، نفت‌شناسی، گازشناسی، اینها بحث می‌کنند درباره اینکه خدا چنین کرد خدا چنین کرد خدا چنین کرد! اگر آن‌جا دینی‌تر از حرف ما نباشد لااقل در حدّ حرف ماست. ما می‌گوییم خدا چنین گفت می‌شود دینی، اما او می‌گوید خدا چنین کرد دینی نیست؟! فرض ندارد که ما علمی داشته باشیم غیر دینی؛ البته علوم اعتباری که خود بشر می‌سازد؛ نظیر فیلم‌ها و آثار و اینها که کار بشر است اینها از سنخ علم دینی بودن بیرون است به هدف برمی‌گردد؛ اگر آن سازنده غرضش خدا و پیغمبر و حفظ مردم و اخلاق مردم باشد بر اساس غرضش که «اِنَّمَا الْاَعْمَالُ بِالنِّیَّات‌»، [11] صبغه دینی پیدا می‌کند. وگرنه خود این کار، کار خدا نیست؛ کار بنده خداست که از مبادی خیاری او نشات گرفته گرچه «مع الواسطه» به الله می‌رسد.

غرض این است که فرض ندارد که چیزی در عالم خلق بشود و آیت حق نباشد؛ منتها اگر کسی در این آینه اسمای الهی را نمی‌بیند قرآن می‌گوید: ﴿صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ﴾[12] یک عده واقعاً کور هستند.

معنای اینکه فرمود: ﴿لِمَ تُحَرِّمُ﴾، نباید این باشد که ـ معاذالله ـ یعنی تو تشریع کردی؛ یعنی چرا خودت را از این کار محروم کردی؟ یک راه حلالی بود. ﴿لِمَ تُحَرِّمُ ما اَحَلَّ اللَّهُ لَکَ﴾، راه هم باز است حالا این یک وقت است انسان سوگند یاد می‌کند، بعد اگر حنث قسم خورد؛ یعنی معصیت کرد باید کفاره بدهد، این از آن قبیل نیست. یک وقت است از باب ترک اُولاست یا راه‌حلّ نشان دادن است یا از قبیل صدقه دادن است که اگر شما احساس خطر کردید صدقه بده و این کار را انجام بده «سیروا علی بسم الله» بشود از این قبیل است که شما این کار را کردی، چیزی که برای شما حلال بود خود را از آن محروم کردی، برای اینکه بعضی از همسران شما راضی باشند. ولی خدای سبحان «غفور رحیم» است و راه‌حلّ هم به شما نشان می‌دهد که چگونه شما این سوگند را باز کنید، مثل اینکه وقتی احساس نحس بودن کردید صدقه بدهید، توکل کنید و مانند آن، این راه را طی کنید. ﴿قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ اَیْمانِکُمْ وَ اللَّهُ مَوْلاکُمْ﴾.

پرسش: ترک اُولی برای پیامبر حساب نمی‌شود؟

پاسخ: حالا چه بود، ذات اقدس الهی در همین حدّ ذکر می‌کند که این کار را بر خودت سخت گرفتی، نه در مسائل دینی، یک؛ نه در مسائل اجتماعی، دو؛ چرا خودت را به زحمت‌انداختی؟ یک وقت است که ترک اُولی است نسبت به دستور خدا، یک وقت ترک اُولی است نسبت به جامعه اسلامی، یک وقت نه، خودت را چرا فشار آوردی؛ نظیر ﴿طه ٭ ما اَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی﴾؛[13] خودت را چرا به زحمت می‌اندازی؟ از آن سنخ است. البته این هنوز توضیحات دیگری هم باید داشته باشد که مطرح می‌شود.

این ﴿وَ اِذْ﴾؛ یعنی «و اذکُر». این متن قبل از شرح است. حالا شرح می‌دهند که آن چه بود؟ آن راز را به چه کسی گفت؟ چرا حضرت بر خودش حلال را حرام کرد؛ یعنی خود را محروم کرد؟ حالا قصّه از اینجا شروع می‌شود: ﴿وَ اِذْ﴾؛ یعنی «و اذکُر». «اُذکُر» آن وقتی که ﴿اَسَرَّ النَّبِیُّ اِلی‌ بَعْضِ اَزْواجِهِ﴾؛ رازی را وجود مبارک حضرت برای برخی از همسرانش ذکر کرده است. این سِرّ بود و یک نوع راز بود و او نباید این راز را آشکار می‌کرد. پس رازی را حضرت برای بعضی از همسرانش گفت و این چون راز بود او موظّف بود برای دیگران نگوید، این دو؛ لکن او خلاف کرد و این راز را به بعضی زن‌های حضرت گفت. ﴿فَلَمَّا نَبَّاَتْ﴾؛ این زن به این راز برای برخی از زنان دیگر، این سه؛ چهار: ﴿وَ اَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ﴾، ذات اقدس الهی از راه وحی به پیامبر فرمود این رازی که شما به فلان زن گفتی، این برای آن زن دیگر بازگو کرد و گفت. ﴿اَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ﴾؛ خدا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را از این افشای راز آن زن آگاه کرد. پنج: ﴿عَرَّفَ بَعْضَهُ﴾؛ حضرت به این زن گفت تو این مطلب را به آن زن گفتی. ﴿وَ اَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ﴾؛ بقیه را نگفت. تمام حرف‌هایی که این زن برای آن زن نقل کرد حضرت نگفت که اینجا تا آن‌جا را گفتی، بخشی از حرف‌های او را به این زن گفت که این حرف‌ها را تو به آن رساندی. ﴿فَلَمَّا نَبَّاَها بِهِ﴾؛ وقتی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) این زن را به این افشای راز آگاه کرد. این «نبّا»؛ مثل «انبا»؛ یعنی گزارش داد خبر داد. «نَبَا»؛ یعنی خبر «نَبَّاَ»، یعنی خبر داد. آن‌گاه این زن که راز را فاش کرد: ﴿قالَتْ مَنْ اَنْبَاَکَ هذا﴾؛ چه کسی به تو گفت که من این راز را به آن خانم گفتم؟ حضرت فرمود: ﴿نَبَّاَنِیَ الْعَلیمُ الْخَبیرُ﴾، این یک بخش.

بعد ذات اقدس الهی به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌فرماید به اینها بگو: ﴿اِنْ تَتُوبا اِلَی اللَّهِ﴾، تو که راز را فاش کردی، آن دوست تو که همراز توست راز تو را تحمّل کرد، هر دو با من مشکل دارید: ﴿اِنْ تَتُوبا﴾، چون یکی حفصه بود یکی عایشه. خدا می‌فرماید: ﴿اِنْ تَتُوبا﴾؛ یعنی تو‌ای حفصه و او عایشه! ﴿اِلَی اللَّهِ﴾، زمینه برای توبه باز است. بدانید که ﴿صَغَتْ قُلُوبُکُما﴾؛ دل‌های شما بیمار شد. مستحضرید که قلوب جمع است و اینها دو نفر بودند دو تا قلب بود. مضاف الیه تثنیه است، مضاف جمع است. در اضافه به تثنیه گاهی مضاف مفرد می‌آورند، گاهی تثنیه می‌آورند، گاهی جمع. می‌گویند جمع افصح است؛ لذا هم در ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ﴾ نفرمود: «فاقطعوا یدیهما»؛ فرمود: ﴿فَاقْطَعُوا اَیْدِیَهُمَا﴾.[14] دست دزد را می‌بُرّند یعنی چهار انگشت یکی از دست‌ها را. دیگر یکی برای این دزد است سارق است یکی هم برای سارقه، دیگر ایدی نیست؛ «یدین» است. مضاف الیه تثنیه است درست است: ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ﴾. مضاف هم باید تثنیه باشد نه جمع؛ لکن می‌گویند فصاحت در این است که در اضافه به تثنیه، جمع به کار برده می‌شود؛ لذا فرمود: ﴿وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا اَیْدِیَهُمَا﴾. با اینکه «یدین» است نه «ایدی». اینجا با اینکه «قلبین» است نه قلوب، فرمود: ﴿صَغَتْ قُلُوبُکُما﴾، این را گفتند افصح است.

پس حرف، حرف خداست، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دارد به حفصه و عایشه می‌فرماید که ﴿اِنْ تَتُوبا اِلَی اللَّهِ﴾ بدانید که ﴿صَغَتْ قُلُوبُکُما﴾ گوینده خداست و پیغمبر دارد نقل می‌کند. خدا می‌فرماید: ﴿اِنْ تَتُوبا﴾، این طوری است. ﴿وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ﴾؛ یعنی هر دو اگر علیه پیغمبر تظاهرات کردید. «تظاهر»؛ یعنی ظهیر یکدیگر بودن، به یکدیگر ظَهر دادن، پشتیبانی کردن، پشتوانه شدن. حرف خداست که به این دو زن می‌گوید: ﴿وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ﴾. پس ﴿اِنْ تَتُوبا﴾ حرف خداست و مخاطب این دو زن هستند. ﴿تَظاهَرا﴾ حرف خداست مخاطب این دو زن هستند این هر دو فعل، فعل خطاب است. ﴿اِنْ تَتُوبا اِلَی اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُما﴾.

پرسش: این «تَظاهَرا» معنایش این نیست که آن اسراری که به شما گفتند ظاهر کنید؟

پاسخ: نه، ﴿اِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ﴾، حالا آنها چه کار کردند؟ شما قصد مظاهره دارید علیه پیغمبر می‌خواهید مظاهره کنید؛ یعنی ظهیر یکدیگر باشید، پشتبان یکدیگر و پشتیبان یکدیگر باشید، علیه او بخواهید قیام بکنید، ﴿وَ اِنْ تَظاهَرا عَلَیْهِ﴾ بدانید کاری از پیش نمی‌برید، برای اینکه ﴿اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ﴾، یک؛ ﴿جِبْریلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنینَ﴾ که مصداق کاملش گفتند حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) است و همه اینها ظهیر او هستند. ﴿وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهیرٌ﴾.

بعد می‌فرماید بسیار خوب! حدّ عادی‌اش این است. حالا آن مسائل آخرتش سر جای خود محفوظ است. ممکن است که وضع خانوادگی شما به هم بخورد، حضرت شما را طلاق بدهد، وقتی شما را طلاق داد شما مشکل پیدا می‌کنید نه حضرت، چرا؟ ﴿عَسی‌ رَبُّهُ﴾، حرف خداست. خدا می‌فرماید که ممکن است پروردگار پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اگر شما را طلاق بدهد زن‌های بهتری نصیب او بکند. حرف، حرف خداست. خدا می‌فرماید که ﴿عَسی‌﴾ ربّ پیغمبر، اگر شما را طلاق بدهد، همسران خوبی نصیبش بکند: ﴿عَسی‌ رَبُّهُ اِنْ طَلَّقَکُنَّ اَنْ یُبْدِلَهُ اَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ﴾، مستحضرید که زوجه خیلی فصیح نیست؛ لذا در قرآن کلمه زوجه به کار برده نشده است. جمعش هم که زوجات است به کار برده نشده است. به کلّ واحد از زن و مرد می‌گویند زوج. مرد زوج است، زیرا اگر کسی به کنار او بیاید می‌شود دو تا. مرد زوج است، زیرا اگر کسی به کنار او بیاید می‌شود زوج. زوج به کلّ واحد می‌گویند، نه یعنی به یک نفر در جمیع شرایط بگویند زوج. به این یک نفر به لحاظ اینکه همسری دارد می‌گویند زوج؛ لذا هم مرد زوج است، هم زن زوج. زوجه آن قدر مثل زوج فصیح نیست؛ لذا در قرآن نه زوجه به کار رفت، نه زوجات. همه‌اش ازواج به کار رفت.

پرسش: ...

پاسخ: جبرئیل از آنها بالاتر است. ملائکه بسیاری از آنها زیر مجموعه جبرئیل (سلام‌الله‌علیه) هستند. جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل ( (سلام‌الله‌علیها) اجمعین) اینها حاملان عرش‌ هستند. هر کدام از اینها براساس ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ اَمِینٍ﴾[15] زیر مجموعه فراوانی دارند، ﴿صالِحُ الْمُؤْمِنینَ﴾ مصداق هستند. همه اهل بیت در درجه اوّل و همه شیعیان در درجه دوم مصداق این صالح هستند؛ یعنی مؤمنان صالح؛ منتها آن قله وجود مبارک حضرت امیر است.

﴿وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهیرٌ﴾، این ملائکه ذکر عام بعد از خاص است؛ گاهی ذکر خاص بعد از عام است، اینجا ذکر عام بعد از خاص است تا روشن بشود که وجود مبارک جبرئیل نسبت به ملائکه فرق دارد؛ چه اینکه ﴿صالِحُ الْمُؤْمِنینَ﴾ هم نسبت به مؤمنین فرق دارد. ﴿بَعْدَ ذلِکَ ظَهیرٌ﴾ بعد فرمود: ﴿عَسی‌ رَبُّهُ اِنْ طَلَّقَکُنَّ﴾، این حرف خداست ممکن است پروردگار پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اگر پیغمبر شما را طلاق بدهد، ﴿اَنْ یُبْدِلَهُ﴾؛ بدل شما همسرانی به او بدهد: ﴿اَزْواجاً﴾ که از شما بهتر هستند، در اسلام، ایمان، قنوت، توبه، عبادت، سائح بودن و مانند آن.

پرسش: ...

پاسخ: اینها همه‌شان مشکل داشتند و اسرار داخلی را به آن دو نفر نقل می‌کردند آنها هم همیشه مواظب بودند که وجود مبارک حضرت امیر مثلاً راه پیدا نکند.

می‌فرماید: ﴿اَزْواجاً خَیْراً مِنْکُنَّ﴾، اینها سِلم هستند، تابع فرمان الهی‌اند و از جان دستورهای الهی و عقاید الهی را پذیرفتند. اهل قنوت و پروای الهی‌اند. اهل توبه‌اند، چون توبه یعنی رجوع؛ اختصاصی به گناه ندارد. کسی که مرتّب دارد رجوع می‌کند، او تائب است. اهل عبادت‌اند و سائح هم هستند که گفتند «دائم العبادة» هستند. صائم‌اند و مانند آن. بعد فرمود اینها دو قسم‌اند: ممکن است یک عده ثیّب باشند، یک عده ابکار باشند.

اینجا کلمه «ابکار» با «واو» ذکر شده است. شما مستحضرید در مغنی و امثال مغنی مطلبی را ذکر کردند به عنوان «واو ثمانیة» این آقایان خیال کردند که این عددها را که می‌شمارند هشت خصیصه‌ای دارد که آن‌جا به هشت که رسیدند واوی ذکر می‌کنند به نام «واو ثمانیه» آن وقت شاهدی هم که ذکر می‌کنند همین سوره مبارکه «کهف» است. آن‌جا وقتی می‌شمارد که خودشان چند نفر بودند، آیه 22 سوره مبارکه «کهف» این است: ﴿سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ﴾، این است که مغنی و امثال مغنی خیال می‌کنند که ثمانیه خصیصه‌ای دارد که اگر ما به هشت رسیدیم باید یک «واو» ذکر بکنیم، برای اینکه در آن‌جا ﴿ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ﴾، نفرمود «ثلاثةٌ و رابعهم کلبهم». بعد فرمود: ﴿خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ﴾، نه «و سادسهم کلبهم»، ولی به هشت که رسید فرمود: ﴿سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ﴾؛ لذا این معمّایی بود برای طلبه‌ها که «واو ثمانیه» چیست «واو ثمانیه» چیست؟ این ظاهراً حرف درستی نیست. ما در فارسی هم این را داریم، ما در فارسی وقتی که چند تا را می‌خواهیم بشماریم، همه اینها را با یک ویرگول ذکر می‌کنیم، آخری را با «واو» ذکر می‌کنیم. این ادبیات ما این طور است. ما می‌گوییم: «کذا، کذا، کذا و»! این «واو» را ما در آخر ذکر می‌کنیم. حالا آن آخری گاهی هفتم گاهی هشتم گاهی دهم است گاهی کمتر است گاهی بیشتر است. «واو» ثمانیه نیست.

در جریان ﴿ثَیِّباتٍ وَ اَبْکاراً﴾، هم همین طور است. شما الآن می‌بینید وقتی چیزی می‌خواهیم بنویسیم اوّلی را که ذکر کردیم یک ویرگول پشت آن می‌گذاریم، دومی و سومی، آخری که رسید یک «واو» می‌گذاریم. اینجا هم همین طور است. اینجا هم خیال می‌کنند که چون این هم هشتمی است «واو» ثمانیه است. می‌بینید: ﴿مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ تائِباتٍ عابِداتٍ سائِحاتٍ ثَیِّباتٍ وَ اَبْکاراً﴾، این ﴿اَبْکاراً﴾ هشتمی است برای اینکه مسلم و مؤمن، دو؛ قانت و تائب، چهار؛ عابد و سائح، شش؛ ثیّبات، هفت؛ ابکار می‌شود هشت. اینها خیال می‌کنند که این «واو» ثمانیه است. اصلاً به آخری «واو» می‌دهند. اینجا هم چون ﴿اَبْکاراً﴾ آخر شد «واو» می‌دهند. این ترجمه‌ای، نه تفسیر! این ترجمه‌ای از این بخش ظاهری است.

مرحوم مفید (رضوان الله تعالی علیه) بحثی دارند در ذیل همین آیه، چون مرحوم شیخ مفید تفسیر قرآن به آن صورت از ایشان نمانده است، این تفسیر قرآن او که مستخرج از تراث شیخ مفید است. در آن‌جا ایشان دارد که «ما هو السرّ؟» که پیامبر به بعضی از ازواج گفت «المسئلة الثالثة و العشرون» این سرّ را دارد معنا می‌کند. این سرّ را به ولایت حضرت امیر معنا می‌کند که ـ ان‌شاءالله ـ فردا می‌خوانیم.

 


[5] الصحیفة العلویة و التحفة المرتضویة، انتشارات اسلامی/ ترجمه رسولی محلاتی، النص، ص185-189.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo