< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

97/09/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 34 تا 47 سوره قلم

﴿اِنَّ لِلْمُتَّقینَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعیمِ (34) اَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمینَ کَالْمُجْرِمینَ (35) ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (36) اَمْ لَکُمْ کِتابٌ فیهِ تَدْرُسُونَ (37) اِنَّ لَکُمْ فیهِ لَما تَخَیَّرُونَ (38) اَمْ لَکُمْ اَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ اِلی‌ یَوْمِ الْقِیامَةِ اِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ (39) سَلْهُمْ اَیُّهُمْ بِذلِکَ زَعیمٌ (40) اَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ فَلْیَاْتُوا بِشُرَکائِهِمْ اِنْ کانُوا صادِقینَ (41) یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ اِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُونَ (42) خاشِعَةً اَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ اِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ (43) فَذَرْنی‌ وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ (44) وَ اُمْلی‌ لَهُمْ اِنَّ کَیْدی مَتینٌ (45) اَمْ تَسْئَلُهُمْ اَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ (46) اَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ (47) ﴾

سوره مبارکه «قلم» که در مکه نازل شد، گذشته از اینکه عناصر محوری سور مکی را داراست، چون به نام قلم و علم و مکتوبات علمی شروع شد، چندین تحلیل علمی درباره اعتراضات یا توقّعات مردم جاهلی دارد. در جاهلیت دو عنصر اصلی بر مردم حکومت می‌کرد؛ یکی اینکه در مسئله‌اندیشه براساس وهم و خیال و گمان حکم می‌کردند که ﴿اِنْ یَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ﴾، [1] در بخش انگیزه بر مدار میل حرکت می‌کردند، نه عقل و عدل که ﴿وَ ما تَهْوَی الْاَنْفُسُ﴾،[2] فرمود: ﴿اِنْ یَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ﴾، یک؛ ﴿وَ ما تَهْوَی الْاَنْفُسُ﴾، دو؛ یا براساس گمان در بخش‌اندیشه؛ یا براساس میل در بخش انگیزه. آن بخش‌اندیشه را آمد اصلاح کرد فرمود وهم و خیال و گمان اینها در معارف عقلی و علمی و جهان‌بینی سهمی ندارد، باید عالمانه و محقّقانه سخن گفت. در بخش انگیزه میل و هوی و هوس و آرزو سهمی ندارند، عقل عملی و عدل سهم دارند. وجود مبارک حضرت که جاهلیت را به تمدن اسلامی تبدیل کرد با سفارش و نصیحت و توسعه کار پیش نبُرد، با عقل و عدل کار را پیش برد. نه اینکه سفارش بکند مواظب باشید محقّقانه حرف بزنید، مواظب باشید عالمانه سخن بگوید، این چنین نبود؛ بلکه برهان آورد، دلیل آورد، ادله عقلی آورد، یک؛ از آنها ادله عقلی خواست، دو؛ آنها در این احتجاجات ماندند، سه؛ اسلام را تثبیت کرد، چهار. اگر مسئولی بخواهد موفق بشود در اداره مملکت مرتّب سفارش بکند به اینکه آدم خوبی باشید به کسی ظلم نکنید با سفارش‌ها و نصایح، اینها در رتبه دوم قرار دارد؛ یعنی بعد از اینکه همه کارها تثبیت شده است و معلوم شد که باید چه کار بکنیم، آن وقت یک واعظ می‌گوید این راه‌هایی که مشخص شده است این راه‌ها را بروید؛ وگرنه قبل از اینکه راه مشخص بشود با سفارش کار پیش نمی‌رود.

اوّل فرمود: «طَلَبُ‌ الْعِلْمِ‌ فَرِیضَةٌ»، [3] که قبلاً هم به عرض شما رسید نفرمود طلب علم واجب است، نفرمود طلب علم فریض است؛ فرمود: «طَلَبُ‌ الْعِلْمِ‌ فَرِیضَةٌ»، این مبتدا مذکر است خبر که مؤنث نیست. این «تاء» تای مبالغه است؛ یعنی تا جان دارید باید بفهمید. وگرنه مبتدا مذکر است خبر مؤنث باشد؟ این «تاء» تای مبالغه است، مثل تای علامة؛ یعنی خیلی خیلی خیلی فهمیدن بر شما واجب است. این آمده اوّل این حرف را زد. نگفت «طلب العلم واجبٌ»، «طلب العلم فرضٌ او فریضٌ»؛ فرمود: «فَرِیضَةٌ»، مثل اینکه ما درباره سیدالشّهداء (سلام‌الله‌علیه) به همان معنا که درباره زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) می‌گوییم عقیله بنی‌هاشم، حسین بن علی به همان معنا عقیله بنی‌هاشم است، چون «تاء» عقلیة که تای تانیث نیست، مثل تای خلیفة است. این «تاء» مبالغه است. زینب کبری خیلی خیلی عاقل است به همان معنا حسین بن علی هم عقیله بنی‌هاشم است. فهمیدن فریضه است، نه فرض. واجب نیست، واجب واجب واجب است، چون جامعه‌ای که نفهمد پیش نمی‌رود. بعد آمد ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ﴾[4] گفت، ﴿وَ الْحِکْمَةَ﴾ گفت، ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ گفت. هم آن مسئله ﴿وَ ما تَهْوَی الْاَنْفُسُ﴾ را که انگیزه است اصلاح کرد، هم ﴿اِنْ یَتَّبِعُونَ اِلاَّ الظَّنَّ﴾ که‌اندیشه است را اصلاح کرد.

بعد هم فرمود چه بخوانید. مرحوم کلینی از وجود مبارک حضرت نقل کرد، از غالب ائمه (علیهم‌السّلام) نقل شده است، ولی اصلش از وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است که فرمود با «انَّمَا» یاد کرد: «اِنَّمَا الْعِلْمُ‌ ثَلَاثَةٌ آیَةٌ مُحْکَمَةٌ اَوْ فَرِیضَةٌ عَادِلَةٌ اَوْ سُنَّةٌ قَائِمَة»؛[5] اوّل معارف دینی، توحید، وحی، نبوت، امامت، ولایت، معاد؛ بعد فقه، احکام فقه؛ بعد اخلاق و امثال اخلاق. اوّل آیه محکمه، بعد فریضه عادله، بعد سنّت قائمه است. ما آمدیم گفتیم آیه محکمه فقه و اصول، فریضه عادله فقه و اصول، سنّت قائمه فقه و اصول، وضع حوزه‌های ما به این صورت درآمد.

پس حضرت تنها سفارش نکرد که آدم خوبی باشید، عالم باشید؛ علم را آورد، خوبی را آورد. هم ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ﴾ شد، ﴿وَ الْحِکْمَةَ﴾ شد، هم ﴿وَ یُزَکِّیهِمْ﴾ شد، هم گفت: «اِنَّمَا الْعِلْمُ‌ ثَلَاثَةٌ»، بعد «وَ مَا سِوَاهُن‌» فضل است. آیه محکمه اوّل، فریضه عادله فقه و امثال فقه، سنّت قائمه حقوق و اخلاق، اینها را یاد بگیرید.

بعد آمد در بسیاری از آیات به مسئله آرزو تکیه کرد، فرمود کار با آرزو پیش نمی‌رود، همان طور که با وهم و خیال پیش نمی‌رود: ﴿لَیْسَ بِاَمانِیِّکُمْ﴾؛ آروزها مشکل آدم را حلّ نمی‌کند. این سوره که به نام «قلم» است تقریباً هفت یا بیشتر، چون این حصرش حصر استقرایی است تحلیل نهایی حصر عقلی نیست؛ فرمود شما که درباره معاد این حرف را دارید، سند شما چیست؟ یعنی در ﴿ن وَ الْقَلَمِ﴾ به ما گفت جامعه یا باید عقل دستش باشد یا نقل معتبر که در قیامت نگوید: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِل﴾؛[6] اگر عقل و نقل را دوتایی جمع کرد که «طوبی له و حسن مآب» ولی حجتی باید داشته باشد که در قیامت نگوید: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِل﴾. این ﴿نَسْمَعُ﴾ نه یعنی ما دلیل عقلی را یاد بگیریم؛ بلکه گوش شنوا داشته باشیم که در معنای ﴿نَسْمَعُ﴾ گذشت. ما می‌گوییم خدا ﴿سَمیعُ الدُّعاء﴾[7] است یعنی چه؟ در این ادعیه و روایات ما هست که «اِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاء»، [8] خدا غیبت را هم گوش می‌دهد، دروغ را هم گوش می‌دهد، هر حرفی را بزنند خدا می‌شنود. ما یک سمع فیزیکی به اصطلاح داریم که هر کسی حرف بزند ما می‌شنویم، یک سمع متافیزیکی داریم که می‌گوییم این جوان به حرف ما گوش نمی‌دهد. حرف ما را نمی‌شنود؛ یعنی ترتیب اثر نمی‌دهد. فلان بچه حرف ما را می‌شنود یا فلان شخص حرف ما را می‌شنود؛ یعنی ترتیب اثر می‌دهد. این ﴿اللَّهُ سَمیعٌ﴾ یک معنا دارد، در ادعیه می‌گوییم: «اِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاء» معنای دیگری دارد که هیچ ارتباطی به آن اوّلی ندارد. «اِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاء»؛ یعنی بزرگواری حرف ما را می‌شنوی، ترتیب اثر می‌دهی. نه اینکه می‌شنوی، غیبت را هم می‌شنود، دروغ را هم می‌شنود، حرف‌های باطل را هم می‌شنود.

پس «اِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاء» یعنی حرف ما را قبول داری. انسان یا باید حرف‌های بزرگان دین و ائمه را بشنود؛ یعنی گوش بدهد و قبول کند، یا خودش لااقل برهان عقلی داشته باشد و طبق آن راه برود، در قیامت نگوید: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ اَوْ نَعْقِل﴾. در این آیه بسیاری از این بهانه‌ها را تبیین کرد. فرمود شما که می‌گویید ـ معاذالله ـ قیامت نیست، اگر هم باشد ما با دیگران یکسان هستیم دو تا حرف داریم: به چه دلیلی می‌گویید قیامت نیست؟ یعنی ذات اقدس الهی عالم را یاوه خلق کرد؟ ﴿اَ یَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَن یُتْرَکَ سُدی﴾.[9] یعنی هیچ حساب و کتابی در این عالم دقیق عقلی نیست هر کس آمد هر حرفی زد هر کاری کرد کرد؟! یا حساب و کتابی هست؟ اینکه فرمود: ﴿اَ یَحْسَبُ الْاِنسَانُ اَن یُتْرَکَ سُدی﴾ که در پایان سوره مبارکه «قیامت» است در همان جا این روایت هست که وجود مبارک حضرت امیر (سلام‌الله‌علیها) که در باغ‌های مدینه کشاورزی می‌کردند این بیل را فشار می‌دادند یا با کلنگ چیزی را می‌کَندند برای رفع خستگی زیر لب این آیه را زمزمه می‌کردند.[10] . ( «... هُوَ فِی حَائِطٍ لَهُ عَلَیْهِ تُبَّانٌ یَتَوکَّا عَلَی مِسْحَاتِهِ وَ هُوَ یَقُول‌ ﴿اَ یَحْسَبُ‌ الْاِنْسانُ‌ اَنْ یُتْرَکَ سُدی اَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی‌ ثُمَّ کانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّی﴾‌ وَ دُمُوعُهُ تَجری عَلَی خَدَّیْه ‌...» ) می‌دانید این کارگرها و کشاورزها و غیر کشاورز که کارهای یدی می‌کنند مقداری زیر لب زمزمه‌ای دارند برای رفع خستگی. حضرت این آیه را زمزمه می‌کرد.

برهان اقامه می‌کرد که معاد «حقٌ لاریب فیه» عالم باطل نیست. مگر این همه‌اندیشه‌ها و افکار می‌رود زیر خاک می‌پوسد؟! مگر انسان پوسیدنی است؟! براهین فراوانی اقامه می‌کرد، علوم را تقسیم کرد، با اینها گفتگو کرد، فرمود حرف‌هایتان چیست؟ می‌گویید که معادی نیست یعنی ما عالم را لغو خلق کردیم یعنی هر کسی بیاید هر حرفی بزند هر کاری بکند هیچ حساب و کتابی نیست؟ یا نه، ﴿وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْاَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً﴾، [11] نه ما بازیگر هستیم و نه عالم بازیچه است، این براهین را اقامه کرد.

بعد در این چند قسمت فرمود: ﴿ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ﴾، البته این حصر عقلی نیست که احتمالات دیگر نباشد. تا حدودی سبر و تقسیم استقرایی است. فرمود برهان عقلی که ندارید، ﴿اَمْ لَکُمْ کِتابٌ فیهِ تَدْرُسُونَ ٭ اِنَّ لَکُمْ فیهِ لَما تَخَیَّرُونَ﴾، این ﴿اِنَّ لَکُمْ﴾، جمله در محل نصب است تا مفعول باشد برای ﴿تَدْرُسُونَ﴾؛ یعنی کتابی دارید که در آن این مطالب نوشته است که هر چه شما بگویید انجام می‌شود؟ چنین کتابی از وحی آمده، از آسمان کتابی نازل شده؟ ﴿اَمْ لَکُمْ کِتابٌ فیهِ تَدْرُسُونَ ٭ اِنَّ لَکُمْ فیهِ لَما تَخَیَّرُونَ﴾، که این جمله در محل نصب است تا مفعول باید برای ﴿تَدْرُسُونَ﴾؛ یعنی کتابی دارید که این درس را به شما می‌دهد که هر چه شما بگویید انجام می‌شود؟ اینکه نیست. ﴿اَمْ لَکُمْ اَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ اِلی‌ یَوْمِ الْقِیامَةِ اِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ﴾، خدا سوگند یاد کرد، انبیا سوگند یاد کردند، مدبّران الهی و فرشته‌ها سوگند یاد کردند که هر چه شما حکم می‌کنید انجام بشود؟ شما تعهدی از خدا و ملائکه دارید؟ چه چیزی دارید؟ ایمان و سوگندی بر ما که رهبران الهی هستیم دارید؟ ﴿اَمْ لَکُمْ اَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ اِلی‌ یَوْمِ الْقِیامَةِ اِنَّ لَکُمْ﴾، این کلمه «لا» که روی هر دو قسمت نوشته شده؛ یعنی اینجا نفس را قطع نکنید، اینجا وقف نکنید، آن بعدی مفعول این است. ﴿اَمْ لَکُمْ اَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ اِلی‌ یَوْمِ الْقِیامَةِ اِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ﴾؛ ما سوگند یاد کردیم که هر چه شما حکم کردید عمل بشود، این هم که نیست.

﴿سَلْهُمْ اَیُّهُمْ﴾، مسئول این حرف‌های شما کیست؟ چه کسی عهده می‌گیرد که در قیامت کار به دست شما باشد؟ چه کسی عهده می‌گیرد که در قیامت مجرم و مطیع یکسان حکم داشته باشند؟ شفعایی دارید؟ شرکایی دارید؟ یا خودتان این حرف را می‌زنید؟ مسئول شما کیست؟ ﴿اَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ﴾، حالا یا شریک در مدّعا یا شاهد در مدّعا. ﴿فَلْیَاْتُوا بِشُرَکائِهِمْ﴾، آنها را بیاورید ببینیم آنها حرفشان چیست؟

بعد این چهار آیه در وسط به عنوان جمله معترضه آمده است که قیامت این است. این ﴿یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ﴾، می‌گویند «کَشَفَتِ الحَربُ عُن سَاقِها» که در بحث قبل اشاره شد در یک امر خیلی مهمی، می‌گویند پارچه را وَر مالید، یا آستین را بالا زد! یک بیان را مرحوم ابن بابویه قمی در آخر من لا یحضره الفقیه نقل می‌کند از وجود مبارک پیغمبر. می‌فرماید که این کلمات را غیر از آن حضرت تا آن روز کسی نگفت.[12] چند تا کلمه نورانی است از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نقل می‌کند می‌فرماید اینها بی‌سابقه است؛ یکی از آن کلمات همین است که «الْآنَ حَمِیَ الْوَطِیس‌»،[13] که بعدها رایج شد که ما هم در فارسی کم‌کم می‌گوییم: «تا تنور داغ است نان را ببندید»؛ یعنی الآن فرصتش است. «حَمِیَ الْوَطِیس‌»؛ یعنی تنور داغ شد. وقتی جنگ فراگیر بشود می‌گویند: «حَمِیَ الْوَطِیس‌»، تنور جنگ داغ است، این کنایه از شدت امر است.

فرمود قیامت تنورش داغ است. قیامت پای خود را وَر مالید که یک حادثه سنگینی می‌خواهد به ما نشان بدهد، این را می‌گویند کشف ساق. پس کشف ساق کنایه از عظمت مطلب اهمیت مطلب و مهم بودن مطلب است، مثل اینکه بگویند تنور داغ است. این را مرحوم ابن بابویه قمی در آخر من لا یحضره الفقیه چند تا کلمه است که از وجود مبارک حضرت نقل می‌کند می‌فرماید که قبل از حضرت کسی این کلمه را نگفت، بعد رایج شد که «الْآنَ حَمِیَ الْوَطِیس‌»، تنور داغ است؛ یعنی موقعیت حسّاسی است.

این آیه ﴿یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ﴾، بعد ما شما را امتحان می‌کنیم. شما که می‌گویید ما آنجا هم مثل دنیا راحت هستیم، یک امتحان می‌کنیم. امتحان تکلیفی نیست؛ ما یک تکلیف داریم که همین روزها باید انجام بدهیم. یک امتحان است که فرمود: ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْر﴾[14] مثل بیماری و اینهاست که امتحان مقطعی است. پس یک امتحان دائمی است که تکالیف ماست، یک امتحان مقطعی داریم مثل ترسالی، خشکسالی یا به سختی یا به دشواری ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْر فِتْنَةً﴾، یک امتحان تمییزی است؛ امتحان در دنیا چه امتحان روزانه باشد چه امتحان مقطعی باشد، به هر حال پاداش دارد؛ اما امتحان قیامت تمییز است تا برای او روشن بشود که تو چه کاره هستی! فرمود ما در قیامت به اینها می‌گوییم سجده کنید. بعضی‌ها سجده می‌کنند بعضی سجده نمی‌کنند، چون بارشان سنگین است کسی که یک بار سنگینی از آهن روی دوش اوست چگونه می‌تواند تکان بخورد؟! می‌فرماید آن روز این است. ما که امتحان دنیایی‌مان در دو بخش بود هم امتحان روزانه و عبادات و تکالیف، هم امتحانات مقطعی که ﴿وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْر فِتْنَةً﴾. تکالیف الهی، ثواب و عقاب و پاداش و اینها را هم دارد. اما آن روز امتحان تمییزی است نه اینکه امتحان باشد بعد پاداش بدهند، مثل کسی که صدها خروار بار روی دوش اوست ولی همین طور دارد حرف می‌زند و نمی‌فهمد بار روی دوش اوست. می‌گوید شما هم سجده کنید، آنها که سالم‌اند کاملاً خضوع می‌کنند اینها که بار سنگین و آهن روی دوش آنهاست نمی‌توانند تکان بخورند. فرمود ما آن روز این کار را می‌کنیم. نه اینکه امتحان بکنیم، چون در قیامت تکلیف نیست، تکلیف فقط در دنیاست، آن روز روز جزا و روز کیفر و پاداش است.

﴿یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ﴾، قیامت پارچه‌ها را بالا می‌زند و ظهور می‌کند. این قیامت را می‌آورند. کجا هست که می‌آورند؟ حالا خدا نکند به آن قسمت برویم و ببینیم! اما این مقدار را به صورت شفاف قرآن فرمود که ما آن روز جهنم را می‌آوریم: ﴿وَ جی‌ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾;[15] اینکه قرآن می‌گوید جهنم یک چیز منقولی است، کجا هست؟ چه هست؟ در سوره مبارکه «فجر» همین است: ﴿وَ جی‌ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ﴾، کذا و کذا و کذا. اگر هیزم جهنم خود همین اختلاسی و نجومی و ظالم است که ﴿وَ اَمَّا الْقَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾؛ [16] اگر از جنگل هیزم نمی‌آورند و خود همین شخص گُر می‌گیرد، همین شخص می‌شود جهنم. هر چه باشد «علی الراس» قبول داریم، چندین جهنم باشد منقول باشد یا غیر منقول باشد، ولی آن مقداری که ما می‌فهمیم و هست این است. این هست، چیزهای دیگر هم هست، چیزهای دیگر هم هست، جهنم‌های دیگر هم هست. فرمود ما جهنم را می‌آوریم: ﴿وَ جی‌ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْاِنْسانُ﴾.

بنابراین آن روز نه روز امتحان عمومی است، مثل صوم و صلات؛ نه امتحان مقطعی است؛ نظیر بیماری یا ثروت یا فقر و مانند آن تا امتحان تکلیفی باشد؛ امتحان برای خود او روشن بشود که این سبک است یا سنگین است؟! این اصلاً نمی‌تواند تکان بخورد. چرا نمی‌تواند تکان بخورد؟ برای اینکه بار روی دوش اوست. این کسی که بار روی دوش اوست نمی‌تواند تکان بخورد؛ لذا فرمود به قیامت می‌آید پارچه‌هایش را به هم می‌زند، بالا می‌زند، همین‌ها تشبیه و تمثیل است. مگر جنگ یک چیز آمدنی است؟ یک شخص است که بیاید؟ می‌گوید جنگ آمد پاورچین! ساقش را برهنه کرد آمد! «کشفت الحرب عن ساقها»؛ یعنی حادثه سخت است. این تمثیل و تشبیه است.

﴿یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ اِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطیعُونَ﴾، نمی‌توانند تکان بخورند. هیچ نمی‌توانند تکان بخورند. آن روز می‌خواهد حرف بزند، ولی قدرت حرف زدن ندارد. ﴿نَخْتِمُ عَلَی اَفْوَاهِهِمْ﴾، [17] قدرت حرف ندارند اصلاً. ﴿خاشِعَةً اَبْصارُهُمْ﴾، انسان ترسناک از چشمش هراس معلوم است. ﴿تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ﴾ در بحث قبل مشخص شد اینها که عزیز بی‌جهت هستند یقیناً ذلیل باجهت هستند، چون که نمی‌شود هم عزت دروغ باشد هم ذلت دروغ باشد. اینها که ﴿وَ اِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ اَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالاِثْمِ﴾[18] می‌گویند به ما برخورد، این عزیز بی‌جهت است. اگر عزیز بی‌جهت شد، ذلیل باجهت است و قیامت آنچه حق است ظاهر می‌شود، ذلت اینها ظاهر می‌شود. ﴿تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ اِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ﴾؛ در دنیا می‌توانستند، باری روی دوش آنها نبود می‌توانستند سجده کنند ولی نمی‌کردند خضوع نمی‌کردند. دنبال شیطنت شیطان بودند. هر وقت سخن از ﴿اَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾[19] است معلوم می‌شود ما گوینده شیطانی شدیم. معیار همین است این حرفی که از دهن ما در می‌آید آیا حرف فرشته‌هاست یا حرف شیطان است. در ذیل آن آیه‌ای که پیامبرشان گفت طالوت را ما برای شما به عنوان رهبر قرار دادیم، اینها گفتند: ﴿نَحْنُ اَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾، [20] همه این محقّقان گفتند این حرف، حرف شیطان است. اینکه می‌گوییم ما از او بهتر هستیم، ما باید بگوییم ما تابع دستور خدا هستیم. اگر بگوییم من از او بهترم این سخن مستقیم شیطان است ﴿اَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾؛ ما از او بهتریم، سخن مستقیم شیطان است. آنها گفتند: ﴿نَحْنُ اَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾، با اینکه پیغمبرشان گفت که از طرف خدا این شخص منصوب شد. کسی در برابر پیغمبر عصرش بگوید من از او بهترم! این معلوم می‌شود همان حرف شیطان را می‌زند.

آن خطبه هفت نهج البلاغه است که وجود مبارک حضرت امیر فرمود بعضی‌ها گرفتار شیطنت شیطان هستند، چون مواظب همه جا هستند درون و بیرون؛ اما مواظب جانشان نیستند، چون مواظب جانشان نیستند این خاطراتشان را کنترل نمی‌کنند، چون خاطراتشان را کنترل نمی‌کنند درِ دلشان باز است، چون درِ دلشان باز است این حرامی که لباس احرام بسته است و قصد طواف کعبه دل را دارد وارد دل می‌شود. طائف به کسی می‌گویند که قصد طواف بکند. فرمود مردان باتقوا درِ دلشان بسته است کلید این کعبه به دست خودشان است. ﴿اِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَاِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾;[21] این حرامی لباس احرام کرده می‌خواهد وارد قلب بشود، مؤمن می‌فهمد طردش می‌کند، ﴿اِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَاِذا هُمْ مُبْصِرُونَ﴾. اما آن خطبه نورانی حضرت امیر این است کسی که از همه جا تلاش و کوشش می‌کند باخبر است و از قلب خود بی‌خبر است این درِ دل باز است این حرامی لباس احرام می‌پوشد وارد دل می‌شود، وقتی وارد دل شد می‌شوراند می‌شوراند می‌شوراند، آن ابلیس حساب دیگری دارد این شیاطین، جنّ هستند همسر دارند ازدواج می‌کنند فرمود اینها عقدی در تالار دلِ این شخص برقرار می‌کنند زن و شوهر، چون هر دو جن هستند. اینجا تخم‌گذاری می‌کنند، او را به کارهای فراوانی وسوسه می‌کند. هر کاری که کردند زمینه تخم‌گذاری او را فراهم می‌کنند، «فَبَاضَ»؛ بیضه و تخم‌گذاری می‌کنند. این بیضه را این زن و شوهر، این جن در درون دل زیر پر خود «فَرَّخ‌»؛ این «فرخ و فرُّوخست جوجه»[22] ( «فرخ و فرُّوجست جوجه بیضه تخم مرغ و خود ٭٭٭ چون عنب انگور و تین انجیر و کمّئری مرود. ) که در نصاب خواندید. جوجه را می‌گویند فرخ، فرُّوخ. حضرت فرمود بعد از اینکه تخم‌گذاری کرد، این تخم را می‌پروراند به صورت جوجه در می‌آورد. «فَبَاضَ وَ فَرَّخ‌»، حالا که جوجه شد جوجه مرتّب راه می‌رود، این شخص هم می‌بیند مرتّب خاطرات می‌آید و می‌رود. هر چه می‌خواهد کنترل کند نمی‌تواند. این کار را بکن، آن کار را نکن، آنجا سرقت بکن، آنجا بد بگو، فلان جا فحش بده! اینها همه این دبیب و دابه‌هایی هستند که در جان شما راه می‌روند. «فَبَاضَ وَ فَرَّخ‌»، جوجه فراوان! این می‌شود دابّه. این آرام ندارد، مرتّب یا به این فکر است یا به آن فکر است.

بعد چه کار می‌کند؟ اینها زمام او را به دست می‌گیرند هر چه که آنها خواستند این می‌گوید: «فَنَظَرَ بِاَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِاَلْسِنَتِهِمْ‌»،[23] این بیان با چه باید شرح بشود؟! اینها تشبیه نیست، اینها مبالغه نیست، اینها حقیقت است. بعضی‌ها واقعاً شیطان هستند جزء «شیاطن الانس» هستند اینها سبّ و لعن نیست این یک تکوین است. فرمود شیطان به زبان این حرف می‌زند، شیطان با چشم این می‌بیند: «فَنَظَرَ بِاَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِاَلْسِنَتِهِمْ»، این همان است که قرآن می‌فرماید کذا و کذا. این در خطبه هفت نهج البلاغه است.

بنابراین گاهی می‌شود ـ خدای ناکرده ـ انسان یک شیطان متحرک می‌شود! چه اینکه متقابلاً در آن طرف می‌شود یک فرشته متحرک شد. بیان نورانی حضرت امیر درباره برادرش جعفر همین است. یا این بخش در نهج البلاغه هم آمده که «لَکَادَ الْعَفِیفُ اَنْ یَکُونَ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکَة»،[24] یک انسان پاک چشمش پاک، دستش پاک، گوشش پاک، مالش پاک، شکمش پاک، یک انسان پاک فرشته متحرک است. چرا ما این طور نباشیم؟ این همه فرشته‌ها را فرستادند که فرّاشی ما را بکنند. مگر از کافی تا معالم از معالم[25] [26] همه این را نقل نکردند که «اِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ اَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ»؟ قبل از اینکه طلبه‌ها و عالمان الهی یک جا بنشینند در مدرَس یا مسجدی بنشینند، ملائکه می‌آیند پرها را پهن می‌کنند. چرا ما این طور نباشیم. پس می‌شود این طور شد. آن خطبه نورانی هم تشبیه نیست. حضرت فرمود بار سنگینی روی دوش آنهاست. چگونه سجده بکنند؟ این بار سنگین الآن نمی‌بیند، آن روز که می‌خواهد تکان بخورد می‌بیند که به هیچ وجه قابل حرکت نیست. این طور نیست که حالا آن روز امتحان بکنند بعد امتحان دنیایی باشد که ثواب ببرند، این طور نیست.

﴿تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ﴾، حالا کم‌کم صورت سیاه می‌شود کم‌کم ذلت می‌گیرد و مانند آن. ﴿وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ اِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ﴾، آن وقت ذات اقدس الهی می‌فرماید اینها که در مکه دهن‌کجی می‌کنند، نه‌اندیشه سالم دارند، نه انگیزه سالم دارند، ما همه اینها را تحلیل کردیم، اینها پاسخ مثبت ندارند، بگذار من تنها کار اینها را بکنم شما راحت باشید. من شخصاً خودم کار اینها را انجام می‌دهم و انجام هم داد؛ لذا وقتی که وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با نظامیانش وارد مکه شدند در فتح مکه اباسفیان (علیه من الرحمن مایستحق) متعجّبانه قدم می‌زد می‌گفت: «لَیْتَ شِعْرِی بِاَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی»[27] [28] («قَالَ: فَتَابُوا بَعْدُ وَ حَسُنَ اسْلَامُهُمْ وَ رُوِینَا باسناد متّصل عن عبدالله ابن اَبِی بَکْرٍ قَالَ: خَرَجَ النّبِیّ ـ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ـ عَلَی اَبِی سُفْیَانَ، وَ هُوَ فِی الْمَسْجِدِ فَلَمّا نَظَرَ الَیْهِ اَبُو سُفْیَانَ قَالَ فِی نَفْسِهِ لَیْتَ شِعْرِی بِاَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی، فَاَقْبَلَ النّبِیّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ حَتّی ضَرَبَ بِیَدِهِ بَیْنَ کَتِفَیْهِ وَ قَالَ: بِاَللهِ غَلَبْتُک یَا اَبَا سُفْیَانَ فَقَالَ اَبُو سُفْیَانَ اَشْهَدُ اَنّک رَسُولُ اللهِ».) چگونه شد که ما شکست خوردیم؟ جمعیت ما چند برابر بود ما مسلّح بودیم آنها بی‌سلاح، ما با شتر حرکت می‌کردیم آنها پیاده، ما با کباب سربازان خود را تغذیه می‌کردیم آنها با خرما، «لَیْتَ شِعْرِی بِاَیّ شَیْءٍ غَلَبْتنِی». حضرت از پشت سر رسید دست روی دوش نحس او گذاشت فرمود: «بِاَللهِ غَلَبْتُک». همان خداست.

فرمود به پیغمبر که نگران نباش بگذار من تنها کار اینها را انجام می‌دهم. ﴿فَذَرْنی﴾، خیلی نگران نباش که جبهه و اینها را درست کنی. ﴿فَذَرْنی‌ وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ﴾؛ مرا با این تنها بگذار، یعنی من تنها کار را حلّ می‌کنم و همان کار را کرد. در این مسائل آن کسی که حرف آخر را می‌زند ذات اقدس الهی است. البته آن‌که همیشه حرف می‌زند خداست، حرف اوّل را هم او می‌زند.

پرسش: در مکه نازل شد یا در مدینه؟

پاسخ: این چند آیه را احتمال دادند که در مدینه نازل شده باشد، ولی به هر حال در مکه هم همین حرف‌ها بود و آیات بعد هم تایید می‌کند که در مکه است. فرمود این خطرات را تحمّل کن فاصله نگیر، از اینها جدا نشو، مثل حضرت یونس نباش! اینها تایید می‌کند که در مکه نازل شده است.

﴿فَذَرْنی‌ وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ﴾، ما برای اینکه اینها را خوب پرت بکنیم مدام بالا می‌بریم بالا می‌بریم بالا می‌بریم از همان جا پرت می‌کنیم. این استدراج این است. فرمود خیال نکنید که ما اینها را مقداری میدان می‌دهیم به اینها داریم نعمت می‌دهیم، این چنین نیست. ما استدراج می‌کنیم، کم‌کم داریم اینها را می‌گیریم. اینها طوری که از همه جا غافل باشند، اینها را ﴿حَتَّی عَفَوْا﴾، در نعمت که غرق شدند، دفعتاً اینها را خفه می‌کنیم. ﴿ وَ اُمْلی لَهُم﴾، «املاء»؛ یعنی امهال. من مهلت می‌دهم اما کید من متقن است، نقشه من محکم است نه آنها از نقشه من باخبر هستند، نه می‌توانند درباره کید الهی برنامه‌ریزی کنند. این چهار آیه یعنی ﴿یَوْمَ یُکْشَفُ﴾، با ﴿خاشِعَةً اَبْصارُهُمْ﴾، ﴿فَذَرْنی﴾، ﴿وَ اُمْلی﴾، این چهار آیه ظاهراً جمله معترضه است، آن وقت بعد می‌رسد به یکی از آن اسئله: ﴿اَمْ تَسْئَلُهُمْ اَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ﴾ آخری: ﴿اَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ﴾.

 


[10] الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج‌2، ص424.
[22] نصاب الصبیان، ص16.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo