< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

97/10/08

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 9 تا 24 سوره حاقه

﴿وَ جاءَ فِرْعَوْنُ وَ مَنْ قَبْلَهُ وَ الْمُؤْتَفِکاتُ بِالْخاطِئَةِ (9) فَعَصَوْا رَسُولَ رَبِّهِمْ فَاَخَذَهُمْ اَخْذَةً رابِیَةً (10) اِنَّا لَمَّا طَغَی الْماءُ حَمَلْناکُمْ فِی الْجارِیَةِ (11) لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً وَ تَعِیَها اُذُنٌ واعِیَةٌ (12) فَاِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ (13) وَ حُمِلَتِ الْاَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً (14) فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ (15) وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِیَ یَوْمَئِذٍ واهِیَةٌ (16) وَ الْمَلَکُ عَلی‌ اَرْجائِها وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ (17) یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفی‌ مِنْکُمْ خافِیَةٌ (18) فَاَمَّا مَنْ اُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ فَیَقُولُ‌هاؤُمُ اقْرَؤُا کِتابِیَهْ (19) اِنِّی ظَنَنْتُ اَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ (20) فَهُوَ فی‌ عیشَةٍ راضِیَةٍ (21) فی‌ جَنَّةٍ عالِیَةٍ (22) قُطُوفُها دانِیَةٌ (23) کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئاً بِما اَسْلَفْتُمْ فِی الْاَیَّامِ الْخالِیَةِ (24) ﴾

سوره مبارکه «حاقه» که در مکه نازل شد، ضمن مسئله توحید به مسئله معاد بیش از بخش‌های دیگر توجه دارد و در ضمن می‌فرماید حوادث روزگار یک ظرف قابل نیست که انسان هر کاری را در این زمان و زمین بکند، او تحمل کند. یک وقت است انسان ظرفی دارد، لباسی دارد، به زعم خود این ظرف را در هر راهی مصرف می‌کند، لباس را به هر سبکی می‌پوشد و مانند آن. این ظرف و این لباس به زعم او بی‌جان است، بی‌روح است، حرفی برای گفتن ندارد؛ اما قرآن می‌فرماید آسمان این‌طور نیست، زمین این‌طور نیست، زمان این‌طور نیست، حوادث این‌طور نیست، همه حیّ‌ هستند، عالم هستند، آگاه هستند، حرفی برای گفتن دارند. این‌طور نیست که انسان در زمین هر کاری بکند، زمین عکس‌العمل نشان ندهد. این‌طور نیست. زمان هم این‌طور است، آسمان این‌طور است. بین ما و حوادث روزگار یک ترابط متقابل است. باران با ما حرف دارد، آب با ما حرف دارد، هوا با ما حرف دارد، زمین با ما حرف دارد. اینها مجاز نیست، اینها تشبیه نیست. اینکه دارد زمین شهادت می‌دهد، مسجد شهادت می‌دهد یا شکایت می‌کند، این‌طور نیست که اینها یک چیز جامدی باشند، قرآن وقتی اینها را معرفی می‌کند، زمین را به عنوان آینه خدا می‌داند، یک؛ می‌فرماید یک نابینا وقتی که یک آینه را به دست او دادند، او شیشه را لمس می‌کند، یک طول و عرض و عمق و یا ارتفاعی را برایش در نظر می‌گیرد با دست کشیدن، می‌گوید این یک شیشه قطوری است یا یک قاب قطوری است، اما هیج‌جا را نشان نمی‌دهد، نه برای اینکه آینه نشان ندهد، او نمی‌بیند. قرآن زمین را نشانه می‌داند، آسمان را نشانه می‌داند، آب را، باران را، همه چیز را آیت و نشانه حق می‌داند؛ آن هم نشانه تکوینی نه اعتباری. پرچم، نشانه اعتباری استقلال یک مملکت است، در مملکت دیگر، در زمان دیگر، در زمین دیگر، این آیت بودن و علامت بودن را ندارد. یا فلزی که روی دوش کسی است، این علامت فلان درجه است؛ اما یک قرارداد است، در جای دیگر این قرارداد وجود ندارد؛ اما اینکه زمین آیت حق است، آسمان آیت حق است، شب آیت حق است، روز آیت حق است: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ﴾، [1] همه اینها آیت و نشانه‌اند، یک؛ تکوینی است، دو؛ اما نظیر آینه‌های دنیا نیست. آینه‌های دنیا هر کسی در برابر آن قرار بگیرد، او را نشان می‌دهد؛ اما زمین آینه‌ای است که فقط خدا را نشان می‌دهد. هیچ کسی را نشان نمی‌دهد؛ خدا و اوصاف او و افعال او را دارد نشان می‌دهد. آسمان همین‌طور است، زمین همین‌طور است، زمان همین‌طور است.

بنابراین ما که در این صحنه زندگی می‌کنیم با جمادات برخورد نداریم، هر کاری که بکنیم آنها عکس‌العمل متقابلی به ما نشان می‌دهند. باران می‌فهمد کجا ببارد، چه وقت ببارد؟ چقدر ببارد؟ برای چه گروهی ببارد؟ این روایت‌های فراوانی که دارد مسجد شهادت می‌دهد یا شکایت می‌کند، در قیامت مسجد شهادت می‌دهد که فلان عده نماز خواندند، شکایت می‌کند که فلان همسایه‌ها نمی‌آمدند، این یکی دو تا روایت که نیست. مسجد اگر نفهمد و نشناسد که این کیست و می‌آید یا نمی‌آید، در قیامت چگونه شهادت می‌دهد؟ مستحضر هستید که شهادت دو مرحله دارد: یک مرحله تحمّل حادثه، یک مرحله ادا. ادای شهادت مسبوق به تحمّل است. اگر شاهد در محکمه شهادت بدهد که زید فلان کار را کرده است، این شاهد حتماً باید در زمان حادثه می‌بود و آن صحنه را می‌دید. اگر مسجد الآن نبیند و نفهمد که چه کسی می‌آید و چه کسی می‌رود، فردا چگونه شهادت می‌دهد؟ شهادت در قیامت اداست، هر ادایی مسبوق به تحمّل است. مکان هم همین‌طور است، اختصاصی به مسجد ندارد، هر مکانی شهادت می‌دهد که فلان شخص، در فلان مکان، فلان کار را کرده است، پس معلوم می‌شود اینها حیّ هستند، عالم هستند، آگاه هستند؛ منتها در فلان روز حرف می‌زنند. اگر دستور برسد که این آب را جمع بکن: ﴿یا اَرْضُ ابْلَعی﴾‌،[2] این اطاعت می‌کند. دستور نرسد این آب همچنان روی زمین می‌ماند. اینها تشبیه نیست، اینها تمثیل نیست، گفت: «خویش را تاویل کن نی ذکر را»،[3] ( «کرده‌ای تاویل حرف بکر را ٭٭٭ خویش را تاویل کن نه ذکر را.) نه اینکه آیات الهی را بر تشبیه و تمثیل حمل بکنیم. خودمان باید بالا بیاییم، زمین واقعاً می‌فهمد، این آیه ﴿یا اَرْضُ ابْلَعی﴾ زمینا! آب را فرو ببر! او اطاعت می‌کند. دریا باید خشک بشود، اطاعت می‌کند. زمین باید قارون را بگیرد، اطاعت می‌کند. اینها تشبیه نیست: ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْاَرْضَ﴾؛ [4] دستور رسید که قارون را فرو ببر! این زمین می‌فهمد و فرو می‌برد. این‌طور نیست که حالا زلزله‌ای بیاید تا کسی فرو برود. این‌طور نیست، پس ما با موجودات زنده روبه‌رو هستیم. با موجودات آگاه روبه‌رو هستیم، هیچ کسی نمی‌تواند جلوی هوشیاری زمین را بگیرد؛ لذا فرمود این روز زمین شهادت می‌دهد، فلان روز زمین شکایت می‌کند و این قصّه‌ها هست.

بنابراین ما این‌طور نیست که با یک سلسله موجودات جامد و بی‌روح مباشر باشیم، هر کاری که دلمان خواست انجام بدهیم. این ترابط متقابل را ذات اقدس الهی در چند جای قرآن بیان کرده که یک قسمتش را قبلاً بیان فرمود آیه 96 سوره مبارکه «اعراف» این بود: ﴿وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَ اتَّقَوا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَات مِنَ السَّماءِ وَ الْاَرْض وَ لکِن کَذَّبُوا فَاَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ‌﴾؛ اگر مردم روبه‌راه باشند، نه بی‌راهه بروند، نه راه کسی را ببندند، ما باران به موقع، آب به موقع، تگرگ به موقع، هوای مناسب به موقع می‌فرستیم. برکات آسمان و زمین را نازل می‌کنیم. در بخش‌های استسقاء هم که فرمود: ﴿وَ اَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ لَاَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقا﴾؛ [5] البته نماز استسقاء، دعای استسقاء اثر خاص خود را دارد؛ اما فرمود بدون نماز استسقاء، اگر شما اهل احتکار و گران‌فروشی و کم‌فروشی و گناه نباشید، ما به موقع باران فراوان می‌فرستیم برای شما، ﴿وَ اَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّریقَةِ لَاَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقا﴾. بعد فرمود اگر هم یک وقت باران آمد، ما دیدیم این افراد نالایق هستند، به جای دیگر دستور می‌دهیم ببارد: ﴿نَسُوقُ الْماءَ اِلَی الْاَرْضِ الْجُرُزِ﴾، [6] ما با موجودات زنده کار داریم. آنها ما را می‌شناسند، حوادث ما را می‌بینند، ضبط می‌کنند و به موقع هم شهادت می‌دهند. به هیچ وجه قابل انکار نیست. این ترابط متقابل بین اعمال ما و حوادث را قرآن در اثر هوشیاری اینها تبیین می‌کند، اینها عالم هستند، عاقل‌ هستند، می‌فهمند. اینکه ما اینها را تشبیه می‌کنیم، می‌گوییم «کانّ»، این از سنخ «کانّ» نیست. ما اگر دلیل قطعی داشته باشیم که اینها اهل ادراک نیستند، نمی‌فهمند، اینها را حمل بر تشبیه می‌کنیم؛ اما آیات دیگر تبیین می‌کند که اینها آگاه هستند. وقتی ذات اقدس الهی به زمین یا به آسمان یا به هر دو دستور می‌دهد: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْاَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً اَوْ کَرْهاً﴾؛ [7] به زمین و آسمان دارد دستور می‌دهد با میل یا بی‌میل بیایید! ﴿فَقالَ﴾، به آسمان ﴿لَها وَ لِلْاَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً﴾ تثنیه است. ﴿قالَتا﴾، این آسمان و زمین تثنیه است. ﴿قالَتا اَتَیْنا طائِعین﴾، نه «طائعَین»! آسمان و زمین گفتند ما با همه موجودات در خدمت هستیم. خودشان تثنیه هستند؛ اما از کلّ و جمع خبر می‌دهد. ما با این موجودات رابطه داریم، با این موجودات سر و کار داریم؛ لذا یک وقت که شهادت بدهند، یک وقت بخواهند بگیرند، یک وقت بخواهند علیه ما قیام بکنند، لشکرکشی بی‌جا لازم نیست، جای دیگر لازم نیست، همان‌جا ما را می‌گیرند. فرمود این آسمان‌ها و این زمین‌ها را ما آگاه و هوشیار قرار دادیم. شما بدانید با جماد سر و کار ندارید با یک موجودات زنده سر و کار دارید، هر کاری که انجام بدهید، آنها می‌دانند و می‌فهمند، آنها در اختیار ما هستند و به اراده ما هم کار انجام می‌دهند.

این بخش‌ها را در موارد فراوانی ذات اقدس الهی بازگو کرد، پنج قسمت را ذکر کرد؛ ولی فخر رازی از سه قصّه یاد می‌کند؛ یعنی فقط عاد و ثمود و فرعون را یاد می‌کند،[8] دیگر جریان مؤتفکات را و همچنین جریان نوح را ذکر نمی‌کند، چون به طور اجمال ذکر شده است. از طرفی هم احتمال هست که این مؤتفکات تتمه قصّه فرعون باشد؛ لذا فخر رازی این پنج قسمت را به سه قسمت تقسیم کرده است؛ عاد و ثمود و فرعون. او مؤتفکات را یا جزء قصص فرعون می‌داند یا آنها را مبسوطاً چون نیامده نام نمی‌برد و از قصّه نوح (سلام‌الله‌علیه) هم صرف‌نظر می‌کند، چون نام مبارک نوح و قومش بالصّراحه نیامده است. فرمود ما این قصص را که گفتیم، جریان سفینه نوح را که گفتیم، اینها را قرار دادیم و برای آنها که عملیاتی بود؛ اما برای شما ما اینها را می‌گوییم: ﴿لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً﴾؛ ما یادآوری می‌کنیم برای همه شما. اما در این جمع، فقط یک گوش شنوا در آن هست. سخن از آذان نیست، سخن از اُذن است، اُذن مفرد است. فرمود ما برای همه گفتیم؛ اما فقط بعضی گوش می‌دهند: ﴿لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً﴾؛ اما ﴿وَ تَعِیَها اُذُنٌ واعِیَةٌ﴾؛ یک گوش. این تنکیرش هم تنکیر وحدت است. ﴿اُذُنٌ واعِیَةٌ﴾؛ البته احتمال اینکه جنس باشد و شامل فراوان باشد، هست؛ اما سخن از آذان نیست، برای اینکه گروه‌اندکی هستند که ایمان می‌آورند؛ ولی ما برای همه به عنوان یادآوری ذکر کردیم. این کار ذات اقدس الهی که تربیت عمومی است، در سوره مبارکه «طه» به این صورت بیان شده، وقتی موسای کلیم (سلام‌الله‌علیه) خدا را برای فرعون و دربار فرعون معرفی می‌کند، آنها گفتند: ﴿فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسی﴾،[9] فرمود: ﴿رَبُّنَا الَّذی اَعْطی‌ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی﴾، [10] خدای سبحان سه تا کار را درباره تمام موجودات انجام داد: یکی اینکه نظام فاعلی را تامین کرد که اوست که آفریدگار و پروردگار است: ﴿رَبُّنَا الَّذی اَعْطی﴾. دوم اینکه نظام داخلی هر موجودی را تضمین کرد، هیچ موجودی چه فضایی، چه دریایی، چه زمینی نیست، مگر اینکه ذات اقدس الهی او را به احسن وجه خلق کرد؛ یعنی هر چه این موجود لازم دارد، خدا به او داد، دیگر ممکن نیست که یک موجود دریایی یا صحرایی یا فضایی باشد و یک کارشناس بگوید که این حیوان اگر فلان وزن را می‌داشت، بهتر بود! این ممکن نیست، زیرا اگر بهتر از این ممکن بود و خدا خلق نمی‌کرد، این مقدم، یا برای جهل بود یا برای عجز بود یا برای بخل بود، این تالی؛ «و التالی باسره الثلاث مستحیل فالمقدم مثله»، پس نظامی از این بهتر ممکن نیست؛ لذا در قرآن فرمود: ﴿اَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلَقَهُ﴾؛ هر چیزی را که آفرید، به بهترین وجه آفرید. یک حشره، یک جنبنده، یک دونده، یک رونده، یک خزنده، هر موجودی هر چه لازم داشت، در زاد و ولد او، در زندگی او، در جفتگیری او خدای سبحان به او داد. ﴿اَعْطی‌ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾، این نظام داخلی و ﴿ثُمَّ هَدی﴾، نظام غایی. این اضلاع سه‌گانه مثلث را در همین آیه کوچک بیان کرده است. چه کسی آفرید؟ چگونه آفرید؟ برای چه آفرید؟ ﴿رَبُّنَا الَّذی اَعْطی﴾، این می‌شود نظام فاعلی. ﴿کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾، می‌شود نظام داخلی. ﴿ثُمَّ هَدی﴾ هدفمند است و مقصدی دارد، نظام غایی. همه ما هم همین‌طور هستیم، هیچ چیزی ضایع نیست، هیچ چیزی از بین نمی‌رود، هیچ چیزی در راه گم نمی‌شود، این‌طور است. در اوّل سوره مبارکه «اعلی» دارد: ﴿سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْاَعْلَی ٭ الَّذی خَلَقَ فَسَوَّی ٭ وَ الَّذی قَدَّرَ فَهَدی﴾،[11] [12] [13] این‌طور نیست که بی‌هدف مقصود نباشد. هم مقصد معین است هم مقصودِ در آن مقصد معین است، هم راه مشخص است هم راهنما. ﴿خَلَقَ فَسَوَّی﴾، نظام داخلی ﴿قَدَّرَ فَهَدی﴾، نظام غایی. این را ذات اقدس الهی مشخص کرده، معین کرده، پس ما با موجودات زنده روبه‌رو هستیم، با موجودات متحرّک و آگاه روبه‌رو هستیم، با موجودی که ما را می‌بیند و از کار ما باخبر است و گزارش می‌دهد، باخبر هستیم. این‌طور نیست که حالا زمین که شهادت می‌دهد؛ مثلاً تشبیه محض باشد از این قبیل نیست، تکوین حقیقی است و «لا ریب فیه».

فرمود آن روزی که ما این صحنه‌ها را ذکر کردیم، «تذکره» است. تذکره قبلاً هم اشاره شد که فرمود این قرآن حقوق بشر است ﴿ذِکْری‌ لِلْبَشَرِ﴾، [14] ﴿لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾، [15] ﴿هُدی لِلنَّاسِ﴾،[16] [17] [18] رای همه است؛ منتها آن کسی که گوش می‌دهد‌اندک هستند. حرف «اذن واعیه» در روایات ما که فراوان بر وجود مبارک حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه) تطبیق شده است، خود حضرت فرمود من اذن واعیه هستم، به دعای پیغمبر من اذن واعیه هستم.[19] [20] [21] در اهل‌سنّت هم معتزلی مثل زمخشری تصریح کردند به اینکه اذن واعیه وجود مبارک حضرت امیر مصداق کامل اوست،[22] هم فخر رازی در تفسیرش می‌گوشد وجود مبارک حضرت امیر مصداق اوست که اذن واعیه یعنی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بعد از نزول آیه از خدا خواست که اذن علی (صلوات الله علیه) را اذن واعیه قرار بدهد.[23] ( «عن النبی صلی اللّه علیه و سلم عند نزول هذه الآیة: «سالت اللّه ان یجعلها اذنک یا علی، قال علی: فما نسیت شیئا بعد ذلک و ما کان لی ان انسی.) آن وقت این آیه در مکه نازل شد، هنوز وجود مبارک حضرت امیر به مقامی نرسیده بود. این آیه که نازل شد وجود مبارک پیغمبر خواست که حضرت امیر اذن واعیه باشد حضرت امیر فرمود از این به بعد ما هیچ چیزی را فراموش نکردیم که این برای زمان قبل از امامت اوست، اینها در مکه نازل شد. فرمود هیچ چیزی را من فراموش نکردم بعد از دعای وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم). بعد فرمود این اذن واعیه است.

غرض این است که هم فخر رازی نقل کرد از اشعری است هم آن زمخشری که معتزلی است. اینجا اذن واعیه وجود مبارک حضرت است؛ منتها یک نفر هم که گوش بدهد، جامعه عوض می‌شود. همه عالم صدای اوست؛ اما کسی که گوش کند به این ندا کم است؛ البته این اذن واعیه می‌تواند جنس باشد، مصادیق فراوان داشته باشد؛ ولی تعبیر قرآن این نیست که ما این را گفتیم تا همه بشنوند، «آذانٌ واعیه» نفرمود، فرمود اذن واعیه که یک نفر هم که گوش بدهد، برای ما کافی است.

پرسش: غیر معصوم هم می‌تواند این طور باشد؟

پاسخ: بله، عصمت و امامت شرط نیست؛ منتها حوزه واعیه بودنش فرق می‌کند. یک وقت است کسی ظرفیت ده لیتر را دارد، این تمام ظرفیت‌هایش را پُر می‌کند. بله این می‌تواند. یک وقت ظرفیت یک ظرفیت جهانی است، همان‌طوری که در نبوت فرق است: ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلَی بَعْضٍ﴾، [24] در رسالت فرق است: ﴿تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾، [25] در ولایت فرق است، در امامت فرق است، در اعجاز فرق است، در معصوم بودن فرق است. درجات فراوانی دارد؛ اما عصمت کلیّه مختصّ به آن چهارده نفر است، حجت بالغه مختصّ به آن چهارده نفر است. وگرنه ما هیچ دلیلی داریم که وجود مبارک زینب کبریٰ (سلام‌الله‌علیها) عصمت نداشت. معصوم بودن منحصر نیست، صاحب معجزه بودن و امام بودن و ولی الله که حرف او حجت باشد، آنها البته رقم خاصی دارد و معدود هستند.

پرسش: پس اینکه در آیه 61 سوره «توبه» می‌فرماید: ﴿وَ یَقُولُونَ هُوَ اُذُنٌ قُلْ اُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ﴾ منظور چیست؟

پاسخ: این را در رسائل هم خواندید، در آنجا وجود مبارک پیغمبر حرف اینها را گوش می‌داد و به روی اینها نمی‌آورد، می‌گفتند او گوش است، هر چه بگوییم قبول می‌کند! ذات اقدس الهی فرمود که ﴿اُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ﴾،. [26] نمی‌خواهد آبروی شما را ببرد، هر چه شما گفتید گوش می‌دهد؛ ولی حرف‌های خود را عمل می‌کند، دستور خود را عمل می‌کند: ﴿اُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ﴾. این‌طور نیست که حالا هر چه شما بگویید و حضرت حرفی نزد، یعنی قبول کرده می‌خواهد ترتیب اثر بدهد. این را در رسائل هم ملاحظه فرمودید.

﴿فَاِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ﴾ این طلیعه معاد است. حالا این نفخه اوّل است یا نفخه دوم باید جداگانه بحث بشود. ظاهر المیزان این است که فعلاً این نفخه دوم است.[27] وقتی می‌خواهد قیامت قیام بکند، کلّ صحنه آسمان و زمین جمع می‌شود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْاَرْضُ غَیْرَ الْاَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾[28] که این ﴿وَ السَّماواتُ﴾ هم فاعل ﴿تُبَدَّلُ﴾ است؛ روزی که زمین عوض می‌شود، آسمان عوض می‌شود نه اینکه نابود بشود. آسمان و زمین تبدیل می‌شود: ﴿یَوْمَ تُبَدَّلُ الْاَرْضُ غَیْرَ الْاَرْضِ وَ السَّماواتُ﴾؛ یعنی «تبدل السماوات غیر السماوات»، آسمان عوض می‌شود، زمین عوض می‌شود نه نابود بشود. آن جایی که دارد ما آسمان را می‌کوبیم، سؤال می‌کنند که زمین را با این وضع چه می‌کند؟ ﴿فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً﴾، [29] نه یعنی اینها از بین می‌روند؛ اینها شاهد هستند، در صحنه باید باشند، شهادت بدهند، صدق و کذب را مشخص بکنند، اینها که نابود نمی‌شوند؛ اما با یک تَشر، کلّ زمین و آسمان عوض می‌شود. با یک دمیدن، با یک نفس رحمانی کلّ زمین و آسمان عوض می‌شود. دو تا نفخه است، حالا این نفخه اوّل است یا نفخه دوم؟ گرچه المیزان نظر شریفش این است که فعلاً این نفخه ثانی است، با نفخه اوّل همه خاموش می‌شوند. ما دو تا دمیدن داریم؛ ببینید در کنار آشپزخانه‌های قبلی یک دمیدنی بود که آتش را روشن می‌کردند، برای اینکه آشپزخانه راه بیفتد. بعد وقتی که کار تمام شد، یک دمیدنی است یک فوت کردنی است که آتش را خاموش می‌کنند. این کسی که سیگار می‌کشد بعد از اینکه کارش تمام شد؛ یعنی سیگار روشن شد با یک فوت کردن این آتش کبریت را خاموش می‌کند. یک فوت است که روشن می‌کند، یک فوت است که خاموش می‌کند. با یک فوت کلّ افراد و جهان، نفخه اوّل همه خاموش می‌شوند و می‌میرند با نفخ دیگر ﴿فَاِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ﴾ همه زنده می‌شوند؛ منتها در دنیا اوّل روشن کردن است و بعد خاموش کردن؛ ولی در صحنه نفخ صور، اوّل خاموش کردن است و بعد روشن کردن. الآن زمان و زمین روشن است با یک فوت کردن کلّ زمان و زمین خاموش می‌شود.

حالا این نفخه اوّل است یا دوم؟ شواهدی باید نشان بدهد، چون این تقسیمی که افراد بعضی‌ها نامه‌های اعمالشان دست راست است، بعضی‌ها نامه‌ها دست چپ، این ظاهراً تایید می‌کند فرمایش ایشان را که این نفخه ثانی است که همه روشن شدند و بیدار شدند: ﴿فَاِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ﴾.[30] فرمود: ﴿فَاِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ نَفْخَةٌ واحِدَةٌ ٭ وَ حُمِلَتِ الْاَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً﴾، این به نفخه اوّل برمی‌گردد نه نفخه دوم. در نفخه دوم کوبیدن نیست، ساختن است. در نفخه اوّل کوبیدن است: ﴿وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبال‌﴾[31] فرمود: ﴿فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً﴾؛ می‌کوبیم ما اینها را. «قاع صَفْصَف» می‌کنیم؛ یعنی تمام پستی بلندی‌ها را صفصف می‌کنیم. «قاع»؛ یعنی بیابان وسیع. «صفصف»؛ یعنی ﴿لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَ لاَ اَمْتاً﴾؛ [32] پستی و بلندی نیست، تپه ماهوری نیست، کوه نیست، دامنه‌ای نیست، صاف صاف است، صحنه محشر است. صحنه محشری است که چشم‌ها هم بیناست که انسان اگر بخواهد دورترین نقطه را ببیند، می‌تواند ببیند: ﴿فَاِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ﴾، در قیامت وقتی که نفخه صور شد، انسان تا آنجا که بخواهد، می‌تواند ببیند؛ البته بعضی‌ها ﴿نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ اَعْمی﴾،.[33] جلوی پای خودشان را هم نمی‌بینند، حالا تا چه کسی دیدش وسیع باشد یا چه کسی دیدش محدود باشد آن فرق می‌کند.

فرمود: ﴿وَ حُمِلَتِ الْاَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً﴾؛ منتها این مراحل را قرآن کریم یکی پس از دیگری ذکر می‌فرماید که ﴿وَ یَسْاَلُونَکَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ یَنسِفُهَا رَبِّی نَسْفاً﴾، بعد این «نسفا»؛ یعنی می‌کوبیم، این برای اوایل مراحل نیست. فرمود روزی می‌رسد که جبال ﴿کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ﴾[34] الآن این کوه‌ها ستبر هستند محکم هستند، یک؛ نه تنها محکم هستند نگهدار و نگهبان زمین هم هستند که ما این را «رواسی» قرار دادیم که مبادا گسل‌های زلزله‌خیز زمین به شما آسیب برساند، اصلاً ما کوه‌ها را خلق کردیم؛ مثل میخ که این در خطبه اوّل نهج‌البلاغه حضرت امیر است که «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدَانَ اَرْضِهِ»؛ [35] این «مَیَدان» منصوب است تا مفعول باشد برای «وَتَّدَ». «وَتَّدَ»؛ یعنی میخکوب کرد، زمین را برای اینکه آن «مَیَدان» نداشه باشد، «مَیَدان»؛ یعنی اضطراب. «مادَ، یَمِیدُ»؛ یعنی «اضطَرَبَ». جلوی مَیَدان، اضطراب و نوسان آن را بگیرد. با این صخرها «وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ»؛ این صخرها مثل میخ است، میخکوب کرد که او نلغزد. پس محکم است، «رواسی» قرار داد. بعد فرمود که وقتی قیامت می‌شود اینها ﴿کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ﴾ هستند، ببینید این پنبه‌های ندّافی شده که برای تشک یا لحاف این پنبه‌ها را می‌کوبند، ندّافی می‌کنند، این یک جِرم پُر حجم کم‌ وزن است، این می‌شود عِهنِ منفوش. این سلسله جبال سنگین که تاکنون میخ زمین بود، الآن مثل یک مشت پنبه ندّافی شدهِ سبک‌ وزن است. بعد می‌فرماید اینها را می‌کوبیم، نرم می‌کنیم. ﴿لا تَری﴾ نسف می‌کنیم؛ یعنی می‌کوبیم. اینکه وجود مبارک موسای کلیم به سامری گفت: ﴿لَنَنْسِفَنَّهُ﴾، [36] من می‌کوبم ریزریزش می‌کنم، می‌ریزم در دریا، این نسف است.

پرسش: «نسف» به معنای بسط و توسعه دادن است چطوری شما به کوبیدن معنا می‌کنید؟

پاسخ: «نسف» یعنی کوبیدن و نرم کردن که وجود مبارک موسای کلیم به سامری گفت: ﴿لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ﴾؛ من این را می‌کوبم، می‌ریزیم در دریا. اینجا به قرینه اینکه فرمود: ﴿لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَ لاَ اَمْتاً﴾؛ یعنی می‌کوبیم اینها را. بعد وقتی کوبیدیم آن هموارها بسط پیدا می‌کند. نه اینکه «نسف» به معنای بسط و وسعت باشد. فرمود ما اینها را می‌کوبیم، درّه‌ها را، گودال‌ها را با اینها پُر می‌کنیم، اینها هم سطح می‌شود و مساوی می‌شود: ﴿لاَّ تَرَی فِیهَا عِوَجاً وَ لاَ اَمْتاً﴾ ما اوّل این کار را می‌کنیم.

این برای مقدمات قیامت است. در اینجا دارد که جبال و ارض را با هم می‌کوبیم. این به نفخه ثانی برنمی‌گردد، این باید به نفخه اوّل باشد یا جمع نفختین، چون فاصله کم است مقدمه باشد برای هر دو. ﴿فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَةً ٭ فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾، از همان طلیعه قیامت می‌شود واقعه تا آن بخش‌های پایانی. در خود ساهره معاد که پنجاه هزار سال طول می‌کشد، آن دیگر قیامت کبری‌ است که ﴿اِنَّ الاوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ اِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾؛.[37] [38] آن روز است که پنجاه هزار سال طول می‌کشد. خیلی این روز طولانی است! یک روز پنجاه هزار سال. البته معلوم نیست که آن سال‌، سال دنیا باشد که 365 روز است یا سال آخرت باشد که هر روز مانند «الف سنة» یعنی هزار سال است؛ ولی به هر حال روز طولانی است. سؤال می‌کند: «مَا اَطْوَلَ هَذَا الْیَوْمَ»؛ حضرت طبق این نقل فرمود: «وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ»؛ قسم به ذات کسی که جانم در دست اوست، این قیامت که پنجاه هزار سال است، برای مؤمن «مِنْ صَلَاةٍ مَکْتُوبَة»؛ به‌اندازه یک نماز واجب است؛ [39] «وَ رَوَی اَبُو سَعِیدٍ الْخُدْرِیُّ قَالَ: قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا اَطْوَلَ هَذَا الْیَوْمَ فَقَالَ وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ اِنَّهُ لَیُخَفَّفُ عَلَی الْمُؤْمِنِ حَتَّی یَکُونَ اَخَفَّ عَلَیْهِ مِنْ صَلَاةٍ مَکْتُوبَةٍ یُصَلِّیهَا فِی الدُّنْیَا. یعنی بیش از ده دقیقه هم طول نمی‌کشد، برای اینکه او برای چه معطّل باشد؟ او همه مراحل را که پشت‌سر گذاشته است. این کسی که به سرعت این راه‌ها را پشت‌سر گذاشته و طی کرده و رفته، برای چه او را نگه بدارند؟ می‌دانید پنجاه هزار سال مثل اینکه یک رقم سنگینی را رشوه می‌دهند برای یک آدم وارسته‌ای، او مثل پنج درهم از آن می‌گذرد. خیلی فرق می‌کند، حضرت فرمود این برای چه معطل بشود؟ «وَ الَّذِی نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ»، همین روز پنجاه هزار سال برای مؤمن «مِنْ صَلَاةٍ مَکْتُوبَة» است.

بنابراین اینکه فرمود: ﴿وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾؛ [40] یعنی طلیعه آن قیامت کبریٰ هست. هنوز درباره آسمان سخن نفرمود. فرمود: ﴿وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِیَ یَوْمَئِذٍ واهِیَةٌ﴾، آسمان با همه فراز و فرودی که دارد این هم مثل «عهن منفوش» است، واهیه است و سست است و کلّ بساط آن جمع می‌شود. الآن ممکن نیست مثلاً کسی آفتاب را بتواند ببیند، ما نور آفتاب را می‌بینیم، آن روزهایی که کسوف است، اگر کسوف کلّی نباشد، گوشه‌ای از آفتاب پیدا باشد، همه کارشناسان می‌گویند که با چشم مسلّح نگاه کنید با چشم غیر مسلّح اگر بخواهید در کسوف غیر کلّی به گوشه آفتاب که پیداست، ببینید چشم کور می‌شود، نمی‌شود او را دید. این با همه جلال ظاهری که دارد: ﴿کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ﴾ است. ﴿فَهِیَ یَوْمَئِذٍ واهِیَةٌ﴾، کلّ آسمان و آنچه دورش هست: ﴿وَ الْمَلَکُ عَلی اَرْجائِها﴾، تمام اطراف و جوانب این آسمان‌ها را و این منطقه‌ها را فرشته‌ها دارند اداره می‌کنند: ﴿وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ﴾، می‌گویند چهار نفرند که حاملان عرش هستند، چهار نفر از ملائکه بزرگ که جبرائیل و اسرافیل و میکائیل و عزرائیل (سلام‌الله‌علیها) به چهار نفر گفتند از اهل‌بیت (علیهم‌السّلام)، اینها چه کسانی هستند؟ چه هستند؟ حالا امروز چند نفر حمل می‌کنند، معلوم نیست؛ ولی آن روز این هشت نفر را گفتند چهار نفر از اینها و چهار نفر از آنها. ﴿وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ﴾، بعضی از اساتید ما از بزرگان حکمت، اینها ارتباطشان هم با مفاتیح الجنان است هم با قرآن است هم با دستورات دینی است، اینها بعضی از کارهایی را می‌کنند که افراد دیگر به ذهنشان نمی‌آید. بعضی از این بزرگان حکمت می‌گویند روزانه ما مقداری قرآن، یک عرض ارادت و دعایی را انجام می‌دهیم، تقدیم می‌کنیم به پیشگاه عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) که با او رابطه داشته باشیم، خودش بیاید جان ما را بگیرد و به آسانی هم جان ما را بگیرد. این طرز فکر را می‌بینید که کم است که حالا ما مرتّب برای عزرائیل (صلوات الله و سلامه علیه) عرض ارادت کنیم، قرآن بخوانیم که رابطه‌ای داشته باشیم که خودشان تشریف بیاورند، چون برای همه عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) نمی‌آید؛ چه اینکه اوحدی از انبیا و اولیای الهی هستند که ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الانفُسَ حِینَ مَوْتِهَا﴾ [41] برای خواص حضرت عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) تشریف می‌آورند که ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾، [42] برای توده مردم آن ملائکه‌ای که زیر مجموعه عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) هستند که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾. [43] آنها قبض روح می‌کنند. آنها اگر بیایند کار قدری مشکل است؛ اما خود عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) بیاید آسان است. اینها کارشان این است، ضمن اینکه این دعا را می‌خوانند، آن وظایف را انجام می‌دهند، این روابط هم دارند که در روز مرگ خود عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) بیاید و اینها جان را تقدیم به خود آن حضرت بکنند و خود عزرائیل (سلام‌الله‌علیه) برای همه این‌طور نمی‌آید. در جریان وجود مبارک پیغمبر ملاحظه فرمودید اجازه می‌گیرد. این برای اینکه او قبض روح نمی‌کند، وجود ذات اقدس الهی ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الانفُسَ﴾، در هنگام قبض روح پیغمبر عزرائیل اجازه می‌گیرد که حضور داشته باشد، نه قبض روح بکند. به هر حال این راه هست. این راه‌ها باز هست برای همه هم باز است: ﴿اَرْجائِها وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ﴾، حالا این روایت را می‌خوانیم ـ ان‌شاءالله ـ که چهار نفر از آنها هستند، چهار نفر از ما هستیم.

﴿یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفی‌ مِنْکُمْ خافِیَةٌ﴾؛ هیچ چیزی از شما مخفی نمی‌ماند: ﴿لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدیثاً﴾؛ [44] هیچ کتمانی نیست هیچ! همه چیز ظاهر و روشن است. دست حرف می‌زند، پا حرف می‌زند، چشم حرف می‌زند، همه می‌گویند، هیچ چیزی را کتمان نمی‌کنند: ﴿یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفی‌ مِنْکُمْ خافِیَةٌ﴾، بعد می‌فرماید که حالا دو قسم است: ﴿فَاَمَّا مَنْ اُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ﴾ این است، یمین هم با یمُن و برکت است نه دست راست. چون مؤمن «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»،[45] [46] که آن عصای میمن است، مؤمن دست چپ ندارد اصلاً، چون با دست راست اطاعت می‌کند، با دست چپ هم اطاعت می‌کند. کافر دست راست ندارد، چون با دست راست هم معصیت می‌کند، با دست چپ هم. مؤمن «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»، چه اینکه درباره ذات اقدس الهی هم آمده که می‌گوییم او «بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّةِ»[47] است با اینکه منزّه از دست است، «کلتا یدی ربی یمین»، اصلش متعلق به ذات اقدس الهی است، مؤمن که خلیفه «الله» است، او هم این چنین است. کافر اصلاً دست راست ندارد، چون دست راست و چپ مطرح نیست، میمنه و مشئمه منظور است: ﴿فَاَصْحابُ الْمَیْمَنَةِ﴾، [48] ﴿اَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ﴾، [49] آن کسی که اصحاب میمنه است، «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین»، آن که اصحاب مشئمه است ـ معاذالله ـ «کِلْتَا یَدَیْهِ» مشئمه و شمال است. اینجا یمین و شمال یعنی چپ و راست منظور نیست. یُمن و برکت است؛ البته ظاهرش هم برای اینکه با باطن موافق باشد ـ ان‌شاءالله ـ با دست راست می‌گیرند.

 


[3] مثنوی معنوی مولوی، دفتر اوّل بخش59.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo