< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

97/10/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 25 تا 37 سوره حاقه

﴿وَ اَمَّا مَنْ اُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ فَیَقُولُ یا لَیْتَنی‌ لَمْ اُوتَ کِتابِیَهْ (25) وَ لَمْ اَدْرِ ما حِسابِیَهْ (26) یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ (27) ما اَغْنی‌ عَنِّی مالِیَهْ (28) هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ (29) خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (30) ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ (31) ثُمَّ فی‌ سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُکُوهُ (32) اِنَّهُ کانَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظیمِ (33) وَ لا یَحُضُّ عَلی‌ طَعامِ الْمِسْکینِ (34) فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ‌هاهُنا حَمیمٌ (35) وَ لا طَعامٌ اِلاَّ مِنْ غِسْلینٍ (36) لا یَاْکُلُهُ اِلاَّ الْخاطِؤُنَ (37) ﴾

بخش پایانی سوره مبارکه «حاقّه» که در بیان قسم دوم اهل قیامت است، فرمود بعد از بررسی اعمال، عده‌ای که موفق شدند و نامه اعمال به دست راست آنها رسید، به بهشت می‌رسند و متنعم هستند؛ اما این گروه دوم که کتاب و نامه اعمالشان، به مشئمه آنها می‌رسد، این ناله‌ و افسوس‌ها را دارند. گرچه در بخش‌های پایانی سوره مبارکه «توبه» تقریباً مردم را به پنج قسم تقسیم فرمود؛ اما اینها تقسیم‌های طولی‌ هستند نه تقسیم‌های عرضی. تقسیم عرضی به هر حال یا حق است یا باطل یا ایمان است یا کفر یا بهشت یا جهنم؛ اما بهشتی‌ها درجاتی دارند، جهنمی‌ها درکاتی دارند، به هر حال از این دو قسم بیرون نیستند. آنها که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾،[1] به هر حال توزین می‌شوند و البته ﴿مَنْ یَشْفَعْ﴾،[2] «ارحم الراحمین» است. برای انبیا و اولیا، مخصوصاً اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) شفاعت هست، برای عالمان دین که در دنیا زحمت کشیدند، عده‌ای را هدایت کردند، برای آنها حق شفاعت هست. اگر این شفاعت‌ها اثر نکرد، ﴿مَنْ یَشْفَعْ﴾، «ارحم الراحمین» است و اگر ذات اقدس الهی شفاعت را صلاح ندانست، یک مقدار اینها عذاب می‌بینند بعد به هر حال وارد بهشت می‌شوند. آنها که مخلّد در نار هستند، گروه خاصی‌ هستند.

بنابراین از این دو حال بیرون نیست، پس تقسیم سوره مبارکه «توبه» که پنج قسم هستند: سابقین و اولین هستند، تابعین هستند، مهاجر و انصار هستند، ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾ هستند، ﴿وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لاَمْرِ اللّهِ﴾[3] هستند، این‌طور نیست که در قیامت هم پنج طایفه باشند. به هر حال در قیامت بعد از توزین اعمال، معلوم می‌شود که یا اهل سعادت هستند یا اهل شقاوت؛ لذا در سوره «حاقه» از همین دو گروه نام می‌برد: عده‌ای که اهل سعادت هستند و عده‌ای که اهل شقاوت. عمده آن است که این گرفتارانی که اهل شقاوت هستند و کافرند، آیا به فروع هم مکلّف هستند یا فقط کفّار به اصول مکلّف‌ هستند؟ عمده بحث اخیر این است که باید به این آیات برسیم.

فرمود آنها که نامه اعمالشان به دست چپشان می‌رسد، در بخش‌های دیگر دارد که «من وراء ظَهر» می‌رسد، اینها می‌گویند‌ای کاش ما چنین نامه‌ای را دریافت نمی‌کردیم. گاهی می‌گویند: ﴿مَا لِهذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً اِلاّ اَحْصَاهَا﴾.[4] همه را ما داریم می‌بینیم، نه اینکه در این نامه نوشته شده باشد که فلان شخص در فلان وقت این کار را کرده! این در خود دنیا بود یادش رفته که در سی سال قبل یا بیست سال قبل چه کارهایی کرده! چه رسد در دوران سالمندی که ﴿مَّن یُرَدُّ اِلَی اَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلاَ یَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئاً﴾،[5] این نامه اعمال این‌طور نیست که در آن جا نوشته باشد که فلان شخص در فلان وقت این حرف را زده! این یادش نیست. متن اعمال را می‌بیند؛ لذا می‌بیند همه اینها کار من است. ﴿مَا لِهذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً اِلاّ اَحْصَاهَا﴾، همه این نامه‌ اعمال را می‌بیند، وگرنه خود انسان در دنیا که بود یادش نیست، مخصوصاً در دوران سالمندی که غالباً به کمی حافظه مبتلا می‌شوند یادشان نیست؛ اما آنجا همه اعمال را می‌بینند نه اسامی آنها را. چنین شخصی می‌گوید که ﴿مَا لِهذَا الْکِتَابِ لاَ یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَ لاَ کَبِیرَةً اِلاّ اَحْصَاهَا﴾.

در این قسمت وقتی که خطرها را احساس کرد، حالا احساس غَبن می‌کند، می‌گوید: ﴿لَمْ اُوتَ کِتابِیَهْ ٭ وَ لَمْ اَدْرِ ما حِسابِیَهْ﴾؛ ‌ای کاش من نمی‌فهمیدم که حساب من چیست! ﴿یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ﴾، این موته اُولی که مرگ اوّل بود، ‌ای کاش ما را برای همیشه جزء اموات نگه می‌داشت، ما دوباره زنده نمی‌شدیم! خطرهایی که الآن دامنگیر من شد، این است؛ یک: ﴿ما اَغْنی‌ عَنِّی مالِیَه‌﴾، نه «ما لیَ»، نه «ما اغنی عنّی مالی»؛ بلکه ﴿ما اَغْنی‌ عَنِّی مالِی﴾، آنچه برایم بود، الآن هیچ کدام کارآمد ندارند. این «ما لِی» هم مال را شامل می‌شود هم سایر شئون و جلال و شکوه و امثال آن را شامل می‌شود. آنچه برای من بود، در توان من بود، الآن هیچ کدام کارآیی ندارند: ﴿ما اَغْنی‌ عَنِّی مالِیَهْ﴾، آنچه برای من بود، الآن هیچ کدام از آنها مشکل مرا حلّ نمی‌کنند. یکی از مصادیق «ما لِی» مال است. نه اینکه «ما اغنی عنی مالَه»، آن خصوص «احد المصادیق» است. اگر در تعبیراتی دارد که «ما اغنی عنه مالُه» یکی از مصادیق است، وگرنه این می‌گوید: ﴿ما اَغْنی‌ عَنِّی مالِیَهْ﴾؛ آنچه برای من بود، هیچ کدام از آنها کارآمد نیست. یکی از آنها مال است. شان است، جلال است و امثال آن. بعد نه تنها کاری از آنها ساخته نیست، مشکل مرا حل نمی‌کنند، خودشان هم از بین رفته‌اند: ﴿هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ﴾، آن سلطنت و نفوذی که من داشتم، می‌گفتم که ﴿اَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الانْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی﴾[6] این از بین رفته است. در بخش‌های دیگر دارد که این در دنیا که بود، فکر می‌کرد که ﴿یَحْسَبُ اَنَّ مالَهُ اَخْلَدَهُ﴾، به آخرت که رسید، می‌گوید آن کلاً از بین رفته است، آن سلطنت و قدرت من هم رخت بربست. نه تنها از آنها کاری برای من ساخته نیست، بلکه خودشان هم ﴿هَباءً مَنْثُوراً﴾[7] رفتند. این ناله‌های افسوس‌گونه این شخص دوزخی است.

آن‌گاه دستور الهی که می‌رسد، این است که ﴿خُذُوهُ﴾؛ این را بگیرید با اینکه در بند آنهاست. ﴿فَغُلُّوهُ﴾؛ زنجیرش کنید. زنجیر کرده را به جهنم بیندازید. جهنم رفته را تصلیه کنید! ما یک «صلا» داریم یک «صلّا». «صلا» که ثلاثی مجرد است، همان روسوزی است؛ اما ﴿تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ﴾ که باب تفعیل است؛ درون‌سوزی، روسوزی، بیرون‌سوزی، اطراف‌سوزی است که ﴿تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ﴾. آنجا که خیلی مبالغه است، باب تفعیل به کار می‌رود، آنجا که اصل ورود در جهنم است و اصل سوختن است فعل ثلاثی مجرد به کار می‌رود. این را روسوزی و درون‌سوزی کنید، برای اینکه عقیده‌اش بد بود، درون‌سوزی کنید. عملش بد بود، بیرون‌سوزی کنید. دست و پایش را بسوزانید. یک؛ ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الافْئِدَةِ﴾[8] هم عمل کنید، دو. قلبش کافر بود، درون‌سوزی کنید. اعمال و جوارح را انجام نداد، برون‌سوزی کنید؛ لذا هم ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ﴾ دامنگیر او می‌شود هم اینها. برای اینهاست که ﴿تَصْلِیَةُ جَحِیمٍ﴾ است نه ﴿یَصْلَی النَّارَ﴾،[9] ﴿یَصْلَی النَّارَ﴾ برای گروهی دیگر است.

فرمود: ﴿ثُمَّ فی‌ سِلْسِلَةٍ﴾، مگر این کسی که در جهنم هست، آزاد است؟ یک وقت است می‌گویند در این جای وسیع باش و بسوز! آن‌طور هم نیست. در دنیا تمام تلاش و کوشش او این بود که جامعه را در فشار قرار بدهد. آنجا هم آزاد نیست، این‌طور که حالا یک جای وسیعی را به او بدهند، بگویند بسوز. اینکه این همه فشار به جامعه آورد، آن فشار را در آنجا می‌بیند. ﴿ثُمَّ فی‌ سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً﴾، که این شاید ناظر به کثرت و امتداد و گستردگی این سلسله باشد. ﴿فَاسْلُکُوهُ﴾؛ او را به بَند بکشید، برای اینکه او همه را به بَند کشیده است. چرا؟ به چه دلیل این‌طور عذاب بر او تحمیل شود؟ برای اینکه او نه به اصول دین عمل می‌کرد نه به فروع دین، ﴿اِنَّهُ کانَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظیمِ﴾، که ملحد بود، مشرک بود، کافر بود، ﴿وَ لا یَحُضُّ عَلی‌ طَعامِ الْمِسْکینِ﴾، به داد فقرا نمی‌رسید. مسئله اینکه کفّار مکلّف به فروع هستند؛ مثل مکلّف به اصول از اصلی‌ترین بحث‌های قرآنی است. به هر حال چندین طایفه از آیات در قرآن کریم هست که نشان می‌دهد جوامع بشری اگر در دنیا هم بخواهند به خوبی زندگی کنند، باید این اصول را رعایت کنند.

یک سلسله آیات است مربوط به خود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که جهانی است. یک سلسله آیات است که مربوط به قرآن کریم است که قرآن کریم جهانی است. طایفه سوم آیاتی است که دلالت می‌کند بر اینکه تکلیف، جهانی است. طایفه چهارم آیاتی است که از صحنه قیامت خبر می‌دهد که فلان کس را می‌سوزانند، برای اینکه خدا را قبول نداشت، نماز نمی‌خواند. فلان کس را می‌سوزانند برای اینکه قیامت را قبول نداشت، به فقرا نمی‌رسید. فلان کس را می‌سوزانند، برای اینکه نه اهل زکات بود، نه اهل توحید بود. این طایفه چهارم به خوبی نشان می‌دهد که کفار هم به فروع همان‌طوری که به اصول مکلف هستند، مامورند.

اما طایفه اُولیٰ که مربوط به شخص پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است، فرمود تو رسول جهانی هستی: ﴿وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ﴾،[10] ﴿اِلاّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ﴾،[11] تو برای جهان هستی؛ برای عرب و عجم و شرق و غرب که نیستی. برای این زمان و این زمین که نیستی. دو تا رسالت هست که سِمَت اصلی شماست: یکی همگانی است، یکی همیشگی. یکی ﴿لِلنَّاسِ﴾، یکی هم ﴿اِلی‌ یَوْمِ الْقِیامَةِ﴾.[12] [13] [14] اگر وجود مبارک حضرت که هست، همگانی و همیشگی است، بنابراین کفّار همان‌طوری که به اصول مکلّف هستند، به فروع مکلّف‌ هستند. این برای یکی، دو تا آیه نیست، طایفه‌ای از آیات است که رسالت آن حضرت را کلّی، دائم؛ همگانی و همیشگی می‌دانند.

اما طایفه دوم درباره خود قرآن کریم است که آن هم کلّی است و دائم. فرمود: ﴿مَا هِیَ اِلاّ ذِکْرَی لِلْبَشَرِ﴾،[15] این حقوق بشر را دارد می‌گوید. این به عرب و عجم کاری ندارد: ﴿لِلْعالَمینَ نَذیراً﴾،[16] یک کتاب جهانی است. اگر کتاب جهانی است، کلّی است و دائم است، همه طبقات را شامل می‌شود، این‌طور نیست که فقط یک گروه خاصی را در بر بگیرد و در بخش‌هایی که اصل نزول قرآن را تبیین می‌کند، می‌فرماید: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی اُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدی لِلنَّاسِ﴾؛ [17] قرآن برای مردم است. حج را که ذکر می‌کند، می‌فرماید: ﴿لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ﴾،[18] حالا آن کسی که قبول ندارد، نمی‌تواند بگوید من که کافرم! «الامتناع بالاختیار»، که «لا ینافی بالاختیار» اسلام بیاور مکه هم برو! این که نگفت «لله علی المؤمنین حج البیت»! فرمود هر کسی جزء مردم است، باید مکه برود. آن که مسلمان است که برای او مکه رفتن یک امر عادی است، آن که کافر است، باید اسلام بیاورد و مکه برود. این «الامتناع بالاختیار»، که «لا ینافی بالاختیار».

پس این خود قرآن کریم جهانی است؛ طایفه دوم و بسیاری از آیاتش پیام جهانی دارد؛ طایفه سوم. وقتی می‌گوییم طایفه سوم نه یعنی یک دلیل. حالا چون بحث ما تفسیری است نه بحث ما فقهی، فقط به اینها اشاره می‌شود که «الطائفه الثالثه» آیاتی است که دلالت می‌کند بر جهانی بودن این تکالیف، اصلاً و فرعاً.

اما طایفه چهارم در همین بخش‌های محل بحث است؛ در این طایفه چهارم دارد که اینها را در جهنم می‌برند، چرا؟ برای اینکه اینها خدا را قبول نداشتند، یک؛ به فقرا نمی‌رسیدند، دو؛ یکی جزء اصول دین است و یکی مربوط به فروع دین است. اگر این به فروع دین مکلّف نباشد که استدلال نمی‌شود، تعلیل ذکر نمی‌شود، علت ذکر نمی‌شود که اینها چون به فقرا نمی‌رسیدند، حق فقرا را نمی‌دادند، زکات نمی‌دادند، کفاره نمی‌دادند، صدقات نمی‌دانند. اگر هم کسی این‌گونه از وجوه به عهده او نیست، به هر حال رسیدگی به فقرا واجب است. آن کسی که اطلاع دارد، دیگری اطلاع ندارد، واجب عینی است. اگر چند نفر اطلاع دارند، واجب کفایی است. مسئله رسیدن به فقرا این یک اصل است؛ یعنی ما خیال می‌کنیم جزء مستحبات و اینهاست! تعلیلات قرآنی درباره دوزخ‌انداختن این است که چرا به داد فقرا نرسیدید؟ حالا این مسئولین چگونه باید جواب بدهند؟ خدا می‌داند! فرمود این طایفه چهارم است. چرا اینها را جهنم می‌برند؟ برای اینکه اینها توحید نداشتند، یک؛ به فقرا نمی‌رسیدند، دو؛ معلوم می‌شود این شخص به فروع دین هم مکلّف است: ﴿اِنَّهُ کانَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظیمِ ٭ وَ لا یَحُضُّ عَلی‌ طَعامِ الْمِسْکینِ﴾. این بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه بارها به عرض شما رسید، اینکه دارد «اِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»،[19] اینها که نهج‌البلاغه را موضوعی بررسی کردند، خیال کردند یکی از القاب پیغمبر، «مسکین» است. منظور این است که کسی که مسکین است، آمده از انسان کمک می‌خواهد، او را خدا فرستاده است. اگر ـ خدای ناکرده ـ او را رد کردی، حرف خدا را رد کردی، «اِنَّ الْمِسْکِینَ رَسُولُ اللَّهِ»؛ البته یک بیان نورانی در روایات است که «لَوْ لَا الْفُقَرَاءُ لَهَلَکَ الْاَغْنِیَاء»،[20] خوبی آن این است که بعضی از اینها دروغ می‌گویند! اگر اینها واقعاً راست بگویند که چیزی از ما نمی‌ماند. اینها را همه شما در مکاسب محرمه درسش را دادید، مطالعه کردید که یکی از مکاسب محرمه تکدّی همین کسبه‌هایی است که پول را ذخیره می‌کنند. این جزء مکاسب محرمه است. تنها شیخ انصاری که فتوا نداد. یکی از کسب‌های محرّم همین گداهای سر چهار راه و خیابان‌هاست که پول‌های فراوانی دارند، تکدّی شغل آنهاست. این جزء مکاسب محرمه است و اگر دروغ آنها نبود، خدا احدی را باقی نمی‌گذاشت. «لَوْ لَا الْفُقَرَاءُ لَهَلَکَ الْاَغْنِیَاء»، خوبی آن این است که بعضی‌ از اینها دروغ می‌گویند. اگر ـ خدای ناکرده ـ کسی راست بگوید و به آدم مراجعه بکند و انسان مشکل او را حلّ نکند، خدا چه می‌کند معلوم نیست! ببینید درباره جهنم استدلال خدا در قیامت این است که این تشویق نمی‌کرد، ببینید! خدا نمی‌فرماید او پول نمی‌داد؛ می‌فرماید او مردم را تشویق نمی‌کرد و دیگران را تشویق نمی‌کرد و خیرین را تشویق نمی‌کرد که به داد فقرا برسید، این داد نمی‌زد، فریاد نمی‌زد. نمی‌گوید «لا یطعِم». «تحضیض»؛ یعنی ترغیب و تشویق. این حتی داد نمی‌زد و نمی‌گفت به داد فقرا برسید. حالا باید بسوزد. چرا؟ برای اینکه روزیِ فقرا را ذات اقدس الهی یقیناً نازل کرده، دیگران سدّ رزق کردند. هیچ کس نیست: ﴿اِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾، این آیه شش سوره مبارکه «هود» چیست؟ فرمود تمام این مار و عقرب‌ها شما چه کار دارید که سمّی هستند، اینها عائله من هستند، ﴿وَ مَا مِن دَابَّةٍ﴾، با «علیٰ» هم تعبیر کرده است. فلان خوک نجس العین است، حرام‌گوشت است، فلان خرس شش ماه باید در برف بخوابد، تو چه کار داری؟ من باید آن قدر غذا بدهم که شش ماه بخوابد: ﴿اِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا﴾. تمام مار و عقرب عائله من است، من روزی می‌دهم. حالا گرگی روزی کسی را می‌گیرد، او را شما باید اصلاح کنید و اگر اصلاح نکردید، من هر دو را اصلاح می‌کنم. این است که می‌گوید این کافر چرا تشویق نمی‌کند به کمک فقرا. تحضیض نمی‌کند، تشویق نمی‌کند، ترغیب نمی‌کند؟ البته آیات دیگری دارد که می‌گفتند: ﴿وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾، ما خودمان کمک نمی‌کردیم؛ اما این آیه می‌گوید که اینها چرا فریاد نمی‌زنند؟ چرا تشویق نمی‌کنند؟ ﴿وَ لا یَحُضُّ عَلی‌ طَعامِ الْمِسْکینِ﴾.

آیات دیگری هست که همین مضمون را با سبک دیگری بیان می‌کند. در سوره مبارکه «مدثر» که یکی از آیاتش هم اشاره شد، وقتی اصحاب یمین از مجرمین سؤال می‌کنند که چه طور شد شما به جهنم افتادید؟ ﴿ما سَلَکَکُمْ فی‌ سَقَرَ ٭ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ﴾؛ ما نماز نمی‌خواندیم. ﴿وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾؛ به فقرا نمی‌رسیدیم. ﴿وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ﴾، این جلسات باطلی که داشتند، هر جا بود ما شرکت می‌کردیم و ـ معاذالله ـ می‌گفتیم قیامت نیست: ﴿وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾.[21] شرکت در جلسات لهو و لعب، یک؛ ندادن طعام به مسکین، دو؛ نماز نخواندن، سه؛ اینها همه جزء فروعات تکلیف است. ـ معاذالله ـ آن چهارمی که ﴿وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾ جزء اصول است. ما ـ معاذالله ـ می‌گفتیم قیامت نیست، در جلسات هرزگی شرکت می‌کردیم، به فقرا کمک نمی‌کردیم، نماز هم نمی‌خواندیم. آن سه تا که جزء فروع دین است، این یکی جزء اصول دین است. حالا کسی می‌تواند بگوید من که مسلمان نیستم، روسری سرم نباشد؟ او که نمی‌تواند بگوید. او هم برای قبول نداشتن اسلام چوب می‌خورد، هم برای اینکه روسری نگذاشته چوب می‌خورد. برای اینکه تکلیف است. حالا با مسئول مشکل دارید با گرانی مشکل دارید، حرفی دیگر است. حالا با قرآن که کسی نباید مشکل داشته باشد. این فرمود: ﴿وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیُوبِهِنَّ﴾،[22] این روسری باید روی سر باشد که گردن و سینه‌ات پوشیده باشد. همین! حالا مشکل سیاسی داری، مطلبی دیگر است: ﴿وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾.

پرسش: ﴿وَ لَا یُبدِینَ زِینَتَهُنّ﴾[23] منظور محل زینت است یا خود زینت؟

پاسخ: آن محل زینت است. خود زینت هم گاهی ترغیب بکند، آن هم شامل می‌شود، آن در مسئله زینت که ﴿اِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ﴾، [24] آنجا بحث شد که هم محل زینت اصل است و اگر نشان دادن زینت باعث ترغیب جوان‌ها بشود، آن هم بی‌محذور نیست.

در سوره مبارکه «قیامت» به این صورت آمده است، آیه سی به بعد آمده که ﴿فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی ٭ وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّی﴾، مسئله تکذیب که اصول دین را نمی‌پذیرد، یک مطلب است. صدقه ندادن و نماز نخواندن که جزء فروع دین است، یک مطلب دیگر است. فرمود اینها که معذّب هستند، برای اینکه صدقه نمی‌دادند، یک؛ نماز نمی‌خواندند، دو؛ و خدا و قیامت و اینها را هم تکذیب می‌کردند، سه. معلوم می‌شود که اینها هم باید اصول دین را بپذیرند هم باید فروع دین را بپذیرند.

در سوره مبارکه «ماعون» وقتی که از کفّار و مانند آن یاد می‌کنند: ﴿اَ رَاَیْتَ الَّذی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ﴾، [25] این اصول دین را قبول ندارد. این کسی است که ﴿فَذلِکَ الَّذی یَدُعُّ الْیَتیمَ﴾،[26] «دَعّ»؛ یعنی دفع کرده است. ﴿وَ لا یَحُضُّ عَلی‌ طَعامِ الْمِسْکینِ﴾؛ مردم را تشویق نمی‌کند که به فقرا کمک بکنید. معلوم می‌شود این تشویق به تامین نیازمندان، رسیدگی به ایتام، جزء تکالیف عامه بشریت است. همان‌طوری که اصول دین چنین است. این تازه طایفه چهارم بود.

پس یک طایفه مربوط به اینکه خود پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) جهانی است. یکی اینکه قرآن جهانی است. یکی اینکه تکلیف‌هایی که خدا می‌گوید «علی الناس، علی الناس، علی الناس» جهانی است. یکی اینکه در صحنه قیامت هم وقتی محاکمه می‌شود، می‌گویند فلان اصل را قبول نداشتی، فلان فرع را عمل نکردی. هم به ترک اصل معاقب می‌شود هم به ترک فرع؛ لذا هم به اصول مکلف هستند هم به فروع مکلف هستند.

پرسش: ...

پاسخ: بله، این «الامتناع بالاختیار لا ینافی الاختیار» این باید خدا را قبول کند، اگر به کسی که وضو نگرفته و نماز نخوانده، نمی‌گویند چرا وضو نگرفتی! وضو مقدمه است. بعضی‌ها که مقدمی دارد، البته ممکن است اصل باشد. «امتناع به اختیار لا ینافی الاختیار»؛ یعنی اوّل خدا را قبول بکن بعد حج برو! این قاعده جَبّ که طایفه پنجم هست، ناظر به همین است. قاعده جبّ این است که «الْاِسْلَامُ یَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»، [27] [28] کسی که اسلام آورد، گذشته‌ها را خدا جبران می‌کند، قطع می‌کند آن ارتباط تکلیفی را. نسبت به اصول دین که در دستش نقد است، این خلافی ندارد الآن تا قاعده جبّ و جبران و قطع و امثال آن باشد. این باید اسلام بیاورد و آورد. این قاعده «الْاِسْلَامُ یَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»، برای چیست؟ برای اصول دین است؟! این که اصول دین را آورد. عبادت‌هایی که قبلاً نکرد، نمازی که قبلاً نخواند، صدقه‌ای که قبلاً نداد، خمس و زکاتی که نداد، جبران می‌شود. تمام رباهایی که گرفته بود، حضرت فرمود آنچه قبلاً گرفتید، ﴿فَلَهُ ما سَلَفَ﴾؛[29] اما همه رباها «تَحْتَ قَدَمَیَّ»، [30] اوّل رباخواری که من حساب او را تصفیه می‌کنم، عموی من عباس است، چون او در جاهلیت ربا می‌خورد. فرمود اوّل او را مؤاخذه می‌کنم. «الْاِسْلَامُ یَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»؛ اما چیزهایی را که اسلام نیاورد، قبل از اسلام بود، اسلام تاسیس کرد. کسی معامله‌ای کرده، بدهکار است، نسیه خرید، حالا بگوییم چون اسلام آورد، نباید بدهد؟ ﴿اَحَلَّ اللّهُ الْبَیْعَ﴾[31] را یا ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[32] را که اسلام نیاورد، اسلام امضا کرد. معنایش این نیست که اگر کسی زمینی را خریده بقیه اقساط را ندهد. «الاسلام»؛ یعنی «الاسلام» آنچه را خود اسلام آورد، خمس، زکات، کفّارات، زکات مال، زکات بدن اینها را اسلام آورد. اینها «یَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»، اگر این به فروع مکلّف نباشد، چه چیزی را جَبّ می‌کند؟ چه چیزی را جبران می‌کند؟ چه چیزی را قطع می‌کند؟ اینکه باید اسلام بیاورد، اسلام هم آورد. قبلاً هم که تکلیف نداشت. این هم می‌شود طایفه پنجم.

غرض این است که گفت: ﴿یَدُعُّ الْیَتیمَ ٭ وَ لا یَحُضُّ عَلی‌ طَعامِ الْمِسْکینِ﴾، این امر بین‌المللی است، الآن مثلاً در همین ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾ که احکام بین‌المللی است هم همین‌طور است وفای به عهد چطور؟ از احکام بین‌المللی است. اسلام که این را نیاورده است، اسلام این را امضا کرده است. فرمود اگر با کسی قرارداد بستی، پای امضای خود بایست: ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ﴾.[33] این در سوره مبارکه «توبه» برای مشرکین است. شما با اینها پیمان صلح بستی. بسیار خب! تا آنها نقض نکردند، شما نقض نکنید. ﴿فَمَا اسْتَقَامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ﴾، با کافر معامله کردی، تعهد کردی، پیمان بستی، مگر اینکه یک وقت ببینی اینها نفوذی هستند، حرفی دیگر است. مگر بفهمی علامت خیانت را این حرفی دیگر است که ﴿تَخافُونَ اَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ﴾[34] [35] یا ﴿یَخْتانُونَ﴾ و امثال آن. ﴿خِیَانَةً فَانْبِذْ اِلَیْهِمْ﴾،[36] آن حرفی دیگر است؛ اما مادامی که آنها نقض عهد نکردند، کسی نمی‌تواند نقض عهد کند، ولو کافر. اینها جزء احکام بین‌المللی اسلام است.

این کسی که ﴿یَدُعُّ الْیَتیمَ﴾؛ طرد می‌کند فقرا را! این گرفتار عذاب می‌شود، ولو کافر باشد. از این پنج طایفه معلوم می‌شود که کفّار همان طوری که به اصول مکلّف هستند به فروع هم مکلّف هستند؛ لذا فرمود: ﴿وَ لا یَحُضُّ عَلی‌ طَعامِ الْمِسْکینِ﴾.

پرسش: اگر کافر به یتیم رسیدگی کند قابل قبول هست؟

پاسخ: قبول نیست. جهنم نمی‌رود برای او، بله! عذابش کمتر است؛ لذا درکات دارد جهنم. قبول نمی‌کند، چون توصلی است، تعبدی که نیست. در توصلّیات اگر کسی انجام داد، چوب نمی‌خورد. همین! اگر «قربة الی الله» انجام بدهد که ثواب می‌برد؛ اما اگر «قربة الی الله» انجام ندهد، چوب نمی‌خورد، چون توصلی است. الآن کسی که بدهکار است نسیه خرید باید پول مردم را بدهد، اگر پول مردم را داد، چون خدا فرمود: ﴿اَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾، «قربة الی الله»، بله ثواب هم می‌برد؛ اما اگر دینش را ادا کرد، چوب نمی‌خورد. توصلی معنایش همین است. در امتثال توصلیات قصد قربت شرط نیست. اگر بخواهد ثواب ببرد، قصد قربت می‌خواهد.

پرسش: پس ﴿وَ الذِینَ کفَرُوا اَعمالُهُم﴾[37] چه می‌شود؟

پاسخ: بله، هر کاری که می‌خواهد انجام بدهد به مقصد نمی‌رسد، چون «لغیر الله» است، این دارد برای بت این کار را می‌کند. عبادتی که می‌کند، در سوره مبارکه فرمود اینها ﴿کَسَرابٍ بِقیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً﴾؛ [38] اینها خیلی تلاش و کوشش می‌کنند، قربانی می‌کنند، عبادت می‌کنند برای بت‌ها، این سراب است. این برای خدا که این کار را نکرده است. این برای بت این کار را کرده است. فرمود: ﴿فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ‌هاهُنا حَمیمٌ ٭ وَ لا طَعامٌ اِلاَّ مِنْ غِسْلینٍ﴾، «غِسلین»؛ آن چرک‌هایی که از بدن برخی افرادی که گفتن ندارد، نازل می‌شود. این ﴿وَ لا طَعامٌ اِلاَّ مِنْ غِسْلینٍ﴾ که ﴿لا یَاْکُلُهُ اِلاَّ الْخاطِؤُنَ﴾، برخی‌ها «خاطُون» قرائت کرده بودند زمان مبارک حضرت امیر (سلام‌الله‌علیه)،[39] بعد آمدند خدمت حضرت که «خاطون»؛ جمع خُطوه کننده است، «خُطوه»؛ یعنی گام. ما یک قدم داریم، یک گام. قدم این پاشنه تا پنجه، پنجه تا پاشنه را می‌گویند قدم. قدم اوّل این است، قدم دوم این است. فاصله بین دو قدم را می‌گویند «خُطوه». ما در فارسی می‌گوییم گام، عرب می‌گوید خُطوه. قدم اوّل را که اینجا گذاشت، قدم دوم را که آنجا گذاشت، «بین القدمین» را می‌گویند «خُطوه»، ما می‌گوییم گام، یک گام؛ حالا یا نیم متر است یا کمتر یا بیشتر.

«خاطون»؛ یعنی گام زننده‌ها. به حضرت کردند که این طعام برای گام‌زننده‌هاست؟ فرمود چرا این‌طور می‌خوانید؟ این «خاطِؤُن» است نه «خاطُون»! از آن به بعد دستور داد که قاعده نحو مشخص بشود، اِعراب گذاری بشود، حرکت‌گذاری بشود، آن‌طوری که قبلاً می‌شنیدند از وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) همان‌طور ضبط می‌کردند؛ اما وقتی که به صورت کتابت درآمد، باید ضبط خاص خودش را داشته باشد. اعراب‌گذاری و حرکت‌گذاری از آن به بعد گفتند شروع شد. ابوالاسود این کار را کرده است.

به هر تقدیر این را «خاطِؤُن»، آنها که اهل خطیئه هستند، گرفتار این‌گونه خوراک بد طعم چرک‌آلود می‌شوند: ﴿لا یَاْکُلُهُ اِلاَّ الْخاطِؤُنَ﴾. بعد آن وقت ذات اقدس الهی در بخش پایانی از باب «ردّ العجز بصدر» به پیام و مفاد اصلی سوره برمی‌گردند.

 


BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo