< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

97/10/15

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 25 تا 52 سوره حاقه

﴿وَ اَمَّا مَنْ اُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ فَیَقُولُ یا لَیْتَنی‌ لَمْ اُوتَ کِتابِیَهْ (25) وَ لَمْ اَدْرِ ما حِسابِیَهْ (26) یا لَیْتَها کانَتِ الْقاضِیَةَ (27) ما اَغْنی‌ عَنِّی مالِیَهْ (28) هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ (29) خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (30) ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ (31) ثُمَّ فی‌ سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً فَاسْلُکُوهُ (32) اِنَّهُ کانَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظیمِ (33) وَ لا یَحُضُّ عَلی‌ طَعامِ الْمِسْکینِ (34) فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ‌هاهُنا حَمیمٌ (35) وَ لا طَعامٌ اِلاَّ مِنْ غِسْلینٍ (36) لا یَاْکُلُهُ اِلاَّ الْخاطِؤُنَ (37) فَلا اُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ (38) وَ ما لا تُبْصِرُونَ (39) اِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَریمٍ (40) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلیلاً ما تُؤْمِنُونَ (41) وَ لا بِقَوْلِ کاهِنٍ قَلیلاً ما تَذَکَّرُونَ (42) تَنْزیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ (43) وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْاَقاویلِ (44) لَاَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ (46) فَما مِنْکُمْ مِنْ اَحَدٍ عَنْهُ حاجِزینَ (47) وَ اِنَّهُ لَتَذْکِرَةٌ لِلْمُتَّقینَ (48) وَ اِنَّا لَنَعْلَمُ اَنَّ مِنْکُمْ مُکَذِّبینَ (49) وَ اِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَی الْکافِرینَ (50) وَ اِنَّهُ لَحَقُّ الْیَقینِ (51) فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّکَ الْعَظیمِ (52) ﴾

بخش پایانی سوره مبارکه «حاقه» در تبیین مسئله معاد است، گرچه در سوره مبارکه «توبه» و مانند آن مردم را به چند قسم تقسیم کردند: سابقون اوّلون از مهاجرین و انصار، تابعون، ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً﴾، [1] ﴿وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لاَمْرِ اللّهِ﴾[2] و مانند آن تقسیم کردند؛ ولی در جمع‌بندی به هر حال بعد از توزین اعمال، یک عده اهل سعادت هستند و یک عده اهل شقاوت. آنها که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً﴾، ممکن است مقداری آسیب ببینند و ممکن است مشمول شفاعت بشوند که «آخَرُ مَنْ یَشْفَعْ هُوَ ارحَمُ الرّاحِمِین» است.[3] پس آن توزیع پنج‌گانه با این دوگانه که حرف اساسی است، منافاتی ندارد، برای اینکه مردم یکسان نیستند، درجاتی دارند، از یک سو؛ درکاتی دارند، از سوی دیگر. در جمع‌بندی به هر حال یا اهل سعادت‌ هستند یا اهل شقاوت. نامه اعمال گروهی که به دست راستشان داده شد قبلاً گذشت؛ اما اینها که نامه اعمالشان به دست چپشان داده می‌شود، می‌گویند آنچه برای من بود، قدرت‌های علمی من یا عملی من ﴿هَلَکَ﴾. ﴿ما اَغْنی‌ عَنِّی مالِیَهْ﴾؛ یعنی «مَا لِی»، نه «مالی»! نه مال من مشکل مرا حلّ نمی‌کند! «ما لِی» آنچه برای من بود؛ علم بود، قدرت بود، جاه بود، نفوذ بود، هیچ کدام از اینها مشکل مرا حلّ نکرده و نمی‌کند و همه نفوذهای من هم رخت بربست: ﴿هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ﴾.

اینکه فرمود اینها را ﴿یُدَعُّونَ اِلی‌ نارِ جَهَنَّمَ دَعًّا﴾[4] که در بعضی از آیات قبل بود، با آنچه در سوره مبارکه «ماعون» هست، هماهنگ است. در سوره «ماعون» دارد که اینها ﴿یَدُعُّ الْیَتیمَ﴾، [5] «دَع» که مضاعف است؛ یعنی دفع کردن. اینها دست به سینه فقرا می‌زنند و اینها را طرد می‌کنند. در قیامت دست به سینه اینها می‌زنند و اینها را به طرف جهنم پرت می‌کنند: ﴿یَوْمَ یُدَعُّونَ اِلی‌ نارِ﴾، این «دَع» و دفع کردن یتیم، با آن «دَع» و‌انداختن در جهنم روبه‌رو خواهد بود. در سوره «ماعون» فرمود: ﴿فَذلِکَ الَّذی یَدُعُّ الْیَتیمَ﴾، «دَعَّ» که مضاعف است؛ یعنی «دَفَعَهُ»؛ دست به سینه اینها می‌زند و آنها را بیرون می‌کند. در قیامت هم ﴿یَوْمَ یُدَعُّونَ اِلی‌ نارِ جَهَنَّمَ﴾؛ اینها دست به سینه اینها می‌زنند و اینها را در جهنم می‌اندازند. این همان «دَع» است که به این صورت در‌می‌آید.

فرمود اینکه ﴿فی‌ سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعاً﴾، ظاهراً کنایه از امتداد سلسله است، وگرنه این‌طور نیست که واقعاً هفتاد ذرع باشد، کمتر نباشد یا بیشتر نباشد. در سوره مبارکه «توبه» آیه هشتاد که دارد: ﴿اسْتَغْفِرْ لَهُمْ اَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ اِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّةً﴾، اینکه هفتاد بار، نه معنایش این است که اگر 71 بار استغفار بکنی، ما می‌بخشیم! این ناظر به کثرت عدد است. اگر هفتاد بار هم استغفار بکنی، از اینها خدا صرف نظر نمی‌کند، ﴿اِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ﴾، کنایه از کثرت عدد است. اینجا هم کنایه از کثرت زنجیر و غُل‌ها و آن بندهای زنجیری است، برای اینکه گناهان اینها هم زیاد بود، برابر هر گناه بندی از زنجیر دامنگیر اینهاست. اینکه فرمود: ﴿سَبْعُونَ ذِراعاً﴾، ناظر به کثرت است.

پرسش: آنجا قرینه است، در اینجا شما قرینه را چه چیزی می‌گیرید؟

پاسخ: نه، اینجا هم قرینه است، چون «سبعون» خصیصه‌ای ندارد. اینهایی که گناهان آنها بیش از سبعون است. اینجا گناهانشان بیش از سبعون است، سیّئاتشان بیش از سبعون است. هر وقت به آنها بگویید به فقرا کمک بکنید، این کمک به فقرا را ملاحظه کردید که جزء احکام بین‌المللی اسلام است؛ یعنی اسلام یک سلسله احکام محلّی دارد؛ مثل نماز و روزه و اینها، یک سلسله احکام منطقه‌ای دارد که مخصوص موحّدان است؛ اعم از مسلمان و یهودی و مسیحی و اینها مثل جزیه و امثال جزیه، یک سلسله احکام بین‌المللی دارد که مخصوص جامعه انسانیت است، ولو کافر هم باشد به هر حال اینها را باید انجام بدهد. در سوره مبارکه «یس» می‌بینید قرآن انتقاد می‌کند و می‌گوید که اینها مشکل فقرا را حلّ نمی‌کنند، کفّار در قیامت معذّب هستند، چرا؟ برای اینکه اینها در دنیا مشکل فقرا را حلّ نکردند. در سوره مبارکه «یس»، ﴿وَ اِذا قیلَ لَهُمْ اَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا﴾،[6] اگر خدا به آنها بدهد! ببینید کمک به فقرا نظیر زکات و اینها نیست که مخصوص مسلمین باشد. این جزء احکام بین‌المللی مسلمانان است که انسان چه مسلمان چه کافر باید به فقیر کمک بکند. در چند جای قرآن کریم دارد که اینها گرفتار عذاب می‌شوند، برای اینکه می‌گویند: ﴿لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾،[7] یک؛ نه تنها کمک نمی‌کردند، بلکه تشویق هم نمی‌کردند، پس معلوم می‌شود که ما دو تا کار باید بکنیم: یکی خود کمک، یکی دیگران را تشویق کنیم. فرمود: ﴿یَحُضُّ عَلی‌ طَعامِ الْمِسْکین﴾، «حضّ»؛ ترغیب، تشویق. این کفّار چون دیگران را تشویق نمی‌کردند به کمک به فقرا، باید بسوزند. معلوم می‌شود این حکم برای همه هست؛ یعنی کفّار در این فروع هم مثل اصول مکلّف هستند و ترغیب به رفع نیاز نیازمندان هم جزء تکالیف است.

پرسش:

پاسخ: آنجا هم آزاد نیستند، قبلاً هم گذشت که آنها یک جای وسیعی را می‌سازند که اینجا باش بسوز؟! این در بند بود، مرتّب در فشار بود. این ﴿مُقَرَّنینَ فِی الْاَصْفادِ﴾[8] [9] که در وضع جهنمی‌هاست، همین است. این در فشار است، در بند است، همه را در زحمت می‌اندازد. اینکه همه را در زحمت می‌اندازد، همیشه در زحمت باید باشد. این‌طور نیست که حالا جای وسیع را به او بدهند، بگویند بسوز! این فشاری که بر جامعه وارد می‌کند، او را رها نمی‌کند. آنجا ﴿مُقَرَّنینَ فِی الْاَصْفادِ﴾، در بند‌ها می‌سوزانند، جایشان هم تنگ است. این تنگی و تنگ‌گیری و سختگیری و تحریم به آن صورت در‌می‌آید. قرآن بگوید این ﴿ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾.[10] [11]

پرسش:

پاسخ: اینجا دارد که ﴿عَلی‌ طَعامِ الْمِسْکینِ﴾ که ما خواندیم همان بود. این مشرکین چه در سوره مبارکه «مدثر» چه در سایر سور این بود که ما به فقرا کمک نمی‌کردیم: ﴿لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ ٭ وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ ٭ وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾، ما نه تنها کمک نمی‌کردیم، تشویق هم نمی‌کردیم. تشویق نمی‌کردیم، معلوم می‌شود که مکلف به فروع هستند. ﴿وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾[12] در سوره مبارکه «مدثر» که نشان می‌دهد اینها به فروع هم مکلف‌ هستند؛ نظیر اصول همین است. در سوره مبارکه «قیامت» این بود، فرمود: ﴿فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّی ٭ وَ لکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّی﴾،[13] «کَذّبَ»؛ تکذیب، کفر است. اینها اهل تکذیب بودند، قبول نکردند. نماز نمی‌خواندند، صدقه هم نمی‌دانند. معلوم می‌شود به فروع هم مکلف هستند. آنجا هم همین‌طور بود. ﴿لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾ بود، ﴿لا یَحُضُّ عَلی‌ طَعامِ الْمِسْکینِ﴾ بود، ما تشویق نمی‌کردیم بود، ما مسکین را کمک نمی‌کردیم بود، ﴿وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾. بنابراین معلوم می‌شود که تکلیف حتی در مسئله اطعام فقرا، جزء مشترکات بین مسلمان و غیر مسلمان است.

پرسش: از کجا بفهمیم...؟

پاسخ: سوخت و سوز بیشتر! اگر فقط به اصول باشد، چون در قرآن کریم دارد: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾[14] این یک آیه است فقط درباره جهنمی‌هاست؛ یعنی هیچ ممکن نیست که کیفر بیش از گناه باشد، البته پاداش بیش از ثواب است: ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها﴾[15] است. سنبله باشد، هفتصد تا باشد، 1400 تا باشد، ﴿وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ﴾[16] [17] [18] باشد که دیگر رقم‌بردار نیست؛ اما تنها آیه‌ای که درباره کیفر است، همین است. این هم تحدید به لحاظ نفی مازاد است. اینکه فرمود: ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾، معنایش این نیست که حتماً برابر گناه آنها ما کیفر می‌دهیم. در فقه ملاحظه فرمودید که گاهی حدّ به لحاظ نفی مادون و مافوق است. دم حیض نه کمتر از سه روز نه بیشتر از ده روز. این یک حدّ طرفینی است؛ اما در مسافت که می‌گویند هشت فرسخ، یعنی کمتر نباشد، نه اینکه بیشتر نباشد. در کُر که می‌گویند سه وجب و‌اندی باشد؛ یعنی کمتر نباشد. این تحدید دو طرفه نیست، تحدید یک طرفه است. فقط تحدید حیض و امثال حیض است که دو طرفه است. از این کم نباشد، از آن زیاد نباشد. این ﴿جَزاءً وِفاقاً﴾؛ یعنی از این زیادتر نیست، نه اینکه از این کمتر نیست. تخفیف هست، عفو هست، شفاعت هست. پس جزاء، وفاق است، اگر کسی مکلّف به فروع نباشد، به‌اندازه اصول باید آسیب ببیند؛ ولی اگر مکلّف به فروع باشد چه اینکه هست، هم در برابر ترک اصول و هم در برابر ترک فروع کیفر می‌بیند.

در سوره مبارکه «مدثر» که بالصّراحه روشن کرده بود که ما این کار را می‌کردیم، چون نه به قیامت معتقد بودند، آیه سوره مبارکه «مدثر» این بود؛ وقتی از آنها سؤال می‌کنند که چه طور شد که به جهنم افتادید: ﴿ما سَلَکَکُمْ فی‌ سَقَرَ ٭ قالُوا لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ﴾[19] ما نماز نمی‌خواندیم. ﴿وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ﴾؛ فقرا را کمک نمی‌کردیم. ﴿وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ ٭ وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ﴾، این معلوم می‌شود که هم اصول را منکر است و هم به فروع عمل نمی‌کند. از این آیات فراوان است. در اینجا هم غرض این است که «دَع» ی که هست، آنجا که مطلق است، آن هم مطلق است، اختصاصی به مسلمان ندارد. اگر کسی مشکل فقرا را حلّ نکند: ﴿وَ لا یَحُضُّ عَلی‌ طَعامِ الْمِسْکینِ﴾، دیگران را باید هیات امنا، انجمن خیریه، مواظب محل، این طور نیست که فقط خودش مشکل فقرا را به‌اندازه پول حلّ کند، نه، دیگران را هم باید تشویق بکند، ترغیب بکند، هیات امنا تشکیل بدهد که به هر حال در محل آنها فقیر نباشد. بعد فرمود: ﴿فَلَیْسَ﴾، چنین آدمی در قیامت کسی که دوست گرم او باشد، «حَمیم»؛ یعنی گرم. دوست گرم و صمیمی او باشد؛ «صَمیم»؛ یعنی پُر. دوستی که در دوستی‌اش هیچ خللی نیست، در دوستی پُر است، به او می‌گویند دوست صمیمی. «صخره صمّاء»؛ آن سنگی است که پُر است. گوشِ پُر را می‌گویند «اصمّ»؛ یعنی دیگر حرف نفوذ نمی‌کند، نمی‌شنود این شخص. صمیم بودن، دوست صمیمی بودن، یعنی پُر از دوستی است، داخل آن هیچ خلل و خلافی نیست. فرمود حمیم ندارد، صمیم ندارد: ﴿وَ لا طَعامٌ اِلاَّ مِنْ غِسْلین﴾ که ﴿لا یَاْکُلُهُ اِلاَّ الْخاطِؤُنَ﴾.

آن‌گاه ذات اقدس الهی می‌فرماید: ﴿فَلا اُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾. قَسم‌های خدا گاهی مشخص است که به چه چیزی قسم می‌خورد؛ گاهی به قرآن، گاهی به شمس، به قمر و مانند آن؛ نظیر سوره مبارکه «شمس» که یازده سوگند دارد. گاهی هم به کلّ جهان قسم می‌خورد. قبلاً ملاحظه فرمودید که قسم خدا در مقابل بیّنه نیست، به بیّنه است. در محاکم یمین در مقابل بیّنه است که «الْبَیِّنَةُ عَلَی الْمُدَّعِی وَ الْیَمِینُ عَلَی مَنْ اَنْکَر»؛[20] اما قسم‌های قرآنی به بیّنه است نه در قبال بیّنه. مثالش هم این بود که وقتی کسی حالا در جای تاریک است، دیگری از او سؤال بکند که آیا روز شده یا نه؟ او برای اینکه اطمینان پیدا کند، می‌گوید قسم به کذا روز شده است، من مثلاً صدای اذان را شنیدم یا فلان. یک وقت است کسی نابیناست از بصیری سؤال می‌کند که روز شده است یا نه؟ او با سوگند می‌گوید قسم به این آفتاب روز شده است. این به دلیل قسم می‌خورد، نه به غیر دلیل. قسم‌های خدا به بیّنه است، نه در قبال بیّنه. در آغاز سوره مبارکه «یس» دارد که ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾؛[21] قسم به این قرآن، تو پیغمبر هستی. قسم به دلیل است. قسم به معجزه، قسم به دلیل است. قسم در قبال دلیل نیست. قسم به دلیل است، به بیّنه است: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾، قسم‌های خدا این‌طور است؛ منتها بعضی‌ها روشن‌تر است بعضی روشن، بعضی هم نیاز به توضیح دارد. این «لا» که زائده باشد، معنایش این است که من به آنچه در نظام هستی است، قسم می‌خورم. مستحضر هستید که ذات اقدس الهی نظام هستی را مرآت قرار داد. این در بیانات نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه است که جهان مرائی یا مرایای خدای سبحان است که دو نسخه نقل شده است.[22] ما در عرف یک آینه داریم، قرآن هم برای اصطلاح خود یک آینه دارد. ما در عرف به چه چیزی می‌گوییم آینه؟ به این شیشه‌ای که پشت آن جیوه است و قابی دارد و طول و عرض و قطری دارد و خرید و فروش می‌شود، به آن می‌گوییم مرآت، چون آلت دیدن آن صورت است و قرآن به این شیشه‌ای که پشت آن جیوه است و قطری دارد، نمی‌گوید آینه! به این نمی‌گوید مرآت! به آن صورتی که در آینه است به آن می‌گوید مرآت، برای اینکه آن صورت خدا را نشان می‌دهد. یک آینه ویژه‌ای است، یک آینه فقط سازنده خود را نشان می‌دهد. ما چنین آینه‌ای در عالم سراغ نداریم که فقط سازنده خود را نشان بدهد. فرمود کلّ صحنه ﴿وَ فِی الارْضِ آیَاتٌ لِلْمُوقِنِینَ ٭ وَ فِی اَنفُسِکُمْ اَ فَلاَ تُبْصِرُونَ﴾[23] تاریکی شب آینه من است: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾، [24] شما چه کار دارید شب تاریک است، این تاریکی مرا نشان می‌دهد. این نظم ریاضی دقیق لیل و نهار، آفریدگارش را نشان می‌دهد: ﴿وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ﴾، این یک آیت تاریک است، آن یک آیت روشن است، هر دو نزد من روشن است، هر دو مرا نشان می‌دهند و یک آینه ویژه‌ای هم هستند که فقط سازنده خودشان را نشان می‌دهند. اگر کسی به این آینه قسم بخورد به دلیل دارد قسم می‌خورد؛ منتها او که نمی‌بیند، نمی‌بیند! او این شیشه را می‌بیند، جیوه را می‌بیند، قطر را می‌بیند، خرید و فروش هم می‌کند. فرمود ما غیر از آینه چیزی در عالم خلق نکردیم. هیچ چیزی نیست که آیت نباشد، چون قبلاً هم این قضایای پنج‌گانه مشخص شد؛ یک: آیت بودن اعتباری نیست. الآن پرچم هر مملکتی آیت و علامت استقلال آن مملکت است براساس قرارداد. این پارچه وقتی در مغازه است علامت نیست، وقتی که با یک چوب در بالایی و جایی نصب شده، برای این مملکت بود، علامت این مملکت است، پس یک امر اعتباری است. آیت بودن اشیا اعتباری نیست، یک؛ تکوینی است و حقیقی است. حالا که حقیقی است در بین قضایای چهارتای مانده، از سنخ عرض مفارق نیست که ما بگوییم «الهواء حارٌّ، الماء حارٌّ» که عرض مفارق باشد که زمین، آسمان، شب، روز گاهی آیت حق باشد، گاهی نباشد! عرض مفارق نیست، دو. عرض لازم هم نظیر زوجیت اربعه نیست، زیرا زوجیت گرچه لازم اربعه است؛ ولی در حریم اربعه نیست، لازم از ملزوم جداست. سه: ذاتی باب ماهیت، نظیر ناطقیت برای انسان نیست، که آیت بودن، ذاتی زمین باشد آن‌طوری که ناطقیت ذاتی انسان است، برای اینکه به ماهیت برمی‌گردد و ماهیت اصل نیست، اصل آن هویت و هستی است که از خدا صادر می‌شود. پنج؛ پنج یعنی پنج! آیت بودن، هستی هر چیزی است؛ یعنی تمام هویت زمین می‌گوید خدا. آن وقت اگر کسی نبیند، فرمود مشکل زمین نیست، این آینه است، مرا نشان می‌دهد: ﴿لا تَعْمَی الْاَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی‌ فِی الصُّدُورِ﴾.[25] حالا کور نمی‌بیند، نمی‌بیند! و در قیامت هم کور محشور می‌شود. این‌طور نیست که علم دینی معنایش این باشد که ما چیزی را از خارج بیاوریم به زمین و زمان بچسبانیم. زمین می‌گوید خدا، آسمان می‌گوید خدا. چطور در روز آخر بحث تمام حرف‌ها و گزارش‌ها را زمین می‌دهد: ﴿تُحَدِّثُ اَخْبارَها ٭ بِاَنَّ رَبَّکَ اَوْحی‌ لَها﴾،[26] اگر این آینه نباشد، نفهمد، فردا چگونه زمین گزارش می‌دهد؟ چه کسی گزارش می‌دهد؟ این زمین حیّ است، ناطق است، رؤیا دارد، می‌فهمد. اینکه در روایات ما هست که مسجد از همسایه‌ها شکایت می‌کند، نسبت به عده‌ای شفاعت می‌کند، چه کسی آمده؟ چه کسی نیامده؟ چه کسی می‌آید؟ چه کسی نمی‌آید؟[27] («سَمِعْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ یَقُولُ: شَکَتِ‌ الْمَسَاجِدُ اِلَی‌ اللَّهِ‌ تَعَالَی الَّذِینَ‌ لَا یَشْهَدُونَهَا مِنْ جِیرَانِهَا فَاَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اِلَیْهَا وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی لَا قَبِلْتُ لَهُمْ صَلَاةً وَاحِدَةً وَ لَا اَظْهَرْتُ لَهُمْ فِی النَّاسِ عَدَالَةً وَ لَا نَالَتْهُمْ رَحْمَتِی وَ لَا جَاوَرُونِی فِی جَنَّتِی.) معلوم می‌شود می‌فهمد. اگر امروز نفهمد که فردا شهادت نمی‌دهد. این را همه شما مستحضرید که شهادت دو مرحله دارد: شهادت در محکمه مقام اداست، هر ادایی مسبوق به تحمّل است. این شاهد باید در متن حادثه باشد، ببیند، ضبط کند بدون فراموشی تا در محکمه ادا کند. اگر این زمین نفهمد که چه کسی آمده و چه کسی نیامده، آن وقت چگونه می‌تواند شکایت کند یا شفاعت کند؟

بنابراین فرق مؤمن و غیر مؤمن، همان فرق بصیر و اعمی است. این علم دینی یعنی همین! نه اینکه علم دینی معنایش این است که قرآن می‌گوید نفت را این‌طوری استخراج بکن، گاز را آن‌طور استخراج بکن! البته شواهد روایی و اینها تایید می‌کند؛ اما علم دینی یعنی این! که انسان در زمین زمین‌آفرین را ببیند، در آسمان آسمان‌آفرین را ببیند. این که نشان می‌دهد، در اینکه این که نشان می‌دهد که خلافی نیست؛ منتها انسان باید چشم باز کند. آن که می‌گوید «به صحرا بنگرم تو، به دریا بنگرم تو»،[28] («به صحرا بنگرم صحرا ته وینم ٭٭٭ به دریا بنگرم دریا ته وینم به هر جا بنگرم کوه و در و دشت ٭٭٭ نشان روی زیبای ته وینم. ) گوشه‌ای از این حرف‌ها را می‌زند. این اختصاصی به او ندارد. اگر کلّ جهان آینه باشد چه اینکه هست، همه اینها سازنده خودشان را نشان می‌دهند. این می‌شود علم دینی. دانشگاه این‌طور اسلامی می‌شود، نه اینکه قرآن می‌گوید اگر بخواهی نفت استخراج کنی، آن‌طور استخراج کن! بخواهی گاز استخراج کنی، این‌چنین استخراج کن! اینکه کار قرآن نیست. قرآن آن عقلی که داد، آن هوشی که داد، آن چشم درون به نام فطرت را هم داد که فرمود چه کسی این را ساخته؟ برای چه ساخته؟ این را ببین! فرمود کّل جهان می‌گوید: خدا خدا خدا خدا! لذا فرمود آنچه دیدنی و نادیدنی است، مورد سوگند من است، چون «لا» «لام» زائده است: ﴿فَلا اُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾، دنیا، آخرت، غیب، شهادت، آسمان و زمین، روح، بدن، همه می‌گویند خدا! هیچ چیزی نیست که نگوید خدا! حالا ما چون اینها برای ما سخت است باور کردن، این آیات را توجیه می‌کنیم به ما گفتند: «خویش را تاویل کن نی ذکر را»،[29] («کرده‌ای تاویل حرف بکر را ٭٭٭ خویش را تاویل کن نه ذکر را. ) در ذیل این آیه سوره مبارکه «بقره» ملاحظه بفرمایید: ﴿وَ اِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ﴾،[30] بعضی از سنگ‌ها از ترس خدا جابه‌جا می‌شوند! ما اینها را چگونه توجیه کنیم؟ چرا بعضی از قلوب ﴿اَشَدُّ قَسْوَةً﴾ هستند؟ برهان قرآن این است که ﴿اَشَدُّ قَسْوَةً﴾ از سنگ. ﴿کَالْحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً﴾، این در سوره مبارکه «بقره» است. چرا فرمود بعضی از دل‌ها مثل سنگ هستند و بعضی از سنگ سخت‌تر؟ برای اینکه سنگ‌ها گاهی ناله می‌کنند از جایی به جایی پایین می‌آیند. مرحوم شیخ طوسی نقل کرد که وجود مبارک پیغمبر فرمود، قبل از اینکه من پیغمبر شوم، هر وقت رد می‌شدم، ی سنگی است که هر وقت مرا می‌دید، سلام می‌کرد «اِنِّی لَاَعْرِفُهُ الْآن‌»، حالا هم آن سنگ را می‌شناسم.[31] این است که فرمود بعضی از سنگ سخت‌تر هستند. این را همه شیعه‌ها نقل کردند[32] هم سنی‌ها نقل کردند،[33] مربوط به قبل از نبوت آن حضرت است. فرمود: «اِنِّی لَاَعْرِفُهُ الْآن‌»؛ من الآن هم آن سنگ را می‌شناسم. پس تمام جهان می‌شود آینه. آینه‌ای است که دومی ندارد. شما آینه‌ای را دیدید که فقط سازنده خود را نشان بدهد؟! اینکه نیست. هیچ آینه‌ای در عالم مثل ذرّات عالم نیست که فقط بگویند خدا خدا! آن که می‌گوید: «ما رایت شیئا الا و رایته قبله و بعده» گرچه سندی هنوز پیدا نشده، ولی مطلبش مطلب قرآنی است. او هم که ناله دارد «به صحرا بنگرم، به دریا بنگرم»؛ یعنی این‌طور شدم. همه می‌گویند خدا؛ لذا فرمود که تمام آنچه در جهان هست؛ اعم از غیب و شهادت به همه اینها من سوگند یاد می‌کنم: ﴿فَلا اُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ ٭ وَ ما لا تُبْصِرُونَ﴾، قسم به کلّ نظام، این حرف رسول من است! نفرمود حرف فلان شخص است. رسول «بما انه رسول»؛ یعنی حرف مرسل را می‌رساند. خود حضرت و سیزده معصوم دیگر و همه اصحاب و صحابه و همه متواترین، به صورت قطع گفتند پیغمبر می‌گوید این کتاب، کتاب خداست. آن وقت اگر کسی بگوید که ـ معاذالله ـ این رؤیای اوست، این جهان‌بینی خود اوست، این خاطرات خود اوست، این کتابی است که خودش گفته دیگران نوشتند، این با همه این حرف‌ها مخالف است؛ لذا فرمود حرف رسول «بما انه رسول» است، حرف او نیست. اینکه فرمود شاعر نیست، کاهن نیست، برای اینکه مسئله شِعر، کهانت، سِحر، فریه، همه اینها را ـ معاذالله ـ اسناد دادند؛ حالا یا در زمان‌های گوناگون افراد خاصی بودند که این تهمت‌ها را می‌زدند یا نه، گروه‌های متعدد بودند، بعضی می‌گفتند ـ معاذالله ـ این شعر است، بعضی می‌گفتند این سحر است، بعضی می‌گفتند این کهانت است، بعضی می‌گفتند این دروغ‌هایی است که خودش ساخته و به «الله» ـ معاذالله ـ نسبت داده است! به هر حال گاهی در اثر اینکه نظم فکری نبود، به اینها اسناد دادند. در بحث‌های قبل هم داشتیم که دیگر حساب از دست اینها در رفته، یکی می‌گوید ساحر است، بسیار خب! یکی می‌گوید مجنون است، بسیار خب! یکی می‌گوید شاعر است، یکی می‌گوید دروغ بسته، اینهاست! اما یک نفر در حین واحد بگوید این ساحری است مجنون! سحر از دقیق‌ترین مسائل ریاضی است، مگر سحر را هر کسی بلد است؟ بین سحر و جنون جمع نمی‌شود! یک وقت است بگوید ساحر است، یک وقت بگویید مجنون است، دو تا تهمت بزنی بله؛ اما دفعتاً واحده بگوید این دیوانه‌ای است ساحر، منتها حالا حرام است. بله این علم، علم حرامی است؛ اما یک علم دقیقی است؛ مثل بنای عقلا و فهم عرف و ظاهر این و آن که نیست، این جان‌کَندن علمی دقیقی می‌خواهد؛ منتها جهنم هم در کنارش است. مگر سحر کار آسانی است؟ یک علم آسانی است؟ مگر می‌شود دیوانه‌ای ساحر باشد؟ منتها اینها جمع کردند که قبلاً گذشت. اگر در دو زمان باشد، این حرف ممکن است. دو گروه باشند، این حرف ممکن است؛ اما یک نفر در یک زمان بگوید، این باید توجیه بشود.

فرمود اینها تهمت‌های فراوانی می‌زدند و ذات اقدس الهی همه اینها را دفع می‌کند و دفاع می‌کند از پیغمبر، ﴿وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلیلاً ما تُؤْمِنُونَ ٭ وَ لا بِقَوْلِ کاهِن﴾ و ساحر ﴿قَلیلاً ما تَذَکَّرُونَ﴾، پس چیست؟ ﴿تَنْزیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ﴾، نه رؤیای اوست، نه شعر اوست، نه سحر اوست، نه کهانت اوست، نه فریه اوست، ﴿تَنْزیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ﴾. بعد فرمود شما بگویید که حرف خودش را به ما نسبت می‌دهد، من که اجازه نمی‌دهم که به دین من کسی سرایت کند. در اینکه این چهارده معصومِ پاک بالصّراحه گفتند قرآن کلام خداست، حرفی نیست. در اینکه اصحاب و صحابه خاص، مکرر از این چهارده نفر شنیدند که قرآن کلام خداست، حرفی نیست. در اینکه به صورت متواتر قطعی به ما رسیده است که پیغمبر و اهل‌بیت فرمودند قرآن کلام خداست، حرفی نیست. آن وقت خدا می‌فرماید که اگر ـ معاذالله ـ کسی بگوید این حرف خدا نیست، من به حیات او خاتمه می‌دهم. حالا اگر کسی بگوید ـ معاذالله ـ قرآن رؤیای پیغمبر است! پیغمبر که این را به خدا اسناد داد. همین کتاب دارد که اگر کسی به ما خلاف واقع نسبت بدهد، ما به حیاتش خاتمه می‌دهیم! این نکته‌ای دارد که سیدنا الاستاد هم به آن توجه کردند در المیزان، همه شما هم ملاحظه فرمودید. یک وقت است که یک بیگانه‌ای است، متنبّیان ارقامشان کمتر از انبیا نیست، هر وقت پیامبری آمده، یک نبی صادق مصدقّی آمده، چهار تا متنبّی هم دنبالش هستند. هر وقت امامت جلوه کرد، مدّعیان حضور و ظهور هم کم نیستند. متنبّیان همیشه در کنار نبوت هستند و ارقامشان هم کم نیست؛ اما حرف متنبّی را کسی گوش نمی‌دهد؛ ولی درباره نبوت، فرمود من معجزه را به دست پیغمبر اعمال کردم، یک؛ او سکه قبولی گرفته از طرف من دو؛ در فضایی که سکه قبولی از طرف من گرفته، لحظه‌ای لبش بجنبد، به حیاتش خاتمه می‌دهم. این تهدید را نسبت به هیچ کس نکرد. متنبّیان در عالم زیادند، نسبت به آنها گفت ما آنها را رها می‌کنیم، شما بساطشان را جمع می‌کنید؛ ولی کسی که من معجزه‌ام را به دست او دادم، او «وجیهُ الملّة» شد، سکه قبولی دارد، در چنین شرایطی بخواهد دهن باز کند ـ معاذالله ـ چیزی برخلاف خواسته من بگوید، من تمام حیاتش را قطع می‌کنم: ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الاقَاوِیلِ ٭ لَاَخَذْنَا مِنْهُ﴾؛ قدرتش را می‌گیرم، یک؛ رگ حیاتش را قطع می‌کنم، دو؛ نه تنها او، به همه انبیا هم گفتم: ﴿وَ لَوْ اَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ﴾، [34] اگر کسی از طرف من آمد، باید تا آخر عبد محض باشد. اینها ـ معاذالله ـ می‌گویند قرآن کلام خدا نیست و رؤیای حضرت است و قرائت پیغمبر از جهان است و جهان‌بینی اوست، قانون نیست، کتاب الهی نیست! از این طرف هم ادعای او، ادعای همه معصومین و اصحاب این است که پیغمبر فرمود، این کتاب، کتاب خداست. اگر این طلیعه ـ معاذالله ـ درست باشد؛ یعنی پیغمبر به خودش بخواهد اسناد بدهد این هیچ ممکن نیست!

نتیجه اینکه این تهدید برای انبیاست، نه اینکه هر کسی بگوید من از طرف خدا آمدم، خدا به حیات او خاتمه می‌دهد. از این حرف‌های باطل در عالم زیاد است؛ ولی اگر کسی سکه قبولی خورد؛ مثل عالمی که وجیه یک ملّت شد، او اگر بلغزد، خدا بعید است به او فرصت بدهد، برای اینکه او در کنار سفره دین نشسته است، احترامی که می‌بیند به نام دین می‌بیند. اگر ـ خدای ناکرده ـ دستش بلغزد، پایش بلغزد، خدا هم مهلت نمی‌دهد. این کسی که آبرویش را از دین و مسجد و حسینیه دارد، بخواهد ـ خدای ناکرده ـ بازی بکند، بساطش فوری جمع می‌شود؛ اما دیگری ممکن است سالیان متمادی بی‌راهه برود و خدا به او مهلت بدهد. فرمود ما اگر مهلت دادیم، امهال کردیم، املاء کردیم ـ املاء همان امهال است ـ مهلت دادیم، او مغرور نشود؛ اما به برخی‌ها مهلت نمی‌دهیم.


[1] سوره توبه، آیه 100 و 101 و 102.
[22] نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه185.
[28] اشاره به دوبیتی‌های بابا طاهر، شماره162.
[29] مثنوی معنوی مولوی، دفتر اوّل بخش59.
[33] جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج‌1، ص289.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo