< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

97/10/26

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 19 تا 35 سوره معارج

﴿اِنَّ الْاِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً (19) اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً (20) وَ اِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً (21) اِلاَّ الْمُصَلِّینَ (22) الَّذینَ هُمْ عَلی‌ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ (23) وَ الَّذینَ فی‌ اَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ (24) لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ (25) وَ الَّذینَ یُصَدِّقُونَ بِیَوْمِ الدِّینِ (26) وَ الَّذینَ هُمْ مِنْ عَذابِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (27) اِنَّ عَذابَ رَبِّهِمْ غَیْرُ مَاْمُونٍ (28) وَ الَّذینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (29) اِلاَّ عَلی‌ اَزْواجِهِمْ اَوْ ما مَلَکَتْ اَیْمانُهُمْ فَاِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومینَ (30) فَمَنِ ابْتَغی‌ وَراءَ ذلِکَ فَاُولئِکَ هُمُ العادُونَ (31) وَ الَّذینَ هُمْ لِاَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (32) وَ الَّذینَ هُمْ بِشَهاداتِهِمْ قائِمُونَ (33) وَ الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ (34) اُولئِکَ فی‌ جَنَّاتٍ مُکْرَمُونَ (35) ﴾

این بخش از سوره مبارکه «معارج»، یعنی سوره‌ای که «یذکر فیها المعارج»،[1] («السورة التی یذکر فیها المعارج. )مربوط به به آفرینش انسان است. قرآن کریم برای انسان حرمتی قائل شد که برای موجودات دیگر آن حرمت را قائل نشد. درباره انسان فرمود او خلیفه من هست، موجود دیگری اگر بتواند خلافت «الله» را به عهده بگیرد، یقیناً ذات اقدس الهی انسان را خلیفه قرار نمی‌داد، پس در بین افراد بشر کسانی پیدا می‌شوند که لیاقت خلافت الهی را دارند که ﴿اِنِّی جَاعِلٌ فِی الاَرْضِ خَلِیفَةً﴾، [2] با اینکه ملائکه فراوانی در نظام هستی جزء مدبّرات امر هستند؛ اما خلافت الهی فقط برای انسان است، این اصل اوّل.

گذشته از بحث قبل، این اصل این است که تمام ساختار نظامی سپهری را مسخّر انسان قرار داد؛ یعنی زمین با همه گستره‌های آن، دریاها با همه وسعت و موجودات دریا، آسمان با همه کواکب سیّار و ثابت آن، همه این سیاه‌چاله‌های آن، همه اینها را مسخَّر انسان قرار داد؛ یعنی به انسان گفت همان‌طوری که در زمین می‌توانید زندگی کنید و از زمین بهره ببرید، می‌توانید از کرات دیگر هم بهره ببرید، چون همه اینها را من برای شما مسخَّر کردم. از شما ساخته نیست که نظام سپهری را تسخیر کنید؛ اما خدا این نظام را برای شما مسخّر کرده است: ﴿سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ﴾،[3] امروز اگر ما ماهواره فرستادیم و در یک مداری قرار گرفت و در بقیه راه موفق نشد، هیچ نباید نگران باشیم، فردا می‌توانیم بهتر از این بسازیم به کلّ این نظام راه پیدا کنیم، فرمود برای شما مسخّر کردم. این‌طور نیست کسی بگوید من نمی‌توانم به فلان کره دسترسی پیدا کنم. چیزی در آسمان و زمین نیست، مگر اینکه سفره‌ای است که برای انسان پهن شده است. این چه موجودی است؟! مگر می‌شود گفت ما نمی‌توانیم کره مریخ را، کره فلان را، آن ستاره‌های کشف نشده را مهار کنیم؟! این ممکن نیست. فرمود شما آن توان را دارید. حالا بعضی با معجزه حساب دیگری دارد؛ ولی از راه علمی برای شما هست. تنها سواری اسب نیست که ما وقتی سوار اسب شدیم، می‌گوییم: ﴿سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنینَ﴾،[4] این جزء مستحبات رکوب دابّه است. یکی از سنن اسب‌سواری این است که آدم وقتی سوار مرکوب شد، بگوید: ﴿سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنینَ﴾، اینکه منحصر نیست، در اتومبیل هم همین مستحب هست، در هواپیما هم همین مستحب است، در ماه‌بر هم همین مستحب است که آدم وقتی سوار یک مرکَب و مرکوبی شد، دریایی و صحرایی بگوید: ﴿سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنینَ ٭ وَ اِنَّا اِلی‌ رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ﴾ که این جزء مستحبات است، اینکه گفتند شما وقتی سوار اسب شدید، بگویید اینکه تعیین نیست، این تمثیل و بیان «احد المصادیق» است، اگر در کِشتی سوار می‌شوید، مستحب است، در اتومبیل سوار می‌شوید، مستحب است، در هواپیما سوار می‌شوید، مستحب است. در ماه‌بَر سوار شدید مستحب است: ﴿سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنینَ﴾.

پس موجودی است که کلّ نظام برای او تسخیر شده است. این موجود باید مشکلات فراوانی را پشت‌سر بگذارد، آزمون شود؛ لذا جهادی را در درون و بیرون قرار داد که جهاد درون به مراتب سنگین‌تر از جهاد بیرون است. جهاد اصغر که مشخص است، جهاد درون که انسان باید مبارزه بکند تا فرشته‌خوی شود و از نظام بهره بگیرد و مالک این نظام شود بعد بشود خلیفه «الله»، خیلی سنگین است؛ لذا می‌فرماید دستگاه او دستگاهی است که بی‌رحمانه به جنگ یکدیگر می‌افتند. اگر بخشی فاتح شدند، رئوفانه و مهربانانه این زیردستشان را تادیب می‌کنند و تعدیل می‌کنند. اگر آنها پیروز شدند، بی‌رحمانه این گروه را به قتل می‌رسانند، فرمود مواظب این جهاد باشید. این جهاد درونی که «جَاهِدُوا اَهْوَاءَکُمْ کَمَا تُجَاهِدُونَ اَعْدَاءَکُم‌»[5] یا شما از جهاد اصغر برگشتید به فکر جهاد اکبر باشید، برای اینکه به این مقام می‌خواهید برسید. فرمود هیچ نگران نباشید، درست است که جهاد سخت است؛ ولی من شما را مسلّح کردم. همه ابزار را به شما دادم؛ منتها شما هدر ندهید.

در سوره مبارکه «روم» آیه سی فرمود من فطرتی به شما دادم که فقط مرا می‌خواهد، یک و تغییرپذیر هم نیست، دو و حرف شما را هم گوش نمی‌دهد، سه. شما این را پنهان نکنید، مخفی نکنید، همین! آیه سی سوره مبارکه «روم» این است: ﴿فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‌ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها﴾، این یک؛ ﴿لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾؛[6] که از اصول بحث قبل بود، گذشت که این ﴿لا تَبْدیلَ﴾ نفی جنس است؛ یعنی جایی برای تبدیل نیست؛ نه خدا عوض می‌کند، نه دیگری. خدا عوض نمی‌کند، برای اینکه به احسن وجه آفرید، دیگری عوض نمی‌کند، برای اینکه قدرت ندارد. این فطرت توحیدی عوض شدنی نیست. این فطرت می‌گوید: خدا، خدا، خدا! منتها ما اگر ـ خدای ناکرده ـ روی این فطرت خاک اغراض و غرائز ریختیم و این بیچاره را زنده به گور کردیم، صدایش در‌نمی‌آید. این ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[7] همین است. این ﴿دَسَّاهَا﴾ که «کما تقدم غیر مرّة»، باب تفعیل است، سه تا «سین» دارد که این «سین» سوم تبدیل به «یاء»، بعد تبدیل به «الف» شد. اصل آن «دَسَّ» بود، باب تفعیل رفت «دَسّسَ» شد این «سین» سوم به «یاء» تبدیل شد، بعد به «الف» تبدیل شد، شده ﴿دَسَّاهَا﴾. این تدسیس مبالغه همان دسیسه است، دسیسه این است که انسان این خاک‌ها را کنار می‌برد، چیزی را در آن دفن کند بعد روی آن را خاک می‌ریزد، می‌گویند: ﴿یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ﴾،[8] فرمود شما این فطرت را تدسیس کردید، یک خاک اغراض ریختید، یک خاک غرائز ریختید، یک خاک شهوت ریختید، یک خاک غضب ریختید، یک خاک وهم ریختید، یک خاک خیال ریختید، این بیچاره را زنده به گور کردید، صدای آن به گوش شما نمی‌رسد؛ ولی این هست، از بین نمی‌رود، این فطرت این منصوب به اغراء است؛ یعنی «خُذُوا فِطرَتکُم»، این را زنده به گور نکنید و اگر قدری خاک روی آن ریختید، این خاک‌ها را بردارید. ما به شما چنین چیزی را دادیم و کسی هم نمی‌تواند عوض کند.

بعد هم در صحنه‌ای اوّلین و آخرین را جمع کرد، از همه هم اقرار گرفت، در سوره مبارکه «اعراف»، فرمود خدای سبحان ﴿اَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی‌ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلی‌ اَنْفُسِهِمْ اَ لَسْتُ بِرَبِّکُم﴾،[9] اگر شما آینه‌ای داشته باشید، در برابر این آینه بایستید، این آینه که سرش را خم نمی‌کند، شما اگر سر این آینه را خم کنید، به خود آینه نشان بدهید، بگویید چه کسی را می‌بینی؟ می‌گوید شما را می‌بینم و خدا هم چنین کاری را کرد. همه ما را جمع کرد، بعد به ما گفت شما چه کسی را نشان می‌دهید؟ گفتند تو را! ﴿وَ اِذْ اَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی‌ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ اَشْهَدَهُمْ عَلی‌ اَنْفُسِهِمْ اَ لَسْتُ بِرَبِّکُم قَالُوا بَلَی﴾، ما چنین صحنه‌ای را پشت‌سر گذاشتیم. با آن صحنه عمومی؛ چه آنهایی که بالفعل خلق شدند، چه آنها که خلق شدند و رحلت کردند، چه آنها که بعد می‌آیند: ﴿اِنَّ الاوَّلِینَ وَ الآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ﴾؛ [10] این تکرار همان جمع است.

اگر کسی در برابر آینه قرار بگیرد و سر آینه را خم بکند به آینه بگوید چه کسی را نشان می‌دهی؟ آینه چه می‌گوید؟ آینه که خود را نشان نمی‌دهد. می‌گوید تو! ﴿وَ اَشْهَدَهُمْ عَلَی اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ﴾، هم شهود علمی است هم شهود به معنی شهادت است که شاهد باش که فقط خدا را می‌بینی و خدا را نشان می‌دهی. حالا اگر چنین حقیقتی در عالم هست و کلّ جهان تحت تسخیر انسان هستند؛ منتها حالا خودش را کمتر و کوچک حساب کرده، مطلب دیگری است؛ ولی او می‌تواند «به زیر آورد چرخ نیلوفری را»،[11] ( «درخت تو گر بار دانش بگیرد ٭٭٭ به زیر آوری چرخ نیلوفری را. ) الآن در بحث‌های قرآنی اگر بگویند فلان شخص رفته فلان دامنه کوه، آدم هیچ استبعادی ندارد، برای اینکه اصلاً کوه برای همین تسخیر شده است. اگر هم ماه‌بری رفته به مریخ، انسان توقع بیش از این دارد و هیچ نگران نیست، اصلاً عالم برای همین خلق شده است. این مریخ برای چه خلق شده است؟ این ستاره‌ها برای چه کسی خلق شده‌اند؟ فرمود برای شما خلق کردیم. اگر همه اینها مسخّر انسان هستند، انسان این قدرت را دارد که «به زیر آورد چرخ نیلوفری را»، خیلی باید تلاش و کوشش بکند؛ لذا فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنسَانَ فِی کَبَدٍ﴾،[12] این «لام» لام قسم است. سوگند یاد کرد خدا که انسان در فشار است، برای اینکه می‌خواهد به مقصد برسد. «کَبِد»؛ این عضو گوارشی است، «کَبَد»؛ یعنی رنج و درد. فرمود قسم یاد می‌کنم که انسان را در درد خلق کردم، برای اینکه می‌خواهد به جایی برسد. رفاه اینجا نیست، آن‌گاه بی‌رحمانه بعضی از قوا اسلحه گرفتند که قوای دیگر را سر ببُرند که آن قوا سرمایه اصلی انسان است. «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ[لَمْ یَنْفَعْهُ‌] لَا یَنْفَعُه‌»،[13] چگونه می‌شود که انسان عمری زحمت بکشد، درس بخواند، یاد بگیرد، بعد در جهاد درون این شهوت و غضب اسلحه بکشند، سر علم را ببرّند! این بیان نورانی حضرت است: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ وَ عِلْمُهُ مَعَهُ[لَمْ یَنْفَعْهُ‌] لَا یَنْفَعُه‌». فرمود حالا که عالم شدید، «لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلًا وَ یَقِینَکُمْ شَکّاً»،[14] این هم از بیانات نورانی حضرت امیر است، پس انسان یک موجود کوچکی نیست، از آن طرف می‌خواهد «خلیفة الله» شود، حالا چنین نیست که هر کس «خلیفة الله» می‌شود، بشود آدم «ابوالبشر» یا بشود پیغمبر و اهل‌بیت (علیهم‌السّلام). در حیطه خود می‌تواند «خلیفة الله» باشد. این حدیث «قُرب نوافل»[15] ( «قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ اَهَانَ لِی وَلِیّاً فَقَدْ اَرْصَدَ لِمُحَارَبَتِی وَ مَا تَقَرَّبَ اِلَیَّ عَبْدٌ بِشَیْ‌ءٍ اَحَبَّ اِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ اِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ اِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی اُحِبَّهُ فَاِذَا اَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا اِنْ دَعَانِی اَجَبْتُهُ وَ اِنْ سَاَلَنِی اَعْطَیْتُهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْ‌ءٍ اَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ مَوْتِ الْمُؤْمِنِ یَکْرَهُ الْمَوْتَ وَ اَکْرَهُ مَسَاءَتَه‌.) را برای چه کسی گفتند؟ هم شیعه‌ها نقل کردند هم سنّی‌ها.[16] («حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ بْنِ کَرَامَةَ حَدَّثَنَا خَالِدُ بْنُ مَخْلَدٍ حَدَّثَنَا سُلَیْمَانُ بْنُ بِلاَلٍ حَدَّثَنِی شَرِیکُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ اَبِی نَمِرٍ عَنْ عَطَاءٍ عَنْ اَبِی هُرَیْرَةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ: اِنَّ اللَّهَ قَالَ مَنْ عَادَی لِی وَلِیًّا فَقَدْ آذَنْتُهُ بِالحَرْبِ وَ مَا تَقَرَّبَ اِلَیَّ عَبْدِی بِشَیْءٍ اَحَبَّ اِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ وَ مَا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ اِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ حَتَّی اُحِبَّهُ فَاِذَا اَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا وَ رِجْلَهُ الَّتِی یَمْشِی بِهَا وَ اِنْ سَاَلَنِی لَاُعْطِیَنَّهُ وَ لَئِنِ اسْتَعَاذَنِی لَاُعِیذَنَّهُ وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ اَنَا فَاعِلُهُ تَرَدُّدِی عَنْ نَفْسِ المُؤْمِنِ یَکْرَهُ المَوْتَ وَ اَنَا اَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ‌.) هم مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل کرد هم در جوامع روایی اهل سنّت است که انسان به وسیله فرائض و نوافل به ذات اقدس الهی نزدیک می‌شود، نزدیک می‌شود، نزدیک می‌شود: «اِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ اِلَیَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّی اُحِبَّهُ فَاِذَا اَحْبَبْتُه‌ کُنْتُ سَمْعَهُ... وَ بَصَرَهُ... وَ یَدَهُ»؛ [17] همه اینها در فصل سوم است. فصل اوّل که مقام ذات است، منطقه ممنوعه است. فصل دوم که صفات ذاتی است که عین ذات است، منطقه ممنوعه است، چون آنجا حقیقت نامتناهی است، کسی دسترسی ندارد. فصل سوم که فیض خدا، نور خدا، افاضه خدا، ﴿نُورُ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ﴾[18] است، اینجا فعل خداست. فرمود در این فصل سوم فیض خدا می‌شود دست او. اگر فیض خدا، کار خدا ‌شد دست او، این دست نمی‌تواند آسمان و زمین را مسخّر کند؟ چرا نمی‌تواند؟ «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ»، من چشم او می‌شوم! چرا ما نشویم؟ این که مخصوص امام و پیغمبر نیست. این راه برای همه هست. اگر کسی بخواهد به جایی برسد که خدا در فصل سوم، یعنی مقام فعل بشود چشم او، این چشم طیّب و طاهر می‌شود. جز مطالعه اسرار الهی در خارج، آثار الهی در قرآن و عترت، کار دیگری نمی‌کند.

ببینید این همه ذخایر و برکاتی که از علما مانده، برای همین چشم بود. «وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا»، با همین دست، با همین قلم چیز نوشته است. کسی وصیت کرد که هنگام مرگ من، چون معمولاً آب گرم می‌کردند و می‌کنند، برای اینکه بدن مرده را با آن آب گرم شستشو بدهند، گفت در این انبار من یک مقدار براده‌هایی است، این براده‌ها را زیر آن دیگ بگذارید با آن آب گرم کنید، بدن مرا با آن غسل بدهید، آن روز هیزم هم که فراوان بود، گفتند این براده‌ها این قدر نیست این چه برکتی دارد ـ آن روز که قلم خودنویس و خودکار نبود، همین قلم نی بود ـ گفت در طول عمرم که من کتاب‌های علمی فراوانی نوشتم، با این قلم نی نوشتم، این قلم‌ها را که می‌تراشیدم، این براده‌ها را برای روز مبادا جمع کردم. با این براده‌های قلم که من کتُب علمی و مطالب علمی نوشتم، با این آب گرم کنید که من در آن عالم راحت باشم. با این علما علم به ما رسیده است.

چرا ما این‌طور نباشیم؟ یک وقت است که درباره ائمه بحث است، آدم به آنها دسترسی ندارد، هم وجود مبارک پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: «لَا یُقَاسُ بِنَا اَحَد»؛ [19] هم در نهج‌البلاغه هست که «لَا یُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مِنْ هَذِهِ الْاُمَّةِ اَحَد»؛[20] هم آن حضرت فرمود هم این حضرت. کسی خود را با اینها قیاس نمی‌کند؛ اما علما و دانشمندانی که این همه علوم را گذاشتند، چرا ما نباشیم؟ در قرآن فرمود شما فرق نمی‌کند مسلمان باشی یا کافر، اگر علم ریاضی شما قوی شد، می‌توانی بیایی به مریخ: ﴿سَوَاءً لِلسَّائِلِینَ﴾؛[21] فرمود بعضی از درجات؛ بله، بهشت و مقامات عالی و قرب نوافل و اینها بله، برای مؤمنین است؛ اما در بحث‌های طبیعی، رفتن به آسمان، رفتن به زمین، رفتن به دریا، نظیر بحث‌های کشاورزی و دامداری، ﴿سَوَاءً لِلسَّائِلِینَ﴾ هر کسی خواست، گرفت ما هم می‌دهیم. این‌طور نیست که ما برای کشاورزی بگوییم، اگر مؤمن باشید، می‌دهیم، کافر باشد، نمی‌دهیم! معارف آخرت و بهشت و درجات فرشته‌ها آنها بله حسابش جداست؛ اما ﴿وَ قَدَّرَ فِیهَا اقْوَاتَهَا فِی اَرْبَعَةِ اَیَّامٍ سَوَاءً لِلسَّائِلِینَ﴾، هر کسی آمد، ما به او می‌دهیم. نباید گفت فلان غربی یا فلان شرقی کافر است، چرا آسمان رفته؟ نه، به هر کسی بخواهد از راه علم بالا برود، ما به او می‌دهیم.

انسان چنین موجودی است، این‌طور نیست که در ساختار اوّلی او، در درونش مزاحمی داشته باشد، درونش یکپارچه فطرت است؛ منتها او بخواهد به آنجا برسد، جهاد می‌خواهد. این هلوع بودن او از یک طرف، ﴿خُلِقَ الْاِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ﴾، [22] از طرف دیگر. ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنسَانَ فِی کَبَدٍ﴾، از طرف سوم، تا با مبارزات به مقصد برسد، اگر بخواهد خلیفه بشود، اگر بخواهد جهاد بکند، از فرشته‌ها بگذرد.

شما ببینید این همه فرشته‌ها می‌آیند قبل از اینکه جلسه درس و بحث شروع شود، فرّاشی می‌کنند، بال پهن می‌کنند، پَر پهن می‌کنند، تا دانشجویان، تا طلّاب روی این پَرها بنشینند، برای چیست؟ شما ببینید از کلینی تا صاحب معالم، از صاحب معالم[23] تا کلینی[24] همه این حدیث را نقل کردند که «اِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ اَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ»؛ قبل از اینکه این آقایان طلبه‌ها و دانشجوها که در علوم الهی تلاش و کوشش می‌کنند، بروند در کلاس درس، بروند در مسجد، بروند در مدرَس بنشینند، فرّاش‌های الهی می‌آیند، پَرها را پهن می‌کنند. این برای چیست؟ تا انسان پَر در‌بیاورد، یک؛ پرواز بکند، دو؛ از جهت پرواز بکند، نه در جهت، سه. این مرغ‌هایی که به طمع تالاب می‌آیند، در جهت حرکت می‌کنند. عالمان دین از جهت حرکت می‌کنند دیگر چیزی نمی‌تواند آنها را آلوده کند. چرا ما نباشیم؟! این را برای ما گفتند.

بنابراین اگر چهار تا مقام هست یا چهارصد هزار مقام هست که برای اهل‌بیت (علیهم‌السّلام) گفتند، ما نباید بگوییم که به ما چه؟! برای ما هم چیزهای دیگری گفتند. نباید بگوییم مخصوص آنهاست؛ البته کلّ آن قلّه برای آنهاست؛ ولی برای شاگردان آنها هم خیلی چیز گفتند. اینکه «اِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَضَعُ اَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ»، اینکه برای ائمه (علیهم‌السّلام) نیست. پس این راه باز است و چون این راه باز است، گاهی هلوع بودن مطرح است، گاهی جزوع بودن مطرح است، گاهی ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنسَانَ فِی کَبَدٍ﴾ مطرح است، گاهی ﴿خُلِقَ الْاِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ﴾ مطرح است؛ یعنی انسان در بخش‌های نازل اینها را دارد؛ اما آن ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‌ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها﴾،[25] آن را دارد. در مهمانی عمومی که ﴿وَ اَشْهَدَهُمْ عَلَی اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَی﴾، آن را هم دارد. این‌طور نیست که همه‌اش هلوع و جزوع باشد. نشانه‌اش این است که برنامه‌های اینجا را دارد ذکر می‌کند، نه برنامه‌های کلّی را.

فرمود نماز سهم تعیین‌کننده دارد. یک بیان نورانی حضرت امیر در نهج‌البلاغه از حضرت نقل می‌کند[26] که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود نماز مثل چشمه شفاف و تقریباً آب گرمی است یا حالا آب ملایمی است که درِ خانه هر کسی هست. یک چشمه خصوصی هم هست، درِ خانه هر کسی هم هست. شبانه‌روز پنج بار اینها می‌روند در این چشمه شستشو می‌کنند. این در نهج‌البلاغه از وجود مبارک پیغمبر هست. آدم شبانه‌روز پنج بار شستشو بکند بعد آلوده بشود دیگر درست نیست. معلوم می‌شود نرفته شستشو بکند یا درست شستشو نکرده؛ لذا هم دارد ﴿صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾ هم دارد ﴿عَلی صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ﴾. هم کمّیت نماز، هم کیفیت نماز، هم اصل نماز، هم شرایط نماز، اوصاف نماز، این چشمه هست. آدم پنج بار شبانه‌روز با خدای خود گفتگو می‌کند بعد آلوده دربیاید، چیست؟ اینکه می‌گویند صلات «عَمُودُ الدِّینِ»[27] است، «فَاِنْ قُبِلَتْ قُبِلَت مَا سِوَاهَا»،[28] برای اینکه مسئله زکات را می‌بینید، مسئله زکات را، طهارت چشم را، پاکی را، قیام و شهادت را، همه اینها را بعد از نماز ذکر می‌کند، برای اینکه این ستون دین است. اگر این ستون نباشد، خیمه به زمین می‌ریزد. اگر کسی بخواهد به خیمه‌ای پناه ببرد، ستون می‌خواهد. اگر این ستون نباشد، خیمه افتاده روی زمین و پارچه‌ای روی زمین است، چون صلات عمود دین است و «فَاِنْ قُبِلَتْ قُبِلَت مَا سِوَاهَا»، اوّل صلات را ذکر کرده بعد مسئله زکات و خمس و سایر مسائل مالی را ذکر کرده، مسئله قیام و شهادت را ذکر کرده، پاکدامنی را ذکر کرده، طهارت چشم را ذکر کرده و سایر اینها، پس این راه باز است، البته زکات مستحضر هستید که زکات فقهی در مدینه آمده که این آیات می‌خواهند بگویند در اثر اینکه مشتمل بر زکات هست، گرچه نام زکات بالصّراحه برده نشده در مدینه نازل شده؛ ولی آن بخش‌هایی که دارد: ﴿وَ وَیْلٌ لِّلْمُشْرِکِینَ ٭ الَّذِینَ لَا یُؤْتُونَ الزَّکَوة﴾;[29] آن آیه یقیناً در مکه نازل شد و منظور از این زکات هم صدقه است. اصل زکات، یعنی رسیدن به فقرا جزء برنامه‌های رسمی دین است، ولو زکات مصطلح هم نباشد، انسان توانمند بر او واجب است به فقیر برسد. هم بر او حرام است که حق فقیر را بگیرد، هم بر او واجب است که به نیازمندان برسد تا فقر پیدا نشود. فقر طبیعی یک امر طبیعی است، کسی بچه است، سالمند است، مریض است، اینها در عالم طبیعت نمی‌شود جلوی فقر طبیعی را گرفت؛ اما فقر اقتصادی ممنوع است اصلاً کسی نباید در یک نظام دینی فقیر باشد. فرمود در مکه همین که آیات نازل شد، فرمود ولو مشرک هم هستید، باید زکات بپردازید، به داد فقرا برسید.

این بخش‌ها را ذات اقدس الهی در شرایط گوناگون، منتها با پیشوایی نماز ذکر کرده است تا معلوم بشود که ستون دین بودن همین است. بارها به عرض شما رسید که ما هیچ جای قرآن نداریم که به ما بگویند نماز بخوان! چون نماز ستون است و ستون را نمی‌خوانند. هر جا سخن از نماز است: ﴿اَقِیمُوا الْصَّلاَةَ﴾،[30] [31] [32] ﴿اَقِیمُوا الْصَّلاَةَ﴾، اگر ـ خدای ناکرده ـ گفته بود «اِقرءُ الصّلاة»، این با حکیمانه بودن قرآن سازگار نبود، می‌گوید: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ﴾.[33] شما از یک طرف بگویید نماز ستون دین است، از طرفی بگویید نماز بخوان! این که حکیمانه حرف زدن نیست. اگر گفتی ستون است، باید بگویید ﴿اَقِیمُوا الْصَّلاَةَ﴾؛ لذا همه‌جا ﴿اَقِیمُوا﴾، ﴿یُقِیمُوا﴾، [34] ﴿مُقیم‌﴾،[35] آنجا هم که دارد: ﴿یُصَلُّونَ﴾؛[36] [37] یعنی ﴿یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ﴾.[38] [39] [40] اگر صرف یک قرائت بود؛ نظیر تلاوت، ﴿وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتیلاً﴾، [41] بله؛ اما درباره قرائت که وارد نشده این ستون دین است؛ اما چون درباره نماز وارد شده ستون دین است، همه‌جا مواظب حرف خود هست: ﴿اَقیمُوا﴾، ﴿یُقِیمُوا﴾ و کذا و کذا. اینجا هم که ﴿الْمُصَلِّینَ﴾ گفته شده، اسم فاعل نیست. صفت مشبهه‌ای است که به وزن اسم فاعل است، به دلیل حافظ بودن، چون اگر اسم فاعل باشد با همان حدوث سازگار است؛ اما اسم فاعل نیست، صفت مشبهه‌ای است به وزن اسم فاعل؛ لذا دائماً نماز می‌خوانند، دائماً حافظ نماز هستند. اگر صفت ثبوتی است، حتماً صفت مشبهه است. اگر اسم فاعل باشد، حتماً صفت حدوثی است نه ثبوتی. آن دوام، نشان می‌دهد که صفت مشبهه هست. این حفظ، نشان می‌دهد که صفت مشبهه است و چون عمود دین است، اوّل ذکر شده و بعد سایر امور هم به دنبال آن. ﴿اِلاَّ الْمُصَلِّینَ ٭ الَّذینَ هُمْ عَلی‌ صَلاتِهِمْ دائِمُونَ﴾، نسبت به کمیت. در بخش‌های پایانی: ﴿الَّذینَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ﴾؛ یعنی دائماً این ستون را نگه می‌دارند. برای اینکه «انَّ الْمُصَلِّی یُنَاجِی رَبَّهُ»[42] («الْمُصَلِّی مَنْ یُنَاجِی مَا انْفَتَل.) هست، «ان المصلِّی کذا و کذا» هست.

صلات مناجات با خداست، نه تنها منادات با خدا. قبلاً در همین «مناجات شعبانیه» گذشت که گاهی انسان «بما انه انسان» اجازه می‌دهند که در مناجات با خدا ناز کنیم، نه نیاز. نیاز که همه جا هست. فرمود انسان در مناجات می‌تواند با خدا ناز کند. این بیان نورانی حضرت در «دعای افتتاح» ماه مبارک رمضان: «مُدِلًّا عَلَیْک‌»؛[43] یعنی چه؟ «ادلال»؛ یعنی «دَلال»؛ یعنی ناز، یعنی غنج. ماه مبارک رمضان انسان مهمان خداست. این دعای نورانی برای حضرت است. فرمود شما که روز مهمان خدا هستید، شب هم که مهمان الهی هستید، در این «دعای افتتاح» به خدا بگویید؛ من مهمان هستم، شما میزبان هستید، من می‌خواهم برای شما ناز کنم. «مُدِلًّا عَلَیْک‌»، چگونه ناز کنم؟ این ناز در «مناجات شعبانیه» مشخص است. حالا اگر ائمه این‌طور ناز نکرده بودند و بعد هم نفرموده بودند که شما این دعا را بخوانید، ما چه جراتی می‌کردیم؟! نازی که ائمه با ذات اقدس الهی دارند در همین «مناجات شعبانیه» مشخص است. در «مناجات شعبانیه» به ذات اقدس الهی حضرت امیر و اهل‌بیت عرض می‌کنند: خدایا! اگر در قیامت به ما اعتراض بکنی که چرا گناه کردی؟ ما هم می‌گوییم تو که بزرگ‌تر بودی، چرا نبخشیدی و آبروی ما را بردی؟ «اِلَهِی اِنْ اَخَذْتَنِی بِجُرْمِی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ وَ اِنْ اَخَذْتَنِی بِذُنُوبِی اَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ»! [44] من تو را مؤاخذه می‌کنم. این ناز است! این مخصوص «مناجات شعبانیه» که نیست. این در نمازها هست، در سحرها هست، در سجده‌ها هست. به ما می‌گویند با او ناز هم بکنید. بگویید که ما به هر حال اشتباه کردیم؛ اما تو که بزرگ‌تر بودی، چرا آبروی ما را بردی؟ این خداست! این خدا از ما توقع دارد که هلوع نباشیم، جزوع نباشیم، منوع نباشیم، بی‌راهه نرویم و راه کسی را نبندیم.

اگر نبود این فرمایشات ائمه، مگر کسی این فرض را می‌کرد و به ذهنش می‌آمد که با خدا ناز بکند، بگوید خدایا حالا من جوان بودم یا اشتباه کردم یا بشر بودم، چرا آبروی مرا بردی؟ چرا مشکل مرا حلّ نکردی؟ «اِلَهِی اِنْ اَخَذْتَنِی بِجُرْمِی اَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ»، این ناز است.

پرسش: قوای فطرت که احتیاج به تربیت دارد، آیا خود فطرت بالفعل است؟

پاسخ: فطرت بالفعل است؛ منتها مرتبه ضعیفه‌اش بالفعل است. فرمود این «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، همین است. وجود مبارک حضرت امیر در آن خطبه اوّل نهج‌البلاغه فرمود انبیا (علیهم‌السّلام) آمدند تا این را شکوفا کنند، آبیاری کنند، این نهال است، این را باید آبیاری کرد. فرمود اشک چشم شما آبیاری این است. اگر بخواهی بجنگی «سِلَاحُهُ‌ الْبُکَاء»،[45] بخواهی کشاورزی کنی «سِلَاحُهُ‌ الْبُکَاء»، بخواهی ناله کنی «سِلَاحُهُ‌ الْبُکَاء»، حتی بخواهی ناز کنی «سِلَاحُهُ‌ الْبُکَاء». این اشک است! اصلاً این اشک سرمایه است برای همین خلق شد. حیف این اشک است که آدم برای جای دیگر بریزد! و اشکی که برای اهل‌بیت، مخصوصاً برای ایام فاطمیه می‌ریزد از همین اشک است!

حالا ـ ان‌شاءالله ـ ایام فاطمیه که تبلیغ می‌روید، سعی کنید ـ ان‌شاءالله ـ آن معارف علمی در خطبه نورانی فدکیه حضرت است، آن مطالب بلندی که حضرت در توحید دارد، در اخلاق دارد، در وحی دارد، در نبوت دارد، آنها را تبیین می‌فرمایید ـ ان‌شاءالله! ـ حالا مسائل جزیی اختلاف‌انگیز را خودتان می‌دانید که چگونه بیان کنید؛ ولی این مطالب اصلی که مربوط به توحید است و وحی است و نبوت است، اینها را ـ ان‌شاءالله ـ در ایام فاطمیه از خطبه نورانی حضرت بیان می‌کنید!

 


[11] دیوان اشعار ناصر خسرو، قصاید، قصیده6.
[26] نهج البلاغة (للصبحی صالح)، خطبه199.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo