< فهرست دروس

درس تفسیر آیت الله جوادی

97/11/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر آیات 36 تا 44 سوره معارج

﴿فَمالِ الَّذینَ کَفَرُوا قِبَلَکَ مُهْطِعینَ (36) عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزینَ (37) اَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ اَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعیمٍ (38) کَلاَّ اِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ (39) فَلا اُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ اِنَّا لَقادِرُونَ (40) عَلی‌ اَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ (41) فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذی یُوعَدُونَ (42) یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْاَجْداثِ سِراعاً کَاَنَّهُمْ اِلی‌ نُصُبٍ یُوفِضُونَ (43) خاشِعَةً اَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ ذلِکَ الْیَوْمُ الَّذی کانُوا یُوعَدُونَ (44) ﴾

بخش پایانی سوره مبارکه «معارج» از باب «ردّ العَجُز علی الصدر» ،[1] ( بازبردن انجام به آغاز. در صنعت عروض و بدیع عبارت است از صفت تصدیر که یکی از صنایع علم بدیع و محاسن شعری است. به اصطلاح عروضی، صنعتی از شعر را گویند که درآن کلمهٴ اول شعر را در آخر آن مکرر کنند یا شعر را به کلمه‌ای ابتدا کنند که شعر ماقبل آن بدان منتهی شده است.) به همان محتوای اوّلیه این سوره برمی‌گردد که راجع به قیامت است. آغاز این سوره درباره قیامت بود، اثنای این سوره چند فصل درباره اخلاق یا خلقت انسان از نظر طبع مطرح شد، راه نجات هم بیان شد که نماز راه نجات است و حقیقت نماز که صراط مستقیم است، اگر خطری باشد، آن را رفع می‌کند و اگر نباشد، دفع می‌کند؛ یعنی مانع پیدایش گناه است، یک و گناه حاصل شده را برطرف می‌کند، دو؛ سهم نماز رفعاً و دفعاً در برطرف کردن مفاسد را بیان فرمودند. بعد به وضع خارجی مکه پرداختند. عده‌ای از مشرکان و عده‌ای از منافقین از هر طرف در صدد استهزای آن حضرت بودند. وقتی وجود مبارک حضرت در کنار کعبه مشغول قرائت قرآن و مشغول نماز و مانند آن بود، از هر طرف به طرف آن حضرت می‌آمدند: ﴿عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ﴾، فرقه فرقه می‌آمدند و قصد ایذاء و استهزاء داشتند.

در این بخش فرمود آنها که کافر هستند حالا یا مشرک هستند یا منافق، اینها از هر طرف به قصد ایذاء می‌آیند، به قصد اهانت، به قصد مسخره کردن. ﴿فَمالِ الَّذینَ کَفَرُوا﴾، اعم از مشرکان یا منافقان. ﴿قِبَلَکَ﴾؛ اطراف تو. اینها مُهطِع هستند؛ یعنی مسرع‌ هستند، شتابزده می‌آیند که بی‌ادبی کنند. منظورشان هم از طرف راست یا از طرف چپ می‌آیند، محاصره کردن تو و احاطه به تو در این حیطه استهزاء است.

کلمه ﴿عِزینَ﴾ جمع عِزِه است. عزه هم ناقص «واوی» درباره آن ضبط شد که اصلش «عَزَوَ» بود، برخی‌ها آن را ناقص «یایی» دانستند؛ «عَزَی» دانستند. بعضی هم گفتند آخرش «هاء» است، نه «واو» است و نه «یاء»، «عَزَهَ» است. در بعضی از این کتاب‌ها می‌گویند «ان یُعزی الی فلان»؛ یعنی «ینسب الی فلان». این «عِزه»؛ یعنی فرقه‌فرقه هستند و منسوب به گروه خاصی‌ هستند. یک «عضین» در بخش پایانی سوره مبارکه «حجر» آمده که آن با «عین و ضاد» است. آیه 91 سوره مبارکه «حجر» این است: ﴿الَّذینَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضینَ﴾، «عِضه عضه»؛ یعنی تکه‌تکه کردن، پاره‌پاره کردند، یک عده را قبول کردند، یک عده را قبول نکردند؛ اما این عزه که با عین و «زاء اخت الراء» است به معنای فرقه است. منسوب به هدف‌های خاص خودشان هستند.

فرمود اینها از هر طرف بی‌ادبی‌کنان به طرف تو می‌آیند و می‌گویند این پیامبری را که خود را اهل بهشت می‌داند و مؤمنین را اهل بهشت می‌داند، اگر قیامتی باشد، ما هم اهل بهشتیم و زودتر از اینها به بهشت می‌رویم. این‌گونه از برداشت‌ها در سوره مبارکه «کهف» هم بود که بعضی می‌گفتند که اگر این صحنه بهشت درست باشد، قیامت درست باشد، ما هم وقتی به آنجا وارد شدیم، ما بهتر از شما از آن بهشت استفاده می‌کنیم! اگر قیامت حق باشد؛ مثل آیه 36 سوره مبارکه «کهف»؛ آن رفیق می‌گفت که: ﴿ما اَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً﴾، ـ معاذالله ـ قیامتی نیست، فکر نمی‌کنم باشد! ﴿وَ لَئِنْ رُدِدْتُ اِلی‌ رَبِّی لَاَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً﴾؛ من الآن که اینجا در باغ خوب و مرفّهانه زندگی می‌کنم، اگر قیامتی باشد؛ مثل این یا بهتر را به من می‌دهند. این خیال خامی بود که اینها داشتند. خیال می‌کردند که عالم با تصادف و گزاف خلق می‌شود. اینها هم در اینجا همین حرف را می‌زنند، می‌گویند اگر معادی باشد، ما بهتر از اینها و زودتر از اینها وارد بهشت می‌شویم: ﴿فَمالِ الَّذینَ کَفَرُوا قِبَلَکَ مُهْطِعینَ ٭ عَنِ الْیَمینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزینَ﴾، چه می‌گویند؟ ﴿اَ یَطْمَعُ کُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ اَنْ یُدْخَلَ جَنَّةَ نَعیمٍ﴾، حالا یا براساس باورهای باطل یا براساس استهزاء می‌گفتند این آیاتی که حضرت می‌خواند، درباره بهشت پرهیزکاران و جهنم و دوزخ تبهکاران است، اگر قیامتی باشد، ما زودتر از اینها و بهتر از مؤمنین وارد بهشت می‌شویم! در این بخش از سوره مبارکه «معارج» فرمود اینها طمع دارند که وارد بهشت بشوند: ﴿کَلاَّ﴾؛ این چنین نیست.

درباره انسان، ذات اقدس الهی دو فصل بحث می‌کند؛ آن فصلی که مربوط به بدن و طبیعت و گِل و طین و اینهاست که فرمود: ﴿فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً﴾،[2] تا آنجا را به همان عالم طبیعت اسناد می‌دهد. از آن به بعد که فرمود: ﴿ثُمَّ اَنشَاْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾، در سوره مبارکه «مؤمنون» یا در آیات سور دیگر که فرمود: ﴿فیهِ مِنْ رُوحی﴾،[3] [4] این عظمت و جلال انسان را نشان می‌دهد که از آن منظر او می‌شود خلیفه الهی و مظهر الهی و مانند آن. از آن منظر روحانیت انسان که نگاه می‌کند، می‌فرماید از انسان کاری ساخته است که از آسمان‌ها و کوه‌ها و زمین ساخته نیست که ﴿اِنَّا عَرَضْنَا الامَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَ الارْضِ وَ الْجِبَالِ﴾،[5] آنها نتوانستند این امانت را حمل کنند، آنها اِبا کردند. اِبای اینها اِبای اشفاقی بود، نه اِبای استکباری. دو تا اِبا در قرآن کریم مطرح است: یکی اِبای استکباری درباره ابلیس که ﴿اَبی‌ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ﴾،[6] یک اِبای اشفاقی است؛ یعنی اِبا کردند، چون نمی‌توانستند، گفتند مقدور ما نیست؛ لذا آن اِبای اشفاقی را از اِبای استکباری جدا کرده، فرمود: ﴿اِنَّا عَرَضْنَا الْاَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ وَ الْجِبالِ فَاَبَیْنَ اَنْ یَحْمِلْنَها وَ اَشْفَقْنَ مِنْها﴾؛ مقدور ما نیست. نه ـ معاذالله ـ اِبای استکباری باشد که در کار شیطان بود: ﴿اَبی‌ وَ اسْتَکْبَرَ﴾. آن یک اِبای مذمومی است، این یک اِبای غیر مذموم است، مقدورشان نبود.

﴿وَ حَمَلَهَا الْاِنْسانُ﴾، پس این باری که مقدور آسمان‌ها و زمین نبود، انسانی که ﴿نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾، این بار را حمل می‌کند. انسانی که ﴿ثُمَّ اَنشَاْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾، این بار را حمل می‌کند. اگر این بار را حمل نکرد، اگر ﴿اَنشَاْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ را به اسارت درآورد، ـ در بحث‌های قبل هم داشتیم که ـ در جهاد درون اگر عقل و فطرت پیروز شد، هیچ آسیبی به بخش وهم و خیال در‌اندیشه و شهوت و غضب در انگیزه نمی‌رساند، همه اینها را تامین می‌کند. این را تربیت می‌کند، تعدیل می‌کند و نه تعطیل. عقل وقتی پیروز شد، وهم و خیال را کاملاً می‌پروراند، چون مستحضر هستید هیچ قضیه‌ای نیست، مگر اینکه موضوعات جزیی را اگر مفهوم باشد وهم و اگر صورت باشد خیال، تقدیم عقل می‌کند بعد عقل آن کلّی را بر این مصادیق پیاده می‌کند. عقل که درباره مفهوم جزیی یا مصداق جزیی دخالت ندارد. اینها خدمتگزار علمی عقل‌ هستند در بخش‌اندیشه. شهوت و غضب را هم عقل عملی تعدیل می‌کند. همه خواسته‌های آنها را از راه صحیح به آنها می‌دهد، اگر در جهاد اکبر عقل پیروز شد؛ ولی اگر در جهاد درون، در جهاد نفْس که جهاد اکبر تلقّی شده، طبق آن حدیث معروف، نفْس پیروز شود بر عقل، هویٰ پیروز شود بر عقل، بی‌رحمانه چند تا کار می‌کند: یا او را سر می‌بُرَد که اصلاً «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ»[7] بی‌عقل می‌شود. یا او را به اسارت می‌گیرد: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ اَسِیر تَحْتَ هَوَیً اَمِیر»[8] یا او را به بردگی می‌کشاند که «عَبْدُ الشَّهْوَةِ اَذَلُّ مِنْ عَبْدِ الرِّق‌»،[9] هر سه این کارهای تلخ پیروزمندی شهوت و غضب را روایات ما مشخص کردند. در بیانات نورانی حضرت امیر هست که اگر در جهاد درون، کسی نتواند خواسته‌های نفْس را رام بکند و این سرکشی کند این شهوت و غضب، عقل را سر می‌بُرَد: «رُبَّ عَالِمٍ قَدْ قَتَلَهُ جَهْلُهُ» و یا به اسارت می‌گیرند: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ اَسِیر تَحْتَ هَوَیً اَمِیر» یا به بردگی می‌کشانند که «عَبْدُ الشَّهْوَةِ اَذَلُّ مِنْ عَبْدِ الرِّق‌». این غارت بی‌رحمانه شهوت و غضب است که اگر پیروز بشوند نسبت به عقل، ولی اگر عقل پیروز شد، عاقلانه و مقتدرانه تمام خواسته‌های اینها را تعطیل نمی‌کند، آن که به فکر رحمانیت افتاده بود، آن را هم شارع منع کرد، گفت باید قضایایتان را انجام بدهید، وظایف عادی خود را انجام بدهید، حالا اسراف نکنید. اگر این شهوت و غضب پیروز بشود، دمار عقل را درمی‌آورد، دمار علم را در می‌آورد. چنین خطری است! کلّ سرمایه را می‌گیرد؛ لذا انسان خسارت می‌بیند، چون کلّ سرمایه را باخته است.

فرمود اینها کسانی هستند که وقتی با اینها می‌خواهیم حرف بزنیم، می‌گوییم زمین از شما بهتر است، آسمان از شما بهتر است، مشرق از شما بهتر است، همه چیز از شما بهتر است، چرا؟ چون شما یک مُشت بدن بی‌عقل دارید. در این بخش‌ها می‌فرماید: ﴿اَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی‌﴾،[10] در این بخش هم فرمود: ﴿اِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ﴾، شما که می‌دانید از چه چیزی خلق شدید! ﴿اَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی‌﴾. اگر انسان آن روحانیتش را از دست داد، می‌شود جِرمی که از همین قطره آب خلق شد، پس قرآن آن جایی که سخن از معارف است و انسان صبغه ملکوتی دارد ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ را حفظ کرد، ﴿ثُمَّ اَنشَاْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ را حفظ کرد، باری می‌برد که آسمان مقدورش نیست، زمین مقدورش نیست. این در بخش پایانی سوره مبارکه «احزاب» است، اگر آن نشد، می‌فرماید زمینی که روی آن راه می‌روی از شما بالاتر است، سنگین‌تر است: ﴿اِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْاَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولا﴾;[11] ﴿اَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ﴾.[12] همه چیز از تو بالاتر است. زمین از شما بهتر و سنگین‌تر است. کوه‌ها و دامنه‌های کوه‌ها از شما بالاتر است، شما به چه چیز می‌خواهید بنازید؟ ﴿اِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْاَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولا﴾، یک؛ ﴿اَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ﴾، دو. اگر روحانی فکر کردی، بله کاری از تو برمیاید که از آسمان‌ها ساخته نیست. اگر بدنی‌اندیشدی، همه از تو بزرگ‌تر هستند، برای اینکه تو شصت، هفتاد کیلو وزن داری و با یک‌اندک حادثه‌ای هم از پا در می‌آیی. زمین از تو سنگین‌تر است، سنگ از تو سنگین‌تر است، کوه از تو بالاتر است، پس این دو بخش آیات قرآن کریم، که در یک بخش می‌فرماید؛ مثل پایان سوره مبارکه «احزاب» از انسان کاری ساخته است که از آسمان‌ها ساخته نیست و در بخش‌های دیگر می‌فرماید، زمین که زیر پاست، از انسان سنگین‌تر است باوقارتر است، محکم‌تر است، کوه‌ها از او بزرگ‌ترند، آسمان‌ها از او بزرگ‌ترند، مربوط به دو فصل است. اگر انسان در این جبهه درون پیروز شد: ﴿حَمَلَهَا الْاِنْسانُ﴾ می‌شود، آن وقت می‌شود، «آسمان بار امانت نتوانست»، [13] ( «آسمان بار امانت نتوانست کشید ٭٭٭ قرعه کار به نام من دیوانه زدند. ) من کشیدم؛ لذا انسان از او بالاتر است و قرآن کریم می‌فرماید آنچه در نظام سپهری است را برای شما خلق کردم.

اینکه فرمود: ﴿سَخَّرَ لَکُم﴾؛[14] حالا چنین نیست که اگر ماهواره‌بر ما امروز یک آسیب دید ما نگران باشیم، نه! فردا و پس‌فردا ـ ان‌شاءالله ـ بهترش را می‌سازیم به همه کرات هم می‌رسیم، چون وعده قرآن است فرمود ما برای شما خلق کردیم و مسخّر کردیم: ﴿سَخَّرَ لَکُم﴾، مسخّر یعنی چه؟ در این روایات باب دوابّ و اینها،[15] این دعا مستحب است، این ذکر مستحب است که می‌گویند اگر کسی سوار اسب شد، سوار حمار شد، سوار مرکوبی شد، مستحب است که بگوید: ﴿الَّذِی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ‌ ٭ وَ اِنَّا اِلی‌ رَبِّنا لَمُنْقَلِبُون﴾،[16] این آیه را بخوانیم؛ اما این زیرنویس نشد که مخصوص حیوان است! سوار اتومبیل هم همین‌طور است، کشتی هم همین‌طور است، هواپیما هم همین‌طور است. حالا آن روز هواپیما نبود و اتومبیل نبود، فقط گفتند وقتی سوار اسب می‌شوی، این را بخوان! حالا الآن سوار اتومبیل شدی چه؟ اینها مستحب است. این اتومبیل، این کشتی، آن دریا، فضا و دریا، دریایی و صحرایی و فضایی همه را مسخّر کرد. فرمود نه اینکه اینها را برای نفع شما خلق کردم، نه خیر! مسخّر شما کردم. بروید بهره‌برداری کنید. این‌طور نیست که حالا ما بگوییم ماییم کجا و آسمان کجا! نه خیر، ماییم و آسمان مثل زمین، مثل کوه‌ها، مثل دشت‌ها کاملاً مسخّر ماست؛ منتها علم باید داشته باشیم پیشرفت کنیم و یاد بگیریم. این‌طور نیست که حالا اگر کسی خواست به طرف مریخ برود یا بالاتر برود یا پایین‌تر برود راه بسته باشد. راه علمی باز است؛ منتها باید عالم بشویم. این انسان است. این انسانی که فرمود کلّ این نظام مسخّر است، نفرمود برای شما خلق کردم. آن ﴿خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْاَرْضِ﴾،[17] یک مطلب است که به سود شماست. فرمود من این را مسخّر شما کردم، بروید بهره‌برداری کنید. اسب را مسخّر شما کرد، بهره‌داری کنید و در اختیار شماست. کرات دیگر را مسخّر کردیم، بهره‌برداری کنید؛ لذا این عزیزان ما هرگز نباید ناامید و نگران باشند که حالا این دفعه نشد، نه خیر! دفعه دیگر، دفعه دیگر، دفعه دیگر، کاملاً می‌شود، اصلاً علم دینی یعنی همین! فایده علم دینی این است که آنچه در نظام هستی هست، خدا برای ما آفرید و مسخّر ما کرد؛ یعنی به ما گفت که بروید بهره‌برداری کنید و فایده دیگر علم دینی این نظم است که ما یقین داریم، هر چیزی که در عالم پیدا شده، سببی دارد، اگر این درخت میوه نداد، اگر آن نهال میوه نداد و اگر آن مرغ ثمربخش نبود، حتماً مشکلی دارد، باید راه‌حلّی پیدا کنیم. این فایده علم دینی است. در سوره مبارکه «طه» فرمود هر چیزی، هر چه لازم بود، خدا به او داد. این خودساخته نیست این انسان، این حیوان، این نظام سپهری. هم در سوره «طه» فرمود هر چیزی با دقیق‌ترین فنّ علمی مجهز شد: ﴿اَعْطی‌ کُلَّ شَیْ‌ءٍ خَلْقَهُ﴾،[18] این برای این، هم آن قسمت: ﴿سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ﴾. این دو فایده از فواید علم دینی است؛ یعنی انسان وقتی جهان را به عنوان آیت ببیند با این دو پیامد می‌بیند که هیچ چیزی بی‌سبب نیست، هیچ دردی بی‌دوا نیست. اینکه حالا ما ناامید بشویم نیست. فحص کنیم یقیناً این بدخیم و امثال بدخیم کاملاً قابل حل است. چیزی در عالم نیست که سبب نداشته باشد، نظم نداشته باشد، این یک و چیزی در عالم نیست که تحت تسخیر انسان قرار نگیرد، دو. این عظمت انسان است. این برای کیست؟ این برای کسی است که ﴿ثُمَّ اَنشَاْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ را رعایت کرده: ﴿وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی﴾ را رعایت کرده، شده انسان. اگر این را بردارند همان ﴿وَ یَمْشی‌ فِی الْاَسْواقِ﴾[19] بماند، می‌گوید زمین از تو بالاتر است، آسمان از تو بالاتر است، پس این دو بخش از آیات کاملاً با هم هماهنگ‌ هستند. در یک بخش فرمود کاری که از انسان ساخته است، از آسمان‌ها ساخته نیست و انسان بالاتر از همه اینهاست و خدا آنها را مسخّر انسان قرار داد. در بخش دیگر فرمود زمین، کوه، دشت، بیابان همه از این انسان بالاتر هستند: ﴿اَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ﴾، ﴿اِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْاَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولا﴾، در این بخش‌ها که رسید دیگر ﴿سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ﴾ نمی‌گوید، فرمود شما که می‌دانید از یک آب گندیده خلق شدید، شما چرا با دین مبارزه می‌کنید؟ با پیغمبر مبارزه می‌کنید؟ اینها را در این بخش‌های جداگانه فرمود.

پرسش: ... آنها باورشان این بوده که ما می‌رویم به بهشت.

پاسخ: نه آنها مسخره می‌کردند. می‌گویند بهشتی نیست، خیال می‌کردند که ـ معاذالله ـ بهشت یک باغ است؛ نظیر بالغ‌های دنیا. باور نداشتند اینها روی استهزاء می‌گفتند در سوره مبارکه «کهف» این بود؛ در سوره «کهف» فرمود این نیست، اگر هم باشد ما حتماً به اینجا می‌رسیم و از آن بهره‌برداری می‌کنیم. آیه 35 و 36 سوره مبارکه «کهف» این بود، وارد باغ خودش شد خیلی متکبرانه، ﴿قالَ ما اَظُنُّ اَنْ تَبیدَ هذِهِ اَبَداً﴾، یک حرف جاهلی بود می‌گفتند مِلک نمیر! سابقاً هم این مس‌ها را می‌گفتند مِلک نمیر. باغ را، زمین را می‌گفتند مِلک نمیر. این تفکر جاهلی بود. در جاهلیت به این باغ‌ها و امثال باغ که به حسب ظاهر چند صباحی دوام داشت، می‌گفتند: ﴿ما اَظُنُّ اَنْ تَبیدَ هذِهِ اَبَداً﴾، «بادَ»؛ یعنی «هَلَکَ». این مِلک نمیر است. این تفکر جاهلی در بخشی از قدما بود که مثلاً زمین را می‌گفتند مِلک نمیر است و امثال آن. ﴿اَنْ تَبیدَ﴾، «بادَ»؛ یعنی «هَلَکَ». ﴿ما اَظُنُّ اَنْ تَبیدَ هذِهِ اَبَداً﴾. بعد گفتند: ﴿وَ ما اَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً﴾، قیامتی ـ معاذالله ـ نیست. اگر هم باشد، ما بهتر از این را پیدا می‌کنیم: ﴿وَ لَئِنْ رُدِدْتُ اِلی‌ رَبِّی لَاَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً﴾، این تفکر جاهلی و مشرکانه بود و امثال آن. با همان تفکر هم می‌گفتند اگر آنجا هم باشد؛ مثل همین‌جاست ما به هر حال وضع ما خوب است، آنجا هم تامین می‌کنیم.

پرسش: آن کراتی که چند میلیارد سال نوری با ما فاصله دارد آنها را هم ذات اقدس الهی تامین می‌کند؟

پاسخ: بله، ما وقتی که به آن منطقه رسیدیم، دیگر به حساب همان عالم سخن می‌گوییم، به حساب همان منطقه سخن می‌گوییم. اینهایی که چند سال نوری با ما فاصله دارند، اگر کسی رشد علمی پیدا کرد با سرعت نور حرکت می‌کند و به فیض او می‌رسد، حالا در آنجا وقتی پایگاه درست کرد، مراحل بعدی و نسل بعدی یکی پس از دیگری راه دارد. این آیات که استثنا نکرده، فرمود آنچه در آسمان و زمین است، خدا مسخّر شما قرار داد: ﴿سَخَّرَ لَکُم مَا فِی السَّماوَاتِ وَ مَا فِی الارْضِ﴾؛ [20] مسخّر کرد؛ لذا همان‌طوری که الآن مستحب است و ادب دینی است که کسی سوار اسب شد، این آیه را بخواند: ﴿سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا﴾، سوار اتومبیل شد، این چنین است. سوار کشتی شد، این چنین است. سوار هواپیما شد، این چنین است. به هر حال تسخیر الهی است.

اگر کسی الهی فکر کرد، قرآن آن بخش‌ها را دارد؛ اما اگر کسی مادی فکر کرد و فقط بدن‌اندیشید، آن آیات دارند که همه موجودات از شما بالاتر و بزرگ‌تر هستند. اینکه فرمود: ﴿اِنْ هُمْ اِلَّا کَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ﴾،[21] برای حیوانات است. در سوره مبارکه «بقره» فرمود: ﴿کَالْحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً﴾؛ [22] این سنگ‌ها از او بالاترند، چرا؟ برای اینکه ﴿وَ اِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ﴾ و این دل‌ها از سنگ هم پست‌تر است، پس اگر کسی ـ خدای ناکرده ـ خود را در آنچه که در تالار تشریح می‌بیند، ببیند و تمام خواسته‌های درمانی‌اش را از آزمایشگاه موش بخواهد، این چگونه آیه سوره مبارکه «مائده» را درمان کند؟ در این آیه فرمود بعضی‌ها یک بیماری دارند تا یک مشکل داخلی پیدا شد، فوراً ارتباط با خارج برقرار می‌کنند و به آنها اطلاع می‌دهند و از آنها کمک می‌گیرند. فرمود اینها کسانی‌ هستند که ﴿یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَی اَن تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَی اللّهُ اَن یَاْتِیَ بِالْفَتْحِ اَوْ اَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَی مَا اَسَرُّوا فِی اَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ﴾، [23] این در سوره «مائده» گذشت، فرمود آنهایی که مریض هستند تا مشکلی پیدا شد، فوراً خارج! می‌گویند شاید اوضاع داخلی برگردد، آنها بیایند ما چرا رابطه خودمان را با آنها قطع بکنیم؟! فرمود اینها مریض‌ هستند، این بیماری را که با آزمایشگاه موش نمی‌شود حلّ کرد. این با عزت و استقلال و با بیان نورانی حضرت امیر حلّ می‌شود. حضرت فرمود: «لَا یَمْنَعُ الضَّیْمَ الذَّلِیلُ‌»؛[24] ستم را جز ملّت فرومایه کسی تحمّل نمی‌کند. بعد هم فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ»؛ [25] سنگ را از آنجا که آمد برگردان، به کسی سنگ نزن؛ اما سنگ‌خور هم نباش. این علی است! قرآن و عترت، قرآن و عترت، یعنی همین! فرمود به کسی سنگ نزنید؛ اما «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جَاءَ»، این بیان نورانی حضرت است در نهج. سنگ را از آن جایی که آمد برگردانید، همین!

پرسش: خودتان قبلاً فرمایشی داشتید که هر کس از هر جایی آمده به همان جا برمی‌گردد.

پاسخ: بله، اما این‌طور نیست که حالا کسی مثلاً یک آدم متوسطی باشد بخواهد به درجه عالیه انبیا برسد، نه درجاتی هست. این ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[26] قرآن و ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[27] قرآن هم برای همین است.

پرسش: با توجه به فرمایش حضرتعالی که فرمودید هر کسی علم دارد....

پاسخ: آن در علم فطری است، ممکن است علم به علم نداشته باشد؛ اما علم فطری، بله دارد، در درون او نهفته است. از هر جا که آمد، برمی‌گردد؛ اما اینجا فرمود شما او را که منکر هستید، می‌ماند همین بدن، بدن هم از یک آب گندیده است: ﴿اَ لَمْ یَکُ نُطْفَةً مِنْ مَنِیٍّ یُمْنی‌﴾ برای این گروه است. فرمود ما خلق کردیم اینها را ﴿اِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ﴾، این را که درباره مؤمنین نمی‌فرماید. مؤمنین را هم ﴿اِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ﴾، در سوره مبارکه «واقعه» فرمود خلقت شما به دست ذات اقدس الهی است، از پدر و مادر کاری جز اِمناء ساخته نیست. ا «ِمناء»؛ یعنی «نقل المنی من موضع الی موضع آخر»، در سوره مبارکه «واقعه» آیه 58 به بعد فرمود: ﴿اَفَرَاَیْتُم ما تُمْنُونَ﴾؛ به پدران و مادران فرمود شما کارتان امناء است نه خلق. «نقل المنی من موضع الی موضع آخر». ﴿اَفَرَاَیْتُم ما تُمْنُونَ ٭ اَ اَنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ اَمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ﴾، شما خبر ندارید این یک قطره به چه صورت در‌می‌آید. ﴿نَحْنُ قَدَّرْنا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ﴾؛ ما خلق کردیم، مدتی هم باید بماند، بعد حرکت که دائمی نیست، بعد امتحانات که تمام شده باید به دار‌القرار برگردد، ما مسبوق نیستیم. هیچ کسی جلوی قضا و قدر ما را نمی‌گیرد. هیچ چیزی جلوی اراده و امر ما را نمی‌گیرد. ما همیشه سابق هستیم: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ﴾ که الآن در همین سوره مبارکه «معارج» می‌خوانیم، در سوره مبارکه «واقعه» گذشت، فرمود کسی بخواهد جلوی اراده الهی، قضای الهی، قدر الهی، نظم الهی را بگیرد، این ممکن نیست. ما مسبوق نیستیم، ما همیشه سابق هستیم ﴿وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ﴾ در این بخش هم می‌فرماید: ﴿اِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا یَعْلَمُونَ﴾ می‌فرماید: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ﴾، این‌طور نیست که به دلخواه اینها عالم بگردد. اینها از یک نطفه خلق شدند، بعد هم به این صورت در‌می‌آیند که الآن خواهیم گفت کجا می‌روند. اینها می‌گویند اگر قیامتی باشد، ما هم اهل بهشت هستیم! می‌گوییم سخن از اگر نیست، قطعی است، یک و قطعاً هم اهل دوزخ هستید، این دو.

﴿فَلا اُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾، در این‌گونه از موارد برای تاکید «لا» می‌آورند؛ یعنی سوگند می‌خورم به ربّ مشارق و مغارب. قبلاً هم گذشت که قسم‌های ذات اقدس الهی مثل قسم در محاکم نیست، قسم در محاکم در مقابل بینه است، نه به خود بینه. در محاکم قضایی بعضی‌ها بیّنه و شاهد دارند، «الْبَیِّنَةُ عَلَی الْمُدَّعِی وَ الْیَمِینُ عَلَی مَنْ اَنْکَر»[28] که یمین در قبال بیّنه است و بیّنه در مقابل یمین است. قسم خدا به بیّنه است نه در قبال بیّنه. در سوره مبارکه «یس» که گذشت این بود، فرمود: ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾؛[29] قسم به این قرآن تو پیغمبر هستی! یعنی چه؟ یعنی قسم به این معجزه تو پیغمبر هستی؛ مثل اینکه کسی بگوید قسم به این آفتاب الآن روز است. این به دلیل قسم خورده است، نه در قبال دلیل. چرا پیغمبر پیغمبر است؟ چون قرآنی آورد که تحدّی کرده که احدی مثل آن را نمی‌تواند بیاورد. قسم به دلیل است، قسم به این دلیل تو پیغمبر هستی! ﴿یس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ ٭ اِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾.

در اینجا می‌فرماید قسم به کسی که پروردگار مشرق و مغرب است؛ یعنی نظمی در عالم است. اگر نظم است هر کسی باید به حساب خود برسد. این‌طور نیست که هر کسی هر کاری بکند رها باشد. این به دلیل قسم خورده، نه در قبال دلیل. کسی که ﴿بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ﴾ است، ربّ غیر از تربیت است. ربّ مضاعف است و تربیت ناقص. آن «رَبَیَ» است و این «رَبَّ» است، «رَبَبَ» است. «رَبّ»؛ یعنی مُرَبِّب؛ یعنی مدیر، یعنی مدبّر. لازمه تدبیر همان تربیت است، وگرنه تربیت ناقص است و این مضاعف است، از دو باب هستند.

﴿فَلا اُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ اِنَّا لَقادِرُونَ﴾، به تعبیر بعضی از بزرگان به شرق و غرب قسم نخورد که فعل آفتاب باشد یا فعل زمین باشد. به مشرق و مغرب به این جایگاه قسم خورد که کار خود اوست، گرچه شرق و غرب هم کار اوست، او ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَ یُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾،[30] [31] [32] [33] او ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهارَ عَلَی اللَّیْلِ﴾،[34] این اختلاف فصول چهارگانه را به بار می‌آورد تا روزیِ مردم تامین بشود، چون اگر همیشه زمستان باشد یا همیشه تابستان باشد که زندگی مردم ممکن نیست. فرمود مگر اقتصاد نمی‌خواهید؟! مگر کشاورزی نمی‌خواهید؟! کشاورزی حتماً باید چهار فصل داشته باشد: ﴿اقْوَاتَهَا فِی اَرْبَعَةِ اَیَّامٍ﴾.[35] این فصول چهارگانه باید باشد تا کشاوری سامان بپذیرد. فرمود همه این کارها را ما انجام دادیم، قسم به خود ما که ناظم این عالم هستیم و کار ما طبق نظم است، اینها را خفه خواهیم کرد. همین‌طور است! به پیغمبر فرمود نگران نباش! اینها از طرف راست می‌آیند، از طرف چپ می‌آیند، عزه عزه می‌آیند، متفرقه می‌آیند، قصد مسخره دارند، بی‌ادبی دارند، فرمود نگران نباش! ﴿فَلا اُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ اِنَّا لَقادِرُونَ ٭ عَلی‌ اَنْ نُبَدِّلَ خَیْراً مِنْهُمْ﴾، اینها را بردارم یک افراد دیگر بیاورم، چه اینکه برداشت: ﴿وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقینَ﴾، ما همیشه حرف اوّل را می‌زنیم. ما سابق هستیم، اینها مسبوق هستند. در قضا و قدر ما حاکم است، اینها محکوم هستند. فرمود: ﴿فَذَرْهُمْ﴾؛ یک چند صباحی اینها را رها کن که اینها خوض کنند، بازی کنند، تا اینکه ﴿حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذی یُوعَدُونَ﴾، به هر حال امتحان باید به مقام کامل برسد. در تمام شرایط اینها امتحان می‌شوند. این‌طور نیست که ذات اقدس الهی به مجرد اینکه کسی بی‌راهه رفته او را بگیرد. نه، فرمود ما املاء می‌کنیم، مهلت می‌دهیم. «املاء»؛ یعنی امهال. مهلت می‌دهیم تا به هر حال این به پایان کار برسد.

﴿فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا وَ یَلْعَبُوا حَتَّی یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذی یُوعَدُونَ﴾، آن روز چه روزی است؟ فرمود روزی است که اینها از قبر خارج می‌شوند: ﴿یَوْمَ یَخْرُجُونَ مِنَ الْاَجْداثِ سِراعاً﴾؛ شتابزده؛ یعنی اینها را شتابان‌شتابان می‌آورند. کجا می‌آورند؟ ﴿کَاَنَّهُمْ اِلی‌ نُصُبٍ یُوفِضُونَ﴾، در دنیا اگر می‌خواستند پیش بت‌ها، پیش این اصنام و اوثام حرکت کنند با شتاب حرکت می‌کردند، الآن گویا پیش این بت‌ها می‌خواهند بروند، به سرعت، با اشتیاق می‌روند تا بیفتند در آن گودال. ﴿کَاَنَّهُمْ اِلی‌ نُصُبٍ﴾، هم به معنای انصاب و اوثان و اصنام آمده هم به معنی علامت آمده است. افاضه با «ضاد»؛ یعنی با سرعت حرکت کردن. اینکه درباره حاجیان دارد که وقتی غروب عرفات شده: ﴿ثُمَّ اَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ اَفَاضَ النَّاسُ﴾،[36] این لازم است، متعدی نیست؛ یعنی از عرفات حرکت کنید به طرف مشعر، همان‌طوری که دیگران این کار را می‌کنند، ﴿ثُمَّ اَفِیضُوا﴾؛ یعنی متحرّکانه بیایید، همان‌طوری که توده مردم از عرفات می‌آیند به طرف مشعر. ﴿ثُمَّ اَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ اَفَاضَ النَّاسُ﴾ که فعل لازمی است، متعدی نیست. ﴿یُوفِضُونَ﴾؛ یعنی حرکت سریع دارند به طرف آتش. ﴿خاشِعَةً اَبْصارُهُمْ﴾؛ کم‌کم آثار ترس در اینها ظهور کرده و آثار ذلت تمام بدن آنها را پوشانده است: ﴿ذلِکَ الْیَوْمُ الَّذی کانُوا یُوعَدُونَ﴾، که در صدر همین سوره مبارکه «معارج» از معاد سخنی به میان آمده است.

 


[1] لغت‌نامه دهخدا، رد العجز علی الصدر.
[10] سوره قیامت، آیه37.
[13] دیوان حافظ غزل184.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo