< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد جزایری

90/11/30

بسم الله الرحمن الرحیم

 موضوع: بررسی اشکالات وارده بر جمع بین حکم واقعی و حکم ظاهری در بیان واحد / حجیت استصحاب / استصحاب
 تتمهﻯ اشکال اول، استعمال لفظ واحد در خبر و انشاء:
 در جلسهﻯ گذشته گفتیم اگر مراد از «کُلُّ شَیءٍ طَاهِرٌ»، هم طهارت واقعیه باشد هم طهارت ظاهریه، لازمه اش استعمال لفظ واحد در خبر و انشاء است که غیر ممکن می باشد. چون شارع نسبت به طهارت واقعیه، خبر دهندهﻯ از وجودش است (أمرٌ وَاقِعیٌ کَشَفَ عَنهُ الشَّارِع) و نسبت به طهارت ظاهریه، انشاء کننده است.
 این اشکال را مرحوم امام (ره) در رسائل فرموده اند و اشکال خوبی است لکن از دو جهت نقص دارد و مستوعب تمام مدعا نیست. یکی اینکه اختصاص به باب طهارت دارد و ربطی به حلّیت ندارد. در نتیجه این اشکال بر روایات دالّ بر حلّ، وارد نیست. چون حلّیت در هر صورت، یک امر جعلی و انشائی است، چه واقعیه باشد، چه ظاهریه. در باب طهارت هم دو قول هست و بنا بر قول دوم که طهارت واقعیه را انشائی و اعتباری می داند، (کما اینکه محقق خوئی(ره) قائل به این قول است و اعتباری بودنِ طهارت واقعیه را أقوی می داند از تکوینی بودن آن) باز هم این اشکال وارد نیست. پس این اشکال محدود است و تمام مدعا را خراب نمی کند. اشکالات دیگری که محقق خوئی(ره) از قول استادشان محقق نائینی(ره) در کتاب مصباح الاصول متعرّض شده اند، عبارتند از:
 اشکال دوم، تأخر رتبی طهارت ظاهریه از طهارت واقعیه:
 جمع بین حلّیتین یا طهارتین ممکن نیست چون این دو در یک رتبه نیستند بلکه طهارت ظاهریه و موضوعش به دو مرتبه متأخر از طهارت واقعیه هستند. تأخر طهارت ظاهریه به دلیل این است که متفرع و متأخر می باشد بر شک در طهارت واقعیه که موضوعش است (از باب ترتب حکم بر موضوع.) همچنین شک هم متأخر از مشکوک (طهارت واقعیه) است. چون اگر شک، متعلَّقی نداشته باشد، به وجود نمی آید. پس طهارت ظاهریه از طهارت واقعیه به دو مرتبه متأخر است. به دلیل اینکه تا طهارت واقعیه نباشد، شک در آن، معنی ندارد و تا زمانی که شک نباشد، طهارت ظاهریه به وجود نمی آید؛ چون حکم، متأخر از موضوع است. همچنین دلیل تأخر موضوع طهارت ظاهریه از موضوع طهارت واقعیه این است که موضوع طهارت ظاهریه که عنوان «مشکوک» است، متأخر از طهارت واقعیه است. چون تا طهارت واقعیه نباشد، شکی حاصل نمی شود و طهارت واقعیه هم متأخر از موضوعش که نفس ذات شیء بعنوانه الأوَلی است (مثل المَاءُ بِما هُوَ ماءٌ)، می باشد. پس موضوع طهارت ظاهریه نیز به دو مرتبه از موضوع طهارت واقعیه، متأخر است.
 در این صورت، اشکال ما در تأخر طهارت ظاهری از طهارت واقعی که دو حکم وضعی هستند، می باشد. بدین صورت که وقتی طهارت واقعیه در عبارتی استعمال می شود (مثل الماءُ طاهِرٌ)، ابتدا باید این استعمال تمام شود و طهارت واقعیه را درست کند، سپس شک در آن به وجود بیاید و پس از شک، طهارت ظاهریه جعل شود. بنابراین در بیان واحد، جمع بین این دو طهارت، امکان ندارد. چون تا طهارت واقعیه شکل نگیرد، نوبت به شک در آن نمی رسد و تا شکی نباشد، نوبت به طهارت ظاهریه نمی رسد.
 جواب مبنایی محقق خوئی(ره) از اشکال دوم:
 محقق خوئی(ره) در صدد تخریب این اشکال برآمده و فرموده است بنا بر مبنای قوم، مثل مرحوم آخوند(ره) و محقق نائینی(ره) که برای انشاء و إخبار، دو ماهیت قائل هستند، یعنی انشاء را ایجادی و إخبار را حکایی می دانند، این ایراد وارد است. اما بر مبنای ما، اشکال مهمی پیش نمی آید. به دلیل اینکه طبیعت انشاء، ایجاد نیست بلکه همان إخبار و حکایت و کشف است و فقط از جهت متعلّق، فرق می کنند. بدین صورت که اگر متعلّق، یک امر تکوینی باشد و بخواهیم از یک موجودی که در تکوین هست، حکایت کنیم، إخبار است، ولی اگر متعلّق، یک امر اعتباری باشد و بخواهیم با این لفظ، از آن اعتبار حکایت کنیم، انشاء است. مثلاً با گفتن «أنکَحتُ» اگر قصد کنیم حکایت از نکاح سابق را، إخبار کرده ایم ولی اگر همین الان نکاح را اعتبار کنیم و با گفتن «أنکَحتُ» آن را ابراز کنیم، انشاء کرده ایم. پس انشاء و إخبار، دو طبیعت متضاد نیستند، بلکه هر دو از سنخ نقل و ابراز و حکایت هستند و فقط مُبرَزهای آنها متفاوت است. اگر مبرَز، اعتبار بالفعل باشد، انشائی می شود، اما اگر مبرَز، یک امر موجود خارجی باشد، إخباری می شود. با توجه به این مطلب، اشکال مذکور پیش نمی آید و می توانیم در عبارت «الماءُ طاهِرٌ» طهارت أعم را قصد کنیم. یعنی طهارت را هم برای نفس ماء قصد می کنیم هم برای عنوان «کونُه مَشکُوکاً» و خبر دهیم از طهارت آن در همهﻯ احوال. لذا وقتی طبیعت هر دو احراز شد، می توان در کلام واحد هم طهارت ظاهریه را ابراز کرد که موضوعش «شک» است، هم طهارت واقعیه که موضوعش «ذاتُ الشیء» است. چون جامع بین این دو معنی وجود دارد و آن «مُطلَق الطَّهارَه» است.
 این جواب محقق خوئی(ره) از اشکال دوم، متفرع بر مبنای خودشان است. لکن اصل این مبنا، محل کلام و خلاف ظاهر است و ما هم در بحث إخبار و انشاء، مبنای ایشان را مطرح کردیم و نپذیرفتیم. لذا طبق مبنای ما که انشاء را ایجادی و إخبار را حکایی می دانیم، این دو معنی در یک کلام جمع نمی شوند. مثل اینکه یک بار می گوئیم «بِعتُ» و مقصودمان ایجاد بیع است و بار دیگر می گوئیم «بِعتُ» و خبر می دهیم از بیعی که در گذشته انجام داده ایم. ولی با گفتن یک «بِعتُ» نمی توان هم بیع را ایجاد کرد و هم از بیع سابق خبر داد.
 اشکال سوم، جمع بین موضوعیت و طریقیت در بیان واحد:
 اشکال دیگر از جهت غایت مذکور در این روایات می باشد. بر فرض که «کُلُّ شَیءٍ طاهِرٌ» هم به معنای طهارت واقعیه باشد هم به معنای طهارت ظاهریه و موضوع آن، هم «ذات الشیء» هم «بِوصفِ کونِه مَشکُوکاً» باشد. ولی در غایت «حَتَّی تَعلَمَ أنَّه قَذِر» مشکل ایجاد می شود. چون نزد مخطّئه، احکام واقعیه، مغیی به واقع هستند نه علم به واقع. یعنی انتهای طهارت واقعیه، زمانی است که آن شیء، واقعاً نجس شود و در این صورت حتی اگر ما جاهل به نجاست باشیم، باز هم طهارت واقعیه منقطع می شود. پس علم و جهل ما تأثیری در احکام واقعیه ندارند و این احکام، مغیی به یک غایت واقعی هستند. پس اگر مراد، طهارت واقعیه باشد، باید علم، طریقی باشد. اما اگر طهارت را ظاهری معنی کنیم، از آنجا که موضوع طهارت ظاهریه، شک است و این طهارت، واقعاً مغیی به علم است، علم موضوعیت پیدا می کند و جمع بین موضوعیت و طریقیت در بیان واحد، امکان ندارد.
 جواب محقق خوئی(ره) از اشکال سوم و ردّ آن:
  محقق خوئی(ره) این اشکال را به این صورت جواب داده است که غایت را ارجاع می دهیم به استحصاب طهارت (یعنی استصحاب طهارت مغیی به علم است). در این صورت علم به نحو موضوعی مأخوذ می شود. چه طهارت اولیه، ظاهریه باشد چه واقعیه.
 اما همانطور که گفتیم این معنی خلاف ظاهر است چون احتیاج به تقدیر دارد و با انشاء «کُلُّ شَیءٍ طاهِرٌ»، طهارت، حدوث پیدا می کند و ظاهر این است که غایت به همین حدوث تعلّق می گیرد. یعنی طهارت استمرار دارد تا علم به نجاست. بر خلاف استصحاب که استمرار تعبدی و حکم ثانوی است و نیاز به بیان «لا تَنقُض» دارد تا غایت «حَتَّی تَعلَمَ» به آن ارجاع شود. حال آنکه «لاتَنقُض» در کلام نیامده است و اصل، عدم تقدیر است.
 
 والسلام

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo