< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد موسوی جزایری - مقدمات و مباحث الفاظ

93/02/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: مختار محقق بروجردی
می فرمایند که: «ان لمسائل کل علم جهه و خصوصیه لا توجد فی مسائل سایر العلوم و تکون هی جامعه بین تلک المسائل و بسببها یحصل المیز بین مسائل هذا العلم و مسائل سائر العلوم» یعنی این اختلافی که در علوم هست به این جهت است که هر علمی پیرامون یک محوری بحث می کند که آن محور متفاوت با سایر علوم است، سپس می فرمایند: «مثلا الجهه الجامعه لمسائل علم النحو هی البحث عن کیفیّت آخر الکلمه من المرفوعیّه و المنصوبیّه و المجروریّه فهی خصوصیه ذاتیّه ثابته فی جمیع مسائله» می فرماید علم نحو را که نگاه می کنید در صدد بیان احوال آخر کلمه است «فهی خصوصیه ذاتیّه ثابته فی جمیع مسائله و بهذه الجهه تمتاز هذه المسائل عن مسائل سایر العلوم» وقتی علم دیگر را ملاحظهمی کنید می بینید در مقام بیام این مطلب نیست، مثلا علم فقه و اصول چه ربطی به اعراب و بناء کلمه دارد؟ حتی علم صرف که بسیار هم نزدیک به علم نحو است لکن باز ربطی به اعراب و بنا ندارد و در مورد اعلال و قلب و حذف و ابدال و ادغام و اینها بحث می کند.[1]
این خلاصه فرمایش ایشان است که ازتحلیل آن این نتیجه گرفته می شود که ما به الامتیاز علوم جامع محمولات است، همین مرفوعیّه و منصوبیّه و مجروریّه چی هستند؟ محمولند. لذا نتیجه این می شود که تمایز هر علمی به علم دیگر جامع محمولات است زیرا در هر علمی یک دسته محولات استفاده می کنیم غیر از آه ین چیزی که در سایر علوم بحث می شود
نظر مختار
به نظر ما قطعا لازم است که مسائل علم یک ما به الاتحاد و نخ پیوندی داشته باشند لکن این ما به الاتحاد چه باشد مواردش مختلف است،ممکن است از جنس محمولات باشد کما اینکه در ادبیات همینگونه است، در فقه هم همینجور است، آنچه در فقه برای باحث و مدوّن مهم است شناخت احکام شرعی است، موضوعاتش مهم نیست خود احکام مهم هستند که محمولات مسائل هستند اعم از اینکه حکم وضعی باشد یا تکلیفی، «الکلب نجس» «الصلاه واجبه» «الاتلاف عدا سبب للضمان» «البیع موجب للملکیّه»، پس این مطلب به صورت موجبه جزئیّه درست است.
لکن آن مدوّنین اولیّه که علوم را تدوین کردند و حکمت نظری را به وجود آوردند؛ «صیروره الانسان عالما عقلیّا مضاهیا للعالم العینی» در صدد این بودند که هر چه در عالم هست را تقسیم کنند و هر قسمت را در یک علم بحث بکنند، موضوع علم هندسه کم متصل بود، موضوع علم حساب کم منفصل بود، موضوع علم طب بدن انسان بود، چون دامنه حکمت خیلی گسترده بود لذا موضوعش را «الوجود» گذاشتند.
زیرا از ابتدا که بحث کردند گفتند وجود دو قسم است یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود، ممکن دو قسم است یا جوهر است یا عرض، جوهر پنج قسم است و عرض نُه قسم که هر کدام موضوع احکام خاص خودش است، این مدوّنین ایتدائی ملاک و محور بحثشان را موضوع قرار دادند و جامع موضوعاتشان هم کلّی الوجود است. لذا حرف ما این است با اینکه فرمایش محقق بروجردی صحیح است لکن کلیّت ندارد کما اینکه در مواردی طبق نظر مدوّن ما به الامتیاز علوم موضوع بوده است.
در تحریر الاصول این مطلب را خیلی تطویل داده ایم که این هم بر خلاف مذاق اوّلیه ما می باشد چون بنای بر اختصار داشتیم، لذا به صورت خلاصه این را می گوییم که تدوین علم یک فعل اختیاری است و مدوّن آن حتما غرضی از تدوین دارد، این غرض از تدوین فی الواقع همان غرض از علم می شود زیرا هدف مدوّن هم این بوده که متعلّم بخواند و به آن غرض برسد، لذا غرض مدوّن از تدوین همان غرض متعلّم است از تعلّم.
لذا نتیجه این می شود که شروع و مبدا قضیه غرض است، لکن خود این غرض گاهی خودش ما به الامتیاز و ما به الاتحاد علم می شود، خیلی وقتها هم مدوّن به غرض اکتفا نکرده بلکه یک محور وحدت دیگر را نیز قرار داده اند یا از جهت موضوع یا از جهت محمول، کما اینکه در ادبیات همین کار را کرده اند، لذا منافاتی میان این نیست که یک علمی با غرض وحدت پیدا بکند ولی در عین حال یک محور وحدت دیگر یا از موضوع یا از محمول به آن اضافه بشود، پس اینها در طول همدیگر هستند و منافات با هم ندارند، همان غرض واحد است که مدوّن را به سمت موضوع یا محمول سوق داده است.
مختار صاحب کفایه
یک تحافتی در کلمات صاحب کفایه به نظر می رسد زیرا در یک جایی از کلماتش اینگونه استفاده می شود که فرض گرفته اند که علم حتما باید موضوعی داشته باشد لکن در جای دیگر از کلماتشان این را نشان می دهد که موضوع واحد لازم نیست و همان غرض واحد کفایت می کند.
اما آن فرمایشی که از آن استشمام می شود علم موضوع می خواهد این است «إنّ موضوع كلّ علم، وهو الذي يبحث فيه عن عوارضه الذاتية ـ أيّ بلا واسطة في العروض ـ هو نفس موضوعاًت مسائله عيناً، وما يتّحد معها خارجاً، وأنّ كان يغايرها مفهوماً، تغاير الكّلي ومصاديقه، والطبيعي وأفراده.»[2] یعنی در علم نیاز به موضوع هست و آن را هم تعریف کرده اند به یک عنوان جامعی که منطبق می شود بر موضوعات مسائل که نسبتشان نسبت کلی و مصادیق، و طبیعی و افراد است، بعد عوارض ذاتیّه را-بر خلاف سایرین- تعریف می کنند به «بلا واسطه فی العروض»، مشهور عوارض را هفت قسمت کرده بودند و سه قسم آن را ذاتی می دانستند که در جلسات گذشته شرح دادیم، لکن ایشان همه آن هفت قسم را ذاتی میداند و تنها موردی را عرض اتی نمی داند که واسطه در عروض داشته باشد، پس ایشان در این مورد هم با مشهور اختلاف دارد، ما الان ناظر به این اختلاف نیستیم و فقط می خواهیم بگوییم این فرمایش ایشان نشان می دهد اصل این مطلب را که هر علمی لاجِرم موضوعی دارد و موضوعی باید باشد را پذیرفته و مفروض قرار داده که موضوعی وجود دارد.
در ادامه می فرماید «والمسائل عبارة عن جملة من قضايا متشّتتة، جمعها اشتراكها في الدخل في الغرض الذي لأجله دُوَّن هذا العلم»[3] و این دو عبارت تحافت دارند.
مگر اینکه در کلام صاحب کفایه اجتهاد کنیم و بگوییم این دو مطلب منافات با هم ندارند و در طول یکدیگرند زیرا اولا غرض کفایت می کند برای تمایز علوم لکن گاهی موضوع واحدی هم وجود دارد، پس لولا المانع و به حسب ذاته هم غرض صلاحیّت دارد محور وحدت باشد و هم موضوع، این توجیهی است و الا به حسب ظاهر تحافت دارند.
کیفیّت وحدت مسائل علم
مطلب دیگری هست و آن اینکه هر علمی یک واحد شخصی است، مانند علم نحو، علم صرف، علم فقه، هر کدام یک وحدت شخصیّه دارند، این در حالی است که مسائل علم تحت موضوع واحد یا غرض واحد وحدت بالعنوان یا وحدت بالنوع درست می کند نه وحدت شخصیّه، پس علم وحدت شخصیّه اش را از کجا آورد؟ مثلا وقتی می گویید علم نحو، وحدت علم نحو وحدت شخصیّه است در حالی که دخول مسائل علم نحو تحت غرض واحد می شود وحدت بالعنوان،(مسائل متشتّته ای که با یکدیگر وحدت در عنوان دارند) دخول مسائل علم نحو تحت موضوع واحد می شود وحدت بالنوع،(مسائل متشتّته ای که با یکدیگر وحدت نوعی دارند) نکته این است که ما وحدت شخصیّه علم را می خواهیم در حالی که وحدت بالنوع و وحدت بالعنوان وحدت شخصیّه نیستند.
چاره این است که ما باید اعتبار وحدت بکنیم برای این مسائل تا به واسطه اعتبار وحدتِ ما، این مسائل متشتّته که وحدت نوعی دارند به وحدت شخصیّه تبدیل شود. مانند نماز که اجزائش با هم مختلف اند و رکوعش و سجودش و تشهّدش ربطی به هم ندارند، لکن اعتبار وحدت می کنیم می شود واحد شخصی نماز، در علم هم همینگونه باید وحدت شخصیّه به دست بیاوریم.
مثال دیگر، ما ده تا انسان داریم که همه داخل در جامع انسانیّت هستند، پس همه شان واحد بالنوع هستند لکن وحدت شخصیّه ندارند چون متعدّدند، چه زمان وحدت شخصیّه پیدا می کنند؟ زمانی که با هم جمع بشوند و یک حزب واحد را تشکیل بدهند، آن وقت باعتبار آن حزب وحدت شخصیّه پیدا می کنند، پس این وحدت شخصیّه ببرکت اعتبار وحدت است.
در علم هم همینطور، اجتماع مسائل تحت غرض واحد یا موضوع واحد یا محمول واحد برای وحدت شخصیّه آن علم کافی نیست بلکه باید اعتبار وحدت صورت بگیرد تا وحدت شخصیّه برای آن مسائل حاصل شود.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo