< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد جزایری

93/07/27

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: ايراد محقق خوئي به مبناي محقق اصفهاني
گفتيم که ايشان وجود را به چهار قسم تقسيم کرده بودند که قسم چهارم آن وجود الرابط است و حروف موضوع له اين قسم رابع است، استدلالي داشتند که ما آن را رد کرديم و نپذيرفتيم که ما در خارج وجودي داشته باشيم به نام وجود الرابط، وقتي ما اصل وجودش را رد کرديم ديگر مطلب از اساس خراب مي شود .
ايراد ديگري را محقق خوئي وارد کرده اند و آن اينکه وقتي شما حروف را موضوع براي اين قسم چهارم از وجود مي دانيد ديگر قسم چهارم را نمي توانيد از اقسام وجود بشماريد زيرا معاني الفاظ ممکن نيست وجود بما هو وجود باشند، نه وجود ذهني نه خارجي، چرا؟
وجود خارجي نمي توانند باشند زيرا اين معناي موضوع له بايد منتقل به ذهن بشود و در ذهن تصور و محقق بشود، اگر شما اين معناي موضوع له را وجود خارجي دانستيد لازمه اش اين مي شود که هم وجود خارجي باشد هم وجود ذهني و اين محال است. به عبارت ديگر اين قسم چهارم که شما آن را وجود ربطي (و موضوع له حروف) مي دانيد آيا مي تواند خودش وارد ذهن ما بشود و تبديل به وجود ذهني بشود؟ امکان ندارد زيرا لازمه اش اين است که يک چيزي هم وجود خارجي باشد هم وجود ذهني اين امکان ندارد و اجتماع ضدين است و المقابل لا يقبل المقابل در حالي که موضوع له خودش بايد در ذهن حاضر بشود.
وجود ذهني نمي تواند باشد زيرا المماثل لا يقبل المماثل، يعني آيا ممکن است يک چيز دو وجود ذهني پيدا بکند؟ خير زيرا لازمه اش تعدّد فعليّت واحده است که محال است زيرا هر چيزي لا يقبل الا فعليّه واحده.
پس موضوع له حروف چيست؟ محقق خوئي مي فرمايند موضوع له حروف مي شود ذات المعني و ماهيّت آن نه وجود المعني، نفس ماهيّت مي تواند در ذهن بيايد و موجود به وجود ذهني بشود هيچ اشکالي ندارد لکن وجود چه خارجي و چه ذهني نمي تواند مجدّدا در ذهن حاضر بشود. لذا موضوع له الفاظ هيچ وقت از سنخ وجود نيست و تعبير محقق اصفهاني مسامحي است، بلکه موضوع له الفاظ از سنخ ماهيّت و مفهوم است، در محاضرات فرموده اند در فلسفه به اين مفاهيم مي گويند الصُّوَر المرتسمه العلميّه، يعني ذوات المفاهيم نه وجوداتشان، اينها امکان دارد که در ذهن تصوّر بشوند و ملبّس به وجود ذهني بشوند، و لي اقسام اربعه اي که محقق اصفهاني فرموده اند اين امکان را ندارد.[1]
و فيه
در تحرير هم آورده ايم که بعيد است اين مطلب بر محقق اصفهاني پوشيده باشد زيرا طرّاح اين مطلب که وجود خارجي بما هو وجود نمي تواند در ذهن بيايد خود محقق اصفهاني است و اين تعبير المماثل لا يقبل المماثل و المقابل لا يقبل المقابل از خود ايشان است، لذا چگونه است؟ آيا همه اينها را فراموش کرده؟ ممکن نيست و بعيد است، پس چگونه کلام ايشان را توجيه بکنيم؟ بايد کلام ايشان را توجيه و تاويل بکنيم يعني وقتي ايشان مي گويد«موضوع له الفاظ وجود النسبه است» اين «وجود النسبه» را بايد منتَزَعش کنيم و از آن حالت وجودي تبديلش بکنيم به يک(ماهيّت و) صورت مرتسمه علميّه، اين هم ممکن است زيرا هر وجودي ماهيّتي دارد، و در نظر ايشان همان ماهيّت است که موضوع له است.
هر چيزي که تعريفي داشته باشد در واقع تعريفش ماهيّتش است، هر وجودي هم لاجِرَم ماهيّتي دارد، تنها خداوند است که ماهيّت ندارد با اين حال ما خداوند را تعريف مي کنيم، چگونه؟ به وسيله ماهيّت ديگري که همان انيّتش است، لذا حکيم سبزواري مي فرمايند :
و الحق ماهيّته انيّته اذ مقتضي العروض معلوليّته
ما نمي گوييم ايراد محقق خوئي وارد نيست، ايراد ايشان به ظاهر عبارت محقق اصفهاني ايراد وارد است لکن اينکه محقق اصفهاني ملتفت به اين مطلب نباشد بعيد است، لذا بايد ببينيم توجيهش چگونه است که گفتيم.
 
ايراد سوم ايشان
مي فرمايند که ما در رابطه با خداوند مي بينيم که حروف به کار مي روند، مثلا مي گوييم «الوجودُ ضروري لله» يا مي گوييم «ان الله بکلِّ شئ عليم» يا مي گوييم «إنَّ الله علي کلِّ شئ قدير» الان لفظ «علي» در رابطه با خداوند به کار رفته است، اگر گفتيم موضوع له حروف وجود النسبه است، وجود النسبه يعني ايجاد ارتباط و ميان دو طرف در حالي که در مورد خداوند چنين چيزي غير معقول است، نسبت بين خداوند و صفاتش غير معقول است، نسبت بين صفاتش و چيزهاي ديگر هم غير معقول است زيرا صفاتش عين ذاتش هستند، کلّا در مورد خداوند انتسابات و اينکه يک طرف خداوند باشد و طرف ديگر وجود ديگري اين غير معقول است.
لذا اين نشان مي دهد که موضوع له حروف نمي تواند وجود النسبه باشد.
 
وفيه
اين استدلال بي مورد است زيرا استعمال کلمات در مورد خداوند نمي تواند به همان معنايي باشد که در مورد مخلوقات به کار مي روند، مثلا وقتي مي گوييم «زيد عالم» اين يعني «زيد ذات ثَبَتَ له العلم و العلم مبدأ زائد علي هذا الذات» پس زيد يک ذات مجرّدي دارد مبدأ علم هم حقيقت جدايي دارد اين جمله حکايت مي کند و خبر مي دهد که ذات زيد متلبّس به مبدأ علم شده است، حال آيا زماني که مي گوييد «الله عالم» هم همين معني را اراده کرده ايد؟ خير، قطعا اطلاق کلمات به اين صورت در حق خداوند صحيح نيست لکن ما ناگزير به استعمال هستيم لذا في الواقع از نوعي تشبيه استفاده مي کنيم.
ما مجبوريم اين کلمات را در مورد خداوند به کار ببريم در حالي که خيلي جا ها به لحاظ علمي و عقلي اطلاق آن کلمات در مورد خداوند صحيح نيست، لذا نمي توان نحوه اطلاق حروف در مخلوقات را با استعمال حروف در خداوند مقايسه کرد و نتيجه گرفت، بهتر است چنين مقايسه اي صورت نگيرد.
 
فقد تحصّل مما ذکرنا
عمده ايراد ما به ايشان اين است که از اساس استدلالشان غلط است، يعني استدلال فلاسفه چون اصل اين حرف از فلاسفه است، ما دليلي بر ثبوت وجود رابع نداريم و سه دسته وجود داريم: وجود الله و وجود الجواهر و وجود الاعراض، لکن اين اعراض گاهي به صورت کلّي مُتَصوَّر است مانند مطلق البياض، گاهي هم به صورت حِصّه خاصه مُتَصوَّر است مانند «بياض زيد»، «بياض الجدار» ديگر وجود رابعي در کار نيست.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo