< فهرست دروس

درس خارج اصول استاد سیدمحمود مددی

95/09/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 

موضوع: قطع (تجری / مقام اول: قبح تجری / قول دوم: قبح / وجه اول: حق‌الطاعه / مناقشات)

 

خلاصه مباحث گذشته:

صحبت ما در «تجری» بود، مقام اول این بود که تجری یا همان فعل متجری‌به آیا قبیح است یا قبیح نیست؟ قول اول، قول مرحوم شیخ و مرحوم آخوند بود که فرمودند: قبیح نیست، دو وجه برای این قول ذکرکردیم و هر دو را نقدکردیم. رسیدیم به قول دوم که لعل قول مشهور است؛ فرمودند: قبیح است. وجه اول، از مرحوم آقای صدر بود، محصل کلامش این بود که برای کشف قبح یا عدم قبح تجری، باید برویم سراغ حق‌الطاعه‌ی مولا ببینیم: «دایره ش کجاست؟»، دایره‌اش در وصول تکلیف است، دایره‌اش وجود تکلیف و یا مجموع «وصول و وجود» نیست، خداوند در دایره‌ی «وصول» حق‌الطاعه دارد، بنابراین تجری چون وصول در آن هست، قبیح است.

نقد کلام مرحوم آقای صدر بحث امروز ماست.

 

اشکال اول: قبح تجری، موقوف بر حق‌الطاعه نیست

فرمودند: قبح تجری یا متجری‌به، موقوف است بر حق‌الطاعه. به نظر ما، قبح تجری، موقوف بر حق‌الطاعه نیست؛ حق‌الطاعه و قبح تجری، یا متلازم اند یا حق‌الطاعه موقوف بر قبح است. این که «چگونه متلازمند یا حق‌الطاعه موقوف بر قبح است؟» توضیحش در اشکال دوم می‌آید.

اشکال: آیا منظورشان توقف اثباتی نیست؟

پاسخ: نه، بحث مرحوم آقای صدر در «ثبوت» است.

اشکال دوم: حق‌الطاعه‌ی واقعی

اشکال دوم این است که ایشان از کسانی است که قائل است حق‌الطاعه بر دو قسم است: واقعی، و اعتباری. و ایشان قائل است که در همه‌ی مولاها حق‌الطاعه اعتباری است الا حق‌تعالی که حق‌الطاعه‌اش واقعی است.

احتمال اول: واقعی مستقل مثل حسن و قبح

احتمال اول، واقعی مستقل است؛ برای تقریب به ذهن می‌توانیم بگوییم: مثل حسن و قبح است؛ در وجود حسن و قبح اعتباری (مثل حسن و قبح عقلائی و عرفی)، هیچ اختلافی نیست. ولی یک حسن و قبح هم داریم که حسن و قبح عقلی و واقعی است. در قسم اول، فقها و حکما هیچ نزاعی ندارند؛ هر دو دسته قبول دارند که حسن و قبح عقلائی و عرفی داریم. اختلاف‌شان فقط در حسن و قبح واقعی (عقلی) است. پس نزد فقیه دو حسن و قبح داریم: اعتباری که همان عقلائی و عرفی است، و واقعی که همان عقلی است.

آقای صدر در حق‌الطاعه فرموده: یک حق‌الطاعه‌ی اعتباری داریم و یک حق‌الطاعه‌ای واقعی، پدر و پیامبر و امام و همه و همه، حق‌الطاعه‌شان اعتباری است، فقط یک مولاست که حق‌الطاعه‌اش واقعی است و آن خداوند است.

اولاً چنین حق‌الطاعه‌ای درک نمی‌کنیم

اگر مراد ایشان از «حق‌الطاعه‌ی واقعی» همان است که در «حسن و قبح» گفته می‌شود، ما حق‌الطاعه‌ای به عنوان امر واقعی درک نمی‌کنیم.

ثانیاً با قبح تجری متلازم است

اگر مرادشان این معنا باشد، با قبح تجری متلازمند، دو روی یک سکه اند؛ قبح حق‌الطاعه یک امر واقعی است، قبح تجری هم یک امر واقعی است، نه این که یکی بر دیگری متفرع بشود. امور واقعی، طولیت برنمی‌دارد که یکی در طول دیگری باشد.

سؤال: آیا شما این جمله را قبول ندارید که: «در صورتی عقاب قبیح است که مولا این حق را نداشته باشد.»؟

پاسخ: این طرفش هم هست: «در صورتی مولا این حق را دارد که عقاب قبیح باشد.»؛ چون متلازمند.

سؤال: این که «خداوند حق‌الطاعه دارد» یا «عقاب قبیح است» آیا عبارتٌ‌اخرای یک چیز است؟

پاسخ: نه؛ دو چیز است.

پس اولاً ما این را نمی‌فهیم. اگر هم بفهمیم، متوقف نیستند، متلازمند؛ هم نسبت به قح واقعیت دارد، هم نسبت به خدوند حق‌الطاعه دارد.

احتمال دوم: واقعی انتزاعی

مرحوم آقای صدر هیچ جا در کلماتش «حق‌الطاعه‌ی واقعی» را توضیح نداده که: «مرادش چیست؟»، یک احتمال دومی در کلامش هست؛ این که فرموده: «حق‌الطاعه، بر دو قسم است.»، یکی حق‌الطاعه‌ی اعتباری است مثل حق‌الطاعه‌ی همه‌ی موالی، و یکی هم حق‌الطاعه‌ی واقعی و مرادش از واقعی، انتزاعی باشد؛ به این معنی که «حق‌الطاعه» را از «قبح معصیت خداوند» انتزاع می‌کنیم. آنچه مسلّم است، این است که حق‌الطاعه‌ی اعتباری در حق خداوند بی‌معناست، ولی ایشان چون حسن و قبح عقلی را قبول دارد، و چون این را هم قبول دارد که معصیت خداوندی عقلاً قبیح است، ممکن است مرادش از «حق‌الطاعه‌ی اعتباری» در حق خداوند این باشد که ذهن ما از «قبح واقعی معصیت خداوند» حق‌الطاعه را انتزاع می‌کند.

حق‌الطاعه موقوف بر قبح تجری است

اگر مراد ایشان از واقعی‌بودنِ حق‌الطاعه، «انتزاعی‌بودن» باشد، نه این که «اعتباری» باشد، درست است؛ ما هم قبول کردیم که معصیت خداوندی قبیح است و از آن «حق‌الطاعه» انتزاع می‌شود. اما واضح است که قبح تجرّی موقوف بر حق‌الطاعه نیست، بلکه چون حق‌الطاعه از قبح معصیت انتزاع شده، پس این حق‌الطاعه است که موقوف است بر قبح تجری.

ما می‌گوییم: اگر احتمال تعلق بگیرد به تکلیف فعلی، اگر احتمال تعلق گرفت به تکلیف فعلی موجود، مخالفت با این احتمال معصیت است. اگر احتمال تعلق گرفت به تکلیف فعلی موهوم، مخالت با این احتمال عقلاً قبیح است و اسمش هم تجری است. چون قبیح است، حق‌الطاعه را از آن انتزاع می‌کنیم.

خلاصه

پس اگر مراد ایشان از «واقعی» واقعی مستقل نظیر واقعیت حسن و قبح باشد، گفتیم این را قبول نداریم. اگر مراد ایشان فقط «انتزاع» باشد که در طول قبح معصیت و قبح تجری عقلاً ذهن‌مان انتزاعش می‌کند، این را قبول کردیم، ولی در این صورت، در مرحله‌ی «انتزاع» حق‌الطاعه است که موقوف بر قبح معصیت و معصیت است.[1]

اشکال سوم: هتک عرفی است

اشکال سوم این است که قطع نظر از اشکال اول، «هتک» یک امر عرفی است؛ یعنی آن مرجعی که باید بگوید: «هتک است»، عرف است. در نظر عرف» هیچ فرقی بین «مولای اعتباری» و «مولای حقیقی» نیست. ما با آقای صدر موافقیم که غیر از خداوند حتی پیامبر و ائمه، همه‌ی موالی، موالی اعتباری هستند، ولی در نظر «عرف» بین حاکم و مدیر و پدر، با مولای حقیقی که خداوند باشد، فرقی نیست. فرض کنید «اطاعت از مدیر» عقلائاً بر من واجب باشد، وقتی که معصیت مدیر عقلاً قبیح باشد، در طول امور اعتباری ممکن است امور واقعی پیدابشود که به آن «واقعی اعتباری» می‌گوییم. اگر کسی مدیر شد، معصیتش عقلاً قبیح است. اگر منجِّز بر دستور مدیر پیداشد و شخصی آمد و گفت که مدیر به شما اینجور گفته‌است و من تمرّدکردم، این رفتار من قبیح است و هیچ فرقی با خداوند عالم نمی‌کند؛ همانطور که معصیت موالی عرفیه عقلاً قبیح است، معصیت خداوند هم عقلاً قبیح است، تجرّیِ هر دو شان هم قبیح است، هیچ فرقی بین این موالی عرفیه با مولای حقیقی حسَب اصطلاح ایشان نیست.

آقای صدر قبح تجری را برده روی خصوصیت «حق ذاتی»، درحالی‌که اگر تجری چون هتک مولاست در دایره‌ی حق‌الطاعه قبیح است، و فرقی بین مولای واقعی و موالی عرفیه نیست؛ عرف، هر دو (تجرّی مقابل مولای حقیقی و مولای عرفی) را هتک می‌داند. پس این که ایشان رفته‌اند دنبال حق‌الطاعه‌ی ذاتی، این تطویل مسیر است؛ در «موالی عرفیه» ارتکاز ما فرق می‌گذارد بین «معصیت» و «تجرّی»، اما در «مولای حقیقی» فرق نمی‌گذارد بین «معصیت» و «تجرّی».

پس این مسیری که ایشان پیموده، تطویل مسیر است؛ چرا که اثبات می‌کند که در مولای حقیقی، چه در معصیت و چه تجرّی، چون هتک دایره‌ی حق‌الطاعه می‌شود، پس هم معصیت قبیح است و هم تجرّی. لکن در هتک دایره‌ی حق‌الطاعه از طریق معصیت و تجرّی، فرقی بین مولای حقیقی و اعتباری نیست که ایشان از طریق تفصیل بین این دو مولا مسیر اثبات مدعایشان را پیموده‌اند؛ می‌توانستند از ابتدا بگویند: چه معصیت و چه تجرّی، هتک دایره‌ی حق‌الطاعه است، چه در مولای حقیقی و چه در مولای اعتباری.[2]


[1] - استاد سه اشکال به شهیدصدر می‌فرمایند، با توجه به اشکال دوم ظاهراً جایی برای اشکال اول نمی‌ماند؛ چون اشکال اول، در دل اشکال دوم هست؛ در اشکال دوم به مرحوم شهیدصدر می‌گوییم: اگر احتمال اول مرادت باشد، دو اشکال داریم (که وجدان نمی‌کنیم و متلازمند)، و اگر احتمال دوم مرادت باشد، یک اشکال داریم (که توقف به عکس است). مقرر.
[2] - این پاراگراف، از مقرر است.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo