درس خارج فقه شهادات حضرت آیت الله مظاهری
85/04/28
كتاب الشهادات
جلسه:15
اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
درمسئله ديروز كه مسئله بغرنج مشكلى است لذا خوب است كه ازعبارات قوم استفاده كنيم لذا اول حرف مرحوم محقق «رضوان اللَّه تعالى عليه» را مىخوانم بعد هم حرف صاحب مسالك شهيد دوم را مىخوانم شايد بشود اين بغرنج را از كلمات اين دو بزرگ برطرف بكنيم.
مسئله اين است كه مرحوم محقق مىفرمايد كه اگر كسى از نظر اعتقادات مشكل داشته باشد شهادت اين قبول نيست و امااگر در فروع دين مشكل داشته باشد شهادتش قبول است مگر اين كه منكر اجماع بشود كه اگرمنكر اجماع بشود در حقيقت منكر قول امامعليه السلام شده برمى گردد به اصول دين برمى گردد به اعتقادات و شهادتش قبول نيست. خب اين حرف مرحوم محقق سر تا پايش اشكال دارد لذا مرحوم صاحب مسالك فرمايش ايشان را نمىپذيرد و خودشان حرف دارند لذا ما از عبارات اين دو تا بزرگوار استفاده كنيم و ببينيم كه چه بايد گفت؟ مرحوم محقق اين جور فرمودهاند كل مخالف فى شىء من اصول العقائد ترد شهادته هر كه مخالف است در چيزى از اصول عقايد شهادتش پذيرفته نمىشود.
مرحوم صاحب جواهر خيلى داغش مىكند مىفرمايد سواء استند فى ذلك الى التقليد او الى الاجتهاد تفاوت هم ندارد. مرحوم صاحب جواهر دليل مىآورد مىگويد لعدم معذوريته على كل حال من غير فرق بين اصولها و فروعها الاعتقاديه ديگر فرق نمىكند اين كه اصول دين باشد يعنى توحيد و عدل و نبوت و امامت و معاد، يا نه، يك مسئله اعتقادى از اصول دين باشد كه زياد هم هست در همين رساله من در آخر اعتقادات دارم 40 تا اصول اعتقادى شيعه دارد و در آنجا هر 40 تااصول اعتقادى را به عنوان اعتقادات آنجا متعرض شدهام لذا مرحوم صاحب جواهر مىفرمايد لعدم معذوريته على كل حال من غير فرق بين اصولها و فروعها الا عتقادية آن پنج تا اصول دين باشد و آن فروع اعتقادى كه بار بر اين 5 تا مىشود اگر كسى مخالف يكى از اينها باشد چه تقليدى چه اجتهادى اين ديگر شهادتش قبول نمىشود اين حرف محقق است.
مىفرمايند كه نعم لا ترد شهادة المخالف فى الفروع من معتقد الحق و اما اگر در فروع دين مخالف باشد اين شهادتش قبول است اذا لم يخالف الاجماع مخالف با اجماع نباشد آن چرا؟ مىگويند كه خب اگر مخالف با اجماع باشد اينها در اجماع دخولى هستند ديگر در حقيقت منكر امام است انكار فقهاء برمى گردد به انكار امام برمى گردد به اعتقادات و اما در فروع دين هر چه باشد اگر مخالف باشد شهادت او قبول است اين فرمايش دوم ايشان پس خلاصه حرف محقق اين است كه مخالف در اعتقادات اين هراعتقادى باشد اعتقادات مربوط به شيعه كه گفتم آن 40 اعتقادى است كه من ضبط كردهام و زحمت هم روى آن كشيدهام و بررسى كامل كردهام و ظاهراً بيش از اين 40 اعتقاد ندارد شيعه و اگر شما حالش را داشته باشيد اين اعتقادات كه در رساله من است مطالعه كنيد و مثلاً دو تا سه تا اضافه كنيد و بتوانيد بياوريد يك خدمت بزرگى به فقه كردهايد من يك بررسى كامل كردم در اعتقادات شيعه و آنچه پيدا كردم همين 40 تا اعتقاد است و بيشتر ديگر نتوانستم پيدا كنم حالا مرحوم محقق مىفرمايد يكى از اين 40 تا را اگر كسى مخالف باشد منكر باشد شهادتش قبول نيست اما راجع به فروع دين اگر فرعى از فروع دين را منكر باشد اين شهاتش قبول است ديگر هر چه مىخواهد باشد هر فرعى از فروع دين مىخواهد باشد.
مرحوم صاحب جواهر اين حرف را مىخواهد درست بكند با يك چيزهايى كه به مقام شامخ صاحب جواهر نمىخورد حالا آن كه حرف ماست حرف مرحوم شهيد را نقل بكنيم. مرحوم صاحب جواهر مىفرمايد هذا و لكن فى المسالك و المراد بالاصول التى ترد شهادة المخالف فيها اصول مسائل التوحيد و العدل و النبوة و الامامه و المعاد كه در متن فقه آمده كل مخالف فى شىء من اصول العقايد يعنى آن پنج تا كه به آن مىگوييم اصول دين به آن مىگوييم اصول مذهب يعنى توحيد و عدل و نبوت و امامت و معاد اما به عبارت مرحوم محقق نمىخورد اما شهيد توجيه مىكند مىگويد مراد آن اصول دين است كه بخواهيم اين حرف را بزنيم ايراد بزرگى هست اين ديگر مربوط به شهادت نيست مربوط به كفر است مربوط به سنىگرى مىشود اگر عدل و امامت را قبول نداشته باشد خب در زمره سنى هاست اگر توحيد و نبوت و معاد را قبول نداشته باشد از زمره كفار است اين ديگر تردد شهادته معنا ندارد. لذا بايد ببريمش غير از اصول دين يعنى علاوه بر اصول دين اگر يكى از اعتقادات شيعه را كسى قبول نداشته باشد اين ديگر شهادتش قبول نيست. اما مرحوم صاحب مسالك مىخواهند توجيه كنند توجيه كلام محقق مىگويند مرادشان همه عقايد نيست حالا عبارت مسالك را ببينيد و المراد بالاصول التى تردّ شهادة المخالف فيهااصول مسائل التوحيد و العدل و النبوة و الامامة و المعاد و اما فروعها يعنى 5 تا اصل فروعى بار بر آن است كه آنها هم از اعتقادات است مثلاً اين كه قرآن تحريف نشده اين كه پروردگار عالم جسم نيست اين كه جبرى در كار ما نيست يا نبوت پيامبر اكرم معصوم است يا معاد جسمانى است اينها را اسم آن را مىگويند فروع اعقتادات يعنى اصل اعتقادات توحيد و عدل و نبوت امامت معاد اينها يك فروعى هم دارند كه 4030 تا فرع است بار بر اينهاست مىفرمايند و اما فروعها من المعانى و الاحوال و غيرهما من فروع علم الكلام فلا يقدح الخلاف فيها اين را نمىشود ما بگوييم تردّ شهادته اگر منكر باشد تردّ شهادته نيست بلكه اگراصل دين پنج گانه را قبول داشته باشد شهادتش قبول است فلا يقدح الخلاف فيها آن وقت علتى كه ايشان مىآورد مىگويد لانها مباحث ظنية و الاختلاف فيها بين علماء الفرقة كثير شهير. خب مباحث ظنى نه، اين را نمىشود گفت اين را اشكال كرده مرحوم مقدس اردبيلى مرحوم صاحب جواهر و ديگران به ايشان گفتهاند نگو ظنى براى اين كه اگر اعتقادات است كه ديگر ظنى معنا ندارد مثلاً مثل عصمت پيامبر اكرم اين كه ظنى ديگر معنا ندارد بايد بگوييم قطعى، اعتقادات يعنى يقينى و اين جاهل به جهل مركب است و يكى از اعتقادات را قبول ندارد لذا اين كلمه ظنى در كلمات ايشان خوب نيست اماآن حرف بعدى حرف خوبى است مىفرمايد كه ما در علم كلام مثل علم فقه اختلاف خيلى داريم حالا قاضى بخواهد كه آن كسانى كه اختلاف است ولو قولشان شاذ است بگويد شهادتش قبول نيست نمىشود براى اين كه اين اختلاف در ميان علماء همين طور كه در فروع زياد است در اصول هم زياد است مىفرمايد كه لانها مباحث ظنية مرادشان لانها مباحث يقينيه، ظنيه شايد اشتباه شده براى اين كه مقدس اردبيلى و محقق كركى و صاحب جواهر مىتازند به ايشان كه چرا مىگوييد لانها مباحث ظنيه؟ بگو مباحث قطعيه، حالا بگوييد مباحث قطعيه.
اما حرف بعدش و الاختلاف فيها بين علماء الفرقة الواحدة كثير شهير و قد عدّ بعض العلماء جملة مما وقع الخلاف فيه بين العلماء آنوقت مىفرمايد منها بين المرتضى و شيخه المفيد فبلغ نحواً من مأة مسئلة فضلاً عن غيرهما. پس بنابراين همين طور كه در علم فقه اختلاف هست شما مىگوييد كه به عدالت ضربه نمىزند در مسائل اعتقادى هم اختلاف زياد است و نبايد بگوييم كه به عدالت ضربه مىزند به اسلام ضربه مىزند و خود صاحب جواهر در آخر كار سهوالنبى از مرحوم صدوق رامى آورد جلو و مىفرمايد خب اين يك اعتقاد است كه مرحوم صدوق گفته و حالا مىشود بگوييم كه ترد شهادته؟ يا مثلاً در خصوصيات معاد خيلى حرف هست در خصوصيات قرآن خيلى حرف هست خب مثلاً مثل اخبارىها آن هم اخبارىها از نظر سواد سوادشان خوب نيست اما از نظر تقوى غالباً خيلى بالا هستند مثلاً اخبارىها را كه مىشمارند يكى مرحوم صدوق است يكى مرحوم كلينى است يك مرحوم صاحب وسايل است يكى مرحوم صاحب حدائق مرحوم بحرانى است اينها را مىگويند اخبارى. حالا اين اخبارىها قائل به تحريف قرآن هستند يعنى يك چيز بالبداهه پيش ما را آنها منكر شدهاند كه حتى رسيد به آنجا يك كار خيلى بدى از يك آدم خيلى خوبى سر زد بنام فصل الخطاب اين استاد مرحوم محدث قمى مرحوم نورى در ميان علماء خيلى جاه و مقام دارد صاحب مستدرك الوسايل راستى از نظر شاگرهايشان ايشان يك تسلط كاملى بر روايات اهل بيت داشتند علاوه بر اين تقوى خيلى بالا بود اما بالاخره يك انگليسى ايشان را گول زد هى رفت و آمد به عنوان طلبه نق نق كرد روايات تحريف قرآن را جمع كرده بود آورد پيش ايشان، ايشان يك كتاب نوشت به نام فصل الخطاب يعنى قرآن تحريف شده حتى رسيد به اينجا در كتاب فصل الخطاب كه مرحوم آشتيانى در حاشيه بر فرائد بعضى از سوره هايش را آورده يك سوره هايى در ولايت بوده مىگويد اين سورهها در زمان عمر حذف شد از قرآن و لذا قرآن تحريف شده از همين جهت هم مىگويند اصلاً قرآن حجت نيست آن كه حجت است روايات اهل بيت است حالا ما بخواهيم بگوييم اين اخبارىها با اين تقوايشان اينها تردّ شهادتهم! نمىشود كه گفت حرفشان خيلى بى ربط است اما خودشان خيلى با ربط هستند معمولاً اخبارىها از نظر تقوى خيلى بالا هستند لذا مرحوم شهيد به مرحوم محقق مىگويد آقا نمىشود اين را گفت كه ما بگوييم هر كسى فرعى از اصول دين را كه از آن 5 تا نيست اگر منكر بشود اين مىشود يا كافر يا سنى پس ترد شهادته خب عرض خوبى است ديگر حرف مرحوم شهيد حرف خوبى است لذا وجهى ندارد بر اين كه اگركسى اعتقادى از اعتقادات را نه اصول دين را آن فروعاتى كه در علم كلام داريم اگركسى منكرباشد ما بخواهيم بگوييم كه تردّ شهادته اين درست نيست پس حرف مرحوم محقق را اين جور درستش بكنيم بگوييم مرادش اصول دين است.
گفتم ديروز صدوق «رضوان اللَّه تعالى عليه» بعد از 600 سال بدن مباركشتر و تازه در همين ايران ما در شهررى پيدا شد. الان اعتقاد شيعه اين است هميشه بوده است اعتقادنا اين كه اين قرآن يك كلمه نه زياد نه كم يك مواظبت كامل از ائمه طاهرين و اصحاب سينه به سينه رسيده است به ما و اين قرآن نه يك كلمه زياد دارد نه يك كلمه كم دارد حتى من عقيده بالاتر از اين دارم آنها مىگويند اعراب نبوده ممكن است از نظر اعراب اختلاف باشد من مىگويم نه آن زمان اعراب هم بوده و اين يك تهمت است كه مىگويند آن زمان اعراب نبوده آن زمان اعراب هم بوده خط كوفى اعراب هم داشته و همين عليهُ اللَّه فيهى و امثال اينها را خدا به پيامبر گفته پيامبر به كتّاب وحى من جمله اميرالمؤمنين گفتهاند و اين چيزهايى كه خلاف ادبيت است به حسب ظاهر به حسب ظاهر كه ما نمىفهميم گفتهاند كه بخوان عليهُ اللَّه من حتى راجع به اعرابش هم مىگويم ولى معمولاً آقايان چون قبول ندارند كه در آن زمان اعراب بوده مىگويند كه از نظر اعرابى ممكن است يك كم وزيادى شده باشد اما ازنظر كلمهاى و جملهاى مسلم نه يك كلمه زياد نه يك كلمه كم و اين يك اجماع مسلمى در ميان فقهاء در ميان متأخرين مخصوصاً ديگر در زمان ما يك امر ضرورى و بديهى شده تحريف نيست حالا يك كسى اشتباه كرد بى سوادى كرد روايات تحريف را كه ما در باب تحريف در اصول روايات را آورديم و رواياتى كه دلالت بر تحريف هم باشد بسيار كم است اما مرحوم محقق نورى شد يك كتاب نوشت بنام تحريف قرآن داد به آن انگليسى كه خيلى خوشحال شد آن چند سال پول مىگرفت از انگليسىها به عنوان يك طلبه طلبه مقدس طلبه با سواد ديد كه بزرگان را مثلاً مثل ميرزاى بزرگ و ميرزاى كوچك را كه نمىشود گول زد ديد مرحوم نورى را مىشود گول زد با رفاقت فصل الطخاب را روى دستش گذاشت بعد هم مرحوم محدث نورى ديد عجب اشتباه بزرگى! توبه كرد بارها و بارها در ميان مردم در ميان خواص در ميان عوام و هر چه توانست اين كتاب را ضبط بكند ضبط كرد و دفن كرد اما بالاخره انگليسها كار خودشان را كردند حالا ما بگوييم كه تردّ شهادته! مرحوم شهيد مىفرمايند نمىشود گفت اين را، پس اين حرف مرحوم محقق كليش اين كه هر منكر اعتقادات باشد اين ترد شهادته نمىشود.
لذا يك قاعده كلى اين جور درست مىكنيم كه در اعتقادات هر كجا برنگردد به ضرورى دين، يا به ضرورى تشيع اين نه اين كه شهادتش قبول مىشود عادل هم هست مثلاً مثل شيخيه مثل بعضى از حرفهاى صوفيه، مثل بعضى حرفهاى امروز معلم بى ادب، استاد بى ادب سر كلاس و بالاخره راه مىافتند اين طرف و آن طرف يك حرفهايى كه مخالف ضرورى اسلام است خب معلم است اين اصلاً كافر است چون كه برمى گردد به اصول دين در اين جهت مىگوييم كسى كه يك ضرورى از ضروريات را منكر باشد نه تنها تردد شهادته بلكه كافر است. آن حرف ديگر مىشود آن ديگر مربوط به اصول دين و فروع دين نمىشود در فروع دين هم اگر ضرورى باشد يك كسى نمار را منكر باشد يك كسى خاتميت را منكر باشد بعضى اوقات انسان من چند شب قبل اين حرفهاى اين مردك را كه تازه از زندان نجاتش دادند و رها كرد و رفت اروپا حالا يك كهنه چين شده براى اروپا از اين دِه به آن دِه چه چيزى دارى؟ كهنه چين مىگويد سوزن دارم مهره دارم و اينها اين آقا هم مىگويد من چيز دارم چيزم اين كه اين جمهورى اسلامى محورش ولايت فقيه است اين درست نيست خب پس طورى نيست آزادى بايد باشد زنها حجاب دارند اين درست نيست اين هم باز طورى نيست كم كم در جاهاى حساس كه آمريكا خيلى خوشش بيايد مىگويد كه اصلاً قرآن و پيامبر و همه مال 1400 سال قبل است حالا معنا ندارد ما قرآن سرمشقمان باشد اسلام هم دينمان باشد من همان وقت كه مطالعه كردم گفتم اى كاش در زندان مرده بودى چقدر عالى بود اقلاً وزر و وبال به اينجا نرسيده بود بعضى اوقات انصافاً مرگ براى كافر يك شربت است براى ما هم همين طور است بعضى اوقات مرگ براى ما راستى شربت است آدم مثلاً 60 سال وزر و وبال در سهم امام در كار آخوندى و حالا اين 60 سال باشد يا 100 سال خب مسلم 60 ساله بميرد خيلى خوب است حضرت امام بارها اين جمله امام سجادعليه السلام را براى ما مىخواندند خودشان هم گريه مىكردند و مىفرمودند كه راستى اين جورى است اللهم ان كان عمرى مرتعا للشيطان فاقبضنى اليك سريعاً امام سجادعليه السلام در صحيفه سجاديه مىگويد خدايا اگر بناست عمر من چراگاه شيطان باشد هر چه زودتر بميرم بهتر خب اين كسى كه ضرورى دين را منكر باشد برمى گردد به انكار آن 5 تا ديگر اصلاً كافر است نجس است ديگر چه برسد ما بخواهيم شهادتش را قبول بكنيم. بنابراين اين فرمايش مرحوم شهيد خيلى فرمايش خوبى است الا اين كه عرض كردم مرحوم شهيد توجيه مىكند اين توجيه را هم اگرانسان بتواند قبول بكند خيلى خوب است كه بگوييم مراد محقق كه مىگويد كل مخالف فى شىء من اصول العقائد ترد شهادته سواء استند فى ذلك الى التقليد او الى الاجتهاد مرادش اين اعتقادات در مقابل فروع دين نيست اعتقادات يعنى اصول دين خب آن وقت خوب مىشود عبارت خوب مىشود اما اشكال باز به مرحوم محقق هست اين ترد شهادته ديگر نگو ترد شهادته بگو كه كل مخالف فى شىء من اصول العقائد فهو كافر نبايد بگوييد تردّ شهادته.
اما على كل حال اين حرف مرحوم صاحب مسالك براى توجيه كردن حرف مرحوم محقق حرف خوبى است بعد مىفرمايند يك دفعه مثلاً اميرالمؤمنين را دوست دارد يك اشعارى مىخواند و يك حرفهايى مىزند و اين حرفهايش را ما قبول نداريم حالا بخواهيم بگوييم كافر است خب نگفتند كافر است اما يك دفعه راستى ضرورى دين را قبول ندارد مىشود على اللهى على را راستى خدا مىداند خب مسلم نجس است هر كسى كه يك ضرورى از ضروريات را منكر باشد در اين كه كافر است نجس است خلافى در مسئله نيست بعضى گفتهاند خود موضوعيت دارد كه مشهور هم هست ما مىگوييم خود موضوعيت ندارد بايد برگردد به يكى از اصول دين ومثلاً نماز را منكر است برمى گردد به اين كه قرآن را منكر است خاتميت را منكر است برمى گردد به اين كه قرآن درست نيست پيامبر درست نيست بايد برگردد به آنجا و بالاخره يك كسى را نداريم كه بگويد كسى كه يك ضرورى از ضروريات را منكر باشد اما باز هم بشود دختر به او داد بشود دختر از او گرفت بله راجع به سنىها صحبت كردم سابقاً و گفتم به حسب واقع و نفس الامر سنىها كافر هستند روايات فراوانى هم داريم صاحب جواهر هم خيلى پافشارى روى آن داشت اما براى قضيه وحدت ائمه طاهرين فرمودهاند پاك هستند براى معاشرت براى اين كه اگر مثلاً سنى كافر باشد هيچ كس ديگر نمىتواند مكه برود براى خاطر اين حفظ ظواهر براى اين كه اينها با هم هستند تو هم هستند و بايد اين وحدت حفظ بماند گفتهاند اين كه تمام احكام اسلام بر آنها بار است حتى مىتوانى دختر از او بگيرى دختر به او بدهى. اين يك مسئله ديگر مىشود عنوان ثانوى مىشود، نه عنوان اولى. به عنوان اولى اگر كسى يك ضرورى از ضروريات تشيع را منكر باشد نجس است كافر است.
بعد مىفرمايند كه والمراد بالفروع اين اصول بود مرحوم شهيد مىفرمايد هذه كله فى الاصول و المراد بالفروع التى لا تقدح فيها المخالفة مسائل الشرعية الفرعية لا تقدح به اين كه )فيها يعنى به شهادت( نتواند شهادت بدهد ضرر به عدالتش بزند مىفرمايد كه اين درست است چرا؟ لانها مسائل اجتهادية و لان الاصول التى تبنى عليها من الكتاب و السنة كلها ظنية خيلى حرف سنگينى است از مرحوم شهيد كه فقه ما روى كتاب و سنت است كتاب و سنت هر دو ظنى است يكى ظنى الدلاله است يكى ظنى السند پس بنابراين چون كه ظنى است اگر كسى منكر فرعى از فروع دين باشد طورى نيست خب اولاً اين كه كلها ظنية خيلى اين جورى نيست راستى اين مجتهدين همه شما كه مثلاً مجتهد هستيد خب مىگوييد هذه ما ادى اليه ظنى و كل ما ادّى اليه ظنى فهو يقينى فهو حكم اللَّه اگر نباشد كه در رسالهاش نمىتواند بنويسد لذا آن ظنى آنجايش حرف خوبى نيست اين ظنى اينجايش باز هم حرف خوبى نيست و اين جور هم نيست كه قرآن همهاش ظنى الدلاله باشد قطعى الدلاله در قرآن زياد است در روايات اهل بيت قطعى الصدور وقتى استفاضه مىشود تواتر اجمالى مىشود نه يك روايت است اما ازنظر دلالت ظهور به حدّ اطمينان است خب قطعى مىشود. بنابراين اين فرمايش مرحوم اين هم كه مىخواهند بگويند همه ظنى است نه. خب بله ظنى داريم يقينى هم داريم اعتقادات هم همين طور است ظنى داريم يقينى هم داريم اگر مثلاً يك اعتقادى بعضى اعتقادات اين جور است كه از روايات استفاده مىشود و ضرورى در دين شيعه نيست اعتقادى است اما ضرورى در دين شيعه نيست خب نمىتوانيم بگوييم تردّ شهادته بحث ناقص است و وقت گذشت اگر اجازه بدهيد شنبه روى آن حرف بزنيم خوب است اگر نه برويم سر مسئله دوم انشاءاللَّه.
وصلى اللَّه على محمد و آل محمد