درس خارج فقه شهادات حضرت آیت الله مظاهری
85/08/09
كتاب الشهادات
جلسه:37
اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم. رب اشرح لى صدرى و يسر لى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
فرموده بودند كه دشمن ولو عادل باشد نمىتواند عليه دشمن شهادت بدهد و تمسك كرده بودند به روايات باب 30 كه يكى از رواياتش را خواندم و قبلاً هم روايات را خوانده بودم اما باز روايت را بخوانيم.
روايت 5 از باب 30: محمد بن على بن الحسين باسناده عن عبيداللَّه ابن على بن الحلبى معلوم است سند خيلى خوب است قال سئل ابوعبداللَّهعليه السلام عما يرد من الشهود فقال الظنين و المتهم و الخصم كه باز مجبوريم اين خصم در اين جا را ذكر خاص بعد از عام بگوييم و الا آن ظنين و متهم شاملش مىشود و به خصوص خصم را پهلوى متهم آورده براى تاكيد مطلب اين كه دشمن نمىتواند عليه دشمن شهادت بدهد.
روايت 6: احمد بن محمد بن عيسى فى نوادره عن محمد بن مسلم عن ابى جعفرعليه السلام سابقاً گفتم كه سند بسيار خوب است و مثل مرحوم ابن وليد و مرحوم صدوق و مرحوم ابى داوود كه از قدماء هستند و اهل رجال اينها نوادر را تصحيحش كردهاند اينجا هم گفته لم تجز شهادة الصبى و لا خصم و لا متهم و لا ظنين خب روايتها سنداً خوب است دلالة خوب است اين كه خصم نمىتواند عليه خصم شهادت بدهد. البته اينجا له ندارد ديگر آن را به وضوح باقى مىگذاريم براى اينكه اگر له شهادت بدهد آن متهم نيست و آن ظاهراً اشكال ندارد لذا عليهاش نمىتواند شهادت بدهد مرحوم محقق و همچنين ديگران مىفرمايند كه فرقى هم نمىكند اين خصم اين عادل باشد به واسطه آن شهادتى كه مىدهد بايد هم عادل باشد و الا اگرعادل نباشد كه شهادتش پذيرفته نمىشود پس بنابراين آنجا كه عادل است و شهادت مىدهد بر عليه براى خاطر اتهامش لم تجز شهادته.
دو تا اشكال در مسئله هست اگراين دو تا اشكال را شما بتوانيد درستش بكنيد خب ديگر قول مشهور است و فرمودهاند دشمن عليه دشمن نمىتواند شهادت بدهد يك اشكال كبروى داريم يك اشكال صغروى داريم.
اشكال كبروى روايات باب 30 را ما حمل بر تقيه كرديم و گفتيم كه متهم من حيث هو متهم مرحوم شهيد و مرحوم فاضل اصفهانى فاضل هندى و مرحوم صاحب جواهر گفتهاند اتهام من حيث هو اتهام دخالت ندارد اجماعاً، بنابراين عليه اين روايات باب 30 اجماع هست ولى عمده اين كه اين روايات باب 30 را گفتم حمل بر تقيه مىشود حالا على كل حال يا براى خاطر اعراض اصحاب يا براى خاطر اين حرفى كه عامه دارند متهم پذيرفته نمىشود شهادتش و گفتم از سقيفه بنى ساعده گرفته شده آنها شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام و فضه خادمه و اسماء بنت عميس را قبول نكردند براى خاطراين كه وابسته به حضرت زهراعليها السلام بودند لذا از نظر كبرى دليلى بر اين كه شهادت خصم پذيرفته نمىشود نداريم.
از نظر صغروى هم 95 درصد آنجا كه دشمنى باشد اينها عادل نيستند.
از نظر صغروى هم اشكال هست و آن اين است كه دو نفر دشمن با هم خب اينها 95 درصد عادل نيستند حالا لااقل همين قهر بودن با يك ديگر كينه داشتن با يك ديگر خب اينها از عدالت مىافتد بنابراين مسلمان با مسلمان حق ندارد قهر باشد حتى قرآن راجع به كافر هم مىگويد كه اگركافر بد جنس نباشد مثل آمريكا نباشد قرآن مىگويد كه نه لاينها كم اللَّه عن الذين لم يقاتلوكم و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروّهم و تقسطوا اليهم بعد مىفرمايد انما ينهاكم اللَّه عن الذين يقاتلوكم و يخرجوكم من دياركم ان تبروا اصلاً مسلمان نمىشود كينه توز باشد مگر دشمن خدا باشد يعنى كافر حربى باشد سقيفه بنى ساعده باشد و آن حرف ديگرى است خب معلوم است كه تبرّى و تولى داريم و ما بايد دشمنان اهل بيت را دشمن بداريم شكى نيست اما حالا اگر دشمن اهل بيت نيستند خب قرآن مىگويد كه با اينها البته بايد مواظب باشيم كلاه سر ما نرود اما با اينها رفت و آمد كردن با اينها رفاقت كردن مخصوصا اين كه بتوانيم بياوريمشان تمايل به اسلام قرآن مىگويد طورى نيست. حالا راجع به كفارش مرحوم محقق استثناء مىكند مىگويد اگرمسلمان بخواهد عليه كافر شهادت بدهد كه اسمش را مىگذاريم عدوات دينى طورى نيست همين جا اشكال داريم به مرحوم محقق كه آقا عداوت دينى يعنى چه؟ اگر مرادتان يعنى كافر حربى خب حالا، ولى اگركافر حربى نباشد چرا اين آقا نتواند شهادت بدهد و شهادت مىدهد عليه كافرى در بازار مثلاً آن وقتها يهودىها بودند نصرانيها بودند حالا هم ظاهراً هستند مخصوصاً زردتشتىها بودند. ولى حالا اينجا آنكه مهم است اين است كه دو تا مسلمان آيا مىتوانند با هم قهر باشند مىتواننند با هم كينه داشته باشند؟ نه. عجب اينجاست كه خود محقق اگر يادتان باشد مىفرمودند كه الحسد معصية و الاظهار به قادح للعدالة بعد مىفرمودند البغضة معصية و الاظهار به قادح للعداله بنابراين دو تا مسلمان اگر نمىتواند عليه يك ديگر شهادت بدهد چون دشمن هستند براى خاطر اين كه عادل نيستند و يك جا پيدا كنيم كه اينها دشمن باشند اما عادل هم باشند چه جور مىشود؟ چه جور فرضش را بكنيم.
خود مرحوم محقق اينجا يك جمله دارند اين جمله را چكارش بكنيم؟ ايشان مىفرمايند علامت دشمن اين است كه خوشش بيايد از اين كه مصيبتى سر او بيايد بدش بيايد از اين كه يك خوشحالى به او رسيده باشد به اين مىگوييم دشمن خب مىگوييم با اظهار يا بدون اظهار؟ يك دفعه اظهار مىكند اين جور مثلاً مىگفت كه در بازار مغازه يكى را زده بودند حسابى همه مغازهاش را شاگرد همسايه آمد در مغازه را باز كند تا اربابش بيايد ديد كه مردم جمع شدهاند و مغازه همسايه به طور كلى نابود شده همان جا تلفن كرد به آن اربابش كه دشمن او بود همكار بودند ديگر، همكار معمولاً دشمن هستند گفت كه يك خبر خوش، گفت چه؟ گفت بايد جايزه به من بدهى گفت مىدهم گفت چه؟ گفت مغازه همسايه را دزد آمده همهاش را برده گفت الحمدللَّه خب مرحوم محقق مىگويند كه اين علامت دشمنى است حالا اين عادل است؟ يا علامت فسق است لذا يك جا پيدا كنيم از نظر صغراى مسئله كه دشمن عادل نمىتواند عليه ديگرى شهادت بدهد براى اتهام، اصلاً اگر راستى كينه توز باشد و حرف مرحوم محقق هم باشد كه مىفرمايند كه علامت دشمنى هم اين است مىخواهند اظهار درست بكنند ديگر كه خوشش بيايد از اين كه مصيبتى بر سر او مىآيد بدش بيايد از اين كه يك خوشى بر سر او آمد مرحوم محقق مىگويند اگر اين باشد چون متهم است نمىتواند عليهاش شهادت بدهد مىگوييم كه نمىتواند اما چون ظالم است، چون فاسق است نه اين كه چون متهم است، چون فاسق است نمىتواند مرحوم محقق مىگويد اگراظهار بكند.
لذا اگراظهار نكند سابقاً صحبت كرديم از نظر ما صفات رذيله چون از اوجب واجبات است رفع آنها و اين واجب را از بين برده فاسق است مرحوم محقق ظاهراً همين را مىگويند. سابقاً اگر يادتان باشد مرحوم محقق فرمودند الحسد و البغضة للمؤمن معصية و الاظهار به قادح للعدالة كه من گفتم از حرف مرحوم محقق فهميده مىشود كه رفع صفات رذيله اين واجب است اگرنكرد معصيت كرده اما حسد و بغضه را چرا ايشان استثناء مىكنند؟ براى خاطر اين است كه روايات استثناء مىكند براى اين كه رفع مالا يعلمون مىگويد رفع مؤاخذة الحسد ما لم يظهر بلسانه مرحوم محقق تمسك به آن روايت مىكند اما مثل مرحوم آخوند در كفايه و خيلىها اينها مىگويند نه تادر كمون ذات است اين معصيت نيست وقتى اظهار بكند آن وقت مىشود معصيت الا حسد خب حالا مىگوييم اين حرف مرحوم محقق كه مىفرمايند علامت دشمنى اين است خوشش بيايد از اين كه مصيبتى بر سرهمكارش آمده بدش بيايد از اين كه يك دخلى براى همسايه امروز پيدا شده خب اين مسرّت آيا در كمون ذات؟اين كه علامت نيست بايد بيايد در خارج وقتى بيايد در خارج مىشود فاسق و يك جا پيدا كنيم كه اين جور نباشد خيلى كم است بايد روايات را حمل بر فرد نادر بكنيم بگوييم كه آنجاها كه عادل است دشمنى ضرر به عدالتش نمىزند آن وقت اتهام من حيث هو اتهام است و در حالى كه عادل است اما شهادتش قبول نيست مىشود حمل بر فرد نادر ولى از نظر ما حمل بر فرد نادر هم نيست براى اين كه مسلم است دو تا مسلمان اگرقهر بكنند خب مرحوم كلينى روايات را نقل مىكند مىفرمايند كه روز اول طورى نيست يعنى گناه نيست روز دوم طورى نيست كوچكتر بايد برود اگرنه بزرگتر بايد برود و روز سوم اگر هيچ كدام نرفتند از ربقه اسلام بيرون هستند و اگر كوچكتر نرفت، بزرگتر. حالا بزرگتر يك دفعه از نظر سنى يك دفعه از نظر شخصيت و حق ندارند دو تا مسلمان با هم قهر باشند لذا خود عداوت اگر لازمهاى نداشته باشد كه 95 درصد لازم دارد كه همين حرف مرحوم محقق مىگويند مسرّت و اين اگر نه خود اين گناه است اگر هم بفرماييد گناه صغيره است تكرار است وقتى تكرار شد يعنى روز اول دوم سوم دهم اينها با هم دشمن هستند خب اين اصرار بر صغائر است و اصرار بر صغائر مىشود كبيره از عدالت مىاندازدش و نداريم يك جا كه اين دشمن باشد اما ساكت باشد حالا بفرماييد داريم يك جا خب مىشود نادر، حمل بر فرد نادر، ولى بفرماييد حمل بر فرد نادر هم نه مىگوييم خود عداوت معصيت است گناه كبيره است اصرار بر معصيت است گناه كبيره است لذا خصم منحيث انه خصم براى اين كه ظالم است و عادل نيست نمىتواند شهادت بدهد. مرحوم محقق معنا مىكند عداوت را مىگويد خوشش بيايد اگر همكارش وربشكند بدش بيايد اگر همكارش سرش شلوغ باشد به قول مرحوم آيت اللَّه آقاى نجفى مىگفت شترش در خانه خود ما خوابيده خود ما طلبهها ديگر خود ما آقايان. خوشش بيايد از اين كه ببيند يك آقايى در اثر اتهامها شكست خورده در ميان مردم، بدش بيايد اين كه ببيند يك آقا گل كرده خب اين را مرحوم محقق مىفرمايند اين علامت دشمنى است و بنابراين متهم است وقتى متهم شد عليه آن نمىتواند شهادت بدهد مىگوييم كه خب نمىتواند براى چه نمىتواند؟ براى اين كه اتهام است يا براى اين كه فاسق است؟ اگر يسرّ بمسائة اخيه و يسوء بسرور اخيه خب اين خود معصيت است اگر اظهار نكند از نظر ما معصيت است از نظر مشهوركه گفتهاند اظهار بايد باشد صفات رذيله وقتى گناه است كه اظهار رويش باشد مىگوييم اين حرف مرحوم محقق اظهار است وقتى اظهار شد مىشود معصيت وقتى معصيت شد مىشود فاسق وقتى فاسق شد شهادتش قبول نمىشود براى اين كه فاسق است حالا اگر مرحوم محقق مىخواهند درستش بكنند يا مشهور مىخواهند درست بكنند بايد يك جا را پيدا بكنند در حالى كه دشمن است اما عادل هم هست آن وقت اينجا را بگويند اگر بخواهد شهادت بدهد نمىتواند شهادت بدهد فرد مىشود فرد نادر روايات را بخواهيم حمل بر فرد نادر كنيم نمىشود. ما مىگوييم در روايات كينه آمده در روايات قهر آمده اظهار نيامده حالا شما بفرماييد اظهار ما مىگوييم اظهار و روى اظهار مرحوم محقق داريم حرف مىزنيم مىگوييم اگراظهار كرد فاسق است وقتى فاسق است نمىتواند شهادت بدهد يك جا پيدا كنيد كه دشمنى اش را اظهار بكند با مسلمان، برادر مسلمانش است غيبت كردن پشت سرش حرام است تهمت زدن به او حرام است يك چنين چيزى برادرش است اما كينه اين برادر در دلش است و اظهار هم مىكند كه اين آدم بى خودى است من هم دوستش ندارم اين مال من را خورده خب اينها همه مىشود فسق، كجا مىشود پيدا كرد يك كسى دشمن كسى باشد اظهار هم بكند اما باز هم از عدالت نيفتد.
مرحوم محققو مشهور مىفرمايند از چيزهايى كه مانع شهادت است عداوت دنيوى است اگر عداوت اخروى باشد طورى نيست عداوت مثل مسلمان و كافر حالا آن را گفتيم اشكال ندارد ولى حالا مىگويد از چيزهايى كه نمىشود صاحبش شهادت بدهد عداوت دنيوى است در حالى كه عادل است اما چون عداوت دارد با ديگرى نمىتواند شهادت بدهد چرا؟ للاتهام براى اين كه معمولاً حس انتقام جويى گل مىكند عليهاش شهادت مىدهد لذا سؤال ما اينجاست كه اين حس انتقامجويى او گل مىكنند و عليهاش شهادت مىدهد از عدالت مىافتد يا نه؟ خود اين قهر و طهر آيا حرام است يا نه؟ آيا صفات كامنه در نفس يعنى كينه توزى حرام است يا نه؟ آيا اظهار به آن صفات رذيله حرام است يا نه؟ خب همه اينها بايد بگوييم حرام است وقتى حرام شد اين آقا از عدالت مىافتد و در روايات اگر آمده كه خصم نمىتواند و پهلوى متهم هم آمده براى اين كه از عدالت افتاده چون عادل نيست نمىتواند شهادت بدهد. حالا اگر مىخواهيد درست بكنيد بايد يك فرد مشهور نه يك فرد نادرى شهرتى درست بكنيد يا لااقل نيمه شهرتى درست بكنيد دو نفر با هم قهر هستند طهر هستند از عدالت نمىافتند كجا مىشود پيدا كرد؟
حالا بفرماييد كينهاش حرام نباشد اظهار به آن حرام است اجماعاً الا اين كه او را فاسق بداند واجب الغيبة بداند به قول مرحوم حاج شيخ فرموده بودند به طلبهها نگوييد غيبت نكنيد براى اين كه تفسيق مىكند اصرار نكنيد براى اين كه تكفير مىكند يك دفعه اين جورى است خيلى خوب آن طرف واجب الغيبة است اين غيبتش را مىكند اما فرض مسئله ما كه اين نيست آن مىشود عداوت اخروى و عداوت اخروى را بگوييد طورى نيست.
عداوت دنيا براى خاطر دنيا خوشحال است از اين كه همكارش ورشكسته است درب مغازهاش بسته است همان مثال مشهور مىگويند مثلا نصير الدين پسرش مرده بود مىآمد سر قبرش گريه مىكرد يك لگد دو لگد هم به قبر مىزد مىگفتند چرا اين جور؟ مىگفت اما گريه مىكنم پسرم مرده اما لگد به قبرش مىزنم همكارم مرده همكارم بوده اين جورى پيدا بكنيد يك جا لگد به قبرش نزند راستى اين عادل باشد در حالى كه دشمن يك مسلمانى است كه غيبتش واجب نيست لازم نيست جايز نيست دشمنى دارد حالا مىخواهد عليه اين شهادت بدهد بگوييم نمىتواند چرا؟ للاتهام مىگويم كجا پيدا مىشود هر كجا پيدا بشود فاسق است براى خاطر فسقش است چون حس انتقامجويى خود همين از عدالت مىاندازدش.
بنابراين خلاصه حرف اين جور شد كه دشمن له دشمن كه معلوم است مىتواند شهادت بدهد. عليه دشمن هم مىتواند شهادت بدهد اگر عادل باشد اما كجا پيدا مىكنيم كه دو تا دشمن اينها عادل باشند؟ از همه چيز كه بگذريم حق ندارد مسلمان با مسلمانى قهر و طهر و عداوت داشته باشد حق ندارد مسلمانى پيدا بشود اظهار بكند به قول مرحوم محقق، وقتى همسايهاش ورشكست بگويد الحمدللَّه وقتى كه همسايهاش گرفت از نظر مشترى خودش را بخورد به شاگردش بگويد كه خب ما كه بهتر از او هستيم چرا اين جورى است؟ مىگفت يك كسى )اسمش را نمىآورم خدا رحمتش كند تكفيرش كردند( آمد رد بشود درس مرحوم آخوند را ديد گفت آقا امام زمان بيايد اين الاغ را پايين كند من را بالا كند گفت به او گفتم اگر آقا امام زمان آمد خودش بالا مىرود ترا هم پايين مىكند حالا راستى اين جورى نباشد ما كه نتوانستيم پيدا بكنيم بنابراين اگر اين جور باشد عداوت من حيث انه عداوت موجب دشمنى مىشود شهادتش قبول نيست براى خاطر فسقش نه براى خاطر اتهامش اتهام من حيث هو اتهام نمىتوانيم بگوييم اينجا دخالت دارد.
مسئله 7: كه همه كاسه و كوزهها را مىريزد به هم اين است كه مىفرمايند كه آيا پدر و پسر مىتوانند له هم عليه هم شهادت بدهند يا نه؟ مىگويند آرى. دو تا برادر له هم عليه هم مىتوانند شهادت بدهند يا نه؟ بله. همه خويشان پسر عمو و عمو، دايى با پسر دايى اينها مىتوانند عليه هم شهادت بدهند يا نه؟ آرى خب در حالى كه اتهام حسابى اينجا هست خب همان كه عادل است جلو اتهام را مىگيرد مسلم پيش اصحاب است روايت هم فراوان داريم لذا اين بحث هفتم همه بحثهاى قبلى را مىريزد به هم يعنى اتهام من حيث هو اتهام نمىتواند موجب بشود كه شهادتش قبول نشود.
روايات باب 26: روايت 1: محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى عن احمد بن محمد عن على بن الحكم عن ابى المعزى عن الحلبى روايت صحيح السند است سندش هم عالى است عن ابى عبداللَّهعليه السلام قال تجوز شهادة الولد لوالده و الوالد لولده و الاخ لاخيه خب اتهام هست گفته نه اين اتهام كه معمولاً مردم مىگويند بابا اين پدرش است دارد شهادت مىدهد يا پسرش است دارد شهادت مىدهد خب جوابش اين است كه عادل است وقتى عادل شد مىتواند شهادت بدهد اتهام هست و حضرت فرمودند كه شهادت مىشود داد.
روايت 2: و عنه عن احمد بن ابن محبوب عن هشام بن سالم عن عمار بن مروان روايت لااقل موثقه است يا مصححه است براى اين كه قبلش ابن محبوب است اگر عمار بن مروان در او حرف باشد كه من هيچ حرف در او ندارم حالا يا صحيحه يا مصححه يا موثقه روايت معتبر است قال سئلت اباعبداللَّهعليه السلام عن الرجل يشهد لابيه او الاب لابنه او الاخ لاخيه فقال لا بأس بذلك اذا كان خيراً اى اذا كان عادلاً اگر عادل باشد نسب نمىتواند مانع باشد.
روايت 3: و عن على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن حماد عن الحلبى عن ابى عبداللَّهعليه السلام قال سئلته عن شهادة الوالد لولده و الولد لوالده و الاخ لاخيه فقال تجوز.
روايت 4 هم همين است 5 هم همين است هر 5 تا روايتها صحيح السند است ظاهر الدلاله مىگويد مىشود. حالا فقط يك بحث مانده خيلى مشكل است و آن اين است كه مشهور در ميان فقهاء گفتهاند كه پسر له پدر مىتواند شهادت بدهد اما عليه پدر نمىتواند شهادت بدهد و يك شهرت خيلى بالايى هم هست در حالى كه نص قرآن شريف است كه مىگويد مىتواند شهادت بدهد كونوا شهداء للَّه ولو على انفسكم او الوالدين او الاقربين. از يك طرف شهرت خيلى بالاست كه فردا افرادش را مىخوانم. از يك طرف نص آيه اين است كه بايد شهادت بدهد عليه خودش عليه پدرش عليه خويش و قومهايش و ديگر فرق نمىكند اما مشهور گفتهاند شهادت نمىتواند بدهد اين را تقاضا دارم روى آن فكر بكنيد آيه شريفه را بخوانيد يعنى ببينيد آيه را هيچ كارش نمىشود كرد از آن طرف هم قول مشهور اينها غفلت از آيه كردهاند؟ نمىدانم چه جور شده.
وصلى اللَّه على محمد و آل محمد