< فهرست دروس

درس خارج  اصول  آیت الله مظاهری

88/08/25

بسم الله الرحمن الرحیم

  اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.

   بحث مفاهیم بحث ارزنده‌ای است انصافاً و شاید بگوئیم از اول مباحث الفاظ تا اینجا این بحث مفاهیم مهمتر از همه آنهاست و معمولاً این بحث‌های از مفاهیم به بعد چکش در فقه است بحث مفاهیم، بحث عام و خاص بحث مطلق و مقید اینها چکش برای آن کسی است که می‌خواهد کاربکند.

چند تا مقدمه در این بحث مفاهیم اول آمده مقدمه اول که دیروز صحبت کردم تعریف مفهوم بود مفهوم به چه می‌گویند؟ گفتم مفهوم به آن جمله‌ای می‌گویند که از جمله منطوق استفاده می‌شود که دیروز گفتم حکم غیر مذکور ملازم لحکم مذکور و یک جمله‌ای از جمله منطوق استفاده می‌شود جمله اولی را می‌گویند منطوق، جمله دوم را می‌گویند مفهوم حکم غیر ملازم لحکم مذکور بالمعنی الاعم که دیروز مثال می‌زدم مثلاً ان جائک زید فاکرمه ان لم یجئک زید فلاتکرمه یا لایجب اکرامه این دومی ملازم اولی است اولی می‌گوید اگر زید آمد اکرامش بکن دومی می‌گوید اگر نیامد واجب نیست اکرامش بکنی و دیروز می‌گفتم یک خصوصیتی در این حکم منطوق است حالا هر چه باشد بعد درباره‌اش صحبت می‌کنیم آن خصوصیت ما را می‌کشاند به آن ملزوم مثلاً اگر کسی بگوید که ان جائک زید فاکرمه این وضع شده برای آن خصوصیت تا می‌گویم ان جائک زید فاکرمه تبادر پیدا می‌کند به آن خصوصیت که آن خصوصیت ما را می برد روی لازم.

دیروز می‌گفتم که مشهو ر در میان بزرگان این است که این خصوصیت لازم بمعنی الاعم است تصور می‌کند شرط را تصور می‌کند جزا را نسبت بین بین را درست می‌کند با این ان جائکم زید فاکرمه آن وقت بعد از آنها یک چیزی به ذهن می‌آید این که ان لم یجئک فلایجب اکرامه آن خصوصیت ما را می‌برد به آن ملزوم آن لازم ما را می‌برد آن ملزوم.

من می‌گفتم که ممکن است کسی بگوید لازم بمعنی الاخص است یعنی تا تصور لازم بکند، ملزوم به ذهن می‌آید مثل همان در مفردات که لازم بمعنی الاخص است تا تصور حاتم بکند جود به نظر می‌آید اینجا هم این طور است تا تصور خصوصیت بکند تا تبادر بشود آن خصوصیت آن مفهوم به ذهن می‌آید می‌شود لازم بمعنی الاخص حالا لازم بمعنی الاخص که من می‌گویم یا لازم بمعنی الاعم که آقایان می‌فرمایند بالاخره این جور می‌شود که یک منطوقی داریم ملازم است با یک مفهومی آن منطوقی ثبوت عند الثبوت است آن ملازم ثبوت عند الثبوت نیست بعکس است نفی بعد از نفی است انتفاء بعد الانتفاء خب این معنای مفهوم است.

حرف دوم که در مسئله هست و این هم حرف مهمی است.

مقدمه دومی که باید توجه به آن داشته باشیم این هم خیلی مهم است این است که بحث مفهوم در این نیست که آیا مفهوم حجت است یا نه ؟ این بحث، بحث ضروری است مثل این که شما بگوئید منطوق حجت است یا نه؟ خب منطوق یعنی الفاظی که ظهور در معنایی دارد خب مفهوم هم همین است، مفهوم یعنی یک جمله‌ای که معنایی دارد.

لذا بحث مفاهیم این نیست که آیا مفاهیم حجت است یا نه؟ بحث اثباتی نمی‌کنیم بحث ثبوتی می‌کنیم.

لذا می‌گوئیم آیا این قضیه شرطیه مفهوم دارد یا نه؟ قضیه وصفیه آیا مفهوم دارد یا نه؟ جمله غایت دار آیا مفهوم دارد یا نه؟ جمله عدد دار آیا مفهوم دارد یا نه؟ همه بحث‌های مفاهیم این است، بحث ثبوتی است یعنی آیا مفهوم هست یا نه؟ و اما اگر بگوئیم مفهوم هست دیگر حجت یک امر ضروری می‌شود دیگر احتیاج نداریم بگوئیم حجت است یا نه، خب مسلم حجت است مثل منطوق است مثل دلالت است شما بحث دلالت که می‌کنید می‌گوئید که آیا این جمله دلالت دارد یا نه؟ اگر دلالت داشت دیگر معلوم است معنا هست بدون این که بخواهیم درباره‌اش چیزی حرف بزنیم و این باب مفاهیم از این باب است مثل باب منطوق است که اگر شک داشته باشیم در دلالت است. اما اگر دلالت تمام شد دیگر معنا یک امر ضروری می‌شود در دلالت مطابقی، دلالت تضمنی، دلالت التزامی دیگر با هم فرق نمی‌کند همین طور که مثلاً زید قائم را اگر بحث بکنیم، این جور بحث می‌کنیم این زید به چه معنا؟ قائم به چه معنا؟ حالا زید قائم را ترکیبش را فهمیدیم خب دیگر دال بر یک معنا ظهور است، خب معلوم است دیگر آن ظهور حجت است اگر بحث بکنیم در ظهور باز هم همین است آیا ظهور هست یا نه؟ اگر ظهور باشد دیگر معنا ندارد بگوئیم ظهور حجت است یا نه؟

بحث مفاهیم هم همین است برای این که مفاهیم هم از همان دیروز گفتم دلالت است دیگر دلالت مطابقی، دلالت تضمنی، دلالت التزامی بمعنی العام، بمعنی الخاص همه این‌ها دلالت است. از همین جهت هم بحث مفهوم مباحث الفاظ است چون بحث دلالت است آن وقت بحث می‌کنیم آیا قضیه شرطیه آن لازم را دارد یا نه؟ بعبارت دیگر قضیه شرطیه آیا دال بر مفهوم است یا نه؟ اگر گفتید دال بر مفهوم است دیگر معلوم است مفهوم مثل منطوق حجت است بلا اشکال، بحث دیگر ندارد، ندیدم هم کسی غیر از آن که من عرض کردم بفرماید فقط استاد بزرگوار ما آقای بروجردی توی درس اصرار داشتند که بحث مفهوم بحث اثباتی است نه ثبوتی بحث می‌کنیم آیا مفهوم حجت است یا نه؟ ولی علی الظاهر نمی‌شود ما این جور بحث بکنیم که مفهوم حجت است یا نه در خبر واحد این بحث را می‌شود کرد که آِا خبر واحد حجت است یا نه؟ یعنی قول ثقه آیا می‌تواند چیزی به ما بفهماند یا نه؟ خب آن کسانی که خبر ثقه را حجت می‌دانند می‌گویند بنای عقلا این است طبق گفته این آقا عمل بکن اگر ثقه باشد خب این می‌شود بحث اثباتی آن وقت هر چه این گفت حجت است دیگر مدلولها هر چه هست حجت است این را اسمش را می‌گذاریم بحث اثباتی اما در ما نحن فیه بخواهیم این جور بحث بکنیم بحث اثباتی که آیا مفهوم حجت است یا نه؟ خب مثل این است که آیا ظهور لفظ حجت است یا نه؟ خب معلوم است اگر ظهور بود حجت است اگر مفهوم بود حجت است پس در باب مفاهمی این جور بحث می‌کنیم آیا مفهوم هست تا حجت باشند یا اصلاً مفهومی در کار نیست؟ این هم مقدمه دوم.

مقدمه سوم که اصلاً باید بگوئیم نهاد و اساس این مفهوم را درست می‌کند این است در باب مفهوم که از لفظ استفاده می‌کنیم مثلاً گفت ان جائک زید فاکرمه این جور بحث می‌کنیم که این مجیئی زید آیا علت منحصره است یا نه؟ می‌دانیم علت است مجیئی زید علت است برای وجوب اکرام این را می‌دانیم علت هم هست علت تامه وقتی زید آمد حتماً باید اکرامش کرد شکی نیست اگر هم نیامد اکرامش واجب نیست این هم شکی نیست برای این که اذا انتفی الشرط، انتفی المشروط پس بحث مفهوم این نیست که ما بگوئیم که اگر زید آمد اکرامش کن اگر نیامد اکرامش نکن خب مسلم است زید وقتی بیاید علت تامه می‌شود برای وجوب اکرام وقتی هم نیاید اذا انتفی العله انتفی المعلول پس بحث این نیست بحث این است که آیا این زید مجیئی زید علت منحصره هست یا نه؟ آن کسی که می‌گوید مفهوم دارد، می‌گوید این علت منحصره هست هیچ چیز نمی‌تواند بجایش بنشیند و اگر چیزی را بخواهد بجایش بنشاند تناقض می‌شود مثلاً اذا خفی الجدران فقصر در روایات آمده وقتی که دیگر صدای اذان شنیده نشود دیگر نماز را باید شکسته خواند خب آن کسانی که می‌گویند مفهوم دارد این جور می‌گویند می‌گویند منطوق این است خفاء جذران قصر می‌آورد اگر هم خفاء جدران نباشد اذا انتفی العله انتفی المعلول قصد نیست نمازش را باید تمام بخواند اما آیا علت منحصره هست؟ هیچ چیز جایش نمی‌تواند بنشیند یا نه؟ آن وقت یک روایت دیگر می‌آید می‌گوید اذا خفی الجدران فقصر وقتی که خفاء دیوارها شد قصر آن به ما می‌گوید این علت منحصره نیست، فقط علت است.

لذا اگر خفاء جدران شد فقصر اگر خفاء اذان هم شد قصر هر دو هم 2 تا علت اند نه آن کاری به این دارد نه این کاری به آن دارد در حقیقت برمی‌گردد به این که مفهوم توی کار نیست وقتی مفهوم توی کار نباشد تعارضی توی کار نیست از همین جهت هم فقها معمولاً جمع کردند بین اذا خفی الجدران فقصر و اذا خفی الاذان فقصر به همین که هیچ کدام مفهوم ندارد کل واحد کاشف است از این که دیگری مفهوم ندارد منطوق است گفتند خب منافات هم با هم ندارد هر دو علت تامه است علت منحصره نیست اما اگر کسی نتواند این حرف را بزند خب می‌گوید تناقض است مخصوصاً اگر مفهوم شرط قائل شود می‌گوید تناقض است رفع تناقض را چه جور بکنم؟ مرحوم آخوند در کفایه بعد می‌رسیم یک بحث فوق العاده مفصلی‌ روی همین اذا خفی الاذان فقصر اذا خفی الجدران فقصر می‌کنند و هر کسی چیزی گفته یعنی مفهوم درست می‌کنند مفهوم که درست کردند این جور می‌شود خفاءجدران علت منحصره برای قصر، خفاء اذان هم علت منحصره برای قصر، با هم می‌جنگند آن می‌گوید من علت ام تو نیستی علت هستند هر دو، علت منحصره آن می‌گوید من علت منحصره‌ام تو برو کنار اومی‌گوید من علت منحصره ‌ام تو برو کنار.

لذا چه بکنیم بهترین راه هم همین است بعد هم درباره‌اش صحبت می‌کنیم که بگوئیم کل واحد از منطوق دلالت می‌کند بر این که کل واحد مفهوم ندارد پس همه بحث در باب مفاهیم این است که آیا کلام از آن علت منحصره فهمیده می‌شود یا نه ؟ و بحث این نیست که آیا اگر قید نباشد مقید هست یا نه؟ خب مسلم قید نباشد اذا انتفی القید انتفی المقید اذا انتفی العله انتفی المعلول.

لذا در همه جا چه مفهوم شرط، چه مفهوم وصف اگر گفت اکرم زیداً العالم خب معلوم است وقتی که زید عالم باشد ثبوت عند الثبوت باید اکرامش کرد وقتی هم این علم نباشد یادش رفت به طور کلی یا جاهل شد دیگر این حکم نیست چرا نیست؟ به قاعده اذا انتفی القید انتفی المقید این قضیه مفهوم نیست این قضیه همان به قاعده اذا انتفی القید انتفی المقید است یعنی موضوع نیست محمول هم نیست اگر موضوع باشد محمول هست اگر موضوع نباشد محمول نیست اگر شرط باشد مشروط هست اگر شرط نباشد مشروط نیست این بدیهی است و اسم این را مفهوم نمی‌گذاریم نباید اسم این را مفهوم گذاشت مفهوم این است، که بعد از آن که ثبوت عند الثبوت ، انتفاء عند الانتفاء درست کردیم آن وقت بحث سوم می‌کنیم که آیا این علت، این وصف منحصر است یا نه؟ اگر گفتید علت وصف، موضوع منحصر است معنایش این است هیچ چیز جای این نمی‌تواند بنشیند اگر نتوانستید این را اثبات بکنید آن وقت ممکن است همه چیز جای این علت بنشیند مثلاً همین اکرم زیداً العالم این عالم نیست اما متقی است خب ممکن است همین تقوا جای علم بنشیند وجوب اکرام داشته باشد این زیدا العالم آیا علت منحصره است هیچ چیز جایش نمی‌تواند بنشیند نه زنش می‌تواند بیاید حقوقش را بگیرد نه رفیقش می‌تواند نه تقوایش می‌تواند نه اوصاف دیگرش می‌تواند هیچ چیز نمی‌تواند جای این علم بنشیند اگر این باشد می‌گوئیم مفهوم وصف است و حجت است هیچ چیز نمی‌تواند جایش بنشیند اما از آن طرف اگر یک چیزی جای این شرط نشست جای این وصف نشست آیا می‌تواند یا نه؟ اگر بگوئید مفهوم دارد می‌گوئیم نه اگر بگوئید مفهوم ندارد می‌گوئیم نمی‌دانیم اگر یک دلیل آمد گفت می‌تواند بجایش بنشیند طوری نیست آن دلیل به ما می‌گوید و تهافتی هم توی کار نیست مثل همان اذا خفی الجدران قصر دیگر علت منحصره هم می‌گوید فقط این آن وقت اگر یک دلیل دیگر گفت اذا خفی الاذان فقصر با هم می‌جنگند او می‌گوید من علت منحصره‌ام، با هم می‌جنگند لذا نزاع حسابی در فقه آنه که این اذا خف الجدران فقصر، اذا خفی الاذان فقصر با هم متعارضند نه منطوقاً، مفهوماً آن هم نه به قاعده اذا انتفی القید انتفی المقید بلکه علت منحصره، او می‌گوید من علت منحصره‌ام این هم می‌گوید من علت منحصره‌ام با هم می‌جنگند چه باید کرد آن وقت همان است که دواهایی آوردند ما می‌گوئیم بهترین دوا این است که منطوق کل واحد می‌گوید تو علت منحصر نیستی او به او می‌گوید تو علت منحصر نیستی آن هم به او می‌گوید تو علت منحصر نیستی با هم جنگ هم نداریم هر دو، هم علت ام هم تو، اذا خفی الاذان فقصر، اذا خفی الجدران فقصر و دو تا علت می‌گویند ما با هم حرف نداریم اما اگر یکی بگوید من علت ام تو نیستی او بگوید من علت‌ام تو نیستی اسمش را می‌گذارند علت منحصره جنگ در می‌گیرد همه جنگها هم روی همین است که او، این را می‌خواهد طرد کند این، او را می‌خواهد طرد کند والا اگر نخواهند همدیگر را طرد کنند دیگر با هم نزاعی ندارند.

حالا چیزی که انسان راستی تعجب می‌کند، استاد بزرگوار ما آقای بروجردی ایشان اصرار داشتند که مفهوم یعنی همان انتفاء عند الانتفاء گفتند این قضیه علت منحصره و اینها همه‌اش دروغ است و همه مفاهیم حجت است.

لذا نسبت هم می‌دادند به قدما چون ایشان خیلی وارد به حرف قدما بودند به حرف قدما هم خیلی اهمیت می‌دادند مخصوصاً به مثل شیخ طوسی خیلی اهمیت می‌دادند، خیلی سخت‌شان بود بخواهند شیخ طوسی دارد بکنند یا بخواهند در مقابل قدما حرف بزنند خیلی اهمیت می‌دادند آقای بروجردی آن وقت آقای بروجردی نسبت می‌دادند به قدما می‌گفتند

قدما مفهوم را به انتفاء عند الانتفاء می‌گفتند.

لذا می‌گفتند این انتفاء عند الانتفاء یک امر مسلمی است لذا همه مفاهیم حجت است برای این که اکرم زید العالم اگر علم نباشد خب اذا انتفی الجزء انتفی الکل ان جائک زید فاکرمه اگر مجیئی زید نباشد اذا انتفی الشرط انتفی المشروط ثبوت عند الثبوت، انتفاء عند الانتفاء به همین که نباشد وقتی نشد، انتفاء عند الانتفاء به همین که نباشد وقتی نشد انتفاء عند الانتفاء لذا توی درس خیلی ایشان اصرار داشتند و اصلاً علت منحصره استادشان آقای آخوند را هیچ می‌گرفتند و می‌فرمودند همه مفاهیم حجت است برای خاطر این که انتفاء عند الانتفاء یک امر عقلی است یک امر عرفی است و اذا انتفی القید انتفی المقید اذا انتفی الوصف انتفی الموصوف اذا انتفی الشرط انتفی المشروط تا آخر می‌گفتند همه این مفاهیم حجت است از باب اذا انتفی القید انتفی المقید ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء ثبوت عند الثبوت وقتی آن وصف باشد انتفاء عند الانتفاء وقتی آن وصف نباشد وقتی آن قید نباشد و در مقابلش مثل مرحوم آخوند در کفایه خیلی این طرف آن طرف می‌زنند برای درست کردن این علت منحصره لذا معمولاً مرحوم آخوند مفاهیم را حجت نمی‌دانند همه همه، همه ا‌ش هم برای خاطر همین یک جمله که می‌گوید علت منحصره ما استفاده نمی‌کنیم خیلی این طرف و آن طرف می‌زنند برای مفهوم شرط و بالاخره معلوم می‌شود که مرحوم آخوند در ذهن مبارکشان این است مفهوم شرط هم حجت نیست.

عمده این بزرگ برای خاطر این است که نمی‌تواند علت منحصره درست بکند و این که آقای بروجردی همه مفاهیم را حجت می‌داند برای این که می‌تواند اذا انتفی العله ، انتفی المعلول اذا انتفی الشرط انتفی المشروط، اذا انتفی الجزء ، انتفی الکل این را خوب می‌شود درست کرد لذا می‌گوید همه مفاهیم حجت است قدما هم همین را می‌خواهند بگویند.

خب حرف آقای بروجردی درست است یا نه؟ درست است ، حرف مرحوم آخوند درست است یا نه؟ درست است هر دوی اینها درست می‌گویند اما آن که آقای بروجردی می‌گویند مرحوم آخوند نمی‌گویند آن که مرحوم آخوند می‌گویند آقای بروجردی نمی‌گویند خیلی مشکل است دیگر.

بنابراین یک فکری رویش بکنید ببینیم آیا می‌شود جمع بین این 2 کلام کرد؟ آیا می‌شود بگویئم همه مفاهیم حجت است و قدما که می‌گویند مفهوم یعنی انتفاء عند الانتفاء یک فکری بکنید تا فردا.

وصلی الله علی محمد وآل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo