< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله مظاهری

کتاب الطهارة

90/07/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي
 در مسئله 7 فرمودند: إذا اعتقد عدم سعة الوقت فتيمم وصلى ثم بان السعة فعلى المختار صحت صلاته ويحتاط بالإعادة ، وعلى القول بوجوب التأخير تجب الإعادة.
 قبل از اینکه صحبت این را بکنیم، مرحوم سید در مسئله 12 از فصل اول این مسئله را عنوان کردند و در آنجا فرمودند که اعاده لازم نیست. چه این تیممی که کرده است به جا باشد یا بی جا باشد و در اینجا میفرمایند: إذا اعتقد عدم سعة الوقت، مثل اینکه هوا ابری است و خیال میکند وقت برای وضو گرفتن را ندارد و تیمم میکند و نماز میخواند و بعد میبیند که ابرها کنار رفت و وقت برای وضوگرفتن داشته است. اینجا را میفرمایند که فعلى المختار. مختار همان است که در این سه چهار مسئله در مقابل مشهور انتخاب کرده بودند که اگر مضنّه دارد که آب پیدا میشود و اما تیمم کرد و نماز خواند، نمازش درست است. میخواهند این مسئله را با آن مسئله یکی کنند و بگویند که یقین دارد به اینکه آب پیدا نمیشود و حالا تیمم کرده و نماز خوانده و حالا فهمیده که جهل مرکب بوده است. میگویند همانطور که آنجا گفتیم که نمازش صحیح است و تیممش صحیح است، در اینجا هم میگوییم تیممش صحیح است و نمازش صحیح است. وعلى القول بوجوب التأخير تجب الإعادة، و آن کسانی که میگویند باید نماز را آخر وقت بخواند، و این حالا نماز را در آخر وقت نخوانده و نمازش باطل است؛ تجب الإعادة. نمیدانم آیا میشود این مسئله را از مصادیق همان مسئله قبل کرد یا نه.
 مسئله قبل این بود که بِدار جایز است یا نه؟ مرحوم سید گفتند که اگر یقین دارد که آب پیدا میکند، بِدار جایز نیست. اما اگر یقین دارد که آب پیدا نمیکند، بِدار جایز است. اگر مضنّه هم داشته باشد، فرمودند که بِدار جایز است. تمسّک کردند به روایات و نه قاعده. تمسّک کردند به روایات و گفتند روایات اطلاق دارد و هم جهل مرکّب را میگیرد و هم مضنّه را میگیرد. نمیدانم آیا میشود اینجا را اینطور درست کنیم که اگر یادتان باشد روایات اختلاف داشت و نتوانستیم آن مضنّه را از روایات بیرون بیاوریم . گفتیم یک دسته از روایات میگوید بِدار جایز است و حملش کردیم بر آنجا که یقین دارد که آب پیدا نمیکند و اما اگر بعد آب پیدا کرد وضعش چه میشود؟ گفتیم که دیگر روایتها دلالت ندارد.
 مرحوم سید میخواهند از آن روایتها استفاده کنند که اگر نماز خواند، نمازش صحیح است ولو جهل مرکّب باشد و آخر کار آب پیدا کند. مثل همان مثال من که خیال میکرد که غروب است و نماز خوانده و حالا میبیند که ابرها عقب رفته و نمازش در وقت بوده و اگر مثلاً غروب شده نمازش در وقت نبوده است. آیا میشود از روایات این حرف مرحوم سید را استفاده کنیم یا نه؟ دائرمدار همین است که آیا روایات که فرمود اگر یقین داری آب پیدا نمیشود و بِدار جایز است، بِدار که جایز است و حالا آب پیدا میکند و نماز میخواند. یک وقت جهل مرکّب نیست و تا آخر کار هم نمیفهمد که آب پیدا شد و یا نشد و یا میداند که آب پیدا نشد، در این صورت نماز صحیح است و اما اگر آب پیدا شد و وقت هم دارد، آیا اعاده کند یا نه؟ روایتها دلالت ندارد. اما مرحوم سید تصریح میکنند و میگویند روایتها دلالت دارد برای اینکه میفرمایند إذا اعتقد عدم سعة الوقت فتيمم وصلى ثم بان السعة فعلى المختار صحت صلاته. علی المختار این بود که ایشان فرمودند روایتها قطع را که میگیرد، مضنّه را هم میگیرد. حال اینجا هم اگر مضنّه را گفتیم که میگیرد، قطع را هم به طریق اولی میگیرد و شکی نیست و بِدار هم جایز است و نماز هم میتواند بخواند اما حرف در اینست که ثم بان السعة، یعنی یک ساعت به غروب، آب پیدا شد. آیا این باید نماز بخواند یا نه؟ اگر بگویید روایتها دلالت دارد این صورتی که ثم بان السعة است، حرف مرحوم سید درست میشود که فعلی المختار، نمازش درست است ولو اینکه بفهمد که جهل مرکّب بوده است. اگر یقین دارد که آب پیدا نمیکند و پیدا هم نکرد، معلوم است که هم میتواند نماز اول وقت بخواند و هم نمازش درست است و اما مسئله 7 درباره اینست که جهل مرکّب است یعنی خیال میکند وقت نداشته و تیمم کرده نماز خوانده و یک ساعت به غروب، آب پیدا کرد. آیا آن نماز، آن تیمم کافیست و این نباید وضو بگیرد و نماز بخواند و یا لازم است؟
 سابقاً گفتیم از روایتها نمیشود چیزی استفاده کرد. مائیم و عرف. در اینکه عرف اگر یقین داشته باشد، آب پیدا میکند، میگوید صبر کن؛ یقین داشته باشد که آب پیدا نمیکند، میگوید نماز اول وقت بخوان. مضنّه داشته باشد که آب پیدا میکند یا نه، ما گفتیم که عرف میگوید تأخیر بینداز. حال در این دو صورت، یکی جهل مرکّب و یکی مضنّه، این تیمم کرد و نماز خواند و بعد عصر آب پیدا کرد، آیا تکلیف ساقط است یا نه؟ عرف در اینجاها نمیگوید تکلیف ساقط است یا نه. اگر کسی به لم تجدوا هم تمسّک کند، لم تجدوا الماء فتیمموا، میگوید صورتی که یقین داری، تیمم کن و نماز بخوان، اما اگر یک ساعت به غروب خوانده آب پیدا کردی، آن نماز درست است، ظاهراً آیه به این هم دلالت دارد. برمیگردد به اصل که اصل اینست که معطیٌ به با مأمورٌ به نبوده و قاعده اقتضاء میکند که دوباره نماز بخواند یعنی وضو بگیرد و نماز بخواند. برای اینکه آن دفعه که تیمم کرد و نماز خواند، جهل مرکب بود و این جهل مرکب از بین رفت. درحقیقت برمیگردد به آنجا که یقین دارد که یک ساعت به غروب، آب پیدا میکند. چطور آنجا نمیتواند نماز بخواند، در اینجا هم که میداند آب پیدا نمیشود و نماز خوانده و حالا فهمید که آب پیدا شد، این مأمورٌبه مطابق با معطیٌ به نیست و معطیٌ به نماز با تیمم است و مأمورٌ به نماز با وضوست. قاعده اقتضا میکند عدم صحّت را. لذا این جمله مرحوم سید را حتماً مطالعه کردید که نمیشود به هیچگونه درستش کرد. اصلاً مسئله 7 را باید بگوییم که ربطی به مسئله 5 و 6 ندارد. آن یک مسئلهای برای خودش است و این هم یک مسئله برای خودش است. آن مسئله که سابقاً مذاکره کردیم، اینست که آیا بِدار جایز است یا نه؟ مرحوم سید گفتند که بِدار جایز است الاّ آنجا که یقین داشته باشد که آب پیدا میکند. آن مسئله تمام شد. مسئله حالا اینست که بِدار جایز باشد یا جایز نباشد، اگر یقین من، مضنه من جهل مرکب بود و مضنّه داشت به اینکه آب پیدا نمیکند و یا یقین داشت که آب پیدا نمیکند و تیمم کرد و نماز خواند و حالا یک ساعت به غروب آب پیدا شد. میفهمد معطیٌ که آورده است مطابق مأمورٌ به نبوده است. مطابق با مأمورٌ به واقعی نبوده است. قاعده اقتضاء میکند که باید وضو بگیرد و نماز بخواند. لذا این که مسئله7 رامرحوم سید گفتند که مثل مسئله 5 و 6 است، ظاهراً درست نیست. لذا ما نمیتوانیم با جهل مرکّب، معطیٌ به درست کنیم. این یقین داشت که آب پیدا نمیکند و حالا فهمید که این یقین بیخود بوده برای اینکه عصر که آب پیدا کرد مثل آنجاست که یقین دارد که آب پیدا میکند. چطور آنجا که یقین دارد که آب پیدا میکند، نمیتواند نماز بخواند، اینجا هم چرا نمیتواند نماز بخواند؟ برای اینکه وظیفهاش نماز با وضوست. اینجا هم واقعاً وظیفهاش نماز با وضوست و این خیال میکرده که نماز با تیمم است. حال به چه عنوان ما بگوییم نماز با تیمم خواند و بعد فهمید که اشتباه کرده است و نماز درست است؟ اگر بخواهیم بگوییم که روایتها دلالت دارد که روایتها معارض داشت و اگر بخواهیم بگوییم که آیه دلالت دارد که آیه در مقام بیان همین است که اگر آب نداری، تیمم کن. حال این خیال میکند که آب ندارد و تیمم کرد و نماز خواند. آیه نمیگوید این نماز درست است یا درست نیست. عرف هم جهل مرکّب را به جای قطع واقعی بگذارد، ظاهراً جایی ندارد. جهل مرکّب معذور است. گرچه فقها میگویند که جاهل مقصر کالعامد الاّ فی موضعین، و آنها جهل مرکّب را میگویند نه. اما علی کل حال کتک ندارد. در جهل مرکب اگر تقصیر در مقدمات نکرده باشد، کتک ندارد. اما آیا این نمازی که خوانده درست است یا نه؟ باید بگویید مولا رفعیت از تکلیف کرده و نمیتوانیم درستش کنیم. اگر مرحوم سید این جمله را نداشتند که فعلى المختار صحت صلاته، میگفتیم که مرحوم سید میفرمایند جهل مرکب را مثل قطع میبینیم. گفتند جاهل قاصر معذور است، هم در تکلیف و هم در وضع. اما مرحوم سید از این راه جلو نیامدند و از راه روایات جلو آمدند. به ایشان میگوییم ازراه روایات که روایتها معارض داشت و یک دسته روایات میگفت آری و یک دسته روایات میگفت نه. جمع تبرّعی کردید به اینکه اگر بداند آب پیدا نمیکند، آنگاه میتواند نماز بخواند و اگر بداند که آب پیدا نمیکند، نمیتواند نماز بخواند. روایتها را اینطور درست کردیم. لذا هیچکدام از روایتها یعنی یک روایت نمیتوانید پیدا کنید که روایت این صورت مرحوم سید را بگوید که تیمم کرده و یقین داشته که آب پیدا نمیشود. اجماع داشتیم و روایت داشتیم و قدرمتیقنه داشتیم که میتوانی نماز اول وقت بخوانی و بِدار جایز است و حالا که بِدار جایز است آیا مُکفی است یا نه؟ روایتها اینها را دلالت ندارد. قاعده هم که دلالت ندارد و معطیٌ به مطابق با مأمورٌ به نیست. بنابراین اگر عصر آب پیدا کرد، میفهمد که این نماز و این تیمم بیخود بوده است. این مسئله اینست که یک کسی با جهل مرکب، به وظیفه عمل کرد یعنی همه روایتها حتی آیه، عرف، به ما میگفت اگر یقین داری که تا آخر وقت آب پیدا نمیشود، میتوانی نماز اول وقت بخوانی که اسم این را بِدار میگذارند و میگفتند بِدار جایز است. همه میگفتند و اجماع هم هست. حال که بِدار جایز است، این تیمم کرد و نماز خواند اما خیال میکرد که وظیفه همین است چون یقین داشت که آب پیدا نمیکند پس وظیفه تیمم است و این هم تیمم کرد و نماز خواند. حالا یک ساعت مانده به غروب، آب پیدا شد و اینکه آب پیدا شد یعنی این علم تو جهل مرکب بود، یعنی به وظیفه عمل نکردی یعنی مثل آنجاست که علم داشتی که آب پیدا میکنی، به وظیفه عمل نشد. حال چه کسی میتواند بگوید این نماز درست است؟
 اگر نشد اسمش را رفعیت از تکلیف میگذاریم یعنی این قاعده در اصول اینطور شد که جمع بین حکم واقعی و ظاهری را اینطور کردیم که معنای حکم ابن غبیر میگفت خیلی از این کارها که شما میکنید و این فتاوایی که شما میدهید، مطابق واقع نیست. پس این خبر واحد شما را در چاه انداخت. همینطور هم هست که خیلی از رساله های ما مطابق واقع نیست. اما حالا که مطابق واقع نیست، یک دفعه خودش یا مبلغش نمیفهمد و در یک کارهایی طبق رساله عمل میکند. رساله که مخالف با واقع است. میگوییم مولا رفعیت از تکلیف کرده به قاعده اهم و مهم. لذا اصلاً تکلیف نبوده است. مثل اینست که بعد از مغرب بفهمد که این نماز بیخود بوده و بگویید قضا ندارد، این هم خوب است. رفعیت از تکلیف و تقبل ناقص به جای کامل، همه اینها خوب است. اما فرض مسئله ما اینست که این جهل مرکب، ناگهان متوجه شد که این علم بیخود بوده اما در وقت. یعنی عصر آب پیدا کرد. حالا که عصر آب پیدا کرد، بخواهیم بگوییم آن نماز با تیمم، رفعیت از تکلیف است و نماز نخوانده و خدا میگوید همین نماز نخواندن هم طوری نیست. اینجاها نمیشود گفت. اگر کسی بتواند بعد از مغرب بگوید، حرفی است. قاعده رفعیت از تکلیف، جمع بین حکم واقعی و ظاهری؛ اما اینجا اینست که اول وقت یقین داشت که آب پیدا نمیکند. لذا همه گفتند بِدار جایز است و روایتها را حمل بر همین مورد کردید و گفتید نماز بخوان. این هم نماز خواند و خیال کرد که معطیٌ به مطابق مأمورٌ به و تکلیف ساقط شد. اما عصر دید که بیخود نماز خوانده و باید نماز با وضو بخواند و نماز با تیمم خوانده است. حال چه کسی میتواند بگوید که این معطیٌ به مطابق مأمورٌ به است یا معطیٌ به مخالف مأمور به است. اگر بخواهید بگویید مولا رفعی از تکلیف کرده، میگوییم این معطیٌ به تطابق که نداشته که مخالف مأمورٌ به باشد و اگر تطابق هم داشته در وقت که نمیشود. الان عصر است و مثل آنجاست که یقین دارد که عصر آب پیدا میکند، چطور در آنجا باید نماز نخواند و به قول روایات ید با تأخیر. اینجا هم ولو وجوب تأخیر نداشته و گناه نکرده و بِدار نماز با تاخیر خوانده اما بالاخره معطیٌ به مطابق با مأمورٌ به نیست و باید بگویید که نماز باطل است. لذا چه علی المختار و چه علی عدم المختار، باید بگویید نماز باطل است.
 مسئله 8، همین است که معطیٌ به ولو مطابق مأمورٌ به نباشد، اما همه نمازها صحیح است اما نه در مانحن فیه.
 مسئله 8 اینست: لا تجب اعادة الصلاة التّي صلاها بالتيمّم الصحيح بعد زوال العذر لافي الوقت و لا في خارجه مطلقا .
 اگر با تیمم صحیح نماز بخواند یعنی همین فرض ما، در وقت یا در غیر وقت، این نماز صحیح است و اعاده لازم نیست و قضاء هم لازم نیست. اگر فرموده بودند که لا تجب قضاء الصلوات التّي صلاها بالتيمّم الصحيح بعد زوال العذر فی خارج الوقت مطلقا؛ مسئله خیلی عالی بود اما در وقتش را هم ایشان میگویند. همین مسئله ماست که لا تجب اعادة الصلاة التّي صلاها بالتيمّم الصحيح بعد زوال العذر لافي الوقت و لا في خارجه مطلقا. میگوییم خارج وقت درست است اما داخل در وقت را چه راهی داریم که بگوییم این نماز درست است. باید بگویید معطیٌ به مطابق با مأمورٌ به و اینجا معطیٌ به مطابق مأمورٌبه نشده است. مسافرت و غیر مسافرت هم ندارد و دائر مدار همین است که تیمم صحیح مثل همین مسئله ما همین است. در مسئله ما بِدار جایز است، یقین دارد که آب پیدا نمیشود. در مسافرت است و میداند که نمیرسد، این الان تیمم کرد و اول وقت نماز خواند، بِدار جایز است و تیمم کرد و نماز خواند و حالا رسید و یا اینکه آخر وقت آب پیدا شد، مرحوم سید میگویند این نماز صحیح است. به چه عنوان درستش کنیم؟ بگوییم معطیٌ به مطابق مأمورٌ به است که نیست برای اینکه مثل آن کسی است که در مسافرت است و میداند که دو ساعت دیگر میرسد، این نمیتواند نماز بخواند. حالا در این نمیداند که میتواند یا نمیتواند و فرقش در همین است. یک کسی در مسافرت است و میداند که یک ساعت به غروب به وطن میرسد، آیا میتواند نماز بخواند یا نه؟ همه میگویند نه. برای اینکه میداند که میرسد و یقین دارد که یک ساعت به غروب میرسد و یا عذرش برطرف میشود. حال این میتواند نماز بخواند یا نه؟ همه میگویند نه. مرحوم سید در صورت مضنّه و علم گفتند که میتواند نماز بخواند. صورت مضنّه که گذشت و صورت علمش را هم در اینجا میگوید. علم دارد به اینکه نمیرسد واتفاقاً رسید. اما قبلاً نماز با تیمم خوانده است. آیا جایز است یا نه؟ ما میگوییم نه. برای اینکه وجهی برای صحّت ندارد. اگر بخواهید روایات را بگویید که روایتها دلالت ندارد و اگر بخواهید لم تجدوا بگویید، لم تجدوا را گفتیم عرفیت اگر بداند که آب میرسد، مسلّم لم تجدوا نیست. این هم فهمید که لم تجدوا نداشته یعنی فرق بین علم و جهل مرکب اینست که اگر یقین داشته باشد که به آب میرسد، لم تجدوا ندارد و اگر یقین داشته باشد که به آب نمیرسد لم تجدوا دارد و نماز میخواند و اما بعد میفهمد که لم تجدوا نداشته، باید این نماز را با بِدار درست کنید و روایتها که دلالت ندارد و اگر هم بخواهید بگویید معطیٌ به مطابق مأمورٌ به بوده، میفهمد که معطیٌ به مطابق مأمورٌ به نبوده است. بنابراین اینکه جهل مرکب بتواند به جای علم واقعی واقع شود، نمیشود الاّ جاهایی که جهل مرکب مثل جهل اجتهادی، بتواند رفعیت از تکلیف کند و به مولا بگوید که باید رفعیت از تکلیف کنی. مثل مجتهد که یک مدتی فتوا داد و حالا از فتوایش برگشت. مشهور در اینجاها میگویند اجزاء نه. مرحوم شیخ انصاری در اجتهاد و تقلید میگوید اینجاها را نگو، در اینجاها اجزاء هست. اجزاء یعنی تقبل ناقص به جای کامل و یعنی معطیٌ به به جای نبود مأمورٌ به. لذا مرحوم شیخ انصاری در باب اجتهاد و تقلید ادعای اجماع میکنند و مسلّم هم هست که مجتهد اگر فتوا داد و یک سال مقلدین به این فتوا عمل کردند و خودش عمل کرد و حالا از فتوا برگشت. یعنی به راستی حالا فهمید که هیچ چیز به هیچ جا. آیا این یکساله که مقلدین جهل مرکب به فتوای این عمل کردند، مُجزی است یا نه؟ اینجا را میگویند مُجزی است. مرحوم شیخ انصاری درحالی که قائل به عدم اجزاءست اما در باب اجتهاد و تقلید قائل به اجزاءست. که ما به مرحوم شیخ انصاری ایراد کردیم که اگر در باب اجتهاد و تقلید اجماع داریم که مسلّم اجزاء هست، دیگر چیزی باقی نمیماند پس در همه جا بگویید اجزاء. که در ما اصول مطلقا قائل به اجزا هستیم که حکم ظاهری مُکفی است از حکم واقعی. یعنی هیچ چیز نیاورده اما همین حکم ظاهری مُکفی از حکم واقعی است. درحالی که میفهمد حکم واقعی را نیاورده اسمش را اجزاء میگذارید. هرکجا اجزاء بگویید خوب است اما آیا ما نحن فیه اجزاءست. یعنی جهل مرکب در موضوع و نه در حکم، لذا جهل مرکب در حکم؛ مثل اینکه مثلاً مجتهد بگوید یک مرتبه دست زدن روی خاک و مالیدن به صورت و به دستها، کفایت میکند که مرحوم سید فرمودند و گفتند که مشهور هم هست. حال یک مجتهدی فتوا داد و یک سال هم مقلدین او به این فتوا عمل کردند و حالا فهمید که اشتباه کرده است برای اینکه قدماء گفتند و روایت داریم و بالاخره فهمید که باید دو مرتبه دست بزند یعنی یک مرتبه دست بزند و صورت را مسح کند و یک مرتبه دست بزند و دو پشت دست را مسح کند، بنابراین یک تیمم بیخود در رساله نوشته است. در اینجاها تقریباً میشود گفت ضرورت در فقه است که بگویید اجزاء است. ولو تناقضی که شما داریم همین است که در اصولتان میگویید عدم اجزاء و وقتی در فقه میآیید، میگویید اجزاء و در احکام اجزاء. اما تیمم ما نحن فیه موضوعی است و نه حکمی. به این معنا که میدانست موقع تیمم است و تیمم بجاست و تیمم کرد و بعد فهمید که بیجاست؛ یعنی اجزاء در موضوع. کسی این را نگفته. اگر بخواهید اینجاها را درست کنید باید قائل به اجزاء شوید و مرحوم سید قائل به اجزاء نیست.
 فعلاً اینطور شد که نمیتوانیم این دو مسئله را درست کنیم یعنی جهل مرکب را علم واقعی حساب کنیم. باز تا فردا یک فکری روی این بکنید.
 ان شاء الله. و صلّی الله علی محمد و آل محمّد.

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo