درس خارج فقه آیت الله مظاهری
کتاب النکاح
91/06/06
بسم الله الرحمن الرحیم
رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
در مسئلهی 3 فرمودند: اذا منعها من التزويج بغير الكفو شرعاً فلا يكون ذلك عَضُلا. بل و کذا لا منعها من التزويج بغير الکفو عرفاً ممّن في تزويجه عضاضه و عارٌ عليهم و ان کان کفواً شرعاً.
اگر دختري ميخواهد به يک مردي شوهر کند که کفو او نيست؛ ميفرمايند پدر ميتواند اجازه ندهد و اين مربوط به بحث ديروز نيست. ميفرمايد همچنين اگر کفو عرفي نباشد؛ مثلاً پسري بخواهد به خانوادهی اينها ببايد که به اينها نخورد،ميفرمايد باز پدر ميتواند ممانعت کند.
اين جملهی دوم را فقهاء نفرمودند. آنچه در ميان فقهاء هست، اينست که دختر و پسر بايد کُفو يکديگر باشند؛ و اگر پسر فاسق و فاجر باشد، پدر ميتواند ممانعت کند و بگويد اجازه نميدهم که تو به اين پسر شوهر کني. فقهاء تا اين اندازه فرمودند و قبول کردند و يک چيز مسلّم هم در فقه و هم در فتوا هست و آن اينست که پيغمبر اکرم روي منبر ميفرمودند که اگر کفوي براي دخترتان آمد، دخترتان را شوهر دهيد. بعد هم کفو را معنا ميکردند و ميفرمودند: «إذا جاءكم من ترضون دينه وخلقه و الاّ تکن فتنة و فسادٌ کبير». نگذاريد که دختر در خانه بماند که اين فساد بالايي را ايجاد ميکند. و بعضي بلند ميشدند و مخصوصاً در آن وقتها که يک تبعيض و خرافاتي در کار بود، از پيغمبر سؤال ميکردند که کُفو کيست! ميفرمودند: «اَلْمُؤْمِنُونَ بَعْضُهُمْ اَکْفََاءُ بَعْضٍ»، که پيغمبر اين را روي منبر اينطور تفسير کردند که «مَن تَرضَون دينه و خلقه».
البته خلق هم معنايش اين نيست که اين يک آدم مهذبي باشد و دين هم معنايش اين نيست که اين يک آدم متقي و عادل باشد، بلکه يک مسلماني که بدجنس و ناجنس نباشد و مقيّد به ظواهر شرع هم باشد. حال عادل باشد يا نه و يا مهذب به تهذيب اخلاقي باشد يا نه.
تقريباً همهی فقهاء همينطور مشق فرمودند. مرحوم آقاي حکيم يک جملهاي دارند و ميفرمايند کفو منقسم ميشود به سه قسم: اول کفو در دين. اين مربط به بحث ما نيست براي اينکه اگر کافر باشد که اصلاًنميتواند ازدواج کند و شرط در ازدواج اسلام است که سابقاً دربارهاش صحبت کرديم. لذا مرحوم آقاي حکيم هم چيزي اضافه نکردند و آنچه مشهور در ميان فقهاست و روايات فراواني هم روي آن هست و تأکيد فراواني هم روي آن شده،همين روايت «إذا جاءكم من ترضون دينه وخلقه و الاّ تکن فتنة و فسادٌ کبير» است. و گفتم باز فقهاء فرمودند اينکه ميگوييم «من ترضون دينه و خلقه» معنايش اين نيست که اين متخلق به اخلاق الله باشد و توانسته باشد حسود و بخيل نباشد و درخت رذالت را از دل کنده باشد، مرادمان اين نيست بلکه اخلاق عرفي است. کسي به بتواند زن داري کند و تديّن يعني تديّن عرفي داشته باشد يعني يک مسلمان و شيعه باشد و متجاهر به فسق نباشد و اما اينکه عادل باشد، فرمودند مرادمان نيست و مراد پيغمبر هم نبوده و سيره هم روي آن نيست که ما بگوييم شرط است که عادل باشديا شرط است که متخلق به اخلاق الله باشد. بلکه يک شيعهی متعارف که متجاهر به فسق نباشد و بدجنس و حسود نباشد که صفات رذيلهاش او را وادارد که کارهاي زشت کند. همين مقدار که شيعهی متعارف باشد، فرمودند: «اَلْمُؤْمِنُونَ بَعْضُهُمْ اَکْفََاءُ بَعْضٍ»، تا اينجا در کتابها آمده و روايت هم روي آن هست و اشکالي هم در مسئله نيست. لذا اگر متجاهر به فسق باشد و اگر يک آدم بدجنسي باشد و يک آدم حسود و متقلب و دزدي باشد و دختر بخواهد با او ازدواج کند؛ ولو اينکه وقت ازدواجش هم هست، اما پدر ميتواند منع کند و بگويد چون کفو تو نيست، من نميگذارم با او ازدواج کني. مثل همين ازدواجهاي امروز که قضيهی دوست يابي جلو آمده و اين قضيهی دوست يابي بين نامحرم، مصائب بزرگي را جلو آورده و علاوه بر اينکه فساد اخلاقي ايجاد کرده و فساد اجتماعي ايجاد کرده، فساد خانوادگي هم ايجاد کرده است. شايد در هفته چند مرتبه به من مراجعه ميکنند راجع به همين که ميگويند دخترم عاشق يک پسري است و آن پسر به درد ما نميخورد و فاسق و فاجر است و به درد نخور و لات است، اما هرچه به دختر ميگوييم فايده ندارد.
اين مسئله تا اينجا مثل اينکه حرفي ندارد و اگر کفو شرعي نباشد، پدر ميتواند جلوگيري کند.
اما دو چيز در مسئله هست که فقهاء نفرمودند و يکي از آنها را مرحوم سيّد فرمودند و يکي را هم من عرض ميکنم. آنچه مرحوم سيد اضافه کردند، ميفرمايند کفو عرفي هم مثل کفو شرعي است. ميفرمايند اگر اين پسر به خانواده بيايد و ننگ و عار باشد عرفاً؛ ولو متدين و عادل هم هست و متخلق به اخلاق الله هم هست، اما سيد ميفرمايند پدر ميتواند منع کند. و «إذا جاءكم من ترضون دينه وخلقه» که فقهاء فرمودند يعني متدين و متخلق به اخلاق الله؛ اما ايشان ميفرمايند مقداري بيشتر. که قسم سوم کفو ميشود. کفو منقسم ميشود به سه قسم که يک قسم کفو ديني است که گفتم مربوط به بحث ما نيست و يکي هم کفو شرعي که فقهاء فرمودند و يکي هم کفو عرفي که مرحوم سيد ميفرمايند. لذا مثلاً مرحوم سيّد کفو عرفي که ميگويند، حتي ميرسد به جايي که اين دختر به خاطر خدا ميخواهد به يک حمّال شوهر کند و اين حمال هم دينش خوب است و هم اعمالش خوب است اما اين دختر از خانوادهی اشرافي است و در خانوادهی اشرافي پدر و مادر و عموها و برادرها با اين حمّال رفت و آمد نميکنند. مرحوم سيد ميفرمايند اين کفو نيست و پدر ميتواند از اين ازدواج ممانعت کند.
عبارت اينست: اذا منعها من التزويج بغير الكفو شرعاً فلا يكون ذلك عَضُلا. بحث ديروز که گفتيم اگر پدر ممانعت کند، دختر ميتواند بدون اذن پدر ازدواج کند و تمسک کرديم به ادلهی اربعه من جمله قرآن که (فَلا تَعْضُلُوهُنَّ) در قرآن بود. ايشان ميفرمايند: «فلا يکون ذلک عضلا». تا اينکه به غير از کفو معلوم است. بل و کذا لا منعها من التزويج بغير الکُفو عرفاً ؛ آن يکي بغيرالکفو شرعاً بود و همان «من ترضون خلقه و دينه» ميشد و اين منعها من التزويج بغيرالکفو عرفاً است که اين را نديدم کسي بگويد و کسي هم نگفته و اين از مرحوم سيّد است. ممّن في تزويجه عُضاضه و عارٌ عليهم؛ که اين ازدواج موجب عار و عيب و ننگ براي طايفه شود؛ و ان کان کفواً شرعاً. ولو اينکه از نظر ديني مسلمان است و از نظر شرعي يک شيعهی متدين است و اخلاقش هم خوب است و سر و کار با مسجد و روحانيت دارد و بالاخره «إذا جاءكم من ترضون دينه وخلقه» هست اما از نظر عرفي کفو نيست. بنابراين پدر ميتواند جلوي اين ازدواج را بگيرد. حال دليل چيست؟!
«إذا جاءكم من ترضون دينه وخلقه» اين کفو عرفي را نميگيرد و مربوط به کفو شرعي است که فقهاء فرمودند. آن روايت «اَلْمُؤْمِنُونَ بَعْضُهُمْ اَکْفََاءُ بَعْضٍ»، هم اينجا را نميگيرد براي اينکه اين مؤمن است و او هم مؤمن است و هردو مسجدي و هر دو متدين هستند لذا دليلي نداريم که کفو عرفي را بگيريم. ميشود تمسّک کرد به قاعدهی لاضرر و قاعدهی هرج و بگوييم ازدواج اين دختر هرج براي پدر و مادر است و ضرر براي طايفه است. يعني طايفه از اشرافيها و از دانشگاهيها و خيلي باسواد يا پدر يک پدر روحاني و خيلي متدين و متشخص است ولي اين پسر به اين آقا نميخورد. اگر ممانعت نکند و اين ازدواج درست شود، هرج براي اين پدر و مادر است. اگر کسي اين را بگويد که خوب هم است و مرحوم سيد هم که فرمودند «عارٌ عليهم» از همين جا استفاده کرده باشند و بگويد اين ازدواج عرفاً عار است و «ان کان کفواً شرعاً» اما چون کفو عرفي نيست، عار است و هرج و مشقّت و ضرر است و قاعدهی لاضرر به دختر ميگويد منع اين پدر بجاست و بايد عشقت به اين پسر را ولو متدين هم هست، فراموش کني. همينطور که اگر لاابالي است به او ميگويد عشقت را فراموش کن و اين متدين نيست و از اراذل و اوباش است؛ همينطور ميتواند بگويد اين از ما نيست و به درد ما نميخورد، ولو آدم خوب و مسجدي است و از نظر اخلاقي و دين خوب است اما اين عرفاً به ما نميخورد. مثلاً اين دختر عاشق يک پسري است و پسر مسجدي و متدين و يا بسيجي است و همهی اينها خوب است اما اين دختر از اشرافيان است و حسابي پولدار است و در ميان مردم متشخص است و اين طايفه اگر بخواهند با آن طايفه رفت و آمد کنند، مشقّت و هرج و ضرر است.
پيغمبر اکرم ميخواستند جلوي اين را بگيرند اما نتوانستند و نشد. قضيهی جبيبر را جلو آوردند که پيغمبر اکرم ميخواستند قانون را بشکنند و روي منبر هم داد ميزدند اما کسي بلند ميشد و ميگفت شما که ميگوييد «من ترضون دينه وخلقه»، بايد کفو باشد، اين کفو کيست؛ پيغمبر هم با عصبانيت و تکرار ميفرمودند: «اَلْمُؤْمِنُونَ بَعْضُهُمْ اَکْفََاءُ بَعْضٍ»، بنابراين اگر يک کدام تاجر نمره اول است و يک کدام حمال نمره اول است، اما چون مؤمن هستند، پس «اَلْمُؤْمِنُونَ بَعْضُهُمْ اَکْفََاءُ بَعْضٍ»، و دخترتان را به اين بدهيد. بعضي اوقات هم اين کار را ميکردند و قضيهی جبيبر را که هم سني و هم شيعه نوشتند، همين بود که جبيبر يک آدم متديني بود و از مهاجر بود ولي خانه و زندگي نداشت و در صفه زندگي ميکرد. پيغمبر اکرم حس کردند که اين زن ميخواهد. فرمودند برو درب منزل زياد بن لبيد و اين زياد بن لبيد از متشخصهاي نمره اول بوده و تشخص شرعي او هم خيلي بالا بوده و دخترش هم تشخص شرعي بالايي داشته و تشرع عرفي او هم خيلي زيبا و بالا بوده است. پيغمبر اکرم فرمودند برو و به زيد بن لبيد بگو دلفا (که بعد اسمش فاطمه شد) براي من عقد کن و به من بده. وقتي جبيبر آمد، زياد بن لُبيد مات شده بود که اين کيست و يعني چه! اما از آن طرف هم چون از طرف پيغمبر بود، گفت برو و من الان خودم خدمت پيغمبر اکرم ميآيم که به پيغمبر بگويم اين کار نميشود و من چطور دخترم را به اين مهاجري دهم که در صفه زندگي ميکند. اين دختر پشت در بود و به پدرش گفت چه شده؟ پدرش گفت يک نامزد از طرف پيغمبر اکرم براي تو آمده است. دختر گفت تو چه گفتي؟ پدر گفت من گفتم تو برو من الان ميآيم. دختر گفت اگر پيغمبر اکرم گفته باشند، آنوقت اين جسارت به پيغمبر اکرم است. بنابراين او را در خانه بياور و خودت نزد پيغمبر اکرم برو و ببين که پيغمبر اکرم چه فرموده است. لذا آمد خدمت پيغمبر اکرم و پيغمبر فرمودند گفتم که دلفا را براي اين عقد کن. بالاخره آمد و به دختر گفت و دختر گفت من راضيم و همان شب در همان خانه براي آنها اطاقي تهيه کردند و عروسي کردند و بالاخره زن و شوهر شدند. اين جبيبر وقتي در حجله رفت، ديد که عجب لقمهی چربي است و به غير از مال و ثروت، زيبايي دلفا را ديد. لذا نذر کرد که سه روز عبادت کند و نزديک دختر نرود. طايفهی زياد بن لبيد خوشحال شدند و گفتند معلوم است که اين مرد نيست و قضيه تمام است و به پيغمبر ميگوييم اين عليل است و عقد به هم بخورد. پيغمبر جبيبر را خواستند و ماجرا را پرسيدند. جبيبر گفت من سه روز نذر کرده بودم که روزها روزه بگيرم و شبها عبادت کنم براي اينکه خدا اين نعمت بزرگ را به من داد و امشب آن سه روز تمام است و نزد دلفا ميروم و بالاخره زن و شوهر شدند. آنها ميخواستند اين کار را بکنند اما نشد و الان هم اگر بخواهند اين کار را بکنند، نميشود. مرحوم آقا شيخ محمدتقي مسجدشاهي هم تقريباً همينطور بود که مرحوم کاشف الغطاء ميخواست براي درس بيايد و ديد که دخترش در آينه به خودش ور ميرود و حس کرد که دخترش شوهر ميخواهد. کاشف الغطاء درس خودش را گفت و بعد از درس گفت من يک دختر دارم و اگر يک طلبه متدين درس خوان پيدا شود، به او ميدهم. مرحوم آقا شيخ محمدتقي يک طلبهی معمولي بود و بلند شد ايستاد و نشست. مرحوم کاشف الغطا فرمودند به خانه بيا. وقتي به خانه آمد مرحوم کاشف الغطاء به او گفتند چه داري و او گفت هيچ ندارم فقط حجره و چند کتاب دارم. پرسيد آيا زن ميخواهي و او گفت بله. مرحوم کاشف الغطاء به دخترش گفت يک طلبه متدين و درسخوان به خواستگاري تو آمده است، حاضري به او شوهر کني. دختر ساکت شد و سکوتش مانند سکوت فاطمه زهرا علامت رضايت بود و کاشف الغطاء در خانهی خودش توانست يک اطاق درست کند و همان شب دخترش را به مرحوم آقا شيخ محمدتقي مسجدشاهي داد و قبل از اذان صبح در زد و گفت براي شما آب گرم کردم؛ برويد و غسل کنيد و نماز شبتان را بخوانيد. معلوم است که به اينطور چيزها بايد پاداش عجيبي هم داده شود. خدا هم مرحوم آقا شيخ محمدتقي مسجدشاهي را رساند به آنجا که يک گدايي نزد ظل السلطان ظالم رفته بود و ظل السلطان گفته بود چرا اينجا آمدي! اگر پول ميخواهي به مسجد شاه برو و اگر قدرت ميخواهي به مسجد شاه برو و اگر علم ميخواهي به مسجدشاه برو. و انصافاً تقريباً دويست سال علم و قدرت و مال در اين ازدواج بود. ميخواهند اين کار را بکنند اما نميشود و به اندازهاي نميشود که مرحوم سيد در اينجا ميگويند اصلاً کفو عرفي نيست. بنابراين اگر دختر بخواهد اينطور ازدواج کند، پدر ميتواند ممانعت کند و مرحوم سيد دليل ندارد و فقط دليلش همين قاعدهی هرج و قاعدهی ضرر است. آنگاه اگر قاعدهی هرج و ضرري که من ميگويم درست باشد، چون امتناني است، پس تحمل ضرر کردن طوري نيست. اگر دليل داشته باشيم، قدري مشکل ميشود اما چون دليل نداريم و قاعدهی هرج و قاعدهی ضرر است و امتناني است؛ ميتواند مانند کاشف الغطاء تحمل اين زحمت و مشقت را بکند و حسابي ثواب بگيرد و قضيهی جبيبر هم همين است. عمده هم همين است که پيغمبر اکرم ميخواستند اين خرافتها برداشته شود اما نشد و پيغمبر اکرم با آن قدرتشان که توانستند هشتاد و چهار جنگ را پشت سر بگذارند و مرتب داد ميزدند و ميفرمودند: «مات جاهلية تحت قدمي»؛ اما نتوانستند و نشد. الان هم ما خيلي خرافت داريم و اين خرافتها را نميتوانيم برداريم و ميدانيم که خرافت است و خودشان هم ميدانند خرافت است اما روز به روز زيادتر ميشود و به راستي خرافت است اما يک سيره و عادت شد است. حال چه کسي ميتواند جلوي اين ازدواجهاي خرافي را بگيرد! چه کسي ميتواند جلوي اين مسافرتهاي خرافي در ايام عيد را بگيرد! بعضي اوقات اين مسافرتها هزار کشته ميدهد و چندين ميليارد خرج ميشود و خانواده خسته و کوبيده به خانه برميگردند. اين يک خرافت است، اما چه کسي و کدام مرجع و قدرت و کدام آقايي ميتواند جلوي اين خرافتها را بگيرد. جلوي خرافت را گرفتن،خيلي مشکل است. گفتم که پيغمبر اکرم هم ميخواستند بگيرند اما نشد. حال حرف مرحوم سيد، با آن کاري که کاشف الغطاء کرده، با اين حرفشان خرافت را تثبيت ميکنند و ميگويد اين خرافت است و نميشود و قاعدهی هرج است و پدر ميتواند ممانعت کند. حال شماييد و اين فتواي مرحوم سيّد.
ولي معمولاً نديدم کسي از محشين بر عروه مخالفت با مرحوم سيد کند و همه قبول کردند. و همينطور که مرحوم سيد گفتند، محشين بر عروه هم همينطور فتوا دادند که کفو عرفي مانند کفو شرعي است و همينطور که اگر کفو شرع نباشد، پدر ميتواند ممانعت کند، اگر کفو عرفي هم نباشد، ميتواند ممانعت کند.
حال باز روي اين مسئله فکر کنيد و مسئله يک مسئلهی مشکلي است. از يک طرف نميشود چون قاعدهی هرج و ضرر هست و از يک طرف هم «اَلْمُؤْمِنُونَ بَعْضُهُمْ اَکْفََاءُ بَعْضٍ» است و از يک طرف يک خرافت بيشتر نيست. براي اينکه اشرافيت و اينکه او حمال است و از خانوادهی فقراست و ما از خانوادهی بالايي هستيم و او از خانوادهی پست است و همهی اين حرفها خرافت است و به هيچکدام نميشود رنگ شرع بدهيم؛ اما عرفاً يک چيزي است و اگر دليلي بياوريد. گفتم که نديدم کسي حرف مرحوم سيد را بگويد و ايشان فرمودند اما همهی محشين بر عروه امضا کردند.
مسئلهی ديگر هم که روي آن فکر کنيد، اينست که اگر اين مسئله درست شود، عکسش هم همين است. يعني پسر ميخواهد يک دختر را بگيرد، درحالي که پسر لازم نيست از پدر اجازه بگيرد و مسئلهاش را سابقاً خوانديم که اولياء عقد راجع به دختر باکره است و اما راجع به پسر نيست و پسر زن ميگيرد خواه پدر راضي باشد يا راضي نباشد. اما اين پسر اگر بخواهد يک دختر بيخودي را بگيرد که حتي کفو شرعي يا کفو عرفي هم نيست؛ آيا پدر يا خانواده ميتوانند ممانعت کنند يا نه؟!
اگر حرف مرحوم سيد درست باشد، بايد اين را هم ميگفتند اما نگفتند و شما بگوييد که خانواده ميتوانند ممانعت کنند. همينطور که الان پيش من ميآيند و مثل باران گريه ميکنند و ميگويند پسرم عاشق يک دختري است و اين دختر به ما نميخورد و اين پسر دست برنميدارد. حال اگر جداً اين پدر ممانعت کند و حتي مثلاً او را بترساند که عاقت ميکنم و يا از ارث محرومت ميکنم و يا اينکه مينويسم که تو از خانوادهی ما نيستي و جلوي اين ازدواج را بگيرد و ازدواج را به هم بزند؛ آيا ميتواند يا نه؟!
اگر حرف مرحوم سيد را بپذيريد، بايد حرف مرا هم بپذيريد و اگر حرف مرحوم سيد را نميپذيريد، پس حرف مرا هم نپذيريد. يعني فرمايش مرحوم سيد يک طرفه نميشود و دوطرفه ميشود و برميگردد به اينکه اگر کفو عرفي نيست، چه از طرف دختر و چه از طرف پسر باشد؛ پدر و مادر ميتوانند ممانعت کنند. حال روي اين فکر کنيد،شايد بشود از شما استفاده کنيم.
صلّي الله علي محمّد وَ آل محمّد