< فهرست دروس

درس خارج فقه آیت الله مظاهری

کتاب النکاح

92/03/20

بسم الله الرحمن الرحیم

 رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي.
 
 مشهور در ميان أصحاب بلکه اجماع از قدماء و متأخرين گفتند اگر زن آبستن باشد، مي‌توان او را طلاق داد و مي‌توان در مدت يک روز او را سه طلاقه کرد. همان کاري که عامه راجع به همه‌ي زنها گفته‌اند،‌ خاصّه راجع به زن حامله هم همين را گفته‌اند. لذا مثلاً او را طلاق مي‌دهند، حال چه مواقعه واقع شود و چه مواقعه واقع نشود، دوباره او را طلاق مي‌دهد و براي بار سوم هم طلاق مي‌دهد و حرام أبدي مي‌شود به معناي اينکه محلّل لازم دارد.
 ديروز در باب طلاق رجعي مي‌گفتيم که مي‌تواند در عده، سه مرتبه طلاق دهد، اما در طهر غيرمواقعه و اگر اين سه طهر غيرمواقعه در عده يعني در اين سه ماه پيدا شود و آنجا هم مي‌گفتيم که دخول لازم نيست. اينکه طلاق دهد و مراجعه کند و بعد از مراجعه با هم همبستر شوند، و بالاخره حرف رسيد به اينجا که لازم نيست و اين مي‌تواند در سه ماهي که در عده است، سه طلاق دهد، البته در طُهر غيرمواقعه. و ابن بکير هم مي‌گفت که حرام مؤبدي همين جاست و اما اگر بعد از عدّه باشد، ابن بکير مي‌گفت اصلاً هيچ گاه حرام ابدي و محلّل لازم نيست که ديروز او را ردّ کرديم درحالي که روايت صحيح‌السند و ظاهرالدلاله هم داشت،‌به اينکه روايت معرضٌ عنها عندالاصحاب است.
 امروز از آن هم بالاتر است و اينست که اگر زني آبستن باشد، مي‌توان در سه جلسه و در سه طلاق، حرام مؤبّد شود به معناي اينکه محلّل لازم دارد و محلّل هم فرق نمي‌کند که در حالت حمل باشد و يا بعد از وضع حمل باشد. و اين رواياتي هم دارد و دلالت روايات هم خوب است، اما معارض دارد و بعضي از روايات دارد که يک ماه صبر کند و به اين روايات خيلي اهميت ندادند. اما از آن طرف هم معارض دارد که همه بايد در طهر غيرمواقعه باشد و همان حسابي که روي زنهاي معمولي مي‌کنيم، روي اين زن حامل هم داشته باشيم. حال دو نمونه از آن روايتها را مي‌خوانيم و ببينيم که چه بايد گفت.
 مرحوم صاحب وسائل، اين روايتها را در ابواب مختلف نقل مي‌کنند و نمي‌دانيم که چه شده و معمولاً بايد روايات حامل را در يک باب نقل کنند، اما به بهانه‌هاي مختلف، روايات را مختلف و در ابواب مقدمات طلاق نقل فرمودند.
 
 روايت 5 از باب 3 از اقسام طلاق:
 موثقه اسحاق بن عمار، قال: قلت لابي إبراهيم عليه السلام: الحامل يطلّقها زوجها ثم يراجعها ثم يطلّقها ثم يراجعها، ثم يطلقها الثالثة؟ فقال: تبين منه، ولا تحل له حتى تنكح زوجا غيره.
 در حال حمل، سه طلاق داده اما طلاق دوم و سوم مراجعه است و طلاق رجعي است الاّ اينکه باين باشد و بخواهد طلاق دهد و در اينجا فرض کرده که يراجعها اعم است از اينکه طلاق باين باشد و طلاق جديد بخواهد يا اينکه صرف مراجعه باشد که به منزله‌ي طلاق است.
 
 روايت 10 از باب 20 اقسام طلاق:
 در اينجاها معمولاً استاد بزرگوار ما آقاي بروجردي «رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» مي‌فرمودند اينها يک روايت است و براي دو نفر نقل کردند و اين روايات ما الفاظ امام عليه‌السلام نيست. روايتي که لفظ امام را نقل کرده باشد يا نداريم و يا بسيار کم است. روايات را از ائمه‌ي طاهرين «سلام‌الله‌عليهم» مي‌گرفتند و محتواي آن را در الفاظ خودشان مي‌ريختند و آن الفاظ را به عنوان روايت به ما مي‌گفتند. همه‌ي روايات چه از عامه و چه از خاصه اينگونه است. اگر مثلاً يک روايت پيدا کنيم که لفظش از پيغمبر باشد، متذکر مي‌شوند که اين خصوصيت دارد. مثلاً «الطلاق بيد من أخذ بالساق» که روايت نبوي است و هم عامه و هم خاصه نقل کردند و مي‌گويند اين لفظ از پيغمبر اکرم «صلي‌الله‌عليه‌وآله» است. لذا خيلي کم پيدا مي‌شود و نود درصد روايات، الفاظي از راويهاست و محتوا را گرفتند و محتوا را در الفاظ خودشان ريختند و آن الفاظ را به ما مي‌گويند. مثل اينکه شما يک جمله به من مي‌گوييد که من به ديگري منتقل کنم، من جمله را منتقل مي‌کنم و اما محتواي آن را منتقل مي‌کنم و مقيد نيستم که الفاظ شما را بگويم. گاهي الفاظ خودم را زياد مي‌کنم و گاهي کم مي‌کنم و اما محتوا،‌ اگر لفظ امام هم بود، همين بود. غير از اين هم نمي‌شود. همه‌ي محاورات اينگونه است. يعني عقلاء از زمان حضرت آدم تا حال، در محاوراتشان هيچگاه مقيد نبودند که لفظ را نقل کنند و بعضي اوقات که مطلب خيلي اهميت داشته باشد، مي‌گويند اين لفظ را فلاني گفت. درحالي که خودش هم مي‌توانست در يک محتوا بريزد، اما نريخته است. فقط قرآن شريف است که لفظ و محتوا، هر دو از خداست. نه ذره‌اي کم و نه ذره‌اي زياد است. مثلاً در قرآن شريف بعضي اوقات يا از نظر لفظي و يا از نظر گفتاري و کتابتي چيزهايي هست که با ادبيت جور در نمي‌آيد. مانند «عليهُ الله». ما بايد «عليهُ الله» بخوانيم و اگر «عليه‌ ِ الله» بخوانيم، غلط است. مي‌گوييم پروردگار عالم به واسطه‌ي جبرئيل به پيغمبر اکرم گفت که کاتب وحي يعني اميرالمؤمنين بنويسد «عليهُ الله» و يا «لکنَّ» معمولاً بدون الف است و اما در قرآن آمده «لکنا» و بايد بدون الف بخواهيم و اين الف زيادي است و نمي‌دانيم که براي چه آمده است. آنچه مي‌دانيم، اينست که از طرف خدا به جبرئيل و جبرئيل به پيغمبر اکرم و پيغمبر اکرم به اميرالمؤمنين و «لکن» را در جايي که «لکنا» مي‌نويسيم و «لکن» مي‌خوانيم و هفت ـ هشت مورد اينگونه در قرآن هست که از نظر کتابت و ادبيت نمي‌توان درست کرد، اما مسلّم است براي اينکه اين قراني که به دست ماست، نه ذره‌اي کم و نه ذره‌اي زياد، از طرف خدا به جبرئيل و جبرئيل به پيغمبر و پيغمبر به کاتب وحي،‌اميرالمؤمنين و در مدينه هم لجنه بود و شانزده نفر کاتب وحي بودند و بالاخره اميرالمؤمنين در مکه و مدينه کاتب وحي بود و مي‌نوشتند و جمع شده هم بود و اينکه قرآن بعد از پيغمبر اکرم جمع شد، يک خرافت و تهمت است و حرف بديست. مسلّماً قرآن در زمان پيغمبر اکرم جمع شد و حتي روايت داريم که وقتي سوره مي‌آمد، خدا به واسطه‌ي جبرئيل و جبرئيل به واسطه‌ي پيغمبر مي‌فرمود اين سوره را در پيش آن سوره بگذاريد و حتي روايت داريم که ميان اين سوره و آن سوره بگذاريد. لذا ما مدعي هستيم که پيغمبر اکرم از دنيا رفتند و همين قرآني که در خيلي جاها آمده (ذلک الکتاب لاريب فيه و يا ذلک الکتاب هدي للناس) و اين در قرآن زياد است و اين نمي‌شود که روي شاخ گاو يا تپه سنگ يا گوشه‌ي اطاقي نوشته شده باشد. معلوم است که يا دشمن يا دوست نفهم اين حرفها را مي‌زند. آن قرآن اميرالمؤمنين هم که بعد از پيغمبر اکرم بوده، درست است و اميرالمؤمنين در عرض هفت ـ هشت روز اين قرآن رانوشتند و اما اين قرآن يک نکته‌ي فوق‌العاده دقيق دارد و اينست که وقتي پيغمبر اکرم از دنيا رفت، اميرالمؤمنين ديدند که ولايت از قرآن جدا شد و براي اينکه غير مستقيم کاري بکنند که ولايت از قرآن و کتاب جدا نشود، خودشان در عرض هفت ـ هشت روز يک قرآن نوشتند و اين قرآن تفسيري و تأويلي است و اين قرآن تفسيري از اميرالمؤمنين است. لذا قرآن را در جمعيت آوردند و مردم نشستند و مسجد پر بود و ابي بکر روي منبر بود و اميرالمؤمنين قرآن را آوردند و به ابي‌بکر دادند و گفتند اکنون که من کنار رفتم، اين قرآن هست. عمر ديد که اگر اين قرآن جلو بيايد، به کارهايشان ضرر خورده مي‌شود. مرادم اين جمله است که هم سني و هم شيعه نقل مي‌کنند که گفتند «حسبنا کتاب الله»، ما قرآن داريم و مشهور هم هست و همه مي‌خوانند و ما احتياج به قرآن تو نداريم. اميرالمؤمنين هم فرمودند از اين به بعد اين قرآن را نمي‌بينيد تا ظهور فرزند مهدي و قرآن را بردند و از اسرار شيعه و ائمه‌ي طاهرين شد تا اينکه حکومت اهل بيت شود و آن قرآن، يک قرآن تفسيري و مشهور در ميان مسلمانها شود.
 لذا راجع به قرآن از شما تقاضا دارم که خيلي به آن اهميت دهيد. اين يکي از سياستهاي بزرگ اسلام است و يکي از اسرار بزرگ اسلام است و دشمن خيلي مي‌خواست تحريف قرآن درست کند و حتي رسيد به آنجا که مرحوم نوري صاحب مستدرک، خيلي بالا بوده، هم از نظر علمي و هم از نظر سياست و هم از نظر تسلّط به قرآن و روايات اهل بيت و بالاخره اين آقا را گول زدند و تحريف قرآن نوشت و پخش کردند و البته انگليسيها اين کار را کردند. ناگهان آن آقا متوجه شد که چه کاري کرده است. لذا در ميان مردم و روي منبر در مقابل شاگردان توبه کرد و بعد هم جمع کرد. يعني به پولهاي گزافي کتاب را مي‌خريد و مي‌سوزاند. ولي بالاخره اين نقطه‌ي سياه پيدا شد،‌ يعني تحريف قرآن. لذا ما تحريف قرآن نداريم و اين قرآن کلمه‌اي کم يا زياد ندارد. حتي از نظر اعراب، نه يک زبر کم و نه يک زَبر زياد است و در زمان پيغمبر، پيغمبر و اميرالمؤمنين مقيد بودند که اين قرآن ضبط شود به آنچه نازل شده است. و اين قرآني که دست ماست، همان قرآن زمان پيغمبر است و نه يک کلمه کم و نه يک کلمه زياد و نه يک پيش بالا و نه يک زير پايين است و هيچ تفاوتي بين آن قرآن و اين قرآن نيست. خدا هم در آياتي تعهد کرده است که اين قرآن را اينگونه حفظ کند. (لا‌يَأتيهِ الباطِلُ مِن بَينِ يَدَيهِ و لا مِن خَلفِهِ ...) يعني قرآن را حفظ مي‌کنيم الي يوم القيامه. آياتي هم داريم که خدا وعده داده است، حفظ قرآن را.
 خيليها مي‌خواستند مانند بخت النصر که تورات انجيل را نابود کرد، قرآن را نابود کنند، اما خدا حافظ قرآن بود و کلمه‌اي زياد و کم نشد. اين راجع به قرآن است.
 و اما راجع به روايات اهل بيت،‌محاوره استعمال شده است. محاوره اينست که اگر من جمله‌اي به شما گفتم، شما بايد امين باشيد و آن را کم و زياد نکنيد و آنچه من گفتم پخش کنيد. مثل الان نباشد و الان اينطور شده که قدري از اول آن مي‌زنند و قدري از آخر مي‌زنند و در وسط چيزي بر نفع خودشان درست مي‌کنند و به آن آقا نسبت مي‌دهند. اينها نباشد بلکه بايد محتوا را بگويند، الاّ اينکه اين محتوا در الفاظ آن متکلم نقل شود، و اين در جايي نيست. در روايات اهل بيت نيست و در محاورات عقلاء هم نيست، لذا يکي از اختلافاتي که در روايات ما هست، همين است که نتوانسته محتوا را خوب بفهماند و بين روايات اهل بيت تعارضي پيدا شده است و اما توقّع نيست در روايات اهل بيت که آن آقا الفاظ امام «سلام‌الله‌عليه» را نيز نقل کند. البته خيلي کم است و شايد قضيه‌ي زراره هم اينطور نبوده که الفاظ امام را نقل کند، براي اينکه در زمان زراره، چون وضع وخيم بوده، زراره تاجر پارچه بوده و کار مي‌کرده است. شش ماه کار مي‌کرده و بعد در مغازه را مي‌بسته و نزديک حج به عنوان مسافرت به خانه‌ي خدا به مکه مي‌رفته و اما مي‌خواسته امام صادق را ببيند. يک دفترچه هم از سوالها جمع کرده بود. هر روز از ديگران و از خودش سوال جمع مي‌کرد و اين يک کتاب مي‌شود. به مکه مي‌آمد و بعد به عنوان زيارت قبر رسول الله به مدينه مي‌آمد و آن زمان در خفقان بود و نمي‌شد امام صادق را ببيند. بالاخره با پيغام، امام صادق را پيدا مي‌کرد و امام صادق با او وعده مي‌کرد و نصف شب به آن طرف خدمت امام صادق مي‌آمد و سؤالها را مي‌پرسيد و آقا جواب مي‌دادند و جواب را زير آن سوالها مي‌نوشتند. اين کتاب يک رساله مي‌شود. بعضي اوقات در روايات مي‌خوانيم و مرحوم شيخ انصاري اين روايات را در آخر فرائد نقل مي‌کنند و بعضي اوقات اينگونه بود که آقا امام صادق جواب نمي‌دادند و وقتي آقا جواب نمي‌دادند، ايشان مي‌گفت يابن رسول الله!‌وظيفه‌ي من اينست که بپرسم و وظيفه‌ي شما اينست که اگر صلاح مي‌دانيد جواب دهيد و اگر صلاح نمي‌دانيد و تقيه است و نمي‌توانيد جواب دهيد که هيچ. بعضي اوقات هم زراره مي‌فهميد که اين تقيه است و واقعيت ندارد، اما زراره چون آدم عالم حسابي بوده، مي‌خواسته همان محتوا و گفته‌ي امام صادق را نقل کند و گفته را نقل مي‌کردو اما بالاخره به گونه‌اي مي‌فهماند که اين روايت تقيه است.
 زراره روايت اول و دوم رادر يک جلسه و يا دو جلسه نقل مي‌کرد. از اين جهت ما مي‌گوييم اين دو روايت با هم تعارض دارد و يکي از آنها را امام صادق فرموده حمل بر تقيه کنيد.
 همه‌ي اين حرفها به ما مي‌فهماند که محتوا بوده و لفظ نبوده است. و خيلي جاها اين اختلافاتي که درروايات ما مي‌افتد، مخصوصاً در همين جا، استاد بزرگوار ما آقاي بروجردي «رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» مي‌فرمودند که اسحاق چون فارسي زبان بودند و تسلط به عربي نداشتند و مي‌بينيم که رواياتشان خلط است و ما بايد محتوا را بگيريم و کاري به الفاظ آنها نداشته باشيم. اگر محتوا را فهميديم، و نتوانسته محتوا را در الفاظ بريزد، آنطور که عرب محتوا را در الفاظ مي‌ريخته، و اين ضرر به روايت نمي‌زند. لذا يکي از شاهکارهاي آقاي بروجردي همين بود که در خيلي جاها، دو روايت و سه روايت و چهار روايت را برمي‌گرداندند به يک روايت و مي‌گفتند اسحاق بن عمار چهار مرتبه از امام صادق نقل کرده بلکه يک مرتبه نقل کرده و به هرکسي به گونه‌اي نقل کرده و يک تعارضي در لفظ پيدا مي‌شود و اين تعارض لفظي را بايد اهميت ندهيم و بايد محتوا را بگيريم و ببينيم که محتوا چه مي‌گويد. از جمله روايت 2 هست که مي‌خوانيم و محتواي آن با روايت اول کمي تفاوت دارد و اما اگر الفاظ را بگوييم، چنانچه قوم، چه قدماء و چه متأخرين، دو روايت را نقل کردند و اما راجع به خصوصيات لفظي اهميت ندادند.
 روايت اينست:
 موثقه‌ي اسحاق بن عمار عن أبي الحسن عليه‌السلام قال: سألته عن رجل طلق امرأته وهي حامل، ثمّ راجعها ثمّ طلقها، ثمّ راجعها، ثمّ طلقها الثالثة في يوم واحد تبين منه؟ قال : نعم.
 روايت اول و دوم مثل اينکه از بعضي از آن فهميده مي‌شود که مراجعه مي‌کرده و از بعضي فهميده مي‌شود که طلاق مي‌داده است. اگر يادتان باشد ديروز مي‌گفتيم که در روايات ما زياد هست که طلاق که مي‌دهند، ثم راجعها، مراد از اين مراجعه يعني اينکه برگشته و زن او شده است. طلاق هم لازم نداشته و اين طلّقها يعني راجعها. اين در روايات ما آمده و من جمله در روايت 3 و روايت 10 که خوانديم و الفاظ کمي تفاوت دارد و بايد بگوييم به الفاظ اهميت نده و آنچه اهميت دارد، اينست که زن حامل با زن غير حامل با هم تفاوت دارند. تفاوتش هم اينست که اگر حامله نباشد، ديروز مي‌گفتيم در عده مي‌تواند سه مرتبه طلاق دهد و دو مرتبه‌ي آن ارجاع است مگر اينکه طلاق باين باشد. و اما در غير عده هم اينطور است که مثلاً در يک سال سه مرتبه زنش را طلاق مي‌دهد و در اينجا مراجعه معنا ندارد زيرا رجوع در عده است و اگر در عده نباشد، نمي‌توان رجوع کرد. لذا هر دو را طلّقها برده و مراد اينست که مراجعه کرده است. و اين دو روايت را قوم، چه قدماء و چه متأخرين گفتند اگر سه طلاقه شد، در آنجا که حامله نباشد، يک حساب دارد و در جايي که حامله باشد، حساب ديگري دارد. ديروز مي‌گفتم آنجا که در عده باشد، يک حساب دارد و آنجا که در عده نباشد، حساب ديگري دارد و همان جا که در عده باشد، اسم آن را طلاق عدي گذاشتند که ما ديروز مي‌گفتيم اين طلاق عدي لازم نيست و همان که بگويند طلاق سنّي، کفايت مي‌کند و اين طلاق سنّي گاهي در عده است و گاهي هم در غير عده است.
 «في يوم واحد» نيز از باب تأکيد است و معنايش اينست که اين سه طلاقه که ما مي‌گوييم بايد در سه طهر غيرمواقعه و در سه مجلس باشد، در زن حامل هم در سه مجلس بايد باشد و اما در آن سه مجلس، ممکن است هر سه طلاق باشد و ممکن است هر سه مراجعه باشد. دفعه‌ي اول مراجعه مي‌کند و زن او مي‌شود. لذا زن حامله است و او را طلاق مي‌دهند، حال بايد عده نگاه دارد و عده‌ي او هم وضع حمل اوست و الان هنوز وضع حمل نکرده، دوباره مراجعه مي‌کند و اين زنش مي‌شود. دوباره چه دخول بکند و چه نکند، يا طلاق مي‌دهد و يا مراجعه مي‌کند. طلاق لازم نيست بلکه مراجعه مي‌کند. وقتي دفعه‌ي سوم مراجعه کرد، اگر حامل نباشد،‌محلّل لازم دارد و اما اگر حامل باشد، محلّل لازم ندارد، ولو طلاقها در يک روز باشد،‌ولو بيش از سه طلاق باشد؛ محلّل براي زن حامل لازم نيست.
 اين دو روايت به خوبي دلالت دارد. حال براي اينکه مسئله مهم است، اجازه دهيد روايات معارض آن را فردا بخوانم. ان‌شاءالله.
 و صلّي الله علي محمّد وَ آل محمّد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo