< فهرست دروس

درس خارج  اصول  آیت الله مظاهری

87/11/26

بسم الله الرحمن الرحیم

الفضل

جلسه 16

رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.

  بحثی را که مرحوم آخوند در کفایه آوردند، هیچ ربطی به اصول ندارد اما با یک تناسبی این بحث را در اصول آوردند برای عموم هم بحث مشکلی است انصافاً لذا برای عموم نهی از آن هم شده است که انسان وارد اینجور بحث‌ها بشود. امیرالمؤمنین (س) در نهج البلاغه از ایشان سوال می‌کنند می‌فرمایند دریای سیاهی است وارد آن نشوید، بحث جبر و تفویض و بحث قضا و قدر. که اینها 2 تا بحث هم هست که مرحوم آخوند خلطش کردند و جداً مشکلش کردند. دیگر ما مجبوریم برای خاطر کفایه یک چند هفته‌ای در این بحث جبروتفویض و بحث قضا و قدر صبحت بکنیم.

    مرحوم آخوند مطلب اولی که اینجا دارند  راجع به طلب و اراده است. طلب و اراده یک بحث لغوی دارد که اینها آیا با هم مترادفند یا نه؟ که مرحوم آخوند می‌خواهند بگویند که مترادفند، یک بحث کلامی دارد که اشعری می‌گوید اراده همان طلب است، طلب همان اراده است. اما معتزلی می‌گوید اراده غیر از طلب است، طلب غیر از اراده است، روی این حرف گشتارها در زمان بنی العباس شده. بنی العباس برای گرم نگه‌داشتن مردم و اینکه کار خودشان را انجام بدهند، این معتزلی‌ها و اشعری‌ها را به جان هم می‌انداختند، هیچ کدامشان هم سواد فلسفی نداشتند، اصلاً سواد نداشتند، اما تأیید می‌شدند، هم معتزلی‌ها هم اشعری‌ها، حسابی پول به آنها دادند، حسابی تأییدشان می‌کردند، یک روز اشعری را تأیید می‌کردند، یک روز معتزلی را، یک روز هر دو را، نزاعی که در می‌گرفت با هم کشتار می‌کردند و کارشان نداشتند و اینها جاهلانه به جان هم می‌افتادند از جمله بحث‌ها که کم کم رسید به آنجا که اصلاً علمش را گذ اشتند، علم کلام، علم کلام می‌دانید درباره اصول دین صحبت می‌کند، درباره خدا و صفات خدا و نبوت و قرآن و امامت و معاد و همین علم کلامی که تجرید و شرح تجرید مرحوم بوعلی سینا و مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی برایش کتاب نوشتند اما این علم را چرا علم کلام می‌گویند؟ اینها را اشعری‌ها و معتزلی‌ها درآوردند، سبب هم این بود که اشعری‌ها می‌گفتند قرآن قدیم است، کلام خداست و این کلام قدیم است، در ازل بوده است، حادث نیست یعنی اینکه پیغمبر اکرم قرآن را آورده، این آنوقت نه، این کلام در ذات مقدس الهی بوده در ازل و این کلام قدیم است.

    معتزلی‌ها می‌گفتند نه. کلام حادث است پروردگار عالم همان وقتی که یک آیه، یک سوره می‌خواست، ایجاد می‌کرد، آن ایجاد را می‌داد به جبرئیل، آن جبرئیل می‌آورد برای پیغمبراکرم یک موجود تازه، آنها می‌گفتند کلام قدیم است اینها می‌گفتند کلام حادث است، کم کم نزاعها سر می‌گرفت روی اینکه کلام قدیم است یا حادث است.

    اما آنها چیزی سرشان نمی‌شد، یک چیزهایی بافتنی اشعری‌ها می‌گفتند و معتزلی‌ها می‌بافتند رد آنها یا معتزلیها می‌گفتند، اشعری‌ها می‌گفتند رد آنها را و اما پایه داشته باشد، ریشه داشته باشد، یعنی پایه‌های فلسفی، ریشه‌های استدلالی، نه. آدم وقتی که برود تو علم اینها می‌بیند که ریشه‌دار نیست مثل بوته است الا اینکه این بوته بعضی اوقات گنده است، علم کلام درست می‌شود و کلام قدیم است و کلام حادث است و امثال اینها. و اصل همین جا قطع نظر از اینکه اشعری‌ها چیز گفتند و نمی‌دانستند، معلوم است که قرآن قدیم است، قدیم است یعنی چه؟ به 2 معنا؛

    یک معنا اینکه این علم خدا، علم ما کان و ما یکون و ما هو کائن در قرآن است تبیاناً لکل شی است، آن علم خدا ذاتی است، ازلی است اما در زمان پیغمبر اکرم آن علم ذاتی به صحنه آمده، بوجود آمده لذا قدیم است از نظر علم خدا حادث است از نظر آنکه آن علم خدا توسط جبرئیل نازل شده بر پیغمبر اکرم استاد بزرگوار ما حضرت امام چیز دیگری داشتند که خیلی دهان می‌خواهد کسی اینجور حرفها بزند و من ندیدم حتی صدرالمتألهین ندیدم اینجور چیزها را بگوید.

    ایشان فرمودند در ازل پروردگار عالم تجلی کرد، تجلی ذاتی با همه اسماء و صفاتش، حتی اسماء و صفات مستأثره‌اش اهل بیت (ع) پیدا شدند، دوباره یک تجلی ذاتی کرد با همه اسماء و صفاتش حتی اسماء و صفات مستأثره‌اش قرآن پیدا شد، قرآن و اهل بیت، اهل بیت و قرآن، واینها در اول بودند. همینطور که در زیارت جامعه هم اشاره‌ای به آن شده که شما در عرش الهی یعنی همان علم الهی معلق بودید تا اینکه خدا اراده کرده، بدان مطهره شما به عالم وجود آمد یعنی به عالم ماده، به این دنیا.

    خب فرمایش حضرت امام که درست هم هست یعنی مطابق با ذوق و مطابق با فلسفه و مطابق با عقل. اگر این جور بگوئیم قرآن قدیم است، در ازل بوده است تا ابد هم خواهد بود خب می‌شود اهل بیت قدیم‌اند، قرآن‌شان هم قدیم است. اما این تجلی ذاتی که قدیم است بالاخره یک وقتی به عالم وجود آمده. خب همینطور که اهل بیت (ع) پیغمبراکرم که کی بدنیا آمد و بزرگ شد و چه کرد و اینها همه حادث است، اینها قدیم نیست. چنانچه قرآن هم در عرض 23 سال در حالیکه پیغمبر اکرم نفس قرآن بوده و لاتجعل بالقرآن قبل ان یقضی الیک وحیه. اما این قرآنی که در ازل بوده در عرض 23 سال بر پیغمبر اکرم نازل شده است، آیه به آیه، سوره به سوره و یک چیزی که در نظر مبارکتان هم باشد، اینکه این قرآن جمع شده در زمان پیغمبر اکرم است، هم سنی می‌نویسد، هم شیعه، یعنی هم از طرف سنی‌ها تاریخ داریم و هم از نظر شیعه اینکه مثلاً سوره برائت می‌آمد، جبرئیل از طرف خدا می‌گفت این سوره را بگذار پهلوی آن سوره و پهلوی آن سوره. یا مثلاً 10 آیه می‌آمد، آیه که نازل می‌شد جای آن آیه هم از طرف خدا تعیین می‌شد، این 10 تا آیه مال سوره مائده، این سوره در فلان جا، بالاخره پیغمبر اکرم مردند، از آن وقتی که این 23 سال تعیین شد که قرآن چطور جمع شود و قرآن جمع شده در زمان پیغمبر اکرم. اعراب آن هم مال پیغمبراکرم است، پیغمبراکرم تدریس می‌کردند چنانچه اصحاب هم مثل امیرالمومنین و امثال اینها تدریس می‌کردند، تدریسها 2 جور بود، یکی در سطح عموم تفسیر می‌گفتند، یک هم اعراب.

    لذا اعراب هم جمع شده در زمان پیغمبراکرم است و اینکه توی تاریخ آمده یکی می‌گوید ابی بکر جمع کرد، چون مرید ابی بکر است، یکی می‌گوید عمر جمع کرد چون مرید عمر است، یکی می‌گوید عثمان جمع کرد، چون می‌خواهند منزهش بکنند، یکی هم می‌گوید امیرالمومنین جمع کرد، اینها هیچ کدام درست نیست. قرآن را خدا جمع کرده این جمع شده خدا، این حادث است. اما آنکه قدیم است. آن تجلی ذاتی با همه اسماء و صفات حتی اسماء و صفات مستأثره. لذا آن بحث‌ها را آنها سرشان نمی‌شد اما آن بحث‌هایی که فلسفه می‌گوید، عرفان اسلامی می‌گوید این است که قرآن از یک جهت قدیم است، از یک جهت حادث است چنانچه اهل بیت (ع) هم از یک جهت قدیم‌اند از یک جهت حادث‌اند آنوقت این کلام قدیم است، بحث دوم، کم کم توی حرفها که این اشعری‌ها می‌گفتند در حاق ذات ما در لفظ ما همین جور که ما اراده داریم، طلب داریم، طلب و اراده 2 تا صفت از صفات ماست. کم کم بردندش درباره خدا ، درباره خدا هم چنین گفتند. و ما می‌یابیم در نفس‌مان یک چیزی بنام طلب، یک چیزی بنام اراده.

    معتزلی‌ها در مقابلشان می‌گفتند نه، مادر نفس خودمان چیزی نمی‌یابیم جز اراده تصور می‌کنیم، تصدیق می‌کنیم عزم و شوق می‌کنیم، اراده می‌شود. و اما ما برای اراده‌مان یک چیز دیگر هم داشته باشیم بنام طلب، این را نداریم. لذا یک نزاع حسابی هم سالها درگیر بوده بنام طلب و اراده که آنها می‌گفتند در نفس ما 2 چیز موجود است، یکی خواست، یک هم اراده خواستن، معتزلی‌ها می‌گفتند نه، این نفس ما فقط اراده دارد و لاغیر و اما آن طلب دیگر نفس ما نیست، صفت فعل است، نه صفت نفس.

    خب اینهم معتزلی‌ها درست می‌گویند برای خاطر اینکه ما در وقتی که چیزی را از کسی بخواهیم اول باید تصور بکنیم، تصور اینکه بگوئیم فلانی بیا یا مثلاً می‌خواهد کتاب را بدهد به ما مطالعه کنیم، ایطینی بالکتاب اول تصور می‌کند، بعد از تصور تصدیق می‌کند، تصدیق به فایده، بعد تصدیق، جزم، عزم، اراده می‌کند، وقتی اراده کردیم، این می‌شود علت، جزء اخیر علت می‌گوئیم ایطینی بالکتاب، این می‌شود طلب، ایطینی بالکتاب صفت فعل است، اما آن اراده صفت نفس است، یعنی نفس ما تحریک می‌شود، وقتی تحریک شد، می‌گوئیم ایطینی بالکتاب علت و معلول‌اند دیگر، اراده علت است، آن فعل و آن قول ما که می‌گوئیم ایطینی این قول ما معلول است، لذا حق می‌شود با معتزلی‌ها نه با اشعری‌ها برای اینکه معتزلی‌ها می‌گویند ما نمی‌یابیم در عمق جان ما جز اراده و آن اراده است، طلب دیگر هیچ چیز. خب حق هم همین است.

    مرحوم آخوند (رض) می‌خواهند یک تصالحی بدهند بین معتزلی‌ها و اشعری‌ها و ایشان رفتند توی لغت، می‌گویند که اراده از نظر لغت، از نظر مفهوم مربوط به نفس است و اما طلب مربوط به فعل است وی یک کدام صفت فعل است یک کدام صفت نفس است، همین جور که معتزلی‌ها گفتند و برایتان نقل کردم و آن اشعری‌ها که می‌گویند ما 2 چیز داریم مرادشان همین است که ما اراده داریم که آن اراده برای ما طلب درست می‌کند. و اما آنکه معتزلی‌ها می‌گوید 1 چیز است، مرادشان این است که ما غیر اراده در نفس چیزی نداریم، طلب مربوط به خارج است، نه مربوط به عمق جان لذا مرحوم آخوند می‌فرمایند اصلاً طلب و اراده مترادفند ، طلب و اراده مترادفند، اگر ما نسبت آن را به خارج بدهیم اسمش را می‌گذاریم طلب، اگر نسبتش را به نفس بدهیم، اسمش را می‌گذاریم اراده. پس جمع شد بین قول اشعری و قول معتزلی و این از عجایب کلام مرحوم آخوند است اصلاً مرحوم آخوند در این بحث‌ها انصافاً جوری مشی کردند که به مقام قدس ایشان نمی‌خورد، همین جا توجه کنید که اراده و طلب مترادف است، اصلاً بحث را بردند توی لغت، لغت می‌خواهد این علم کلام اشعری و معتزلی را حل کند، اما اصل این لغت، اصل این فرمایش هم درست نیست، چه کسی گفته اراده و طلب مترادفند؟ اراده و طلب متباین‌اند از نظر لغت، از نظر عرف، اراده می‌کند ثم طلب می‌کند، اینها چه جور می‌شود با هم مترادف باشند؟ دیگر نمی‌شود که اراده کند، طلب کند، معنایش این است که اراده می‌کند، همین که الان گفتم تصور می‌کند، تصدیق می‌کند، اینها همه از صفات نفس‌اند، عزم و شوق، اراده تمام شد. وقتی اراده کرد دیگر خواه ناخواه معلول پیدا می‌شود، می‌گوید ایطینی بالکتاب. لذا 2 تا عزم درست می‌کند عزم و جزم  اراده درست می‌کند، اراده طلب درست می‌کند می‌گوید که بیا اینها 2 لفظ با هم مترادف نه، متباین از نظر لغت و عرف ،از نظر واقع و نفس الامر، هم از نظر واقع و نفس الامر، هم از نظر عرف، هم از نظر لغت اراده غیر از طلب است، طلب غیر از اراده است و اینکه مرحوم آخوند می‌گویند اینها مترادفند، الا اینکه اگر طلب بگوئیم، یعنی خارج ،انصراف دارد. اگر اراده بگوئیم یعنی در لفظ پس جمع بین قول اشعری را با این حرف و معتزلی به این قول می‌کنیم و می‌گوئیم اصلاً شما نزاع لفظی دارید برای اینکه طلب همان اراده، اراده همان طلب را درست می‌گوئید اما معتزلی‌ها اینها هم بدان که طلب غیر اراده است و اراده غیر از طلب است به مرحوم آخوند می‌گوئیم اصلاً بحث‌ها ربطی به علم کلام ندارد، مربوط به لغت است وقتی هم بیائیم توی لغت می‌بینمی که اراده علت برای طلب است، طلب معلول است، آن صفت است این صفت نفس است، نه این ربطی به آن دارد نه آن ربطی به این دارد، از نظر لغت هم آن یک لغت خاصی دارد، آن هم یک لغت خاصی دارد، اصلاً ما نمی‌توانیم به طلب بگوئیم اراده چون که نمی‌توانیم به اراده بگوئیم طلب.

    لذا آنچه در نفس ماست، اراده ماست، آنچه در خارج است طلب ماست اراده می‌کنم ثم می‌گویم بیا. می‌خواهد بیاید مباحثه، تصور می‌کند، تصدیق می‌کند، تصدیق به فایده، عزم و جزم پیدا می‌کند، اراده می‌کند راه می‌افتد، آن راه افتادن غیر از آن اراده است.

    بله یک مسئله دیگری داریم که اینها ربطی به حرفها ندارد و آن این است که اراده را منقسم کردند به اعتبار متعلق به 2 قسم، طلب را هم منقسم کردند به اعتبار متعلق به 2 قسم؛

    اراده تکوینی ، اراده تشریعی.

    این اراده به اعتبار متعلق است یعنی اراده تکوینی دارم مثل همین مثال، تصور می‌کند مباحثه را، تصدیق به فایده می‌کند عزم را جزم، اراده راه می‌افتد، این ر ا اسمش را می‌گذارند اراده تکوینی. گاهی هم اراده تشریعی است، تصور می‌کند، تصدیقی می‌کند و این جزم هم عزم پیدا می‌کند، می‌گوید بیا. این اراده تفاوت نکرد، متعلق تفاوت کرده، یکی‌اش را گفتیم اراده تکوینی که خودش انجام می‌دهد، یکی‌اش را گفتیم اراده تشریعی که می‌خواست دیگران را نجات بدهد، طلب هم همین طور است، طلب هم 2 قسم است به اعتبار متعلق؛

    گاهی خودش راه می‌افتد و کتاب را برمی‌دارد یعنی تصور می‌کند، تصدیق می‌کند و عزم را جزم می‌کند، اراده می‌کند، بلند می‌شود توی قفسه کتاب را برمی‌دارد.

    گاهی هم طلب، طلب تشریعی است، تکوینی نیست، این طلب تکوینی بود تصدیق می‌کند، یعنی تصور می‌کند، تصدیق می‌کند و عزم را جزم می‌کند، اراده می‌کند بعد طلب می‌کند می‌گوید ایطینی بالکتاب ، آنکه خودش بلند شد. اسمش را می‌گذاریم طلب تکوینی،  آنکه گفت کتاب را بده، اسمش را می‌گذاریم طلب تشریعی، این در حقیقت به قول حضرت امام کلاه صدراعظم سرنوگر گذاشتن است، اراده یکی است اما به اعتبار متعلق 2 قسم است ، یا اینکه طلب یک چیز است اما به اعتبار متعلق 2 قسم در فلسفه آمده. اراده تکوینی، اراده تشریعی، طلب تکوینی طلب تشریعی.

    بالاخره این جور است که یکدفعه می‌خواهد، یکدفعه خودش بلند می‌شود کتاب را برمی‌دارد.

    حالا یک مطالعه‌ای هم در اینجا بکنید تا فردا باز هم یک مقدار درباره‌اش حرف بزنیم.

وصلی الله علی محمد وآل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo