< فهرست دروس

درس خارج  اصول  آیت الله مظاهری

87/12/12

بسم الله الرحمن الرحیم

الفضل

  رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.

    متأسفانه یا خوشبختانه بحث فقه و اصولمان هر دو به یک بن بست‌هائی رسیده است حالا بحث امروزمان در اصول راجع به قضا و قدر.

    این مسئله  قضا و قدر مثل همان مسئله فقه است که اهل کتاب نجس‌اند

یا پاک که گفتم سهل و امتناع است این مسئله قضا و قدر هم اینجوری است. از یک جهت بحث خیلی آسان است و آن این است که پروردگار عالم تجلی کرد با اسماء و صفات، این عالم وجود پیدا شد یک تجلی از خدا نظیر تجلی خورشید روی این کره زمین. خب وقتی عالم وجود پیدا شد این عالم وجود فیض است از طرف خدا دیگر در این فیض نه نقصی هست نه عیبی هست برای این که اگر فرض کنید نقصی و عیبی را، سوال این است که پروردگار عالم می‌توانست بدون نقص این فیض مقدس را ایجاد بکند یا نه؟ اگر بگوئید نمی‌توانست خب این دیگر خدا نیست، عاجز است. اگر بگوئید می‌توانست اما ناقص، می‌شود ظالم می‌شود غیر حکیم. لذا آن فیض مقدس که در فلسفه فیض مقدس می‌گویند، فیض اقدس می‌گویند تام و تمام است مافوق تمام است.

    خب این فیض مقدس که مافوق تمام است ما بخواهیم احاطه به آن فیض مقدس را پیدا بکنیم محال است. مثل یک قطره، بخواهد احاطه پیدا کند به دریا، ممکن نیست. احاطه تفصیلی مسلم ممکن نیست اما احاطه اجمالی به این معنا یک برهان لم بیارویم بالاترین برای همین و مسئله قضا و قدر را حلش کنیم خدا عالم است به ما سوی الله یا نه؟ آری. قادر است به ما سوی الله یا نه؟ آری. جود و رحمت به ما سوی الله دارد یا نه؟ آری. مصالح و مفاسد نفس الامری را در نظر گرفته یا نه؟ آری. یعنی حکیم است یا نه؟ آری. ان الله علیم، ان الله قدیر، ان الله جواد، ان الله حکیم. در قرآن روی این 4 فرمول خیلی تکرار شده و شاید یکی از نکته‌هایش همین باشد که هم روی علم خدا، روی قدرت خدا روی رحمت خدا، روی حکمت خدا.

    خب وقتی آری، یک نتیجه عقل ما می‌گیرد، برهان لم است دیگر از علت پی به معلوم می‌برد، یک نتیجه می‌گیرد پس آنچه در این جهان موجود است طبق مصلحت تامه 100 درصد. لذا مسئله قضا و قدر را با این‌ برهان خوب می‌توانیم حل بکنیم با آن برهان اول هم خوب می‌توانیم حل بکنیم، از بدیهیات است هر دو، اینکه در فیض مقدس یعنی ما سوی الله در آن تجلی حق نقص هست؟ نه. عیب هست؟ نه. وقتی عیب و نقص نباشد پس طبق مصالح نفس الامری 100 درصد وجود است، کرم است، علم است، قدرت است، حکمت است.

    فلاسفه علم روی همین حرفها جلو می‌آیند نه اینجور که من عرض کردم ولی مثلاً مرحوم حاجی سبزواری می‌فرماید اگر نقصی در این عالم می‌بینی و فی عالم الکون کل منتظم، تو این نقص را می‌بینی در عالم وجود و آن فیض و آن ما سوی الله که نسبت به خدا می‌دهی یعنی مخلوق، در آن هیچ عیبی نیست، به نظر تو عیب است، تو محدودی. به نظر تو نقص است، اما وقتی فکرش را بکنیم آنهم سرانگشتی، اینکه پروردگار عالم طبق حکمت این عالم را آفریده است می‌شود همه این عالم فیض خدا، آن هم فیض مقدس به قول بزرگان فیض اقدس.

    یک مسئله ضروری راجع به قضا و قدر که معنای قضا و قدر هم این است که از باب امثال است یک اندازه‌گیری خدا کرده است، ثم این اندازه‌گیری را حکم کرده است که به قول آقای طباطبائی - استاد بزرگوار ما علامه- می‌فرمود که خوب است که بگوئیم قدر و قضا، نگوئیم قضا و قدر ولی بالاخره حالا قضا و قدر، قدر و قضا معنایش همین است که در علم ربوبی، در ازل اینکه باید فیض باشد، این فیض هم باید باشد نمی‌شود نباشد یعنی نمی‌شود که از طرف خدا یک وقتی خدا باشد فیض نباشد این کان الله ولم یکن معه شی معنایش این نیست که یک وقت خدا بوده فیضش نبوده این معقول نیست مثل این است که بگوئیم یک وقت خورشید بوده اما حرارتش نبوده، نورش نبوده نه پروردگار عالم فیاض علی الاطلاق است همیشه فیض او بوده است و آن فیض مقدس که یک امر وحدانی است من الازل الی الابد، حالا آمده توی این کره زمین و ما انسانها و یک قطره از دریای این عالم وجود. فعل خداست به  این معنا که با اسماء و صفات یک تجلی می‌کند مثل فعل ما نیست که ما اراده و تصدیق بکنیم و وجود خارجی پیدا بکند به معنایش این جور می‌شود.

    خب مسئله تا اینجا خیلی واضح است اما مسئله مشکل این جاست که انسان بخواهد توی قضا و قدر فکر بکند اینکه امیرالمومنین (س) می‌فرماید دریای سیاه است، واردش نشوید این مال عوام نیست که بعضی از بزرگان می‌گویند که ما در باب قضا و قدر صحبت بکنیم طوری نیست عموم مردم باید صحبت نکنند، گیج می‌شوند، نه باب قضا و قدر ما یک دفعه بطور کلی بحث می‌کنیم، این بدیهی است، عموم مردم هم این اندازه باید بلد باشند اما یکدفعه می‌خواهیم بیائیم توی خصوصیت هیچ کس نمی‌تواند. اگر برویم توی چرا، چراها خیلی کار مشکل می‌شود کم عاقل، عاقل اعیب مذاهبه و جاهل، جاهل تلقاه مرزوقا، هذا الذی ترک الافکار حائره و صیر العالم النحریر زندیقا.

    انسان بخواهد قضا و قدر الهی را حلش بکند، نمی‌شود مثل تعبدیات است، این هم تعبدی است، تعبدیات 2 قسم‌اند؛ یک قسمت تشریع است، خب هیچ کس نمی‌داند، ولو اینکه مرجع تقلید و اعلم و حسابی بالا و اما می‌داند که احکام نماز صبح چه است و چه جوری است؟ توی رساله می‌نویسد اما نماز صبح 2 رکعت است، چرا؟ بین الطلوعین است، چرا؟ حمد و سوره‌اش باید بلند خوانده شود توسط مردها چرا؟ اوله التکبیر، آخره التسلیم، این طرز چرا؟ خب هیچ کس نمی‌داند، احدی نمی‌داند هیچ فقیهی نمی‌داند، لذا به آن می‌گویند تعبد اصلاً معنای تعبد یعنی بگو بله دیگر بیش از این نه، بگو صادق است این راجع به معاد جسمانی مرحوم صدرالمتألهین 2 جور معاد دارد، یکی معاد علمی دارد و حرکت جوهری و امثال اینها، یکی هم همین معاد جسمانی که به قول حضرت امام می‌گفتند همان معاد جسمانی که پیرزن قائل است که مرحوم شیخ الرئیس در شفا حرف، عالی می‌زند، می‌فرماید صادق مصدق فرموده معاد جسمانی من هم می‌گویم بله، اما بتوانم حلش بکنم معاد جسمانی، چه جوری؟ خب هیچ کس نمی‌تواند حل کند، ما آنچه از قرآن در حالیکه قرآن 1400 آیه دارد اما همه یک دور نما و هیچ کس وقتی که بمیرد تا وقتی که وارد بهشت یا جهنم شود، نمی‌داند چه جوری است، خصوصیات را احدی نمی‌داند یا بهشت و جهنمش هم همین است، بهشت چیست؟ هیچ کس نمی‌داند. جهنم چیست؟ هیچ کس نمی‌داند. آتش جهنم چیست هیچکس نمی داند .آتش جهنم همین بدنها است از سنگ است و اینها یعنی چه که قرآن می‌گوید؟ هیچ کس نمی‌داند، چه می د‌انیم؟ همان که شیخ الرئیس می‌گوید، صادق مصدق فرموده معاد جسمانی است، من هم می‌گویم بله، یک تعبد، یعنی بله بدون دلیل و برهان، بدون فهم واقعیت. اما روی قاعده کلی‌اش برهان داریم، همان که شیخ الرئیس می‌گوید و صادق مصدق فرموده، یا مثلاً صدرالمتألهین تکفیرش هم کردند، اصفهانی‌ها تکفیرش کردند، مجبور شد برود کهک اسفار بنویسد، آنهم همین، وقتی توی اسفار است، حرکت جوهری درست می‌کند و معاد جسمانی به عقیده خودش به عقیده حکمت متعالیه اما وقتی می‌آید توی سوره اذا وقع و تفسیر اذا وقع. می‌بینیم همین جوری که همه عوام مردم قائل به معاد جسمانی هستند همان معاد را صدرالمتألهین در سوره اذا وقع قبول دارد، به این می‌گویند تعبد، تعبد در تشریع و بالاترین مقام برای انسان تعبد است، روح تعبد در مقابل خدا، در مقابل پیغمبراکرم. و ما کان لمومن او مومنه اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم  الخیر من امرهم . حق ندارد بگوید چرا، فلا و ربک لایومنون حتی یحکمون فیما شجر بینهم و لایجدون فی انفسهم حرجاً مما قضیت و یسلموا تسلیما. حق ندارد بگوید چرا.

    بله باید پیغمبرش را اثبات کند، حالا که شد پیغمبر دیگر در مقابل چرا، چرا. معلوم است رذالت است، معلوم است غلط است. آن که باید اثبات کند، نبوت است، آن که باید اثبات کند قرآن است، قرآن معجزه تا روز قیامت چرا؟ فوراً باید بتواند جواب بدهد. حالا جواب داد اما توی قرآن چیست؟ آن دیگر تسلیم.

    هرچه این مقام تسلیم و رضا بیشتر، مقام این بیشتر، که بالاترین مقامات این روح تسلیم، این روح رضا، مقام رضا و تسلیم در مقابل تشریع بالاتر از این، در مقابل تکوین، انسان باید اول اثبات بکند خدا هست، بعد اثبات بکند مخلوقات، طبق مصالح و مفاسد نفس الامریه است. بعد نتیجه بگیرد پس هر چه در عالم کون است و منتظم 100 در صد تابع مصلحت نفس الامریه است. اما برود توی چرا، چرا؟ دیگر گم می‌شود، نباید هم برود، هیچ کس هم نگفته برو، دریای سیاه است برویم گم می‌شویم هر که برود گم می‌شود، غیر از اینکه مقام شهودی داشته باشد که مختص به اهل بیت است و مختص به بعضی از انبیاء یا مختص به همه انبیاء فی الجمله، مختص به آن سیر و سلوکیها به مقام شهود برسند، البته آنهم خیلی محدود.

    لذا هیچ کس نمی‌داند، چه می‌داند؟ همین است که قرآن می‌فرماید فمن یرغبه عن ملت ابراهیم الا من سفه نفسه، دیوانه است که قضا و قدر چرا، چرا تویش می‌کند، بعد قرآن معنا می‌کند که این سفه نفسه یعنی چه.

    می‌فرماید و لقد اصتفیناه فی الدنیا و جعلناه فی الاخره من الصالحین اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمین می‌گوید بچه‌ات را سر ببر بدون چرا، چشم.

    می‌گوید قد صدقت الرویا بدون چون و چرا، چشم.

    و بالاخره تا آخر، این‌ها مخصوصاً برای حضرت ابراهیم زیاد جلو آمده این یک پسر نازدانه را، با مادرش ببر توی وسط بیابان بی آب و علف بگذار و بیا، خب چشم. چون و چرا ندارد آنوقت می‌فرماید و اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن، این اتمهن یعنی اسلمت، قال انی جاعلک لناس اماما. راجع به قضا و قدر اصلاً و ابداً نباید درباره‌اش حرف بزنیم نباید روی آن فکر کنیم.

    یک روایت داریم، رویات عجیب است مرحوم علامه طباطبائی توی المیزان نقل می‌کند می‌خواهد جواب بدهد نمی‌شود، شیطان 6 اشکال به خدا کرد:

    تو که می‌دانستی من چه بد جنسی می‌شوم، چرا من را خلق کردی؟

    تو که می‌دانستی مرا خلق کنی چه بازی در می‌آورم.

    تو که می‌دانستی اگر بگوئی سجده کن نمی‌کنم چرا امر به سجده کردی؟

    تو که می‌دانستی من چه می‌شوم چرا مهلتم دادی؟

    تو که می‌دانستی اگر مهلت بدی این بنده‌ها را بیچاره و بدخت می‌کنم چرا مهلت دادی؟

    هی گفت 6 تا از این حرفها. پروردگار عالم یک جواب داد، همان جوابی که من اول گفتم، خدا گفت مرا حکیم می‌دانی یا نه؟ گفت بله، خب خداشناس است دیگر، هم خدا را عالم می‌داند هم خدا را قادر می‌داند بیشتر از من و شما هم بلد است، هم خدا را رئوف می‌داند هم خدا را حکیم، قادر آن آخری را سوال کرد مرا حکیم می‌دانی یا نه؟ گفت بله، گفت پس فضولی موقوف، لایسئل اما یفعل و هم یسئلون من می‌توانم از شما سوال کنم برای اینکه مسلط بر شما هستم اما تو یک قطره از دریای علم و قدرت و حکمت من هستی دیگر لایسئل اما یفعل و این یعنی در باب قضا و قدر فضولی موقوف اما این تعبد است ولی تعبدی که پایه‌اش برهان لم است. خدا حکیم است پس هر چه بکند بجا است و الا اگر برویم توی چرا گم می‌شویم.

    همین 2 تا شعری که در جامع الشواهد یا مغنی آورده، شأن نزولش را می‌گویند که عالمی کتاب نوشته بودند توحید اما خیلی فقیر و بیچاره و بدبخت بود و هی به اینطرف و آن طرف زد نمی‌شد یک روز با یک دل شکسته‌ای رفت صحرا، رفت نشست لب آب، سبزه و آب یکدفعه دید آب خیار می‌آورد، خیار قلمی و عالی، این خیارها را گرفت و 2 تایش را خورد بعد بالاخره نگاه کرد توی باغ و دید زنی این خیارها را آورده به خودش می‌چسباند بعد خیارها را می‌اندازد توی آب خیلی عصبانی شد از خدا برگشت، گفت اینهم که نشد، اگر خدا حکیم بود، اگر خدا درست بود چرا باید من نیمه خورده این خانم را بخورم؟ آمد یک کتاب نوشت علیه دین شاعر برایش شعر گفت، کم عاقل، عاقل اعیت مذاهبه و جاهل، جاهل تلقاه مرزوقا هذا الذی ترک الافکار حائره و صیر العالم النحریز زندیقا.

    لذا این چرا، نمی‌شود، فقط چه می‌شود، آن که اسلام خیلی رویش پافشاری دارد علمای علم اخلاق رویش خیلی پافشاری دارند، ریاضت بکش به این زودیها هم به تو نمی‌دهند به مقام رضا و تسلیم برسی، اسلمت لرب العالمین اما در اینجا تعبد نه اسلمت لرب العالمین چرا؟ خدا عالم است، قادر است، حکیم است و جواد است، هر چه هست، طبق مصلحت نفس الامری 100 درصد، این مسئله قضا و قدر است و این که مرحوم آخوند اینجا مسئله قضا و قدر را با مسئله جبر و تفویض با هم مخلوطش کردند، بالاخره رسید به آنجا، قلم اینجا سر بشکست و اینها معلوم است درست نیست.

    بله راستی هم قلم اینجا رسید و سربشکست اگر آدم بخواهد وارد قضا و قدر شود روی خصوصیات. اما قلم رصا اینکه ما اثبات کنیم قضا و قدر به ما کان، به ما یکون و ما هو کائن آن فیض ازل الی الابد نقصی در این فیض مقدس نیست خب این دیگر یقینی است و الا اگر بگوئیم در فیض مقدس نقصی هست برمی‌گردد بر اینکه یا خدا نیست یا اگر هست عاجز است، ظالم است که برمی‌گردد به اصل نبود خدا و اگر ما همین یک جمله را بگوئیم خدا حکیم است. وقتی خدا حکیم است هر چه هست طبق مصلحت نفس الامری است.

    ندیدم کسی اینجور بحث کند حالا باز هم آن کسانی که بحث کردند شما یک مرور دیگری بکنید، قدری خودتان فکر بکنید و اگر فردا هم دراین باره صحبت بکنیم شاید خوب باشد امیدوارم فردا هم بتوانیم از شما استفاده بکنیم.

وصلی الله علی محمد وآل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo