< فهرست دروس

درس خارج اصول آیت الله مظاهری

1388/09/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع : ادامة بحث در مفهوم شرط

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم . بسم الله الرحمن الرحیم. رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقدﺓ من لسانی یفقهوا قولی.

مرحوم آخوند در كفايه بعد از آنكه مفهوم شرط را مفصل درباره اش صحبت كردند و اما نتوانستند بپذيرند اينكه بدون قرنيه شرط مفهوم دارد اما در ذهن اينكه شرط مفهوم دارد .

انسان وقتي كفايه را مطالعه كند مي بيند كه در ذهن مبارك ايشان است كه قضيه شرطيه مفهوم دارد بالاخره در كفايه نتوانستند جازم شوند از مسأله گذشتند 4 تا امر بعنوان بقيه امور در كفايه آمده ؛

حرف اول اينست مي فرمايد آن كساني كه قائل به مفهوم اند همه جا منجمله در قضيه شرطيه مي فرمايند كه جزا شخص نيست جزئي نيست كلي و نسخ حكم است آنوقت نزاع مي كنند اينكه آيا مفهومي هست يا مفهومي نيست لذا كساني كه مثلاً مي خواهند مفهوم گيري بكنند اطلاق جزا را جلو مي آورند مي فرمايند مولا در مقام بيان مراد است قرنيه اي ذكر نكرده پس از اين جزا سنخ الحكم اراده شده است مطلق اعم از شخص الحكم و سنخ الحكم.

لذا آن كساني كه قائل به مفهومند رفتند اينكه جزا سنخ الحكم است آن كساني هم كه قائل به عدم مفهومند گفتند نه سنخ الحكم اينجا نيست شخص الحكم است ، شرط رفت ، جزا هم رفت .

پس در باب مفهوم نزاع اينست كه آيا آن حكمي كه بار بر شرط است يعني جزا اذا خفي الجدران فقصر ان جائك زيد فاكرمه اين اكرام اين قصر آيا شخص الحكم است يا سنخ الحكم بعبارت ديگر آيا مطلق است يا جزئي مرتب بر يك امر جزئي ؟

اين حرف مرحوم آخوند اگر يادتان باشد ضمني كه بحث ميكرديم

مي گفتيم كه آقا اين اصلاً سالبه به انتفاء موضوع است براي اينكه مي خواهد حكم باشد ما اصلاً كاري به او نداريم ما كار به اين داريم كه آيا اين قضيه شرطيه آيا علّت منحصره است يا نه ؟ اگر علّت منحصره باشد مفهوم هست مي گويد فقط من هستم لا غير اگر علّت منحصره نباشد مي گويد من هستم ديگر نفي ما ادا نمي كند.

يكدفعه شوهر راجع به زن مي گويد من هستم لا غير يكدفعه 2 نفر هستند مي خواهند يك زن را بگيرند آن مي گويد من حاضر بگيرم ، اين يكي هم مي گويد من حاضرم بگيرم علّت منحصره اينست كه آن مي گويد من هستم لاغير اذا خفي الجدران فقصر اين اذا خفي مي گويد من هستم لاغير براي وجوب قصر ديگر هيچ چيز نيست جز من لذا وقتي كه مي آيد اذا خفي الاذان فقصر با هم مي جنگند مثل 2 نفر مرد سر يك زن بجنگند او بگويد زن من است اين هم بگويد زن من است و ما علّت منحصره درست كرديم از نظر عرفي گفتم عرف قضيه شرطيه را مي گويد علّت ، علّت منحصره فرق است بين قضيه شرطيه و قضيه بطّيه ، اگر قضيه بطّيه باشد ، بگويد كه مجيئ زيد وجوب اكرام دارد اين علّت تامه يعني موضوع و محمول و اما اگر قضيه را برگرداند به اذا به اين گفت ان جائك زيد فاكرمه اين مي شود قضيه شرطيه و وضع شده براي علّت منحصره مي گويد من شرطم ، من علّت ام من علّت تامه هستم من علّت منحصره هستم ما اينجور درست كرديم و اما جزا ديگر مي خواهد شخص الحكم باشد مي خواهد سنخ الحكم باشد معلوم است وقتي شرط نباشد جزا نيست سنخ الحكم باشد جزا نيست شخص الحكم هم باشد جزا نيست ، اذا انتفي الشرط ، انتفي المشروط ديگر .

لذا وقتي كه شرط نباشد جزا نيست ثبوت عند الثبوت ، انتفاء عند الانتفاء .

لذا بايد مفهوم را از جاي ديگر درست بكنيم والا سنخ الحكم هم باشد ديگر وقتي كه مي گويد ان جائك زيد فاكرمه يعني مجيئ زيد و وجوب اكرام اينها با هم رابطه دارند مجيئ زيد نيست موضوع اكرام نيست .

لذا اين حرف را مرحوم آخوند توي مقدمات وقتي وارد شدند اينرا قبولش كردند ديگر فرمودند بعضي چيزها شرط است علّت نيست بعضي چيزها علّت است ، علّت تامه نيست بعضي چيزها علّت تامه است ، علّت منحصره نيست و بحث مفهوم راجع به علّت منحصره است نه علّت تامه يعني يك چيزي علّت تامه هست وقتي علّت تامه نباشد خب معلول هم نيست خب مگر مي شود علّت تامه نباشد معلول باشد خب معلول هم نيست اما آيا چيز ديگر مي تواند جاي اين علّت بنشيند يا نه ؟ اين مربوط به اين نيست كه جزاي ما سنخ الحكم باشد يا شخص الحكم باشد مي خواهد شخص الحكم باشد مي خواهد سنخ الحكم باشد اصلاً بحث سنخ الحكم و شخص الحكم هيچ ربطي به قاعده مفهوم ندارد شما اگر مي خواهيد مفهوم درست كنيد بايد برويد روي قضيه شرطيه كه اين قضيه شرطيه عرفاً مفهوم دارد شما بايد بگوئيد نه ما مي گوئيم آن عرف كاشف از آن وضعي است كه واضع كرده براي موضوع شرطيه شما ممكن است بگوئيد نه ما مي گوئيم تبادر شما ممكن است بگوئيد نه خب اين نزاع ماست همه نزاع ها بر مي گردد به اين كه اين شرط كه مي گوئيد ان جائك زيد مي گوئيد اذا خفي الجدران ، اين شرط آيا علّت منحصره است يا نه ؟ وقتي كه بگوئيد علّت منحصره است ديگر خواه ناخواه جزا شرط الحكم باشد يا سنخ الحكم باشد اگر نباشد اين شرط ، آن جزا نيست شرط الحكم باشد يا سنخ الحكم .

لذا استاد بزرگوار ما آقاي بروجردي ( رض ) همين جاها مي فرمايند كه لا اري معناً محصلا براي اين گفتار شيخ الاستاد اين جمله آقاي بروجردي ( رض ) در درس خيلي جمله شيريني است مثل خودشان .

بله آقاي بروجردي يك حرف ديگري داشتند كه ما نمي پذيرفتيم ايشان اصلاً علّت منحصره و امثال اينها توي مفهوم نمي گفتند مي گفتند انتفاء عند الانتفاء مفهوم همه اين چيزها كه مي گوئيد مفهوم دارد ، مفهوم دارد قدما هم كه مي گويند همين مرادشان است اينرا ما از ايشان نمي پذيرفتيم و مي گفتيم كه مفهوم جائي هست كه شما علّت منحصره درست بكنيد چه در مفهوم شرط چه در مفهوم وصف چه در مفهوم غايت چه در مفهوم عدد اين را بايد ما در صددش باشيم .

آقاي بروجردي اصلاً مفهوم علّت منحصره است و اينها را مي گفتند نه اينها اصلاً ربطي به مفهوم ندارد مفهوم ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء است و اين در قضيه شرطيه مسلم هست .

لذا مي گفتند قضيه شرطيه مفهوم دارد قدما هم مي گفتند مفهوم دارد براي اينكه خب وقتي شرط نباشد مشروط نيست انتفاء عند الانتفاء كه ايشان اسمش را مي گذاشتند مفهوم .

خب اينرا به ايشان اشكال داشتيم ، گفتيم آن ثبوت عند الثبوت يك امر ضروري است انتفاء عند الانتفاء يك امر ضروري است اينها هيچ كدام مربوط به مفهوم نيست مفهوم اينست كه اين شرط ما اين وصف ما اين عدد ما اين غايت ما آيا علّت منحصره است يا نه ؟ علّت تامه اش مي دانيم هست علّت منحصره نمي دانيم هست يا نه بايد اثبات بكنيم علّت منحصره كه ما در صدد اين بوديم علّت منحصره است عرف به وضع به تبادر آنها هي منكراند مي گويند علّت منحصره نيست براي اينكه تبادر نداريم عرف نداريم وضع نداريم وقتي نه هيچ چيز ديگر علّت منحصره نمي تواند اثبات بكنيم فقط علّت تامه است ثبوت عند الثبوت ، انتفاء عند الانتفاء .

علي كل حال آنكه نزاع است كه مرحوم آخوند هم رويش خيلي پافشاري دارد و شاگرد بزرگوارشان آقاي بروجردي هم حسابي در مقابل ايشان ايستاده اينست كه آقا اين علّت منحصره كه شما مي گوئيد اين از شما در آمده قدما انتفاء عند الانتفاء را مي گفتند مفهوم به قول ايشان يك امر ضروري هم هست براي اينكه ان جائك زيد فاكرمه يك ثبوت عند الثبوت دارد يك انتفاء عند الانتفاء دارد ، ثبوت عند الثبوت وقتي شرط شود ، مشروط هم نيست به قول ايشان يك امر ضروري است اين انتفاء عند الانتفاء مفهوم است قدما هم همين را مي گويند .

لذا آقاي بروجردي مي فرمودند اين انتفاء عند الانتفاء مفهوم است ضروري هم هست .

لذا مي گفتند همه اين چيزهائي كه شما مي گوئيد آيا مفهوم دارد يا نه ؟ قدما مي گفتند مفهوم دارد و گردن قدما مي گذاشتند انتفاء عند الانتفاء را ما مي گوئيم مفهوم .

لذا در اينكه وقتي شرط هست مشروط رفته خب هر كسي مي داند ديگر چه رسد به فضلا و طلبه ها انتفاء عند الانتفاء .

لذا به آقاي بروجردي ( رض ) مي گفتيم اين بحث را اينقدر ساده اش نكنيد من خيال هم نمي كنم قدما اينجور گفته باشند اما خب ايشان مرد قدما بود خيلي وارد بودند در كلمات قدما اهميت مي دادند به كلمات قدما .

و علي كل حال آنكه مي فهميم اينست چه مفهوم شرط چه مفهوم وصف چه مفهوم غايت چه مفهوم عدد چه ساير مفاهيم بحث ما اينست كه آيا اين مقدمه ، اين وصف اين شرط اين غايت اين عدد اين علّت منحصره است ؟ در حاليكه مي دانيم علّت تامه است و اذا انتفي الشرط انتفي المشروط ، اذا انتفي الغايت انتفي المغيي مي دانيم علّت تامه است اما آيا علّت منحصره است يا نه؟ اما ايرادي كه فعلاً به مفهوم آخوند داريم كه آقاي بروجردي هم مي فرمودند لا اري معنا محصلا اين است كه آقا اين مفهوم است اما جزاي ما بايد سنخ الحكم باشد بايد شخص الحكم باشد ؟ اين بحث ما نيست مي خواهد سنخ الحكم باشد مي خواهد شخص الحكم باشد وقتي كه شرط نباشد ديگر مشروط نيست انتفاء عند الانتفاء نمي شود كه شرط نباشد اما سنخ الحكم باقي باشد بعبارت ديگر وقتي مي گويد ان جائك زيد فاكرمه بگوئيم كه وقتي مجيئ زيد نيست اكرام از ناحيه مجيئ نيست اما ممكن است از ناحيه غير مجيئ وجوب اكرام باشد مي گويم خب از كجا ؟ شما وقتي كه شرط را برداشتيد ديگر چه چيزي باقي مانده ؟ سنخ الحكم را بگوئيد باقي مانده شخص الحكم رفته، سنخ الحكم باقي مانده به قول آقاي بروجردي لا اري معنا محصلاً لهذا المعني خب وقتي كه ديگر شرط نبود مشروط هم نيست تمام شد ديگر.

لذا وقتي علّت منحصره درست كرديد اينجور مي گوئيد مي گوئيد 3 چيز استفاده مي كند ؛

يكي ثبوت عند الثبوت

يكي انتفاء عند الانتفاء

يكي علّت منحصره است در شرط .

لذا آن انتفاء عند الانتفاء معنايش اينست شرط رفت ، جزا رفت تمام شد ضروري است كه تمام شد اذا انتفي الشرط انتفي المشروط ضروري است ديگر نمي شود كه ما بگوئيم اذا انتفي الشرط اما مشروط است مثل اينكه روز رفت اما سنخ شب هست خب نمي شود كه سنخ شب باشد خب رفت ديگر اگر بخواهيد مفهوم درست كنيد از راه ديگر بايد بيائيد و الاثبوت عند الثبوت ، انتفاء عند الانتفاء يك امر ضروري است و وقتي كه شرط نباشد ديگر جزا نيست مرحوم آقا ضياء ( رض ) از سنخ الحكم آمدند جلو گفتند كه مولا در مقام بيان مراد است ، قرنيه ذكر نكرده و سنخ الحكم اراده كرده يعني علّت منحصره كه باز مرحوم آقا ضياء مي گويد ثبوت عند الثبوت انتفاء عند الانتفاء حرف سوم كونه علتاً منحصره .

لذا نمي شود ما بگوئيم شرط رفت اما بعض الحكم باقي است اصلاً انسان به قول آقاي بروجردي لا اري معنا محصلاً لذلك من اصلاً نمي توانم تصور بكنم چه جور مي شود شرط برود آن جز آن شخص الحكم از ناحيه شرط برود اما يك چيز باقي بماند و آن وجوب اكرام از غير خب اين حكم بايد وابسته به چيزي باشد شرطش رفته وابسته به چه مي تواند باشد ؟

حالا آيا مي شود جاي تو بنشيند ؟ آن يك مسأله ديگري مي شود ديگر كه اسمش را مي گذاريم مفهوم اگر اگر بگوئيد علّت منحصره مي گوئيم هيچ كس نمي تواند جايش بنشيند اگر بگوئيم علّت تامه ممكن است كسي جايش بنشيند آنوقت يك حكمي است جداگانه .

لذا مفهوم اصلاً يك قضيه جداگانه است اگر يادتان باشد ما مي گفتيم حكم غير مذكور لازم لحكم مذكور اصلاً بحث جزا و نصف حكم و شرط رفته و حكم باقي مانده و اينها اصلاً توي بحث نيست ولي بالاخره اين قضيه مشهور شده و همينطور كه استاد بزرگوار ما آقاي بروجردي مي فرمايند لا اري معنا محصلاً ما هم مي گوئيم لا اري محصلاً از اين شهرتي كه هست كه ما اگر مفهوم نگيريم آن جزا شرط الحكم است اگر مفهوم بگيريم آن جزا سنخ الحكم است و شخص الحكم مي رود اما آن مابقي سنخ الحكم باقي مي ماند آنوقت اينرا اسمش را مي گذاريم مفهوم ولي چه جور مي شود پايه خراب شده باشد اما سقف بماند ؟ شرط رفته باشد اما جزا بماند ؟ اگر بخواهيد درست بكنيد نگوئيد جزا مي ماند بگوئيد شرط رفت جزا هم رفت اما يك لازم بمعني الاخص يا بمعني الاعم داريم حكم بنام مفهوم يك حكم مستقلي براي خودش است هيچ ربطي به حكم ظاهري ندارد .

مفهوم اينست 2 تا حكم است 2 تا شرط است 2 تا جزا 2 تا نسبت اصلاً 2 تا حكم است از نظر حكميت نه او ربطي به اين دارد نه اين ربطي به او دارد فقط لازم و ملزوم اند اگر قائل به مفهوم شديد آن كساني كه مي گويند مفهوم است مي گويند كه اين منطوق وقتي رفت ديگر آن حكم نيست آن كساني كه مي گويند علّت تامه است مي گويند ممكن است يك حكم ديگر باشد مولا ذكر نكرده باشد و اما بيائيم راجع به اين جمله از عجايب هم هست به قول آقاي بروجردي لا اري معنا محصلاً له كسي بگويد كه حكم منطوقي شرط رفت ، جزا باقي ماند جزا باقي ماند يعني چه ؟

لذا علّت تامه هم باشد همينطور است اذا انتفي العله ، انتفي المعلول براي اينكه تمام شد ديگر علّت تامه باشد همين است علّت منحصره باشد همين است اما اگر شرط باشد اذا انتفي الشرط انتفي المشروط منطقي شرط باشد اذا انتفي الشرط ، انتفي المشروط علّت تامه باشد اذا انتفي العله انتفي المعلول علّت منحصره باشد اذا انتفي العله انتفي المعلول لذا آن منطوق ما جزا وابسته به شرط است حالا كسي بگويد جزا وابسته به شرط نيست در آن وقتي كه شرط رفت جزا هست يك شرط ديگر مي آيد مثل زن شوهر مي كند به كسي ديگر و آن وقت اين شرط دوم شوهر اين زن مي شود خب نمي شود كه بالاخره آن شوهر غير از آن حرفهاست آن شوهر بايد بميرد ، بايد طلاقش بدهد تمام شود ، اين راستي يك زن مستقل شود .

علي كل حال اينكه مشهور شده كه مفهوم آنجاست كه سنخ الحكم بار باشد والا اگر سنخ الحكم در كار نباشد ديگر اين مفهوم نيست اذا انتفي الشرط انتفي المشروط مي گوئيم نه سنخ الحكم بار باشد شخص الحكم بار باشد اذا انتفي الشرط انتفي المشروط .

حالا حرف در اينست كه آيا يك جمله ديگر مستقل ما مي توانيم از قضيه شرطيه بگيريم ؟ بگوئيم قضيه شرطيه 2 تا قضيه است يك قضيه اينكه ثبوت عند الثبوت ، انتفاء عند الانتفاء يك قضيه ديگر هم هست و آن اينكه شرط علّت منحصره از براي اين مشروط هيچ چيز ديگر بجايش نمي تواند بنشيند اين مربوط به سنخ الحكم يا شرط الحكم نيست چونكه در مقابل مشهور ايستاديم.

تقاضا دارم از شما مطالعه كنيد ببينيم چيزي به نظر مباركتان مي رسد بتوانيم حرف مشهور را درستش بكنيم .

وصلي الله علي محمد و آل محمد

BaharSound

www.baharsound.ir, www.wikifeqh.ir, lib.eshia.ir

logo